اوضاع سياسي تهران
مقارن ورود سيدجمال واعظ به تهران، امين السلطان در رجب 1321ق. از صدارت بركنار شده، شاهزاده عين الدوله به جاي وي نشسته بود. استقراض جديد از روسيه، برقراري تعرفه ي گمركي به ضرر بازرگانان ايراني و گسترش زمينه ي نفوذ بيگانگان در كشور كه مهم ترين اتهامات وي تلقي مي گشت، نارضايتي ها را تا بدانجا رسانيد كه مراجع نجف حكم تكفير اين صدراعظم روسوفيل را صادر كردند.(1)فعاليت آزاديخواهان تهران در مقايسه با شهرهاي ديگر از عمق و انسجام بيشتري برخوردار بود. تأسيس انجمن معارف و رواج مدارس جديد كه در دوره ي وزارت امين الدوله به همت مرداني چون يحيي دولت آبادي، سيد محمد طباطبايي، ميرزا حسن رشديه و ديگران آغاز شده بود، زمينه هاي بيداري مردم را تا حدودي فراهم كرده بود. در دوره ي امين السلطان، اين مدارس كانون هاي مخالفت با دولت شد و گردانندگان آن ها با تشكيل انجمن هاي مخفي، نوشتن مقالات روشن گرانه در روزنامه هاي مختلف و انتشار شبنامه هاي اخطاردهنده، به مخالفت با سياست هاي اتابك برخاستند.(2) ملكزاده در اين سال ها از انجمني سخن به ميان مي آورد كه تنها وظيفه اش مقابله با استقراض از روسيه بود. افراد انجمن مزبور كه متشكل از ملك المتكلمين، يحيي دولت آبادي، شيخ مهدي شريف كاشاني، ميرزا سليمان خان ميكده و چند نفر ديگر بود در مجالس و محافل، مضرّات قرارداد را به مردم گوشزد مي كردند و تلگراف هايي به طور محرمانه به عتبات، ايرانيان خارج و روزنامه هاي آزاديخواه فرانسه و انگليس مخابره كرده، عدم رضايت ملت ايران را نسبت به اين امتياز اعلام مي نمودند. كار انجمن مزبور، به دليل مخالفت هاي دولت به زودي متوقف شد.(3)
هنگامي كه عين الدوله بر سر كار آمد، با اتخاذ سياست هاي جديد درصدد كنترل اوضاع برآمد. او ممنوعيت ورود حبل المتين را برداشت، برخي از تبعيديان سياسي را بخشيد و دستگاه بريگاد قزاق روسي را تحت وزارت جنگ قرار داد. همچنين هزينه ي دربار را كاهش داد و اعلام كرد كه قرض تازه اي از خارج نخواهد گرفت.(4) وزير مختار انگليس در تهران، طي نامه اي كه پس از خلع عين الدوله از صدارت به وزير خارجه ي دولت متبوع خويش نوشت از عزل وي خوشحالي نموده، چنين اظهار كرد: « حاجت به توضيح نيست كه عين الدوله به منافع انگليس زيان هاي بسيار وارد نموده... مخالفت او سبب شد حتي مبالغ ناچيزي كه شاه به بعضي از بازرگانان لندني مقروض بوده، پرداخت نشده باقي بماند» (5). در دوره صدارت عين الدوله امتيازي به بيگانگان واگذار نشد. از سوي ديگر، او سياست ايجاد تفرقه بين علماي بزرگ تهران را در پيش گرفت. قبل از اين اكثر علماي تهران در مخالفت با امين السلطان هم عقيده بودند و هم اينان بودند كه زمينه ي خلع او را از صدارت فراهم آوردند، اما در زمان صدارت عين الدوله عده اي طرفدار و عده اي ديگر مخالف وي شدند.
علي رغم اين سياست ها، جنبش ضداستبدادي از اين زمان به بعد اوج بيشتري گرفت. حكومت عين الدوله وارث مسائل اقتصادي و سياسي سابق بود. تكبّر عمال بلژيكي گمرك، ظلم حاكمان شهرها، اوضاع بد اقتصادي، به علاوه بي پروايي عين الدوله نسبت به روحانيان، روز به روز بر دامنه ي نارضايتي هاي مردم اعم از روحانيان و تجار مي افزود.
سيدجمال الدين در چنين اوضاع و احوالي وارد تهران شد. سابقه ي فعاليت هاي سيد در اصفهان و شهرهاي ديگر او را در ميان روحانيان و آزاديخواهان برجسته ي تهران معروف كرده بود. طولي نكشيد كه با موعظه در مسجدشاه، در نزد توده ي مردم نيز چهره اي شناخته شده گرديد. قبل از ورود سيدجمال، واعظ مسجد شاه شخصي به نام سيد عبدالحسين اصفهاني معروف به عرب بود. او كه قصد مسافرت داشت از سيدجمال خواهش مي كند چند روزي به جاي وي به منبر رود، آن گاه خود بالاي منبر رفته، سيد را به مردم معرفي مي كند. سيد در مدت غيبت واعظ، با سخنان مسحوركننده ي خويش مردم را آن چنان علاقمند خود ساخت كه تا مراجعت سيد عبدالحسين اصفهاني جمعيت مسجد به ميزان قابل توجهي افزوده شد. امام جمعه، پيشنماز مسجد شاه، كه به رونق گرفتن مسجد بي ميل نبود عذر عبدالحسين را خواست و منبر را به سيدجمال واگذار كرد.(6) تا 15 شوال 1323ق. يعني روز حادثه ي مسجدشاه، واعظي مخصوص مسجد شاه، برعهده ي سيد باقي ماند.
عضويت در مجامع و انجمن ها
سيدجمال الدين علاوه بر موعظه هاي بيدارگرانه اش بر بالاي منبر، در ذيل انجمن ها و مجالس مختلف به همكاري با آزاديخواهان ادامه داد. او در « مجلس ازاحه ي شبهات دينيه» كه در سال 1319ق. به وسيله ي سيد محمد صادق طباطبايي تأسيس شده بود و از حمايت علماي بزرگ نظير امام جمعه، سيدمحمد طباطبايي و فخرالاسلام برخوردار بود، عضويت يافت. مناظره با علماي مسيحي و يهودي و پاسخ به ايرادات آن ها بر دين اسلام، مهم ترين هدف مجمع بود. كتاب هاي متعددي در اين مجلس تأليف و طبع شد و مبلغاني از سوي آن به بلاد اطراف اعزام گشت. سيدجمال علاقه ي خاصي به فعاليت در مجلس مزبور داشت و بارها مي گفت: « مقصود و منظور از اين مجلس بروز و ظهور خواهد كرد.» (7)در اين زمان، انجمن هاي مختلفي در تهران براي مبارزه با استبداد به وجود آمده بود و افراد مختلف، بسته به تمايلات فكري خود در آن ها گرد هم مي آمدند. سيدجمال در برخي از اين جمعيت ها عضويت فعال داشت: « كتابخانه ي ملي» نمونه اي از اين مجامع بود كه به كوشش افرادي مانند سيد نصرالله اخوي، سيدجمال واعظ، ملك المتكلمين، يحيي دولت آبادي و ديگران تأسيس شد. اين كتابخانه كه در آغاز فعاليت خود، از حمايت هاي مالي و معنوي علما، تجار و رجال دولتي از قبيل شيخ فضل الله نوري و حاج امين الضرب برخوردار بود، به تدريج به « محل تجمع روشنفكران و آموزش عقايد ميهن پرستانه» تبديل گشت.(8) در كتابخانه ي مزبور، مسائل سياسي روز گفتگو و حل و فصل مي شد و به قول سيد حسن تقي زاده« هركس سرش درد مي كرد به آن جا مي رفت» (9).
سيدجمال همزمان با همكاري در كتابخانه، عضو مجمع ديگري بود كه از روشنفكران انقلابي و تندرو تشكيل شده بود و به صورت مخفي فعاليت مي نمود. اعضاي اين مجمع كه به اختلاف چهل تا شصت نفر ذكر شده اند در جريان يك گردهم آيي مخفي در باغ ميرزا سليمان خان ميكده- كه در محله ي خلوت شهر واقع شده بود و علاوه بر درب عمومي يك در متروكه مخفي نيز داشت كه به اراضي امين الملك باز مي شد- در 12 ربيع الاول 1322ق. انتخاب شدند. ملكزاده به نقل از سليمان خان ميكده، كيفيت اين مراسم را شرح مي دهد:
پس از آن كه تمام هم پيمان ها از در مخفي وارد باغ شدند و از ديدار ياران برخوردار گشتند، جملگي در اطراف يك ميز بزرگ كه روي آن قرآن مجيد گذارده شده بود، جاي گرفتند. مرحوم سيد جمال الدين از زير عباي خود يك پرچم ايران كه در روي آن به خط درشت نوشته شده بود قانون عدالت، بيرون آورده و در كنار كلام الله گذارد. سپس هريك از متحدين پيش رفته و با يك دست كلام الله مجيد و با يك دست ديگر پرچم ايران را بلند كرده و در مقابل خداوند كه قرآن نماينده اوست و وطن كه پرچم ايران مظهر او شناخته مي شد، قسم ياد كردند كه در كتمان اسرار جمعيت استوار باشند و يكدل و يك جان در راه بدست آوردن قانون و عدالت و برهم زدن دستگاه ظلم و بيدادگري كوشش نمايند.(10)
سيدجمال در ميان جمع به پا خاست و چنين گفت:
اي ياران صميمي و دوستان عدالت و آزادي، ايران سر دو راهي مرگ و حيات است و انتخاب يكي از دو راه در دست شماست يا بايد مستقل و سرافراز و آزاد زيست و يا بايد به بندگي و محو شدن تن در داد.(11)
در پايان اين جلسه، برنامه ي عمل و اساسنامه ي 18 ماده اي تدوين شد. اهدافي كه در اين برنامه پيش بيني شده بود بهره برداري از رقابت ها و دودستگي هاي درباريان به نفع نهضت، ارتباط با حوزه ي نجف و رهبران مذهبي روشنفكر تهران و پرهيز از فعاليت هاي غيراسلامي بود. همچنين وعاظ و نويسندگان هركدام موظف بودند با سخنراني و نوشتن مقالات، بيش از پيش در بيداري مردم و هدايت آن ها به انقلاب كوشش نمايند.(12)
ادامه ي فعاليت « مجمع آزاديخواهان» به شكل تشكيل جلسات عمومي خالي از خطر نبود؛ به ويژه آن كه، اين مجمع اهداف تندروانه اي را دنبال مي نمود. بنابراين، مجمع چنين صلاح دانست كه كميته اي با رأي مخفي از ميان خود انتخاب كرده، زمام امور را به دست آن بسپارد. اشخاص ذيل به اتفاق آراء برگزيده شدند: سيدجمال واعظ، ملك المتكلمين، سيد محمدرضا مساوات، سيد اسدالله خرقاني، شيخ الرئيس ابوالحسن ميرزا، ميرزا يحيي دولت آبادي، ميرزا سليمان خان ميكده، آقا ميرزا محسن صدر و ميرزا محمدعلي خان نصره السلطان. كميته ي مزبور كه به « كميته ي انقلاب» معروف گشت، هفته اي يكبار در منزل حاج شيخ محمدمهدي شريف كاشاني، مسن ترين عضو مجمع، تشكيل مي شد. شيخ مهدي كه نزديك هشتاد سال سن داشت كمتر از بقيه در مظان اتهام بود.
كميته ي انقلاب در اولين مرحله از عمليات خود تصميم گرفت با فرستادن نمايندگاني به عتبات، اوضاع وخيم ايران را به مراجع تقليد گوشزد كرده، حمايت هرچه بيشتر آن ها را از نهضت ملي خواستار شود. اين بود كه كميته، سه نفر از اعضاي اصلي خود را از جمله سيد جمال، مساوات و اسدالله خرقاني، براي اين كار برگزيد. انتخاب سيدجمال براي رفتن به عتبات اتفاقي نبود. سيد سال ها پيش با نوشتن رساله ي لباس التقوي در ميان علماي عتبات به فضل و دانش معروف شده بود. افزون بر اين، عمويش سيداسماعيل صدر اصفهاني كه از مراجع عظام بود در نجف حضور داشت و مي توانست كار برادرزاده اش را به ميزان زيادي تسهيل كند. ابتدا اسدالله خرقاني به اين مأموريت رهسپار شد. او سال هاي زيادي از عمر خود را در نجف گذرانده، مورد احترام روحانيان آن جا بود. پس از او نوبت سيد جمال بود، اما كميته به دلايلي از اعزام سيدجمال به عتبات صرف نظر كرد.(13) سيد در آن روزها در زمره ي اول وعاظِ روشنفكر تهران محسوب مي شد. هر شب در مسجد شاه هزاران نفر پاي منبرش جمع مي شدند و مجالس او كانون مهم تبليغاتي مخالفان دولت به شمار مي رفت. بنابراين، حضور سيد در چنين مقطع حساس از عزيمت وي، به مراتب سودمندتر بود. به گفته ي معين العلماء اصفهاني، سيدجمال علاوه بر سخنراني، مقالات سودمند متعددي، البته بدون امضا مي نوشت.(14)
در همين ايام، انجمن مهم ديگري با عنوان« انجمن مخفي» به محوريت سيد محمد طباطبايي و مديريت ناظم الاسلام كرماني فعاليت مي كرد. انجمن مخفي در هيجدهم ذي حجه 1322ق. تأسيس يافت. اعضاي آن كه بيشتر از روحانيان و طبقه ي متوسط سنتي بودند در جلسه ي 21 محرم 1323ق. خواسته هاي خود را ذيل يك اساسنامه اعلام نمودند. رفع ظلم، حفظ حقوق مملكت، تأسيس مدارس جديد و اجراي قوانين شرع مهم ترين اهداف انجمن مزبور معرفي گرديد.(15) به درستي معلوم نيست كه سيدجمال عضو اين انجمن بوده است يا نه. در صورت جلسه هايي كه به قلم ناظم الاسلام نوشته شده، درباره ي عضويت سيدجمال هيچ سخني به ميان نيامده است. با تكيه بر قرائن مختلف به اين نتيجه مي توان رسيد كه سيد حداقل در دوره هاي آغازين فعاليت انجمن مخفي، در آن عضويت نداشته و به احتمال زياد حتي از وجود چنين انجمني بي اطلاع بوده است. در اين زمان هنوز اتحاد بين بهبهاني كه سيدجمال و شيخ محمد واعظ از جمله ي آن ها بودند ارتباط چنداني با فعاليت هاي سيدمحمد طباطبايي و دستگاه وي نداشتند، اما وقتي سياست انجمن مخفي و كميته ي انقلاب بر متحد كردن طباطبايي و بهبهاني قرار يافت به تدريج زمينه ي همكاري پيروان دو مجتهد نيز فراهم گشت. در صورت جلسه ي پانزدهم محرم 1323ق. انجمن مخفي، ناظم الاسلام به ناظم الشريعه پيشنهاد نمود كه شيخ مهدي واعظ ( سلطان المتكلمين) و شيخ محمد واعظ را كه از واعظين معتبر وابسته به بهبهاني بودند داخل انجمن كنند تا بدين وسيله دوستي دو مجتهد زودتر حاصل شود.(16)
رمضان 1323قمري
با شروع سال 1323ق. به واسطه ي ادامه يافتن سلسله اعتراضات تجار عليه مستشاران بلژيكي و بي اعتنايي عين الدوله به خواست هاي ايشان، انتقاد از دولت علني شد و بهبهاني و طباطبايي به همدستي يكديگر رهبري مخالفت ها را برعهده گرفتند. در ماه ربيع الاول مراجع نجف طي تلگرافي به بهبهاني، دفع فوري نوز و همراهان وي را از بلاد مسلمين خواستار شدند. بهبهاني بعد از دريافت اين تلگراف، زمزمه ي عزل مسيونوز را آغاز نمود و در هر محفل و مجلسي اين مطلب بر سر زبان ها افتاد. به خصوص سيدجمال واعظ و ملك المتكلمين در بالاي منبر بركناري نوز را گوشزد مردم مي كردند.(17) در مقابل، عين الدوله جهت رفع اين فتنه، نوز را چندي روانه فرنگ كرده، موقتاً بهانه را از دست مخالفان گرفت، اما به محض اين كه ماه رمضان فرارسيد دوباره فرياد مخالفت از مساجد و منابر آغاز گرديد. براساس منابع مختلف، سيدجمال طي رمضان 1323ق. فعال ترين، جسورترين و در يك كلام، زبان مخالفان دولت شناخته مي شده است.(18) جمعيت گرد منبر او در مسجدشاه همواره به بيش از هزار نفر مي رسيد. عبدالله مستوفي در شرح زندگاني خويش مي نويسد:بيانات اين واعظ كه مخصوصاً با لهجه ي عاميانه ي ميدان كهنه اي اصفهان ادا مي نمود مثل نقش بر سنگ در قلب ها جاي مي گرفت و در شب هاي رمضان هركس روز پاي منبر سيد نشسته بود، خود براي حوزه ي دوستانه ي خود نطاق درست حسابي بود.(19)
سيد جمال كه در اين ايام به مناسبت توجه خاطر مردم به وقايع روسيه و جنبش آزاديخواهي مردم روس، بيشتر مطالب منبري اش در خصوص مباني دموكراسيي و حقوق متقابل دولت و ملت بود در هتاكي به دولت استبداد و رجال حكومتي حتي از امام جمعه، پيشنماز مسجد خود نيز ملاحظه نداشت. امام جمعه كه گاهي خودش نيز مورد ملامت سيدجمال قرار مي گرفت مجبور مي شد سخنان سيد را تحمل نمايد. او از يك طرف خوش نداشت در مسجدش به دولت هتاكي شود، از طرف ديگر ملاحظه مي كرد كه اگر منبر را از سيد بگيرد مردم متفرق مي شوند و حوزه ي رياست او در رمضان از رونق مي افتد. بنابراين تنها به نصيحت كردن اكتفا مي نمود. سيدجمال طي اين ماه به حدّي در بيداري مردم تأثيرگذار گشت كه بعد از آن تا مدت ها موضوع گفتگوي مردم در محافل« خرابي كار دولت» بود.(20) بر طبق يك گزارش، عين الدوله در شب بيست و هفتم رمضان، سيدجمال واعظ را به منزل خود احضار كرده، از او خواست تا از دولت بدگويي نكند.(21)
حادثه ي مسجدشاه
تا پيش از حادثه ي مسجدشاه در 15 شوال 1323ق. سياست عين الدوله در برابر حمله هاي وعاظ و روحانيان، مبتني بر بي اعتنايي و تسامح بود. او كه گمان مي كرد اين شورش ها به زودي فروكش خواهد نمود، هيچ اقدام مؤثري در جهت ساكت كردن اهل منبر صورت نداد. اما با واقعه ي مسجدشاه، عين الدوله متوجه ناكارآمدي اين سياست شده، خط مشي خود را در جهت تعقيب و تبعيد آزاديخواهان به ويژه وعاظ تغيير داد.(22)حادثه مسجدشاه به دنبال چوب خوردن تجار از علاء الدوله و تجمع مردم در مسجدشاه اتفاق افتاد. سيدجمال در اين روز سخناني بر زبان راند كه به خاطر آن تا مدت ها مورد خشم دولتيان و امام جمعه قرار گرفت. ماجرا از اين قرار بود كه علما صلاح ديدند آقا سيدجمال بالاي منبر رفته و مردم را از رفتار علاءالدوله حاكم تهران در رابطه با تجار بياگاهاند. سيد پس از ذكر آياتي در ذمّ ظلم و فضيلت عدل، شروع به اظهار نارضايتي از حكومت تهران و بي اعتنايي دولتيان به احكام قرآن كرد؛ آن گاه خاطرنشان ساخت كه اگر شاهنشاه تابع اسلام است بايد با علما همراهي كند والا... كلام سيد هنوز به پايان نرسيده بود كه امام جمعه به بهانه ي توهين به مظفرالدين شاه، بناي فحاشي و بدگويي به سيد را گذاشت و او را كافر و بي دين خطاب كرد. سيدجمال از اين رفتار امام جمعه مبهوت شده پاسخ مي دهد كه اين قضيه ي شرطيه است از قبيل آيه ي لئنْ اشركْتَ ليحْبَطَنَّ عمَلُكَ(23)كه خداوند به پيغمبرش مي فرمايد... امام جمعه اين بار فرياد مي كشد كه « سيد بابي» را از منبر پايين بكشيد و بزنيد. فرّاشان امام جمعه كه گويا آماده ي چنين لحظه اي بودند با چوب و چماق به زدن مردم مي پردازند. ژاندارم ها نيز با تفنگ از راه رسيده، چند تير خالي مي كنند. به واسطه ي اين اوضاع، مردم پراكنده و گرد هم آيي مسجد به هم مي خورد.(24)
به نظر مي رسد انتخاب سيدجمال به سخنراني و جملاتي كه بايد بگويد از پيش برنامه ريزي شده بود. رهبران جنبش قصد داشتند از فرصتي كه با تجمع مردم در مسجدشاه پيش آمده بود نهايت استفاده را در تحريك مردم به شورش بنمايند. به همين دليل به دنبال واعظي مي گشتند كه به خوبي از پس اين كار برآيد. سيد جمال كه در تهييج احساسات توده مهارت كافي داشت و مردم به صداقت و آزادگي اش اعتماد داشتند بهترين انتخاب محسوب مي شد. سيد وقتي از اين موضوع آگاه شد به اين دليل كه « عين الدوله با او عداوتي مخصوص دارد و اگر اين منبر رفتن را بشنود عداوتش بيشتر خواهد شد.» (25) ابتدا از رفتن به منبر امتناع كرد، اما چون با اصرار علما از جمله امام جمعه مواجه شد سرانجام موافقت نمود و به نحو احسن مأموريت خود را انجام داد. رفتار امام جمعه در اين روز قابل تأمل است. امام جمعه از مدت ها پيش در پي فرصت مناسبي مي گشت تا از سيدجمال انتقام بگيرد. سيد طي دو سال گذشته در منبر مسجد وي، از مظفرالدين شاه و رجال دولتي بد مي گفت و به اين جهت ديوانيان همواره از امام جمعه كه داماد شاه و هوادار استبداد بود، شاكي بودند. هنگامي كه مذاكرات دولت و متحصنين مسجدشاه به نتيجه نرسيد، علاءالدوله، حاكم تهران، محرمانه به امام جمعه پيغام مي داد كه اين جمعيت را متفرق نمايد. از قبل نيز جماعتي را در خانه ي امام حاضر كرد تا در وقت احتياج به كار گرفته شوند.(26) بدين ترتيب، امام جمعه كه براي اثبات دولت خواهي خويش و جبران بي احترامي هاي سيدجمال اوضاع را مناسب مي ديد دستور علاءالدوله را اطاعت نمود. بي دليل نبود كه او بيش از ديگر علماي حاضر در مسجد به منبر رفتن سيد اصرار مي كرد. حتي به استناد يك گزارش قابل اعتنا، امام جمعه قصد كشتن سيدجمال را داشت و اتباع او با شش لول هاي پُر در تعقيب سيد بودند تا با كشتن وي جايزه ي صد توماني امام جمعه را به خود اختصاص دهند.(27)
به هر حال، پس از اين كه اوضاع مسجد به هم خورد سيدجمال به وسيله ي عبدالهادي طباطبايي فرزند كوچك سيدمحمد طباطبايي و سادات سنگلجي مخفيانه به منزل سيد محمد طباطبايي رسانيده شد. ناظم الاسلام با اجازه ي طباطبايي، سيد را كه از شدت ترس به حالت ضعف و تب افتاده بود، شب هنگام به خانه ي يكي از دوستان انتقال داده، به تيمار وي پرداخت. فرداي آن روز علما تصميم گرفتند براي تحصن روانه ي حضرت عبدالعظيم شوند. آقاي طباطبايي و ديگر رهبران نهضت به ملاحظه ي نقاهت و تحت تعقيب بودن سيد، ترجيح دادند كه او همچنان مخفيانه در تهران بماند. مسؤوليت نگهداري سيد به ناظم الاسلام واگذار شد. سحرگاه روز بعد ناظم الاسلام سيدجمال را به خانه ي خويش برد و تا چند هفته از او مراقبت كرده، موجبات ملاقات خانواده و دوستانش از جمله معين العلما و مجدالاسلام كرماني را فراهم كرد. داستان اختفاي سيد، در تاريخ بيداري ايرانيان به تفصيل ذكر شده است.(28) آن چه در اين گزارش جلب نظر مي كند شدت ترس سيدجمال و احتياط فوق العاده ي ناظم الاسلام در اختفاي محل اوست. ملكزاده در كتاب خود پس از ناسزاگويي به ناظم الاسلام سخنان وي را در مورد نگراني و ترس سيدجمال رد كرده، سيد را به شجاعت و تهور توصيف نموده است.(29) با اين حال، گفته ي تاريخ بيداري ايرانيان در مقايسه ي با سخنان ملكزاده معقول تر به نظر مي رسد. كوچك ترين بي احتياطي براي مقصري كه مورد تعقيب شديد دولت و اتباع امام جمعه بود مي توانست به قيمت جان وي و اطرافيانش تمام شود، به ويژه آن كه امام جمعه حكم ارتداد وي را صادر كرده بود.
چندي بعد آقايان متحصن حضرت عبدالعظيم، ميرزا محمدصادق طباطبايي را مأمور انتقال سيدجمال به زاويه ي مقدسه كردند؛ زيرا اولاً احتمال كشف محل اختفاي سيد مي رفت، ثانياً موقعيت متحصنين در حضرت عبدالعظيم مستحكم گشته بود و مأموران دولتي به راحتي نمي توانستند به جان سيد تعرضي بنمايند، اما سيدجمال از ترس اين كه او را در بين راه خواهند كشت، حاضر به رفتن نشد. بنابراين صلاح دانستند منزلش را تغيير دهند. او در خانه ي تاجري اصفهاني كه از دوستانش بود پنهان شد، ولي به خاطر نارضايتي صاحب خانه، امكان اقامت بيش از دو شب ميسر نگشت و دوباره به منزل ناظم الاسلام بازگردانيده شد. سيد چند روز نيز در خانه ي يحيي دولت آبادي سر كرد، آن گاه به خانه ي خويش مراجعت نمود، روز بعد به همراه ناظم الاسلام و معين العلما عازم حضرت عبدالعظيم شد.
تبعيد به قم
هنگام بازگشت علما به تهران در 16 ذيقعده 1323ق. سيدجمال نيز علي رغم ميل عين الدوله، به همراه ايشان وارد شهر شد. در طول يك ماه، محبوبيت در غياب سيدجمال مجال بيشتري براي ابراز وجود يافته بودند از بازگشت او به منبر سخت در هراس افتادند. از همان روزي كه سيد وارد تهران شد عين الدوله او را تحت فشار قرار داد و به بهانه ي اين كه مظفرالدين شاه او را عفو نكرده، درصدد منزوي نمودن وي برآمد. سيد جرأت خارج شدن از منزل را نداشت و تلاش آزاديخواهان نيز براي تبرئه ي او به جايي نرسيد. پس از چند روز، نيّرالدوله حاكم جديد تهران طي نامه اي به شيخ مرتضي آشتياني، به سيدجمال اخطار كرد كه داوطلبانه، چندي عازم مشهد گردد. اين خبر با واكنش سخت طلاب و آزاديخواهان مواجه شد و بيم شورش مي رفت. شيخ مهدي واعظ از سوي بهبهاني براي ميانجي گري نزد عين الدوله فرستاده شد تا شايد بتواند او را از اين خيال منصرف كند، اما پس از اصرار زياد، عين الدوله تنها قبول نمود سيد به جاي مشهد مدتي به قم برود. او مي خواست هر طور شده سيدجمال را در ماه محرم از تهران دور كند، زيرا« موعظه هاي سيد باعث بروز فتنه و آشوب مي گشت». در عين حال، قول داد پس از عاشورا وي را به تهران باز گرداند. وي هزار تومان نيز براي خرج سفر در اختيار سيد گذاشت.بهبهاني كه پس از تحصن در حضرت عبدالعظيم به تفاهم با دولت اندكي اميدوار شده بود سيدجمال را به اطاعت از اين دستور توصيه كرد ناظم الاسلام مي نويسد كه سيدجمال گفت:
مقصود ما از علماي اعلام و طلاب و وعاظ و تجار فقط اين است كه شاه مجلس شورا بدهد. اگر من بدانم مجلس دادن موقوف و منوط به كشته شدن من است با كمال رضا و رغبت و ميل براي كشته شدن حاضر مي شوم.(30)
آن گاه پولي را كه از سوي پادشاه[ مظفرالدين شاه] به وي مرحمت شده بود علي رغم تنگدستي برگردانيد و در قبض الوصول چنين نوشت:
اگرچه من بنده، كمال افتخار را دارم كه مورد مرحمت پادشاه اسلام خلدالله ملكه واقع شوم، ولي در اين موقع مسافرت، چون كه فقط غرضم امتثال امر سلطان اسلام و تشييد شرع مقدس است از قبول اين وجه ابا و امتناع دارم.(31)
به اين ترتيب، سيدجمال پس از اين كه مبلغ هفتاد تومان از همسايه ي خويش شيخ حسن دلال قرض كرد به همراه فرزند چهارده ساله اش محمدعلي[ جمالزاده] و نوكرش مشهدي علي در 26 ذيحجه 1323ق. با پريشاني روانه ي قم شد.(32) ناگفته نماند كه سيد در همين روز صاحب فرزندي شد كه به مناسبت، نام او را رضا گذاردند؛ يعني راضيم به رضاي خدا.
تبعيد سيدجمال،« مجمع آزاديخواهان» را كه سيدجمال عضو جمعيت مركزي آن بود، خشمگين كرد. اين مجمع كه انقلابي تر از ساير گروه ها به شمار مي رفت از عملكرد جناح ميانه رو جنبش كه بهبهاني از جمله ي رهبران آن بود به شدت انتقاد نمود. فرداي روزي كه سيدجمال تهران را ترك كرد از طرف« كميته ي انقلاب» بيانيه اي به شرح ذيل، چاپ و در تهران منتشر شد:
من از بيگانگان هرگز ننالم- كه با ما هرچه كرد آن آشنا كرد. از عين الدوله و دستگاه استبداد جز آن چه را كه كرده و مي كند و تا آخر هم خواهد كرد و عاقبت ملت را به خاك و خون خواهد كشيد، انتظاري نداريم. شكايت ما از روحانيان است كه خود را حافظ ناموس مسلمانان مي دانند و مي گويند منظور ما رفع ظلم از مردم است...(33)
سيدمحمدرضا مساوات به همراه عده اي طلاب به منزل سيد رفته به او اصرار كرد كه از رفتن خودداري كند. او گفت مردم را براي ماندن سيد در تهران خواهد شورانيد، اما سيدعبدالله بهبهاني كه يكي از دو رهبر عمده ي نهضت بود همچنان عقيده داشت كه نبايد با اين كار بهانه بدست دشمن داد(34). سيد در ايام حضور خود در قم از حمايت هاي علما و حاكم اين شهر برخوردار بود. افزون بر اين، انجمن مخفي نيز در يك ارتباط مداوم با فعالان قم شرايط سيدجمال را زير نظر داشت و از حمايت وي دريغ نمي كرد.
سرانجام، سيد پس از دهه ي محرم طي تلگرافي محبت آميز از مظفرالدين شاه، اجازه ي بازگشت يافت و روز 13محرم در معيّت سيدمحمدصادق طباطبايي و شمار زيادي از هواداران خود وارد تهران شد. در همان روز پس از ديدار با طباطبايي و بهبهاني به اتفاق شيخ مهدي واعظ به ملاقات عين الدوله شتافت. به استناد تاريخ بيداري ايرانيان، سيدجمال در اين مجلس به عين الدوله گفت:« من طرفدار و پارتي احدي نيستم و كسي را حمايت نمي كنم. فقط غرض من تبديل سلطنت كنوني است به سلطنت قانوني اسلامي...» آن گاه مبلغ هزار تومان پول را كه هنگام عزيمت به قم رد كرده بود، پذيرفت.(35)
حوادث تهران، بين دو مهاجرت
اوضاع تهران كه پس از بازگشت علما از حضرت عبدالعظيم و پذيرفته شدن درخواست هاي ايشان توسط دولت، اندكي آرام شده بود، طولي نكشيد كه به واسطه ي عدم تمكين عين الدوله به اجراي خواسته هاي علما و تعدّيات روزافزون عمال حكومتي دوباره به وخامت گراييد. وعاظ و نطاقين در مجالس و منابر، اجراي دستخط مظفرالدين شاه در تشكيل عدالت خانه را مطالبه مي كردند. انجمن ها با انتشار شبنامه و نامه هاي متعدد بر اعتراضات خود شدت بخشيده، حتي رهبران روحاني جنبش نيز از اتهامات ايشان مصون نبودند.(36)سيدجمال پس از بازگشت از تبعيد، فعاليت هاي منبري خود را در مساجد شيخ عبدالحسين، سيد عزيزالله و مسجد جامع ادامه داد. ادوارد براون نويسنده ي انقلاب مشروطيت ايران كه حوادث ايران را از طريق روزنامه ها و گزارش هاي دوستانش در تهران به دقت دنبال مي كرد، سيدجمال را در اين ايام يعني محرم 1324ق. از فعال ترين وعاظ تهران برمي شمارد كه به خاطر قوّت كلام و عوام فهم بودن سخنانش، نفوذ فراواني در« كلاه نمدي ها و قشر فرودست بازار» پيدا كرده بودند.(37)
رهبران ملّيون هنگامي كه يقين حاصل كردند دولت به تأسيس عدالت خانه تن نخواهد داد و نتيجه ي زحمت هاي چندين ساله ي ايشان از دست خواهد رفت، براي استحكام موقعيت خويش و پيش بردن هرچه بهتر جنبش، مجمعي از رؤساي روحاني و آزاديخواهان تشكيل دادند. اعضاي اين مجمع كه شامل سيدجمال، ملك المتكلمين، طباطبايي، بهبهاني، سيدجمال افجه اي، شيخ مرتضي آشتياني، سيدمحمدرضا مساوات، حاجي شيخ محمدمهدي شريف كاشاني و عده اي ديگر بود شب ها تشكيل جلسه داده، در كيفيت مبارزه عليه دولت به رايزني مي پرداختند.(38) در مقابل، عين الدوله نيز براي جلوگيري از گسترش نهضت ناچار شد به اقدامات جدي دست بزند. در تهران حكومت نظامي اعلام و عبور و مرور پس از ساعت سه شب قدغن شد. در اين ساعات چنانچه كسي ديده مي شد مأموران او را دستگير كرده، به نظميه مي بردند. خيابان ها پر از سرباز بود و جاسوسان عين الدوله در همه جا حضور داشتند. طي اين مدت، بسياري از وعاظ و روضه خوان ها دستگير و محبوس شدند.(39)
عين الدوله همچنين تصميم گرفت چند تن از فعالان نهضت را از شهر اخراج نمايد. در 24 ربيع الثاني، ميرزا حسن رشديه، مجدالاسلام كرماني و ميرزا آقاي اصفهاني را به كلات نادري تبعيد نمود.(40) چندي بعد نيز در 17 جمادي الاولي به رئيس نظميه دستور توقيف سه واعظ برجسته- سيدجمال واعظ، حاج شيخ محمد واعظ و ملك المتكلمين-را صادر كرد.(41) در همين روز، اعظم الدوله گرگاني رئيس نظميه، مأموراني را براي دستگيري ملك المتكلمين روانه نمود، اما ملك توسط قوام السلطنه منشي مخصوص عين الدوله از قصد ايشان آگاه شده، آن شب در خانه نماند و مأموران به جاي او فرزندان وي را گرفته، محبوس كردند. جالب اين كه فرزند سيدجمال، محمدعلي [ جمالزاده] تصادفاً اين شب را در منزل ملك المتكلمين ميهمان بود و به همراه فرزندان ملك دستگير شد. اما مأموران هويت واقعي او را نشناختند و اندكي بعد به گمان اين كه يك ميهمان معمولي است، رهايش ساختند.(42)
پس از ملك المتكلمين، سربازان به سراغ شيخ محمد واعظ رفتند و او را هنگام صبح سوار بر الاغ دستگير نموده به سوي محبس روانه گردانيدند، اما طولي نكشيد كه مردم خشمگين به حمايت بهبهاني، با حمله به محبس موقتي شيخ، او را از دست مأموران نجات دادند. در پي اين حادثه كه به درگيري بين مردم و نيروي دولتي انجاميد طلبه اي سيد عبدالحميد نام، بر اثر اصابت گلوله كشته شد. در نتيجه، زمينه ي اعتراض عمومي كه در نهايت منجر به تحصن قم، بست سفارت انگليس و صدور فرمان مشروطه شد، فراهم گرديد. به درستي معلوم نيست آيا مأموران پس از شيخ محمد واعظ قصد دستگيري سيدجمال را داشتند يا نه. سيد به هنگام روي دادن اين حوادث، بي خبر از حمله ي نظميه به خانه ي ملك المتكلمين و شيخ محمد واعظ، در منزل خود استراحت مي كرد و تنها پس از آمدن فرزندش به خانه كه شب را در خانه ي ملك سپري كرده بود، از ماجراي شورش شهر و تجمع مسجد آدينه[ جامع] باخبر گشت. قبل از اين كه سيد خود را به جمعيت مسجد برساند، بين مردم شايع بود كه مأموران او را نيز دستگير كرده اند.(43)
اگرچه سيدجمال نيز در ليست توقيف شوندگان نظميه بود اما بايد پذيرفت كه تبعيد سيد به راحتي دو واعظ ديگر امكان پذير نبود. سيدجمال از محبوبيت فوق العاده اي ميان عامه ي مردم برخوردار بود. جمعيتي كه پاي منبر او جمع مي شد تا آن زمان كمتر ديده شده بود و گاهي ازدحام به حدي بود كه مردم روي بام ها و مناره ها و گلدسته هاي مسجد جاي مي گرفتند. سيد هر سال به واسطه ي كسالتي كه از موعظه ي رمضان پيدا مي نمود مجبور مي شد ماه شوال را براي رفع خستگي به استراحت بپردازد.(44) از سوي ديگر، او به تازگي از تبعيد قم بازگشته و هنوز خاطره ي مظلوميتش در اذهان باقي بود. به همين سبب، دولت نمي خواست و نمي توانست سيد را- كه اندكي پيش مورد عفو و مرحمت خود قرار داده بود- بدون مقدمات كافي دستگير كند، چنانچه جمالزاده نيز بدان معترف است.(45) ملك المتكلمين به همكاري با شاهزاده سالارالدوله ي مدعي سلطنت، متهم بود و افزون بر اين، به واسطه ي اتهام فساد عقيده هنوز در بين توده ي عوام چندان جايگاهي نداشت.(46) شيخ محمد واعظ نيز به اندازه ي سيد محبوب القلوب نبود. اين بود كه عين الدوله و همكارانش ترجيح مي دادند ابتدا با دستگيري ايشان، عكس العمل ملّيون را در مقابل اين عمل بسنجند و آن گاه به توقيف رهبران پرنفوذتر اقدام نمايند. سيداحمد تفرشي كه بعدها جزو كارگزاران دستگاه محمدعلي شاه شد در يادداشت هاي خود متذكر شده كه دولتيان خيال داشتند پس از توقيف وعاظ برجسته، « آقايان كل» را هم بگيرند. منظور تفرشي از« آقايان كل» بي شك سيدمحمد طباطبايي و سيدعبدالله بهبهاني است.(47)
سيدجمال پس از تجمع مسجد جامع به همراه علما عازم قم شد. در مدت تحصن، سيدجمال و ديگر وعاظ مهم چون شيخ محمد واعظ و ملك المتكلمين هر روز بالاي منبر مي رفتند. مردم قم كه با آمدن علما به اين شهر فرصتي براي تظلم خواهي پيدا كرده بودند، هر روز گرد منبر وعاظ جمع مي شدند و در اين ميان، سيدجمال به دليل سابقه ي آشنايي مردم قم با وي، از هواداران و مستمعان بسيار زيادي برخوردار بود. او يك بار توانست مردم را كه نسبت به گران شدن قيمت گندم از حاكم ناراضي بودند به شورش وادار كند. معتمد خاقان، حاكم قم، از ترس خشم توده متوسل به علما شد و قول داد بهاي گندم را پايين بياورد.(48)
جز اطلاعات پراكنده ي بالا هيچ آگاهي ديگري از فعاليت سيد در مدت تحصن قم موجود نيست و به درستي نمي دانيم كه او در تنظيم فهرست درخواست هاي متحصنين نقش داشته است يا نه. احتمالاً سيدجمال كه داراي فهم سياسي و مورداعتماد رهبران مذهبي بود در تنظيم و اصلاح ليست درخواست ها، مورد مشورت علما بوده است و در كنار دوستاني چون يحيي دولت آبادي و ملك المتكلمين تلاش مي كرد تا حد امكان، سطح درخواست علما را تعميق نمايد. سرانجام، اين تحصن پس از يك ماه، با عزل عين الدوله از صدارت و صدور فرمان تأسيس دارالشوري از سوي مظفرالدين شاه به پايان رسيد و دولت ايران در عداد دول مشروطه درآمد. سيدجمال واعظ در زمره ي آزاديخواهاني بود كه از سال ها پيش معناي حاكميت قانون و مشروطه را دريافته بود و مبارزات خويش را در جهت تحقق آن دنبال مي كرد. دوستاني كه او از آغاز فعاليتش برگزيد و انجمن هايي كه طي مقاطع مختلف در آن ها عضو شد، صحت اين مطلب را تأييد مي كند. نيروي كلام سيد در اصفهان، صرف مبارزه با استبداد روحاني و نفوذ بيگانه شد و در اين دوره در جهت فراخواندن مردم به شورش عليه دولت به كار رفت. با اين حال، اين جزيي از هدف بود. در نظر سيدجمال از ميان بردن استبداد تنها مقدمه ي برقراري حكومت قانون به شمار مي رفت و همراهي وي از رهبران سنتي چون بهبهاني و در آغاز، امام جمعه در اين راستا قابل فهم است. ناظم الاسلام حكايت مي كند كه يكبار كه از سوءاستفاده ي شخصي« اقازاده ها» از شورش مردم به يأس شديد گرفتار شده بود، سيدجمال او را دلداري داد و گفت: « مقصود ما بايد در ضمن همين كارها و همين اشخاص و همين اغراض انجام شود.» (49) منابع مختلفي كه از موعظه هاي سيدجمال سخن به ميان آورده اند به فهم سيد از مفاهيم سياسي جديد و پرمحتوا بودن سخنان وي اعتراف كرده اند.(50) براين اساس، شايد بتوان ادعا كرد كه سيدجمال به مانند برخي از روحانيان آزاديخواه ديگر چون سيدمحمد طباطبايي، ملك المتكلمين و يحيي دولت آبادي به دنبال تغييرات اساسي در نظام سياسي ايران بود و در مقايسه با خيل انبوه هم كسوتان خويش، فهم نسبتاً شايسته اي درباره ي مشروطه داشت. شاهد اين ادعا، سخناني است كه سيد طي دوره ي بعدي حيات خود، در ماهيت حكومت قانون بر روي منابر ايراد كرده است.
پي نوشت ها :
1. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 32؛ ادوارد براون، انقلاب مشروطيت ايران، ترجمه ي مهري قزويني، ويرايش سيروس سعدونديان، تهران، انتشارات كوير، چاپ اول، 1376، صص 105-113.
2. براي آگاهي از كيفيت تأسيس و فعاليت انجمن معارف و مدارس جديد در تهران عصر مظفري نگاه كنيد به: يحيي دولت آبادي، حيات يحيي يا تاريخ معاصر، تهران: انتشارات فردوسي و انتشارات عطار، 1362، جلد اول.
3. مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص 119.
4. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 33؛ فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت، ص 126.
5. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، صص 30، 31، يحيي دولت آبادي، حيات يحيي يا تاريخ معاصر، ج2، ص 3.
6. محمدعلي جمالزاده، ترجمه ي حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، شماره ي سوم، ص 121.
7. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ص 161.
8. محمدعلي تهراني( كاتوزيان)، مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي( تاريخ انقلاب مشروطيت ايران)، ص 133.
9. ادوارد براون، انقلاب مشروطيت ايران، ص 121.
10. مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص 155.
11. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 239.
12. همان، ج2، ص 242.
13. همان،ص 244.
14. مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص 157.
15. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص 286.
16. همان، ص 273؛ ملكزاده معتقد است كه برقراري اتحاد ميان طباطبايي و بهبهاني به وسيله ي كميته ي انقلاب انجام يافت. ر.ك: ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 251.
17. محمدمهدي شريف كاشاني، واقعيات اتفاقيه در روزگار، ص22.
18. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص6؛ محمدعلي تهراني( كاتوزيان) ، مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي( تاريخ انقلاب مشروطيت ايران)، ص 140.
19. عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره ي قاجار، ج2، ص 91.
20. يحيي دولت ابادي، حيات يحيي، ج2، ص 5؛ مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص3.
21. عبدالحسين خان سپهر، يادداشت هاي ملك المورخين و مرآت الوقايع مظفري، به كوشش عبدالحسين نوايي، انتشارات زرين، 1368، ص 274.
22. عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره ي قاجاريه، ج2، ص 231؛ حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران( استخراج و تهيه)، تهران: انتشارات ابن سينا، چاپ دوم، 1353، ج1، ص 29.
23. قرآن كريم، سوره الزمر، آيه ي 65.
24. در شرح حادثه ي مسجدشاه از روايات ناظم الاسلام، دولت آبادي و جمالزاده كه هر سه به طور مستقيم از طريق سيدجمال در جريان اين واقعه قرار گرفته اند، استفاده شده است بسياري از ديگر مورخان از جمله كسروي گزارش مسجد را به نقل از اين افراد نگاشته اند. ر.ك:ناظم الاسلام، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص 334؛ محمدعلي جمالزاده، ترجمه ي حال سيدجمال الدين واعظ، مجله ي يغما، سال هفتم، شماره ي سوم، ص 122؛ يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 120.
25. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص 334؛ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 60.
26. محمد مهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 29؛ ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص 38.
27. محمدعلي تهراني( كاتوزيان)، مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي( تاريخ انقلاب مشروطيت ايران)، ص 147.
28. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، صص 336-343؛ يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 18؛ گزارش هاي كتاب يادداشت هاي ملك المورخين در خصوص اختفاي سيد متفاوت از گفته ي ناظم الاسلام و غالب منابع ديگر است. در اين كتاب اظهار مي شود كه سيدجمال با لباس مخفي به طرف عتبات عاليات رفت و حتي در دهه ي اول ذي القعده، طي تلگرافي از سرحد خانقين به علماي حضرت عبدالعظيم، ارتباط خود را با علماي عرب اعلام كرد. ر.ك: عبدالحسين خان سپهر، يادداشت هاي ملك المورخين و مرآت الوقايع مظفري، ص 295.
29. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 268.
30. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص 373.
31. همان؛ ص 373؛ عبدالحسين خان سپهر مبلغ وجه دريافتي از سوي شاه را دويست تومان ذكر مي كند. ر.ك :عبدالحسين خان سپهر، يادداشت هاي ملك المورخين و مرآت الوقايع مظفري، ص 315.
32. سيدجمال بعدها طي ايام مشروطه در ميان مواعظش به اوضاع روحي خود در اين زمان اشاره كرده است. او در جايي مي گويد: « با پريشان حواسي به طرف قم رفتم. در منزل اول معلوم است حال من بيچاره چيست. هر سواري را مي ديدم به گمان اين كه مأمور است ما را بكشد يا آن كه به اردبيل ببرد...» .رك: اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 268.
33. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 313.
34. محمدعلي جمالزاده، ترجمه ي حال سيدجمال الدين واعظ، مجله ي يغما، سال هفتم، شماره ي چهارم، ص 163.
35. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص 374.
36. محمدمهدي شريف كاشاني، واقعيات اتفاقيه در روزگار، ص 54.
37. ادوارد براون، انقلاب مشروطيت ايران، ص 121.
38. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 329.
39. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص 412؛ احمد تفرشي، روزنامه ي اخبار مشروطيت و انقلاب ايران، ص 32.
40. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ص 431.
41. محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 65؛ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 104؛ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 350.
42. مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص 169؛ محمدعلي جمالزاده، خاطرات سياسي و تاريخي، تهران: انتشارات فردوسي و انتشارات ايران و اسلام، چاپ اول، 1362، صص 18-19.
43. محمدعلي جمالزاده، خاطرات سياسي و تاريخي، ص 20.
44. محمدعلي تهراني( كاتوزيان)، مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي( تاريخ انقلاب مشروطيت ايران)، ص 144؛ محمدعلي جمالزاده، خاطرات سياسي و تاريخي، ص 21.
45. محمدعلي جمالزاده، ترجمه ي حال سيدجمال الدين واعظ، مجله ي يغما، سال هفتم، شماره ي چهارم، ص 166.
46. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 257. ناظم الاسلام معتقد است ملك المتكلمين تنها پس از تحصن قم بود كه از لوث اتهام بابي و لامذهبي بودن رها شد و از اين روز شروع به ترقي نمود. ر.ك: ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج2، ص 500.
47. احمد تفرشي، روزنامه ي اخبار مشروطيت و انقلاب ايران، ص 32.
48. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، صص 532-537؛ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 236.
49. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص 483.
50. وزير مختار انگليس در تهران طي گزارشي در رمضان 1323ق. به وزارت خارجه ي دولت متبوع خويش مي نويسد كه سيدجمال در منابر تشكيل حكومت جمهوري را پيشنهاد مي كرده است. ر.ك: حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 29؛ و همچنين نگاه كنيد به:يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 5؛ مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص163.
عربخاني، رسول؛ (1390)، سيدجمال الدين واعظ اصفهاني و مشروطيت، تهران: خجسته، چاپ اول