فعاليت هاي سياسي و نظامي و مناسبات ابوالفتح ميرزا سالارالدوله با انگليس (1)

ابوالفتح ميرزا سومين فرزند پسر مظفرالدين شاه قاجار بود که در شهر وليعهدنشين تبريز به دنيا آمد. مادر ابوالفتح ميرزا که ظاهراً از خاندان قاجار نيز نبود نورالدوله لقب داشت اين موضوع باعث شد که سالارالدوله نتواند وليعهد شود.
شنبه، 4 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فعاليت هاي سياسي و نظامي و مناسبات ابوالفتح ميرزا سالارالدوله با انگليس (1)
فعاليت هاي سياسي و نظامي و مناسبات ابوالفتح ميرزا سالارالدوله با انگليس ( 1 )

 

نويسنده: سعيد حصاري




 

تولد و نوجواني

ابوالفتح ميرزا سومين فرزند پسر مظفرالدين شاه قاجار بود که در شهر وليعهدنشين تبريز به دنيا آمد. مادر ابوالفتح ميرزا که ظاهراً از خاندان قاجار نيز نبود نورالدوله لقب داشت(1) اين موضوع باعث شد که سالارالدوله نتواند وليعهد شود.
سال تولد ابوالفتح ميرزا را بيشتر پژوهشگران 1298هجري قمري برابر با 1260هجري شمسي و نوامبر1881 ميلادي ذکر کرده اند. (2) اما برخي ديگر از نويسندگان سال 1291 هجري قمري را نيز براي تولد او نوشته اند. (3)
درباره لقب سالارالدوله بيشتر محققين بر اين باورند که آنگاه که ناصرالدين شاه قاجار براي بار سوم عازم سفر فرنگ بود در هنگام عبور از ايالت آذربايجان و شهر تبريز نوه خود ابوالفتح ميرزا را به لقب سالارالدوله ملقب ساخت. (4) برخي ديگر از نويسندگان نيز گفته اند در سال1312هجري قمري وقتي که سالارالدوله توسط ناصرالدين شاه به تهران فرا خوانده شد و پس از آنکه آزمايش هاي نظامي از او به عمل آمد توسط جد تاجدار خود از درجه نظامي سلطاني به امير توماني ( سپهبد) ارتقا يافت و لقب سالارالدوله نيز به وي اعطا گرديد و در ضمن مقرر شد هفته اي دو شب نگهبان مخصوص خوابگاه شاه باشد. (5) او از همان آغاز جواني به غرور و جاه طلبي شهرت داشت و از همان دوران در انديشه کسب تاج و تخت پادشاهي بود و بر اين باور بود براي ولايتعهدي و جانشيني پدر سزاوارتر و لايق تر از برادر وليعهدش محمدعلي ميرزا مي باشد. مهدي ملک زاده در اين باره مي نويسد:
در ميان شاهزادگان درجه اول قاجار ابوالفتح ميرزاي سالارالدوله پسر سوم مظفرالدين شاه طبع سرکش و روحي جاه طلب داشت و استعدادش براي سرکشي و طغيان از همه بيشتر بود و با تحريک حس جاه طلبي او و اميدوار کردن او به آينده انتظار مي رفت که علم مخالفت را بر ضد دولت وقت برانگيزد و سر به طغيان بلند کند. (6) سالارالدوله در محرم 1315 قمري برابر با 1277 خورشيدي به حکومت کرمانشاهان و سرحدداري عراقين منصوب شد. (7) حکومت او بر کرمانشاه بيش از شش ماه نبود، پس از سالارالدوله، اقبال الدوله کاشي به حکومت کرمانشاه منصوب شد. (8)
به علت نارضايتي مردم کرمانشاهان، سالارالدوله از حکومت آن ايالت معزول گرديد، اما پس از چندي در اواخر شوال سال 1316 قمري حکومت ايالت خمسه ( زنجان) به وي واگذار گرديد. (9) سالارالدوله در خمسه نيز بر اعمال و رفتار ناشايست خود ادامه داد و همه نوع تجاوز و تعدي نسبت به مردم را روا مي داشت و املاک و زمين هاي مرغوب را با طرق گوناگون غصب مي کرد به طوري که اوضاع اين ايالت در دوران حکومت او را به شدت نابسامان توصيف کرده اند. يکي از کساني که در اين زمان از زنجان ديدار داشته است حاج سياح است، او مي نويسد:
سالارالدوله در زنجان دخل ها که از نان برده کمتر از دخل حکومت تهران از نان نبود. حکام هرجا مي روند مفسدين و اشقياء آنجا را با خود هم دست کرده مردم را پامال مي کنند. در تهران شايع شده حاجي اشرف الملک را که از جمله صاحبان املاک و نفوذ زياد بوده و همه مي دانستند مبلغ زيادي در خانه پول دارد شبانه به دو سه نفر قاتل پول داده بودند وقتي که از حضور حکومت برگشته به خانه مي رفته در نزديک خانه خودش به گلوله کشتند. فردا شب خود سالارالدوله و همان مشيرالممالک به اسم مهر کردن خانه، به خانه او رفتند شبانه تمام خزينه او را بردند. زن او با چند بچه به تهران آمده به هر در رفتند و با اينکه در تهران و بلکه در تمام ايران عموم مردم اين قضيه را مي دانستند ولي آنها نتيجه نگرفتند. (10)
حکومت سالارالدوله بر ايالت خمسه نيز ديري نپاييد و مظفرالدين شاه او را معزول کرد و شاهزاده عزالدوله را به جاي او به ايالت خمسه فرستاد. (11) سالارالدوله نيز پس از مدتي به فرمانروايي ايالات عربستان ( خوزستان)، لرستان، بروجرد و بختياري و ايلات آن حدود به انضمام رياست تمام قشون آن صفحه منصوب گرديد. (12)
پس از آنکه مظفرالدين شاه از اقدامات و فعاليت هاي مستبدانه و ناشيانه سالارالدوله آگاه شد او را به تهران احضار و از حکومت آنجا معزول نمود و به او دستور داد ديگر حق مراجعت به آن نواحي را ندارد. مدت حکومت سالارالدوله بالنسبه طولاني و حدود چهار سال بود يعني از سال 1318 تا 1322 هجري قمري. پس از عزل سالارالدوله، عبدالحسين ميرزا فرمانفرما به حکومت لرستان رسيد. (13)
ابوالفتح ميرزا سالارالدوله روز 25 محرم سال 1323 قمري به حکومت ايالت کردستان منصوب شد. (14) ظاهراً سالارالدوله اصرار زيادي در به دست آوردن اين منصب داشته چرا که به نوشته برخي، او براي راضي کردن مظفرالدين شاه جهت اعطاي اين منصب حتي در حرمسراي سلطنتي بست نشست تا اينکه بالأخره حکومت کردستان و گروس را به او دادند. (15) سخنان سالارالدوله پس از ورود به سنندج در ميان علما و روحانيون شهر شنيدني است:
من حاکم نيستم، من مالک الرقاب هستم، شاه بابام کردستان و گروس را به من بخشيده، من بر حيات و ممات اهالي کردستان و گروس مختار و مسلط هستم. هر کس را اعدام بکنم، يا به هر کس عطوفت و مرحمت داشته باشم کسي از من نمي پرسد. (16)

سالارالدوله و مشروطه

درباره ي مشروطه خواهي سالارالدوله که بي ارتباط با حمايت سفارت انگليس از حرکت مشروطه خواهان نبود بايد گفت زماني که در تهران بود علاوه بر آن که خود از ياران و هواداران مشروطه بود بسياري از دوستان و بستگان خود را نيز به همراهي با مشروطه تحريک مي کرد و مکرر نيز مبالغ هنگفتي براي مشروطه خواهان و متحصنين قم و حضرت عبدالعظيم و سفارت انگليس مي فرستاد. در کتب مشروطه از جمله تاريخ مشروطه کسروي، تاريخ بيداري ايرانيان و تاريخ مشروطه ادوارد براون به اين مسئله اشاره شده و حتي ادوارد براون بخشي درباره مشروطه خواهي سالارالدوله دارد. به گفته ملک زاده زماني که مشروطه خواهان در تحصن بودند ملک المتکلمين را براي تهيه پول و مخارج ضروري مأمور کردند؛ او نيز به ملاقات چندين نفر از تجار و ثروتمندان که گمان مي کرده به مشروطه خواهان کمک مي کنند رفته اما چنين نشده و آنها مبالغ بسيار ناچيز پرداخت کردند. او نيز عماد خلوت را نزد سالارالدوله فرستاده و به او پيغام داده بود که ملّيون و آزادي خواهان نياز فوري به کمک دارند و پايداري آنان نيز به تهيه مخارج دارد و سالارالدوله نيز فوراً مبلغ هشت هزار تومان توسط صديق اکرم براي ملک المتکلمين فرستاد. (17) دولت آبادي نيز مي گويد توقف متحصنين تنها در صورتي مي توانست چند روز ديگر عملي شود که مخارج دو روزه آنان که حداقل پانصد تومان است به آن جا رسانده شود و در اين لحظه ملک المتکلمين دست در جيب خود کرده و مبلغ پانصد تومان درآورده و اظهار مي دارد اين مبلغ را روز گذشته سالارالدوله فرستاده است که به هدف اين گونه کارها برسد. (18) به نظر مي رسد حمايت ظاهري او از مشروطه به واسطه ي نقش و پشتيباني انگليس از مشروطه بوده باشد.

اولين طغيان

سالارالدوله از همان دوران در انديشه ي کسب تاج و تخت بود و براي رسيدن به اين آرزوي ديرينه خود همه کار کرد و از همه راههاي ممکن استفاده کرد. از سوي شمال، غرب و جنوب کشور بارها اقدام به حمله به تهران کرد و در همه ي اين موارد با انگليس در ارتباط بود و از کمک هاي مادي و معنوي انگليس بهره برد. اما همه تلاش هاي او براي رسيدن به سلطنت بي نتيجه بود و هيچ هوده اي جز بدنامي براي خود و پريشاني و ازدياد هرج و مرج براي کشور نداشت. حيات سياسي و نظامي سالارالدوله در واقع تکاپو و تلاش هاي بلندمدت او براي کسب سلطنت بود که بي فايده بود و سرانجام نيز در غربت درگذشت. نخستين تلاش و تکاپوي جدي او براي کسب مقام سلطنت در سال 1325 قمري و در آغاز پيروزي مشروطيت از جانب غرب کشور و با همراهي گروهي از الوار بود که البته با شکست او به پايان رسيد.
در اين زمان مبارزات مشروطه خواهي در اوج قرار داشت و سالارالدوله نيز در مواردي به آزادي خواهان و مشروطه خواهان کمک و مساعدت مالي مي کرد و روابط حسنه اي با آنها به ويژه خطيب نامور ملک المتکلمين داشت. وجود انديشه مشروطه خواهي در شخصي همچون سالارالدوله عجيب بوده و باور اينکه فردي چون او با آن اعمال و کارهاي بي خردانه داراي انديشه هاي آزادي خواهانه است مشکل مي باشد.
سالارالدوله هنگام تصميم براي آغاز طغيان حکمران بروجرد و لرستان بود که در اواخر عمر مظفرالدين شاه به اين سمت منصوب شده بود. (19) و آنگاه که مظفرالدين شاه درگذشته بود حدود يک سال از حکومت او مي گذشت. (20) البته هاشم محيط مافي در اين زمينه مي نويسد از زماني که سالارالدوله در سال 1323 از حکومت کردستان معزول و به تهران مراجعت کرده بود تا زمان مرگ مظفرالدين شاه نيز از سوي شاه جديد مورد عنايت چنداني نبود و در واقع فرصت چنداني براي پرداختن به خواسته هاي سالارالدوله نداشته، سالارالدوله نيز چون شاه را مشغول به خود ديده، بدون خبر و اجازه دولت از تهران خارج و مستقيم به لرستان و بروجرد عزيمت و يکسر به ميان ايل نظرعلي امرايي رفت. (21) محمدعلي شاه که احتمال تمرد و طغيان از سوي او را بعيد نمي دانست تلاش کرد سالارالدوله را به تهران کشانده و او را تحت نظر بگيرد. اما سالارالدوله تمايلي براي مراجعه به تهران نداشت.
بر طبق نامه هاي سر اسپرينگ رايس ظاهراً سالارالدوله در اين زمان از دولت انگليس نيز استمداد جسته و خواهان پشتيباني آنها از خود شده است. محمدعلي شاه نيز براي سرکوب برادرش از سفارت انگليس کمک خواسته است و از طريق آنها پيام هايي را براي سالارالدوله ارسال مي کرده است. از جمله اين که وعده داده اگر سالارالدوله حاضر به تسليم شود او را بخشيده و پست والي گري جديدي به وي بدهد. (22) سر اسپرينگ رايس موضوع را با سفارت روس و مسيو هارتويک نيز در ميان نهاده و البته بر اين باور است آنها از اوضاع مطلع بوده و سفارشات لازم را در اين زمينه به کنسول خود کرده اند. (23)
سالارالدوله در اين زمان که پيروزي خود را حتمي مي ديد به هيچ کدام از خواسته هاي محمدعلي شاه وقعي ننهاده و به کار خود ادامه داده و حتي به نوشته رايس پاسخ هاي توهين آميزي به محمدعلي شاه داده و تهديد کرده عنقريب به تهران حمله خواهد کرد. (24) بهانه ي او براي حمله به تهران کمک به مشروطه خواهان بود.
همان گونه که محمدعلي شاه وابستگي زيادي به سفارتين داشته و در بسياري از موارد به آنها متوسل مي شد- البته او براي محکم کردن پايه هاي سلطنت جديد خود به آنها نياز داشته و در نهايت نيز به کمک نيروهاي روسي به عمر مجلس اول خاتمه داد- سالارالدوله نيز بي نياز از کمک دولت هاي بيگانه نبود. او در دوره هاي مختلف زندگي خود از روس، انگليس و آلمان و حتي عثماني هم طلب کمک کرد. رايس در نامه اي که به اتابک نوشته است به مسئله درخواست کمک و استمداد سالارالدوله از عثماني هم اشاره مي کند. (25)
طغيان سالارالدوله زماني روي داد که چند صباحي بيش از عمر مشروطيت ايران نمي گذشت. عدم تمايل قلبي دربار و شخص شاه- که تازه به سلطنت رسيده بود و طبعاً تمايل داشت اقتدار و مسئوليت کامل داشته باشد و وجود مجلس را مزاحم مي دانست- به مشروطه، اوضاع نابسامان اقتصادي و اجتماعي کشور و همچنين حضور و دخالت بيگانگان در امور مملکت به ويژه روس و انگليس موجب شد زمينه شورش افرادي مثل سالارالدوله فراهم شود. به هر روي در نبرد نيروهاي دولتي با سواران سالارالدوله و با وجود برتري قواي دولتي شکست سالارالدوله محتمل بود.
يکي از دلايل شکست سالارالدوله کمک سواران و نيروهاي داوودخان سهام الممالک ( رئيس ايل کلهر) به اردوي دولتي بود. صوراسرافيل درباره اردوي سهام الممالک چنين نوشته:
چنانکه جناب اميرالامراءالنظام داوودخان سهام الممالک ايلخاني قبيله کلهر در اين غائله شاهزاده منشاء خدمات بزرگ شده و در حقيقت آنچه در باب اين غلبه و فتح شبيه اعجاز مي شنويم راجع به آن وجود غيرتمند است. (26)
داوودخان در شورش هاي بعدي سالارالدوله، متحد او شد. سالارالدوله نيز ادامه جنگ را بي فايده دانسته تصميم به فرار گرفت، لذا با باقي مانده سواران خود از نهاوند خارج و به سمت بروجرد به راه افتاد و البته به هر دهکده که مي رسيدند اقدام به غارت مي کردند. چون در طول مسير از عده ي همراهان او کم مي شد به طوري که به جز عده کمي، کسي دور او نماند و اردوي دولتي نيز در تعقيب آنها بودند، سالارالدوله مجبور شد اهل و عيال خود را در بروجرد گذاشته، مستقيماً به کرمانشاه رفته و در کنسولخانه انگليس پناهنده شود. (27)
سر اسپرينگ رايس در نامه ي خود به اتابک اعظم در مورخه ي 17 مه 1907 مي نويسد سالارالدوله در ملاقات با کنسول انگليس در کرمانشاه اظهار داشته است ميل دارد با شاه از در دوستي و صلح درآيد و در اين زمينه هم تلگراف هايي از شاه و مادر شاه دريافت کرده است اما به واقعيت داشتن آنها اطمينان ندارد و مي خواهد به وسيله ي سفارتخانه ي انگليس پيامي دريافت دارد. کنسول انگليس نيز اظهار داشته چنانچه قول دهد نسبت به اعلي حضرت محمدعلي شاه و دولت ايران وفادار باشد در اين زمينه تلاش خواهد کرد. (28)
در تاريخ 20 ژوئن 1907 سر اسپرينگ رايس در نامه اي ديگر به سر ادوارد گري مي نويسد سالارالدوله تنها با يک سوار به کنسولگري انگليس در کرمانشاه وارد و به کنسول اظهار داشته به محض دريافت تأمين جاني از طرف شاه براي خود و خانواده اش ايران را ترک خواهد کرد. (29)
سفارت انگليس نيز در نامه اي به اتابک اطلاع داد دولت او نمي تواند از کسي که علناً درصدد ضديت و مخالفت برآمده محافظت نمايد و به کنسول خود در کرمانشاه دستور داده بود به سالارالدوله تفهيم کند ما نمي توانيم او را در سفارت خانه نگه داريم. (30)
سالارالدوله در کنسولگري انگليس در کرمانشاه چهار موضوع را درخواست مي کند: اول تأمين خود که به خارج برود، دوم تأمين اولاد و عيال خود، سوم تأمين براي نظرعلي خان پشتيبان خود و پدرزنش و چهارم امنيت مالي. (31) پس از ورود سالارالدوله به کنسولخانه انگليس، کنسول آن کشور از دادن اطمينان جاني به او خودداري کرده و به او بيان مي دارد اشخاصي که بر ضد دولت ايران قيام مي کنند کنسولگري تأمين آنها را نمي تواند قبول کند. (32) کنسول انگليس سپس شرح وقايع را براي سفارت انگليس ارسال مي کند و مکاتباتي در اين زمينه صورت مي گيرد. در هر حال سالارالدوله در کنسول خانه انگليس براي نجات خود اقدام به ارسال تلگراف هايي به مقامات مختلف کرد و حتي نامه اي نيز در تاريخ 8 جمادي الأول 1325 به پادشاه انگلستان ادوارد هفتم نوشته، خواهان حمايت از خود شده است. در اين نامه آمده بود:
حضور مرحمت ظهور مبارک اعلي حضرت قدرقدرت قوي شوکت، عم اکرم اعظم تاجدار نامدار امپراتور کل ممالک انگلستان خلّدا لله ملکه و سلطانه، به اقتضاي عوالم اتحاد و يک جهتي که في مابين آن دو دولت قوي بنياد منعقد است در اين موقع چنان مقتضي آمد که خود را در قونسولخانه آن عم اکرم تاجدار کامکار حاضر نموده تشکر منزله آن مقام را که مايه اميدواري ابدي است عرضه بدارد. همواره از درگاه خداوند ذوالجلال سلامت وجود مسعود مقدس و ازدياد شوکت و شهامت عم اکرم اعظم تاجدار خود را عاجزانه مسألت مي نمايد و در اين موقع حفظ شرف منزلت خود و خانواده خود را از فتوت و عنايات ملوکانه آن اعلي حضرت قوي شوکت همايوني ايدالله تعالي تمنا دارد. (33)
پس از مکاتباتي که بين کنسول انگليس و دولت ايران انجام شد با برخي از خواسته هاي سالارالدوله موافقت شد و در نهايت قرار شد او را از کرمانشاه به تهران منتقل کنند. سفارت انگليس در حل اين مسئله حضور جدي داشته و ظاهراً حمايت جانبي آنها از سالارالدوله در اين مذاکرات نقش مهمي داشته. سر اسپرينگ رايس سفير انگليس در مکاتبه ي با اتابک از علاقه کشورش و سفارت متبوع در مسئله سالارالدوله و ميانجيگري در اين زمينه خبر مي دهد. (34)
وزيرمختار انگليس در ايران براي دريافت امان براي سالارالدوله پس از انجام مذاکرات و مکاتباتي توانست از طرف شاه و اتابک اعظم حفظ جان و محاکمه ي منصفانه ي سالارالدوله را کسب کند و به کنسول انگليس در کرمانشاه نوشت ترتيب تسليم سالارالدوله را به فرماندار همدان که شخص وزيرمختار به او حسن نيت داشت بدهد. رايس در نامه ي خود به سر ادوارد گري نوشت:
در اين باره شکي نيست که سالارالدوله [به] تمرد و عصياني علني دست زده است و موجب کشتار عده ي بسياري شده است و از اين رو حمايت از او وراي تأمين جاني و اطمينان از اين که منصفانه محاکمه خواهد شد، بي مورد مي باشد. (35)
وزيرمختار انگليس در زمان حضور سالارالدوله در تهران همواره در مکاتبه و ملاقات با مقامات ايراني به ويژه اتابک اعظم تأمين جاني و محاکمه ي منصفانه ي سالارالدوله را خاطرنشان مي کرد.
غائله ي سالارالدوله و به ويژه نقش انگليس در کسب تأمين جاني او در مذاکرات مجلس شوراي ملي نيز از مباحث عمده ي نمايندگان بود و در اين زمينه مذاکرات زيادي صورت گرفت. در مذاکرات جلسه 8 جمادي الاولي نمايندگان مجلس قرار بر اين شد که اهل البيت او در امان باشند ولي خود او مادامي که حقوق مردم را پايمال کرده است و اموال مردم را نداده است نمي تواند امنيت داشته باشد. در جلسه روز بعد حاج محمداسماعيل آقا درباره ي امنيت سالارالدوله اظهار داشت:
اگر امنيت جان و مال به او داده شود خساراتي را که به واسطه او به مردم بيچاره وارد آمده، رحمت الله خاني که از راه خيرخواهي پنجاه و يک توپ را بي نشان انداخته بود که ضرري به ملت وارد نيايد و او را شکم دريده چطور مي شود؟ در کدام قانون است که حقوق مردم بر باد برود و مجازات نشود؟. (36)
برخي وکلا نيز از دخالت و ميانجي گري سفارت انگليس در اين قضيه ناراضي بودند. از جمله آقا ميرزا فضلعلي آقا که معترض بود که چرا قنسول انگليس راضي مي شود از کسي که حقوق ملتي را ضايع کرده حمايت کند، اين امر خلاف قانون بين الملل است. او معتقد بود نبايد به او تأمين جاني داد. (37) محتشم السلطنه در جواب او اظهار داشت: « سفارت انگليس به طور متوسط اخطار نکرده اند بلکه به طور اظهار مستدعيات شاهزاده بوده است » . (38)
حاج نصرالله ديگر نماينده ي مجلس هم بر اين باور بود که با توجه به اين که خيانت و جنايت سالارالدوله بديهي است دولت انگليس هيچ وقت تضييع حقوق مردم را تکليف نخواهد کرد. البته او توصيه کرد به واسطه ي شاهزاده بودن سالارالدوله مي بايست مراعات حال او بشود. (39)
در مذاکرات مجلس درباره ي سالارالدوله و نقش کنسول و سفارت انگليس در اين قضيه برخي نمايندگان به اقدام انگليس معترض بودند اما برخي ديگر از نقش انگليس در تسليم سالارالدوله تمجيد کردند و دخالت انگليس را نه حمايت از شخص ياغي که تنها واسطه در ميان او و دولت تفسير کردند. از جمله سيدعبدالله مجتهد نطق کوتاهي در حمايت از سفارت انگليس و تمجيد از انگليس ايراد کرد. (40) او اظهار داشت:
اين شخص ( سالارالدوله) تقصير زياد کرده و بايد به مجازات هم برسد ولي چون به دولت بزرگي پناهنده شده و دوستي هاي دولت انگليس هم که بر ما معلوم است، در اين صورت بهتر است مجلس رأي ندهد تا در کميسيون مشورتي کرده آن وقت رأي بدهد. (41)
زماني هم که قرار شد سالارالدوله را به تهران بياورند برخي نمايندگان مجلس از دخالت انگليس در اين قضيه بيمناک شدند و احتمال مي دادند براي نجات سالارالدوله مانع از رسيدن او به تهران شوند. معين التجار اظهار داشت:
از قرار معلوم در خصوص آوردن سالارالدوله سفارشي شده است. بايد طوري شود که به تهران وارد شوند و به جاي ديگر نرود. (42)
بعداً که سالارالدوله در تهران بود و به سفارش انگليس از مجازات او صرف نظر گرديد، برخي نمايندگان به اين قضيه معترض بودند. آقاسيدحسين پس از آنکه سالارالدوله را تنها به حبس در باغ عشرت آباد محکوم کردند ناراضيانه اظهار داشت گويا همه ي اين زحمات و ترتيبات براي اين بود که او را به تهران بياورند که از او مهمانداري کنند. (43)
او همچنين بعدها در اين باره چنين گفت:
. . . يکي از آن اشخاص سالارالدوله است که از او بزرگتر مقصري نيست اين همه قتل و غارت کرد. متجاوز از بيست پارچه آبادي اين مملکت را خراب کرد. هيچ کس هيچ نگفت. اين حرکت از روي چه قاعده بود و چه شد که او را بخشيده و چرا بخشيده و کي بخشيد؟ اگر معني مشروطه اين است که يکي در حبس بماند و يکي ديگر با اين همه تقصير بخشيده شود که بگويند مردم بدانند و اظهار عقيده نکنند و اگر اين نيست پس اين ترتيبات از روي چه قاعده است؟. (44)
مي توان چنين انگاشت که دخالت انگليس در اين قضيه علاوه بر تمايل و خواست هميشگي آن کشور براي تحريک و هدايت عوامل ناراضي، به واسطه بست نشيني سالارالدوله در کنسولگري آن کشور در کرمانشاه بوده است و کنسول و سفير انگليس به ناچار در اين قضيه وارد شدند. اين مسئله در مکاتبات آنها روشن است.
سر سيسيل اسپرينگ رايس در نامه اي بر سر ادوارد گري وزير وقت امور خارجه انگليس نوشت:
اينک ما در وضعي هستيم که بالإجبار شخصي که علناً ياغي شده و موجب مرگ و مير عده ي زيادي را فراهم آورده حفظ و حراست مي کنيم. تصور مي کنم وقت آن رسيده که از دولت و مجلس ( ايران) بخواهيم مقرراتي چند درباره ي حقوق و وظايف بست نشيني وضع کنند. (45)
تحصن و بست نشيني يکي از رسوم کهن ايراني بود که شايد محصول بافت سياسي خودکامه بود و انگليسي ها مايل نبودند آن را مراعات نکنند. آنها در سفارت را به روي متحصنين گشوده و عدم رعايت قانون تحصن را روا نمي دانستند چرا که انجام اين کار را به معناي زير پا نهادن سنتي قديمي و محترم و لطمه زدن به نام نيک(!) خود نزد عامه ي مردم و از دست دادن موقعيتي مي دانستند که امکان مقداري اعمال نفوذ سياسي را از آنان مي گرفت. (46)
به هر حال پس از ورود سالارالدوله به تهران او را نزد محمدعلي شاه بردند که درباره او تصميم بگيرد. به نوشته محيط مافي:
هيچ گونه توجه از طرف شاه نشد، پس از مدتي ظهيرالدوله بياناتي کردند، اعلي حضرت با حالت غضب به شاهزاده برادر کوچک خود نظري کرد مختصر تغيّري نمودند که فلان فلان شده هواي سلطنت در سرت افتاده هم اکنون به دارت مي زنم که هواي شاهي از سرت خارج شود و عبرت ديگران شود. (47)
اما با شفاعت و درخواست ظهيرالدوله و وزراي حاضر، محمدعلي شاه که نمي خواست باعث تکدر هيأت وزرا شود و موقعيت را نيز براي مجازات سالارالدوله مناسب نمي ديد و مهمتر اينکه شاهزاده در تحت حمايت ضمني سفارت انگليس بود و عده ي زيادي از اعيان و اشراف نيز از سالارالدوله شفاعت کرده بخشش او را درخواست مي کردند از کشتن سالارالدوله چشم پوشي کرد و مقرر شد سالارالدوله در قصر عشرت آباد که از کاخ هاي دولتي بود توقيف و عده اي سرباز مراقب او باشند. (48) بي گمان حمايت انگليس از شاهزاده ي شورشي از مهمترين عوامل خودداري شاه از تنبيه جدي سالارالدوله بود.
سالارالدوله سرانجام به همان توقيف در عشرت آباد مجازات و شورش نخست او به اين ترتيب به پايان رسيد.
شورش سالارالدوله در مناطق غربي کشور تأثيرات مخربي داشت و چپاولگري و غارت گري نيروهاي او نقش مهمي در خرابي اوضاع اقتصادي آنجا داشت. روح القدس درباره شورش سالارالدوله نوشت: « سالارالدوله که برادر شاه است و کريمه ي لايسئل عما يفعل در شأن او نازل شده خلاصه آشوب در تمامي ذرات مملکت گشته » . (49)
او تا زمان کودتاي محمدعلي شاه و بمباران مجلس شوراي ملي و سقوط مجلس اول در سال 1908 ميلادي ( 1327 قمري ) در عشرت آباد بود و پس از آن به خارج از کشور رفت. (50)
درباره ي نقش انگليس در اين شورش سالارالدوله بايد گفت با توجه به حمايت انگليس از جريان مشروطه و کمک هاي مالي سالارالدوله به متحصنين مشروطه خواه به نظر مي رسد حمايت انگليس از او چندان دور از واقعيت نباشد. حمايت انگليس از مشروطه منحصر به اقدامات سفارت آن کشور در تهران نبود. در همه ي شهرهايي که مبارزات مشروطه در جريان بود کنسول خانه انگليسي حامي و پناهگاه مشروطه خواهان بود. يکي از اين شهرها کرمانشاه بود.
سالارالدوله در کرمانشاه بود که حرکت خود را براي کمک به مشروطه خواهان در تهران آغاز کرد. در اين شهر نيز مخالفان و موافقان مشروطه با يکديگر درگير بودند و کنسولگري انگليس پناهگاه مشروطه خواهان بود. به گفته ي اسپرينگ رايس حدود دو هزار نفر به همراه رهبر مشروطه خواهان شهر آقا محمدمهدي در کنسولخانه ي انگليس متحصن بودند. کنسولگري مدت ها در برابر درخواست وزارت خارجه ايران مبني بر تحويل مشروطه خواهان مقاومت کرد و به استناد قانون تحصن به حمايت متحصنين برخاست. جالب آنکه مخالفان مشروطه نيز طي تلگرافي از سفارت روس خواستند سفارت انگليس را ملزم کند متحصنين را تسليم کنند. (51)
علاوه بر مسائل فوق مي توان گفت وعده هاي انگليس و عوامل آن کشور نظير حسين قلي خان نواب که تبعه ي انگليس بود در مقام وزارت خارجه مبني بر اعطاي تاج و تخت به سالارالدوله انگيزه ي کافي به مشاراليه براي طغيان داده بود. (52) اما تعجيل سالارالدوله و شرارت هاي نيروهاي او انگليس را در حمايت جدي و علني از او مردد ساخت.

طغيان دوم

او در دوران اقامت در اروپا و در دوران کشمکش و درگيري ميان مشروطه خواهان و محمدعلي شاه همچنان نسبت به مشروطه خواهان وفادار بود و اظهار مشروطه خواهي مي کرد، ملک زاده مي نويسد:
. . . نسبت به مشروطه خواهان وفادار بود و اظهار مشروطه طلبي مي کرد چنانچه نگارنده در اين ايام پس از چندي او را در پاريس ملاقات کردم و طرفدار مشروطيتش يافتم. ولي پس از فتح تهران، سالارالدوله خود را از خسارت ديدگان راه مشروطيت مي دانست انتظار داشت که زحمات و خسارت او از طرف اولياي دولت مشروطه مورد تقدير و حق شناسي قرار گيرد و او را به ايران احضار نمايند اما چنين نشد. (53)
اين دوران آشوب و هرج و مرج بر کشور حکم فرما بود و چون بنيان نظام مشروطه در کشور مستحکم نبود در گوشه و کنار مملکت آتش فتنه و نفاق و اختلاف شعله ور بود و قواي بيگانه به ويژه روس و انگليس به هرج و مرج ها دامن مي زدند. پس از سقوط کابينه هاي سپهدار تنکابني و مستوفي الممالک نوبت به رياست وزرايي صمصام السلطنه بختياري رسيد. در اين مدت روس و انگليس قرارداد 1907 را ميان خود منعقد و کشور را به دو منطقه نفوذ خود تقسيم کردند و لشکريان روس به بهانه حفظ منافع اتباع خود به انزلي و نواحي شمالي کشور وارد شدند، انگليسي ها نيز نيرويي در جنوب کشور تحت عنوان پليس جنوب تشکيل دادند که حافظ منافع آنان باشد.
سالارالدوله پس از آنکه دريافت از طرف مشروطه خواهان و مجلسيان نمي تواند اميدي داشته باشد به مخالفت علني با آنان برخاست و به محمدعلي شاه مخلوع که او نيز در اروپا بود نزديک شد. چرا که نابساماني اوضاع ايران و ناتواني مقامات در ايجاد امنيت و ثبات او را به حمايت مردم اميدوار کرد. لذا با محمدعلي ميرزا و شعاع السلطنه متحد شده و براي به تخت نشاندن شاه مخلوع تصميم به ورود به کشور گرفتند.
دوستعلي خان معيرالممالک در کتاب وقايع الزمان درباره اوضاع آن روز کشور مي نويسد:
دوره عجيب و درهمي است هرکس در هر جا هست حکمراني مي نمايد، تقريباً ملوک الطوايف است. وضع تهران هم بدترين وضعيت ها است که هيچ نمي توان تصور کرد. داراي حاجت نمي داند عرض حاجت را به چه محل و چه کسي مي نمايد. در افواه عموم چندي است که مذاکرات زياد مي شود. در خصوص محمدعلي ميرزا و از يک طرفي تا چند روز ديگر وارد خاک ايران خواهد شد. خدا شاهد است اگر شخصي بود قدري مآل انديش در همچه دوره درهم مغشوش که هيچ کس به هيچ کس نيست در کمال خوبي مي توانست بيايد بر تخت خود قرار گيرد. ولي مع ذلک عرض مي کنم چون مردم فوق العاده از اين هرج و مرج و از اين تعديات خودسرانه برخي به ميل خود به قدري رنجيده شده و منزجر گرديده که حساب ندارد. (54)
معيرالممالک همچنين درباره شرايط بازگشت محمدعلي شاه مخلوع به کشور مي نويسد:
با اين خرابکاري ها و رنجش مخلوق که امروز در ايران است من هيچ مانعي نمي بينم براي ورود محمدعلي شاه خصوصاً اگر دولتين روس و انگليس حرفي نداشته باشند که ديگر از آب خوردن سهل تر است. (55)
سالارالدوله در نامه هايي که به رؤسا و سران ايالات ارسال مي کرد هدف خود را از بازگشت به کشور سرکوب مشروطه اظهار کرده است. در يکي از اين نامه ها آورده است:
عازم کردستان شدم که دمار از مشروطه و مشروطه طلب ايران در بياورم و احترامات علما و مشايخ و اهل اسلام را اعاده و تجديد نمايم. مأموريني که از طرف مشروطه در آنجا هستند همه را گرفته توقيف نماييد تا من برسم. به عموم ابلاغ نماييد هر کس مطيع است و روبه شاه پرستي را دارد مورد عطوفت خواهد شد و هر کس مشروطه خواه است به سزاي عقيده فاسد خود خواهد رسيد و در اينجا نه بر مرده که به زنده بايد گريست. (56)
به هر حال تا ورود شاه سابق و سالارالدوله به کشور اقدام خاصي براي جلوگيري از آنها به عمل نيامد. اقدامات محمدعلي ميرزا و سالارالدوله با آگاهي دولت هاي روس و انگليس و همچنين عثماني انجام شد و دولت روسيه بخصوص حمايت زيادي از محمدعلي ميرزا و سالارالدوله به عمل آورد. گرچه انگليس در ظاهر خود را بي طرف نشان مي داد و علاقه اي به دخالت در امور ايران نشان نمي داد، اما در بسياري از موارد حوادث را به نفع خود هدايت مي کرد و در مواقع لازم حمايت هاي خود را اعمال مي داشت. چنانکه برخي بر اين باور بودند که عدم مجازات سالارالدوله در طغيان سال 1325 به علت حمايت انگليس از او بود و اگر او را مجازات مي نمودند فجايع و شورش هاي بعدي روي نمي داد. در جريان تصميم شاه مخلوع و برادرانش براي حمله به تهران نيز مأموران دولت هاي روس و انگليس از اين وقايع مطلع بودند و دولت انگليس بر اين باور بود که دولت روسيه خود اداره اين جريانات را برعهده دارد. (57)
درباره ميزان آگاهي دول بيگانه و دخالت آنها در اين قضيه بايد گفت روس و انگليس قبلاً توافق کرده بودند در صورتي که شاه مخلوع سعي کند در ايران اغتشاش نمايد مخارج سالانه او ساقط شود. به علاوه طبق همان قرارداد دولت هاي روس و انگليس تعهد کرده بودند از هر اغتشاش سياسي که شاه مخلوع عليه دولت ايران انجام دهد جلوگيري نمايند. در 21 رجب 1329ق برابر با 19 ژوئيه سرادوارد گري به سربوکانان تلگرافي ارسال کرده بود به اين مضمون که:
ما هر دو ( روس و انگليس ) سلطنت شاه تازه ( احمدشاه ) را تصديق کرده ايم. من هيچ راهي نمي بينم که چگونه ما با روسيه بتوانيم مراجعت شاه را قبول نماييم. شما بايد از دولت روسيه سئوال کنيد که آيا دولت روس شاه مخلوع را باخبر خواهد ساخت که براي مراجعت او به ايران ما هيچ وجه اجازه نمي توانيم بدهيم. (58)
در 4 شعبان 1329 برابر با 31 ژوئيه 1911م، سفراي روس و انگليس متّفقاً به دولت ايران يادداشتي ارسال کردند و در آن يادداشت ذکر کردند روس و انگليس مداخله در جنگ داخلي با شاه مخلوع نخواهند کرد. (59) البته در اين قضيه دخالت دولت روس در تحريک و حمايت از شاه مخلوع بارز بود. چنانکه نماينده سياسي تزار در اين باره گفته بود اگر شاه مخلوع هنوز در اروپا باشد من با کمال ميل حاضر هستم به او اخطار دهم و او را از ورود به ايران جلوگيري کنم اما او اکنون وارد ايران شده و اوضاع تغيير کرده است. او با ورود به گمش تپه حمايت دولتين را از دست داده است و البته بايد تا آخرين دقيقه مقاصد مهم خود را تعقيب کند و ضمناً نماينده سياسي انگليس را نصيحت کرده و گفته بود که بگذاريد آنچه شدني است بشود. (60) وزيرمختار روس به درخواست کمک ايران براي دفع شاه مخلوع و برادرانش پاسخ رد داده و اظهار داشت ما همراه و يا متحد محمدعلي ميرزا نيستيم و با اطلاع و استصواب ما به ايران نيامده و ايران بايد خود او را دفع کند. (61)
مستر مور ( خبرنگار روزنامه تايمز ) که خود در جريان جنگ هاي قواي دولتي و محمدعلي ميرزا بود در اين باره مي نويسد:
متجاوز از يک سال است انتريک و سازش شاه مخلوع با تراکمه جاري مي باشد. شاه مخلوع با يک کشتي روس وارد ايران شده و شيوع کامل دارد که حرکات او در روسيه از مأمورين دولتي مخفي نبوده است در دواير روس اينجا علناً از مراجعت شاه مخلوع اظهار مسرت نموده ورود او را با کمال اطمينان اظهار مي دارند. (62)
سالارالدوله در اوايل تيرماه از راه آسياي صغير و عثماني وارد بغداد شده، سپس به ايران وارد شد. او به محض ورود به کشور اقدام به نامه نگاري به رؤسا و سران ايلات و علما و بزرگان نمود و سعي در کسب حمايت آنان داشت. او همچنين به کنسول هاي روس و انگليس در شهرهاي غربي کشور پيام هايي را ارسال کرد. (63) چون بسياري از علما بر اثر تبليغات و عدم آگاهي و شناخت کافي و معرفت درست از مشروطيت، مخالف آن بوده و مشروطيت را مساوي با کفر و بي ديني مي دانستند، برخي از علماي کردستان با سالارالدوله همراه شدند.
سالارالدوله در اين زمينه چنين اظهار مي داشت که مورد حمايت عثماني مي باشد که البته به نظر مي رسد بيشتر براي جلب حمايت مردم و علماي سني مذهب کردستان بوده باشد. سر جرج بارکلي نيز در گزارش ماهيانه خود به سر ادوارد گري در مطالب 18 مه 1911 /28 ارديبهشت 1290 /19 جمادي الأولي 1329 در اين باره مي گويد:
کنسول اعلي حضرت در تاريخ دهم مه تلگرافي راپورت مي دهد که سالارالدوله برادر شاه مخلوع از سرحد عبور کرده و به عنوان اينکه عثمانيان به او وعده همراهي داده اند مشغول به هيجان آوردن اکراد مي باشد ولي تاکنون تلاش او چندان توفيق حاصل ننموده. (64)
سالارالدوله در سنندج اقدام به مکاتبه با شهرهاي تهران، کرمانشاه، همدان، بروجرد، قزوين، زنجان، گروس و سلطان آباد و ديگر مناطق کرد. او در تلگرامي به امين الممالک او را به حکمراني کرمانشاه و مأمور حفظ نظم و امنيت آنجا منصوب کرد و او را به تهيه و تدارک آذوقه براي هفت هزار نفر سوار و ده هزار تفنگچي مأمور کرد. (65)
سالارالدوله در سنندج از طريق کشيشي کلداني که رياست آشوري هاي کردستان و همدان را به عهده داشت پيام هاي محبت آميزي براي مأموران خارجه ارسال کرد. اکثر علما و روحانيون کردستان با سالارالدوله همراهي کردند. از جمله شيخ محمد مردوخ و شيخ علاءالدين پيشواي نقشبنديه. به نوشته شيخ رئوف ضيايي خواهرزاده شيخ علاءالدين، شيخ در نامه خود به سالارالدوله نوشته شيخ رئوف ضيايي خواهرزاده شيخ علاءالدين، شيخ در نامه خود به سالارالدوله نوشته بود مشايخ اورامان با مريدان خود آماده مي باشند که در راه رسيدن سالارالدوله به تاج و تخت به او کمک و ياري کنند. (66) او درباره علت همراهي شيخ با سالارالدوله مي نويسد اگر چه من از نظر شخصي و باطن او اطلاع ندارم، ولي آنچه فهميده مي شد اين بود که چون سيستم سلطنتي از قديم متداول و مألوف همه بود، به علاوه اين که در اطراف مشروطه خواهان از روي سياست و يا هر علت ديگري تبليغات زيادي مي شد و عده اي آنها را ملاحده و مخالفين اسلام مي دانستند اين بود که برخي از روحانيون از آنها منزجر بوده و شايد حضرت شيخ از همان دسته اشخاص بوده باشد کما اينکه بيشتر علماي ايران چنين بودند. (67)
در جلسه 5 مرداد 1290 قانوني براي اعطاي جايزه براي کشتن محمدعلي شاه و سالارالدوله تصويب شد. (68) اين کار براي تحريک و تشويق مردم بر ضد محمدعلي ميرزا و سالارالدوله بود. متن مصوبه دولت چنين بود:
4 شعبان 1329 بر حسب رأي مجلس مقدس اعلام مي شود کساني که محمدعلي ميرزا را اعدام و يا دستگير کنند يکصد هزار تومان به آنها داده مي شود. کساني که شعاع السلطنه را دستگير کنند بيست و پنج هزار تومان به آنها داده مي شود، کساني که سالارالدوله را اعدام يا دستگير کنند بيست و پنج هزار تومان به آنها داده مي شود و نيز اخطار مي شود که اگر داوطلبان خدمات مزبور بعد از انجام خدمت کشته شدند مبلغ فوق الذکر به همان نسبت به ورثه آنها داده خواهد شد و اين مبلغ در خزانه دولت موجود و بعد از انجام خدمت نقداً به آنها پرداخته مي شود. (69)
سالارالدوله در اوايل شعبان 1329 وارد کرمانشاه شد. دولت مرکزي ابتدا براي مقابله و سرکوب محمدعلي ميرزا و شعاع السلطنه اقدام کرد و سردار محيي ( عبدالحسين خان معزالسلطان رشتي )، سالار فاتح ( ميرزاعلي خان ديوسالار )، سردار بهادر ( جعفر قلي خان بختياري= سردار اسعد دوم )، سردار محتشم بختياري، يپرم خان رئيس شهرباني (ارمني قفقازي ) و اميرمجاهد ( يوسف خان بختياري ) هر يک را چند صد سوار جنگجو و مجهز براي رويارويي با نيروهاي محمدعلي شاه به فيروزکوه و ورامين ارسال کرد. (70) اما خطر سالارالدوله بزرگتر و جدي تر از محمدعلي ميرزا بود و پس از شکست اردوي محمدعلي ميرزا قواي دولتي متوجه سالارالدوله شدند.
سالارالدوله در نامه ي خود به مک دول کنسول انگليس در کرمانشاه يکي از دلائل ورود خود به ايران را درخواست ستارخان و باقرخان ذکر کرده و مي نويسد:
تلگرافي از ستارخان و باقرخان رسيده مشعر بر اين که لازم است من به ايران آمده به اين اغتشاشات خاتمه دهم. اهالي آمدن من را تصويب کرده آن را موهبتي از طرف شما مي دانند. (71)
سالارالدوله همچنين در اين نامه نسبت به خروج محمدعلي ميرزا از کشور مي نويسد:
من نسبت به او رعيت ناقابلي هستم ولي اگر اعلي حضرت محمدعلي شاه مايل به ترک حقوق شخصي خود بوده باشند، وعده هايي که به ايشان داده ام از درجه ي اعتبار ساقط است و من خود را محق به بازگرفتن حقوق اجدادم خواهم دانست. (72)
سالارالدوله هنگام ورود به کرمانشاه دستور به تشکيل يک مجلس فرمايشي داده و دستور داده بود نظامنامه اي نيز براي مجلس مزبور نوشته شود و رسيدگي و تحقيقات لازم را در اين کار انجام دهند. (73) سالارالدوله خود در عمارت بيدستان مستقر شد. بسياري از امرا و سران منطقه غرب کشور تسليم او شدند. حاج علي رضاخان گروسي با نيروها و تسليحاتش به کرمانشاه آمده و مطيع سالارالدوله شد. همچنين سواران و قوايي مرکب از ايلات ملک شاهي خزل به رياست غلام شاه خان پسر غلامرضاخان والي پشتکوه و ساير ايالات غربي کشور مانند زنگنه، سنجابي، گوران و کليايي به سالارالدوله پيوستند.
درباره تعداد همراهان و سربازان سالارالدوله ارقام گوناگوني ذکر کرده اند و عده ي نيروهاي او را از ده هزار الي سي هزار نفر بيان کرده اند. در هر حال او توانسته بود نيروي قابل ملاحظه اي از کردها و لرها را فراهم کند. کسروي مي گويد: « شماره همراهان او را ده هزار نوشته اند و خود وي سي هزار مي گويد. ليکن چنانکه نوشتيم دسته هاي بي شمار بس انبوهي بود. زيرا همين که هياهو افتاده بود او آهنگ تهران را دارد گروه گروه لران و کردان و ديگران به آرزوي تاراج از پشت سر او مي آمدند. يکي از آنان که با وي بود مي گويد: اگر بگويم صد هزار تن همراه او بود دروغ نيست. چيزي که هست اينان يک توده بساماني نبودند و با هم پيوستگي نداشتند که کسي به شمار درست ايشان پردازد. » (74) تعداد همراهان و سربازان او چنان زياد بود که هنگام ورودش به کرمانشاه همه مأمورين دولتي از ترس به کنسولخانه ي انگلس در کرمانشاه پناه بردند. (75)
درباره ي ارتباط انگليس با سالارالدوله بايد گفت مقامات انگليسي هيچ گاه به طور علني و رسمي از سالارالدوله حمايت نمي کردند و اين البته به واسطه ي وحشي گري و غارت گري هاي قواي او و سبکسري هاي مفرط او بود. آنان گرچه به نظر مي رسد از تصميم سالارالدوله براي ورود به کشور و ايجاد اغتشاش آگاه بودند اما سفارت آن کشور در تهران تعمداً مقامات ايراني را از ورود سالارالدوله به کشور آگاه نکرد. (76)
تا وصول تعليمات ديگر شما تا اندازه اي که براي حفظ جان و مال و اتباع انگليس مقيم کرمانشاه لازم باشد با سالارالدوله سئوال و جواب کنيد. هرگاه ببينيد ناچار هستيد با آن شاهزاده مراسلات رد و بدل کنيد بايستي به طور وضوح به او بفهمانيد که او را رسماً نمي شناسيد. (77)
به رسميت شناختن سالارالدوله و شاه مخلوع توسط انگليس براي مقامات ايراني مسئله ي بسيار مهمي بود. سفير ايران در انگليس در مذاکره با مقامات انگليسي به اين امر اشاره کرده و درخواست نمود دولت ايران مايل است که انگليس معناً در اين قضيه دخالت و به شاه مخلوع و سالارالدوله اعلام کنند که چنانچه آنها موفق هم شده و به مقاصد خود برسند دولت انگليس آنها را ( به رسميت ) نخواهد شناخت. چرا که عدم شناسايي آنها براي مأيوس کردن آنها که موجبات اختلال نظم و قتل و غارت بسيار شده اند خيلي مؤثر است. البته مقامات امور خارجه انگليس چنين عقيده اي نداشتند و به سفير ايران پاسخ دادند که چنين اظهاراتي از طرف انگليس بي نتيجه خواهد بود و بدون موافقت روس نمي توان چنين اظهاراتي بيان کرد. (78)
دولت ايران انتظار داشت انگليس کمک هاي لازم در سرکوب سالارالدوله را اعمال کند. سر جرج بارکلي در مورخه ي 31 تير 1290 (26 رجب 1329) در نامه اي به سر ادوارد گري مي نويسد:
برحسب ماده ي يازدهم پروتکل و مناسبات دوستانه دولتين، دولت ايران خود را محق مي بيند که از دولت اعليحضرت انتظار داشته باشد اقدامات لازم براي منع آن اعليحضرت ( محمدعلي شاه مخلوع ) و عمّال او از تحريک هيجان در مملکت و اعمال اخير سالارالدوله که منجر به مراجعت آن اعليحضرت گرديد بنمايد. (79)
سالارالدوله خود روز 27 شعبان 1329 از کرمانشاه خارج و به سمت تهران حرکت کرد و در روز سوم رمضان خبر شکست اردوي ارشدالدوله به او رسيد و در 6 رمضان نيروهاي او در ملاير قواي امير افخم بختياري را شکست داده و غنايم زيادي به دست آوردند. (80)
سالارالدوله پس از شکست امير افخم و چند روز اقامت در همدان و اراک، در 24 رمضان به سوي ساوه حرکت کرد و روز آخر رمضان به حدود ساوه رسيد و در آنجا منتظر ورود قواي دولتي شد. البته در اين مدت اردوي او اقدام به دست اندازي و غارت و چپاول روستاهاي اطراف زدند و يکي از روستاهاي آباد و بزرگ آنجا به نام زرند را با بي رحمي تمام غارت کردند. جايي که اردوي سالارالدوله اردو زده بود باغشاه نام داشت که در نود ميلي جنوب شرقي تهران ميان نوبران و روستاهاي اطراف قم واقع بود. اردوي دولتي نيز که مرکب از دو هزار سوار مجاهد و ژاندارم به رياست يپرم خان و سردار بهادر و سردار محتشم و همين تعداد سوار بختياري بود در روز اول شوال به ساوه و نزديکي باغشاه که محل اردوي سالارالدوله بود رسيدند. (81)
مهمترين روز جنگ، روز سوم بود. با آتش توپخانه دولتي شيرازه اردوي سالارالدوله از هم پاشيد. روز سوم نبرد که مصادف با سوم شوال 1329 بود اردوي سالارالدوله پس از شکست، محل را ترک و فرار کردند. (82) سالارالدوله پس از مشاهده شکست نيروهايش سريعاً فرار کرد و از ترس اينکه مبادا به دست اردوي دولتي بيفتد همه وسايل خود شامل نقدينه جواهرات و اوراق و اسناد خود را باقي گذاشت و فرار کرد. در بين وسايل او کيف و کاغذ و کمربند مرصع و شمشير جواهر نشان که مکلل به چند دانه الماس و فيروزه بود، به دست اردوي دولتي افتاد. (83) سالارالدوله پس از شکست در اعلاميه اي که با امضاي ابوالفتح شاه قاجار امضا شده دليل عقب نشيني خود را چنين بيان کرده:
چون بين سران اردوي سلطنتي اختلافاتي به وجود آمد که رفع آنها اهميت و فوريت داشت به همدان مراجعت فرموديم تا ان شاءالله پس از رفع اختلافات به طرف مقر سلطنت يعني طهران حرکت فرمائيم. (84)
شکست و فرار سالارالدوله اهميت زيادي داشت. همان گونه که قبلاً ذکر شد حمله او وحشت و هراس شديدي را در دل مردم پايتخت و مشروطه خواهان و آزادي خواهان افکنده بود. اگر او در باغشاه شکست نمي خورد و مي توانست اردوي دولتي را شکست دهد، به راحتي مي توانست به تهران وارد شود و بساط مشروطيت را به کلي برچيده و با توجه به حمايت روسيه از او وضعيت مشروطه خواهان و مشروطه به کلي پريشان مي شد. همچنين اردوي وحشي او جنايات غيرقابل جبراني در تهران به بار مي آورد. به همين دليل اين پيروزي اهميت فراوان داشت و به گفته کسروي:
اين فيروزي دولت گرانبهاتر از فيروزي هاي پيشين بود و ديگر گرانبهاتر شدي اگر توانستندي دنبال گريختگان را بگيرند و تا مي توانند از آنها کشتار کنند و سزاي تاراج گري ها را کنارشان نهند. چنان که نوشته اند اگر دنبال کردندي خود آن جوان ديوانه به دست آمدي و ريشه تباه کاري هاي او بريده شدي ليکن چنان که تلگراف ها پيداست از فرسودگي و درماندگي اسب ها به آن کار نپرداختند. (85)
پس از شکست هاي متوالي سالارالدوله در باغشاه و اشترينان او به سوي کرمانشاه رفته و با سواران خود آنجا را تصرف کرد. ورود او به کرمانشاه در اواخر آذرماه 1290 بود. (86) پيش از ورود خود سالارالدوله، عده اي از سواران کرد او به شهر آمده و ايجاد رعب و وحشت نمودند. اعظم الدوله حاکم کرمانشاه، از ترس سالارالدوله و همراهانش پيش از ورود سالارالدوله يعني در 22 ذي حجه 1329 به همراه عده اي از نزديکانش از جمله اکرم الدوله و ميرزا ابوالحسن خان و حاجي رستم بيک معين الاشراف به کنسول خانه انگليس در کرمانشاه پناهنده شدند. (87)
سالارالدوله در هنگام ورود به کرمانشاه از خرابي ايران و اوضاع مغشوش و پريشان مملکت انتقاد کرده و خواستار پايان دادن به اين اوضاع بود. (88) در اين دوره بود که سالارالدوله خود را شاه خوانده و اقدام به ضرب سکه به نام خود کرده بود. او ممالک کردستان، کرمانشاه، لرستان، خوزستان و گروس را از آن خود دانسته و مقر خود را در کرمانشاه قرار داد. او علاوه بر پاکت ها و سربرگ هايي که در آنها خود را پادشاه قسمتي از خاک ايران معرفي کرده بود، دستور داد براي ثبت پادشاهي خود مقادير زيادي مسکوکات طلا و نقره ضرب کردند که بر روي آنها اين عبارات حک شده: در يک روي سکه شعر:
سکه به زر مي زند سالار دين *** باورش باشد اميرالمؤمنين
و بر روي ديگر سکه عبارت « السلطان ابوالفتح شاه قاجار » را حک کرده بود. (89) او همچنين در محاورات و نامه هاي خود عبارات و الفاظ شاه دستوري از قبيل فرمان مي دهيم، امر مي کنيم . . . بکار مي برد. عبارت روي پاکت ها و دستخط هاي او چنين بود: « سالارالدوله شاهنشاه کل ممالک خوزستان، لرستان و عراق عجم » . (90)
پس از خروج محمدعلي شاه مخلوع و شعاع السلطنه و شکست سالارالدوله در باغشاه مذاکرات مربوط به نحوه ي فيصله دادن به اين قضيه و ترتيب خروج سالارالدوله از کشور با حضور مقامات سفارتين انگليس و روس در جريان بود.
سر جرج بارکلي وزيرمختار انگليس در نامه اي به مک دول کنسول آن کشور در کرمانشاه مي نويسد: به همراهي کنسول روس متفقاً به سالارالدوله به شدت اصرار نمايند که ايالات و ولايات متصرفي را به فرمانفرما که از طرف دولت به حکم فرمايي آن مناطق رسيده تسليم کند. او همچنين اظهار مي دارد پيشنهادهاي سالارالدوله نيز قابل قبول نبوده و طول توقف او در ايران به ضرر منافع دولتين است. (91) البته سالارالدوله اين پيشنهادها را نپذيرفته و با اعلان پادشاهي خود اظهار داشت مقصودش اعاده ي نظم و مذهب و ايجاد حکومت مقتدر در کشور است. (92)
مقامات انگليسي همچنين سالارالدوله را در جريان مذاکرات انجام شده با محمدعلي شاه مخلوع قرار مي دادند. (93)
در نامه ي سر جرج بارکلي به سر ادوارد گري در 17 بهمن 1290 آمده است، در مذاکره راجع به مسئله ي شعاع السلطنه و سالارالدوله وزير خارجه ايران پيشنهاد کرد املاک شعاع السلطنه ضبط شود و به او حقوق جزيي داده شود. اين پيشنهاد با مخالفت سفراي دولتين مواجه شد و چنين اظهار داشتند که اين مسئله با اعطاي حقوق کامل توافق نخواهد داشت و به علاوه چون شعاع السلطنه با شاه مخلوع بوده و نفوذ کاملي داشته بهتر اين بود که با او رفتار بهتري شود و حقوق بيشتري به او داده شود. وزير امور خارجه ايران هم قبول مي کند در ازاي حقوق جزيي املاک او را رد نمايند و درباره ي سالارالدوله تصميم گرفته شد با او مذاکره شود، املاکش به او مسترد شود و چون خيلي بي چيز بوده به او و خانواده اش ساليانه دوازده هزار تومان پرداخت شود. در صورتي که تا ورود حکومت به کرمانشاه امنيت را برقرار و مسئول انتظامات آنجا شود و پس از ورود حکومت مشاغل حکومتي را واگذار و از ايران خارج شود. وزير خارجه در ضمن از سفرا خواست کنسول هاي دولتين با اين شرايط با او مذاکره کنند. (94)
البته سالارالدوله نه تنها اين پيشنهادها را نپذيرفت، بلکه ادعاي حکومت بر کل غرب ايران را مطرح کرد. وزيرمختار انگليس در اين باره اظهار مي دارد در صورت تصويب دولتين با خواهش وزير خارجه ايران بر آنند که به کنسول انگليس در کرمانشاه تعليم داده شود که با کمال سختي به سالارالدوله اصرار نمايند که از ايران خارج شود و به او خاطرنشان شوند که رويّه ي حاليه او مخالف با منافع دولت هاي انگليس و روس است و دولت ايران در مقابله با او کاملاً به تقويت و همکاري دولتين مطمئن است و چنان چه که از ايران خارج نشود دولتين ديگر اقدامي براي تحصيل حقوق او نمي کنند و به هيچ وجه از او حمايت نخواهند کرد و به کنسول هاي خود در کرمانشاه دستور دادند که اين مطالب را اشاعه دهند. (95)
برطبق گزارش کنسول انگليس خواب هايي که سالارالدوله براي تحصيل عظمت و اقتدار آينده ي خود ديده بود آن قدر زياد بود که او اصلاً متوجه موقعيت خود نشد. (96) او همچنين بر اين باور بود که سالارالدوله دوستان و همراهاني که از روي صداقت و دوستي با او عمل کنند نداشت و آنهايي که به او پيوسته بودند بعضي از روي پلتيک و بعضي از روي ترس و برخي براي غارت گري بود. (97)
زماني که بين قواي دولتي و سالارالدوله در کرمانشاه درگيري بود، خسارات جاني و مالي بسيار به اهالي رسيد و آنها مجبور شدند براي حفظ جان در کنسول گري هاي انگليس و روس در کرمانشاه تحصن کنند.
اهالي در نامه اي به کنسول انگليس مي نويسند:
امضاکنندگان اهالي کرمانشاه که هر کدام نماينده ي طبقه و صنفي مي باشيم مدت زماني است که صاحب جان و مال و آبرو و شرف خود نبوده ايم. هرکسي از هر گوشه اين يک مشت خاک را حمله نموده است به جز قتل و غارت عاقبت نتيجه ي ديگري براي اهالي بدبخت کرمانشاه نداشته است و مخصوصاً اين روزها مي بينيم شرف و جان و مال اهالي در حقيقت در خطر است. بنابراين مجبوريم در کنسول خانه تحصن کنيم. ما از شما که نماينده دولت معظم و همسايه ي ما بدبختان هستيد استدعا مي کنتيم به هر طريقي که مي دانيد امنيت جان و شرف و آبروي ما را حفظ کنيد. بيش از اين طاقت صبر و تحمل نداريم تا زماني که امنيت جان و مال و آبروي ما را تحصيل نکنيد از اين کنسول خانه خارج نخواهيم شد. استدعاي ما اين است که عساکر دولتي و قشون سالارالدوله در شهر داخل نشوند. در خارج جنگ کنند. سلطان العلما امام جمعه، شجاع العلما، آقا محمدمهدي، ظهيرالعلما. . . . (98)
پناه دادن کنسول گري انگليس به عده اي از مخالفان سالارالدوله باعث شد او شکست هاي مقطعي خود را در کرمانشاه از قواي دولتي، به حضور مخالفانش در کنسول خانه ي انگليس مربوط دانسته و از کنسول خانه و بانک شاهنشاهي انگليس بسيار دلخور شود. (99)
در اين باره مک دول کنسول انگليس در مکتوبي به سر والتر تنلي در مورخه ي 1291/7/5 مي گويد اهالي حق شکايت دارند. عده اي طرفدار سالارالدوله و عده اي طرفدار دولت مرکزي هستند ليکن اکثر مردم فقط امنيت مي خواهند که به زندگي و کسب و کار خود بپردازند. او مي افزايد اهالي از او خواسته اند به همراه کنسول روس از سالارالدوله بخواهيم که در بيرون از شهر بجنگد. او در جواب تقاضاي اهالي اظهار مي دارد فقط آنهايي را که تحصن کرده اند حفاظت خواهد کرد و حفظ جان و مال و املاک شهر مقدور نيست و به فرمانفرما و سالارالدوله توصيه کرد اگر در شهر بجنگند مسئول تمام خسارات وارد به اموال اجانب خواهند بود. (100)
اقدامات سالارالدوله در غرب ايران دولت مرکزي را بر آن داشت که براي سرکوب وي بايد به اقدامات جدي دست بزند. در اين باره دولت شاهزاده فرمانفرما را به فرماندهي ايالات غربي ايران منصوب کرد و او مأمور سرکوب سالارالدوله شد. فرمانفرما نيز قشوني متشکل از سواران بختياري و مجاهدين تهيه کرد و يارمحمدخان کرمانشاهي مجاهد معروف را با سيصد مجاهد تحت امرش با خود به کرمانشاه همراه برد. (101) مجاهدين به فرماندهي يارمحمدخان در کرمانشاه با مخالفين خود با خشونت زياد رفتار کردند، يارمحمدخان بسياري از همکاران و نزديکان سالارالدوله را اعدام کرد؛ از جمله شرف الملک کردستاني و حاج رستم خان سرهنگ فوج زنگنه را تيرباران کردند. همچنين عده اي از سرشناسان شهر از جمله آقارحيم مجتهد، آقامحمود و آقا سيدرضاي قمي پيشنماز را براي استنطاق به ديوانخانه برده و توقيف کردند. (102) آقا محمد برادر آقا محمدمهدي مجتهد را که از مشروطه خواهان بنام کرمانشاه بود، پس از استنطاق اعدام کردند. (103) يارمحمدخان همچنين عده اي ديگر از روحانيون و علماي کرمانشاه را که مدارک و اسناد همکاري و همياري آنها با سالارالدوله را به دست آورده بود، توقيف نمود. به همين دليل برخي روحانيون کرمانشاه خود را به عتبات عاليات و علماي نجف رسانيده و به اعدام علماي کرمانشاه توسط يارمحمدخان اعتراض کرده و خواستار آزادي آنها شدند. روحانيون نجف نيز تلگرام هايي به دولت ايران فرستاده و آزادي روحانيون و علماي کرمانشاه را خواستار شدند. علماي کاظمين نيز طي تلگرام هايي خواستار رهايي روحانيون کرمانشاه شدند. (104)
با همه اين احوال يپرم خان براي سرکوب سالارالدوله راهي همدان شد. در نبردي که بين قواي سالارالدوله و يپرم خان در روز 29 ارديبهشت 1291 در روستاي شورچه، که دهي است ميان کنگاور و تويسرکان و نهاوند، اتفاق افتاد، قواي سالارالدوله شکست خوردند؛ اما يپرم خان در حين نبرد کشته شد. (105)
سالارالدوله پس از چندي که در شهرهاي شمالي کشور و خراسان سرگردان بود در نهايت به کرمانشاه آمده خود را به کنسول گري ييلاقي روس انداخته و متحصن مي شود و پس از مدتي مذاکره بين دولت ايران و سفارت روس قرار مي شود که سالي هشت هزار تومان به او داده شود و املاک را به او پس دهند و او از کشور خارج شد. (106)
سالارالدوله در همه ي اين سال ها با عوامل انگليس در ارتباط بود و هزينه هايش از سوي انگليس پرداخت مي شد. در تاريخ 9 مارس 1919 طي درخواستي از نمايندگي بريتانيا در تهران درباره ي مخارج انجام شده براي سالارالدوله توسط کارگزاران انگليسي در بادکوبه آمده است:
نظر به مکاتبات اخير با جناب اشرف آقاي رئيس الوزرا در خصوص نواب اشرف والا شاهزاده سالارالدوله شرف دارم خاطر نواب را مستحضر سازم مخارجي که کارگزاران نظامي انگليس در بادکوبه از بابت معزي اليه تا بيست و هشتم فوريه گذشته نموده اند مبلغ شصت و يک هزار و هفتصد منات مي باشد. (107)
در واقع انگليس با حفظ او و پرداخت مستمري و مواجب او را براي پيشبرد مقاصد خود در مواقع لازم مورد حمايت قرار مي داد.
شايان ذکر است اين شورش سالارالدوله نيز خرابي بسيار به بار آورد. نيروهاي تحت امر و متحدان او اصولاً به اين بهانه دست به قتل و غارت مردم مي زدند. در عريضه ي يکي از اهالي گروس درباره ي اقدامات يکي از سرداران سالارالدوله چنين آمده است:
. . . حال هم افتخار نظام با سوارانش براي سوار و پول از دهات، گروس را خراب کردند. پس از شکست سالارالدوله هفت بار پول زرد و سفيد و قريب چهارده من ظروف نقره اسباب سماور و غيره و چهل و پنج شش دار قالي پنج و شش و هفت و چهار ذرعي از مال ملت بدبخت به يغما آورده قانع نشد آتش حرص و طمعش هنوز مشتمل به فقر و بيچارگي به رنجبران ترحم ننموده شکسته داس و کهنه پلاس آنها را هم به يغما و خودشان را متواري مي سازد. بغض و عداوتي که با مشروطه طلبان در دل داشتند در اين مورد موقع بروز داده و هرچه خواستند کردند. جمعي را غارت جمعي را گاوسر کند و زنجير نمودند. منجمله حضرت عمادالإسلام آقاي شيخ حبيب الله مجتهد و جناب آقاشيخ علي اکبر قاضي عدليه را پس از مفتضح کردن حبس و آقاي نقيب السادات سيدجليل هشتاد ساله را در زير گاوسر [گرزي که سرش شبيه سر گاو است] مشرف به موتش ساختند. (108)

پي نوشت ها :

1- حسن عنايت، سالارالدوله، يغما، شماره7، سال چهاردهم، مهر1340، ص313.
2- ابوالفضل قاسمي، سياستمداران ايران در اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بريتانيا، بخش نهم، آينده، شماره 3-1 سال نوزدهم، فروردين و خرداد 1372، ص70 و جرج . پ. چرچيل، فرهنگ رجال قاجار، غلامحسين ميرزاصالح، انتشارات زرين، چاپ اول، 1369، تهران، ص87.
3- عنايت، همان، ص313.
4- غلامحسين افضل الملک، افضل التواريخ، به کوشش منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان، نشر تاريخ ايران، تهران، ص90.
5- باقر عاقلي، خاندان هاي حکومتگر ايران، تهران، نشر نامک، چاپ اول، 1384، ص159.
6- مهدي ملک زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، جلد دوم، انتشارات علمي، چاپ سوم، بهار1371، تهران، ص257.
7- ميرزاابراهيم شيباني (صديق الممالک)، منتخب التواريخ، انتشارات علمي، چاپ اول، تابستان1366، تهران، ص333.
8- رضا آذري، در تکاپوي تاج و تخت (اسناد ابوالفتح ميرزا سالارالدوله)، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملي ايران، چاپ اول، 1378، ص4.
9- افضل الملک، ص187 و صديق الممالک، ص347.
10- خاطرات حاج سياح، به کوشش حميد سياح، تهران، 1363، ص510.
11- صديق الممالک، ص374.
12- پيشين، ص374.
13- سعادت خودگو، لرستان در عهد قاجار، خرم آباد، انتشارات افلاک، چاپ اول، 1383، ص96.
14- آيت الله شيخ محمد مردوخ کردستاني، تاريخ مردوخ، نشر کارنگ، چاپ اول، 1379، تهران، ص644.
15- مرآت الوقايع مظفري و يادداشت هاي ملک المورخين، نوشته عبدالحسين خان سپهر، تصحيح عبدالحسين نوايي، تهران، انتشارات زرين، 1368، چاپ اول، ص140.
16- تاريخ مردوخ، ص463.
17- ملک زاده، جلد2، ص292.
18- يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، جلد2، ص31.
19- حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، مستخرجه از اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان، جلد اول، تهران، انتشارات ابن سينا، چاپ دوم، 1353، جلد اول، ص146.
20- خودگو، ص100.
21- محيط مافي، هاشم، مقدمات مشروطيت، به کوشش مجيد تفرشي و جواد جان فدا، تهران، انتشارات فردوسي، چاپ اول، 1363، ص300.
22- معاصر، جلد اول، ص311.
23- معاصر، جلد اول، ص311.
24-معاصر، جلد اول، ص311.
25- معاصر، جلد اول، ص318.
26- صوراسرافيل، شماره7و8.
27- کاتوزيان طهراني، محمدعلي، مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران، شرکت سهامي انتشار، چاپ اول، 1379، ص683.
28- حسن معاصر، جلد اول، ص336.
29- حسن معاصر، جلد اول، ص361.
30- ايرج افشار (سيستاني)، کرمانشاهان و تمدن ديرينه آن، جلد دوم، انتشارات زرين، تهران، چاپ اول، 1371، ص885.
31- کاتوزيان طهراني، ص684.
32- کاتوزيان طهراني، ص684.
33- آذري، ص49.
34- حسن معاصر، ص337.
35- حسن معاصر، جلد اول، صص382 و383.
36- ميرزاصالح، غلامحسين، مذاکرات مجلس اول، توسعه سياسي ايران در ورطه سياست بين الملل، تهران، انتشارات مازيار، چاپ اول، 1384، ص276.
37- ميرزاصالح، غلامحسين، مذاکرات مجلس اول، توسعه سياسي ايران در ورطه سياست بين الملل، تهران، انتشارات مازيار، چاپ اول، 1384، ص276.
38- ميرزاصالح، غلامحسين، مذاکرات مجلس اول، توسعه سياسي ايران در ورطه سياست بين الملل، تهران، انتشارات مازيار، چاپ اول، 1384، ص276.
39- ميرزاصالح، غلامحسين، مذاکرات مجلس اول، توسعه سياسي ايران در ورطه سياست بين الملل، تهران، انتشارات مازيار، چاپ اول، 1384، ص276.
40- حسن معاصر، جلد اول، ص385.
41- مذاکرات مجلس، ص277.
42- مذاکرات مجلس، ص278.
43- مذاکرات مجلس، ص344.
44- مذاکرات مجلس، ص587.
45- دنيس رايت، ايرانيان در ميان انگليسي ها (صحنه هايي از تاريخ مناسبات ايران و بريتانيا)، ترجمه کريم امامي، نشر نو با همکاري انتشارات زمينه، تهران، چاپ دوم، 1368، ص383.
46- ايرانيان در ميان انگليسيها، ص354.
47- محي مافي، ص376.
48- همان، ص377.
49- روح القدس، شماره3، ص4.
50- قاسمي، ص70.
51- رسول جعفريان، بست نشيني مشروطه خواهان در سفارت انگليس، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، چاپ دوم، 1367، ص177.
52- خان ملک ساساني، دست پنهان سياست انگليس در ايران، ص98.
53- ملک زاده، ص257.
54- دوستعلي خان معيرالممالک، وقايع الزمان (خاطرات شکاريه)، به کوشش خديجه نظام مافي، تهران، نشر تاريخ ايران، چاپ اول، 1361، ص25.
55- معيرالممالک، ص32.
56- محمدابراهيم باستاني پاريزي، تلاش آزادي « محيط سياسي و زندگاني مشيرالدوله پيرنيا »، تهران، انتشارات نوين، چاپ چهارم، 2536، صص181 و182.
57- نوايي، عبدالحسين، دولت هاي ايران از آغاز مشروطيت تا اولتيماتوم، تهران، انتشارات بابک، چاپ اول، 2535، ص215.
58- عين الله کيانفر و پروين استخري، کشف تلبيس يا دورويي و نيرنگ انگليس از روي اسناد محرمانه انگليس در باب ايران، تهران، انتشارات زرين، چاپ دوم، 1363، ص50.
59- همان، ص51.
60- نوايي، ص215.
61- حسين الهي، « اسنادي در رابطه با فتنه سالارالدوله در غرب » يادگارنامه ي استاد دکتر عبدالهادي حائري، مجله ي دانشکده ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد، شماره ي اول و دوم، سال بيست و پنجم، بهار و تابستان1371، ص177.
62- همان، صص232 و233.
63- فريدالملک همداني، ميرزا محمدعلي خان، خاطرات فريد از 1291 تا 1334 هجري قمري، به کوشش مسعود فريد (قراگزلو)، تهران، انتشارات زوار، 1354، ص374.
64- احمد بشيري، کتاب آبي (گزارش هاي محرمانه وزارت امور خارجه انگليس درباره انقلاب مشروطه ايران)، ج5، تهران، نشر نو، چاپ اول، 1363، ص1074.
65- خاطرات فريد، ص374.
66- شيخ رئوف ضيايي، يادداشت هايي از کردستان، خاطرات شيخ رئوف ضيايي از وقايع حضور روسيه، بريتانيا و عثماني و آشوب هاي محلي، به کوشش عمر فاروقي، اروميه، انتشارات صلاح الدين ايوبي، چاپ اول، 1367، ص30.
67- شيخ رئوف ضيايي، يادداشت هايي از کردستان، خاطرات شيخ رئوف ضيايي از وقايع حضور روسيه، بريتانيا و عثماني و آشوب هاي محلي، به کوشش عمر فاروقي، اروميه، انتشارات صلاح الدين ايوبي، چاپ اول، 1367، ص30.
68- ابراهيم صفايي، وثوق الدوله، تهران، نشر کتاب سرا، چاپ اول، 1374، ص51.
69- نوايي، ص230.
70- ابراهيم صفايي، وثوق الدوله، ص53.
71- کتاب آبي، جلد هشت، ص1707.
72- کتاب آبي، جلد هشت، ص1707.
73- خاطرات فريد، ص516.
74- احمد کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، انتشارات اميرکبير، چاپ يازدهم، ص190.
75- نوايي، ص245.
76- علي اصغر زرگر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره ي رضاشاه، ترجمه کاوه بيات، انتشارات پروين و معين، ص160.
77- کتاب آبي، جلد پنج، ص1130.
78- کتاب آبي، جلد پنج، ص1134.
79- کتاب آبي، جلد پنج، ص1135.
80- مردوخ، ص526.
81- ملک زاده، جلد7، ص1436.
82- ملک زاده، ج7، ص1442.
83- نورالله دانشور علوي، (مجاهدالسلطان)، تاريخ مشروطه ايران، جنبش وطن پرستان اصفهان و بختياري، به کوشش حسين سعادت نوري، تهران، کتابخانه دانش، 1335، ص93.
84- دانشور علوي، ص94.
85- کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص193.
86- باقر عاقلي، روزشمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي، جلد اول، تهران، نشر گفتار، زمستان1372، ص87.
87- خاطرات فريد، ص389.
88- خاطرات فريد، ص389 و آذري، ص126.
89- نوايي، دولت هاي ايران، ص249 و محمدرضا وليزاده معجزي، تاريخ لرستان روزگار قاجار، از تأسيس تا کودتاي1299، تهران، انتشارات حروفيه، چاپ اول، 1380، جلد اول، ص501.
90- وليزاده معجزي، ص501، نوايي، ص250.
91- کتاب آبي، جلد هشت، ص1711.
92- کتاب آبي، جلد هشت، ص1711.
93- کتاب آبي، جلد هفت، ص1645.
94- کتاب آبي، جلد هفت، ص1589 و جلد هشت، ص1697.
95- کتاب آبي، جلد هفت، ص1676.
96- کتاب آبي، جلد هشت، ص1764.
97- کتاب آبي، جلد هشت، ص1766.
98- کتاب آبي، جلد هشت، ص1996.
99- کتاب آبي، جلد هفت، ص1662.
100- کتاب آبي، جلد هشت، ص1996.
101- ملک زاده، ج7، ص1514.
102- خاطرات فريد، ص393 و ملک زاده، ج7، ص1547.
103- خاطرات فريد، ص394.
104- کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص511 و ملک زاده، ج7، ص1514.
105- عاقلي، روزشمار تاريخ ايران، ص92.
106- کاتوزيان طهراني، ص956.
107- آذري، ص252.
108- حسين الهي، « اسنادي در رابطه با فتنه سالارالدوله در غرب » يادگارنامه ي استاد دکتر عبدالهادي حائري، مجله ي دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد، شماره ي اول و دوم، سال بيست و پنجم، بهار و تابستان1371، ص137.

منبع مقاله :
-، ايران و استعمار انگليس: مجموعه سخنراني ها و مقالات؛ ( 1391 )، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، جلد اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
حکمت | وای از پدران و مادران آخرالزمان! / استاد رفیعی
music_note
حکمت | وای از پدران و مادران آخرالزمان! / استاد رفیعی
ادعای عجیب کارشناس شبکه اینترنشنال درباره دلیل عدم پاسخ اسرائیل به حمله ایران
play_arrow
ادعای عجیب کارشناس شبکه اینترنشنال درباره دلیل عدم پاسخ اسرائیل به حمله ایران
مولودی‌خوانی محمود کریمی بالهجه شیرازی در وصف حضرت شاهچراغ(ع)
play_arrow
مولودی‌خوانی محمود کریمی بالهجه شیرازی در وصف حضرت شاهچراغ(ع)
دور افتخار یزدانی و برخورداری با پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران
play_arrow
دور افتخار یزدانی و برخورداری با پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران
معرفی دو کتاب مهدی قزلی در تمایشگاه کتاب
play_arrow
معرفی دو کتاب مهدی قزلی در تمایشگاه کتاب
شور و شوق فراوان مردم برای حضور در جشن امام رضایی‌ها
play_arrow
شور و شوق فراوان مردم برای حضور در جشن امام رضایی‌ها
نجات پیرزن ۷۳ساله از دست گروگانگیر اصفهانی
play_arrow
نجات پیرزن ۷۳ساله از دست گروگانگیر اصفهانی
پاس گل رونالدو و گل اول النصر به الهلال
play_arrow
پاس گل رونالدو و گل اول النصر به الهلال
نقل خاطره‌ای تکان‌دهنده در جلسه دوازدهم دادگاه محاکمه منافقین
play_arrow
نقل خاطره‌ای تکان‌دهنده در جلسه دوازدهم دادگاه محاکمه منافقین
لحظه ترور یکی دیگر از رهبران حماس در البقاع لبنان
play_arrow
لحظه ترور یکی دیگر از رهبران حماس در البقاع لبنان
زندانی ایرانی در عراق کیست؟
play_arrow
زندانی ایرانی در عراق کیست؟
آمریکا درگیر انتخابات است و ما مشکل بزرگی به نام ایران داریم!
play_arrow
آمریکا درگیر انتخابات است و ما مشکل بزرگی به نام ایران داریم!
جزئیات جدید پرونده فساد در فدراسیون فوتبال
play_arrow
جزئیات جدید پرونده فساد در فدراسیون فوتبال
گل کرده بهار سبزِ تقدیر و قضا/حسن خلج
music_note
گل کرده بهار سبزِ تقدیر و قضا/حسن خلج
دعایی که آیت‌الله بهجت به رهبر انقلاب توصیه کردند
play_arrow
دعایی که آیت‌الله بهجت به رهبر انقلاب توصیه کردند