دسايس استعمار بريتانيا بر ضد استقلال و آزادي ايران در عصر مشروطيت ( 2 )

افزون بر آنچه گذشت، خوشبختانه گزارشي مفصل از اقدامات حساب شده اعضاي سفارت انگليس (مدتها پيش از شروع تحصن) براي فراهم ساختن زمينه تجمع و تحصن جمعي کثير از مردم پايتخت، در دست است که مرحوم آيت الله حاج
سه‌شنبه، 31 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دسايس استعمار بريتانيا بر ضد استقلال و آزادي ايران در عصر مشروطيت ( 2 )
 دسايس استعمار بريتانيا بر ضد استقلال و آزادي ايران در عصر مشروطيت ( 2 )

 

نويسنده: حجت الاسلام و المسلمين علي ابوالحسني ( منذر )




 

6. گزارشي تکان دهنده از تمهيدات سفارت انگليس براي پذيرايي از متحصنين

افزون بر آنچه گذشت، خوشبختانه گزارشي مفصل از اقدامات حساب شده اعضاي سفارت انگليس (مدتها پيش از شروع تحصن) براي فراهم ساختن زمينه تجمع و تحصن جمعي کثير از مردم پايتخت، در دست است که مرحوم آيت الله حاج سيد حسين بدلا (از علماي پارسا و معمر قم، و اصحاب استفتاي مرحوم آيت الله بروجردي(1)، که در سال هاي اخير درگذشتند)(2) در منزل خود براي اينجانب- علي ابوالحسني (منذر)- نقل کرده اند و حقير همان هنگام، گزارش مزبور را (نظر به اهميت تاريخي بسيار آن) در سه صفحه A4 پاکنويس کرده و به مهر و امضاي ايشان و نيز فرزند فاضلشان (به عنوان شاهد) رسانده ام.
جناب بدلا در آغاز گزارش مزبور (که به قلم حقير، و به نقل از ايشان، نگارش يافته) با مهر و امضاي خويش چنين مرقوم داشته اند:
حکايت عبرت انگيز زير، که از مقدمه چيني هاي سفارت پيش از کشاندن جمعي از مردم تهران به تحصن در سفارت انگليس در صدر مشروطه پرده برمي دارد عيناً همان چيزي است که اينجانب سيدحسين بدلا در تاريخ محرم1406ق/شهريور1364ش براي جناب حجت الإسلام آقاي شيخ علي ابوالحسني (منذر) نقل کردم و ايشان براي ثبت در تاريخ در 3 صفحه نوشته اند.
جناب ايشان علاوه بر گواهي فوق، ذيل هر صفحه را نيز مستقلاً مهر و امضاء کرده اند.(3) متن گزارش چنين است:
بسمه تعالي
حضرت آيت الله حاج سيد حسين بدلا، از اساتيد معظم و کهنسال حوزه علميه قم و از خصصين مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي و نيز مرحوم آيت الله بروجردي هستند که در حوزه به حسن شهرت و صفاي نفس و صدق کلام معروفند. ايشان در محرم1406ق/شهريور1364ش به اين بنده- علي ابوالحسني(منذر)- فرمودند:
در تهران، پيرمردي 70-60ساله (ظاهراً تهراني الأصل، و داراي قدي رشيد، و متديّن) موسوم به «بابا» مي زيست که (احتمالاً) «جعفري» به او مي گفتند و از ياران فدائيان اسلام و مرحوم شهيد نواب صفوي محسوب مي شد. بابا مدت ها پس از شهادت فدائيان زنده بود و آشنايي من با او نيز به همان مناسبت ارتباطم با فدائيان اسلام اوليه، خصوصاً با عموزاده پدرم مرحوم شهيد آقاسيدعبدالحسين واحدي، صورت گرفت. بابا، در همان زمان ها، براي ما چنين نقل کرد: من در صدر مشروطه حدوداً مقابل سفارت انگليس در تهران، دکان داشتم. يک وقت، از ترددهايي که به داخل سفارت مي شد، احساس کردم در سفارت انگليس، دارد جريانات عجيب و غيرمعمولي اتفاق مي افتد. در تاريک شبي که در دکان مانده و مشغول رسيدگي به حساب دخل و خرج ساليانه بودم، متوجه شدم شترهايي همراه با بار به درون سفارت مي روند! از لاي در به دقت ملاحظه کردم و در تاريکي، از روي صدا و نيز قيافه افراد، دو تن از شتردارها را شناسايي نمودم. فردا، روي کنجکاوي، آنها را پيدا کردم و قضيه را جويا شدم.
آقاي بدلا توضيح دادند که آن روزها وسائط نقليه کنوني وجود نداشت. وسيله بزرگ حمل و نقل، شتر بود و وسيله کوچکترش الاغ؛ و جداي از اين دو، حمال ها که بارها را بر دوش گرفته و اين سو و آن سو مي بردند. مرکز خريد و فروش و نيز کرايه شترها و الاغ ها، ميدان مال فروش ها بود که جنب امام زاده سيداسماعيل (واقع در شمال چهارراه مولوي) قرار داشت. پاتوق اشخاصي هم که به عتبات و ديگر نقاط، مسافر مي بردند، آنجا بود. ضمناً ميدان بارفروشها هم که مرکز خريد و فروش بار بود نزديک آنجا قرار داشت. به بقيه ماجرا از زبان بابا توجه کنيد:
بابا مي گفت: از يکي از آن دو تن پرسيدم: هان! بگو ببينم تو، ديشب، در آن وقت شب، در سفارت انگليس چه مي کردي؟! شتردار مزبور ابتدا قضيه را منکر شد، گويي به او سپرده بودند که چيزي نگويد. ولي بعد که اصرار مرا ديد، گفت: سر پامنار (= مقابل جايگاه قبلي سفارت روس) انبار آقايان رزازها (برنج فروشها) است که از مازندان با قاطر برنج را بار کرده و از آنجا نيز به دکان هاي رزازي انتقال مي دهند. از سفارت انگليس نزد من آمدند و مرا پيش رزازها بردند که برنج را از آنها تحويل بگيرم و شبانه به سفارت ببرم (آقاي بدلا فرمودند: حال آيا خود رزازها و اسطه مأموريت او شده بودند يا سفارت، يادم نيست که بابا چه مي گفت).
باري، اولين چيزي که مشاهده کردم قطار شتر بود که شب هاي متعدد به داخل سفارت برنج مي بردند، و همين امر موجب کنجکاوي و پيگيري قضيه از سوي من شد. با تعقيب جريان، دريافتم برنجي را که اشخاص وارد، از مازندران با قاطرهاي مخصوص مازندراني به انبار رزازها در پامنار مي آورند، شبانه با شتر (که صداي پايش شنيده نمي شود) از پامنار به داخل سفارت منتقل مي شود. پس از جريان انتقال برنج به داخل سفارت، باز متوجه شدم که شب ها، وقت و بي وقت اشخاصي مي آيند و به سفارت مي روند. من جمله، چوب و تخته زيادي به داخل سفارت آوردند! در آن ميدان، نجاري را که آشنا بودم، ديدم رفت و آمد مي کند. از وي پرسيدم جريان چيست؟! گفت: نمي دانم، در محوطه عقب سفارت، نزديک ديوار، کانال درازي در زمين کنده اند. قبلاً اظهار مي داشتند که مي خواهند يک ديوار ممتد بکشيم و اين کانال، جاي پي آن ديوار است. اما حالا مي گويند، فعلاً کار لازم ديگري داري که بايد به سرعت انجام گيرد. گفتم: چه مي خواهيد بکنيد؟ گفتند: چند قطعه تخته به عرض حدود يک متر و بلنداي تقريباً 1/5متر بريده و کنار هم روي کانال قرار دهيد. بعد هم از جنب هر يک از تخته ها قسمتي را با اين عرض و طول جدا سازيد که وقتي دو تخته کار يکديگر قرار مي گيرد به اندازه 40سانت در وسط آن خالي بماند. در کنار تخته هاي مزبور، تخته هاي ديگري نيز قرار داشت که عمودي نصب مي شد و (حائل بين توالت ها بود). آن وقت، جلو اين تخته ها و کانال، يک نهر کوچکي کنده بودند. يک روز مي بيند که کدخداهاي دهات شميران، يکي يکي مي آيند و به سفارت مي روند (آن ايام، شميران ده به ده بود و هر ده، از مقداري آب قنات يا چشمه، بهره داشت. يک قسمت هم از رودخانه آب مي گرفتند که مرکز اصلي آن آبشار پس قلعه بود، و امام زاده قاسم و دربند و جعفرآباد و سعدآباد و...، در امتداد رودخانه مزبور سهمي از آب داشتند که بعدها رضاخان پهلوي آن دهات را ضبط کرد و کاخ سعدآباد را برپا ساخت).
يکي از کدخداها را که با وي آشنا بودم، جاي ديگر گير آورده و پرسيدم: چه خبر است که به سفارت رفت و آمد مي کنيد؟ گفت: آقايان سفارتي ها يک طاق آب از ما خريده اند (نصف شبانه روز آب را که 12ساعت باشد، يک طاق مي گفتند). بالأخره معلوم شد که از هر يک از دهات سر راه، يک طاق آب خريده و قرار گذاشته اند که هر وقت سفارت خواست، آنها اين يک طاق آب را رها کنند به سفارت بيايد! ضمناً براي انتقال آب به سفارت نيز، راه آب طبيعي در نظر گرفته شده بود که قبلاً وجود داشت و آبهاي زيادي که احياناً- مثلاً در زمستان- مصرفي نداشت در آن قرار مي گرفت و به طرف شهر مي آمد و به خندق دور شهر (دروازه شميران) مي ريخت. خلاصه آنکه، قرار سفارت با حضرات اين بود که هر ساعت، آب خواستيم، آب را رها کنيد بيايد توي نهر و از آن طريق به شهر آمده و داخل جوي سفارت شود؛ و از بسياري از اين دهات، با آنکه تابستان بود، به علت پول زيادي که داده بودند يک يا چند طاق آب خريده بودند... مسئله ديگر، روغن هايي بود که از سمت کرمانشاه مي آوردند! بدين گونه که، خيک هاي روغن را با قيمت هاي گزاف از کرمانشاه خريداري کرده و به جاي سردخانه، در زمين هاي بادگيردار سفارت انبار مي کردند. ساير چيزهايي را نيز که جاي خنک لازم داشت در آن زيرزمين ها قرار مي دادند، و خلاصه انبارهاي زيادي براي اشياي گوناگون وجود داشت که در آن، هر چيز در جاي خود و به تناسب قرار مي گرفت. مي گفت: به تدريج مي ديدم شب، وقت و بي وقت، اشياي مختلفي را از درب جلو يا پشت سفارت به درون آن مي آورند، به گونه اي که کسي متوجه نمي شد و از مجموع اين فعل و انفعال ها پيدا بود که يک حادثه بزرگي بايد واقع شود. ضمناً با شتردارها و حمال ها، و خلاصه با آنهايي که اشياي مختلف يا ظرف و ظروف را به داخل سفارت مي آوردند قرار گذاشته بودند که اين پول را بگير و روزي يک دفعه (مثلاً) هر وقت ما خواستيم، در جاي معيني سر بزن (ظاهراً در همان ميدان بارفروش ها، توي مدرسه فيلسوف که جنب آن بود يا اطراف ميدان توي امامزاده سيداسماعيل و...) که اگر کاري داشتيم رابط ما به تو بگويد؛ هر وقت خبرتان کردند و پيغامي دادند آن کار را بکنيد. همچنين مي سپردند که به کسي نگويند، و حتي در ميان آنها جواسيسي گمارده بودند که اگر يک قضيه را لو داد او را به کيفيت هاي خاص تعقيب کنند!
جريان بدين منوال بود تا اينکه يک شب نجارها را خبر مي کنند که بياييد تخته ها(ي توالت ها) را روي به اصطلاح پايه، با فاصله اي از يکديگر، قرار دهيد. از آن سوي، کدخداها را نيز خبر مي کنند که آب را، به تناوب، پشت سر هم رد کنيد بيايد به سفارت، جلوي توالت ها؛ و بالاي توالت ها که يک حوض وسيعي قبلاً براي آب خوردن و شستشو و غيره آنجا ساخته بودند، يک قسمت وسيعي را هم براي دام هايي در نظر گرفته بودند که چوبدارها شبانه از بيرون به داخل سفارت مي آوردند و قصاب هايي را هم خبر مي کنند براي ذبح آن دام ها، و نيز آشپزها و نانواهايي را براي همانجا...
باري، بابا مي گفت: يک روز صبح ما در دکان نشسته بوديم، که ديديم از همان شتردارها و...، يک عده اي که فرز و زرنگ هستند راه افتاده و هياهو بپا کرده اند و شعارهاي سياسي مي دهند! و خلاصه ريختند داخل سفارت و برنامه پلو چلوي مفصل برقرار شد... از جمعيت نيز، هرچه که مي آمد، يک عده را بيرون مي فرستادند که برويد و خبر دهيد که بيايند پلو در کار است و...!
عنوان، آزادي خواهي بود و اينکه شاه بايد مشروطه بدهد و مخالفين مشروطه بايد از بين بروند. (پايان اظهارات آيت الله بدلا)
آنچه گفتيم، اشاراتي فشرده يا مفصل درباره پشت صحنه تحصن در سفارت انگليس از زبان شاهدان عيني بود.
تأييد اين امر را در منابع خارجي (روسي) نيز مي توان دريافت. مسيو ب. نيکيتين، عضو کنسولگري روسيه در رشت و تبريز و... (در مشروطه دوم) درباره تحصن کلام جالبي دارد: «انقلابيون ايران يعني کساني که بر ضد سلطنت استبدادي قاجار نهضت کرده بودند، موقتاً در اين پارک [پارک «قشنگ سفارت انگليس»] پناهنده شده... بودند و با ديگ هاي پلو پذيرايي مي شدند و ماژور S آتاشه نظامي سفارت هم در ميان پناهندگان مي گرديد و از آنها مي پرسيد: آيا شما مشروطه مي خواهيد؟ چنين نيست؟ خلاصه اسم شب اين طور بود و به زودي هواخواهان مشروطيت را به دور آن جمع کرد».(4) حتي در منابع انگليسي نيز (به رغم تلاشي که براي سرپوش نهادن بر تحرکات پشت صحنه تحصن وجود دارد) جاي جاي اشاراتي تأمل برانگيز به اين امر چشمک مي زند و پژوهندگان تيزبين را به تأمل فرامي خواند. عبارت طنزآميز سر ادوارد گري (وزير خارجه بريتانيا در عصر مشروطه و عاقد قرارداد 1907 تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس) به اسپرينگ رايس، وزيرمختار انگليس در ايران، از اين جمله بوده و براي آشنايان با زبان ديپلماسي پيچيده و پُر مَکر بريتانيا (آن هم بريتانياي مقتدر و جانخوار آن روز) گوياي بسي نکته ها و معاني است.
به درستي گفته اند: «فرهنگ و زبان ديپلماسي در ميان هاله اي از ابهام و لفاظي و تظاهر و تعارف پيچيده شده و درک نيات تهيه کنندگان اسناد و مدارک و نامه هاي سياسي، مستلزم تخصص در درک زبان و فرهنگ خاص ديپلماتيک است».(5) اسپرلينگ رايس، آن زمان به عنوان« مرخصي» در انگلستان به سر مي برد و کارها به دست شارژدافر يا کاردار سفارت( مستر گرانت داف) مي چرخيد. مستر داف نيز دو تن از کارمندان ورزيده خود: سرهنگ داگلاس و والتر اسمارت را از قلهک به ساختمان سفارت فرستاده بود تا به رتق و فتق امور پردازند.(6) جالب است بدانيم جناب اسمارت (ماژور آن روز و کلنل بعدي)، سال ها بعد در زمان احمدشاه مستشار سفارت شد و با همدستي ژنرال آيرونسايد، کميته آهن را به رياست سيد ضياءالدين طباطبايي به پا کرد که حاصل آن طرح و اجراي کودتاي1299 بود.(7) زماني هم که تاريخ مصرف سيدضياء به پايان رسيد (يا مأموريت وي عوض شد) و تباني احمدشاه و رضاخان، جان وي را به خطر افکند، همين جناب اسمارت بود که پادرمياني کرد و با توسط نزد شاه، امنيت سيد را تا لحظه خروج وي از ايران تضمين کرد.(8) وي همچنين نقش مترجم را در گفتگوهاي خصوصي رضاخان با سرپرستي لورين (سفير وقت انگليس) به عهده داشت.(9)
به هر روي، ادوارد گري در 8اوت1906 به اسپرينگ رايس که به عنوان مرخصي در انگلستان به سر مي برد، خبر داد: «در حال حاضر، طبق گزارشي که به من رسيده، نزديک به چهارده هزار نفر در باغ تابستاني سفارت ما در قلهک بست نشسته اند و عقيده شخصي ام اين است که خود شاه نيز، دير يا زود، به جمع بست نشينان خواهد پيوست!...».(10)
چهار روز بعد باز به همو نوشت: «عده بست نشينان در قلهک، به طور ناگهاني تقليل يافته و از چهارده هزار نفر به دويست نفر رسيده است. [گرانت داف کاردار سفارت] خيلي به اين موضوع (حمايت از چهارده هزار نفر مشروطه خواه ايراني) مي نازد و شايد به اين دليل است که اين دويست نفر را به عنوان نمونه نگاه داشته است و در توجيه عمل خود (نگاه داشتن اين عده) دليل مي آورد که اينان «شکايت رسمي» دارند.» سپس افزود: «در قبال اين وضع، هر لحظه انتظار دارم از تهران خبر برسد که ملّت ايران گرانت داف را به عنوان شاه جديد خود برگزيده است... تمام امکانات خزانه داري بريتانيا، و اگر آن نشد، تمام بودجه سري دستگاه هاي اطلاعاتي ما، قرار است تحت اختيار شما گذاشته شود که باغ وسيع سفارت را به حال سابقش برگردانيد. تصور نمي کنم ديگر مسئله اي به نام «کمبود کود» براي سال آينده داشته باشيم. باروري درختان و گلهاي محوطه سفارت، بعد از قضاياي اخير چنان غني شده است که واقعاً ارزش پول خرج کردن را دارد. دوست عزيزم، چه گلهاي سرخ قشنگي در عرض يکي دو سال آينده در باغ سفارت خواهي داشت!»(11)
جالب است که مقامات انگليسي در برخوردهاي حضوري و مراسلات رسمي ديپلماتيکشان با دولت ايران و روس تزاري، همه جا تظاهر به «سياست بي طرفي»! مي کردند، اما در عمل، عمال سفارت انگليس در ايران، چه در داخل سفارت و چه در خارج آن، همگي براي «فريب» آزاديخواهان و «ايحاد انحراف» در خط اصيل اسلامي مردمي قيام و کشاندن آن به خطوط بدلي استعماري و غيراسلامي (اما مردمي نمايانه) بسيج شده بودند و به طور هماهنگ (آن هم نه چندان پنهان!) فعاليت مي کردند!(12) حتي، به قول يکي از مطلعين: «مستر چرچيل- دبير کهنه کار امور شرقي سفارت انگليس- نيز که با زبان و خط فارسي به خوبي آشنا بود(13) به عنوان آخوند طالقاني! (و لابد براي تنظيم ارتباط ميان آزاديخواه نمايان نفوذي تهران و قم، و اجراي سناريوي انحراف نهضت، همراه ستون پنجم) به قم رفته بود!»(14)
ضياءالدين دُرّي اصفهاني، مدرس رشته فلسفه و مدير يکي از مدارس تهران، که ناظر حوادث صدر مشروطه بوده است، داستان عجيب و عبرت انگيزي را نقل مي کند. وي با اشاره به تحصن جمعي از مردم پايتخت در سفارت انگليس مي نويسد: «تا زمان تحصن مزبور، «سخن از مشروطه در ميان نبود و اين کلمه را کسي نمي دانست! فقط مشروطه را به مردم تهران، اهل سفارت القا کردند!». سپس «تفصيل» ماجرا را چنين نقل مي کند:
يک روز طرف عصر بنده با سه نفر از معممين، درب سفارت ايستاده بودم. درشکه شارژدافر سفارت از قلهک وارد شده، همين که درشکه با محاذات ما رسيد، ايستاد. بعد خانم شارژدافر از درشکه پياده شده، با نهايت خنده رويي و تغمّز به نزد ما آمده گفت: آقايان، شما براي چه به اينجا آمده ايد؟ يک نفر روضه خوان(15) که فعلاً اسمش را فراموش کرده ام در جواب خانم گفت: ما آمده ايم اينجا يک مجلس عدالت مي خواهيم. گفت: نمي دانم مجلس عدالت چيست؟ گفت: يک مجلسي که دانشمندان، ريش سفيدانمان بنشينند نگذارند حکام و سلاطين به ما ظلم کنند. گفت: پس شما يقين مشروطه مي خواهيد. اين اولين دفعه بود که لفظ مشروطه را از دهان خانم انگليسي شنيدم. شيخ مخاطب گفت: بلي! ما مشروطه مي خواهيم. آن خانم محيله(16) لبش را گزيد و گفت: نه! شما مشروطه نگوييد! ما که مشروطه شديم کشيشهايمان را کشتيم، سلاطين مان را کشتيم تا مشروطه شديم. شما نگوييد، خوب نيست! آخوند مخاطب گفت: ما هم مي کشيم هر کسي را که مخالفت کند و اگرچه امام زمانمان باشد.
خانم خنده طولاني نموده، گفت: شما هم مي کشيد؟! بسيارخوب! خنده کنان و رقص کنان رفت در ته باغ.
ضياءالدين درّي، از سخنان فرد مزبور، «آشفته و پريشان شده» به وي پرخاش مي کند که: «اي سفيه احمق! اين چه حرف کفرآميزي بود که گفتي؟! آنچه را که اين دشمن دين و ملت به تو القا کرد، يا موافق با شريعت اسلام است يا مخالف. اگر موافق است که امام زمان مخالفت نمي کند، و اگر مخالف با شريعت اسلام تو چگونه طلب مي کني چيزي را که ضد اسلام است؟!». به نوشته درّي طولي نکشيد که وي شنيد: «يکي فرياد مي کرد ما مشربه مي خواهيم، يکي فرياد مي کرد ما شرطه مي خواهيم!» و آن روحاني نما نيز «فرياد مي کرد: بگوييد آنچه را که خانم گفت: "مشروطه مي خواهيم"».(17)
تقي زاده، با اشاره به بست نشيني جمعي از مردم در کنسولگري انگليس در تبريز، سخني دارد که سخت درخور تأمل و عبرت است: «در اثناي اقامت مردم در قنسولخانه تبريز، زبان ها باز شده و از صبح تا شام نطق هاي زيادي از طرف ناطقين مي شد و با کمال آزادي و نهايت شدت از استبداد انتقاد و مردم را بيدار مي کردند به طوري که در آن يک هفته مردم تبريز به قدر ده سال پيش آمده و در مدرسه قنسولخانه تربيت شدند»!(18)
نقشه طراحي شده در سفارت انگليس، چنان مزورانه به اجرا درآمد که به زودي شعار اسلامي، شفاف و ريشه دار «عدالتخانه» جاي خود را به شعار وارداتي، چند پهلو و متشابه «مشروطه» سپرد (شعاري که هنوز هم در مبدأ زايش، روند پيدايش و وجه تسميه آن، ميان محققين، اختلاف نظر وجود دارد).(19) نيز به ياري کاردار سفارت (مستر گرانت داف) در دستخط شاه محتضر (مورخ16 جمادي الثاني1324ق) مبني بر اجازه تأسيس مجلس شوراي «اسلامي» دست بردند و درست در بحبوحه به بار نشستن درخت نهضت عدالتخانه، زمينه را به گونه اي چيدند که دستخط جديدي صادر گردد و ضمن آن، قيد «اسلامي» براي هميشه در دوران مشروطه، از عنوان مجلس حذف و جاي خود را به عنوان «ملي» دهد!(20)
شيخ فضل الله نوري، يکي از نخستين گام هاي انحرافي در نهضت مشروطه را همين حذف قيد «اسلامي» از عنوان مجلس مي دانست. در لايحه مورخ18 جمادي الثاني1325 منتشره از سوي او در ايام تحصن حضرت عبدالعظيم (عليه السّلام) مي خوانيم:
همين که مذاکرات مجلس [شورا] شروع شد و عناوين دائر به اصل مشروطيت و حدود آن در ميان آمد، از اثناي نطق ها و لوايح و جرايد، اموري به ظهور رسيد که هيچ کس منتظر نبود و زايدالوصف مايه وحشت و حيرت رؤساي روحاني و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين شد. از آن جمله در منشور سلطاني که نوشته بود مجلس شوراي ملي اسلامي داديم، لفظ اسلامي گم شد و رفت! که اين فقره سند صحيح دارد، عندالحاجه مذکور و مشهود مي شود».(21) و اين، البته آخرين گام در جهت ايجاد انحراف در جنبش اسلامي و عدالتخواهانه ملت ايران نبود...(22)
سخن از اعتراض شيخ فضل الله نوري به حذف قيد «اسلامي» از عنوان مجلس شد (که به گواه تاريخ، يکي از اقدامات فعالان تحصن بود). همين جا بيفزاييم که در کارنامه مشروطه خواهان، انتقادي از تحصن در سفارت انگليس ثبت نشده است، و منصفانه بايد اقرار کرد «افتخار» انتقاد از اين رويداد، از آن مشروعه خواهان است. آيت الله ميرزا ابوتراب شهيدي قزويني، همفکر و هم رزم شيخ فضل الله، در کتاب مشهور تذکرةالغافل و ارشادالجاهل، ضمن انتقاد شديد از مشروطه خواهان (سکولار) مي نويسد:
اي عزيز، اگر مقصود [آنان] تقويت اسلام بود، انگليس حامي آن نمي شد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود، عوام را گول نداده پناه به فکر نمي بردند و آنها را يار و معين و محلّ اسرار خود قرار نمي دادند و حال آنکه چند آيه در کلام الله هست که مي فرمايد کفار را ناصر و دوست و محلّ اسرار خود قرار ندهيد. آخر مقبول کدام احمق است که کفر، حامي اسلام شود و ملکم نصاري [پرنس ميرزاملکم خان ارمني، بنيانگذار فراموشخانه فراماسونري در ايران] حامي اسلام باشد؟...(23)

7. مروري بر دسايس استعماري بريتانيا (و روس تزاري) از آغاز مشروطه تا کودتاي1299

سناريوي تحصن در سفارت انگليس در تهران، تنها گام بريتانيا براي مسخ و نسخ نهضت عدالتخواهي مردم ايران نبود؛ نخستين گام يا گام مقدماتي بود، که گام هاي بعدي آن بعضاً- در پيوند با قرارداد1907 تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس- با کمک روس تزاري برداشته شد.
اصولاً زماني که حوادث و رويدادهاي مختلف و متنوع کشورمان را، از طلوع مشروطه (1324ق) تا استقرار رژيم ديکتاتوري پهلوي (1360-1344ق/1320-1304ش) با نگاهي کلان از نظر مي گذرانيم، سياست کلي استعمار (بريتانيا و روسيه) را داراي مراحل و مواقف زير مي بينيم که (در عين تنوّع و اختلاف) همگي به مثابه رشته تسبيح به هم متصلند (و البته جناح تندرو و سکولار مشروطه نيز با اين راهبرد شيطاني، مرتبط و همسو مي باشند):
1. عقد قرارداد1907 تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس بين لندن و پترزبورگ (با پادرمياني و وساطت روچيلدهاي لندن)، و دامن زدن سفارتخانه هاي آن دو کشور (از طرق گوناگون) به آشوب و اغتشاش در ايران و تضعيف حساب شده دو قطب «مرجعيت ديني» و «سلطنت مرکزي»، به منظور تشکيل حکومتي مختلط و متشکل از عناصر وابسته به استعمار روس و انگليس.
اين نقشه- که متناسب با قرارداد1907، تهيه و تنظيم شده بود- با فتح تهران، خلع محمدعلي شاه، اعدام شيخ فضل الله نوري و استقرار دولتي متشکل از سرداراسعد دوم بختياري و سپهدار تنکابني (که به ترتيب داراي پيوندهاي استوار با همسايه هاي جنوبي و شمالي ايران بودند) در ماه هاي جمادي الثاني و رجب1327قمري، صورت عمل به خود گرفت؛ البته ابتکار عمل، در آن، بيشتر با انگليسي ها و ايادي آنها بود. نگاهي به کارنامه سياسي اعضاي به اصطلاح هيأت مديره انقلاب (که پس از فتح تهران، از بين سران و فعالان مشروطه تشکيل شده و به عنوان قائم مقام مجلس شورا، رقت و فتق امور کشور را به عهده گرفت)(24)، و نيز هيأت قضات دادگاه عالي انقلاب( که رأي به اعدام شيخ فضل الله نوري داد)(25)، و ارتباط آنان با لژ ماسوني بيداري ايران و سفارت بريتانيا، گوياي اين امر است.
2. استراتژي استعمار، بعد از طي مرحله اول، خاتمه بخشيدن به نفوذ و جولان عناصر «مردمي» و «مستقل» جنبش مشروطه خواهي (نظير آخوند خراساني و ستارخان) بود؛ يعني تصفيه عرصه سياست از نفوذ و دخالت کساني که (بحق) خود را در پيشبرد جنبش مشروطه، صاحب حق و نقش انگاشته و به طور طبيعي، تاخت و تاز گروه تندرو و سکولار را برنمي تافتند. هدف از اين تصفيه سياسي، متمرکز ساختن قدرت حکومتي در دست عناصر «مرعوب» يا «مجذوب» استعمار بود. اين نقشه نيز با ترور سيدعبدالله بهبهاني، مسموم ساختن آخوند خراساني، انزواي سيدمحمد طباطبايي، سيدعبدالحسين لاري، آقانجفي اصفهاني، حاج آقا نورالله اصفهاني و...، و نيز تبعيد محترمانه ستارخان و ياران مجاهدش (به اشاره و فشار دولتين عاقد قرارداد1907) از پايگاه قدرت خويش (تبريز) و ضرب و شتم و خلع سلاح آنان در پارک اتابک تهران (توسط يپرم و سدار اسعد)، انجام گرفت. سپس در قالب بستن مجلس دوم (با پيشنهاد وثوق الدوله، قبول هيأت دولت، تصويب ناصرالملک، اجراي يپرم(26) و تأييد آشکار يا ضمني دو همسايه سلطه جوي در جريان اولتيماتوم1911 روسيه تزاري) ادامه و تکميل شد.
در دولتي که حکم به خلع سلاح مجاهدان داد، حسينقلي خان نواب وزير خارجه، حکيم الملک وزير ماليه، و فرمانفرما وزير داخله بود.(27) در کابينه اي نيز که حکم به بستن مجلس دوم و پراکندن آزادي خواهان داد، وثوق الدوله وزير خارجه و محمدعلي فروغي وزير ماليه بود. همچنين در همين کابينه بود که وثوق الدوله لزوم تشکيل «حکومت متقدر» را مطرح ساخت(28) و دکترين وي، از سوي روس و انگليس با حُسن استقبال روبرو شد. چنانکه، نطق تهديدآميز ادوارد گري (وزير وقت خارجه انگليس و عاقد قرارداد1907) در همان ايام در پارلمان بريتانيا مبني بر اينکه: «بايد يک حکومت ثابت و مستحکم مقتدر با نفوذ در ايران برقرار» کرد «که از تزلزل دائمي و مقهوريت مصون باشد»(29)، دقيقاً منشور سياست استعمار در آن مقطع بود.
3. مرحله سوم استراتژي استعمار، با جنگ جهاني اول(1918-1914) و ورودي غيرقانوني ارتش متفقين به کشورمان آغاز شد. در اين مرحله حساس از تاريخ خاورميانه و ايران، هدف دشمنان استقلال و آزادي کشورمان، تکميل و توسعه مواد قرارداد1907 بود که با عهدنامه سري مارس1915 بين دولتين، يک سال پس از شروع جنگ جهاني، صورت گرفت و در پي آن، با فشار شديد لندن و پترزبورگ رجال مستقل ملي وقت همچون ميرزاحسن مستوفي و ميرزاحسن مشيرالدوله پيرنيا که در برابر مطامع دولتين مقاومت نشان داده بلکه با آلمان سر و سرّي داشتند، برکنار شدند و جاي آنها را عناصر مرعوب يا مجذوب استعمار نظير عبدالحسين فرمانفرما، سپهسالار تنکابني و وثوق الدوله گرفته و به تحکمات دولتين مبني بر اخراج عناصر ناوابسته به روس و انگليس (نظير متسشاران سوئدي ژاندارمري) از دوائر حکومتي ايران، و تشکيل کميسيون مختلط از مستشاران روسي و انگليسي براي کنترل ماليه ايران جامه عمل پوشاندند.
سپهسالار تنکابني، در نخستين گام، مخبرالسلطنه حاکم فارس را که تسليم مطلق در برابر تحکمات کنسول انگليس در شيراز را برنمي تافت، با فشار انگليسي ها از حکومت عزل کرد و 7تن از مستشاران سوئدي در ژاندارمري ايران را (که در کشاکش متفقين و دول محور، به تبعيت از مهين دوستان ايراني، جانب آلمان را گرفته بودند) از کار برکنار ساخت.(30) دو هفته بعد نيز به دعوت ژنرال باراتوف (فرمانده کل قواي متجاوز روس در ايران) به قزوين رفت و در مراسم سان و رژه نيروهاي تزاري و همچنين ضيافت ژنرال (که به افتخار سپهسالار تشکيل يافته و وزراي مختار دولتين عاقد قرارداد1907 در آن حضور داشتند) شرکت جست. نيز به اشاره روس ها، حکومت مناطقي چون اصفهان، يزد، کاشان، گلپايگان و... را (که طبق قرارداد1907 و تکمله سري آن در 1915 جزو مناطق نفوذ روسيه محسوب مي شد) به ظل السلطان وانهاد که آن ايام به پايتخت روسيه رفته و به طور خصوصي با تزار ديدار و گفتگو کرده و آبستن تعهدات بسياري نسبت به آنها شده بود (فرزند ظل السلطان، صارم الدوله، که در قرارداد بعدي1919 نيز يکي از 3رکن دولت وثوق الدوله شمرده مي شد، در همين کابينه سپهسالار تنکابني وزير خارجه بود).
مهم تر از همه اينها، مراسله سفارتين روس و انگليس به دولت ايران بود که اشعار مي داشت از اين پس بايد همه عايدات و مخارج دولت ايران اعم از هزينه هاي نظامي و غيرنظامي قبلاً به تصويب کميسيون مختلطي که از سوي دولتين تعيين مي شود برسد و سپس اجازه پرداخت آنها صادر گردد. «قبول اين تقاضا در نظر ملت ايران»- به نوشته مورخ الدوله سپهر- «به منزله قبول تقسيم ايران و خاتمه رژيم سلطنتي به شمار مي رفت و به همين دليل احمدشاه از توضيح اختيارات کميسيون مزبور امتناع ورزيد...».(31) کميسيون مزبور، از يک عضو روسي، يک عضو انگليسي، و دو عضو ايراني تشکيل مي شد، که اعضاي ايراني آن، عبارت بودند از: 1. محسن خان امين الدوله (پسردايي وثوق الدوله، و پدر دکترعلي اميني معروف امضاءکننده قرارداد مشهور کنسرسيوم پس از کودتاي 28مرداد) 2. تيمورتاش که بعداً وزير دربار مقتدر و مشهور رضاخان شد.(32) گفتني است دولتين عاقد قرارداد قبلاً درخواست تکميل اين کميسيون را با نخست وزير پيشين (فرمانفرما) نيز در ميان گذاشته بودند، ولي فرمانفرما (با همه انگلومآبي) زيربار امضاي چنين کميسيوني نرفته و استعفا کرده بود، ولي سپهسالار تنکابني (فاتح تهران و تجديدگر مشروطه) با قيد «فورس ماژور»، آن را امضاء کرد.
خواست ديگر عاقدين قرارداد1915، تشکيل ارتشي زيرنظر افسران و فرماندهان انگليسي در مناطق جنوبي ايران با عنوان پلس جنوب S.P.R و متقابلاً ايجاد قشوني به عنوان ديويزيون قزاق (تحت اداره مستقيم روسها و به خرج ايراني ها) در شمال اين کشور بود که عملاً در زمان جنگ جهاني اول انجام گرفت و مشکلات زيادي براي دولت و ملت ايران آفريد.(33)
4. مرحله بعدي سياست استعماري بريتانيا، با فروپاشي امپراتوري روس تزاري (1917) آغاز گرديد که بر اثر فتوحات برق آساي آلمان در خاک روسيه و نيز وقوع انقلاب کمونيستي اکتبر1917 در آن کشور انجام گرفت و عرصه وسيع و زرخيز آسيا از سخت ترين رقيب بريتانيا خالي شد. در پي اين حادثه، سياست خارجي رسمي انگلستان، از «تجزيه و تقسيم» ايران بين لندن و پترزبورگ (که در پوشش قرارداد1907، و توسط سر ادوارد گري، انجام و اداره مي شد)، به تلاش جهت «بلع کامل و انحصاري» ايران توسط بريتانيا در قالب قرارداد1919 وثوق الدوله- کاکس (مبني بر تحت الحمايگي ايران، و اداره ماليه، قشون و فرهنگ کشور توسط مستشاران انگليسي) تغيير جهت داد.
عامل و مجري (به اصطلاح) ايراني اين سياست استعماري، وثوق الدوله، وکيل و وزير مکرر دوران مشروطه اول و دوم بود و از همراهي و همکاري کساني چون سيدضياءالدين طباطبايي (موجد کودتاي1299شمسي)، مشارالملک و تيمورتاش (وزير دربار مقتدر و مشهور بعدي رضاخان) برخوردار بود. ناصرالملک، نايب السلطنه عصر مشروطه نيز، احمدشاه جوان و مرعوب را به تسليم شدن در برابر قرارداد1919 و ترک مقاومت در مقابل ديپلماسي مهاجم لندن فرامي خواند. گفتني است چندي بعد از اين تاريخ نيز (به تصريح دکتر مصدق در مجلس شوراي ششم، 29 و30شهريور1305ش): محمدعلي فروغي ميليون ها تومان خسارت ادعايي انگليسي ها در قرارداد1919 و جز آن را پذيرفت که به آنان بپردازد.(34)
بر ليست مشابهت ها و هم خواني هاي عملي وثوق الدوله و رضاخان، مي توان موارد زير را نيز متذکر شد:

الف) تشکيل قشون متحدالشکل:

از جمله اقدامات رضاخان، تشکيل قشون متحدالشکل در ايران (و به همين منظور: قلع و قمع ايلات و عشاير) بود. تشکيل قشون متحدالشکل در ايران چيزي بود که مدت ها پيش از آن تاريخ، وثوق الدوله در قالب اجراي قرارداد1919 به دنبال آن بود،(35) با اين تفاوت که رضاخان قشون متحد ايران را صورتاً تحت اداره صاحب منصبان (مستبد و خون آشام) «ايراني» قرار داد، ولي قشون متحدالشکل وثوق الدوله قرار بود صورتاً و معناً تحت امر کلنل هاي (استعمارگر و متبختر) «انگليسي» خدمت کند. در معني، ارتش ايران در زمان وثوق الدوله، يک درجه از ارتش زمان رضاخان، استعماري تر و ضدمردمي تر بود!

ب) ايجاد مجالس شوراي فرمايشي:

دخالت رضاخان در انتخاب نمايندگان مجلس، و فرمايشي کردن مجلس شورا، از جمله اقداماتي است که تاريخ، در شمار سيئات مهم وي ثبت کرده است. پيشقراول رضاخان در اين اقدام سوء، شخص وثوق الدوله بود که به منظور تشکيل يک مجلس فرمايشي که فلسفه وجودي اش چيزي جز تصويب قرارداد ننگين1919 نبود، در انتخابات مجلس چهارم دخالت کرد و با زور و تزوير وکلاي موردنظر را از صندوق بيرون آورد و دستکاري دولت در انتخابات را- به صورت عام و آشکار- در کشورمان بنيان گذارد.(36)
چنان که همين پيشقراولي را در موضوع لباس متحدالشکل و تغيير البسه ايراني به فرنگي نيز مي بينيم. ابراهيم صفايي به مناسبت تصويب قانون اتحاد شکل در جلسه6 دي ماه1307 شمسي مجلس هفتم، و تأييد اين قانون از سوي وثوق الدوله مي نويسد: «وثوق خود قبلاً هنگامي که از سفر اول اروپا برگشته بود، لباس متحدالشکل يعني کت و شلوار مي پوشيد و کراوات هم به کار مي برد و تغيير لباس هاي گوناگون بلند و بي قواره [؟!] و غالباً زشت [؟!] قديمي را کاري بايسته مي دانست. او کلاه پهلوي نيز بر سر نهاد».(37)
5. آخرين مرحله استراتژي استعمار بريتانيا در سال هاي پس از مشروطه، که در واپسين سال از دهه دوم قرن بيستم انجام گرفت، ايجاد کودتاي سوم اسفند1299، و قبل از آن، تشکيل کميته «آهن» (يا «زرگنده») متشکل از کساني چون ژنرال آيرونسايد، کلنل اسمارت، سيدضياءالدين طباطبايي، عدل الملک دادگر و ميرزاحسن خان مشارالملک، محمود جم، ميرزاکريم خان رشتي و سيدمحمد تديّن بود،(38) تا آنچه را که بنا بود از طريق قرارداد1919 و به دست وثوق الدوله انجام گيرد ولي به علّت منفوريت شديد قرارداد و عمال آن نزد مردم ايران، قابل اجراء نبود به دست همان گونه افراد (و در پوشش لغو ظاهري و «رياکارانه» قرارداد) جامه عمل پوشاند، که چنين نيز شد...
در مورد کودتاي سوم اسفند، و ارتباط و پيوند سياسي- تاريخي آن با توطئه هاي پيشين استعمار در ايران، بايد به چند نکته توجه داشت: اولاً کودتاي مزبور در ايران و تهران موفق نمي شد، اگر دولتي که در آستانه کودتا زمام امور را به عهده داشت (يعني کابينه سپهدار اعظم رشتي، از مشروطه خواهان شاخص و قديم، مشهور به کابينه «محلل») با سستي ها و اهمال هاي «بودار و مسئله انگيز»ش، عملاً راه را بر وقوع پيروزمندانه کودتاي حوت1299 نمي گشود. ثانياً تا زماني که سردار استاروسلسکي (فرمانده روسي قزاقخانه، دوست احمدشاه و مخالف سرسخت قرارداد1919) با مکر و حيله و فشار انگليسي ها از کار برکنار نشد، زمينه براي اجراي کودتاي1299 به دست رضاخان فراهم نگرديد. افزون بر اين، توجه و دقت در هويت و سوابق کساني که پيش از سيدضياء (يا همزمان با او) براي تصدي رهبري کودتا نامزد شدند، گوياي بسي نکته هاست: سردار اسعد سوم نخستين کسي بود که براي اجراي کودتاي انگليسي حوت1299 نامزد حمله به تهران شد، ولي اختلاف و مشاجره اي که بين سران بختياري بر سر فرماندهي اردوي چند هزار نفره بختياري درگرفت، نيروهاي آنها را که در اصفهان گرد آمده بودند، پراکنده ساخت تا نتيجتاً نقشه اجراي کوتا به دست آنان عملاً به هم بخورد.(39) فرد ديگري که رهبري کودتا به وي پيشنهاد شد، سپهسالار تنکابني (يکي از دو فاتح بزرگ تهران و عضو هيأت مديره انقلاب مشروطه) بود. چنانکه ديديم، او نيز از کانديداهاي اوليه انگليس براي رهبري کودتا بود که سيدضياء با او مطرح ساخت و نزديک بود سپهسالار بپذيرد، ولي وقتي پي برد خود سيد هم مي خواهد در کابينه حضور داشته باشد پيشنهاد را با تحقير رد کرد و در نتيجه سيدضياء ناگزير شد خود رهبري کودتا را برعهده گيرد.(40)
کودتاي سوم اسفند، آخرين حلقه سياست استعماري لندن در آغاز دهه سوم از قرن بيستم بود که در نتيجه آن، رضاخان پله پله از نردبام قدرت بالا رفت و سردارسپه وزير جنگ، نخست وزير و فرمانده کل قوا شد و نهايتاً بر تخت سلطنت و ديکتاتوري تکيه زد و با خلع احمدشاه و تأسيس سلسله وابسته پهلوي (به کمک و تأييد مستقيم و غيرمستقيم بريتانيا)، به اجراي فرامين و خواست هاي سياسي- اقتصادي- اجتماعي و فرهنگي ديرين لندن در ايران اسلامي شيعه پرداخت، که پيش از اين، رئوس آن را برشمرديم. در اين مرحله نيز، تاريخ، آکنده از همکاري مشروطه خواهان سکولار با رضاخان است: در نخستين کابينه سردار سپه (3آبان1302)، معاضدالسلطنه پيرنيا وزير عدليه، فروغي وزير خارجه، ميرزا قاسم خان صور کفيل وزارت داخله، جم وزير ماليه، سليمان ميرزا وزير معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه، عزالممالک اردلان وزير فوايد عامه و تجارت و سرلشکر خدايارخان وزير پست و تلگراف بود و معاونت رئيس الوزراء را نيز عدل الملک دادگر به عهده داشت.(41)
معاضد، فروغي، صور و جم در کابينه بعدي رضاخان (فروردين1303) نيز ابقا شدند(42) و در کابينه سوم سردار سپه (8شهريور1303) سروکله تيمورتاش و جعفرقلي خان سرداراسعد سوم هم به ترتيب: به عنوان وزير فوايد عامه و تجارت و وزير پست و تلگراف، در کابينه پيدا شد.(43) در کابينه چهارم(17مرداد1304) نصرت الدوله به عنوان وزير عدليه، ميرزاحسن مشار به عنوان وزير خارجه و قوام الدوله صدري به عنوان وزير داخله وارد شدند و فروغي و تيمورتاش و سرداراسعد نيز به ترتيب: وزارتخانه هاي ماليه، فوايد عامه و پست و تلگراف را عهده دار بودند.(44) هم زمان با ارتقاي رضاخان به سلطنت نيز، نخستين کابينه توسط فروغي تشکيل شد که عنوان کفيل رياست وزرا را داشت و پست هاي وزارت خارجه و داخله و پست و تلگراف، به ترتيب: به حسن مشارالملک، عدل الملک دادگر و سرداراسعد سوم بختياري واگذار گرديد.(45) اينها همه داعيه روشنفکري و سابقه «مشروطه»خواهي داشتند.

پي نوشت ها :

1- خاطرات آيت الله محمدعلي گرامي، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، ص111.
2- ايشان پسرعموي مرحوم سيد عبدالحسين واحدي از فدائيان اسلام و رابط فدائيان با مرحوم آيت الله بروجردي بودند. مرحوم حجت الإسلام حاج شيخ محمد شريف رازي، تراجم نگار مشهور معاصر، تحت عنوان «بدلاء قمي» مي نويسد: «حجت الإسلام والمسلمين السيدالجليل و العالم النبيل الحاج سيدحسين البدلاء از علماء ابرار و مدرسين اخبار حوزه علميه قم است. داراي مقام فضل و دانش و متانت و اخلاق فاضله است. والدش، مرحوم آقاسيدمحمد قمي، از خانواده هاي علم و شرافت بوده است و آن جناب از احفاد جناب امام زاده شاه بدلا مي باشد که ئر بلوک و بخش جاپلق داراي مزار و قبه و مورد توجه مردم آن ناحيه است. تولد... [آقاي بدلا] در پنجشنبه چهارم جمادي الأول1326ق در قم واقع شده و پس از رشد و طي مقدمات [علم حوزوي]، سطوح را از مرحوم اديب تهراني و ميرزاعلي يزدي فراگرفته و پس از آن از دروس مرحوم آيت الله حجت و آيت الله خوانساري و هم مرحوم آيت الله بروجردي و آيات ديگر استفاده کامل نموده و به تدريس فقه و اصول و هم اقامه جماعت اشتغال دارند. از آثار ايشان است کتابي در دعا و شرايط دعا و اماکن دعا و منتخبي از ادعيه ماثوره»، گنجينه دانشمندان، کتابفروشي اسلاميه، تهران، 85- 84/2.
3- گفتني است مرحوم بدلا فشرده اي از اين داستان را در کتاب خاطراتي که مرکز اسناد انقلاب اسلامي اخيراً از ايشان منتشر ساخته، آورده اند، که البته آنچه در اينجا مي خوانيد تفصيل آن قضيه است.
4- خاطرات و سفرنامه مسيو ب. نيکيتين، قنسول سابق روس در ايران، ترجمه علي محمد فره وشي مترجم همايون، مقدمه بهار و...، چ2، کانون معرفت، تهران، 1356، ص38. مقصود از ماژور s ظاهراً کلنل اسمارت بعدي است که در سطور آتي راجع به وي اشاراتي خواهيم داشت.
5- وقتي که مارکسيست ها تاريخ مي نويسند، واقف شريفي، انتشارات صادق، تهران، 1357، ص22.
6- ايرانيان در ميان انگليسي ها، دنيس رايت، ترجمه کريم امامي، نشر نو با همکاري انتشارات زمينه، تهران، 1368، ص378.
7- تاريخ بيست ساله ايران، مکي، ج1، کودتاي1299، چ3، نشر ناشر، تهران، 1361، ص189.
8- افزايش نفوذ روس و انگليس در ايران عصر قاجار، جواد شيخ الإسلامي، کيهان، تهران، 1369، ص34.
9- شيخ خزعل و پادشاهي رضاخان، سر پرسي لورين، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، انتشارات فلسفه، تهران، 1363، ص5.
10- نامه هاي خصوصي سر سيسل اسپرينگ رايس وزيرمختار انگليس در دربار ايران...، ترجمه محمدجواد شيخ الإسلامي، انتشارات اطلاعات، تهران، 1375، ص133.
11- همان، صص134-133.
12- مخبرالسلطنه مي نويسد: «سفير انگليس در مقابل درخواست عدهي اي از مردم که خواهان تحصن بودند «در ظاهر اظهار عدم موافقت کرده، باطناً مساعدت داشت» گزارش ايران...، همان، ص171. دولت آبادي نيز که خود از فعالان و صحنه گردانان مشروطه بوده و رغبت چنداني هم به افشار اسرار ندارد، مي نويسد: «اينجا لازم است به يک مطلب مهم اشاره نمايم و آن نظريات سياسي انگليسيان است در اين درجه همراهي با متحصنين و دادن دستورات خصوصي به آنها، خصوصاً در اين موضوع که اختيارات شاه بايد محدود گردد...» حيات يحيي، 81/2.
13- دست پنهان سياست انگليس در ايران، خان ملک ساساني، چ3، انتشارات بابک با همکاري انتشارات هدايت، تهران، بي تا، ص80.
14- تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس...، محمود محمود، همان، 40/7. سال ها پيش از اين تاريخ نيز، در ايام محرم «يک شب، تمام لباسش را ايراني کرده، يک عبا هم دوش کرده، به تکيه دولتي آمده بود. در ميان ده هزار نفر»، تنها ظهيرالدوله که به اقتضاي شغلش در دربار، با او مراوداتي داشت، قادر به شناسايي وي شده بود (ر.ک سفرنامه ظهيرالدوله همراه مظفرالدين شاه به فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعيل رضواني، انتشارات مستوفي، تهران، 1371، ص174).
15- بقيه ماجرا کاملاً نشان مي دهد فرد مذکور، به رغم ظاهر «روحاني» خويش، عنصري ضد دين و روحانيت بوده است؛ گرگي در لباس ميش آمده، و فردي از قماش شيخ ابراهيم زنجاني... .
16- مکار و حيله گر.
17- تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، محمدحسن خراساني «اديب هروي»، چاپ2، شرکت چاپخانه خراسان، مشهد، صص137-136.
18- تاريخ انقلاب ايران، منسوب به تقي زاده، مندرج در: يغما، سال14، ش2 به بعد، ص24. دکتر احسان نراقي به مناسبت حرف تقي زاده (تربيت سريع و يک هفته اي مردم در مدرسه قونسولخانه!) نکته اي نغز دارد: «به همين آساني؟! اگر بتوان در عرض يک هفته به اندازه ده سال به سوي آزادي پيش رفت، لابد بايد بتوان، از طرف ديگر آنچه را که در طول ده سال در اين راه به دست آمده است از دست داد. و در حقيقت، همين طور هم شد»! (آزادي، حق و عدالت، گفت وگوي اسماعيل خويي با احسان نراقي، صص213-212).
19- راجع به معني لفظ مشروطه و اقوال مختلف در ريشه و مفهوم اين واژه، ر.ک: معني لغت مشروطه و ريشه آن، محمداسماعيل رضواني، مندرج در: سالنامه کشوري ايران، سال1344، 20ش، صص338-335؛ تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، دکتر عبدالهادي حائري، چاپ2، انتشارات اميرکبير، تهران، 1364، صص254-253؛ ايران و جهان اسلام، پژوهش هايي تاريخي پيرامون چهره ها، انديشه ها و جنبش ها، از همو، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي(عليه السّلام)، مشهد، 1368، صص222-213؛ خاطرات مجلس و دمکراسي چيست، دکتر شفق، همان، ص141؛ اندر معني مشروطه، فيروز منصوري، مندرج در: نهضت مشروطيت ايران، مجموعه مقالات مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تهران، 1378، 345-321/1.
20- مي دانيم که مظفرالدين شاه در دستخط خويش مورخ16 جمادي الثاني1324ق سخن از تأسيس «مجلس شوراي اسلامي» رانده بود، ولي عناصر غرب زده (همراه کاردار سفارت انگليس، مستر گرانت داف)، در دستخط شاه محتضر دست برده و قيد «اسلامي» را براي هميشه (در دوران مشروطه)، از عنوان مجلس حذف و تبديل به واژه «ملي» کردند. (ر.ک: تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، 558/3 و 562 و 567؛ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملک زاده 380- 379/2؛ تاريخ مشروطه ايران، کسروي، صص120-119). استدلالشان نيز اين بود که: «شايد يک زماني مانند شيخ فضل الله ملايي پيدا شود که... همه اهل مجلس را تکفير و لااقل تفسيق کند، آن وقت محرک مردم مي شود که کافر و فاسق را به مجلس اسلامي چه کار است...»! (تاريخ بيداري...، همان، ص562).
21- رسائل، اعلاميه ها...، محمد ترکمان، صص262-261.
22- از گام هاي انحرافي مزبور، به تفصيل در کتاب «انديشه سبز، زندگي سرخ» چاپ سوم: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تهران، 1385، فصل «عدالتخانه؛ مهار «قانونمندانه» شاه و دولت»، سخن گفته ايم.
23- رسائل، اعلاميه ها...، محمد ترکمان، ص63.
24- شامل 12تن به نام هاي محمدولي خان سپهدار اعظم/ سپهسالار بعدي، عليقلي خان سرداراسعد بختياري دوم، صنيع الدوله، تقي زاده، وثوق الدوله، ابراهيم حکيم الملک، مستشارالدوله، عبدالحسين سردار محيي، سليمان خان ميکده، سيدنصرالله تقوي، حسينقلي خان نواب، ميرزامحمدعلي خان تربيت، شرح حال رجال ايران در قرن12، 13 و14. مهدي بامداد، کتابفروشي زوار، تهران، 1347، 104/3.
25- شامل افراد ده گانه زير: شيخ ابراهيم زنجاني، ميرزامحمد نجات، جعفرقلي خان سرداراسعد بختياري سوم، سيدمحمد امام زاده که معترضانه جلسه را ترک کرد، نصرالله خان خلعتبري اعتلاءالملک، جعفرقلي يکي از ساکنين استانبول، عبدالحسين خان شيباني وحيدالملک، عبدالحميدخان يمين نظام، ميرزاعلي محمدخان تربيت، احمدعلي خان مجاهد عميدالسلطان بردار سردار محيي(همان: 104/3).
26- قيام شيخ محمد خياباني در تبريز، س. علي آذري، چ4، بنگاه مطبوعاتي صفي عليشاه، تهران، 1354، صص26-25.
27- رابطه فراماسونري با صهيونيسم و امپرياليسم، ح.م. زاوش، نشر آينده، تهران، 1361، صص186-185.
28- خاطرات سيدعلي محمد دولت آبادي، انتشارات فردوسي+ انتشارات ايران و اسلام، تهران، 1362، ص38.
29- زندگي طوفاني؛ خاطرات سيدحسن تقي زاده، به کوشش ايرج افشار، چ2، انتشارات علمي، تهران، 1372، ص461.
30- سيماي احمد شاه، دکتر شبخ الاسلامي، همان، 85/1.
31- ايران در جنگ بزرگ1918-1914، احمدعلي سپهر مورخ الدوله، چاپخانه بانک ملي ايران، تهران، 1336، صص366-365.
32- سيماي احمدشاه، شيخ الإسلامي، ص89؛ تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، علي اصغر زرگر، ترجمه کاوه بيات، ص136؛ روزگار و انديشه ها، مرتضي مشفق کاظمي، انتشارات ابن سينا، تهران، 1352، 241/1.
33- درباره مفاد عهدنامه سرّي 1915 روس و انگليس و سياست هاي شيطاني و تجاوزطلبانه آن دو به کشورمان در طول جنگ جهاني اول و ماجراي کميسيون مختلط و اقدامات سپهسالار تنکابني، ر.ک: سيماي احمدشاه، شيخ الإسلامي، 89-82؛ زندگاني سياسي سلطان احمدشاه، حسين مکي، چاپ3، انتشارات اميرکبير، تهران، 1362، صص241-226.
34- براي اظهارات دکتر مصدق، ر.ک: زندگاني سياسي سلطان احمدشاه، همان، صص152-149 و194.
35- قرارداد1919 و تشکيل قشون متحدالشکل در ايران، کاوه بيات، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، کتاب دوم، صص140-125.
36- خاطرات و تألمات مصدق به قلم دکتر محمد مصدق، با مقدمه غلامحسين مصدق، به کوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، تهران، 1365، صص160-159.
37- وثوق الدوله، 1329-1254، پژوهش و نگارش ابراهيم صفايي؛ انتشارات کتاب سرا، تهران، 1374، صص174-173.
38- ر.ک: تلاش آزادي، باستاني پاريزي، همان، ص308؛ دولت و جامعه در ايران؛ انقراض قاجار و استقرار پهلوي، محمدعلي همايون کاتوزيان، ترجمه حسن افشار، نشر مرکزي، تهران، 1379، ص152.
39- ر.ک: تاريخ بيست ساله ايران، حسين مکي، 144-143/1.
40- ر.ک: شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، عبدالله مستوفي، کتابفروشي زوار، تهران، 1360، 205-202/3.
41- دولت هاي ايران در عصر مشروطيت، زاوش، همان، ص186.
42- همان، ص187.
43- همان، ص188.
44- همان، ص189.
45- همان، ص201.

منبع مقاله :
-، ايران و استعمار انگليس: مجموعه سخنراني ها و مقالات؛ ( 1391 )، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، جلد اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.