ستيز با استبداد حكومتي
پس از صدور فرمان مشروطه در 14 جمادي الثاني 1324ق. مجلس موقتي در 17جمادي الثاني در محل مدرسه ي نظام افتتاح شد. وظيفه ي اين مجلس فراهم كردن مقدمات تشكيل دارالشوري از جمله نوشتن نظامنامه انتخابات بود. (1) سيدجمال كه نقش مهمي در پيروزي نهضت ايفا كرده بود از همان آغاز كار، با نظارت بر كار تدوين نظامنامه، فعاليت خويش را براي حراست از مجلس دنبال نمود. ملكزاده از بحرالعلوم كرماني، نماينده ي آزاديخواه مجلس اول، چنين نقل مي كند:صنيع الدوله، ملك المتكلمين و سيدجمال الدين كه براي تنظيم نظامنامه مجاهدت بسيار مي كردند و كوشش مي نمودند اين كار اساسي به به نفع طبقه ي عامه خاتمه پيدا كند، مكرر مي گفتند كه نظامنامه ي انتخابات در حقيقت مقدمه و طليعه ي قانون اساسي است و هرگاه در اين مرحله، ملّيون شكست بخورند و نظامنامه ي انتخابات روي منويّات مستبدين نوشته و به امضا رسد، محال است يك قانون اساسي كه حاكي مصالح عمومي و متضمن منافع ملت باشد، بدست آورد. (2)
نظامنامه پس از تكميل جهت تأييد نزد مظفرالدين شاه فرستاده شد. شاه كه تحت فشار مستبدين قرار داشت ابتدا از امضاي آن خودداري ورزيد، اما چون با اصرار و شورش مردم مواجه شد، در 19 رجب، نظامنامه ي مزبور را تصويب كرد و بلافاصله پس از آن انتخابات نمايندگي تهران آغاز شد. (3) اگرچه بعد از اين تاريخ، دولت ايران در عداد دول مشروطه و صاحب مجلس قرار گرفت، اما اين بدان معنا نبود كه همه ي رجال و دست اندركاران نظام سابق نسبت به وضعيت جديد خشنود بودند. هنوز بسياري از هواداران استبداد كه با برقراري نظم جديد، امتيازها و منافع خويش را از دست رفته مي ديدند تلاش مي كردند تا قبل از استحكام يافتن نظام نوين، اوضاع را به شكل گذشته ي خود بازگردانند. به همين خاطر، آزاديخواهان و طرفداران مشروطه براي مقابله با توطئه هاي مرتجعين و تحكيم پايه هاي لرزان مشروطه دست به كار شدند. سيدجمال به عنوان يكي از مؤثرترين حاميان مجلس در زمره ي اين افراد بود. آگاه كردن توده به امتيازات مشروطه و پاسداري از حقوق بدست آمده، مهم ترين وظيفه اي بود كه سيدجمال پس از تأسيس مجلس برعهده گرفت. فعاليت هاي منبري سيد افزايش محسوس يافت و او با وعظ در مساجد مختلف از فرصت ايجاد شده نهايت استفاده را براي پيشبرد مقاصدش مي كرد. سيدجمال غالباً طي يك روز به نوبت در چند مسجد حاضر مي شد و به سخنراني مي پرداخت. طبق گزارش هاي موجود، او در دو سال پس از مشروطه به طور مداوم در مساجد شيخ عبدالحسين، آقا سيدهاشم، مسجد شاه، ميرزا موسي، چاله حصار، آقا سيدعزيزالله و امامزاده يحيي به منبر مي رفت. (4)مسجدشاه محل نطق و موعظه ي مرتب سيد بود. با اين كه امام اين مسجد، امام جمعه، از مخالفان مشروطه به شمار مي رفت، اما به دليل غلبه ي جوّ حاكم به نفع آزاديخواهان، قادر نبود مخالفتش را با منبرهاي سيد اظهار كند. مسجدشاه از مهم ترين مساجد تهران محسوب مي شد و چون فضايش از فضاي مساجد ديگر وسيع تر بود، سيد نطق هاي مهم خود را در آن جا ايراد مي كرد. مسجد شيخ عبدالحسين كه به منزل سيدجمال الدين در محله ي سيدنصرالدين واقع در جنوب تهران نزديك بود، درواقع محل عمده ي موعظه هاي سيد بود. به احتمال زياد، سخناني كه او در موضوع ماهيّت دموكراسي مطرح مي ساخت و همزمان در روزنامه الجمال چاپ و توزيع مي شد، در همين مسجد ايراد گرديده است. دليل اين سخن، تطبيق موضوعي سخنان سيد در گزارش هاي مسجد شيخ عبدالحسين با محتويات روزنامه الجمال است كه در جاي خود بدان اشاره خواهد رفت. منبرهاي سيدجمال چندان پرشور و غوغابرانگيز بود كه دولتيان از عواقب تأثير آن سخت نگران بودند. اين بود كه از همان روزهاي نخستين مشروطه، جاسوساني را براي تعقيب فعاليت هاي منبري سيد معين كردند. آن ها مأمور بودند در مجالس سيد حضور يافته، خلاصه ي گفته هاي او را به صورت محرمانه گزارش نمايند. امروزه بخشي از اين « راپورت ها» در دست است و از طريق آن ها مي توان به قسمتي از فعاليت هاي ضداستبدادي سيد در ماه هاي آغازين مشروطه پي برد. بررسي مندرجات راپورت ها و نام راپورتچي ها نشان مي دهد كه عملكرد جاسوسان كاملاً سازمان يافته و برنامه ريزي شده بوده است. هر راپورتچي وظيفه ي نظارت و كنترل يك حوزه ي منطقه اي شهر تهران را برعهده داشت و موظف بود اخبار مراسم هاي انجمن ها، مساجد و حتي قهوه خانه ها و اجتماعات مختلف حوزه ي خويش را به مقام مافوق برساند. آن ها در بسياري موارد، جزء دوستان نزديك آزاديخواهان بودند و با شركت در مجالس مخفي و صميمي ايشان، در خفا به جاسوسي مي پرداختند.
عمده ترين كارشكني ها عليه مشروطه در واپسين روزهاي زندگي مظفرالدين شاه و همين طور چند ماه نخستين سلطنت محمدعلي شاه، توسط درباريان مرتجع و اطرافيان شاه صورت مي گرفت و هنوز از مخالفت هاي جدي محمدعلي شاه و مشروعه خواهان خبري در ميان نبود. (5) به همين ترتيب، سيدجمال منابر خود را به بدگويي از مستبدين پيراموني شاه اختصاص داده، مردم را به دفع آن ها برمي انگيخت. جاسوسان مساجد سيدجمال، در گزارش هاي خود طي ماه هاي رمضان و شوال 1324ق. مكرر به نكوهش هاي سيدجمال از اين عناصر اشاره كرده اند. به طور نمونه، يكي از اين راپورتچي ها به نام انتظام العلما از منبرِ اول رمضان مسجد شيخ عبدالحسين چنين مي نويسد:
آقا سيدجمال واعظ در مسجد شيخ عبدالحسين از حكام و كارگزاران امور دولتي خيلي بدگويي كرد، اسماً و رسماً. بعد عنواني هم از حضرت اشرف، آقاي وزير مخصوص كرد به طور توهين كه او ديگر چه مي گويد. از آن روزي كه حكومت مي كند چه كرده براي اين فقرا. كدام كار اين مردم بيچاره را اصلاح كرده و بعضي حرف هاي ركيك. قدري مجدداً از وزرا و كساني كه اطراف اعليحضرت همايوني هستند بد گفت. . . (6)
در يك گزارش بي امضاي ديگر مربوط به روز دهم همين ماه آمده است:
سيدجمال گفت: من يك آدمي هستم كه خدا ترس در دل من قرار نداده است. خدا به حق پنج تن، اين سه نفر [ وزير دربار، سپهدار، صاحب الدوله] را هم مثل آن فلان فلان شده [ احتمالاً عين الدوله] برطرف بكند، شايد مردم از بدذاتي اين ها خلاص بشوند. . . (7)
سيد تا مدت ها همچنان از عين الدوله و امين السلطان در منابر بدگويي كرده، آن ها را مسبب خرابي مملكت و بدبختي ايران مي داشت. در مقابل، مستبدين نيز بيكار ننشسته، منتظر فرصتي بودند تا انتقام خود را از سيد بگيرند. در روز دوشنبه 24 رمضان گزارش شده كه جمعي از طلاب و سادات مسجد شاه در پي آن بودند كه به مسجد ميرزا موسي رفته و سيدجمال را از منبر پايين كشيده، مفتضحش كنند تا « ديگر بالاي منبر از آقايان بد نگويد»(8). اما محبوبيت سيد در ميان عامه به اندازه اي بود كه مخالفين به راحتي نمي توانستند عليه او اقدام جدي به عمل آورند.
مظفرالدين شاه در 24 ذيقعده، ده روز پس از امضاي قانون اساسي درگذشت و وليعهدش محمدعلي ميرزا به جانشيني پدر بر تخت نشست. در ميان موعظه ها و گزارش هاي مربوط به سيدجمال، مطلبي كه دال بر انتقاد او از مظفرالدين شاه باشد موجود نيست. در نظر مبارزاتي چون سيدجمال، مظفرالدين شاه به دليل عملكرد تسامح گرايانه اش نسبت به نهضت، داراي حداقل احترامي بود كه از ساير كاستي هاي او چشم بپوشند. از سوي ديگر، آن ها علت نابساماني اوضاع را نه مظفرالدين شاه بلكه رجال درباري و دولتي پيرامون او مي دانستند كه شاه ساده لوح را بازيچه ي مطامع خود ساخته بودند. سيدجمال در زمان حيات مظفرالدين شاه هر هفته به حرمسراي شاهي مي رفت و براي اهل حرم وعظ مي نمود. سابقه ي اين كار به سفر دوم مظفرالدين شاه به اروپا در سال 1322ق. باز مي گردد. جمالزاده مدعي است كه پدرش پس از مرگ شاه، رفتن به مجالس مزبور را متوقف كرد. (9)اما برخي منابع معتقدند كه سيد همچنان رابطه ي خود را با دربار حفظ نمود. (10) در هر حال، اين نكته مسلم است كه سيدجمال تا زماني كه محمدعلي شاه دشمني خود را آشكار نكرده بود، كينه ي چنداني نسبت به وي نداشت. محمدعلي شاه در دوره وليعهدي، به سيد لقب« صدرالمحققين» داد و او را از حمايت هاي مادي و معنوي خود بهره مند ساخت. محمدعلي شاه كه رقباي سرسختي چون شعاع السلطنه و سالارالدوله براي سلطنت خويش داشت به شدت تلاش مي كرد تا زماني كه سلطنتش محقق نشده، خود را هواخواه مشروطه نشان دهد و از اين طريق پشتيباني اكثريت مردم مشروطه خواه را به جانب خود متمايل كند. به همين دليل، قبل از عزيمت به تهران با نوشتن نامه اي به بهبهاني يكبار ديگر مشروطه خواهي خود را به عموم ايرانيان اعلام نمود. (11) اين قبيل اقدامات محمدعلي شاه باعث مي شد كه سيدجمال حمايت اوليه ي خود را از شاه جديد دريغ نكند تا شايد بدين وسيله وي دلگرم شده، به حفظ نظام جديد ترغيب شود. سيد در شب رسيدن وليعهد به تهران در اول ذيقعده 1324ق. در مسجد چاله حصار كه متعلق به سيد محمدصادق طباطبايي بود، ورود وليعهد را به حاضران مجلس بشارت داد و شرحي در تمجيد اوصاف محمدعلي ميرزا بيان نمود. او به مردم اميدواري داد كه به واسطه ي ورود وليعهد مقاصد ملي انجام خواهد گرفت. گفته هاي سيد« چنان مغز مستمعان را گرم داشت كه تا ديرگاهي بعد از فراغت ايشان، بي خويشتن بر جاي مانده، تلقينات گذشته را با دعوت و آئين مكرر همي كردند. . . » سپس سخنان خود را با اين شعر حافظ به پايان رساند:
« بيا كه رايت منصور پادشاه رسيد *** نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد. . . »(12)
به گفته ي منابع، خطبه ي تاجگذاري محمدعلي شاه را نيز سيدجمال ايراد نمود. (13)
با اين حال، حسن ظن سيدجمال نسبت به شاه ديري نپائيد. شاه اولين دشمني خود را با مجلس در روز تاجگذاري آشكار كرد. او با عدم دعوت نمايندگان مجلس به شركت در مراسم تاجگذاري، نفرت خود را از مجلس و مشروطه نشان داد. بي اعتنايي ها و كارشكني هاي متعاقب او در ماه هاي آينده، براي سيدجمال و ساير آزاديخواهان شكي باقي نگذاشت كه وي مصمم به تضعيف و درنهايت از بين بردن اساس جديد است. از سوي ديگر، مجلس به محض شروع كار خود، بر اصلاح اموري دست گذاشت كه همه ي آن ها در جهت تضاد با منافع سنتي هيئت حاكمه بود. همين مسئله به خشم درباريان و تنش ميان شاه و مجلس مي افزود. طرح تأسيس بانك ملي كه در جلسه ي 23 رمضان 1324ق. از طرف معين التجّار بوشهري تقديم شد، اقدامي در ردّ لايحه ي استقراض از روسيه و انگليس بود كه از سوي محمدعلي شاه و صدراعظم مطرح شده بود. (14)
در اين زمان، دولت از لحاظ مالي در بحراني ترين وضع خود قرار داشت و در خارج و داخل وامدار بود. مشيرالدوله، نخستين رئيس الوزراي مشروطه، طي نامه اي به امين السلطان، اوضاع مالي كشور را به روشني تشريح كرده است. او مي نويسد:
پول نداريم. اهالي بي تاب و بي طاقت شده اند. . . صاحبان حقوق پارساله، سه كرور و كسري حقوق عقب مانده ي خود را مطالبه مي نمايند. امساله تا حال كه قريب شش ماه از سال گذشته ديناري نگرفته اند. كسر بودجه پنج كرور چيزي كم است. . . با اين بيداري و جسارت رؤساي آن ها چطور مي توان قرض كرد. . . (15)
ردّ درخواست استقراض از خارجه در كار محمدعلي شاه دشواري بسياري ايجاد مي كرد و باعث پراكندگي قشون و كارگزاران وي مي شد. اين بود كه محمدعلي شاه با اين كه نتوانست خشم خويش را از اقدام مجلس آشكار كند، اما به شدت رنجيد. (16) علاوه بر اين، مجلس در ذيقعده ي 1324ق. با تشكيل كميسيون ماليه به اصلاح امور مالي و جمع و خرج دولت پرداخت. تيول داري را ملغي اعلام كرد، تسعير را موقوف نمود و حقوق شاه و شاهزادگان تقليل يافت. تقي زاده نقل مي كند كه وقتي مجلس مقرري شاه را تعيين نمود او خيلي ناراضي شد و همه مستخدمين دربار را جواب گفت كه مجلس حقوق شما را تماماً حذف كرد و اين بودجه ي سلطنتي كه مقرر شده، براي شخص من است. در نتيجه، همه ي اجزاي دستگاه هاي بيوتات سلطنتي يكباره به واسطه ي وحشت از قطع نان خودشان در مسجد شيخ عبدالحسين اجتماع كرده، نسبت به اين اقدام، مجلس اعتراض نمودند(17).
سيدجمال در بالاي منابر از اقدامات اصلاحي مجلس طرفداري مي كرد و مردم را به ياري نمودن مجلس در پيشبرد برنامه هايش فرامي خواند. او در دفاع از مجلس تا آن جا پيش رفت كه مردم را به كشتن مخالفان آن دعوت كرد. يك گزارش محرمانه، بيانات سيدجمال را در 15 ذيحجه چنين نقل مي كند:
حاكمي از حكام كه حكم مجلس را اطاعت ننمود، اتفاق كنيد بكشيدش. تفنگ و رلور براي چيست. غيرت داشته باشيد. تو نگو به من چه، همين به من چه به تو چه كارها را خراب كرده. . . اگر كسي به مجلس بي احترامي كند به قانون بي احترامي كرده، خونش را بايد ريخت. . . (18)
در زماني كه موضوع تأسيس بانك ملي در مجلس شوراي ملي مطرح بود و نمايندگان كوشش مي كردند با تأمين بودجه ي اين طرح ملي، به آمال و آرزوهاي ملت در استقلال و رفع نفوذ بيگانه جامه ي عمل بپوشانند، سيدجمال لزوم تأسيس بانك را به مردم تشريح مي كرد و از آن ها مي خواست تا به پشتيباني مالي آن به پا خيزند. انبوه مردم از همان روزهاي آغاز گفتگوي بانك، همراهي خود را با بذل دارايي خويش نشان دادند. روايت شده كه روزي در پاي منبر سيدجمال در مسجد ميرزاموسي، زني بر اثر موعظه هاي سيد در خصوص اين مسئله چنان تهييج شد كه از جاي خود برخاسته، خطاب به سيد چنين گفت: « دولت ايران چرا از خارجه قرض مي كند، مگر ما مرده ايم. من يك زن رخت شوي هستم به سهم خود يك قران مي دهم ديگر زن ها نيز حاضرند». (19)محتمل است سيد افزون بر تبليغ بانك و جلب حمايت مردم، در بحث هاي كارشناسانه ي مربوط به كيفيت تأسيس، كاركرد و اداره ي آن نيز با افراد دخيل در كار اعم از نمايندگان و آزاديخواهان به رايزني مي پرداخته است. يكي از دوستان سيدجمال به نام دكتر افضل الملك در يادداشت هاي خود اظهار مي كند كه او مقاله اي در تأسيس بانك ملي و شرحي از مزايا و نتايج تأسيس آن نوشته بود. سيد اين مقاله را به دكتر گاله استاد فرانسه تبار جراحي دارالفنون كه براي معالجه ي پاي سيدجمال به عيادتش رفته بود، داد تا بخواند. افضل الملك مي افزايد كه اين مقاله چنان تمجيد گاله را برانگيخت كه پس از ترك منزل سيد، به وي[افضل الملك] با حالت تأثر گفت: « اين قبيل اشخاص بايد مقام ( پريزدنت دوكنسل) رياست وزرا را دارا باشند نه مثل آن گاو» و مقصودش از گاو، مشيرالسلطنه، رئيس الوزراي محمدعلي شاه بود. (20) سيد مدت ها بعد پس از اين كه طرح بانك ملي در اثر كارشكني هاي بيگانگان و موانع داخلي با شكست مواجه شد، همچنان طرفدار آن باقي ماند و در لابلاي سخنانش همواره لزوم ايجاد چنين مؤسسه اي را مطرح مي كرد. (21)
در ذيحجه 1324ق. سلسله مشاجراتي بين دولت و مجلس به وجود آمد كه درنهايت به سود مجلس پايان يافت. مجلس در راستاي تحكيم موقعيت خود، دولت را زير فشار قرار داد تا هيئت وزيران را به ملت معرفي نمايد. هدف مجلس از اين كار، برانداختن « مسيو نوزبلژيكي» از وزارت گمركات و همين طور كوتاه كردن دست پشت پرده ي رجال مستبد از جمله كامران ميرزا، پدرزن محمدعلي شاه، از دخالت در امور بود، اما دولت به درخواست مجلس تن در نمي داد. مقارن اين زمان در تبريز شورشي عليه كارشكني هاي محمدعلي شاه و اطرافيان او درگرفته بود. آزاديخواهان كه به مشروطه ستيزي محمدعلي شاه از دل اعتقاد داشتند به محض دريافت اخبار تهران مبني بر مخالفت و بي اعتنايي دولت نسبت به مجلس، بازارها را بسته، در محل انجمن گرد آمدند. آن ها پس از شش روز شورش، موفق شدند خواست هاي خود را به حكومت مركزي بقبولانند. محمدعلي شاه در آغاز حاضر نبود به ماده ي اول پيشنهادات ناراضيان يعني تأكيد به لفظ « مشروطه» تسليم شود و با اين توجيه كه « ما دولت اسلام هستيم و سلطنت مشروعه باشد»سعي مي كرد كه لفظ « مشروعه» را جايگزين«مشروطه» نمايد. اما پافشاري ملّيون مانع از آن شد و بالاخره شاه به ناچار ايران را دولتي مشروطه و « صاحب كنستيتوسيون» اعلام و نوز و پريم بلژيكي را كه سرْ گمرك آذربايجان بود، معزول نمود. (22)
سيدجمال كه شاهد اوضاع بود همچنان در ظاهر رعايت احترام محمدعلي شاه را در منابر مي نمود. وي معمولاً در آغاز و پايان خطبه، اعليحضرت همايوني را دعا و از حمله ي مستقيم به وي پرهيز مي كرد. (23) از سوي ديگر، محمدعلي شاه نيز با نزديك شدن به رهبران ملت از جمله بهبهاني و طباطبايي و سيدجمال، پايبندي خود را به مجلس دائماً گوشزد آن ها مي كرد. چنانچه خود سيدجمال اظهار مي دارد، او بارها سيد را به قصر دعوت كرده، از او خواست تا مشروطه خواهي اش را به مردم ابلاغ كند(24). با همه ي اين ها، سخنان سيد در دفاع از مجلس و دعوت مردم به ايستادگي در برابر اختيارات غيرقانوني حكومتيان جز مخالفت با شاه تعبير نمي شد. او در بين مواعظ، با موضوعات و رواياتي كه مطرح مي كرد، غيرمستقيم به شاه اخطار مي نمود كه مراقب رفتار خود باشد. براي درك بهتر موضع گيري سيد در برابر محمدعلي شاه، نمونه هايي از سخنان سيد را در ذيل مي آوريم. در 15 ذيحجه 1324ق. تنها ده روز پس از تاجگذاري شاه جديد، در مسجد سنگلج چنين اظهار كرد:
ظلم و استبداد موجب فقر و فاقه و بي ناموسي و بي شرفي و بي غيرتي است. ظلم و استبداد نگذاشت قانون اسلام مجري شود. پادشاهان ظالم و حكام مستبد و علماي بي دين مانع گشتند از اظهار قانون محمدي. . . [ احكام قرآن] در حق شاه و رعيّت يكسان است، مثلاً عالم و مجلس شوراي ملي بايد چنان قدرت داشته باشد كه اگر پسر پادشاه هم زنا كرد حدّ الهي جاري شود. همچنين پسر رعيت بدون تفاوت. . . (25)
يك روز ديگر در ماه صفر 1325ق. مردم را به خاطر ترس از شاه و تملّق او مورد حمله قرار داد:
پدرسوخته هاي لامذهب، متصل مي گويند بابي است. بابي فلان فلان، بابي كيست؟ مردم چقدر عواميد، چقدر بي شعوريد، متصل مي گوييد قبله ي عالم، قبله ي عالم، قبله ي عالم كيست؟قبله ي عالم امام زمان است. بيخود مزخرف مي گوييد. نمي فهميد. شاه يعني خادم ملت، يعني پرستار ملت، يعني هزار گله را به او مي سپارند كه پرستاري و نگهداري و مواظبت كند كه از ظلم گرگ و غيره اين گوسفندها آسوده باشند و در ضمن، شير گوسفندها را بخورد نه اين كه بخواهد گوشت گوسفندها را بخورد. . . اين ها يعني چه؟ بگوييد پاسبان اسلام. من نمي دانم شماها تا كي بايد بترسيد. . .
آن گاه پس از ذكر رواياتي عامه فهم كه احتمالاً ساخته ي ذهن خودش بود ادامه داد: « شايد پادشاه بخواهد روزي يك دختر ببرد و هر روز هم خدا به او اولاد بدهد، ملت كه نمي تواند از عهده آن برآيند». در پايان به مردم هشدار داد: « اگر مجلس شوراي ملي به هم بخورد ناموستان بدست روس ها خواهد افتاد. [ پس] اگر سينه ي تو را پر از دود كنند نترس»(26). نكته ي قابل تأمل اين كه سيد سخنان خود را با دعاي زياد در حقّ « اعليحضرت همايوني» به پايان مي برد تا بهانه ي آشكار بدست شاه و طرفداران او ندهد. محمدعلي شاه كه نفوذ سخنان عنادآميز سيد را در عامه فوق العاده مي ديد، آخرين تلاش خود را به كار بست تا او را در جانب خود نگه داشته، مانع از عميق شدن اختلاف و دشمني گردد. در يك روز تابستاني، سيدجمال به قصر شاه در نياوران احضار شد. جمالزاده فرزند سيد كه به همراه پدر روانه ي قصر شد تنها منبعي است كه از اين ماجرا سخن به ميان آورده است. او در ذيل خاطرات كودكي خود، داستان را چنين حكايت مي كند:
محمدعلي شاه قاجار، سيدابوالقاسم يكي از بستگان خود را كه از دوستان سيد در زمان اقامت تبريز بود به منزل سيدجمال فرستاد و پيغام داد زماني كه در تبريز وليعهد بودم و تو به تبريز مي آمدي همه نوع مرحمت در حق تو مرعي داشتم و حتي به تو لقب صدرالمحققين دادم. اكنون كه به تخت و تاج رسيده ام و تو در ميان مردم داراي اعتبار شده اي حتي به ديدن من نيامدي و البته كالسكه فرستاده ام بايد بيايي قدري صحبت بداريم. (27)
سيدجمال كه در رفتن ترديد داشت مطلب را با دوستان مشروطه خواه خود از قبيل سيدمحمدرضا مساوات، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و چند تن ديگر در ميان گذاشت. آن ها در آغاز، سيد را از قبول اين دعوت بر حذر داشتند، اما سرانجام چنين تصميم گرفته شد كه سيد برود تا شايد بتواند با زبان گرم خود، شاه را تحت تأثير قرار داده، او را از مخالفت با مشروطه باز دارد. جمالزاده مي افزايد كه آن ها چون مي ترسيدند پدرش به مصيبتي گرفتار شود صلاح دانستند او [ جمالزاده] نيز كه« كودكي بيدار و زيرك بود» با پدر همراه شود تا اگر اتفاقي افتاد خبر ببرد. از مذاكرات شاه و سيدجمال اطلاع دقيقي در دست نيست اما به گفته ي منبع فوق، نتيجه ي ثمربخشي از اين ديدار عايد نشد. سيد بعدها به دوستانش حكايت كرد كه محمدعلي شاه او را مورد سرزنش قرار داده بود كه چرا در بالاي منبر برخلاف شاه حرف مي زند و گذشته ها را فراموش كرده است. آن گاه خواسته بود با دادن قباله ي يك ملك، او را تطميع كند كه سيدجمال نپذيرفت و مجبور به ترك قصر شد. در مسير بين اقامتگاه شاه و منزل سيد اتفاق ديگري رخ داد. كالسكه ي شاهي كه سيدجمال و پسرش را حمل مي كرد به خاطر سرعت زياد واژگون شد و بر اثر آن يك پاي سيد شكست؛ به طوري كه تا پايان عمر پايش معيوب شد. برخي از مشروطه خواهان عقيده داشتند شاه در اين ماجرا نقش داشته و به دستور عمدي او صورت گرفته است. كالسكه چي پس از اين حادثه از بيم جان خود و مصون ماندن از خشم شاه به حضرت عبدالعظيم پناهنده شد. (28)
شاه چند بار ديگر افرادي را واسطه ي صلح با سيدجمال قرار داد. يك بار محمدحسين ميرزا مؤيدالدوله و بار ديگر ارشدالدوله را با اعتبار كافي روانه ي خانه ي سيد نمود. سپس چون نتيجه اي نگرفت سفير روس و به قولي رئيس بانك استقراضي روس را مأمور اين كار كرد، اما باز كاري از پيش نبرد. (29)
در اين دوره، رهبران مشروطه از نظر ارتباط پنهاني با دربار همواره در مظان اتهام بودند. دربار و در رأس آن محمدعلي شاه، بسياري از علما را با پول تطميع كرده، بازار آدم فروشي و خيانت رواج فراوان يافته بود. سيدجمال در سخنراني خود، اوضاع را اين گونه توصيف مي كند:
چيزي كه كار را مغشوش كرده، اسكناس است كه تقريباً هزار تومانش توي پاكت مي باشد، كسي نمي فهمد نه پيشخدمت نه فلان. هيچ كس ملتفت نمي شود، نوكر پاكت را مي برد، مي دهد. فوري باز كردن پاكت و اسكناس ها در جيب لباده و رسيد پاكت. اي پدر سوخته ي بي دين، پول را بگير و بخور. . . نه اين كه ملت فروشي بكني. . . (30)
مطالعه ي وعظ هاي سيد از اولين روزهاي مشروطه نشان مي دهد كه او در كنار درباريان، روحانيان مرتجع را نيز همواره موردانتقاد قرار مي داده است. عمده تلاش سيدجمال اين بود كه با رسوا كردن آن ها از شأن و احترامشان در ميان عامه بكاهد. (31) بنابراين، روحانيان مزبور دست به اقدام متقابل زدند و از يك طرف با وارد كردن اتهام فساد عقيده به سيد، افكار و اعتقادات او را زير سؤال مي بردند، از طرف ديگر با تحريك طلاب و طرفداران خود، عملاً سيد را تهديد مي كردند. در محرم 1325ق. چادر مسجد شيخ عبدالحسين را كه براي روضه خواني محرم برپا شده بود به اين علت كه « سيد در منبر زيادي زبان درازي مي كرده» خواباندند، اما طرفداران سيد جمع شده، مجدداً آن را برپا نمودند. (32) گزارش ديگري كه متعلق به ماه صفر است نقل مي كند هنگامي كه سيد در مدرسه ي خان مروي وعظ مي كرد، جواني از طلاب همان مدرسه برخاسته، سيد را مورد توهين قرار داد و مجلس را به هم ريخت. (33)
حملات سيد به روحانيان مرتجع چندان بود كه برخي از رهبران مشروطه را نيز دربرگرفت و باعث شد براي مدتي رابطه ي بين او و سيد عبدالله بهبهاني به هم بخورد. در 28 صفر 1325ق. در منزل فرزند سيدعبدالله كه جماعت طلاب و سادات براي روضه خواني جمع بودند اعلاميه اي مبني بر بي ديني سيدجمال خوانده شد. پس از قرائت اين اعلاميه ي توهين آميز، عده اي از وفاداران سيدعبدالله تصميم گرفتند سيدجمال را در خانه ي حاجي مهدي از منبر پايين بكشند، اما نقشه ي آن ها به دليل غيبت سيدجمال با شكست مواجه گرديد. اين گزارش مي افزايد كه سيدجمال در هر كجا كه منبر مي رود از سيدعبدالله بدگويي مي كند. (34) سيدجمال با بهبهاني در برخي مفاهيم مشروطه اختلاف نظر داشت و روش او را در مبارزه عليه استبداد نمي پسنديد. سيد عبدالله بهبهاني با بسياري از اصلاحات موردنظر مشروطه خواهان تندرو چون سيدجمال مخالف بود. (35) بهبهاني آشكارا با سفارتخانه هاي روسيه و انگليس ارتباط داشت و براي همراهي كردن روس ها، بارها با وزير مختار اين كشور ملاقات نمود. هارتويگ وزير مختار روس در ذيحجه 1325ق. پس از قبول درخواست ملاقات بهبهاني اظهار مي كند:
من هميشه با رغبت به دعوت اين مجتهد جواب مي دهم. او يك متعصب كوته نظر نيست و معاشرت وسيع با خارجيان را روا مي دارد. . . در حال حاضر سيدعبدالله به اصطلاح در موضع پاسداري از منافع ملت كه با مشروطه تأمين مي شود قرار دارد. اگر اتفاقاً ارتجاع پيروز مي شد، دقيقه اي نيز تأخير در تبديل شدن به طرفدار سرسخت حكومت مطلقه( مستبده) روا نمي داشت. (36)
اگرچه نيت بهبهاني از اين مراودت، ياري مشروطه بود، اما در بسياري موارد باعث سوءظن عامه و حتي آزاديخواهان مي شد. علاوه بر اين ها، جريان نهضت مشروطه اقتدار بهبهاني را فوق العاده افزايش داد، به طوري كه به قول جمالزاده، در افواه عموم به « شاه سياه» ( به مناسبت رنگ پوستش كه به سياه مي گراييد) معروف شده بود. (37) برخي رفتارهاي بهبهاني از نظر آزاديخواهان سوءاستفاده شخصي او از اقتدار ملي خود تلقي مي شد. چنانچه شايع بوده باغ بزرگ او در تجريش كه يكي از اعيان در اختيارش گذاشته بود، شب و روز محل مراجعه ي اشخاصي بود كه مي خواستند به تصدي امور لشكري و كشوري برسند و او در صدور احكام مضايقه نداشت. به استناد يك منبع، همين امر مردم را به اندازه اي رنجانده است كه قصد داشته اند از شدت خشم به خانه ي سيدعبدالله هجوم برند. (38) سيدجمال به فساد روحانيت حساس بود و از رفتارهاي نادرست ايشان مي رنجيد. طبق قول جمالزاده، او مي گفت كه آن همه فداكاري مردم براي اين نبود كه به جاي يك پادشاه دچار پادشاه ديگري بشوند و ربقه ي استبداد پادشاه ديگري را به گردن بگيرند كه علمدار مبارزه ي با استبداد بوده است. (39)
سيدجمال و جريان مشروعه خواهي
مواجهه جدّي سيدجمال با روحانيان ضدمشروطه از دوره ي تدوين متمم قانون اساسي آغاز شد. قانون اساسي كه در 51 ماده در چهاردهم ذيقعده ي 1324ق. به امضا مظفرالدين شاه و وليعهد رسيده بود از نظر آزاديخواهان شامل كليه ي حقوق اساسي نبود و آن ها خواستار تكميل قانون اساسي بودند. بالاخره، بر اثر تلاش مشروطه خواهان و هيجان مردم تبريز، قرار شد يك كميسيون هفت نفري متشكل از سعدالدوله، تقي زاده، مشاورالممالك، امين الضرب، سيدنصرالله تقوي، مستشارالدوله و محقق الدوله دنباله ي قانون اساسي را بنويسند. كميسيون، طرح متمم قانون اساسي را تدوين كرد و نظر علماي روحاني را نسبت به مواد آن خواستار شد. (40) پيشوايان روحاني و در رأس ايشان شيخ فضل الله نوري مواد متمم را مباين با اصول دين اسلام اعلام نمودند و به مخالفت با آن برخاستند. متمم قانون اساسي كه از 107 اصل تشكيل مي شد اصل تساوي مطلق همه ي اهالي ايران در برابر قانون، بدون رعايت مذهب( اصل هشتم) و اصل آزادي مطبوعات( اصل بيستم) را پيشنهاد مي كرد. در اين زمان شيخ فضل الله نوري و هم فكرانش مي كوشيدند تا برخي از اصول متمم را كه مخالف مذهب جعفري مي پنداشتند از متمم حذف يا تعديل كنند. در همين راستا، شيخ در ربيع الاول 1325ق. موفق شد اصل دوم را كه دلالت بر نظارت پنج تن از مجتهدان عصر بر قوانين مجلس بود، در متمم بگنجاند. (41) در مقابل، از روحانيان برجسته، سيدمحمد طباطبايي و سيدجمال واعظ، مدافع متمم قانون اساسي و مهم ترين اصول آن يعني اصل مساوات و آزادي بودند. كتاب آبي در اين مورد طي گزارشي مي نويسد:طبقه ي روحانيان به دو فرقه تقسيم شدند. در يك طرف جمع كثيري از طلاب و مجتهدان بزرگ قرار داشتند كه اظهار مي كردند در مملكت اسلامي بايد قوانين اسلامي را مجري و معمول داشت و در طرف ديگر سيدمحمد طباطبايي و سيدجمال واعظ اصفهاني مردم را متذكر مي شدند كه آزادي و مساوات از قوانين اسلام است و هركس خلاف آن عمل كند به مملكت خيانت نموده و مسلمان نيست. (42)
سيد در منابر، مشروعه خواهان را به سوءاستفاده از احساسات ديني مردم متهم مي كرد و به مردم متذكر مي شد كه به لفظ مشروطه و نه مشروعه تأكيد ورزند. او در سخناني كه در چهاردهم ربيع الاول 1325ق. در امامزاده يحيي ايراد كرد، چنين گفت:
تا ماها خر هستيم اين پدرسوخته ها افسار بر سر ما مي زنند. سوارمان مي شوند. مردم دشمن خود را بشناسيد. مردم مشروطيت آزادي است. حالا آن هايي كه غرض دارند، مي گويند معني آزادي يعني دست زن هاي خود را گرفته در خيابان ها راه برويم، شراب علانيه بخوريم، قمار در سر گذرها بكنيم؛ نه، مشروطيت و آزادي اين نيست، چرا نمي فهميد. . . (43)
او در مواعظش به طور غيرمستقيم رهبران مشروعه خواه را به باد انتقاد مي گرفت: « خداوند همچون تصور نمي كند كه هركس كه ريش پهني دارد، عمامه ي بزرگي بر سر گذاشت و نعلين برپا كرد و در كالسكه نشست او مجتهد است. . . هركس بر ضدّ مجلس شوراي ملي است منافق است، منافق مي دانيد يعني چه؟ يعني كسي كه دلش با زبانش يكي نيست. به زبان، تعريف مجلس را مي كند، اما قلباً خيال دارد به هر وسيله هست او را به هم بزند. . . آن كه دعاگوي دولت است و مبلغ ها به اسم مستمري مي برد چطور راضي به مشروطيت مي شود. . . »(44) در يك موعظه ي ديگر، مشروعه خواهان را به دو دسته تقسيم كرد:
يك طايفه صادقند و خرند، از روي نفهمي مي گويند [ مجلس] قانون فرنگي مي خواهد جاري كند. طايفه ي ديگر دزدند، دزد. . . ايها الناس، دزد كه نمي خواهد چراغ روشن باشد. . . بدانيد اين ها آن اشخاصي هستند كه كارشان دزدي بوده و عادت كرده بودند از شما پول مفت مي گرفتند. حالا البته عدالت نمي خواهند. چيزي كه نمي توانند بگويند، مي گويند مجلس مي خواهد قانون فرنگي جاري كند. چطور مجلس مي تواند چنين كاري كند و حال آن كه تمام حرف هاي مجلس همه روزه در روزنامه چاپ مي شود. وانگهي اين حرف خائنين، قصاص قبل از جنايت است. مجلس هنوز يك قانون تمام وضع نكرده كه محل ايراد باشد. . . (45)
نكته ي قابل تأمل اين كه سخنان سيدجمال در مسجد شيخ عبدالحسين كه تا ربيع الاول به تقبيح ظلم اختصاص داشت از اين ماه به تفهيم معناي مشروطه و اصول آن چون آزادي، برابري و حقوق مدني تغيير يافت. اين موضوعات، همان مواردي بود كه مشروعه خواهان با آن ها مخالفت مي ورزيدند. سيد در لابلاي سخنانش مكرر گوشزد مي كرد كه احكام مجلس همان احكام و شريعت محمدي است و دفاع از مجلس، حكم دفاع از قرآن را دارد. بيانات او در مسجد عبدالحسين به دليل اهميت موضوع آن از طريق روزنامه اي به نام الجمال كه مخصوصاً به منظور نشر افكار سيد تأسيس شده بود، چاپ و در سطح وسيع توزيع مي گشت.
سخنان سيد كه در اين مقطع، لحن بسيار تندي به خود گرفته بود طبعاً خشم روحانيان ضدمشروطه را برانگيخته است. سيد احمد طباطبايي كه برخلاف برادر خود سيدمحمد طباطبايي، اعتقادي به مشروطه نداشت، در نامه اي كه هفدهم ربيع الثاني 1325ق. به داماد خود( پسر شيخ فضل الله) در نجف نوشت از سيدجمال چنين ياد كرد:
خدا لعنت كند سيدجمال الدين واعظ لامذهب را، چقدر مردم را به ضلالت انداخت. به نحوي كه مردم از بس كه آن خبيث سر منبر گفته كه دعا و قرآن نخوانيد و روزنامه بخوانيد، روزنامه خواندن را جزء ضروريات مذهبي مي دانند و دعا و قرآن را موقوف كردند. آن هم چه روزنامه كه مشتمل بر كفريّات و توهين شرع انور است. . . (46)
پذيرش متمم قانون اساسي، علاوه بر روحانيان مشروعه خواه براي شاه و درباريان مستبد نيز ناگوار بود. اصل بيست و ششم متمم، منشأ قدرت دولت را اراده ي مردم عنوان مي كرد و اصل سي و پنجم، سلطنت را وديعه اي مي دانست كه به موهبت الهي از طرف ملت به پادشاه تفويض شده بود. گفتني است خلع محمدعلي شاه از سلطنت پس از فتح تهران به استناد همين مادّه صورت گرفت. از سوي ديگر، با تقسيم قواي مملكت به مقنّنه، مجريه و قضائيه (اصل بيست و هفتم) قانوناً شاه تنها به عنوان اجراكننده ي تصميمات مجلس درآمد و حوزه ي اختيارات او به شدت محدود شد. اين بود كه محمدعلي شاه از امضاي متمم قانون اساسي امتناع مي كرد و مدعي بود كه موادّ آن بايد از نظر مجتهدين كربلا بگذرد. (47) او چهار تن رهبر مخالف تندرو يعني سيدجمال واعظ، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل، ملك المتكلمين و محمدرضا مساوات را« بابي هاي ملحد» و « خرابكاران جمهوري خواه» ناميد. (48) دولتيان به روايتي حتي قصد كشتن سيدجمال را داشتند. (49)
مشروعه خواهان چون مقاومت مجلس و آزاديخواهان را در برابر خواست هاي آن ها ديدند، با تشكيل مجالس روضه خواني تبليغات خود را براي جلب حمايت مردم افزايش دادند. آن ها روز هشتم جمادي الاول، به مناسبت آغاز دهه وفات حضرت فاطمه(س) چادر روضه خواني بزرگي در مسجد آدينه[جامع] برپا كردند و قصد داشتند از اين روضه خواني براي پيشبرد اهداف خود عليه مجلس بهره برداري كنند. مشروطه خواهان چون از مقصود ايشان آگاهي يافتند به مسجد هجوم برده، بساطشان را درهم ريختند. فرداي آن روز دسته هاي انبوهي از انجمن هاي تهران در مدرسه ي صدر كه محل انعقاد جلسات اتحاديه طلاب بود، جمع شدند. به استناد ملكزاده، سيدجمال الدين و ملك المتكلمين نطق هاي تندي بر ضد دشمنان مشروطيت ايراد كردند. سيد در سخنراني خود، چند آيه از قرآن كه هريك مؤيد حكومت جمهور و عدالت و مشاوره در امور بود، تلاوت نمود و گفت:
مردم، ما مگر جز عدالت و مشورت در امور مملكت و صلاح ملت كه خداوند ما را مكلف و امر به آن نموده است منظور و مقصود ديگري داريم. كجاي رفتار و كردار ما مخالف شرع است و كجاي قانون اساسي با اسلام مغايرت دارد؟. . . (50)
مردم به جوش و خروش پرداخته، تصميم داشتند به خانه هاي مشروعه خواهان ريخته، آنان را از شهر خارج كنند. اگرچه بيانات سيدجمال در اين روز و روزهاي قبل از آن در تهييج مردم عليه روحانيان مشروعه خواه فوق العاده مؤثر بود، اما براساس برخي شواهد مي توان گفت كه سيدجمال چون سيدمحمد طباطبايي و بهبهاني عملاً به بيرون كردن شيخ از تهران خرسند نبود. به همين دليل، در كنار طباطبايي به آرام كردن جمعيت خشمگين كه قصد هجوم به خانه شيخ را داشتند، كوشيد. تبعيد شيخ از نظر افرادي چون سيدجمال، نه تنها به خاموش شدن صداي مشروعه خواهان منجر نمي شد، بلكه شهرت و مظلوميت شيخ را صد چندان مي كرد. شيخ فضل الله با اقدامي كه در طي چند ماه پيش آغاز كرده و ارتباطاتي كه با علماي همفكر خود در سراسر ايران برقرار نموده بود، نفوذ زيادي در ميان طرفداران خود اعم از حكومتيان و طلاب پيدا كرده بود. اينك در صورت اخراج او از تهران، مطمئناً هواداران و هم فكرانش بيكار نمي نشستند و به اين طريق زمينه هاي رشد افكار شيخ با سرعتي بيشتر از گذشته فراهم مي آمد.
در راپورت روز نهم جمادي الاول محله ي سنگلج، حادثه ي فوق ثبت شده است. جاسوس گزارش مزبور اظهار مي كند كه در اين روز مجلسي با حضور مشروطه خواهاني چون طباطبايي، بهبهاني، صدرالعلما، سيدجمال و عده اي از وكلاي مجلس در خانه ي سيدمحمد طباطبايي برقرار بود. ناگهان در بعدازظهر اطلاع مي دهند كه در مدرسه ي صدر جماعتي گرد آمده، مي خواهند به طرف خانه شيخ فضل الله بروند. به همين خاطر « مجلس متفرق شده، سيدمحمد طباطبايي و صدرالعلما و آقاسيدجمال به طرف جمعيت مي روند و ساكت مي نمايند. » (51) سيدجمال يكبار ديگر در 22 جمادي الاول، جمعيتي را كه در نتيجه ي استماع مواعظ خود او در مسجد شيخ عبدالحسين، قصد حركت به حضرت عبدالعظيم و درگير شدن با مشروعه خواهان متحصن در آن جا را داشتند، از رفتن منصرف كرد. سيد كه تنها توانسته بود دويست تن از ايشان را راضي نموده، با خود به خانه ي طباطبايي ببرد به درخواست سيدمحمد طباطبايي مجبور شد مجدداً به مسجد بازگشته، مابقي را نيز ساكت كند. (52)
شيخ فضل الله با اين كه در روز نهم جمادي الاول در مدرسه ي صدر طبق دستخطي كه به طباطبايي داد متعهد شد من بعد حركتي بر ضد مجلس شوراي ملي ننمايد، اما در شب دهم جمادي الاول، با كوچيدن به حضرت عبدالعظيم فعاليت خود را عليه مشروطه مجدداً از سر گرفت. (53) او و همراهانش پس از استقرار، براي نشر افكار خود لوايحي را انتشار مي دادند. عقيده ي عمومي بر اين بود كه شيخ فضل الله از سوي دربار حمايت مي شود و حقوق هنگفتي از خزانه ي اختصاصي شاه به او پرداخت مي گردد، اما شواهد و دلايل مخالف اين نظريه نيز كم نيست. (54)
طباطبايي و بهبهاني رهبري مخالفت با مشروعه خواهان را در تهران بدست گرفتند و منزل ايشان محل رايزني سران مشروطه پيرامون متوقف ساختن فعاليت متحصنين حضرت عبدالعظيم شده بود. مشروعه خواهان چه در حضرت عبدالعظيم و چه در تهران، مخالفان خود را كافر و ملحد مي خواندند.
با نافرجام ماندن تلاش بهبهاني و طباطبايي در بازگرداندن شيخ به تهران بر خشم افرادي چون سيدجمال افزوده شد. براي مثال، روزي يكي از لوايح شيخ كه در آن او از اتهامات وارده بر خود گلايه كرده بود بدست سيد افتاد. او آن را پاره كرد.
حوادث رجب 1325قمري
در كشاكش مشروطه و مشروعه حوادث مهم ديگري نيز در حال اتفاق بود. در 21 رجب 1325ق. امين السلطان رئيس الوزرا كه براي معرفي وزراي كابينه ي خود به مجلس رفته بود توسط فدايي اي به نام عباس آقا تبريزي هدف گلوله قرار گرفته، كشته شد. اتابك به سابقه ي رفتارهايش مورد تنفر آزاديخواهان قرار داشت و آن ها معتقد بودند كه محمدعلي شاه وي را براي برانداختن مشروطه به ايران دعوت كرده است. به همين دليل، شديداً نسبت به او بدگمان بودند و تلاش مي كردند وادار به استعفايش نمايند. سيدجمال جزء كساني بود كه در خائن بودن اتابك ترديدي نداشت و مدت ها قبل از ورود وي به ايران، بي باكانه و به صراحت مردم را بر ضد اين سياستمدار كهنه كار برمي انگيخت. (55) با اين حال، سيد پس از اين كه اتابك مشغول به كار شد قدري از حملات خود به وي كاست. مخالفت هاي مردم عليه اتابك در واپسين روزهاي حيات او به قدري زياد شده بود كه عملاً مانع فعاليت دولت بود، به ويژه اين كه در اين زمان بحران داخلي و تجاوزات خارجي به اوج خود رسيده بود؛ بست نشيني مشروعه خواهان، طغيان سالارالدوله در غرب كشور، ستمكاري قوام الملك شيرازي در شيراز، يغماگري كردان در آذربايجان و. . . باعث نگراني مجلس شده بود و لزوم وجود يك دولت كارآمد و قوي براي اعاده ي نظم احساس مي شد. از سوي ديگر، عثماني ها با مشاهده ي اغتشاش داخلي ايران از فرصت استفاده نموده، از مرزهاي ايران عبور كرده، تا نزديك اروميه پيش آمده بودند. (56) با توجه به اين اوضاع، بسياري از مشروطه خواهان گرچه قلباً به امين السلطان اعتقادي نداشتند، به آرام كردن مردم عليه او كوشيدند. سيدجمال روز دوشنبه دوم رجب 1325ق. مردم را مورد انتقاد قرار داد كه چرا عليه وزرا و به ويژه اتابك بدگويي مي كنند. او كه حامل پيامي از سيدعبدالله بهبهاني در همين مضمون بود، چنين گفت:امروز روزي نيست كه ما داخله ي خودمان را مغشوش كنيم. امروز بايد دولت و ملت متحد و يكي باشند و خارجي كه سركشي كرده است، از ميان برداريم. امروز روزي نيست كه ماها عزل صدراعظم را بخواهيم. صدراعظم فعلاً خودش لازم است و درصدد هستند كه امروز يا فردا سرداري به طرف اروميه روانه كند. . . (57)
در اين اثنا، شخصي از ميان جمعيت برخاسته، اظهار داشت كه اگر امين السلطان باشد عن قريب تمام ايران بدست روس خواهد افتاد و به اتابك دشنام داد. سيد در جواب وي اظهار كرد:
مردكه فضولي نكن، اي مردم ببينيد اين شخص چه مي گويد. اين اشخاص مفسد و مغرض هستند، مي خواهند مملكت را هرج و مرج كنند. . . ، نه خيال كنيد كه من از شخص معيني حمايت مي كنم. امروز صلاح شما اين است كه ابداً دست به تركيب وزير داخله نزنيد. من سيدجمال هستم، همه مرا مي شناسيد. . . (58)
دفاع سيدجمال از ظل السلطان براي تصدي وزارت جنگ نيز دليل ديگري بر لزوم اقتدار دولت بود. سيد، ظل السلطان را از اصفهان مي شناخت و به توان مديريت و سازماندهي او آشنا بود. ظل السلطان در دوره ي حكومت خود در اصفهان، توانست منظم ترين قشون نظامي ايران را به وجود آورد و نظم و امنيت نسبي را در ايالات تحت حاكميتش برقرار كند. اينك كه ايران بيش از هر زمان نيازمند سيستم نظامي قوي بود تا در برابر بيگانگان ايستادگي كرده، اغتشاش هاي داخلي را سركوب نمايد، وجود چنين شخصيتي غنيمت بود. سيدجمال در يكي از سخنراني هاي ماه جمادي الثاني 1325ق. پس از تشريح اوضاع فلاكت بار قواي نظامي، ظل السلطان را براي منصب وزارت جنگ پيشنهاد كرد و تقاضايش را با اين جمله ها توجيه كرد:
شماها مي دانيد من نوعاً با اين ها[ منظور ظل السلطان] معاشرت ندارم و تعريف از آن ها نمي كنم. نمي گويم ظل السلطان خوب آدميست يا بد آدمي است اما مي گويم براي سپهسالاري و وزير جنگ ايران خوب است. خدا شاهد است كه من كسي را مثل ظل السلطان نمي دانم. هر چيز دارد، عمده استعداد و لياقت است. . . (59)
با اين همه، سيد هنگامي كه خبر قتل اتابك را شنيد خرسند گرديد و بسيار تأسف خورد كه چرا تنها او را كشته اند. او در مراسم چهلم عباس آقا تبريزي، قاتل امين السلطان اتابك، در حالي كه هنوز از رنج شكستگي پا همچنان بستري بود، لنگ لنگان در اين مراسم شركت جست و طي نطقي قاتل اتابك را ستايش كرده و گفت روح او مستقيماً به بهشت رفته است. (60)بنابر قول ملكزاده، سيدجمال سخنان خود را چنين خاتمه داد:
همان طوري كه اميرمؤمنان وقتي مي خواست سر يكي از بزرگان كفار را از تن جدا كند فرمود من براي رضاي خدا ترا مي كشم، عباس آقا نيز براي رضاي خدا و نجات ملت و بسط آزادي، اتابك را كشت و خود را هم فداي ملت كرد. . . (61)
چنين تجمعاتي كه با شركت هزاران نفر از طرفداران مشروطه تشكيل مي يافت فرصتي بود تا مشروطه خواهان قدرت خود را به رخ مخالفان بكشند. نمونه ديگر، سالگرد شهادت عبدالحميد، اولين كشته ي مشروطيت بود كه در 18 جمادي الاول 1325ق. در ميان فريادهاي « زنده باد مشروطيت» و خطابه هاي سيدجمال و ملك المتكلمين برگزار شد. (62)
قتل امين السلطان پيامدهاي مثبتي براي مشروطه خواهان در پي داشت. بعد از اين حادثه، وزرا و اعيان دانستند كه« مشروطه بازي نيست» و صلاح ديدند عريضه اي به محمدعلي شاه بنويسند مبني بر اين كه شاه طي دستخطي، اطاعت خود را از مجلس اعلام كند. در نتيجه، شاه در 18 شعبان 1325ق. در حمايت از مشروطه دستخطي صادر كرد. (63)صنيع الدوله، رئيس مجلس نيز جاي خويش را به احتشام السلطنه داد. صنيع الدوله يك مشروطه خواه ميانه رو محسوب مي شد و از دست زدن به اقدام تند عليه مستبدان و مشروعه خواهان پرهيز مي كرد. جوّ ملتهب زمان چنين رفتارهايي را نمي پسنديد. به همين خاطر، آزاديخواهان از فرصت به وجود آمده در قتل اتابك استفاده كرده، احتشام السلطنه را كه به دليل سوابق مبارزاتي اش فردي شناخته شده بود به رياست مجلس برگزيدند. سيدجمال در زمره ي حاميان جدّي احتشام السلطنه بود. (64)
يك نتيجه ي ديگر قتل اتابك، بازگشت شيخ فضل الله و ديگر متحصنين حضرت عبدالعظيم به تهران بود. انتخاب احتشام السلطنه به رياست مجلس كار متحصنين را در پيشبرد اهدافشان بيش از پيش دچار مشكل كرد. (65)از سوي ديگر، ترور امين السلطان رجال مرتجع درباري و متنفذان را نسبت به جان خويش بيمناك نمود و باعث شد تا آن ها حمايت خود را از مشروعه خواهان به حداقل كاهش دهند. مشروعه خواهان پس از يك نامه نگاري با مجلس در هشتم شعبان، به خانه هاي خود بازگشتند و بدين سان داستان بست نشيني حضرت عبدالعظيم پايان يافت.
شما را به حق خدا، قدري تصور بفرماييد و ببينيد كه از ما ايرانيان بدبخت تر و جاهل تر خداوند ديگر بنده اي دارد كه الان مدت يكسال است در تمام روزنامه هاي عالم مي نويسند كه انگليس و روس مي خواهند در سر راه ايران و افغانستان و تبّت معاهده اي قرار بدهند. . . در اين مدت يك نفر پيدا نشد كه فرياد كند بابا چه خبر است، مگر ايراني ها مرده اند كه شما بر سر تقسيم مملكتشان با يكديگر عقد محبت و مودّت مي بنديد. . . (68).
پي نوشت ها :
1. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 120.
2. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 393.
3. حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 122.
4. اين اطلاعات حاصل از راپورت هايي است كه جاسوسان نظميه و دربار از سخنراني هاي سيد ارائه مي دادند. بخشي از اين راپورت ها در كتاب شهيد راه آزادي. . . اثر اقبال يغمايي آمده است. ر. ك: اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، صص 266-287.
5. اگرچه زمزمه هاي مشروعه خواهي از همان روزهاي آغازين بازگشايي مجلس و حتي قبل از آن شروع شده بود، چنانچه يكي از آزاديخواهان به نام سيد نصرالله تقوي در رساله اي كه در نيمه ي شعبان 1324ق. با عنوان « مقاله سؤال و جواب در فوايد مجلس شوراي ملي» نوشت درصدد پاسخگويي به برخي شبهات مطروحه عليه اسلاميت مشروطه و مجلس برآمد. با اين همه، هنوز اقدام جدي و عملي از سوي مشروعه خواهان آن گونه كه در ماه هاي بعد مشاهده شد بر ضد مجلس صورت نمي گرفت و بسياري از مشروعه خواهان بعدي، طي اين ايام در شك و ترديد به سر مي بردند و منتظر حوادث آينده بودند. جهت آگاهي از رساله ي نصرالله تقوي مراجعه كنيد به: غلامحسين زرگري نژاد، رسائل مشروطيت، تهران: انتشارات كوير، 1374، ص 257.
6. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 233.
7. همان، ص 226.
8. همان، ص 229.
9. محمدعلي جمالزاده، ترجمه حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره ي چهارم، ص 167؛ در گزارش هايي كه از سيد در دست است او از عطوفت و همت مظفرالدين شاه در صدور فرمان مشروطه تمجيد فراوان كرده است. براي نمونه در سخنراني 17 ذيقعده 1324ق. پس از اين كه از مظفرالدين شاه به خاطر امضاي قانون اساسي تشكر مي كند و نام او را در كنار امام زمان مي آورد مي افزايد: « از ذوق نمي دانم چه بگويم و چه دعايي در حق اين سلطان عادل بكنم كه اگرچه هرچه دعا كنم الحق بيشتر حق دارد. . . » ر. ك: اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 245.
10. مهدي قلي خان هدايت، خاطرات و خطرات( نوشته اي از تاريخ شش پادشاه و گوشه اي از دوره زندگي من) ، تهران: انتشارات زوّار، 1344، ص 200. سراسپرينگ رايس وزير مختار انگليس در طي گزارش ماه ژانويه 1907/ذيحجه 1324ق. به وزارت خارجه ي دولت خويش مي نويسد: « واعظ معروف ملّيون چند دفعه به دربار دعوت شد و در آن جا نزد اعليحضرت موعظه مي كند». به احتمال زياد منظور وزير مختار از واعظ معروف، سيدجمال بوده است. تهران اين دوران دو واعظ بزرگ داشت: ملك المتكلمين و سيدجمال واعظ. ملك المتكلمين چنانچه مهدي قلي خان هدايت نيز متذكر شده به داشتن رابطه با ظل السلطان متهم بود و سيدجمال با محمدعلي شاه. ر. ک: حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 176.
11. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 185.
12. محمدعلي تهراني( كاتوزيان)، مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي( تاريخ انقلاب مشروطيت ايران)، ص 388.
13. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، ج1، ص 329؛ محمدعلي جمالزاده، ترجمه حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره چهارم، ص 67.
14. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 176؛ حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، صص 131 و 516.
15. ابراهيم صفايي، اسناد سياسي دوران قاجاريه، ص 378.
16. وزير مختار انگليس در گزارش ژانويه 1907م/ذي حجه 1324ق. اظهار مي كند محمدعلي شاه قلباً با نهضت اصلاح طلبي مخالف و آماده است از هر پيش آمدي براي ايجاد تفرقه در جمعيت اصلاح طلب استفاده نمايد ولي جرأت مخالفت صريح با عقيده ي عمومي را ندارد. ر. ك:حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 153.
17. حسن تقي زاده، خطابه ي آقاي سيدحسن تقي زاده مشتمل بر شمه اي از تاريخ اوائل انقلاب و مشروطيت ايران، تهران: باشگاه مهرگان، 1338، ص52.
18. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 246؛ اين راپورت به وسيله ي جاسوسي به نام هژير السلطنه و از مسجد سنگلج گزارش شده است.
19. روزنامه الجمال، شماره22، يكشنبه بيستم شعبان 1325ق. ، صص 1-2.
20. افضل الملك، شرح حال مرحوم سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره پنجم، 1333، ص 456.
21. روزنامه الجمال، شماره22، يكشنبه بيستم شعبان 1325، ص2.
22. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، صص 205-224.
23. مراجعه شود به بخش راپورت ها در كتاب شهيد راه آزادي، سيدجمال الدين واعظ اصفهاني، صص 227-287.
24. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 241. داستان ديدارهاي ماه ذيقعده سيد با محمدعلي شاه در راپورت پنجم ذيقعده كه توسط فردي به نام عباسقلي گزارش شده، آمده است.
25. همان، ص 247( راپورت محله سنگلج).
26. سخنان روز يكشنبه، سلخ صفر 1325ق. در مسجد شيخ عبدالحسين ر. ك: اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 252.
27. محمدعلي جمالزاده، محمدعلي شاه و سيدجمال الدين واعظ مشهور به اصفهاني، مجله خاطرات وحيد، سال 1352، شماره 28، صص 10-11.
28. محمدعلي جمالزاده، ترجمه حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره چهارم، ص 168؛ و محمدعلي جمالزاده، خاطرات محمدعلي شاه و سيدجمال واعظ مشهور اصفهاني، مجله خاطرات وحيد، سال 1352، شماره 28، صص 10-11.
29. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، صص 441 و 467؛ محمدعلي جمالزاده، ترجمه حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره چهارم، ص 167.
30. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 251.
31. همان، صص 226، 227 و 234. به عنوان مثال در سخنراني نهم ربيع الثاني 1325ق. امامزاده يحيي، چنين گفت: « اي مردم اگر شاه يا حجه الاسلام يا حاكم به عدالت رفتار كردند، البته محترم هستند، جايشان روي سر ماست. كيست از اين ها بهتر، اما اگر ظلم مي كنند، چرا ديگر اي احمق تملق مي گويي. . . اين ها كه ظلم مي كنند با يزيد چه تفاوت دارند؟ يزيد هم مي گفت من نايب پيغمبر هستم. نماز مي خواند وليكن امام را هم مي كشت. من كه واعظ شما هستم از همه خرتر هستم. اي مسلمانان تا حالا آيا ديده ايد يا شنيده ايد كه يك نفر بگويد من نمي فهمم. هرچه مي گويد و كار مي كند يقين دارد به منتهاي عقل عمل كرده است؛ در صورتي كه قدر خر نمي فهمد. . . » ص266.
32. همان، ص 249( راپورت 18محرم 1325ق) مغيث السلطنه طي نامه اي در شرح اوضاع تهران به رضاقلي خان سردار مكرم، حاكم خوزستان و لرستان، چنين مي نويسد: « در مسجد شيخ عبدالحسين به رسم سابق ده روز اول محرم، شب و روز روضه خواني شد. سيدجمال واعظ كه در حرف زدن و عيب جويي براي مملكت، ثاني سيدجمال مرحوم [مراد؛ سيدجمال الدين اسدآبادي] است به فرياد، هرچه دلش مي خواهد مي گويد. . . ». ر. ك: حسين قلي خان نظام السلطنه مافي، خاطرات و اسناد حسين قلي خان نظام السلطنه مافي، به كوشش معصومه مافي، منصوره اتحاديه،سيروس سعدونديان و حيدر رام پيشه، تهران: نشر تاريخ ايران، چاپ دوم، 1362، ج3، صص 779-780.
33. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 251( راپورت سلخ صفر 1325ق. )
34. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص250( راپورت 28 صفر 1325ق)؛ محمدعلي جمالزاده، ترجمه ي حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره چهارم، ص 169.
35. روزنامه مجلس، مذاكرات روز پنجشنبه 28 ربيع الاول 1326ق.
36. كتاب نارنجي، گزارش هاي سياسي وزارت امور خارجه روسيه تزاري درباره انقلاب مشروطه ايران، به كوشش احمد بشيري، ج1، ص 93.
37. محمدعلي جمالزاده، خاطرات سياسي و تاريخي، ص 17.
38. حسين قلي خان نظام السلطنه مافي، خاطرات و اسناد حسين قلي خان نظام السلطنه مافي، ج3، ص 782.
39. محمدعلي جمالزاده، خاطرات سياسي و تاريخي، ص 21؛ مهدي قلي خان هدايت، خاطرات و خطرات. . . ، ص 204.
40. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 224؛ حسن تقي زاده، خطابه آقاي سيدحسن تقي زاده مشتمل بر شمه اي از تاريخ اوائل انقلاب و مشروطيت ايران، ص44.
41. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 315؛ و همچنين غلامحسين زرگري نژاد، رسائل مشروطيت، صص 19 و 54؛ فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت، ص 414.
42. كتاب آبي، گزارش هاي محرمانه ي وزارت امور خارجه انگليس درباره ي انقلاب مشروطه ايران، ترجمه عليقلي خان سردار اسعد بختياري، به كوشش احمد بشيري، تهران: نشر نو، 1362، ج1، ص 40.
43. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 255.
44. همان، ص 265؛ راپورتچي روز بيستم ربيع الثاني 1325ق. امامزاده يحيي نقل مي كند: « سيد از توهين به علما و ديگر، پشيزي باقي نگذاشته، به خصوص جناب حاجي شيخ فضل الله». ر. ك:اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص270.
45. روزنامه الجمال، شماره12، پنجشنبه 24 ربيع الثاني 1325ق. ، ص3.
46. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 289.
47. كتاب آبي، ج1، ص 40.
48. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ص 115.
49. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 262.
50. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 479؛ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 325.
51. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 277.
52. همان، ص 279.
53. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 325. فحواي دستخط مزبور اين بود: « بسم الله الرحمن الرحيم؛ من متعهدم اگر جناب شيخ فضل الله برخلاف معاهده اي كه كرده است رفتار نمايد خود به شخصه او را از تهران بيرون كنم. ملامحمد آملي و حاج ميرزا لطف الله هم بايد بروند. شهر جمادي الاول محمد بن محمدصادق طباطبايي».
54. محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 128؛ حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 368؛ و غلامحسين زرگري نژاد، رسائل مشروطيت، ص24؛ حامد الگار، دين و دولت در ايران، ص 277.
55. همان، صص 234 و 235( راپورت سلخ رمضان1324ق. ).
56. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 423.
57. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 286. ( مذاكرات مدرسه ي صدر، دوشنبه دوم رجب 1325ق. )
58. همان.
59. روزنامه الجمال، شماره18، 23 جمادي الثاني 1325ق. ، صص 2 و 3؛ اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 168.
60. حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ص 531؛ محمدعلي جمالزاده، ترجمه حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره چهارم، ص 168.
61. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 495.
62. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 408؛ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 530.
63. محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، صص 139-140.
64. روزنامه الجمال، شماره21، سوم شعبان 1325ق، ص4؛ همان، شماره22، يكشنبه بيستم شعبان 1325ق. ، ص3.
65. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 455؛ فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت، ص 421.
66. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 458.
67. حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 531.
68. روزنامه الجمال، شماره21، پنجشنبه سوم شعبان 1325ق، ص3؛ اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 181.
عربخاني، رسول؛ (1390)، سيدجمال الدين واعظ اصفهاني و مشروطيت، تهران: خجسته، چاپ اول