مترجم: منوچهر صبوري
ماهيت و محتواي رفتار کجروانه هم از گذشته تاکنون و هم از يک جامعه تا جامعه ي ديگر بسيار فرق مي کند. اين چيزي است که ما بايد تبيين کنيم. در بخشهاي بعدي، برخي از نظريه هاي برجسته ي کجروي را با توجه خاص به نظريه هاي جرم مورد بحث قرار خواهيم داد. در مجموع هيچ يک از اين نظريه ها تبيين جامعي از جرم فراهم نمي سازند، تا چه رسد به تبيين همه ي انواع کجروي. اما اين نظريه ها از بعضي لحاظ با يکديگر تداخل مي کنند و از پاره اي جهات ديگر مي توانند با هم ترکيب شوند تا درک معقولي از جنبه هاي عمده ي رفتار کجروانه فراهم سازند.
نظريه هاي زيست شناختي و روان شناختي جرم و کجروي
استدلال از زيست شناسي
برخي از نخستين کوششها براي تبيين جرم و شکلهاي ديگر کجروي اساساً خصلتي زيست شناختي داشتند. يکي از نخستين انسان شناسان فرانسوي، بروکا(1) مدعي کشف ويژگيهايي در جمجمه و مغز جنايتکاران گرديد که آنها را از افراد پيرو قانون متمايز مي ساخت. جرم شناس ايتاليايي سزار لومبروزو(2)، که در سالهاي دهه ي 1870 کار مي کرد، ادعا مي نمود که بعضي افراد با تمايلات جنايتکارانه متولد مي شوند، که بازگشت به اصل يا به نوعي انسان ابتدايي تر است. (Lombroso, 1911) او معتقد بود انواع جنايتکار را مي توان از روي شکل جمجمه تشخيص داد. اگرچه لومبروزو قبول داشت که يادگيري اجتماعي مي تواند بر تکامل رفتار جنايتکارانه تأثير بگذارد، اما اکثر جنايتکاران را از نظر زيست شناختي فاسد و ناقص مي دانست.اين عقايد کاملاً بي اعتبار شدند، اما اين فرض که تبهکاري از ساختمان زيستي تأثير مي پذيرد مکرراً در لفافه هاي گوناگون بيان گرديده است. (Eysenck, 1977; Mednick et al., 1987) زماني متداولترين روش براي نشان دادن تأثير احتمالي وراثت بر تمايلات تبهکارانه مطالعه ي شجره ي خانوادگي بود. ريچارد داگديل خانواده ي دوکها را در آمريکا مورد مطالعه قرار داد، که در ميان 1200 عضوش 140 جنايتکار داشت. (Dugdale, 1877) او دوکها را با نسل جاناتان ادواردز(3)، کشيش مشهوري در آمريکاي مستعمراتي مورد مقايسه قرار داد. در خانواده ادواردز هيچ جنايتکاري وجود نداشت، اما بيش از يک رئيس جمهور، و همچنين قضات عاليرتبه، نويسندگان و رهبران مذهبي در ميان اعضاي آن بودند. مقايسه با دوکها به اين منظور بود که تفاوت در تمايلات ارثي نسبت به تبهکاري را نشان بدهد. (Estabrook, 1916) اما اين تحقيق در اثبات مدعاي خود به هيچ وجه اقناع کننده نبود، زيرا اجداد جاناتان ادواردز شامل افرادي بودند که به دليل جنايت محکوم گرديده بودند! اگر تبهکاري واقعاً يک ويژگي ارثي بود، پس برخي از فرزندانش نيز مي بايست جنايتکار مي بودند. مطالعه ي تاريخچه هاي خانوادگي عملاً هيچ چيزي درباره ي تأثير وراثت نشان نمي دهند، زيرا جدا کردن تأثيرات وراثتي و محيطي از همديگر غيرممکن است. شرايطي که تحت آن بچه ها در خانواده ي ادواردز پرورش يافته بودند با شرايط پرورش دوکها، که در ميان دزدان بزرگ شدند فرق آشکار داشت. هيچ کس نمي تواند بر اساس اين گونه مدارک و شواهد بگويد که تأثيرات عليّ(4) در کجا قرار مي گيرند.
انديشه ي ارتباط ميان ساختمان زيستي(5) و تبهکاري در مطالعات ويليام ا. شلدن(6) در سالهاي 1940 احياء گرديد. شلدن سه نوع اصلي ساختمان بدني انسان را متمايز کرد، و مدعي گرديد که يکي از آنها مستقيماً با بزهکاري ارتباط دارد. به گفته ي او، انواع داراي ماهيچه هاي قوي، و فعال (مزومورفها) (7) بيش از افراد داراي ساختمان بدني لاغر (اکتومورفها)(8) يا افراد فربه تر (اندومورفها)(9) احتمال دارد که بزهکار شوند. مطالعات بعدي که توسط محققان ديگر انجام شد مدعي يافته هاي نسبتاً مشابهي گرديدند. (Sheldon Glueck & Glueck, 1956; et al., 1949) اما در حالي که نظراتي از اين گونه هنوز طرفداراني دارد، اين تحقيقات وسيعاً مورد انتقاد قرار گرفته اند. حتي اگر رابطه اي کلي ميان نوع ساختمان بدني و بزهکاري وجود مي داشت، اين امر هيچ چيزي را درباره ي تأثير وراثت نشان نمي داد. افراد نوعِ داراي ساختمان بدني ماهيچه اي که شلدن آنها را با بزهکاري مربوط مي داند ممکن است از آن روي به سوي فعاليتهاي تبهکارانه کشانده شوند که اين فعاليتها فرصتهايي براي نمايش ورزشکاري فراهم مي کنند. افزون بر اين، تقريباً کليه ي مطالعاتي که در اين زمينه انجام گرفت محدود به بزهکاران مؤسسات اصلاح و تربيت نوجوانان مي شد. اگر ارتباطي ميان بزهکاري و ساختمان بدني وجود داشته باشد، ممکن است از اين جهت باشد که بزهکاراني که قوي تر و ورزشکار به نظر مي رسند بيشتر در معرض "زنداني شدن" قرار دارند تا بزهکاراني که لاغر و شکننده به نظر مي آيند.
اخيراً، بعضي از محققان کوشش کرده اند تمايلات تبهکارانه را با گروه خاصي از کروموزمها در توارث ژنتيکي مربوط سازند. ادعا شده است که تبهکاران، به ويژه آنها که مرتکب جرايم خشن گرديده اند، شامل تعداد نسبتاً زيادي از افرادي بوده اند که يک کروموزوم Y اضافي داشتند. برخي مطالعات در زندانهايي که داراي حداکثر شرايط امنيتي بوده اند نشان داد که يک نفر از هر صد نفر زندانيان مرد داراي نابهنجاري بودند، در مقايسه با يک نفر در هر هزار نفر در کل جمعيت. اما تحقيقات بعدي در اين موارد، نتايج غيرقطعي و متناقضي را نشان داد. بررسي کنندگان به زودي دريافتند که اين يافته هاي ناهمساز ناشي از اندازه ي کوچک نمونه هاي مورد پژوهش بودند. تحقق روي نمونه هاي بزرگ جمعيت نشان داد که احتمال ارتباط مردان XYY در تبهکاريهاي خشن بيشتر از مردان XY نيست. (Mednick et al., 1982)
احتمال دارد که برخي عوامل زيستي تأثيري جزئي بر بعضي انواع جرم داشته باشند. براي مثال، بعضي افراد ممکن است ساختمان ژنتيکي اي داشته باشند که آنها را در جهت تحريک پذيري و پرخاشگري متمايل سازد. اين امر مي تواند، در بعضي از زمينه ها و در جرايم حمله به ديگران منعکس شود. با وجود اين هيچ گونه مدارک قطعي مبني بر اين که ويژگيهاي شخصيت به اين طريق به ارث مي رسد وجود ندارد، و اگر هم چنين بود، ارتباط آنها با تبهکاري حداکثر ارتباطي ناچيز بود.
جرم و شخصيت روان رنجور: ديدگاه روان شناختي
نظريه هاي روان شناختي جرم، مانند تبيينهاي زيست شناختي، تبهکاري را با انواع خاص شخصيت مربوط مي دانند. اگرچه فرويد خود در زمينه ي جرم شناسي تقريباً چيزي ننوشت، انديشه هاي فرويد تا حدي بر تبيينهاي روان شناختي جرم تأثير داشته اند. اما نويسندگان بعدي که از انديشه هاي او سود جسته اند، اظهار مي دارند، که در تعداد اندکي از افراد، شخصيتي "غيراخلاقي"(10) يا روان- رنجور ظهور مي کند. بنابر نظر فرويد، تا اندازه ي زيادي حس اخلاق ما ناشي از خودداريهايي است که در کودکي در طي مرحله ي اوديپ رشد ياد مي گيريم. بعضي از کودکان، به علت ماهيت روابطشان با والدين هرگز اين خودداريها را ياد نمي گيرند، و بنابراين فاقد يک حس اساسي اخلاق اند. گفته مي شود که روان رنجوران افرادي کناره گير و "بي احساس" هستند که از خشونت به خاطر خود آن لذت مي برند.افرادي که داراي ويژگيهاي روان رنجوري هستند گاهي مرتکب جرايم خشن مي گردند. (Taylor, 1982)، اما مسائل عمده اي در ارتباط با مفهوم روان رنجوري وجود دارد. به هيچ وجه روشن نيست که اين مفهوم اصلاً ارزشمند است، تا چه رسد به اينکه آيا ويژگيهاي مربوط به آن حتماً تبهکارانه هستند يا نه. تقريباً تمام مطالعات درباره ي افرادي که گفته شده داراي ويژگيهاي روان رنجوري بوده اند، روي زندانيان محکوم انجام شده، و اين ويژگيها طبق معمول تقريباً به طور اجتناب ناپذير به شيوه اي منفي ارائه مي گردند. اگر ما ويژگيهايي را که به نظر مربوط مي آيند، به شيوه اي مثبت توصيف کنيم، نوع شخصيت کاملاً متفاوت به نظر مي رسد، و به نظر مي آيد دليل خاصي وجود ندارد که اين گونه افراد ذاتاً تبهکار باشند. اگر ما براي يک مطالعه ي پژوهشي در جستجوي افراد روان رنجور نهادي نشده باشيم، ممکن است آگهي زير را منتشر کنيم:
آيا شما ماجراجو هستيد؟
پژوهشگري مايل به تماس با عده اي از افراد ماجراجو و بي خيال است که زندگي پرهيجان و پرماجرايي داشته اند. اگر شما از آن گونه اشخاصي هستيد که تقريباً هر کاري را به خاطر ماجراجويي انجام مي دهند، با شماره تلفن 377-xxxx تماس بگيريد.
(widom & Newman, 1985; p.58)
اين گونه افراد ممکن است کاشفان، قهرمانان، قماربازان يا تنها کساني باشند که از يکنواختي زندگي هر روزي خسته مي شوند. آنها ممکن است آمادگي داشته باشند که به ماجراجوييهاي تبهکارانه بينديشند، اما به همان اندازه محتمل مي نمايد که در جستجوي مبارزه طلبي به شيوه هاي از نظر اجتماعي آبرومندانه باشند.
نظريه هاي روان شناختي جرم، خواه برگرفته از نظريات فرويد يا از ديگر ديدگاههاي روان شناسي باشند، حداکثر تنها مي توانند جنبه هايي از جرم را تببين کنند. در حالي که اقليت کوچکي از تبهکاران ممکن است ويژگيهاي شخصيتي متمايز از بقيه ي مردم داشته باشند، کمتر احتمال مي رود که اکثريت آنها چنين باشند. انواع متعدد و متفاوت جرم وجود دارد، و نمي توان پذيرفت که کساني که مرتکب آنها مي شوند همگي داراي ويژگيهاي روان شناختي خاصي هستند.
حتي اگر خود را به يک مقوله مشخص جرم، مانند جرايم خشن محدود کنيم، اوضاع و احوال متعدد و متفاوتي دخيل است. بعضي از اين جرايم توسط افراد تنها انجام مي شوند، در حالي که در برخي ديگر گروههاي سازمان يافته دخالت دارند. بعيد به نظر مي رسد که ساختمان روان شناختي افرادي که "تکرو"(11)، هستند وجوه مشترک زيادي با افراد يک باند تبهکار کاملاً منسجم داشته باشد. اگر تفاوتهاي پايدار را ممکن بود با شکلهاي تبهکاري ربط داد، باز هم نمي توانستيم مطمئن باشيم رابطه ي علت و معلولي به چه شيوه اي عمل خواهد کرد. به سادگي ممکن است سر و کار داشتن با گروههايي که در آن فعاليت تبهکارانه معمول است بر نگرشها و ديدگاههاي افراد تأثير بگذارد، به جاي اينکه در درجه ي اول خود اينها انگيزه ي رفتار تبهکارانه باشند.
جامعه و جرم: نظريه هاي جامعه شناختي
يک تبيين رضايتبخش ماهيت جرم بايد تبيين جامعه شناختي باشد، زيرا ماهيت جرم به نهادهاي اجتماعي جامعه بستگي دارد. يکي از مهمترين جنبه هاي تفکر جامعه شناختي درباره ي جرم تأکيد بر ارتباطات متقابل ميان همنوايي و کجروي در زمينه هاي اجتماعي مختلف است. جوامع امروزي خرده فرهنگهاي بسيار متفاوتي دارند و رفتاري که با هنجارهاي يک خرده فرهنگ خاص همنوايي دارد ممکن است خارج از آن خرده فرهنگ، کجروانه تلقي شود. براي مثال، ممکن است بر يک عضو يک باند تبهکاران جوان فشار زيادي وارد شود تا براي "اثبات شايستگي خودش" اتومبيلي را بدزدد. افزون بر اين، اختلافات زيادي از نظر ثروت و قدرت در جامعه وجود دارد که فرصتهايي را که بر روي گروههاي مختلف گشوده است تا حد زيادي تحت تأثير قرار مي دهد. جرايمي مانند سرقت و دزدي، به طور طبيعي اساساً توسط افرادي از بخشهاي فقيرتر جمعيت انجام مي شود. جرايم ديگر، مانند اختلاس يا فرار از ماليات، بنا به تعريف به اشخاصي که در موقعيتهاي بالا و مرفه هستند، محدود مي شود.تفاوت ارتباطات
ادوين اچ. ساترلند (يکي از اعضاي "مکتب شيکاگو" در جامعه شناسي آمريکا که به علت ارتباط با دانشگاه شيکاگو چنين ناميده شده اند). جرم را به آنچه که تفاوت ارتباطات ناميده است مربوط مي داند. (Sutherland, 1949) مفهوم تفاوت ارتباطات بسيار ساده است. در جامعه اي که داراي خرده فرهنگهاي گوناگون متعددي است برخي محيطهاي اجتماعي معمولاً مشوق فعاليتهاي غيرقانوني هستند، در صورتي که محيطهاي ديگر چنين نيستند. افراد از طريق ارتباط با ديگران که حامل هنجارهاي تبهکارانه هستند، بزهکار يا تبهکار مي شوند. به نظر ساترلند، اکثراً رفتار تبهکارانه در درون گروههاي نخستين، به ويژه گروههاي همالان فرا گرفته مي شود. اين نظريه با ديدگاهي که معتقد است برخي تفاوتهاي روان شناختي وجود دارند که تبهکاران را از ساير مردم جدا مي سازند بسيار متفاوت است. اين نظريه فعاليتهاي تبهکارانه را تا حد زيادي همانند فعاليتهاي تابع قانون، به عنوان فعاليتهاي فراگرفته شده، و به طور کلي در جهت همان نيازها و ارزشها در نظر مي گيرد. دزدان همانند مردمي که در مشاغل رسمي هستند مي کوشند پول به دست آورند، اما آنها شيوه هاي غيرقانوني را براي اين کار انتخاب مي کنند. (براي بررسي بيشتر نگاه کنيد به Gibbons, 1979, ch.3)بي هنجاري، يک علت جرم
تبيين رابرت ک. مرتون از جرم که تبهکاري را با انواع ديگر رفتار کجروانه مربوط مي سازد، به همين گونه بر بهنجاري تبهکار تأکيد مي ورزد. (Merton, 1957) مرتون از مفهوم بي هنجاري- که براي نخستين بار توسط اميل دورکيم(12) (1917-1858)، يکي از بنيادگذاران جامعه شناسي مطرح گرديد- براي پروراندن نظريه ي پرنفوذي درباره ي کجروي بهره گرفت. دورکيم مفهوم بي هنجاري را براي اشاره به اين فرض به وجود آورد که در جوامع امروزي معيارها و هنجارهاي سنتي بي آنکه توسط هنجارهاي جديدي جايگزين گردند، تضعيف مي شوند. بي هنجاري هنگامي وجود دارد که معيارهاي روشني براي راهنمايي رفتار در حوزه ي معيني از زندگي اجتماعي وجود ندارند. در اين شرايط، به عقيده ي دورکيم، مردم احساس از دست دادن حس جهت يابي و نگراني مي کنند؛ بنابراين بي هنجاري يکي از عوامل اجتماعي است که بر تمايل به خودکشي تأثير مي گذارد.مرتون مفهوم بي هنجاري را تعديل کرده به فشاري اطلاق مي کند که وقتي هنجارهاي پذيرفته شده با واقعيت اجتماعي در ستيزند، بر رفتار افراد وارد مي آيد. در جامعه ي آمريکا- و تا حدي در همه ي جوامع غربي امروزي- ارزشهاي عموماً پذيرفته شده بر «پيشرفت کردن»، «پول در آوردن» و غيره: يعني موفقيت مادي تأکيد مي کنند. تصور مي شود که وسايل دستيابي به اين هدفها نظم پذيري و سخت کوشي است. بنابراين اعتقادات، افرادي که واقعاً سخت کوش هستند مي توانند موفق شوند، صرف نظر از اينکه نقطه ي عزيمت آنان در زندگي چيست. در واقع اين نظر معتبر نيست زيرا بيشتر افرادي که در وضع نامساعدي قرار گرفته اند فرصتهاي بسيار محدودي براي پيشرفت دارند. با وجود اين، کساني که موفق نمي شوند خود را به خاطر ناتواني آشکارشان در پيشرفت مادي محکوم مي يابند. در اين وضعيت، فشار زيادي براي سعي در "موفق شدن" به هر وسيله اي مشروع يا غيرمشروع، وجود دارد.
مرتون پنج واکنش ممکن نسبت به تنش ميان ارزشهاي از نظر اجتماعي پذيرفته شده و وسايل محدود دستيابي به آنها تشخيص مي دهد. همنوايان(13) هم ارزشهاي عموماً پذيرفته شده و هم وسايل رسمي تلاش براي تحقق آنها را مي پذيرند، صرف نظر از اينکه با موفقيت روبه رو شوند يا نه. اکثريت جمعيت در اين گروه قرار مي گيرد. بدعت گذاران(14) کساني هستند که ارزشهاي موردقبول از نظر اجتماعي را مي پذيرند، اما از وسايل غيرمشروع يا غيرقانوني براي تبعيت از آنها استفاده مي کنند. تبهکاراني که در صدد کسب ثروت از طريق فعاليتهاي غيرقانوني هستند نمونه ي اين نوع واکنش اند.
شعائرگرايي(15) مشخص کننده ي کساني است که همچنان به همنوايي با معيارهاي از نظر اجتماعي پذيرفته شده ادامه مي دهند اگرچه ارزشهايي را که در اصل محرک فعاليتشان بوده از نظر انداخته اند. از قوانين به خاطر خود آنها و به شيوه اي اجباري تبعيت مي شود، بي آنکه هدف فراگيرتري مدنظر باشد. شعائرگرا کسي است که خود را وقف شغل کسالت آوري مي کند، اگرچه دورنماي پيشرفت شغلي نداشته و پاداش اندکي فراهم مي سازد. انزواگرايان(16) افرادي هستند که شيوه ي نگرش سبقت جويانه را به کلي رها کرده اند، و به اين ترتيب هم ارزشهاي مسلط و هم وسايل مورد قبول دستيابي به آنها را رد مي کنند. يک نمونه ي آن اعضاي يک جماعت روستايي خوداتکا است. سرانجام، شورش(17) واکنش افرادي است که هم ارزشهاي موجود و هم وسايل بهنجار را رد مي کنند، اما فعالانه مي خواهند ارزشهاي جديدي را جايگزين کرده و نظام اجتماعي را بازسازي کنند. اعضاي گروههاي سياسي راديکال در اين مقوله قرار مي گيرند.
بي هنجاري و ارتباط: خرده فرهنگهاي بزهکار
مرتون مستقيماً درباره ي فعاليت تبهکارانه کمتر چيزي نوشته است. همچنين در مورد اينکه چرا بعضي واکنشهاي خاص و نه واکنشهاي ديگري، نسبت به بي هنجاري صورت مي گيرد، اشارات معدودي کرده است. اين شکافها توسط پژوهشگران بعدي پر شد، که مفهوم تفاوت در ارتباطات ساترلند را (اين نظر که گروهي که افراد با آن ارتباط دارند آنها را در جهت جرم و جنايت يا بر ضد آن تحت تأثير قرار مي دهد) با تعريفات مرتون مربوط ساختند. ريچارد ا. کلووارد و لويد اي. اولين باندهاي جوانان بزهکار را مورد مطالعه قرار دادند. (Cloward & Ohin, 1960) آنها استدلال کردند که اين گونه باندها در اجتماعات خرده فرهنگي که احتمال دستيابي به موفقيت از راه مشروع اندک است به وجود مي آيند- مانند اجتماعات اقليتهاي قومي مرحوم. اعضاي باندها برخي جنبه هاي مطلوبيت موفقيت مادي را مي پذيرند، اما اين ارزشها از طريق خرده فرهنگهاي اجتماع محلي پالايش مي شوند. در محلاتي که شبکه هاي تبهکاري سازمان يافته در آن وجود دارند، خرده فرهنگهاي باندهاي تبهکار به هدايت افراد از کارهاي کوچک دزدي به زندگي تبهکاري بزرگسالان کمک مي کنند. در مناطقي که اين گونه شبکه ها يافت نمي شوند، بزهکاري باندهاي جوانان معمولاً شکل نزاع و وحشيگري را به خود مي گيرد، زيرا فرصت اندکي براي اعضاي باند وجود دارد تا به صورت جزئي از شبکه هاي تبهکاري درآيند. افرادي که نمي توانند با نظم اجتماعي مشروع يا با خرده فرهنگهاي تبهکار رويارويي کنند معمولاً به انزواگرايي اعتياد به موادمخدر پناه مي برند.کار کلووارد و اولين شباهت زيادي به مطالعه ي آلبرت کهن(18) (1955) در مورد خرده فرهنگهاي بزهکاري داشت که مدتي قبل از اين انجام شده بود. کهن «محلات بزهکاري» در شهرهاي بزرگ آمريکا را که در درون آنها فرهنگ باندهاي تبهکار به صورت يک شيوه ي زندگي درآمده است تشخيص داد. به نظر او، اعضاي اين باندها بيشتر از آنکه به مسائل مادي علاقه مند باشند، به همان دلايلي که ممکن است به نزاع و وحشيگري بپردازند گرايش به دزدي دارند. همه ي اين فعاليتها بيانگر عدم قبول جامعه ي "آبرومند" است. باندهاي بزهکار که موقعيت فرودست خود را در درون نظم اجتماعي تشخيص مي دهند ارزشهاي مخالف خاص خود را به وجود مي آورند.
ارزيابي
مطالعات کلووارد و اولين، و کهن از آن روي مهم است که بر ارتباطات ميان همنوايي و کجروي تأکيد مي کند- فقدان فرصت موفقت در شرايط مسلط جامعه عامل اصلي متمايزکننده ميان کساني است که به رفتارهاي تبهکارانه دست مي زنند و کساني که چنين نمي کنند. با وجود اين در واقع شواهد اندکي در تأييد اين فرضيه وجود دارد که مردم در اجتماعات فقيرتر همان سطح آرزوي «موفقيت» را مي پذيرند که افرادي که در محيطهاي اجتماعي مرفه تر هستند. برعکس، بيشتر افراد تمايل دارند آرزوهايشان را با آنچه که به عنوان واقعيت وضعيت خود در نظر دارند، سازگار سازند. همچنين تصور اينکه تفاوت ميان آرزوها و فرصتها تنها محدود به افرادي است که محروميت کمتري دارند، اشتباه است. مي توان گفت هرگاه شکاف بزرگي ميان آرزوها و فرصتها وجود داشته باشد، فشارهايي در جهت فعاليت مجرمانه- و شايد برخي انواع ديگر کجروي که مرتون بيان کرده است- وجود دارند. براي مثال، چنين شکافي مي تواند با جرايم اختلاس، کلاهبرداري يا فرار از ماليات «يقه سفيدان» ارتباط داشته باشد.نظريه ي برچسب زني
يکي از مهمترين رويکردها براي درک تبهکاري نظريه ي برچسب زني نام گرفته است- اگرچه خود اين اصطلاح بيشتر برچسبي براي مجموعه اي از انديشه هاي به هم وابسته است، تا يک رويکرد يگانه، نظريه سازان برچسب زني کجروي را نه به عنوان مجموعه اي از ويژگيهاي افراد يا گروهها، بلکه به عنوان يک فرايند کنش متقابل ميان کجروان و ناکجروان تبيين مي کنند. به نظر آنها، براي درک ماهيت کجروي بايد ببينيم چرا به بعضي افراد برچسب کجروي زده مي شود. کساني که نماينده ي نيروهاي نظم و قانون هستند، يا مي توانند تعاريف اخلاق متعارف را بر ديگران تحميل کنند، منابع اصلي برچسب زني را فراهم مي سازند. بدين سان برچسبهايي که براي ايجاد مقولات کجروي به کار گرفته مي شوند ساخت قدرت جامعه را بيان مي کنند. کم و بيش، قواعدي که کجروي بر حسب آنها تعريف مي شود، و زمينه هايي که اين قواعد در آنها به کار گرفته مي شوند، توسط ثروتمندان براي فقرا، توسط مردان براي زنان، توسط افراد مسن تر براي افراد جوانتر و توسط اکثريت قومي براي گروههاي اقليت تنظيم مي شوند. براي مثال، بسياري از کودکان به کارهايي مانند بالا رفتن از ديوار باغهاي ديگران، شکستن شيشه ي پنجره ها، دزديدن ميوه يا فرار از مدرسه دست مي زنند. در يک محله ي مرفه اين کارها ممکن است توسط پدر و مادرها، معلمان و پليس به طور يکسان به عنوان جنبه هاي نسبتاً معصومانه ي فرايند رشد در نظر گرفته شود. از سوي ديگر، در نواحي فقيرنشين اين قبيل اعمال ممکن است به عنوان دليل گرايش به بزهکاري جوانان تلقي گردد.همين که برچسب بزهکار به کودکي زده شد، به عنوان مجرم بدنام مي شود و ممکن است توسط معلمان و کارفرمايان آينده به عنوان فردي غيرقابل اعتماد در نظر گرفته شود (و همين گونه با او رفتار شود). آن گاه فرد به ورطه ي رفتار تبهکارانه بيشتري سقوط مي کند و فاصله اش با ميثاقهاي اجتماعي رسمي زيادتر مي شود. ادوين لمرت(19) (1972) نخستين عمل خطا را کجروي نخستين(20) مي نامد. کجروي دومين(21) هنگامي رخ مي دهد که فرد برچسبي را که به او زده شده مي پذيرد، و خود را به عنوان کجرو مي بيند.
براي مثال، پسري را در نظر بگيريد که به هنگام گذراندن شب شنبه تعطيل آخر هفته با دوستانش در شهر شيشه ي مغازه اي را خرد مي کند. شايد اين عمل به عنوان نتيجه ي تصادفي رفتار جنجالي، که يک ويژگي قابل توجيه جوانان است تعريف شود. اين جوان ممکن است با يک سرزنش و جريمه اندکي از گرفتاري خلاص شود. اگر او زمينه خانوادگي آبرومندي داشته باشد، اين نتيجه اي محتمل است. خرد کردن شيشه مغازه، اگر جوان به عنوان فردي با شخصيت که اتفاقاً در اين مورد خيلي شلوغ کرده است در نظر گرفته شود، در سطح کجروي نخستين باقي مي ماند. از طرف ديگر، اگر پليس و دادگاه واکنش تنبيهي بيشتري نشان دهند، از جمله دادن حکم تعليق و ملزم ساختن جوان براي گزارش به مددکار اجتماعي، اين واقعه مي تواند نخستين مرحله از يک فرايند کجروي دومين را تشکيل دهد. فرايند يادگيري کجرو بودن، معمولاً به وسيله ي همان سازمانهايي که ظاهراً براي اصلاح رفتار کجروانه تأسيس شده اند- مؤسسات اصلاح بزهکاران، زندانها و آسايشگاهها- تقويت مي شود.
نظريه ي برچسب زني مهم است زيرا مبتني بر اين فرض است که هيچ عملي ذاتاً تبهکارانه نيست. تعاريف قدرتمندان از تبهکاري، از طريق تنظيم قوانين و تبيين آنها توسط پليس، دادگاهها و نهادهاي اصلاح خلافکاران محقق مي شوند. منتقدان نظريه برچسب زني گاهي استدلال کرده اند که در واقع پاره اي اعمال وجود دارند که پيوسته در ميان همه يا تقريباً همه ي فرهنگها ممنوع هستند، مانند قتل، تجاوز به عنف و دزدي. اين نظر مسلماً نادرست است: حتي در فرهنگ خودِ ما، کشتن هميشه به عنوان قتل تلقي نمي شود. در دوران جنگ، کشتن دشمن به طور مطلق جايز شمرده مي شود، و تا اين اواخر قوانين بريتانيا آميزش جنسي اي را که به زور توسط شوهر به زن تحميل مي شد به عنوان تجاوز به عنف نمي شناخت.
مي توانيم به گونه اي اقناع کننده تر نظريه ي برچسب زني را در سه زمينه ي اصلي مورد انتقاد قرار دهيم. نخست، در تأکيد بر فرايند فعال برچسب زني، فرايندهايي که به اعمالي منجر مي شوند که کجروانه تعريف شده اند، معمولاً رنگ مي بازند (Fine, 1977) برچسب زني بي گمان کاملاً دلخواهانه نيست؛ تفاوت در اجتماعي شدن و نگرشها و فرصتها در اين که افراد تا چه اندازه به رفتارهايي مي پردازند که مخصوصاً مستعد برچسب کجروانه هستند تأثير مي گذارد.
دوم، هنوز روشن نيست که آيا برچسب زني عملاً در افزايش رفتار کجروانه مؤثر است يا نه. رفتار بزهکارانه معمولاً به دنبال محکوميت افزايش مي يابد، اما آيا اين فقط نتيجه ي برچسب زني است؟ داوري در اين باره بسيار دشوار است، زيرا بسياري عوامل ديگر، مانند کنش متقابل بيشتر با بزهکاران ديگر، يا يادگيري فرصتهاي تبهکارانه ي جديد، ممکن است در اين امر دخالت داشته باشند. (Farrington, Ohlin & Wilson, 1986; pp. 115-19)
سوم، اگر مي خواهيم بفهميم چگونه و چرا انواع مختلف برچسبها به کار گرفته مي شوند، بايد تکامل کلي نظامهاي امروزي قانون، دستگاه قضايي و پليس را بررسي کنيم. همان گونه که در بالا تأکيد کرديم، بايد يک بعد تاريخي براي درک کجروي وجود داشته باشد. بدين سان، ويليام نلسون تحولات آيين دادرسي و قوانين جنايي را در ماساچوست از 1760 تا 1830 مورد بررسي قرار داد (نظام قانوني و کيفري که در آن دوره توسعه يافت در شکل گيري تحولات بعدي نظام حقوقي در سراسر ايالات متحده تأثير به سزايي داشت). با مطالعه ي صورتجلسات دادگاهها، نلسون نشان داد که تغييرات مهمي رخ داده بود. پيش از انقلاب آمريکا، در 1776 هيأتهاي منصفه مي توانستند قوانين را تفسير کنند و در مورد موارد خاص تصميم بگيرند. قوانين مالکيت آن زمان سفته بازي مالي و کسب ثروت را تشويق نمي کردند، اما بعد از انقلاب، هنگامي که توسعه ي اقتصادي مورد توجه قرار گرفت، قوانين تغيير يافتند تا حمايت از مالکيت خصوصي را افزايش دهند. تحصيل تجاوزکارانه زمين و دارايي "قانوني" شد، در حالي که جرايم عليه مالکيت، از جمله مخصوصاً دله دزدي، تابع مجازاتهاي عمومي گرديد. (Nelson, 1975)
انتخاب عقلاني و تفسيرهاي "موقعيتي" جرم
هيچ يک از نظريه هايي که تاکنون گفته شد- نظريه هاي حاکم بر مطالعات جامعه شناختي در مورد کجروي- به درک رفتار تبهکارانه به عنوان عمل تعمدي و حساب شده چندان بهايي نمي دهد. هر يک از اين نظريه ها بيشتر به در نظر گرفتن تبهکاري به عنوان «واکنش» گرايش دارد تا «کنش»- به عنوان نتيجه تأثيرات خارجي، و نه رفتاري که افراد فعالانه بدان مي پردازند تا منافع معيني کسب کنند، يا از آن روي که موقعيتي موقتي مشاهده مي کنند که مي توانند از آن بهره مند شوند. مفهوم تفاوت در ارتباطات بر کنش متقابل با ديگران تأکيد مي ورزد؛ نظريه ي بي هنجاري بر فشاري که عضويت در جامعه اي موفقيت خواه بر افراد وارد مي کند، نظريه ي برچسب زني، بر اثراتي که عوامل خارجي در طبقه بندي رفتار دارند که در غير اين صورت ممکن بود بي زيان تلقي شود. اما افرادي که به اعمال تبهکارانه دست مي زنند، خواه به طور منظم يا به گونه اي پراکنده تر، به طور ارادي اين کار را انجام مي دهند، و معمولاً خطراتي را که خود را بدان دچار مي سازند مي شناسند.در سالهاي اخير، کوششي براي کاربرد تعبير انتخاب عقلاني(22) براي تحليل اعمال تبهکارانه به عمل آمده است. (Cornish & Clarke, 1986) اين نظريه فرض مي کند که افراد تنها به سوي فعاليتهاي تبهکارانه رانده نمي شوند، بلکه فعالانه دست زدن به اين اعمال را انتخاب مي کنند. آنها صرفاً فکر مي کنند که اين کار ارزش خطر کردن را دارد. افرادي که «ذهنيت تبهکارانه» دارند کساني هستند که با آگاهي از خطر گرفتار شدن، تصور مي کنند از موقعيتهايي که قانون را نقض مي کنند مي توانند مزايايي کسب کنند. تحقيق نشان مي دهد که بسياري اعمال تبهکارانه، مخصوصاً در زمينه ي انواع کوچکتر جرم- مانند راهزني يا سرقت غيرخشن- تصميمات «موقعيتي» هستند. فرصتي خود را نشان مي دهد، و خوب تر از آن مي نمايد که بتوان از آن گذشت- مانند هنگامي که شخصي مي بيند که خانه اي خالي است، در عقب را امتحان مي کند و در مي يابد که ورود به آن آسان است. تعداد کمي از افراد مجرم «حرفه اي» محسوب مي شوند. بيشتر دزدان «غيرحرفه اي» هستند و منابع ديگر درآمد خود را با شرکت پراکنده در اعمال سرقت يا دزدي هنگامي که فرصت دست دهد، تکميل مي کنند. (Walsh, 1986)
فلويد فيني نمونه اي از دزدان مرد کاليفرنيا را که بعضي از آنها به جرايم دزدي همراه با خشونت محکوم شده بودند، مورد مطالعه قرار داد. (Feeney, 1986) او دريافت که بيش از نيمي از آنان مي گفتند جرم يا جرايمي را که به خاطر آن محکوم شده اند از پيش برنامه ريزي نکرده بودند، يک سوم بقيه تنها برنامه ريزي اندکي را گزارش کردند، مانند يافتن يک شريک، انديشيدن درباره ي اينکه اتومبيل فرار را در کجا بگذارند، يا آيا از سلاح استفاده کنند يا نه. اين گونه برنامه ريزي معمولاً در همان روز سرقت، اغلب به فاصله ي چند ساعت قبل از آن انجام مي شد. از 15 درصدي که رويکردي کاملاً برنامه ريزي شده را مورد استفاده قرار داده بودند 9 درصد صرفاً از الگويي که قبلاً تعيين کرده بودند پيروي کردند. بيش از 60 درصد گفتند که پيش از سرقت حتي فکر گرفتار شدن را هم نکرده بودند. اين باور شايد بي پايه نبود: نمونه ي مورد بررسي شامل فردي بود که تا سن بيست و شش سالگي مرتکب بيش از 1000 سرقت گرديده، و تنها يک بار محکوم شده بود.
اين واقعيت که بسياري از جرايم ضد مالکيت موقعيتي هستند تأکيد مي کند که بيشتر فعاليتهاي تبهکارانه تا چه اندازه مشابه تصميمات هر روزه از نوع ناکجروانه است. با فرض اينکه فردي آماده است دست زدن به فعاليتهاي تبهکارانه را مورد ملاحظه قرار دهد (يک حالت ذهني که برخي نظريه هاي ديگر ممکن است به تبيين آن کمک کنند). بسياري از اعمال تبهکارانه متضمن فرايندهاي تصميم گيري کاملاً معمولي است. تصميم به برداشتن چيزي از فروشگاه هنگامي که کسي نمي بيند چندان تفاوتي با تصميم به خريد محصول خاصي که جلب نظر مي کند ندارد- در واقع، فردي ممکن است هر دو کار را در طي يک برنامه خريد انجام دهد.
نتيجه گيريهاي نظري
بنابراين از بررسي نظريه هاي متعددي که درباره ي جرم وجود دارند چه نتايجي بايد بگيريم؟ بايد پيش از هر چيز نکته اي را که پيشتر گفته شد تکرارکنيم. اگرچه جرم تنها يک مقوله ي فرعي رفتار کجروانه به طور کلي است، آنچنان اشکال گوناگوني از فعاليت را در برمي گيرد- از برداشتن يک بسته شکلات بدون پرداخت پول آن تا کشتار جمعي- که ممکن نيست بتوانيم نظريه اي واحد به وجود آوريم که همه ي شکلهاي رفتار تبهکارانه را تبيين کند. هر يک از مواضع نظري اي که ملاحظه کرده ايم به درک بعضي جنبه ها يا بعضي انواع جرم کمک مي کنند. رويکردهاي زيست شناختي و روان شناختي مي توانند به تشخيص بعضي از ويژگيهاي شخصيتي که- با داشتن زمينه هاي خاص تجربه و يادگيري اجتماعي- بعضي افراد را مستعد انديشيدن به اعمال تبهکارانه مي سازند کمک کنند. براي مثال، افرادي که داراي ويژگيهايي هستند که اصطلاحاً «روان رنجور» ناميده شده اند ممکن است در ميان بعضي از دسته هاي تبهکاران خشن به نسبت بيشتري وجود داشته باشند تا در تمام جمعيت به طور کلي. از سوي ديگر، نسبت آنها احتمالاً در ميان کساني که به خاطر انجام دادن کارهاي قهرماني فوق العاده شان شناخته شده اند يا در فعاليتهاي مخاطره آميز ديگري خود را درگير ساخته اند بيشتر است.به طور کلي نظريه هاي جامعه شناختي جرم از دو جهت سودمند بوده اند. نخست، اين نظريه ها به درستي بر پيوستگي هاي ميان رفتار تبهکارانه و آبرومندانه تأکيد مي ورزند. زمينه هايي که در آن انواع خاص فعاليت تبهکارانه و قانوناً قابل مجازات در نظر گرفته مي شود، بسيار متغيرند. دوم، همه مي پذيرند که عنصر زمينه اي نيرومندي در وقوع فعاليتهاي تبهکارانه وجود دارد. اينکه شخصي به کاري تبهکارانه بپردازد، يا به عنوان يک تبهکار، در نظر گرفته شود، اساساً متأثر از يادگيري اجتماعي و موقعيتهاي اجتماعي است که افراد خود را در آنها مي يابند.
نظريه ي برچسب زني، با وجود معايبش، شايد مناسب ترين رويکرد براي درک جنبه هاي جرم و رفتار کجروانه باشد. نظريه ي برچسب زني، هنگامي که با چشم اندازي تاريخي همراه شود ما را نسبت به شرايطي که در آن بعضي انواع فعاليت در قانون قابل مجازات تعريف مي شوند، و روابط قدرتي که در شکل گيري اين گونه تعاريف دخالت دارند، و نيز شرايطي که در آن افراد خاصي "با قانون درگير مي شوند" به خوبي آگاه مي سازد. تبيينهاي موقعيتي جرم مي تواند به آساني با رويکرد برچسب زني ارتباط داده شود، زيرا آنها يک جنبه ي برجسته ي تبهکاري را که نظريه ي برچسب زني در مورد آن ساکت است روشن مي سازند- يعني اين جنبه که چرا بسياري از افرادي که ظاهراً به هيچ روي "نابهنجار" نيستند تصميم مي گيرند به اعمالي دست بزنند که مي دانند ممکن است مجازاتهاي قانوني به دنبال داشته باشد.
پينوشتها:
1. Broca
2. Cesare Lombroso
3. Jonathan Edwards
4.causal influences
5. biological make-up
6. William A. Sheldon
7. mesomorphs
8. ectomorphs
9. endomorphs
10. amoral
11. loners
12. Emile Durkheim
13. conformists
14. innovators
15. ritualism
16. retreatists
17. rebellion
18. Albert Cohen
19. Edwin Lemert
20. primary deviation
21. secondary deviation
22. rational-choice interpretation
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391.
/م