ماجراجويان تجاري، اينتليجنس سرويس و ايران

روابط سياسي و تجاري ايران و انگليس، که سفر آنتوني جنکينسون و پنج هيئت بعدي کمپاني مسکوي به دربار شاه طهماسب اول صفوي، پادشاه ايران (930-984 ق./1524-1576م.)، طليعه آن است، از همان آغاز با تاريخ
دوشنبه، 20 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماجراجويان تجاري، اينتليجنس سرويس و ايران
 ماجراجويان تجاري، اينتليجنس سرويس و ايران

 

نويسنده: عبدالله شهبازي




 

با تأکيد بر پيوندهاي يهودي

روابط سياسي و تجاري ايران و انگليس(1)، که سفر آنتوني جنکينسون و پنج هيئت بعدي کمپاني مسکوي به دربار شاه طهماسب اول صفوي، پادشاه ايران (930-984 ق./1524-1576م.)، طليعه آن است، از همان آغاز با تاريخ سازمان اطلاعاتي انگليس پيوندي ژرف و ناگسستني يافته است. بررسي اين پديده، ارتباط سه جانبه ميان زرسالاران يهودي، سازمان اطلاعاتي و کمپاني هاي تجاري را در انگلستان روشن مي کند و مراحل اوليه تکوين سنتي را نمايان مي سازد که از زمان تأسيس کمپاني مسکوي تا به امروز، قريب به 4/5 قرن، تداوم داشته است.
نهادي که با نام «اينتليجنس سرويس بريتانيا»(2) شهرت فراوان يافته و به عنوان مادر سازمانهاي اطلاعاتي دنياي غرب شناخته مي شود، در دوران سلطنت اليزابت و در پيرامون طبقه جديدي شکل گرفت که در دوران «رفورماسيون انگليسي» از درون موج غارت اموال کليسا و صومعه ها سر برآورد و تهاجم انگليسي به ماوراء بحار و رقابت و ستيز با امپراتوري جهاني اسپانيا- پرتغال را در عصر اليزابت سازمان داد. مورخين سِر ويليام سيسيل (لرد بورلي)، مشاور مقتدر و وزير اعظم ملکه اليزابت و نياي خاندان سيسيل (لردهاي ساليسبوري) را به عنوان بنيانگذار اين سازمان مي شناسند.(3) سازمان فوق، که در آغاز «سرويس مخفي عليا حضرت ملکه»(4) ناميده مي شد،(5) در بخش مهمي از دوران اليزابت در تحت رياست سِر فرانسيس والسينگهام(6) قرار داشت. بريتانيکا تأسيس اين نهاد را به تأسي از الگوي ونيزي ها مي داند و ماجراي آن را چنين شرح مي دهد:
در سده پانزدهم دولت- شهرهاي ايتاليايي ايجاد سفارتخانه هاي دائم در پايتخت کشورهاي خارجي را آغاز کردند. ونيزي ها اينگونه دفاتر خارجي را براي مقاصد اطلاعاتي به کار گرفتند و حتي رمزهايي ايجاد کردند که به وسيله آن اطلاعات را به طور محرمانه انتقال دهند. در سده شانزدهم ساير دولت هاي اروپايي اين رويه را دنبال کردند... ملکه اليزابت سازمان اطلاعاتي قابل توجهي ايجاد نمود و وزير خارجه او، سر فرانسيس والسينگهام، شبکه اي را توسعه داد که چند گروه از مأموران اطلاعاتي مستقر در سرزمين هاي خارجي را شامل مي شد. او فارغ التحصيلان دانشگاه هاي آکسفورد و کمبريج را استخدام کرد(7) و ترفندهاي جاسوسي و دسيسه سياسي خارجي را تکامل بخشيد و ابزار و روش هايي براي نگارش به رمز و کشف رمز ابداع نمود.(8)
والسينگهام از چهره هايي است که به وسيله سِر ويليام سيسيل کشف و برکشيده شد و تا پايان عمر يکي از نزديک ترين دوستان سيسيل بود. او به خانواده هاي سرشناس انگليس آن عصر تعلق نداشت. با زبان هاي متعدد آشنا بود و توانايي فوق العاده در «سازماندهي فعاليت هاي جاسوسي» از خود بروز مي داد. به علاوه، به ظاهر پوريتاني متعصب و خصم کينه توز کاتوليک ها بود و، به نوشته بريتانيکا «برخي توطئه هاي خطرناک کاتوليک ها عليه ملکه را کشف کرد».(9) به دليل چنين کارکردهايي، در سال 1563 به مجلس عوام راه يافت و در همين سال رسماً از سوي ويليام سيسيل مسئول کسب اطلاعات در زمينه فعاليت جاسوسان خارجي شد. وي پس از هفت سال به عنوان سفير به پاريس اعزام گرديد و به مدت سه سال (1570-1573) در اين سمت بود. والسينگهام در اين دوران و در سالهاي پسين نقش مهمي در حمايت از ويليام اول اورانژ (ويليام خاموش) و شورشيان هلند بر ضد فيليپ دوم اسپانيا ايفا نمود. او احتمالاً در برافروختن آتش شورش 1572 شمال هلند نقش داشت و حتي کوشيد تا شارل نهم فرانسه(10) را به حمايت از شورشيان هلندي جلب کند. اين همان دسيسه معروفي است که خشم کاترين مديچي، مادر شارل را برانگيخت و «کشتار سن بارتلمي» (1572) را سبب شد. هدف از اين تحريکات آشوبگرانه، تضعيف امپراتوري اسپانيا و چنگ اندازي بر مستملکات آمريکائي آن بود. والسينگهام پس از بازگشت به انگلستان، در سپتامبر 1573 در مقام وزير خارج اليزابت جاي گرفت و تا زمان مرگ در اين سمت بود. جنجالي ترين دسيسه والسينگهام در اين دوران کشف به اصطلاح توطئه ماري استوارت، ملکه مخلوع و زنداني اسکاتلند، براي قتل اليزابت است که به اعدام تراژيک ماري انجاميد. اين ماجرايي است که به «توطئه بابينگتون»(11) شهرت دارد و از همان آغاز تاريخ سازمان اطلاعاتي بريتانيا را با دسيسه هاي خونين و جعليات فريبکارانه پيوند مي دهد.(12)
تصويري که بريتانيکا از چگونگي تأسيس اينتليجنس سرويس به دست داده و آن را به مثابه تداوم ميراث اطلاعاتي و دسيسه گرانه ونيزي ها جلوه گر ساخته، مؤيد تأکيدي است که بر نقش مهم سباستين کابوت ونيزي و کمپاني مسکوي در تکاپوهاي دسيسه گرانه و اطلاعاتي انگلستان آن عصر خواهيم داشت. اين تحليل البته منافاتي با اين ادعا ندارد که «شبکه اطلاعاتي يهوديان» را «پدر سازمان هاي اطلاعاتي جديد غرب» بدانيم. در واقع، در بررسي عميق تر در مي يابيم که شهرت «افسانه اي» اينتليجنس سرويس بريتانيا از همان آغاز مرهون پيوندهاي آن با زرسالاران يهودي بوده است.
در بررسي پيوندهاي يهودي «ماجراجويان تجاري لندن» و کمپاني مسکوي، نخستين نکته اي که بايد مورد توجه قرار گيرد ماهيت و ارتباطات مشکوک خود سباستين کابوت است؛ يعني کسي که در دوران ادوارد ششم و ماري تودور رياست «کمپاني ماجراجويان تجاري» را به دست داشت و به عنوان بنيانگذار و اولين رئيس کمپاني مسکوي شناخته مي شود و هموست که چانسلر و همراهانش را راهي سفر فوق نمود. کابوت، علاوه بر اينکه خود داراي اصل و نسب و پيوندهايي بکلي مشکوک است،(13) ساليان مديد (1512-1547) در خدمت فرديناند کاتوليک و کارل پنجم هابسبورگ، نوه فرديناند و پادشاه اسپانيا (1516-1556) و امپراتور روم مقدس (1519-1556)، بود.(14) درباره ي نقش زرسالاران يهودي در دربارهاي فرديناند و همسرش، ايزابل کاستيل، به طور مشروح سخن گفته ايم. کارل اول اسپانيا و کارل پنجم هابسبورگ همان امپراتوري است که با عنوان «فرشته حامي يهوديان» مورد تکريم منابع يهودي است. درباره ي نفوذ خاندان هاي سانتانگل و سانچز در دربار اسپانياي او و حضور جوزلمان روشيمي در دربار وين او و نقش دسيسه گران مشکوکي چون آگريپا و گيوم پستل در عمليات اطلاعاتي او و نيز درباره ي «جهاد صليبي» سال 1335 وي در شمال آفريقا سخن گفته ايم.
دومين عاملي که ارتباطات يهودي «ماجراجويان تجاري» لندن و اينتليجنس سرويس را از بدو تأسيس، نمايان مي سازد. شبکه شناخته شده اي از يهوديان مخفي است که از نيمه اول سده شانزدهم ميلادي در انگلستان حضور داشت. به نوشته دائرة المعارف يهود، در نيمه اول سده شانزدهم ديونيسيوس رودريگز، پزشک مانوئل اول (مانوئل ثروتمند) و ژان سوم پادشاهان پرتغال، به انگلستان مهاجرت کرد و «عضو جامعه يهوديان مخفي» اين کشور شد.
فرد ديگري به نام هکتور نانز(15) را مي شناسيم که به خاندان يهودي مخفي نانز، مقيم پرتغال، تعلق داشت. اين خاندان متنفذ است که به ويژه در تحرکات ماوراء بحار در قاره آمريکا بسيار فعال بود و با خاندان مندس و شاخه هاي متنوع آن پيوند نزديک داشت. مناسه بن اسرائيل، انديشمند نامدار يهودي که بر محافل فکري انگلستان سده هفدهم تأثير فراوان بر جاي نهاد، از همين خاندان است. هکتور نانز در پرتغال به دنيا آمد و در سال 1550، يعني سه سال پيش از سفر چانسلر به مسکوي، در لندن مستقر شد و چون گذشته به عنوان «مسيحي» به فعاليت خود ادامه داد. او در سال 1554 عضو «کالج سلطنتي اطبا»(16) و «کالج سلطنتي جراحان»(17) انگليس شد. «دکتر هکتور نانز» (او چنين شهرت داشت) علاوه بر طبابت، تاجري بزرگ بود و پس از صعود اليزابت و تأسيس اينتليجنس سرويس، شبکه تجارت جهاني او منبع تأمين اطلاعات براي سر فرانسيس والسينگهام به شمار مي رفت. دائرة المعارف يهود از هکتور نانز به عنوان «رهبر جامعه مارانوهاي [يهوديان مخفي] انگلستان» ياد مي کند و مي افزايد: «عمليات عظيم تجاري او در منطقه مديترانه وي را قادر مي ساخت تا اخبار و اطلاعات دربار انگليس را تأمين کند و همو بود که اولين اخبار ورود ناوگان آرماداي اسپانيا به ليسبون را در اختيار سر فرانسيس والسينگهام قرار داد». منبع فوق دکتر هکتور نانز را به عنوان «دوست والسينگهام» معرفي مي کند(18) و در جاي ديگر مي نويسد: «هکتور نانز رهبر غيرمذهبي جامعه مارانوهاي لندن در دوران اليزابت بود و [شبکه] کارگزاران تجاري اش در قاره يکي از منابع اطلاعاتي ملکه به شمار مي رفت».(19) مقارن با سالهاي اوليه استقرار هکتور نانز در لندن، يکي از خويشان او به نام هنريک نانز(20) نيز در بريستول، دومين بندر مهم انگليس، اقامت داشت و حداقل در سالهاي 1553-1555، يعني مقارن با سفرهاي چانسلر به مسکوي، رهبر جامعه يهوديان مخفي اين شهر بود. او در دوران سلطنت ماري تودور و فيليپ به فرانسه مهاجرت کرد.(21)
يکي ديگر از رهبران سازمان يهوديان مخفي انگليس، که در دسيسه هاي اطلاعاتي و عمليات ماوراء بحار نقش دسيسه گرانه و بسيار مؤثر و مرموزي داشت، رودريگو لوپز،(22) طبيب مخصوص اليزابت، است. او به خاندان لوپز تعلق دارد که به عنوان يکي از متنفذترين خاندان هاي يهودي مخفي شناخته مي شود و چنانکه خواهيم ديد، احتمالاً يکي دو تن از اعضاي هيئت اعزامي البوکرک به دربار شاه اسماعيل اول صفوي (1515) از اين خاندان بودند. رودريگو لوپز در اوايل سلطنت اليزابت از پرتغال به لندن مهاجرت کرد و پزشک رابرت دادلي (ارل ليسستر)،(23) معشوق اليزابت، و از سال 1586 پزشک مخصوص خود اليزابت شد. لوپز با والتر دورو (ارل اسکس اول)(24) و پسرش رابرت (ارل اسکس دوم) (25) رابطه نزديک داشت و به همراه رابرت دورو عمليات دسيسه آميزي را پيش برد که منجر به حمايت انگليس از دن آنتونيو،(26) مدعي تاج و تخت پرتغال، و جنگ عليه فيليپ دوم، پادشاه اسپانيا و پرتغال شد. اين سرآغاز غائله بزرگي است که از درون آن امپراتوري مستعمراتي انگليس سر در آورد. بعدها کار لوپز با دن آنتونيو به اختلاف کشيد و گويا مذاکراتي با دربار فيليپ نمود تا در ازاي دريافت پول مفصلي آنتونيو را مسموم کند. در اوايل سال 1594 دورو، احتمالاً به دليل خصومت با خاندان سيسيل، مدارکي ارائه داد که لوپز را به توطئه براي مسموم کردن ملکه اليزابت متهم مي کرد. لوپز دستگير و در 7 ژوئن اين سال اعدام شد. رودريگو لوپز خويشاوند نزديک آلوارو مندس (سليمان بن يائيش)، طبيب و مشاور سلطان عثماني بود.(27)
ارتباطات سر توماس گرشام(28)، تاجر و صراف نامدار عصر اليزابت، نيز به منظور شناخت پيوندهاي يهودي کمپاني ماجراجويان تجاري، و به تبع آن کمپاني مسکوي، حائز اهميت فراوان است. به علاوه، زندگينامه گرشام، که به عنوان بنيانگذار «بورس» لندن شناخته مي شود، به شکلي نمونه وار پيوند ميان تکاپوهاي تجاري- مالي و عمليات اطلاعاتي را در انگلستان اواخر سده شانزدهم آشکار مي سازد و تصويري را که مورخين از «ساختار پليسي» انگلستان آن دوران به دست مي دهند کامل مي کند. اين توماس گرشام همان کسي است که جيمز اندرسون او را استاد اعظم فراماسونري جنوب انگلستان خوانده است. اين نيز قرينه اي است دال بر پيوندهاي پنهان گرشام با کانون هاي معيني که بعدها، در اوايل سده هيجدهم، براي تحقق اهداف خويش نهاد فراماسونري را برپا کردند.
گرشام به يک خانواده تاجر مقيم انگليس تعلق داشت و برادر ارشدش، سِر جان گرشام، از تجار بزرگ لندن بود. توماس پس از اتمام تحصيل در کمبريج، به عنوان شاگرد در نزد برادرش به کار پرداخت و در سال 1543 به عضويت «کمپاني تجار لندن» درآمد. وي به عنوان مأمور اطلاعاتي دربار انگليس در بنادر سرزمين هاي سفلي (بروکسل و آنتورپ) مستقر شد و کار جاسوسي و قاچاق کالا را آغاز کرد. مي دانيم که شاخه اي از خاندان يهودي مخفي مندس در سده شانزدهم، علاوه بر آنتورپ و هامبورگ، در بروکسل نيز مستقر بود.(29) در سال 1551 دربار ادوارد ششم، قاعدتاً به توصيه يا با حمايت سر ويليام سيسيل،(30) گرشام را مأمور حل و فصل بدهي هاي سنگين انگليس به صرافان آنتورپ و بروکسل و ونيز و هامبورگ نمود. اين بدهي هايي است که در زمان هنري هشتم به بار آمده و ارزش پوند انگليس را در مبادلات تجاري خارجي به شدت کاهش داده بود تا بدانجا که هر پوند استرلينگ از 32 شيلينگ در اوايل سلطنت هنري هشتم به 16 شيلينگ در سال 1551 رسيد.(31) طرح پيشنهادي گرشام براي افزايش ارزش پوند انگليس، که در واقع بايد به عنوان طرح زرسالاران يهودي شناخته شود، اعطاي انحصار تجارت خارجي انگليس به کمپاني ماجراجويان تجاري لندن بود يعني همان کمپاني که اينک سباستين کابوت در رأس آن قرار داشت. اين تمهيد مؤثر افتاد و اندکي بعد ارزش پوند را در مبادلات خارجي به 22 شيلينگ افزايش داد.(32) گرشام پس از بازگشت به انگليس به يکي از رجال مالي و سياسي اين کشور بدل گرديد و در سال 1559 به عنوان «شهسواري» دريافت کرد. او در سال هاي 1566-1568 «بازار مبادلات مالي سلطنتي»(33) لندن را تأسيس نمود که با نام «بورس»(34) شهرت يافت. اين نهاد جديد، که بي ترديد به تقليد از «بورس» تازه تأسيس هامبورگ (1558) برپا شد و طراحان و بنيانگذاران آن يهوديان بودند، در سال 1571 با دريافت فرمان اليزابت رسميت يافت.(35) به نوشته بريتانيکا، در حوالي نيمه سده شانزدهم حدود سه چهارم تجارت خارجي انگليس به دست کارگزاران انگليسي کمپاني فوق بود که برخي از ايشان در مقام صراف و مشاور شاهان خاندان تودور جاي داشتند.(36)
بخشي يا شايد تمامي بدهي هاي دربار انگليس، که گرشام مأمور تسويه آن شد، به زرسالاران يهودي، به ويژه مؤسسه صرافي- تجاري مندس، بود. بنابراين به يقين گرشام در دوران اقامت در بنادر فوق با گراسيا و يوسف ناسي، گردانندگان مؤسسه مندس، و ساير زرسالاران يهودي مستقر در آنتورپ و بروکسل و هامبورگ و ونيز رابطه نزديک داشت و اصولاً مأموريت او همين بود. نکته مهم اين است که اندکي پس از اعطاي فرمان انحصار تجارت خارجي انگليس به کمپاني ماجراجويان تجاري، درست در يک زمان (1553)، دو حادثه مهم تاريخي رخ داد: سفر به ظاهر تصادفي چانسلر به روسيه و استقرار گراسيا ناسي (مندس) در عثماني. اندکي بعد در سال 1555، کمپاني مسکوي تأسيس شد که جان و توماس گرشام از بنيانگذاران و صاحبان امتياز آن بودند(37) و رياست آن را سباستين کابوت، کارگزار پيشين کارل پنجم هابسبورگ، خصم نامدار عثماني، به دست داشت.
شناخت پيشينه و تاريخ خاندان يهودي بسيار مهم و مرموزي که از نيمه اول سده شانزدهم با نام پرتغالي مندس شهرت فراوان يافت، کار دشواري است و بر اساس منابع منتشر شده شايد غيرممکن باشد. بهرروي، مي دانيم که خاندان مندس در دو خاندان خويشاوند ابندانا و بن ونيزت دوران جنگ هاي صليبي شبه جزيره ايبري ريشه دارد. نخستين فرد شناخته شده خاندان بن ونيزت همان ششت ناسي، رئيس يهوديان برشلونه (بارسلونا)، در نيمه اول سده يازدهم ميلادي/ سده پنجم هجري است. خاندان ششت ناسي در دوره اسلامي تاريخ برشلونه با نامي شبيه به «ابن بني سعد» (؟) شناخته مي شدند. پس از سلطه مسيحيان بر برشلونه، اين نام به «اَبِن بنيست»(38) و سرانجام به بن ونيزت(39) تبدل شد که در زبان اسپانيولي به معني «خوشامد» نيز هست. نام عربي- فارسي «ابن دانا» نيز در نزد مسيحيان به «اَبندانا»(40) بدل شد. در سده شانزدهم، شاخه هاي مختلف اين خاندان در اروپاي مسيحي با نامهاي مندس، مندوزا، ابندانا، پريرا، اوزوريو،(41) بلمونت،(42) دبريتو(43) و غيره و در عثماني حداقل با نام ابن نحمياس شناخته مي شدند.(44) يکي از اعضاي اين خاندان در سال 1492، يعني در سال سقوط غرناطه و سفر کريستف کلمب و در زمان سلطنت بايزيد دوم، از اسپانيا به قسطنطنيه (استانبول) مهاجرت کرد و با نام داوود بن نحمياس(45) به فعاليت خود در عثماني ادامه داد. برادر و پسر وي نيز همراه او بودند که هر دو شموئيل نام داشتند. آنان از سال 1493 به نشر کتب يهودي در استانبول مشغول بودند و از جمله در اوايل سده شانزدهم نسخه اي از «اسفار پنجگانه» را به همراه حواشي سليمان بن اسحاق راشي (نياي خاندان شلزينگر) و داوود کمهي نوربوني و رساله هايي از ابراهيم بن عزرا را به چاپ رسانيدند.(46) شاخه هايي از خاندان فوق نيز در شمال آفريقا و به ويژه در بنادر فاس (مراکش) مستقر بودند: در نيمه اوّل سده شانزدهم، گروهي از اعضاي خاندان مندس به الجزاير مهاجرت کردند و نقش مهمي در شبکه يهودي مستقر در اين سرزمين به دست گرفتند. در اواخر سده هفدهم و اوايل سده هيجدهم گيدئون مندس، زرسالار آمستردامي، کنسول هلند در مراکش بود و اعقاب او تا اواسط سده بيستم در بندر آغادير مراکش اقامت داشتند.
نام خاندان مندس با تاريخ تهاجم ماوراء بحار اروپائيان پيوندي ژرف و عجيب دارد. همگام با گشايش راه دريايي پرتغال- هند و رونق چشمگير تجارت جهاني ادويه در اوايل سده شانزدهم، اعضاي خاندان فوق، علاوه بر شبه جزيره ايبري و سرزمين هاي اسلامي در بنادر آنتورپ، بروکسل، هامبورگ، لندن و آمستردام نيز مستقر شدند و بخش مهمي از شبکه بهم بافته و جهان وطني اليگارشي يهودي را سازمان دادند. در نيمه اول سده شانزدهم مهمترين مرکز تکاپوي اين خاندان در آنتورپ و در قالب مؤسسه نامدار صرافي- تجاري مندس بود. گفتيم که ديوگو مندس در زمان خود به عنوان بزرگترين تاجر ادويه اروپا شناخته مي شد. در همين زمان فرناندو (آبراهام) و مانوئل پريرا، پسران مانوئل پريرا کوتينو ليسبوني،(47) از اعضاي خاندان فوق، با نام و ظاهر مسيحي در هامبورگ مستقر بودند.(48) و گفتيم که يهوديان آشکار و مخفي هامبورگ در سده شانزدهم تجارت کالاهاي مستعمراتي اين بندر را به دست داشتند و همينان بود که در سال 1558 در تأسيس بازار بورس اين بندر و در سال 1619 در تأسيس «بانک هامبورگ» نقش مهمي ايفا نمودند. و مي دانيم بندر هامبورگ با تکاپوي کمپاني «ماجراجويان تجاري» لندن و کمپاني مسکوي پيوندي عميق داشت تا بدان حد که کمپاني مسکوي از سال 1611 مرکز تجارت خارجي خود را از لندن به هامبورگ منتقل کرد. يکي ديگر از اعضاي خاندان فوق، فرانسيسکو نانز پريرا(49) است که با نام «هومم» نيز شهرت داشت. او در حوالي سال 1598 ساکن هلند شد و با نام «ديويد ابندانا» (داوود بن دانا) يهوديت خود را علني کرد. در سده هفدهم، اعقاب او را در بندر نيويورک مي يابيم: يکي ديويد ابندانا است که در حوالي سال 1681 در نيويورک بود و ديگري مردخاي ابندانا که در سال 1690 در اين بندر درگذشت.(50) موسس پريرا دوپائيوا و پدرو پريرا (آنتونيو دوپورتو) و فرناندو مندس هنريکز، که از سالهاي 1686-1689 در کوچن و سورت عمليات تجاري گسترده اي را در مشارکت با دو کمپاني هند شرقي هلند و انگليس سازمان دادند، به همين خاندان تعلق دارند. از ديگر اعضاي اين خاندان اسحاق پريرا را مي شناسيم که از صرافان و تجار بزرگ لندن در اواخر سده هفدهم و نيمه اول سده هيجدهم بود. درباره ي او اطلاع بيشتر در دست نداريم. يکي ديگر از اعضاي اين خاندان در سده هيجدهم اسحاق ابندانا، تاجر الماس مدرس، است که مشاور و دوست نزديک توماس پيت (نياي خاندان پيت) بود. و نيز مي دانيم که فرناندو مندس پزشک مخصوص کاترين براگانزايي، همسر پرتغالي چارلز دوم پادشاه انگليس، بود (همان عروسي که به عنوان جهيزيه مالکيت بنادر بمبئي و طنجه را به دربار انگليس انتقال داد) و نوه فرناندو، به نام موسس مندس، از ثروتمندان درجه اول لندن در نيمه اول سده هيجدهم. اعقاب موسس مندس نام خانوادگي «هد» را بر خود نهادند و نوه او، به نام سِر فرانسيس بوند هد، مدتي حکمران کاناداي عليا بود. از نسل کنوني خاندان هد، آنتوني هنري هد(51) را مي شناسيم که در سال 1960 به ويسکونت هد ملقب شد. او در سال 1935 با ليدي دوروتي اشلي کوپر، دختر ارل شافتسبوري نهم، ازدواج کرد.(52) با مرگ وي (1983) پسرش، ريچارد آنتوني هد، ويسکونت هد دوم(53) شد. بنابراين، خاندان هد از خويشان نزديک خاندان کوپر (ارل هاي شافتسبوري) به شمار مي رود و ارل شافتسبوري دهم(54) پسر دايي ويسکونت هد دوم است. اين تداوم همان پيوند ديريني است که از سده هفدهم ميان ارل شافتسبوري اول، دسيسه گر نامدار تاريخ بريتانيا، و زرسالاران يهودي آمستردام برقرار بود. در نسل کنوني خاندان هد، اودري هد(55) را نيز مي شناسيم که يکي از گردانندگان و مديران اصلي مجتمع مالي هيل ساموئل است.(56)
در شاخه اي از خاندان فوق که به بلمونت(57) شهرت داشت نيز چهره هاي سرشناسي را مي شناسيم: يکي از آنان ياکوب اسرائيل است که نام مسيحي/ اسپانيايي اش ديه گو نانز بلمونت(58) بود. او در اوايل سده هفدهم از اسپانيا به هلند مهاجرت کرد و در بندر آمستردام مستقر شد. يکي ديگر از اعضاي اين خاندان اسحاق (مانوئل) نانز بلمونت(59) است که تاجري بسيار ثروتمند بود و از سال 1664کارگزار کل و از سال 1674 وزير مختار مقيم اسپانيا در هلند بود و در سال هاي 1676 و 1685 دو «انجمن ادبي» در آمستردام تأسيس کرد.(60) اسحاق نانز در سال 1693 از سوي امپراتور لئوپولد سوم به مقام کنتي رسيد و در همين زمان پادشاه اسپانيا به وي عنوان باروني اعطا کرد. وي ازدواج نکرد و لذا عناوين اشرافي و مشاغل ديپلماتيک وي به خواهرزاده اش بارون فرانسيسکو (اسحاق) خيمنس(61) و سپس به پسر او، مانوئل خيمنس،(62) رسيد که بلاعقب بود. فرانتس وان شوننبرگ،(63) ديپلمات هلندي نيمه اول سده هيجدهم، به همين خاندان تعلق دارد و نام اسپانيولي او «ياکوب آبراهام بلمونت» است. يکي ديگر از اعضاي اين خاندان اسحاق نانز بلمونت است که در اواخر سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم در ازمير (عثماني) مي زيست و داراي تأليفاتي در شرح آثار ابن ميمون است.(64)
خاندان مندس، با هر نام يهودي يا مسيحي يا اسلامي که شناخته شود، با خاندان نامدار لوي و ساير خاندان هاي مهم يهودي آشکار و مخفي سده شانزدهم، چون لوپز و نانز و گومز و گومپرتز و فونسکا و تکزيرا و ناسي و غيره و غيره، پيوند خويشاوندي نزديک داشت و يک مجموعه واحد را مي ساخت. به گمان نگارنده، تمامي اين شبکه و خاندان هاي مشابه يهودي آشکار و مخفي (مارانو) تداوم خاندان هاي «شاهزادگان داوودي» دوران اسلامي بغداد و اندلس است که از گذشته دور خاندان لوي (لاوي) هسته اصلي آن را شکل مي داد و احتمالاً خاندان مندس نيز يکي از شاخه هاي همان خاندان لوي است. (توجه کنيم که نام خانوادگي شاخه اي از ايشان، «هد» به زبان انگليسي به معني «رئيس» يا «ناسي» است). دائرة المعارف يهود از شاخه نحمياس به عنوان «يکي از خاندان هاي بسيار کهن(65) و سرشناس اسپانيا» ياد مي کند.(66) اين نيز قرينه اي است در تأييد نظر فوق. خاندان روچيلد نيز مي تواند شاخه اي از خاندان پرشاخه و کهن لوي باشد ليکن پيشينه روچيلدها پيش از اسحاق الهانان فرانکفورتي (متوفي 1585) به دقت مکتوم نگاه داشته مي شود تا تصويري به غايت هولناک و روشنگر از تداوم و تسلسل حيرت انگيز اليگارشي يهودي به دست نيايد. بهرروي، چه کاوش هاي تبارشناسي چنين فرضي را به اثبات رساند و چه راه به جايي نبرد، در اين ترديد نيست که عملکرد اطلاعاتي و دسيسه گرانه اليگارشي يهودي، و از جمله اعضاي خاندان مندس، در سده هاي شانزدهم و هفدهم ميلادي شباهتي شگرف به عمليات مشابه روچيلدها در سده هاي نوزدهم و بيستم دارد. اين امر مؤيد تحليل پيشين ماست که آنچه را پروفسور ريچارد ديويس و ويرجينيا کاولس و ديگران «شبکه اطلاعاتي روچيلدها» مي نامند، از خلاء نجوشيده و اين عنوان در واقع نام رمز شبکه و کارکردي است که از ديرباز، از زمان وصلت زرسالاري يهودي و اليگارشي اروپا در دوران جنگ هاي صليبي، وجود داشته است.
با توجه به چنين سوابق و ارتباطاتي، آيا مي توان پذيرفت که تحرکات کمپاني مسکوي و اعزام هيئت هاي آن به روسيه و بخارا و ايران با تکاپوي شبکه يهودي فوق پيوند نداشت؟ آيا شناخت اين حلقه هاي ارتباط، که حوادث به ظاهر نامرتبط فوق را بهم پيوند مي دهد، تصويري از يک شبکه بهم پيوسته و طرحي سازمان يافته را جلوه گر نمي سازد؟ و آيا به دليل نقش تاريخي گراسيا ناسي در طرح فوق نيست که دائرة المعارف يهود او را «برجسته ترين زن يهودي از زمان سقوط دولت يهود تا به امروز» خوانده است؟(67) اين عنصر بسيار مهمي در تبيين تحولات سياسي آن عصر است که ناگزير بايد مورد مدّاقه قرار گيرد.
مهاجرت گراسيا ناسي (مندس) به عثماني (1553) و اندکي بعد پيوستن يوسف ناسي به او (1554)، که مقارن با سفر به ظاهر تصادفي چانسلر به روسيه و آغاز تکاپوهاي کمپاني مسکوي در روسيه و آسياي ميانه و قفقاز و ايران است، به عنوان نقطه ي عطف در تکاپوي کانون يهودي متنفذ و دسيسه گري شناخته مي شود که حضور جدي ايشان در دربار عثماني از زمان بايزيد دوم و سليم اول، يعني از اواخر سده پانزدهم و اوايل سده شانزدهم ميلادي و با مهاجرت کساني چون داوود بن نحمياس آغاز شد. اين کانون در واپسين دهه هاي سلطنت (1520-1566) سليمان اول (قانوني، محتشم، باشکوه) که به عنوان دوران فساد سياسي و اقتصادي و انحطاط دولت او شناخته مي شود،(68) به اقتدار فراوان دست يافت و به ويژه از دوران سلطنت (1566-1574) سليم دوم و جانشين او (1574-1595) مراد سوم تأثيري بزرگ بر سياست و اقتصاد عثماني، و از اين طريق بر ايران، برجاي نهاد. بدينسان، ناگزير کانون يهودي فوق، به ويژه به دليل نقش آن در برانگيختن آتش جنگ هاي عثماني عليه ايران، بايد به عنوان عنصري بسيار مهم و مؤثر در تحولات سياسي ايران در سده شانزدهم ميلادي شناخته شود. اقتدار اين کانون در دربار و حرمسراي سليمان با تکوين آن دوران از تاريخ عثماني پيوند دارد که حدود يک سده، تا صعود محمد کوپرولو (1656)، تداوم يافت و به «عصر حکومت خواجگان و حرمسرا» يا «سلطنت زنان»(69) معروف است.
اقتدار سياسي بانوان و خواجگان حرم سلطان و مداخله روزافزون ايشان در شئون حکومتي با زني آغاز شد که به نام «روکسلانه»(70) يا «خرّم سلطان» شهرت دارد و اقدامات دسيسه گرانه و بي رحمانه او يادآور اسطوره ي «استر» است. روکسلانه ظاهراً کنيزي روس بود که در اوايل سلطنت سليمان(71) از طريق خان کريمه به دربار عثماني راه يافت. اين روايت مشهور است. معهذا، درباره ي نژاد و اصل او آنقدر ابهام وجود داشت که «مورخين فرانسوي» بتوانند او را «به ملت خود بسته، روکسلان بنامند».(72) و شايد رواج شايعه يهودي تبار بودن سليم دوم در ميان مردم عثماني(73) نيز ناظر به همين اصل مشکوک روکسلانه بود. بهرروي، روکسلانه زن عقدي و سوگلي محبوب سليمان و مادر چهار پسر از او شد و به دسيسه هاي خونيني، از جمله قتل مصطفي (5 اکتبر 1553)، پسر ارشد سليمان از همسر اول، دست زد که هدف از آن انتقال سلطنت به يکي از پسرانش بود.(74) اين روندي است که سرانجام به سلطنت سليم دوم انجاميد.(75)
روکسلانه و کانوني که در پيرامون او بود، نقش اصلي را در تحريکات خصمانه عليه ايران به دست داشتند و همينان بودند که از سال 1532 چرخشي بنيادين در استراتژي نظامي سليمان پديد آوردند و با ترفندهاي گوناگون، از جمله ترويج شيعه ستيزي، آماج اصلي تهاجم آن را از اروپا به سوي ايران و دولت صفوي منحرف نمودند تا بدين ترتيب امپراتوري هابسبورگ را از زير ضربه خارج کنند. و آنگاه که به دليل انعقاد پيمان اتحاد سليمان و فرانسواي اول، پادشاه فرانسه عليه کارل پنجم (1536)، اين ترفند به مخاطره افتاد، دسيسه قتل ابراهيم پاشا، صدراعظم عثماني را اجرا کردند (15 مارس 1536) زيرا وي تمايلي به تداوم جنگ با ايران نداشت.(76) هامر پورگشتال، مورخ و عثماني شناس نامدار اتريشي، مي نويسد:
از علامات خالي از شبهه و ترديد ديده مي شد که آتش جنگ ايران را بادي که از حرم سلطان مي وزيد به اشتعال در مي آورد. و ده سال قبل از اين تاريخ يکي از زن هاي خاصه که در نزد سلطان کمال تقرب و محبوبيت را داشت، بالاخره به قانون شرع در سلک ازدواج سلطان درآمد. نژادش از ملت روسيه بود. نامش را خرم سلطان نهادند. مورخين فرانسه خواستند او را به ملت خود بسته روکسلان بنامند. خاتون مشاراليها اسباب خرابي وزير مقرب مقتدر ابراهيم پاشاي صدراعظم سابق را فراهم آورد. از جمله تقصيرات مشاراليه طرفداري و حمايت اهل ايران قرار داد زيرا که بعد از فتح شهرهاي تبريز و بغداد عساکر سلطاني را از قتل و غارت اهالي شهرها ممنوع و محروم داشت.... و منظور آن ملکه اين بود که در ايران ميدان جنگ وسيعي از براي داماد خود رستم پاشا آماده سازد تا هنرهاي لشکرکشي و کشورگشايي خود را بنمايد و پسر بزرگ خود سليم را در اروپا نايب و جانشين سليمان بسازد و سليمان در مملکت ايران مشغول لشکرکشي باشد. موافق دلخواه ملکه جنگ ايران محقق شد.(77)
سفير فرانسه، که براي انعقاد پيمان اتحاد راهي عثماني شده بود، در دسيسه روکسلانه عليه ابراهيم پاشا نقش مؤثر داشت. استانفورد شاو ميان اين دو انگيزه اي مشترک مي يابد و آن خواست هر دو ايشان به تداوم سياست هاي نظامي گرايانه عثماني بود. «سفير فرانسه خواستار وزيراعظمي بود که بيشتر از ابراهيم به نبردهاي عثماني در غرب علاقمند باشد» و لذا، روکسلانه، با حمايت او، سليمان را به خيانت ابراهيم پاشا قانع کرد.(78) معهذا، بايد توجه نمود که قتل ابراهيم پاشا به سود فرانسه نبود زيرا روکسلانه اين جنگ را در جبهه شرق و عليه ايران مي خواست نه در غرب و عليه امپراتوري هابسبورگ. بنابراين، راز اين همکاري را بايد در جاي ديگر، در ترکيب هيئت نمايندگي فرانسه، جستجو کرد. اين دوران مقارن با حضور شيادان يهودي و کاباليست هاي مشکوکي چون آگريپا و نوستراداموس و گيوم پستل در دربار فرانسه است و سفير مذکور همان کسي است که پستل به عنوان مترجم زبان هاي شرقي به همراه وي راهي عثماني شد. چنانکه مي دانيم، پستل سپس به سير و سياحت در عثماني پرداخت و در سالهاي 1549-1550 بار ديگر در سوريه و فلسطين بود. او همان کسي است که به رغم پيوند با دربار فرانسواي اول مورد علاقه فراوان کارل پنجم، خصم خوني فرانسوا، بود و دکتر سليگمان اين تناقض را «بسيار عجيب» مي يابد.
در سال 1543، هفت سال پس از قتل ابراهيم پاشا، سرداري از اهالي کرواسي به نام رستم پاشا، صدر اعظم شد. او شوهر دختر و برکشيده ي روکسلانه بود. بدينسان، دوران اقتدار مطلق روکسلانه و وابستگانش آغاز گرديد و دولت عثماني، همپاي تشديد سياست ضدشيعي- ضد ايراني، در سراشيب انحطاطي قرار گرفت که رواج روزافزون خويشاوندسالاري،(79) دخالت فزاينده ي حرم در امور حکومتي و بهره گيري از مقام و منصب حکومتي براي انباشت ثروت شخصي از عوامل مهم مؤثر در آن بود.
سابق بر اين که سلطان سليمان خواهر خود را به ابراهيم و دختر خود را به رستم داده، منصب صدراعظمي را با کمال اختيار و اقتدار به ايشان واگذار کرد، از قانون آباء و اجداد خود به کلي انحراف ورزيده بود، زيرا که سلطان سليم اوّل زياده بر شأن سنجاق بيگي(80) به دامادهاي خود نمي داد و هرگز راضي نمي شد که در کارهاي دولتي راه مداخله داشته باشند. در ايام صدارت ابراهيم [و] رستم پاشا مداخله شوم اهل حرم در مسائل عمده دولتي راه پيدا کرد و روکسلان يا سلطان خرم، که تا آخر عمر بر جان و دل سلطان حکمراني داشت، دست از مداخله در کارها برنمي داشت و مداخله او در کارها محق تقويت و حمايت صدراعظم [رستم پاشا] بود. ليکن در سلطنت هاي بعد، که حرم هاي سلاطين به تقليد سلطان خرم مداخله در امور وزراء و صدور مي نمودند، اسباب خرابي کارهاي آنها را فراهم مي کردند و خود حرم ها که سهل است، مستحفظين آنها که خواجه ها باشند در عزل و نصب صدراعظم ها اختيار و تسلط پيدا کردند و در حقيقت حکمراني با همان خواجه ها بود.(81)
هامر پورگشتال سرآغاز رواج فساد مالي و ارتشاء در دولت عثماني، به عنوان يکي از عوامل مهم انحطاط اين دولت، را در دوران صدرات رستم پاشا و اقتدار مطلق روکسلانه مي دادند و بر نقش يهوديان در پيدايش و گسترش آن تأکيد مي کند:
ثالثاً. فقره گرفتن رشوه بود که رستم پاشاي صدراعظم متداول و معمول نمود و حکومت هاي ولايات را به مبلغ معيني مي فروخت و همچنين خالصه هاي پادشاهي و املاک دولتي را به يهوديان و مردمان اراذل اجاره و مقاطعه مي داد تا همه را خراب و ويران کردند.(82)
به نوشته هامر، رستم پاشا اولين صدراعظمي بود که «در دولت عثماني رسم رشوه و پيشکش را متداول ساخت و فروختن حکومت ها و منصب ها را معمول نمود.... چنانچه از براي حکومت مصر ده هزار دوکا مطالبه مي نمود و از براي حکومت هاي پست تر پنج هزار دوکا مي گرفت».(83) او در زمان مرگ ثروتي هنگفت به ميراث گذاشت که «نظير آن تا آن وقت ديده نشده بود».(84)
هامر پورگشتال چگونگي ارتباط يوسف ناسي با سليم و جايگاه او را در اين ساختار چنين بيان مي دارد:
در اوقاتي که سليم حاکم کوتاهيه بود، يهودي مذکور از تقديم کردن مرواريدها و جواهرهاي قيمتي و دادن شراب هاي لذيذ گوارا و قرض دادن وجوه نقد در وقت لزوم و احتياج به قدري در خدمت سليم رسوخ پيدا کرد که يکي از مقربان مخصوص و محارم خاص او گرديد.(85) از اين تقرب بي اندازه مردم معتقد شدند بر اينکه سليم پسر سلطان سليمان نبوده است بلکه از يک زن يهوديه متولد شده [و] در خفا او را به حرم آوردند و با دختر سلطان، که تازه به دنيا آمده بود، مبادله نمودند.(86)
[يوسف ناسي] رسوخ غريبي در وجود سلطان سليم ثاني پيدا کرده، يکي از مقربان و معتمدان مخصوص او گرديده و در همه کارهاي دولتي، حتي در صلح و جنگ با دول خارجه، مداخله مي نمود تا آنکه شأن و لقب دوک ناکسوس به او داده شد.(87)
اقتدار يوسف ناسي در دربار سليم دوم تا بدانجا رسيد که ماکزيميليان دوم، برادرزاده کارل و امپراتور هابسبورگ (1564-1576) به وسيله سفير رسمي خويش در دربار عثماني براي وي نامه فرستاد و اين امر مايه حيرت صدراعظم (محمد سوکولي) شد که "مانند امپراتور پادشاهي از براي يوسف يهودي تملق نامه بنويسد."(88) امروزه، اين امر براي ما عجيب نيست زيرا مي دانيم که يوسف ناسي حداقل از سال 1545 با کارل پنجم و دربار هابسبورگ رابطه داشت و حتي گفته مي شود در آن زمان دوست و همبازي دوئل اين ماکزيميليان بود.(89)
پس از روکسلانه، دومين فردي که در تبديل حرمسراي سلطان به يک نهاد متنفذ در امور سياسي و شئون حکومتي نقش اساسي ايفا کرد، زني يهودي است که او را با نام نوربانو سلطان مي شناسيم. نوربانو در اوايل صدارت رستم پاشا و حدود هفت سال پيش از استقرار گراسيا و يوسف ناسي در عثماني، به همسري سليم درآمد و مادر پسري از او شد که با نام مراد سوم به سلطنت رسيد.(90) اين زن در ورود گراسيا ناسي به حرم سلطان نقش مؤثر داشت و مورخين نفوذ فراوان يوسف ناسي در نزد سليم را به دليل حمايت هاي او مي دانند.(91) «نوربانوي يهوديه» در دوران سلطنت سليم دوم و مراد سوم رياست حرمسرا را به دست داشت و به عنوان يکي از ارکان مهم سياست عثماني شناخته مي شد. (92) و پس از مرگ روکسلانه (1556) او بود که رهبري جناح جنگ طلب دربار عثماني را به دست داشت. (93)
پس از مرگ رستم پاشا (1562)، در واپسين سال سلطنت سليمان (ژوئن 1565) صدراعظمي به قدرت رسيد که به مدت چهارده سال به رغم اقتدار نوربانو سلطان، به عنوان مانعي جدي در راه يکه تازي کانون يهودي فوق شناخته مي شد. او محمد پاشا سوکولي (صوقللو)،(94) از اهالي منطقه سوکول بوسني، است که به پيروزي سليم بر برادرش بايزيد ياري رسانيد و در سال 1562 با دختر سليم ازدواج کرد. سوکولي در تمامي دوران سلطنت سليم و پنج سال نخست سلطنت مراد سوم نيز صدراعظم عثماني بود. مورخين سوکولي را مدير واقعي دولت عثماني و پاسدار ميراث شکوهمند دوران سليمان در عهد سليم دوم، به رغم «غفلت و مسيتي و بي شعوري سلطان» مي دانند.(95) سوکولي نه تنها مي کوشيد چپاولگري هاي کانون فوق را محدود کند بلکه در سياست خارجي نيز راه و رسمي مغاير با ايشان داشت. او به عنوان رهبر «جناح صلح طلب» عثماني شناخته مي شد يعني آن گروه از دولتمردان که «مشکلاتي را که حکومت طي حملات سليمان [به ايران] با آن مواجه شده بود، به خوبي به ياد داشتند و از آن بيمناک بودند که مبادا اروپا از سرگرم شدن عثماني در شرق به نفع خود بهره گيرد». (96)
معهذا، همين سوکولي است که براي نخستين بار دولت عثماني را در حمايت از خانات کريمه به مقابله با توسعه طلبي هاي ايوان چهارم برانگيخت و در 4 اوت 1569 قشوني را عليه روسيه به منطقه اعزام کرد. سوکولي از سياست فوق دو هدف داشت: اول، اخراج روس ها از حاجي طرخان؛ دوم، حفر نهري ميان رودهاي ولگا و دن که درياي سياه و بحر خزر را بهم وصل کند و به اين ترتيب نه تنها راه تهاجم روس ها را به جنوب مسدود نمايد بلکه تجارت منطقه را به رونق و شکوفايي گذشته رساند. (97) سوکولي توانست روس ها را از شهر کابارده بيرون کند، تا حومه مسکو پيش تازد و با تقويت اميران مولداوي و والاکيا و لهستان راه ايوان را به سوي شرق و غرب درياي سياه سدّ نمايد. ولي به رغم محاصره ي حاجي طرخان (16-26 سپتامبر 1569) نتوانست استحکامات استوار آن را بگشايد. مورخين دليل اصلي عدم توفيق محمد سوکولي در اخراج روس ها از حاجي طرخان و نيز در احداث نهر فوق را، به رغم احداث يک سوم آن، کارشکني دولت گراي اول، خان کريمه، مي دانند که تمايلي به افزايش اقتدار دولت مرکزي عثماني در قلمرو خويش نداشت و لذا، به رغم خصومت با ايوان چهارم، در اين زمينه با وي همداستان شد. به علاوه، بايد به تفتين ها و دسيسه هاي دربار عثماني اشاره کرد که سرانجام سليم را به مخالفت با اين سياست سوکولي برانگيخت. و احتمالاً به راهنمايي همان کانون، ايوان چهارم، که در عهد سليمان با دربار عثماني مراوده اي نداشت، سفيري به دربار سليم اعزام کرد، خود را دوست اسلام و مسلمانان خواند و از سياست هاي سوکولي شکايت نمود.
ايوان يکي از نجبا را مأمور دربار اسلامبول نموده، سلطان سليم را تهنيت جلوس گفت و از حمله بي جهت لشکر عثماني به ممالک روسيه ابراز تعجب نمود و نيز از جانب پادشاه مشاراليه گفت که او را با دين محمدي به هيچ وجه عداوت و کينه نيست و اغلب صاحب منصب هاي او متدين به اين دين مي باشند.(98)
سرانجام، با مداخله سليم پيمان صلح ميان مسکو و کريمه منعقد شد و سوکولي از تلاش خويش براي اخراج روس ها از حاجي طرخان و احداث نهر دن- ولگا دست کشيد.(99)
در پنج ساله نخست سلطنت مراد سوم، که مقارن با واپسين سال هاي حيات يوسف ناسي است، دسيسه هاي کانون فوق عليه سوکولي اوج گرفت، دامنه اختيارات او را به شدت کاست و وي را در وضعي خفيف قرار داد. مورخين مراد را سلطاني هرزه و «شهوتراني افراطي» توصيف کرده اند که «تا حدّ جنون عاشق زن و طلا بود». او چهل زن در حرم داشت و از ايشان صاحب حدود 130 پسر و تعداد بي شماري دختر شد.(100)
همپاي کاهش اقتدار سوکولي، مداخله سياسي زنان و خواجگان حرمسراي سلطان نيز افزايش چشمگير يافت. تعدادي از اين خواجگان يهودي جديدالاسلام بودند. براي مثال، هامر پورگشتال از خواجه سراي يهودي جديدالاسلامي خبر مي دهد که در سال 1593 به دليل اهانت به يکي از بانوان حرم اخراج شد.(101) در ميان زنان نيز يهوديان اندک نبودند. و صرفنظر از کميت ايشان، رياست حرم، به عنوان يک نهاد مقتدر سياسي، به دست نوربانوي يهوديه، مادر سلطان، بود که در آستانه مرگ زني به نام جان فدا خاتون را به عنوان جانشين خود در مقام رئيس حرم جاي داد. (102)
در حرمسراي مراد سوم و محمد سوم، سلطان بعدي (1595-1603)، زني به نام «خيراي يهودي» را نيز مي شناسيم که «خيلي اعتبار و اقتدار داشت» و «دلال حرم بود و هميشه اقمشه لطيفه و امتعه نظيفه با زينت هاي گرانبهاي نفيسه به توسط او از براي اهل حرم تحصيل مي شد»(103). اين خيراي يهودي، در همدستي با سليمان بن يائيش، طبيب يهودي سلطان، در امور سياسي، به ويژه در روابط عثماني با کشورهاي اروپايي، به شدت اعمال نفوذ مي کرد.(104) به نوشته دائره المعارف يهود، "خيرا" (105) نام نيست بلکه عنواني است که در عثماني به زنان دلاله حرم اطلاق مي شد يعني کساني که به عنوان واسطه تجاري حرم با بازار عمل مي کردند. مأخذ فوق مي افزايد: «اين زنان عموماً يهودي بودند». در تاريخ عثماني حداقل دو «خيرا» را با نام «استر» مي شناسيم. يکي در نيمه اول سده شانزدهم ميلادي مي زيست و محرم روکسلانه، مادر سليم دوم، بود.(106) ديگري، که همان «خيراي يهودي» مذکور است، همسر يک تاجر يهودي به نام ايليا هندلي(107) بود. استر هندلي جواهرات را براي فروش به حرم مي برد و از اينطريق به زودي به محرم صفيه سلطان، سوگلي ونيزي مراد سوم و مادر محمد سوم، بدل شد که رقيب نوربانو سلطان به شمار مي رفت.(108) در 25 ساله پاياني سده شانزدهم ميلادي، به ويژه پس از مرگ نوربانو، صفيه از نفوذ فراوان در دربار عثماني برخوردار شد. اين امر موقعيت ويژه اي را براي استر هندلي پديد آورد و وي نقش مهمي را در سياست خارجي عثماني به دست گرفت. او در يک مورد به سود کاترين مديچي، ملکه فرانسه، وارد عمل شد و در ازاي دريافت رشوه امتيازات تجاري فراواني براي دولت ونيز کسب کرد. استر در سياست داخلي عثماني نيز دخالت مي کرد و براي افراد متعدد عناوين اشرافي و مناصب مهم حکومتي خريداري مي نمود. پسران وي نيز از ثروت و قدرت فراوان برخوردار بودند و پسر بزرگ به دليل منصب حکومتي اش در ميان تجار خارجي نفوذ فراوان داشت.
اقتدار «خيراي يهودي» در سال 1600 ميلادي به پايان رسيد و اين زماني است که دخالت هاي وي در عزل و نصب مقامات عالي رتبه نظامي خشم «سپاهيان» (سواره نظام عثماني) را برانگيخت و شورش ايشان را سبب شد. شورشيان خواستار قتل استر و پسرانش بودند. سلطان محمد سوم بناچار تمکين کرد. به نوشته دائره المعارف يهود، استر و پسر بزرگش به قتل رسيدند، پسر دوم متواري و ناپديد شد و پسر سوم به اسلام گرويد و نجات يافت.(109) هامر پورگشتال ماجراي شورش فوق را چنين شرح مي دهد: «زيرا که مشاراليها خود را داخل عمل زعامت و تيمار نموده، به رشوه و عشوه در حق اشخاص نالايق نامناسب برقرار کرده بود. لهذا، سپاهيان با کمال تشدّد سر او را مطالبه نمودند». طبق روايت هامر، در اين ماجرا استر و سه پسرش به قتل رسيدند و چهارمين پسر، که مسلمان شد و آق ساق مصطفي چاوش نام گرفت، زنده ماند.(110) در سال 1618، عثمان دوم، سلطان عثماني (1618-1622) املاک استر خيرا را به نوه ي او مسترد کرد. دائره المعارف يهود مي نويسد روشن نيست که اين فرد نوه «مسلمان» استر بود يا نوه يهودي وي.(111) ثروت خيراي يهودي در زمان قتل او 5 ميليون آقچه(112) گزارش شده است.(113)
بدينسان، در سال هاي نخست سلطنت مراد سوم اقتدار يهوديان تا بدانجا بود که حتي مرگ يوسف ناسي (1579)،(114) «يهودي بزرگ»(115) نيز آن را متزلزل نساخت و به عکس به دليل اعطاي برخي امتيازات جديد به ايشان «اسباب خفت تازه اي» براي صدراعظم شد.(116) کاهش اختيارات محمد سوکولي طبعاً زمينه را براي تحکيم مواضع گروهي از رجال سياسي و نظامي عثماني، به رهبري لله مصطفي پاشا و سنان پاشا، فراهم ساخت که خواستار تجديد سياست هاي خصمانه عليه صفويه و لشکرکشي به قفقاز و شمال ايران بودند.(117) در سالهاي پس از مرگ شاه طهماسب صفوي اين جريان اوج گرفت، با موج جديدي از تبليغات ضدشيعي در ميان علماي استانبول و پيام هاي تحريک آميز عبدالله خان ازبک توأم شد و سرانجام مراد را به تمکين در برابر خواست جنگ افروزان کشاند.(118) به اين ترتيب، با حرکت قشون عثماني به فرماندهي لله مصطفي پاشا (26 صفر 986 ق./ 5 مه 1578م.) دور جديدي از تهاجم به ايران آغاز شد و «سرزمين هاي ثروتمند» قفقاز و آذربايجان به اشغال درآمد که «درآمدهاي» سرشار آن حداقل به مدت نيم قرن به حل معضلات مالي دولت عثماني ياري رسانيد(119) و در واقع بخش معتنابهي از آن به جيب شبکه يهودي مستقر در عثماني رفت. مورخين ايراني از ظهور پديده اقتصادي جديد و بي سابقه اي در دوران اشغال آذربايجان و شروان خبر مي دهند و آن فروش زنان و کودکان ايراني به تجار گبر و يهودي و مسيحي برده است.
ديگر آن که اسر نساء و صبيان مسلمانان، که در هيچ زمان وقوع نيافته بود و هيچ پادشاه ذيشوکت از سلاطين اسلام تحويز اين امر شنيع ننموده بودند، در زمان او [مراد سوم] شايع گشته، بسياري از نساء و صبيان مسلمانان در آذربايجان و شيروان اسير نموده، به گبر و يهود و ترسا فروخته شد، چنانچه چند نفر از ذرّيه طيبه سادات در سلک اسرا به معرض بيع درآوردند و اين فعل مذموم از روم به ماوراء النهر سرايت کرده، عبدالله خان [شيباني] و پسرش نيز در خراسان همين عمل کردند و اين شيوه نامحدود در زمان ايشان بين السلاطين استمرار يافت و اعظم وبال و نکال آن را همانا سلطان روم، که با وي اين امر شنيع [رايج] گشته بود، به عالم عقبي برد.(120)
و بايد بيفزائيم که اين لشکرکشي سرآغاز فتنه اي است که از زمان سفر برادران شرلي (1598) ايران را به بازار سودآوري براي سوداگران انگليسي اسلحه و شرکاي جنگ افروز يهودي ايشان بدل نمود.(121)
هامر پورگشتال فضاي فساد و جنگ طلبي فوق را «توفاني» توصيف مي کند که «انهدام و انعدام» محمد سوکولي را نشانه گرفته بود.(122) سرانجام، اين صدر اعظم کاردان نيز قرباني شد و در 8 شعبان 978 ق./ 3 سپتامبر 1579 م. به دست فردي ظاهراً بوسنيائي، که در لباس درويشان بود، به ضرب دشنه در دفتر کارش به قتل رسيد. در آن زمان قتل سوکولي را مشکوک و دسيسه اي از سوي لله مصطفي پاشا مي دانستند(123) و امروزه استانفورد شاو به صراحت از «اعدام» او سخن مي گويد و قاتل را «يکي از عمال سلطان» مي خواند.(124) هامر پورگشتال، سوکولي را رکن اصلي نظم و شوکت عثماني در طول دوران چهارده ساله صدارتش توصيف مي کند(125) و معتقد است که اگر اقتدار سوکولي حفظ مي شد انحطاط عثماني تا زماني که وي زنده بود بروز نمي کرد.(126) با قتل سوکولي مهمترين مانع از سر راه جنگ افروزي ضد ايراني کانون فوق در خارج و چپاول و فساد مالي در داخل برداشته شد و دولت عثماني در چنين وضعي قرار گرفت:
در مدت ده سال چهار مفتي و هفت نفر صدراعظم و جمعي از قاضي عسکران تغيير و تبديل يافتند. هر قدر که از اختيار صدراعظم مي کاستند، بر تسلط مقربان و محرمان و مابين چيان افزوده مي شد و اين طايفه که امتياز دائم الحضوري خدمت سلطان را داشتند، اين اعتبار و امتياز را به طور بد و خيانت به کار مي بردند و در همه کارهاي دولتي دخالت مي نمودند... يهوديان در سراي سلطاني راه يافتند و جريمه و رشوه با هم لاف برابري مي زدند...(127)
در سال هاي پس از قتل سوکولي، يهوديان و جديدالاسلام هاي يهودي نقشي بسيار بارز و بي پروا در سياست خارجي عثماني به دست گرفتند و به عنوان دلال و واسطه و کارچاق کن از طريق اخذ امتيازات مالي و تجاري براي دولت ها و کانون هاي اروپايي سودهاي کلان بردند.
زيادي منافع تجارتي و سهولت بستن عهد تجارت به توسط وزرا و پيشکاران بسيار، که همه جديدالاسلامان يا يهوديان بودند، به قدري طمع ملل و دول اروپا را به حرکت در آورده بود که جمهوري ملت سويس نيز مي خواست عهدنامه تجارت با دولت عثماني منعقد نمايد و وکيل آن ملت، آنژل نام يهودي، از مصطفي، مترجم دولت، نوشته و مکتوبي از براي رؤساي ملت (هلوتي) سويس گرفته ارسال داشت.(128)
«کار ضرابخانه و سکه زدن» نيز به دست يهوديان افتاد که «از عهد سليم ثاني به بعد در دربار و در شهر اعتبار و اقتدار کامل داشتند»(129). رئيس ضرابخانه عثماني در زمان مراد سوم فردي به نام نسيم بود. به نوشته دائرة المعارف يهود، او و موسي بن ونيزت به «اصلاحاتي» در پول رايج عثماني دست زدند که شورش سال 1583 ينگي چريک ها(130) را سبب شد.(131) اين همان سياست تعديل مالي است که در سال 992 ق./ 1581 م. اجرا شد و، به رغم درآمدهاي حاصل از غارت مناطق اشغالي ايران، ارزش پول عثماني را چهار تا پنج برابر کاهش داد(132) و در سالهاي پسين شورش هاي متعدد نظاميان را برانگيخت. کاهش ارزش پول عثماني تا بدان حد چشمگير بود که سفير اسپانيا در ونيز به فيليپ دوم نوشت: «امپراتوري چنان فقير و چنان تهي است که تنها سکه هايي که اينک رايج است آسپرهايي است که کلاً از آهن ساخته شده است».(133)
بن ونيزت با ادوارد بارتون،(134) سفير انگليس و نماينده کمپاني لوانت، رابطه نزديک داشت و اين دو در برخي دسيسه هاي سياسي همکاري داشتند. کمپاني لوانت نيز، همچون کمپاني هند شرقي، به وسيله گردانندگان کمپاني ماجراجويان تجاري و کمپاني مسکوي و با حمايت و شراکت سر ويليام سيسيل و سِر فرانسيس والسينگهام تأسيس شد.
در سال 1585، شش سال پس از مرگ يوسف ناسي و در فضاي فساد و انحطاط لجام گسيخته فوق، يهودي نامدار ديگري به استانبول مهاجرت کرد و، به تعبير دائرة المعارف يهود، جايگاه يوسف ناسي را در دربار عثماني احيا نمود. او نيز به خاندان مندس تعلق داشت؛ نام پرتغالي/ مسيحي اش آلوارو مندس بود، در عثماني رسماً خود را يهودي خواند و با نام سليمان بن يائيش(135) به مدت 18 سال در مقام پزشک و مشاور و محرم دو سلطان عثماني (مراد سوم و محمد سوم) و بسياري از رجال سياسي درجه اول اين کشور جاي گرفت.
آلوارو مندس در شهر تاويرا (پرتغال) به دنيا آمد. در جواني به هند رفت و ظاهراً از طريق کاوش در معادن الماس منطقه نرسينگره(136) به ثروت رسيد. او که در اين دوران، به نوشته دائرة المعارف يهود، «ظاهراً مسيحي بود» پس از بازگشت به اروپا به عضويت فرقه صليبي «شهسواران سن جيمز» (سانتياگو) درآمد و به ترتيب در شهرهاي مادريد، فلورانس، پاريس و سرانجام لندن اقامت گزيد. در سال 1580 فيليپ دوم، پادشاه اسپانيا، سلطنت پرتغال را نيز به دست گرفت و آلوارو مندس، هکتور نانز، رودريگو لوپز و ساير يهوديان مخفي لندن، تلاش گسترده اي را به سود سلطنت دن آنتونيوي مدعي آغاز کردند. دائرة المعارف يهود از آلوارو مندس به عنوان «يکي از فعال ترين حاميان دن آنتونيو» ياد مي کند. او در سال 1585 در استانبول مستقر شد و تکاپوي مشکوک و سوداگرانه فوق را در ابعادي جديد ادامه داد. ثروت انبوه و امکانات و ارتباطات فراوان در اروپاي مسيحي، به همراه نفوذ گسترده يهوديان در دربار و حرمسراي سلطان، براي وي اقتدار و نفوذ سياسي فراوان به ارمغان آورد و همو بود که عثماني را به اتحاد با انگليس عليه فيليپ دوم اسپانيا و به سود دعاوي دن آنتونيو برانگيخت. بدينسان، سليمان بن يائيش نقش مهمي در ايجاد اولين ارتباطات ميان انگليس و عثماني ايفا نمود تا بدان حد که از وي با عنوان «يکي از معماران اتحاد انگليس و عثماني» ياد مي کنند. سليمان بن يائيش حتي نقشه اي طراحي کرد تا دن آنتونيو را در مستعمرات پرتغال در شرق به سلطنت رساند که طبعاً شامل هرمز نيز مي شد. معهذا، رابطه ميان ابن يائيش و هکتور نانز و رودريگو لوپز و ساير اعضاي شبکه فوق با دن آنتونيو تيره شد تا بدانجا که لوپز در ازاي دريافت رشوه از دربار فيليپ دوم قصد جان آنتونيو را کرد. سرانجام، چنانکه گفتيم، آنتونيو در وضعي اسفناک لندن و حاميان پيشين يهودي اش را ترک کرد و در سال 1595 در پاريس درگذشت. دائرة المعارف يهود علت شکست اين طرح ها و تيرگي روابط را به «ضعف و تزلزل» دن آنتونيو منتسب مي کند.(137) ولي در واقع علت اصلي را بايد در سودجويي بي امان دسيسه گران يهودي جستجو کرد و آغاز زدوبندهاي پنهان و ارتباطات مرموز ايشان با دوک براگانزا، مدعي ديگر تاج و تخت پرتغال از تبار نامشروع خاندان آويش. در تداوم همين پيوند بود که شبکه فوق ازدواج چارلز دوم با کاترين براگانزايي را ترتيب داد و با حمايت دربار انگليس سرانجام سلطنت خاندان براگانزا را در پرتغال به طور کامل تحقق بخشيد. گفتيم که طبيب مخصوص اين عروس خانم کاتوليک، يکي فرناندو مندس، نياي خاندان هد، بود و ديگر دانيل کاکس که بعدها حاکم جرسي غربي و يکي از بزرگترين زمينداران آمريکاي شمالي شد.
دائرة المعارف يهود مي نويسد: سليمان بن يائيش نيز، «مانند يوسف ناسي، يک سازمان اطلاعاتي پيشرفته را در اروپا اداره مي کرد که وجود آن براي دولت عثماني بسيار مفيد بود». وي به اين منظور با شبکه يهوديان مخفي مستقر در انگليس، به رهبري هکتور نانز و رودريگو لوپز، رابطه مدام داشت و از اين طريق بود که براي اولين بار خبر شکست اسپانيا در جنگ آرمادا (1588) را به اطلاع دربار عثماني رسانيد. مي دانيم که ارتباطات سليمان بن يائيش با دربار انگليس در عالي ترين سطوح بود. براي نمونه، وي در سال 1591 يهودي به نام سليمان کورمانو(138) را به عنوان نماينده شخصي خود به لندن و نزد ملکه اليزابت فرستاد و در سال 1592 يهودا سرفاتي(139) را. و عجيب اينجاست که ماجراي مرموز اعدام رودريگو لوپز (1594) نيز موقعيت ابن يائيش را در لندن متزلزل نساخت.(140) پيوندهاي اطلاعاتي سليمان بن يائيش در استانبول و هکتور نانز در لندن پديده بسيار مهمي است که بايد مورد توجه کافي قرار گيرد: اولي شبکه اي را در اروپا، و ظاهراً به نام دولت عثماني، اداره مي کرد و دومي شبکه اي را در منطقه مديترانه و ساير بنادر تجاري به نام دربار انگليس و در پيوند با سِر فرانسيس والسينگهام. مي توان تصور کرد که اين دو در رأس شبکه واحدي قرار داشتند که به «عمليات دوجانبه» دست مي زد و، چنانکه تاريخ به اثبات رسانيده، عملکرد راستين آن به سود شرکاي استراتژيک ايشان، اليگارشي ماوراء بحار انگليس، بود و از طريق کساني چون استر هندلي (خيراي يهودي) در حرمسراي سلطان نفوذ فراوان داشت. طبعاً اين شبکه بيش از هر چيز اهداف و منافع آشوبگرانه و سودجويانه زرسالاران يهودي را مدّنظر داشت.
دوران حضور و اقتدار آلوارو مندس (سليمان بن يائيش) در عثماني (1585-1603) مقارن با دو سال پاياني سلطنت شاه محمد خدابنده و شانزده سال نخست سلطنت شاه عباس اول صفوي در ايران است.

پي نوشت ها :

1- سابقه اولين ارتباط سياسي ايران و انگليس به زمان ادوارد اول و گيخاتو مي رسد. ادوارد به منظور اتحاد نظامي با ايلخانان مغول عليه مماليک مصر، هيئتي 23 نفره را به ايران اعزام کرد. رياست هيئت با جئوفري اهل لانگلي (Geoffrey de Langley) بود و معاون او نيکلاس اهل چارتر (Nicholas de Chartres) نام داشت. هيئت فوق زماني به ايران رسيد که عکا، آخرين دژ صليبيون در فلسطين، در بهار 1291 به دست مسلمانان فتح شده و با مرگ ارغون و صعود گيخاتو اميدي به شرکت ايلخانان در جنگ عليه مماليک نبود. هيئت انگليسي در 1292 از راه طرابوزان به ايران آمد و در پائيز اين سال به انگليس بازگشت و پلنگ زنده اي را که گيخاتو به عنوان هديه براي ادوارد فرستاده بود به لندن برد. (عبدالحسين نوائي، ايران و جهان، از مغول تا قاجاريه، تهران: هما، 1366، ج1، ص 53؛ دنيس رايت، انگليسيان در ايران، ترجمه غلامحسين صدري افشار، تهران: دنيا، 1357، صص 9-10)
2. Secret Intelligence Service (SIS)
3- براي نمونه، بريتانيکا مي نويسد: سيسيل «هدايت يک شبکه اطلاعاتي را در داخل و خارج» انگلستان به دست داشت. (Britannica, 1977, vol. 3, p.1036) و انکارتا به تأسيس يک «سرويس مخفي کارا» به دست لرد بورلي اشاره مي کند.
4. Her Majesty's Secret Service
5. Americana, 1985, vol. 15, p.247.
6. Sir Francis Walsingham (c. 1532-1590)
7- يکي از مأموران اطلاعاتي سيسيل و والسينگهام، کريستوفر مارلو (1564-1593)، شاعر و اديب نامدار انگليسي و نويسنده نمايشنامه هاي معروف دکتر فائوستوس و تيمور لنگ است. مارلو فارغ التحصيل کالج کرپوس کريستي دانشگاه کمبريج است. او از همان دوران تحصيل و اقامت در کمبريج با سازمان اطلاعاتي اليزابت همکاري مي کرد و به جاسوسي در ميان مدرسين و طلاب، براي کشف کاتوليک ها، اشتغال داشت. به نوشته آمريکانا، در دهه 1580، به دليل پيگردهاي خونين دربار اليزابت عليه کاتوليک ها، طلاب کاتوليک انگليس به فرانسه مي گريختند و گروهي از ايشان در واقع مأموران اطلاعاتي بودند که اهداف جاسوسي را دنبال مي کردند. مارلو نيز در چنين مأموريت هاي مخفي شرکت داشت. او سرانجام در جريان يک ماجراي مشکوک، که چگونگي آن روشن نيست، به قتل رسيد. دو تن از همراهان او در اين ماجرا، رابرت پولي و اينگرام فريزر، مانند مارلو جاسوس والسينگهام بودند و نفر سوم (نيکلاس اسکرس) گويا جاسوس دو جانبه بود. توماس کيد، دوست و هم خانه اي کريستوفر مارلو، در دو فقره از نامه هايش مارلو را «ملحد» خوانده و يکي ديگر از دوستان مارلو در نامه اي او را «ملحد» و «همجنس باز» ناميده است. دکتر فائوستوس داستان زندگي فردي است که در ازاي ثروت و قدرت زندگي خود را به شيطان مي فروشد و اين شايد تجلي آرزوهاي نهفته خود مارلو باشد. درباره نمايشنامه تيمور لنگ و مضمون ضد اسلامي آن در جلد اول منبع مقاله (ص78) سخن گفته ايم.
(Britannica, 1977, vol. 11, pp. 516, 518; Americana, 1985, vol. 18, p. 338)
8. Britannica, 1977, vol. 9, p. 681.
9. ibid, vol. X, pp. 531-532.
10- شارل نهم همان پادشاهي است که نوستراداموس منجم و مشاور او بود.
11. Babington Plot
منسوب به آنتوني بابينگتون مستخدم کاتوليک ماري ملکه مخلوع و زنداني اسکاتلند. گويا وي با گروهي از هوادارن ماري در پاريس تماس گرفت و طرحي را پيش کشيد که طبق آن به کمک اسپانيايي ها، ماري استوارت را از زندان فرار دهند و با سرنگوني اليزابت و به قدرت رسانيدن ماري مذهب کاتوليک را در انگلستان اعاده کنند. گويا بابينگتون مشروح اين طرح را به شکل رمز طي نامه اي به اطلاع ماري رسانيد و وي با آن موافقت نمود. اين نامه و پاسخ ماري به دست جاسوسان والسينگهام افتاد و کشف رمز شد. بابينگتون و شش تن از دوستانش در زير شکنجه شديد اتهامات فوق را پذيرفتند و از اليزابت تقاضاي عفو نمودند. آنان در 20 سپتامبر 1586 اعدام شدند و اندکي بعد (8 فوريه 1587) ماري نيز اعدام شد. اصالت نامه ماري به بابينگتون، يا بخشي از آن از سوي برخي محققين مورد ترديد جدّي است و آنان اين نامه را از جعليات والسينگهام مي دانند.
(Americana, 1985, vol. 3, p. 7; Britannica CD 1998)
12- درباره زندگي والسينگهام مأخذ زير موجود است:
Conyers Read, Mr. Secretary Walsingham and the Policy of Queen Elizabeth, 3 vols, Harvard University Press, 1925.
13- سباستين کابوت پسر جان کابوت (جيوواني کابوتو)، ماجراجوي نامدار و آغازگر «اکتشافات» ماوراء بحار انگلستان (1497) است. (بنگريد به همين کتاب، ج1، ص 62) در جلد دوم (ص 97) جان کابوت را، چون کريستف کلمب، «مجهول الهويه» خوانديم. اين ادعا دقيق است و مي تواند قرينه اي دال بر اصل يهودي او باشد. امروزه، يهودي الاصل بودن کلمب تقريباً پذيرفته شده، ليکن درباره پيشينه و اصل جان کابوت و به تبع آن پسرش، سباستين، ابهام ها همچنان فراوان است. برخي جان کابوت را جنوايي الاصل خوانده اند. ادعاي فوق به اثبات نرسيده و اصل و نسب اين ماجراجوي نامدار دريايي همچنان در پرده ابهام است. تنها مي دانيم که در سال 1461 يا زودتر در ونيز مستقر شد و 15 سال بعد (1476) به عنوان «شهروند» ونيز پذيرفته شد. ابتدا به عنوان دلال و ماجراجو در خدمت يک کمپاني تجاري ونيزي بود و به سواحل شرق مديترانه و مکه سفر کرد. احتمالاً در اواخر سال 1495 به همراه خانواده اش به انگلستان مهاجرت کرد و در بندر بريستول اقامت گزيد و در 5 مارس 1496 فرماني را از هنري هفتم دريافت داشت که اجازه مي داد به همراه پسرانش به اکتشافات دريايي بپردازد و تجارت کالاهاي موجود در سرزمين هاي کشف شده را در انحصار داشته باشد. آنچه فرضيه يهودي الاصل بودن جان و سباستين کابوت را جدّي تر مي کند نقش پسين خانداني به نام کابوت در تجارت بوستن (آمريکا) و به ويژه در تجارت ترياک سده نوزدهم و پيوند عميق ايشان با زرسالاران يهودي است.
14- زمان تولد سباستين کابوت را بريتانيکا سال 1476 و آمريکانا سال 1482 ذکر کرده است. قاعدتاً در اولين سفر انگليسي جان کابوت (1497) همراه پدر بود. او بعدها در دربار هنري هشتم خدمت مي کرد و جزو افرادي بود که در سال 1512 هنري به ياري فرديناند دوم آراگون (فرديناند کاتوليک) فرستاد. سباستين در نيروي دريايي اسپانيا شاغل شد. در زمان کارل پنجم نيز در اين شغل بود و در سال 1518 به عضويت شوراي مديران مستملکات اسپانيا در قاره آمريکا درآمد. در اوايل سلطنت ادوارد ششم به انگلستان بازگشت (1548) و اندکي بعد رياست کمپاني ماجراجويان تجاري را به دست گرفت و در اين سمت بود که چانسلر را به شرق اعزام کرد (1553) و کمپاني مسکوي را تأسيس نمود. سباستين کابوت در سال 1557، اندکي پيش از صعود اليزابت، درگذشت.
15. Hector Nunez (1521-1591)
16. Royal College of Physicians
17. Royal College of Surgeons
18. Judaica, vol. 12, p. 1274.
19. ibid, p. 1273.
20. Henrique Nunez
21. ibid.
22. Roderigo Lopez (1525-1594)
23. Sir Robert Dudley, Earl of Leicester, Baron Denbigh (1532/33-1588)
رابرت دادلي پنجمين پسر جان دادلي، دوک نورثامبرلند، است که در دوران ادوارد ششم فرمانرواي واقعي انگليس بود. (بنگريد به: همين کتاب، ج3، ص 300) پس از شکست توطئه پدرش براي به سلطنت رسانيدن ليدي جين گري (1553)، رابرت در برج لندن زنداني شد ولي در سال بعد آزاد شد و در سال 1557 در جنگ با فرانسه شرکت کرد. با صعود اليزابت (1558)، ستاره اقبال دادلي درخشيد و در آوريل 1559 عضو شوراي مشاورين ملکه و شهسوار بند جوراب (شواليه گارتر) شد. در سپتامبر 1564 به ارل ليسستر و بارون دنبيگ ملقب شد. وي پوريتان بود و يکي از رهبران آن جناح از اشراف پروتستان انگليس به شمار مي رفت که خواستار اقدامات شديد عليه اسپانيا در خارج و کاتوليک ها در داخل بودند. سوء شهرت او در اين زمينه در رساله اي معروف، به قلم مؤلفي ناشناخته، بازتاب يافته به نام جامعه مشترک المنافع ليسستر (1584). در سال 1585 در رأس قشون 6000 نفري اليزابت براي کمک به شورشيان هلند راهي اين سرزمين شد ولي کاري از پيش نبرد و اندکي بعد به انگليس فرا خوانده شد. دادلي، به رغم بي کفايتي اش، تا پايان عمر محبوب اليزابت و يکي از رجال درجه اول دربار وي بود. او پس از مرگ والتر دورو، ارل اسکس اول، با همسر وي ازدواج کرد.
24. Walter Devereux, 1 st Earl of Essex (1541-1576).
والتر دورو همان کسي است که در سالهاي 1573-1575 سرزمين اولستر ايرلند را اشغال و به مستعمره انگليس بدل کرد. مورخين اقدامات وحشيانه وي را منشأ نفرت ايرلندي ها از انگليسي ها مي دانند. معروف است که ارل ليسستر براي ازدواج با همسر والتر دورو او را با زهر به قتل رسانيد. والتر دورو پدر رابرت دورو، ارل اسکس دوم، است.
25. Robert Devereux, 2nd Earl of Essex (1567-1601)
رابرت دورو از طريق مادر خويشاوند نزديک اليزابت بود و در سنين پيري ملکه جاي ناپدري اش، ارل ليسستر، را گرفت و معشوق اليزابت شد. در سال 1585 در قشون ارل ليسستر در هلند و در سال 1589 در تهاجم دريک و نوريس به ليسبون به سود دن آنتونيو شرکت داشت و در سال 1590 مخفيانه با دختر سِر فرانسيس والسينگهام و بيوه سِر فيليپ سيدني (شاعر معروف) ازدواج نمود. در سال هاي 1591-1592 فرماندهي قشون اعزامي انگليس به فرانسه را به دست داشت. اين نيرويي است که در حمايت از هنري چهارم، بنيانگذار سلطنت بوربن که در آن زمان هنوز پروتستان بود، براي عضو شوراي مشاورين ملکه جاي داشت. در اين دوران رقابت و خصومت با خاندان مقتدر سيسيل را آغاز کرد و در سال 1594 توطئه رودريگو لوپز عليه جان ملکه را کشف کرد. اين همان ماجراي مرمزوي است که به اعدام لوپز انجاميد. در دور جديد عمليات تهاجمي عليه اسپانيا (1595-1597) فعالانه شرکت جست و از طريق غارت ثروت فراواني به چنگ آورد. در سال 1598 خصومت او با خاندان سيسيل شديدتر شد و رابطه وي با اليزابت نيز به تيرگي گرائيد. معهذا، در سال 1599 اليزابت او را در مقام نايب الحکومه ايرلند منصوب کرد. کمي بعد، به دليل عدم توفيق در سرکوب شورش مردم ايرلند، فراخوانده شد و در ژوئن 1600 تمامي مشاغل حکومتي اش را از دست داد. اسکس شايد به انتقام قتل رودريگو لوپز، سرنوشتي فجيع يافت: او که در اين زمان از نظر سياسي و مالي کاملاً ورشکسته بود، در 8 فوريه 1601 در رأس يک گروه 200-300 نفره در لندن به شورش دست زد. غائله فوق به سرعت شکست خورد و اسکس دستگير و به اتهام خيانت اعدام شد. يکي از گردانندگان دادگاه او، فرانسيس بيکن بود که هماره از لطف اسکس برخوردار شده و بسيار مديون او بود.
26. Dom Antonio, Prior do Crato (1531-1595)
آنتونيو پسر نامشروع لويي، برادر ژان سوم شاه پرتغال، و استاد اعظم فرقه شهسواران سن جان بود. او در لشکرکشي سباستيان، شاه پرتغال، به شمال آفريقا شرکت کرد. در جريان نبردي که به قتل سباستيان انجاميد، به اسارت مسلمانان درآمد و مدتي بعد آزاد شد. در سال 1580 خود را پادشاه پرتغال خواند ولي از قشون فيليپ دوم شکست خورد و به پاريس گريخت. از سال 1582 با کمک نظامي فرانسه به حملاتي به سواحل پرتغال دست زد ولي ناکام ماند. سپس به انگلستان رفت و از حمايت اليزابت برخوردار شد. اليزابت در سال 1589 ناوگاني را به فرماندهي سِر فرانسيس دريک و سِر جان نوريس به ليسبون اعزام کرد که با شکست مواجه شد. آنتونيو در اواخر عمر، فقير و بيمار، به پاريس بازگشت و در اين شهر درگذشت.
27. Judaica, vol. 11, pp.489-490.
28. Sir Thomas Gresham (1518/19-1579)
29. Judaica, vol. 4, p. 1422.
30- در اين زمان سيسيل يکي از دو منشي ادوارد ششم خردسال بود.
31- سکه نقره شيلينگ انگليس اولين بار در زمان هنري هفتم (1504) ضرب شد.
32- در زمان ادوارد ششم سکه شيلينگ جديدي ضرب شد که براي اولين بار در انگليس اعداد با حروف عربي بر روي آن نقش بسته بود.
33. Royal Exchange
34. Bourse
35. Emerson, ibid, vol. 1, p. 816; Americana, 1985, vol. 13, p. 483; Britannica CD 1998.
36. Britannica, 1977, vol. VI, p.799.
37. Jenkinson, ibid, vol. 1, p. 1vi.
38. Anenbenist
39. Benvenisite
40. Abendana
41. Osorio
42. Belmonte
43. de Brito
44. Judaica, vol. 2, p.65.
45. David ibn Nahmias
46. ibid, vol. 12, pp. 788-789.
47. Manoel Pereira Coutinho of Lisbon
48. ibid, vol. 2, pp. 65-66.
49. Francisco Nunez Pereira [Homem, David Abendana] (d. 1625)
50. ibid, p.66.
51. Anthony Henry Head, 1 st Viscount Head of Throope (1906-1983)
52. Who's Who 1978, p. 1098.
53. Richard Antony Head, 2nd Viscount Head of Throope (b.1937)
54. Anthony Ashley Cooper, 10th Earl of Shaftesbury (b.1938)
ارل شافتسبوري دهم پسر سرگرد لرد اشلي، پسر ارشد ارل شافتسبوري نهم، است. سرگرد اشلي، دايي ويسکونت هد دوم، در سال 1947 درگذشت و لذا با مرگ ارل شافتسبوري نهم (1961) عناوين اشرافي وي به نوه اش انتقال يافت.
55. Audrey May Head (b.1924)
56. Who's Who 1993, p.849.
57- بلمونت شهري است در شمال پرتغال، در نزديکي مرز اسپانيا، که در سده پانزدهم از مراکز مهم زندگي يهوديان مخفي بود.
58. Diego Nunez Belmonte [Jacob Israel] (1570-1629)
59. Isaac (Manuel) Nunez Belmonte (d.1705)
60. Academia de los Sitibundos (1676), Academia de los Floridos (1685)
61. Francisco (Isaac) Ximenes (d. 1713)
62. Manuel Ximenes (d. 1730)
63. Franz van Schonenberg [Jacob Abraham Belmonte] (d.1757)
64. Judaica, vol. 4, pp. 442-443.
65. ancient
66. ibid, vol. 12, p.789.
67. ibid, p. 837.
68- بنگريد به: شاو، همان مأخذ، ج1، صص 195-201.
دکتر استانفورد شاو تحليلي مشروح درباره علل اجتماعي و اقتصادي فساد و انحطاط نظام سياسي عثماني در اين مرحله به دست داده و يکي از عوامل مهم مؤثر در آن را افزايش سريع جمعيت دانسته است. (همان مأخذ، صص 293-303)
69. Sultanate of the Women
70. Roxelane
براي آشنايي با شخصيت روکسلانه و نقش او در صعود سليم دوم بنگريد به: لرد کين راس، همان مأخذ، صص 244-250.
71- سليمان در سپتامبر 1520 سلطان شد. سليم، پسر بزرگ سليمان و روکسلانه، متولد مه 1524 است.
72- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ج 2، ص 1188.
73- همان مأخذ، ص 1408.
74- از جمله رستم پاشا، داماد روکسلانه، نامه اي جعل کرد که طبق آن گويا مصطفي با ايران سروسري داشت و درصدد جلب حمايت صفويان بود. (شاو، همان مأخذ، ج1، ص 196)
75- همان مأخذ، صص 179، 189-190.
76- يکي از اتهامات ابراهيم پاشا «دريافت رشوه از صفويان» عنوان شد تا «مانع حمله از جانب بغداد به داخل ايران شود». (شاو، همان مأخذ، ص 179)
77- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ج2، ص 1188.
78- شاو، همان مأخذ، صص 179-180.
79. Nepotism
از واژه ي nephew به معني برادرزاده و خواهرزاده و عموزاده و فرزندان نامشروع کشيشان اخذ شده و منظور از آن، در کاربرد عام، چنان رويه اي است که مناصب را در اختيار خويشان و آشنايان و دوستان مديران قرار مي دهد. معمولاً در برابر «شايسته سالاري» (Meritocracy) به کار مي رود.
80- «سنجاق» به معني ايالت و «سنجاق بيگي» والي ايالت بود.
81- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ج2، ص 1346.
82- همان مأخذ.
83- همان مأخذ، ص 1266.
84- همان مأخذ، ص 1267.
85- مهمترين روش يهوديان براي نفوذ در دربار عثماني، مانند دربارهاي اروپا، ارائه خدمات تفريحي بود. اين همان کارکردي است که entertainment خوانده مي شود و تا به امروز يهوديان، از طريق تأسيس و اداره نهادهايي چون هاليوود، متوليان بلامعارض آن به شمار مي روند. براي نمونه، هامر پورگشتال مي نويسد: «پس از آن بعضي تماشاها به سلطان [سليمان اول] داده شد. از آن جمله يهودي ها يک اژدهاي هفت سر آوردند». (هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1126)
86- همان مأخذ، ص 1408.
87- همان مأخذ، ص 1249.
88- همان مأخذ، ص 1439.
89. Judaica, vol. 12, p.837.
90- مراد سوم متولد 4 ژوئيه 1546 است يعني ازدواج سليم دوم و نوربانو حدود هفت سال پيش از ورود گراسيا و يوسف ناسي به عثماني صورت گرفته بود.
91- اسماعيل حقي اوزون چارشلي، تاريخ عثماني، ترجمه وهاب ولي، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372، ج3، بخش اول، ص 162.
92- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1451.
93- شاو، همان مأخذ، ص 307.
94. Mehmed Pasha Sokollu (1505-1579)
95- همان مأخذ، صص 1379، 1447.
96- شاو، همان مأخذ، ص 312.
97- يکي ديگر از طرح هاي بزرگ سوکولي، که بعدها (1869) به دست کمپاني فرانسوي کانال سوئز تحقق يافت، احداث قنات السويس (کانال سوئز) بود براي اتصال درياي مديترانه به درياي سرخ (بنگريد به: هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1382؛ کين راس، همان مأخذ، ص 272).
98- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1381.
99- همان مأخذ، صص 1380-1381؛ اوزون چارشلي، همان مأخذ، صص 45-46؛ کين راس، همان مأخذ، صص 270-271؛ شاو، همان مأخذ، صص 305-306؛ Jenkinson, ibid, vol. 2, p.424
100- شاو، همان مأخذ، ص 309؛ کين راس، همان مأخذ، ص 284.
101- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1595.
102- همان مأخذ، ص 1452.
اين نظر هامر پورگشتال است. مورخ ديگر مي نويسد: «نوربانو سلطان قبل از مرگ خود به پسرش وصيت کرد که مانع اداره حرمسرا توسط جان فدا گردد». (اوزون چارشلي، همان مأخذ، ص 59)
103- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1520.
104- همان مأخذ، ص 1471.
105. Kiera, Kyra, Kira, Chiera
106. Judaica, vol. 10, p.990.
107. Elijah Handali
در سده هفدهم در عثماني حاخامي را به نام يوشع بن يوسف هندلي مي شناسيم که در بالکان مي زيست و مرجع يهوديان منطقه بود. او بعدها در بيت المقدس مستقر شد و در مباحثات مربوط به ماجراي شابتاي زوي شرکت داشت. در اواخر عمر به کاباليسم گرايش يافت. (Judaica, vol. 7, p. 1259)
108- صفيه به خاندان اشرافي بافو (Bafo) تعلق داشت و به سود ونيزي ها در امور سياسي دخالت مي کرد. (بنگريد به: هامر پورگشتال، همان مأخذ، صص 1451-1452، 1471، 1527)
109. Judaica, vol, 10, p. 991.
110- همان مأخذ، ج3، ص 1648.
111. ibid.
درباره زندگي استر هندلي منابع متعددي موجود است. آ. گالانته در سال 1926 کتابي به فرانسه منتشر نمود با عنوان اسناد نويافته درباره ي استر خيرا. منبع مهم ديگر در اين زمينه سفرنامه جان ساندرسن به لوانت در سال هاي 1584-1602 است که در سال 1931 منتشر شده. در کتاب دو جلدي خاندان ناسي اثر سيسيل روت- جلد اول: دونا گراسيا (1947)، جلد دوم: دوک ناکسوس (1948) نيز مطالبي درباره استر خيرا مندرج است.
112- سکه نقره سلجوقيان عراق و دولت عثماني. واژه ترکي و به معني «سفيد کوچک» است. اروپائيان به آن «آسپر» (asper, aspre) مي گفتند. در سال 1600 پنج ميليون آقچه برابر با حدود 42 هزار سکه طلاي عثماني بود که با توجه به کمبود طلا در بازارهاي اروپا ثروت هنگفتي به شمار مي رفت.
113- اوزون چارشلي، همان مأخذ، صص 162-163.
114- مرگ يوسف ناسي و سِر توماس گرشام در يک سال رخ داد.
115- هامر پورگشتال يوسف ناسي را «يهودي بزرگ» ناميده و اين به دليل جايگاه منحصر به فرد يوسف در جامعه يهودي آن عصر است. چنانکه مي دانيم، اروپائيان سليمان قانوني را «ترک بزرگ» و شاه طهماسب و شاه عباس اول صفوي را «صوفي بزرگ» مي ناميدند.
116- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ج2، ص 1477.
استانفورد شاو، گراسيا و يوسف ناسي و استر خيرا را به عنوان حاميان محمد سوکولي معرفي مي کند. (شاو، همان مأخذ، ص 306) که نادرست است.
117- نصرالله فلسفي لشکرکشي لله مصطفي پاشا به ايران را به تحريک محمد پاشا صوقللي مي داند. (نصرالله فلسفي، زندگاني شاه عباس اول، تهران: علمي، چاپ سوم، 1364، ج1-2، ص 77) نظر فوق بکلي نادرست است. محرک جنگ سنان و لله مصطفي بودند. کارشناسان معتبر تاريخ عثماني، متفق القول، سوکولي را به عنوان رهبر جناح صلح طلب عثماني مي شناسند و اين امر در مقاله «سوکولي» مندرج در بريتانيکا نيز منعکس است.
118- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1487؛ شاو، همان مأخذ، ص 312.
119. Britannica, 1977, vol. 13, p. 782.
120- اسکندر بيگ منشي، تاريخ عالم آراي عباسي، به کوشش محمد اسماعيل رضواني، تهران: دنياي کتاب، 1377، ج2، ص 798.
121- شاه عباس کبير در سالهاي اوليه سلطنت خود، به دليل ضعف دولت صفوي و تهديد ازبکان در خراسان، بناچار با عثماني صلح کرد و طبق پيمان سال 999 ق./1590 م. حاکميت عثماني را بر شهر تبريز و بخش غربي آذربايجان و ولايات ارمنستان و شکي و شروان و گرجستان و قراباغ و قسمتي از لرستان و قلعه نهاوند به رسميت شناخت و راه تواضع را در برابر سلطان محمد سوم در پيش گرفت. در سال پاياني سلطنت محمد سوم، سرکشي وي در برابر عثماني، که خواستار به رسميت شناختن حکومت ازبکان بر خراسان بود، آغاز شد و در سال 1012ق./1603 م. تبريز و بخشي از آذربايجان را آزاد نمود. او سپس ايروان (ذيحجه 1012 ق.) گنجه (صفر 1015ق./ ژوئيه 1606 م.)، باکو و دربند و شماخي (1016 ق.) و بغداد (ربيع الاول 1032 ق.) را از تصرف عثماني خارج کرد. (بنگريد به: فلسفي، همان مأخذ، ج 4-5، صص 1686-1823)
122- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1476.
123- همان مأخذ، ص 1479.
124- شاو، همان مأخذ، ص 314.
125- بنگريد به: هامر پورگشتال، همان مأخذ، 1479-1480.
126- همان مأخذ، ص 1447.
به نوشته اوزون چارشلي، خاندان سوکولي، از نسل او، امروزه نيز در ترکيه حضور دارند. (اوزون چارشلي، همان مأخذ، ص 73)
127- هامر پورگشتال، همان مأخذ، ص 1570.
128- همان مأخذ، صص 1473-1474.
129- همان مأخذ، ص 1573.
130 «ينگي چريک» يا «يني چري» مرکب از دو واژه «ينگي» (نو) و «چري» (چريک)، به معني «چريک جديد» يا «قشون جديد» است. اين نيرو مهمترين و زبده ترين بخش قشون عثماني را تشکيل مي داد.
131. Judaica, vol. 4, p.563.
132- در زمان سليمان قانوني با 100 درهم نقره 500 سکه آقچه ضرب مي شد و بنابراين ارزش يک درهم نقره معادل 5 آقچه بود. در اين زمان ارزش يک سکه طلاي عثماني برابر با 63 آقچه بود. در سال 1600 با يک درهم نقره 8 آقچه ضرب مي شد در حالي که وزن آقچه از 3 قيراط به 2/5 قيراط کاهش يافته بود. در اين زمان يک سکه طلا برابر با 120 آقچه و يک غروش برابر با 80 آقچه بود. (اوزون چارشلي، همان مأخذ، ص 168) از زمان «اصلاحات» فوق، ضرب سکه هاي ناخالص و بدعيار مرسوم و همپاي آن وزن سکه ها نيز کم و کمتر شد. در زمان عثمان دوم يک آقچه تنها 1/5 قيراط وزن داشت و از زمان مراد چهارم (1623-1640) تنها 50 درصد آن نقره بود در حالي که آقچه قديمي 90 درصد نقره داشت. ضرب آقچه در دوره تنظيمات متوقف شد. (The Encyclopaedia of Islam, vol. I, p.318)
133- کين راس، همان مأخذ، ص 289.
134. Edward Barton
ادوارد بارتون دومين سفير انگليس در دربار عثماني است. او منشي ويليام هاربورن، سفير اليزابت و نماينده کمپاني لوانت، بود و احتمالاً در سال 1583 به همراه هاربون، به استانبول رفت. پس از خروج هاربون در عثماني ماند و در سالهاي 1591-1593 رسماً سفير انگليس بود. بارتون تا پايان عمر (دسامبر 1597) در عثماني بود و در استانبول درگذشت. وي به زبان ترکي به خوبي تکلم مي کرد و اين يکي از عوامل پيشرفت کارش بود. (Alfred C. Wood, A History of the Levant Company, Oxford: Oxford University Press, 1935, pp. 26, 80, 250)
135. Solomon ben Yaish [Abenaes, Aben Ayesh, Even Yaish, Alvaro Mendes] (c. 1520-1603)
شايد شکل درست نام فوق سليمان بن عايش باشد؟
136. Narsinghgarh
منطقه اي در مرکز هند، واقع در ايالت مادهيا پرادش کنوني. در حوالي نيمه سده شانزدهم در جنگل هاي دورافتاده منطقه فوق خانداني موسوم به راجه هاي چاندل بر قبايل بومي حکومت مي کردند. دوران حضور آلوارو مندس در هند مقارن با جنگ ها و آشوب هاي منطقه و پناهندگي همايون شاه گورکاني به ايران است. احتمال دارد آن «معادن الماس نرسينگره» که به ادعاي دائرة المعارف يهود آلوارو مندس را به ثروت رسانيد، تجارت سلاح هاي آتشين و سرمايه گذاري و مشارکت در چپاول هاي راهزنان باشد.
137. Judaica, vol. 2, pp. 63-64.
138. Solomon Cormano
139. Judah Zarefati [Serfatim]
140. ibid, p.64.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.