مترجم: کاظم حاتمي طبري
6- حضرت مهدي عليه السلام در روايات
بنابر اعتقادات اهل سنّت چند شبهه درباره مسئله حضرت مهدي -عجل الله فرجه- مطرح شده است:شبهه اول: معيار قبول يا ردّ احاديث، فقط نقل در صحيحين است
بخاري و مسلم حتي يک حديث از احاديثي که بشارت به ظهور مهدي مي دهد را در صحيحين نقل نکرده اند؛ بنابراين اگر مسئله ي مهدي از سنّت گرفته شده است، مي بايست در صحيحين براي ما بيان مي شد.پاسخ:
1- در هيچ کجا براي بخاري و مسلم مقام عصمت ثابت نشده تا مدّعي شويم تمام روايات صحيحِ سنّت، در کتاب آنها گرد آمده؛ بلکه آنها خود اعتراف دارند که تمام روايت صحيحه را در کتاب خود گرد نياورده اند(1) به همين جهت دانشمند ديگري از اهل سنّت، احاديث صحيحي را که بخاري و مسلم در صحيحين نياوردند، در کتابي تحت عنوان المستدرک علي الصحيحين نوشته است. به علاوه که بخاري هم در صحيح خود احاديثي درباره حضرت مهدي عليه السلام اورده است.2- صغراي قضيه را رد مي کنيم؛(2) اينکه بخاري و مسلم احاديث بشارت به مهدي را در صحيح هاي خود نياورده اند، ادعايي باطل است. بخاري از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي کند که فرمود: «کَيفَ أَنتُم إِذا نَزَلَ ابنُ مَريَمَ فِيکُم وَ إِمامُکُم مِنکُم؛ چگونه است حال شما آن گاه که پسر مريم بر شما فرود آيد در حالي که پيشواي شما يکي از خود شما است».(3) بنابر اينکه آن پيشوا چنان که از ساير سنن و مسانيد بر مي آيد، حضرت مهدي عليه السلام باشد. مسلم نيز روايت کرده که آن حضرت فرمود: «يَکُونُ فِي آخِرِ الزَّمانِ خَلِيفَةٌ يَحثُو المالَ حِيثاً لا يَعُدُّهُ عَدّاً؛ در آخر الزمان خليفه اي خواهد بود که اموال را بدون حساب مي بخشد». (4)
3- اين ادعا را نمي پذيريم که ميزان در صحّت روايات، منحصراً بخاري و مسلم باشد. احاديث حضرت مهدي عليه السلام در کتاب هاي ديگري همچون سنن ابوداود، سنن ابن ماجه، ترمذي و مستدرک صحيحين آمده و هيچ دانشمندي از اهل سنّت شناخته نشده که بگويد: هر روايتي که بخاري و مسلم آن را نقل نکرده باشند، ضعيف است؛ بلکه سيره ي آنان در عمل، خلافِ اين را اثبات مي کند و اگر به تعريف دانسمندان اهل سنّت از حديث صحيح مراجعه کنيم، مي بينيم صحيح بودن روايت را مشروط به آمدن در صحيح بخاري و مسلم يا يکي از آنها نداسته اند؛ وضع در تعريف خبر متواتر نيز بر همين منوال است؛ بلکه اگر بخاري و مسلم روايت متواتري را در کتاب خود نقل نکرده باشند، نقل نکردن بخاري و مسلم در نزد دانشمندان اهل سنّت تواتر آن روايت را از بين نمي برد.
شبهه دوم: احاديث بشارت به مهدي جعلي است
از محمد محي الدين عبدالحميد در جلد آخر کتاب العرف الوردي في اخبار المهدي، در حاشيه کتاب نوشته: به نظر برخي از پژوهشگران، همه رواياتي که درباره مهدي و درباره دجال نقل شده از اسرائيليات(5) است.(6)پاسخ:
چگونه مي توان ادّعاي جعلي بودن اين روايات را کرد در حالي که برخي از آنها در صحاح آمده، چنان که گذشت، اهل سنّت همه آنچه در آنها است را صحيح مي دانند؛ روايات بشارت به مهدي را ترمذي، ذهبي، ابن کثير، نيشابوري، تفتازاني، سيوطي و هيثمي به عنوان حديث صحيح ذکر کرده و بلکه کساني چون شوکاني آن را متواتر دانسته اند.(7)شبهه سوم: احاديث بشارت به مهدي ضعيف است
از ابن خلدون و پيروان او، همچون احمد امين، ابوزهره و محمد فريد وجدي اين ادّعا نقل شده که روايات مهدي روايات ضعيفي است.پاسخ:
پاسخ اين شبهه به دو صورت انجام مي شود:1- با وجود ادّعاي تواتر براي يک روايت -فرض ضعف در سند به محتواي آن ضرري نمي رساند؛ قنوجي در "الإذاعة" مي نويسد: در اينکه مهدي در آخرالزمان قيام مي کند شکي نيست، اما سال و ماهِ آن مشخص نشده است؛ زيرا روايات در اين باب به حدّ تواتر رسيده و جمهور امت، نسل بعد از نسل بر آن اتفاق نظر دارند و مخالفان در حدّي نيستند که قابل اعتنا باشند. و نيز نوشته: انکار اين امر جرأت بزرگي است در مقابل نصوص مستفيضه مشهوره که به حدّ تواتر رسيده است. (9)
2- خودِ صاحب اين شبهه که ابن خلدون باشد، جنين گفته: اين روايات -چنان که ديديد- به جز تعداد اندکي از نقد در امان نمانده است،(10) اين اعتراف گويا است که بعضي از اين روايات، قابل نقد و تضعيف نيست، پس چه دليلي دارند که همان چند روايتِ صحيحِ غير قابل نقد را حجّت ندانند و به آن معتقد نباشند؟
3- اگر بپذيريم که نظر ابن خلدون در صحيح يا ضعيف دانستن روايات، قابل قبول است. ابن خلدون از ميان بيست و سه روايتي که در باب مهدي ذکر کرده، چهار روايت را صحيح دانسته است.
شبهه چهارم: مهدويت يک تز شيعي است
تفکر مهدويت تنها در تفکرات مذهب شيعه موجود است و ديگر مذاهب اسلامي چنين مسئله اي ندارند. محمد بن عثمان در توضيح کتاب تخفة الآحوذي در باب ما جاء من الخلفاء مي نويسد: بسياري از دانشمندانِ ثِقِه (راستگو) و درست کردار بر اين عقيده اند: تمام رواياتي که در باب مهدي وارد شده، همه توسط باطنيه و شيعه و امثال اينها جعل شده و نسبت دادن آنها به رسول خدا صلي الله عليه و آله صحيح نيست.پاسخ:
احاديث مهدي عليه السلام مختص به شيعه نبوده، آنچه اهل سنّت در اين باب نقل کرده اند، از روايات شيعه کمتر نيست. بسياري از دانشمندان نامي اهل سنّت درباره حضرت مهدي عليه السلام کتاب نوشته اند؛ مثل: کمال الدين محمد بن طلحه ي شافعي، محمد بن يوسف گنجي شافعي، نورالدين بن صبّاغ مالکي، سبطِ ابن جوزي، محي الدين بن عربي، عبدالرحمن جامي، عبدالوهاب شعراني، سيد جمال الدين نيسابوري، حافظ محمد بن محمد بخاري، عارف عبدالرحمن صوفي، شيخ حسن عراقي، احمد بن ابراهيم بلاذري، عبدالله بن احمد خشّاب، فضل بن روزبهان، شمس الدين محمد بن طولون حنفي، احمد بن يوسف قرماني، سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي، احمد بن حجر هيتمي مکّي شافعي، سعد الدين حموي، ابوالمجد دهلوي بخاري، صلاح الدين صفدي، علي اکبر بن اسدالله مؤدّي، جلال الدين سيوطي، ابن سعد صاحب الطبقات الکبري، ابن ابي شيبة، احمد بن حنبل، ابن ماجه، ابوداود، بيهقي، ابن عساکر، ابن منظور، ابن حجر عسقلاني، و بسياري ديگر.شبهه پنجم: مهدويت يک مسئله ي غيبيِ مشکوک است
شکي نيست که کسي اطلاع درستي از مسئله ي قيام مهدي ندارد و اين مسئله از امور غيبي است که مجالي براي پذيرش آن نيست.پاسخ:
پاسخ اين شبهه به دو صورت بيان مي شود:پاسخ نقضي: قضيه معاد نيز يک قضيه غيبي است و جزئيات آن مورد شک است اما اين شک ضرري به يقين بر حقّانيت اصل معاد نمي رساند؛ مسئله مهدويت نيز همين طور است.
پاسخ حَلّي: بر فرض که بپذيريم شکّي در مسئله مهدي باشد، قطعاً اين شکّ در جزئيات است، نه در اصل ثبوت اين قضيه؛ يعني در اينکه امامي به نام مهدي هست و در آخرالزمان قيام خواهد کرد شکي نيست؛ چون تا اينجاي قضيه؛ يعني اصل وجود منجي، مورد اتفاق نظر و اجماع و يک ضرورت (امر بديهي) اسلامي؛ بلکه ضرورت ديني(11) است.
شبهه ششم: مهدويت يک مسئله ي ساختگي است
ما در پذيرش روايات مهدوي بايد دست نگه داريم؛ چون وقتي دقت مي کنيم، مي بينيم تنها اهل دنيا و خلفا و سلاطين ستمگر از اين تفکر بهره برداري کرده اند؛ پس از کجا که اين تفکر از جانب همان کسان ساخته و پرداخته نشده باشد تا بدين وسيله حکومت ظالمانه خود را به پيش ببرند؟پاسخ:
پاسخ اين شبهه نيز به صورت نقضي و حلّي بيان مي شود:پاسخ نقضي: اگر اين شبهه درست باشد بايد در مسئله ي نبوت نيز دست نگه داشت؛ چون اين مسئله نيز از جانب همان کسان مورد بهره برداري قرار گرفته است.
پاسخ حَلّي: صرف اينکه بپذيريم مسئله ي مهدويت از سوي کساني مورد سوء استفاده قرار گرفته باشد، دليل نمي شود که ما در پذيرش روايات اين باب دست نگه داريم؛ چرا که امثال اين موارد بسيار است؛ زيرا هيچ دانشي نيست که در راه اهداف غير صحيح به کار گرفته نشده باشد. آيا اين بدان معنا است که بايد در تمام آن دانش ها توقف کرد و دست نگه داشت؟ بهترين مثال براي اين مطلب، دانش پزشکي است.
شبهه هفتم: نظريه مهدويت با عقل در تضاد است
چندين روايت از روايات مهدوي با عقل سازگار نيست.پاسخ:
اگر منظور از تضاد با عقل، صرفِ تعارض بين مضمون روايات با بديهيات قطعي عقل است، پاسخ اين است که: اين مطلب اگرچه باعث ضعيف شدن روايات مي شود؛ اما پرسش اين است که کدام روايت اين چنين است؟ ما به ياد نداريم موردي باشد که با بديهيات عقلي منافات صريح داشته باشد. به علاوه که اگر بپذيريم چنين چيزي باشد، قطعاً در جزئياتِ نادري است که انکار آنها- بنابر مذهب ما- به اصل تفکر مهدوي آسيبي نمي رساند.اما اگر مقصود از تضاد با عقل، منافاتِ محتواي روايات با عقل حسّي باشد، اصلا موجب کنار گذاشتن روايت و عد م اعتقاد به آن نمي شود؛ چرا که عقل حسي نمي تواند اموري را درک کند که مجالي براي ورود و جولان دادن در آنها را ندارد؛ چون شأن عقل حسّي، جستجو در دايره علوم طبيعي و امور مادّيِ صرف است، عقل ظنّي هم -بنابرآنچه با تحقيق براي ما به اثبات رسيده- به خودي خود حجّت نيست، پس چگونه مي تواند در برابر روايات صحيح السند که حجّيت آنها طبق معيارهاي علم رجال که در جاي خود به اثبات رسيده، عرض اندام کند؟
شبهه هشتم: نظريه مهدويت با قاعده ي اجتماعي در تضادّ است
روايات مهدوي با قاعده اجتماعي که ابن خلدون آن را بنيان نهاده، منافات دارد؛ آن قاعده اين است: اعتقاد درست که سزاوار است در ذهن تو جاي بگيرد، اين است که: هيچ دعوت و هيچ حکومن ديني به کمال نمي رسد، مگر اينکه شوکت و تعصّبي باشد تا آن را آشکار کرده و مدافعان به واسطه آن تعصب، از آن دعوت و حکومت دفاع کنند تا فرمان خدا در آن آشکار شود... تعصب فاطميان؛ بلکه تعصب همه قريش اينک به هر جهت از بين رفته است و امت هاي ديگري پيدا شده اند که تعصب آنها از قريش بيشتر است به جز مقدار باقي مانده از قريش در حجاز در مکه و ينبع در مدينه از طالبيان از اولاد حسن، اولاد حسين و اولاد جعفر که در اين شهرها پراکنده اند و اختيار اين شهرها را در دست دارند و اينها مردماني متعصب و بدوي هستند که در وطن و حکومت و عقايد از يکديگر جدا افتاده اند...). (12)توضيح اينکه: صاحب اين تفکر چنين مي پندارد که: پديده هاي اجتماعي، زاييده تعصّب است و هيچ پديده اي نيست مگر اينکه بايد بر اساس تعصب تفسير شود و چون قيام حضرت مهدي عليه السلام يک پديده ي اجتماعي است که در آن زمان انتشار مي يابد، قطعاً بايد زاييده ي تعصب بني هاشم باشد.
پاسخ:
1- اظهار نظر يک دانشمند تاريخ دان در مسئله اي که در آن تخصص ندارد و حکم به ضعيف بودن يک روايت توسط چنين شخصي بسيار زشت است و زشت تر از آن، پذيرفتن سخن چنين کسي است.2- اين نظريه به خودي خود براي اثباتش نيازمند به دليل است، چه رسد که بتوان براي باطل کردن نظريات ديگر بر آن تکيه کرد.
3- بعد از اقامه دليل بر اثبات اين نظريه، بايد دليلي هم بر عموميت آن اقامه شود.
4- آيا اين نظريه چنان صلاحيتي دارد که بتوان حرکت پيامبران را با آن تفسير کرد؟
5- اين نظريه با حکم بديهيِ اسلام مبني بر زشتي تعصّب منافات دارد.
شبهه نهم: اختلاف شيعه در مسئله ي مهدويت نشان نفي آن است
فرقه هاي شيعه در امر مهدي عليه السلام اختلاف دارند و اين امر ناشي از اين است که: شيعيان بعد از يازدهمين امام خود، دچار تفرقه شدند؛ چون آنها معتقد بودند که زمين نبايد هرگز از حجت خدا خالي باشد و چون امام حسن عسکري عليه السلام فرزندي نداشت، ناچار اعتقاد به امام غايب را اختراع کردند.پاسخ:
صرف اينکه در يک مسئله اختلاف وجود دارد، موجب نفي و بطلان آن نمي شود. و گرنه هيچ ديني در روي زمين باقي نمي ماند. به علاوه که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله خود از تفرقه (هفتاد و سه فرقه شدن) امّت پس از خود خبر داده است. (13 همچنين شيعه به صورت کلي درباره قضيه غيبت اختلافي ندارند؛ چون روايات، از عصر نبوي تا زمان امام حسن عسکري عليه السلام براي آن زمينه سازي کرده بودند.شبهه دهم: نظريه مهدويت از اديان منحرف به ارث رسيده است
غيبت يک تفکر مشترک بين يهود، مسيحيت و مجوس است و در اسلام نيز داخل شده است که شيعه آن را رواج داده است و روايات مهدوي، روايات اسرائيلي است که در ميراث فرهنگ شيعي خود نمايي کرده است.پاسخ:
وجود افکار و اعتقادات مشترک در اديان آسماني امري نيست که قابل انکار باشد، اما تنها وجود اشتراک دليل نمي شود که روايتي ضعيف يا جعلي باشد؛ بلکه اشتراک اديان در آنها موجب ريشه دارتر شدن آن امر مي شود.شبهه يازدهم: شبهه در ولات حضرت مهدي
بر فرض که اصل تفکر مهدوي را بپذيريم، در ولادت او شک داريم. در نتيجه او در حال حاضر زنده و موجود نيست؛ بعضي از اصول، همچون اصالة العدم و استصحاب عدم(14) نيز همين مطلب را مي رسانند.پاسخ:
1- ادعاي اثبات يا نفيِ وقوع يک چيز، از کسي پذيرفته است که به لحاظ شأن و جايگاه از ديگران به آن چيز نزديک تر باشد و در اين صورت است که او به خصوصيات و ويژگي هاي آن چيز از ديگران آشناتر است. بنابراين، ادعاي اثبات يا نفي از کسي که به لحاظ شأن و جايگاه، از چيزي دور است مورد قبول نيست و اگر چنين نباشد، آيا همين اشکال کننده خواهد پذيرفت که ما از پيشِ خود، او را معتقد به چيزي بدانيم يا معتقد به چيزي ندانيم؟2- اگر از پاسخ اول دست برداريم، بايد گفت: دانشمندان زيادي هستند که به ولادت آن حضرت اعتراف و اقرار دارند؛ مانند محمد بن طلحه شافعي در مطالب السؤول(15) ابن خلکان، صاحبِ الفصول المهمّة؛ بلکه مي توان گفت هيچ کتابي نيست که به بيان حوادث آن دوران پرداخته باشد؛ اما ولادت آن حضرت را نفي کرده باشد.
3- اين را هم مي توان گفت: جستجوي حاکمانِ ستمگر براي پيدا کردن آن حضرت دليل بر ولادت ايشان است؛ آنها اگرچه آن حضرت را پيدا نکردند؛ اما خودِ همين جستجو، مي تواند دليل بر اين باشد که آنها مي دانستند چنين کسي به دنيا آمده است. وگرنه اگر آنها به وضوح مي دانستند که آن حضرت به دنيا نيامده، به دنبال او گشتن، عملي ابلهانه مي بود. البته قصد ما اين نيست که جستجو را دليل بر ولادت تلقي کنيم؛ بلکه مي خواهيم: بگوييم عدمِ ولادت، امري آشکار و يقيني نبوده است.
شبهه دوازدهم: امام غايب فايده اي ندارد
از آنجا که مي دانيم نصب امام بايد فايده اي داشته باشد و شيعه اعتراف دارند که بعد از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله امورِ امّت جز با وجود امام جريان نخواهد يافت؛ پس اگر آن امام غايب و پنهان از ديدگان باشد، فايده اي نخواهد داشت و غيبتش با اين اصل منافات دارد.پاسخ:
پس از اينکه برهان [قطعي] بر وجود آن حضرت اقامه شد، ديگر مجالي براي پرسش از نوع عملکرد ايشان ياقي نمي ماند و اينکه کسي نتواند فايده وجودي آن حضرت را درک کند، او را مجاز نمي کند که اثر وجودي او را ناچيز بداند. به علاوه که ايشان، اثر تکويني و غيبي نامحسوس نيز دارند و اعتقاد شيعه به اينکه وجود امام در زمين را امري ضروري مي دانند، به دليل نگهداري همين اثر تکويني هم هست، چه رسد به بسياري از آثار محسوس که بنابر قاعده لطف(16) اثبات مي شود.بنابر آنچه گفتيم، عقيده به مهدي امري است که به تواتر اثبات شده است و بايد در برابر آن تسليم شد چون امري غيبي است يا چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن خبر داده و بايد به آنچه پيامبر از آن خبر داده ايمان آورد.
شبهه سيزدهم: نظريه مهدويت منشأ رواني دارد
تفکر مهدويت زاييده فشارهاي روحي است که شيعه به سبب ستمي که از حاکمان ستمگر مي ديد، به آن مبتلا بود.پاسخ:
مانند اين شبهه درباره اعتقاد به خدا نيز آمده است؛ آنجا که کساني همچون فرويد گفتند: نکته در اعتقاد مردم به خدا به يک کمپلکس يا عقده ي رواني بر مي گردد. به علاوه که بازگشت مختصري به اجزاي ساختاري جريان مهدويت و فرهنگ آن، اين شبهه را رد مي کند، و در آخر اينکه سخن صاحب شبهه ادّعايي بيش نيست، چه دليلي هست که اين ادعا صحيح باشد؟ چون ما هم مي توانيم بگوييم: اصل مطرح شدن اين شبهه توسط آنان در اثر عقده اي رواني بوده است و يا در اثر ناراحتي از پيشرفت و گسترش مذهب شيعه در دل دارند.شبهه چهاردهم: لطف پنهان
وجود امام لطف است؛ يعني انسان ها را به خدا نزديک مي کند، پس چگونه ممکن است اين لطف از ديده ها پنهان باشد؟ چون شأن لطف اين است که آشکار باشد، پس غيبت با لطف سازگار نيست.پاسخ:
شيعه هرگز معتقد نيست که امام بي اثر است و آنچه با لطف مغاير است، بي اثر بودن است نه پنهان بودن. و بين پنهان بودن و بي اثر بودن فرق است و اخبار بر اين امر دلالت دارد که امام معطّل و بي تأثير نيست؛ بلکه غايب است و نفس هاي کوچک و کم ظرفيت توان درک جمال او را ندارند چنان که آن حضرت به خورشيدِ پشت ابر تشبيه شده که چشم آن را نمي بيند اما ايد بايد فوايد خورشيد را وقتي پشت ابر پنهان است انکار کرد؟ مضافاً به اينکه نفي لطف تنها هنگامي قبيح است و منافات دارد که صدور لفط از جانب خداي متعال را نفي کنيم؛ اما اگر به سبب کوتاهي بندگان، لطف از آنها بازداشته شد، تقصير از خودشان است و قبح به خودشان بر مي گردد.شبهه پانزدهم: مهدي بعداً متولد خواهد شد
صاحبان اين شبهه، تفکر مهدوي را قبول دارند؛ اما معتقدند آن حضرت بعداً به دنيا خواهد آمد که رأي عامّه نيز همين است و براي اثبات آن، به برخي از روايات نيز استناد مي کنند که دال بر اين است که مهدي در آخرالزمان متولد خواهد شد.پاسخ:
تعداد رواياتي که اهل سنّت خود درباره آن حضرت نقل کرده اند، بسيار زياد است و در همه آنها عبارت "بعدا متولد خواهد شد" نيامده؛ بلکه عبارت "در آخر الزمان ظهور خواهد کرد" آمده و روشن است که ظهور صفتي است که بعد از غيبت و پنهاني مي آيد و از همين جا است که در سخن معصومين بر کلمه ظهور تأکيد شده است تا دليل بر آن باشد که يکي از ويزگي هاي موعود، غيبت است؛ چون رد کلمات معصومين آمده که آن حضرت ظهور خواهد کرد.شبهه شانزدهم: نظريه مهدويت با برخي احکام فقهي منافات دارد
غيبت امام با امر به معروف و نهي از منکر و همت گماشتن به امور مسلمانان منافات دارد.پاسخ:
امر به معروف و نهي از منکر شرايطي دارد و يکي از آن شرايط اين است که امر کننده از اسباب و عوامل طبيعي و متعارف کمک بگيرد. و امر به معروف کردن توسط امام، اقتضا مي کند که آن حضرت کاري که مستلزم ظهور است انجام بدهد. و چون شريعت هم ظاهر دارد و هم باطن، و در فقهِ تزاحم آمده که: در برخورد دو امرِ مهم، آن که مهم تر است مقدم مي شود و اهميت مخفي بودن آن حضرت بيشتر از اهميت امر به معروف کردن توسط ايشان است. البته اين اشکال درباره حضرت خضر نبي عليه السلام و امثال او نيز مي آيد؛ به علاوه، چون مراد از غيبت ناپديد شدن شخص نبوده؛ بلکه ناشناخته بودنِ هويتِ امامت است، ممکن است آن حضرت در عين پنهاني و غيبت، امر به معروف و نهي از منکر هم بکند.شبهه هفدهم: ادعاي دروغين مهدويت توسط برخي، اصل مهدويت را نفي مي کند
چون مدعيان بسياري مانند مهدي سوداني، محمد بن جنفيه، محمد بن عبدالله بن حسن، عباسيان و ديگران، ادعاي مهدويت کردند آگر آنها مهدي واقعي نبودند، هر کس ديگر هم بگويد مهدي است، ممکن است يکي مانند آنها باشد؛ پس مهدي واقعي قابل تأييد و شناسايي نيست.پاسخ:
اگر اين ملازمه درست باشد، بايد بسياري از امور باطل شود مانند: عدالت؛ چرا که همه طاغوت ها و ستمگران دنيا نيز ادعاي عدالت داشتند. پس بايد بر تمام علما و دانشمندان حکم به جهل و ناداني کنيم؛ چرا که بسيار کسان به ناحق مدعي دانش و فضيلت شدند. شجاعت نيز چنين است و هيچ صفت خوبي را نمي توان يافت که کساني به ناحق مدّعي آن شده اند.اشکالات ديگري نيز هست که مرحوم شيخ مفيد در کتاب ارزنده ي خود به نام الفصول العشرة في الغيبة آنها را بيان کرده و پاسخ داده است.
خلاصه:
خلاصه مطلب اينکه: مسئله حضرت مهدي و قيامش و انتظار حضرتش، نه مخالف عقل است، نه مخالف با اصول شرعي و نه قاعده اي که مورد اتفاق باشد و نه مغاير با يک مسئله ي فقهيِ ثابت شده. اين به لحاظ اصل قضيه مهدويت که اصلاً (مهدي) اي هست و او پيشوايي است غايب و انتظارش واجب.اما در باب رواياتي که جزئيات تفکر مهدوي را بيان کرده، بايد بگوييم: اگر فرض کنيم يکي از اين جزئيات، با يک اصل عقلي يا شرعي و يا حتي با يک فرعِ مورد اتفاق مغايرت داشت [آن روايت] مردود است. در غير اين صورت، به سند آن روايت مراجعه مي کنيم؛ اگر سندش صحيح نبود، مثلاً روايت ضعيفي بود، نسبت دادنِ آن به شارع جايز نيست، مگر طبق قاعده تسامح(17) يا رواياتِ (مَن بلغ)(18) البته اگر در اين مورد جايي براي آنها باشد.
اما اگر سندش صحيح بود -مانند روايت صحيح يا حسَن يا موثَّق- يک روايت عادي است که مي توان آن را به معصوم نسبت داد. اعتقاد به جزئيات هم تکليفاً واجب نيست مگر اينکه مشکل ديگري [در اعتقاد داشتن يا نداشتن به آن] پيدا شود. پس [بر فرض که مشکلي پيدا شد] اگر آن مشکل، از اعتقاد نداشتن به جزئيات ناشي شود و اعتقاد داشتن به آنها نيزموجب ضرري نباشد، در اين صورت است که اعتقاد پيدا کردن به آن مسائل واجب مي شود. اما اگر از اعتقاد نداشتن به آن مشکلي پيش نيايد، مثل اينکه آن مسئله بسيار جزئي باشد، يا از اعتقاد به آن چيزِ جزئي، حکم ضرر لازم بيايد، نبايد به آن معتقد شوند و اين حکم يا به جهت نبودن دليل است يا به جهت حکم ضرر و امثال آن، و در مباحث خاصّي که براي اين مسائل وجود دارد، به صورت مفصل شرح داده شده است.
و از اين روي که اصل مسئله ي مهدي، مسئله اي عقيدتي است که به تواتر اثبات شده است، بايد در برابر آن تسليم شويم؛ چون يک مسئله غيبي است. به علاوه، خبري است که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله داده و ايمان به اخباري که آن حضرت بدهد و صدورش از ايشان يقيني باشد (سندش صحيح باشد) واجب است؛ اما اعتقاد به جزئيات واجب نيست؛ اگرچه همچون ساير مسائل عقيدتي، به بيشترِ اين جزئيات نيازمند هستيم.
در هر صورت، شناخت امام يک ضرورت ديني است که در حديث حضرت امام باقر عليه السلام نيز آمده است: «بُنِيَ الإِسلامُ عَلي خَمسٍ؛ عَلَي الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الصَّومِ وَ الحَجِّ وَ الوِلايَةِ؛ وَ لَم يُنادَ بِشَيءٍ کَما نُودِيَ بِالوَلايَةِ فَأَخَذَ النّاسُ بِأَربَعِ وَ تَرَکُوا هذِهِ يَعنِي الوَلايَةِ؛ اسلام بر پنج رکن بنيان گذاشته شده است: بر نماز، زکات، روزه، حج و ولايت؛ و اهميتي که به ولايت داده شده به هيچ کدام از اين امور داده نشده؛ اما مردم آن چهار امر ديگر را گرفته و اين يکي را (يعني ولايت) رها کردند». (19)
و نيز از آن حضرت روايت شده که فرمود: «ذِروَةُ الأَمرِ وَ سَنامُهُ وَ مِفتاحُهُ وَ بابُ الأَشيآءِ وَ رِضا الرَّحمَنِ تَبارَکَ وَ تَعالي، الطّاعَةُ لِلإِمامِ بَعدَ مَعرِفَتِهِ؛ اوج کار دين و قلّه و کليد آن و دروازه ي هر چيز که مايه ي رضايت خداي رحمن تبارک و تعالي است -پس از شناخت خدا- اطاعت و پيروي از امام است». (20)
و در پاسخ به پرسش زراره فرمود: «الوَلايَةُ أَفضَلُ لِأَنَّها مِفتاحُهُنَّ وَ الوالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيهِنَّ؛ ولايت از همه آنها برتر است چون کليد همه آنها است و والي راهنماي به آن امور است». (21)
همچنين از آن حضرت وارد شده که فرمودک «لا يُعذِرُ اللهُ يَومَ القِيامَةِ أَحَداً يَقُولُ يا رَبِّ لَم أَعلَم أَنَّ وُلدَ فاطِمَةَ هُمُ الوِلاةُ عَلَي النّاسِ کافَّةً؛ خداوند در روز قيامت اين عذر [و بهانه] را از احدي نمي پذيرد که بگويد: نمي دانستم پسران فاطمه عليه السلام وليّ همه مردم بودند». (22)
و در جاي خود در تفسير اثبات شده که معني ولايت در آيه شريفه ( ِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛ وليّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و کساني که ايمان آورده اند؛ همان کساني که نماز برپا مي دارند و در حال رکوع زکات مي دهند)(23) تنها علاقه مندي و محبت نبوده؛ بلکه معناي آن پيشوايي و امامت به همان معنايي است که شيعه به آن معتقد است.
در حديث ديگري نيز از ابوحمزه نقل شده که گفت: حضرت امام باقر عليه السلام به من فرمودند: «إِنَّما يَعبُدُ اللهَ مَن يَعرِفُ اللهَ، فَأَمّا مَن لا يَعرِفُ اللهَ فَإِنَّما يَعبُدُهُ هکَذا ضَلالاً؛ تنها کسي خدا را مي پرستد که او را شناخته باشد؛ اما کسي که خدا شناس نباشد، عبادتش همه گمراهي است» عرضه داشتم: فدايت شوم معرفت خدا چگونه است؟ فرمود:«تَصدِيقُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَصدِيقُ رَسُولِهِ صلي الله عليه و آله وَ مُوالاةُ عَلِيٍ عليه السلام وَ الاِئتمامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الهُدي عليهم السلام وَ البَراءَةُ إِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن عَدُوِّهِم، هکَذا يُعرَفُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ؛ تصديق خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و گردن نهادن به ولايت علي عليه السلام و پيروي از او و ساير ائمه ي هدي عليهم السلام و بيزاري جستن به سوي خدا از دشمنان ايشان است؛ آري، معرفت خدا چنين به دست مي آيد». (25)
بنابراين، شناختن امام از اموري است که موجب سعادت مندي اخروي و سبب آرامش دل بوده، از نشانه هاي ايمان است و آثار مثبت فراواني دارد.
پي نوشت ها :
1- نووي در شرح صحيح مسلم ج1 ص 24 نوشته: دارقطني و ابوذر هروي (ابتدا از پيش خود اين قاعده را بر گردن بخاري و مسلم گذاشتند که آنها بنا داشتند هر چه روايت با سند صحيح بوده در کتاب خود بياورند، آن گاه بر اساس اين ديدگاه بر اين دو ايراد کردند که برخي روايات را در کتاب خود نياورده اند که روايات ديگري با عين سند آنها در صحيحين وجود دارد؛ يعني چون صحّتِ روايت به صحّتِ سند است، اگر آنها صحيح است پس اينها هم بايد صحيح باشد. (مترجم) آن گاه بر اساس اين قاعده اي که خود بر گردن بخاري و مسلم گذاشتند، کتاب هايي در همين زمينه نوشته اند؛ يعني آن احاديث صحيح که در بخاري و مسلم نيامده را جمع کردند؛ البته در حقيقت، اصل اين ادّعا غلط است؛ زيرا بخاري و مسلم هرگز خود را ملزم نکردند که تمام احاديث صحيح را در کتاب خود بياورند؛ بلکه قصد آنها اين بوده که بخشي از احاديث صحيح را جمع کنند؛ زيرا کسي که مثلاً در فقه کتابي مي نويسد، هرگز در صدد اين نيست که تمام فروعات فقهي را در کتاب خود جمع کند؛ بلکه اين حجر در مقدمه فتح الباري شرح صحيح بخاري ص 5 مي نويسد: ابوعلي غساني از بخاري نقل کرد که گفت: من صحيح خود را از ميان ششصد هزار حديث استخراج کردم. و اسماعيلي از او (بخاري) نقل مي کند که گفت: من در اين کتاب جز احاديث صحيح نياوردم، اما احاديث صحيحي که از آوردن آنها در اين کتاب خودداري کردم از آنچه آوردم بيشتر است. بنابراين، بخاري هرگز حکم نکرده: رواياتي که در کتاب او نيامده، ضعيف است؛ بلکه خود صريح دارد که ده ها برابر احاديثي که او در صحيح خود آورده، حديث صحيح وجود دارد. (ناگفته نماند: در صحيح بخاري چهار هزار حديث هست که خود بخاري گفته از ميان ششصد هزار حديث تخريج شده و بخاري خود يکصد هزار حديث از حفظ داشته است. (مترجم)
2- چنان که مي دانيد هر قضيه منطقي، داراي سه بخش است: صغري، کبري و نتيجه در اين شبهه نيز اين سه بخش هست: احاديث مهدي در صحيحين نيست (صغري)، احاديث صحيح، فقط در صحيحين است (کبري)، پس احاديث مهداي صحيح نيست (نتيجه). مرلف در پاسخ شماره يک کبري را در کرده و در پاسخ شماره دو به نفي صغري پرداخته است. (مترجم)
3- صحيح بخاري: 143/4.
4- صحيح مسلم: 185/8.
5- احاديث جعلي را از آن جهت اسرائيلي مي گويند که پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله، چون روايت و نوشتن احاديث آن حضرت ممنوع شد. مردم به کاهنان يهودي که تازه مسلمان شده بودند -امثال کعب الاحبار- روي آورده و اخبار و آثار را از آنان مي شنيدند؛ اين سخنان رفته رفته منتشر شد و بسياري از آنها به رسول خدا صلي الله عليه و آله نسبت داده شد؛ به چنين روايات جعلي به مناسبت اينکه اصالتي يهودي دارند، اسرائيليات مي گويند. (مترجم)
6- ر.ک: المهدي المنتظر في ضوء الاحاديث و الآثار الصحيحة ص 36 نوشته عبدالعليم بستوي.
7- ر.ک: عقيدة أهل السنة و الأثر، عبد المحسن عبادة، مجله ي رسالة الثقلين شماره 25.
8- نگ: المهدي المنتظر في ضوء الأحاديث و الآثار الصحيحة: ص 45 به نقل از الإذاعة صفحات 145 و 146.
9- تاريخ ابن خلدون: 322/1.
10- ضرورت ديني يعني اين مسئله در اديان ديگر غير از اسلام هم بديهي است. (مترجم)
11- تاريخ ابن خلدون: 327/1.
12- کفاية الإثر: 155.
13- اصل عدم؛ يعني هر گاه ندانيم چيزي وجود دارد يا نه، اصل اين است که نيست. استصحاب عدم نيز به اين معني است که هرگاه شک کنيم چيزي که قبلاً يقين داشتيم نبوده، بعداً موجود شده يا نه؟ همان يقين به عدم به قوت خود باقي است. (مترجم)
14- وي در کتاب مطالب السؤول ص 480 مي نويسد: (باب دوازدهم: در بيان احوال ابوالقاسم عليه السلام ... ولادت او در شهر سامّرا در بيست و سوم ماه رمضان سال دويست و پنجاه و هشت هجري روي داد).
15- مرحوم شيخ طوسي قدِسَ سِرُّه در بيان چگونگي حجّيت اجماع، قاعده اي را تأسيس کردند به نام قاعده ي لطف که بر اساس آن، اگر عوام و خواص جامعه شيعه ناخواسته به سمتي رفتند که مخالف با حکم خدا بود، بر امام عليه السلام -حتي اگر غايب باشد- واجب است که به گونه اي مردم را از آن برگرداند. و در اينکه اين قاعده تا چه حد صحيح است يا تا چه حد عموميت دارد، بحث زياد است. ر.ک: شيخ طوسي، العُدّة في اصول الفقه: 641/2 چاپ جديد 1417 تحقيق محمد رضا انصاري. (مترجم)
16- يکي از قواعد فقهيه به نام (تسامح در ادلّه سُنَن) است؛ سُنَن به معني مستحبات و مکروهات است؛ يعني شرع در دلالتِ دليل بر مستحبّ و مکروه، به اندازه واجب و حرام سخت گيري نمي کند. مثلاً اگر يک روايت ضعيف داشتيم که به دليل ضعف در سند نمي توانيم به صدورش از معصوم اطمينان پيدا کنيم و هيچ کدام از فقهاي شيعه نيز بر مبناي اين روايت فتوايي نداده که ما به اطمينان ما به صدور اين روايت از معصوم شود، چنين روايتي که قطعاً متواتر نيست، مشمول ادلّه حجّيت خبر واحد هم نمي شود؛ زيرا خبر واحدي حجّت است که يا از صحت در سند و اطمينان به وثاقت و عدالت راوي، يا از عمل مشهور به مقتضاي آن روايت، يا از مطابقت مضمون آن روايت با فتواي فقهاي قرن هاي اوليه بتوان اطمينان حاصل کرد، از معصوم صادر شده، که اين روايت، مشمول هيچ کدام از اينها نيست. حال اگر چنين روايتي داشتيم که دلالت بر وجوبِ يک عمل داشت و نتوانستيم براي وجوب آن عمل به آن استناد کنيم، آيا مي شود براي اثبات مستحب بودن آن عمل به چنين روايتي استناد کنيم؟ اين مطلب از اينجا ناشي شده که شارع مقدس سُنَن را به اندازه واجب و حرام سخت نگرفته و با تسامح برخورد مي کند. حال اگر قاعده ي تسامح در ادلّه ي سنن را پذيرفتيم، مي توان از چنين خبري که حجّت نيست؛ امّا دالّ بر وجوب است براي استحباب استفاده کرد. البته اين قاعده شرايط خاص خود را دارد که در جاي خود مورد بحث واقع شده و معلوم نيست در محل مورد بحث ما کاربرد داشته باشد. ر.ک: آيت الله العظمي سيد محمد حسين بجنوردي، القواعد الفقهية: 327/3. (مترجم)
17- روايات "من بلغ" مجموعه اي از روايات هستند با اين مضمون که اگر روايتي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله درباره ثواب يک کار خير به کسي برسد و او به نيت رسيدن به آن ثواب، ان کار را انحام دهد، همان ثواب براي او خواهد بود حتي اگر آن روايت جعلي بوده و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آن سخن را نگفته باشد. مجموعه اين روايات در 18 از ابواب (مقدماتِ عبادات) در جلد اول وسائل الشيعه آمده است به عنوان مثال: «أَحمَدُ بنُ أَبي عَبدِاللهِ البَرقِيُّ فِي المَحاسِنِ عَن عَلِيِّ بنِ الحَکَمِ عَن هِشام بنِ سالِمٍ عَن أَبي عَبدِاللهِ عليه السلام قالَ مَن بَلَغَهُ عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله شَيءٌ مِنَ الثَّوابِ فَعَمِلَةُ کانَ أَجرُ ذَلِکَ لَهُ وَ إِنَّ کانَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله لَم يَقُله؛ از هشام بن سالم از حضرت امام صادق عليه السلام نقل است که فرمود: هر کس روايتي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به او برسد که درباره ثواب کار خيري است و به آن عمل کند آن اجر و پاداش از آنِ وي خواهد بود گرچه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن سخن را نفرموده باشد». (وسائل: ج1 ص 81 و ح3) و گفتني است که دليلِ قاعده ي فقهيِ (تسامح در ادلّه ي سنن) همين رواياتِ (من بلغ) است. (مترجم)
18- کافي: 18/2 باب دعائم الاسلام ح3.
19- کافي: 185/1 و 186 باب فرض طاعة الأئمة عليهم السلام ح1.
20- کافي: 18/2 باب دعائم الإسلام ح5 .
21- تفسير قمي: 250/2، بحارالانوار: 80/23 باب وجوب معرفة الإمام... ح16.
22- مائده: 55.
23- کافي: 180/1 باب معرفة الإمام و الرد إليه ح1.
اشکوري، احمد؛ (1390)، مباني اعتقاد به مهدويت، کاظم حاتمي طبري، قم: مسجد مقدس جمکران، چاپ اول