نويسنده: محمد يوسفي
جناب مستطاب آقاي شيخ محمد حسن مولوي قندهاري که از علماء اخلاق بودند نقل مي فرمودند:
در اوائل جواني که در نجف اشرف ساکن بودم دوستي داشتم به نام سيد جعفر که در بعضي از شب هاي زمستان مجلس فضائل و مصائب اهل بيت عليهم السلام را اقامه مي کرد.
چون منزلشان بسيار دور و فصل زمستان بود هيچ يک از وعاظ و اهل منبر مجلس ايشان نمي رفتند.
من به خاطر اولاً سيادت ايشان و ثانياً براي احترام به مجلس ذکر اهل بيت عليهم السلام هر طوري بود خود را به مجلس سيد جعفر مي رساندم و مجلس را اداره مي کردم. در اين راه مشقات زيادي کشيدم چون در حالي که هوا بسيار سرد و باران مي باريد يک فانوس به دست مي گرفتم و به راه مي افتادم که در اثر شدت سرما و بارندگي پاهايم آلوده به گل و لاي و بي حس مي شد تا اين که به منزل سيد جعفر مي رسيدم و اقامه شعائر مي کردم.
و از طرفي در کتاب خوانده بودم: هر کس مُسَبّحات سِتّه (1) را بخواند، يا در خواب و يا در بيداري مشرف به خدمت امام زمان (ارواحناه فدا) مي شود.
قصد کردم تا چهل شب مسبّحات ستّه را بخوانم.
شب اول و دوم را خواندم که در عالم رويا ديدم در منزل سيد جعفر هستم و حضرت بقيه الله (ارواحنا فداه) همراه جماعتي که پشت سرشان بودند وارد منزل شدند.
من سلام کردم و حضرت جواب سلام مرا دادند و الطافي به من نمودند و مطالبي را نيز بيان مي فرمودند و من در اين بين به عنوان تبرک جستن، دست به بدن مقدسشان مي کشيدم که از خواب بيدار شدم.
به خاطر لطفي که به من شده بود شکر خداوند را به جاي آوردم و دانستم آن مجلسي که در منزل سيد جعفر مي رفتم از من قبول کرده اند.
و بعد از اين خواب دائماً به ياد حضرتش بودم و حسرت ديدارشان را مي کشيدم تا اين که براي زيارت مرقد منور سيدالشهداء عليه السلام به کربلا مشرف شدم.
ضريح مطهر حضرت اباعبدالله عليه السلام را در بغل گرفتم و مشغول زيارت خواندن شدم که ذکر الحمدلله، الحمدلله از طرف قبر مقدس به دلم القاء مي شد و لذتي غير قابل وصف مي بردم.
بعد از اتمام زيارت و اعمال مستحب در حالي که قلبم روشن شده بود و يک صفا و معنويتي پيدا کرده بودم از حرم مطهر خارج شدم. وسط صحن مقدس که رسيدم جمال نوراني حضرت بقيه الله (ارواحنا فداه) را زيارت کردم که به طرف حرم مطهر مي رفتند.
در من تصرفي شده بود که نه قدرت حرکت و نه قدرت حرف زدن داشتم، فقط مبهوت جمال حضرتش شده بودم و ديدم نوري از پشت سر مقدسشان از طرف پاشنه ي پاي مبارکشان ساطع بود که به آسمان کشيده بود. تا وقتي که حضرت تشريف بردند و از مقابل چشمانم ناپديد شدند به حالت اوليه ي خود برگشتم در حالي که منقلب شده بودم و روح، قلب و تمام وجودم متوجه حضرتش بود. بنا کردم به اشک ريختن و گريه کردن در فراق آن محبوب عالم. (2)
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
در اوائل جواني که در نجف اشرف ساکن بودم دوستي داشتم به نام سيد جعفر که در بعضي از شب هاي زمستان مجلس فضائل و مصائب اهل بيت عليهم السلام را اقامه مي کرد.
چون منزلشان بسيار دور و فصل زمستان بود هيچ يک از وعاظ و اهل منبر مجلس ايشان نمي رفتند.
من به خاطر اولاً سيادت ايشان و ثانياً براي احترام به مجلس ذکر اهل بيت عليهم السلام هر طوري بود خود را به مجلس سيد جعفر مي رساندم و مجلس را اداره مي کردم. در اين راه مشقات زيادي کشيدم چون در حالي که هوا بسيار سرد و باران مي باريد يک فانوس به دست مي گرفتم و به راه مي افتادم که در اثر شدت سرما و بارندگي پاهايم آلوده به گل و لاي و بي حس مي شد تا اين که به منزل سيد جعفر مي رسيدم و اقامه شعائر مي کردم.
و از طرفي در کتاب خوانده بودم: هر کس مُسَبّحات سِتّه (1) را بخواند، يا در خواب و يا در بيداري مشرف به خدمت امام زمان (ارواحناه فدا) مي شود.
قصد کردم تا چهل شب مسبّحات ستّه را بخوانم.
شب اول و دوم را خواندم که در عالم رويا ديدم در منزل سيد جعفر هستم و حضرت بقيه الله (ارواحنا فداه) همراه جماعتي که پشت سرشان بودند وارد منزل شدند.
من سلام کردم و حضرت جواب سلام مرا دادند و الطافي به من نمودند و مطالبي را نيز بيان مي فرمودند و من در اين بين به عنوان تبرک جستن، دست به بدن مقدسشان مي کشيدم که از خواب بيدار شدم.
به خاطر لطفي که به من شده بود شکر خداوند را به جاي آوردم و دانستم آن مجلسي که در منزل سيد جعفر مي رفتم از من قبول کرده اند.
و بعد از اين خواب دائماً به ياد حضرتش بودم و حسرت ديدارشان را مي کشيدم تا اين که براي زيارت مرقد منور سيدالشهداء عليه السلام به کربلا مشرف شدم.
ضريح مطهر حضرت اباعبدالله عليه السلام را در بغل گرفتم و مشغول زيارت خواندن شدم که ذکر الحمدلله، الحمدلله از طرف قبر مقدس به دلم القاء مي شد و لذتي غير قابل وصف مي بردم.
بعد از اتمام زيارت و اعمال مستحب در حالي که قلبم روشن شده بود و يک صفا و معنويتي پيدا کرده بودم از حرم مطهر خارج شدم. وسط صحن مقدس که رسيدم جمال نوراني حضرت بقيه الله (ارواحنا فداه) را زيارت کردم که به طرف حرم مطهر مي رفتند.
در من تصرفي شده بود که نه قدرت حرکت و نه قدرت حرف زدن داشتم، فقط مبهوت جمال حضرتش شده بودم و ديدم نوري از پشت سر مقدسشان از طرف پاشنه ي پاي مبارکشان ساطع بود که به آسمان کشيده بود. تا وقتي که حضرت تشريف بردند و از مقابل چشمانم ناپديد شدند به حالت اوليه ي خود برگشتم در حالي که منقلب شده بودم و روح، قلب و تمام وجودم متوجه حضرتش بود. بنا کردم به اشک ريختن و گريه کردن در فراق آن محبوب عالم. (2)
پي نوشت :
1. «مسبحات سته» يعني: شش سوره اي که آيه اول آن «سَبحَ» و يا «يُسَبحُ» دارد که عبارتند از: 1- سوره ي حديد 2- سوره ي حشر 3- سوره ي صف 4- سوره ي جمعه 5- تغابن 6- سوره ي اعلي.
2. ملاقات با امام عصر عليه السلام: 333 و همان، ج 2، ص 98.
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم