نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري
مترجم: منوچهر صبوري
در اروپاي سده هاي ميانه، مرگ بسيار مشهودتر از امروز بود. در دنياي امروز اکثر مردم در محيطهاي بسته ي بيمارستانها، دور از تماس با خويشاوندان يا دوستانشان مي ميرند. مرگ از نظر بسياري از مردم در غرب امروز پايان يک زندگي فردي تلقي مي شود، نه همچون جزئي از فرايند تجديد نسلها. ست شدن اعتقادات مذهبي نيز نگرشهاي ما را نسبت به مرگ تغيير داده است. براي ما مرگ معمولاً موضوعي است که درباره اش بحث نمي شود. بديهي است که مردم از مردن مي ترسند و بنابراين پزشکان يا خويشاوندان از شخص بيماري که نزديک به مرگ است معمولاً اين خبر را که او به زودي خواهد مرد پنهان مي کنند.
به نظر اليزابت کوبلر راس، فرايند سازگار شدن با نزديکي مرگ يک فرايند فشرده ي اجتماعي شدن است که چند مرحله را در برمي گيرد (Kübler-Ross, 1975). مرحله ي نخست انکار است- فرد از پذيرفتن آنچه در حال وقوع است امتناع مي کند. مرحله ي دوم خشم است، به ويژه در ميان کساني که نسبتاً جوان مي ميرند، و از اينکه از عمر کامل محروم مي شوند احساس خشم مي کنند. پس از اين مرحله مرحله ي چانه زدن است. فرد با سرنوشت، يا با خدا معامله مي کند، که اگر اجازه داده شود آن قدر زنده بماند تا واقعه ي مهم خاصي، مانند يک ازدواج خانوادگي يا روز تولد را ببيند با آرامش خواهد مرد. از آن پس فرد غالباً به حالت افسردگي فرو مي رود. سرانجام، اگر بتواند بر اين حالت غلبه کند، ممکن است به سوي مرحله ي پذيرش برود، که در اين مرحله حالتي از آرامش در برابر مرگِ نزديک به دست مي آيد.
کوبلر راس اظهار مي کند هنگامي که از شنوندگان سخنرانيش مي پرسد آنها در ارتباط با مردن از چه چيزي بيشتر مي ترسند، اکثريت افراد مي گويند آنها از مجهولات، درد، جدايي از عزيزان يا برنامه هاي ناتمام بيمناک اند. بنابر نظر وي، اين چيزها در واقع تنها مانند نوک توده ي يخ شناوري است که از آب بيرون است. بيشتر چيزهايي که ما با مرگ مرتبط مي دانيم ناخودآگاه است و اگر مي خواهيم قادر شويم که مرگ را بپذيريم، اين چيزها بايد روشن شود. به طور ناخودآگاه، مردم نمي توانند مرگ خود را جز به عنوان موجودي بدخواه که براي عقوبت آنها مي آيد تصور کنند- همان گونه که به طور ناخودآگاه درباره ي بيماري وخيم نيز چنين تصوري دارند. اگر بتوانند بفهمند که اين گونه ربط دادن امور به هم غيرعقلاني است- که به عنوان مثال، ابتلا به بيماري درمان ناپذير کيفري براي خطاکاري نيست- اين فرايند آسان مي شود. (Kübler-Ross, 1987)
در فرهنگهاي سنتي، که کودکان، پدر و مادرها و پدر بزرگها و مادربزرگها غالباً در يک خانوار زندگي مي کنند، معمولاً آگاهي روشني از ارتباط مرگ با توالي نسلها وجود دارد. افراد خود را جزئي از يک خانواده، و اجتماعي احساس مي کنند که صرف نظر از ناپايداري و کوتاهي زندگي فرد به طور نامحدود پايدار مي ماند. در چنين شرايطي، شايد بتوان با اضطرابي کمتر به مرگ نگريست تا در شرايط اجتماعي فردگرايانه و سريع تر دگرگون شونده ي دنياي صنعتي.
منبع مقاله:
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391.
/م