معنا و مفهوم « جاهليت » در حديث معرفت

• سپاسگزاريم كه فرصتي را فراهم كرديد تا پرسش هايي را در زمينه ي معنا، مفهوم و مصداق جاهليت كه در روايت « مَن ماتَ وَ لَمْ يَعرِفْ إمامَ زَمانَه، ماتَ ميَتةَ جاهِليَّةِ » آمده، مطرح كنيم. اولين پرسش ما درباره ي جايگاه اين روايت
چهارشنبه، 22 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معنا و مفهوم « جاهليت » در حديث معرفت
معنا و مفهوم « جاهليت » در حديث معرفت

 






 

گفت و گو با حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد هادي ميرباقري

• سپاسگزاريم كه فرصتي را فراهم كرديد تا پرسش هايي را در زمينه ي معنا، مفهوم و مصداق جاهليت كه در روايت « مَن ماتَ وَ لَمْ يَعرِفْ إمامَ زَمانَه، ماتَ ميَتةَ جاهِليَّةِ » آمده، مطرح كنيم. اولين پرسش ما درباره ي جايگاه اين روايت شريف در ميان متون روايي شيعه و اهل سنت است و اينكه علماي فريقين چگونه با آن برخورد كرده اند؟
* اين روايت با عبارات مختلفي كه مضمون آنها بسيار به هم نزديك است، از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است: « مَن ماتَ وَ لَيسَ لَهُ إمامَ، ماتَ ميَتةَ جاهِليَّةِ (1)؛ هر كس در حالي بميرد كه امامي براي او نباشد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است ». يا «مَن ماتَ وَ لَيسَ فِي عُنُقهِ بَيعَةِ، ماتَ مَيتةَ جاهِليَّةِ (2)؛ هر كس بميرد و در گردنش بيعتي نباشد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است. » يا روايت معروفي كه از شيعه و اهل سنت نقل شده است: « مَن ماتَ وَ لَمْ يَعرِفْ اِمامَ زَمانَه، ماتَ مَيتَة جاهِليَّةِ(3)؛ كسي كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است. »
آن روايات نوع اول كه مي گويد: « مَن ماتَ وَ لَيسَ لَهُ اِمامَ » منظور همان امام زمان (عليه السّلام) است. در روايات متعددي اين سؤال طرح شده كه آيا مقصود، امام حيّ و زنده است؟ و حضرت فرمودند: « بله مقصود، امام حيّ و زنده است ». اين طور نيست كه اگر فرد، امام هاي قبلي را شناخته باشد، اين براي هدايت انسان كافي باشد. در مجموع، مضموني كه در روايات اماميّه آمده، مضموني است كه در روايت « كمال الدين » صدوق (4) آمده است و مرحوم شيخ حرّ عاملي هم در « وسائل الشيعه » (5)، از كمال الدين صدوق اين روايت را نقل مي كند كه « مَن ماتَ وَ لَمْ يَعرِفْ إمامَ زَمانَه، ماتَ ميَتةَ جاهِليَّةِ ». مضامين ديگر، قريب به اين مضمون هستند. مثل اينكه « مَنْ ماتَ وَ لَيسَ لَهُ اِمامَ يَسمَعُ لَهُ وَ يُطيعُهُ ماتَ، مَيتَة جاهِليَّةِ (6)؛ هر كس در حالي بميرد كه امامي براي او نباشد كه به فرمانش گوش دهد و از اوامرش اطاعت كند، به مرگ جاهلي مرده است. » اين مضمون در منابع شيعه به حدّي نقل شده است، كه اگر متواتر نباشد، به لحاظ سندي مورد اعتماد و وثوق قريب به يقين است، ادعا هم شده كه اين حديث در حدّ تواتر نقل شده و در مجامع اهل سنت نيز همين طور است و آنها به طور مكرر آن را در صحّاحشان قريب به همين مضامين از وجود مقدس رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند، در مجموع در منابع اهل سنت هم در يك حدّ اعتماد بخشي براي خودشان نقل شده است و بنابراين كسي از محققان آنها، منكر اين حديث نيست. من نديده ام كه كسي اين حديث را انكار كرده باشد. از اين جهت برخي هم ادّعا كرده اند كه اين حديث در حدّ تواتر نقل شده است كه البته من نتوانستم تحقيق كنم، ولي مي شود تحقيق كرد. آنچه مسلم است و مي توان ادّعا كرد اين است كه، اين خبر بيش از يك خبر واحد و در حدّ خبر مستفيض؛ بلكه بالاتر از آن است. اهل سنت هم اين خبر را به هيچ وجه انكار نكرده اند و فقط درباره دلالتش بحث كرده اند. بنابراين اين حديث از نظر سند و جايگاه، در متون روايي شيعه و متون روايي اهل سنت، جايگاه مورد قبولي دارد و در بسياري از موضوعات مورد پذيرش فريقين، حديثي به اندازه ي اين حديث نقل و تكرار نشده است.
• مراد از معرفت به امام در اين حديث چيست؟ آيا مراد، معرفت اسمي و ظاهري است يا چيزي فراتر از آن؟
* در باب معرفت امام، بحث هاي پر دامنه اي به خصوص در منابع روايي شيعه آمده است كه آن هم منوط به اين است كه، ما حقيقت و جايگاه ولايت را در رشد انسان تعريف كنيم تا بعد معلوم شود جايگاه معرفت در رشد انسان كجاست، ولي به خصوص از متن خود اين روايت استفاده مي شود كه اين معرفت، معرفتي است كه وجودش رافع جاهليت است و فقدان آن موجب جاهليت انسان مي شود؛ پس معرفت بايد معرفتي باشد كه بتواند انسان را از جاهليت خارج كند. پس ما معرفت را به هرگونه تعريف كنيم بايد تناسب با اين معنا رعايت شود و قطعاً آن يك معرفت ظاهري نيست؛ يعني شناخت ظاهري و مشخصات ظاهري امام (عليه السّلام)، اين ارزش را ندارد كه آن معرفت مطلوب و موردنظر را به ما بدهد كه ما را از جاهليت نجات دهد. بنابراين، براي روشن شدن اين معرفت، اگر خودمان مضمون اين روايت را بكاويم، مي توانيم آرام آرام اين معرفت را از درونش بيرون بياوريم؛ ولي پيش از آن لازم است نكاتي را مورد توجه قرار دهيم:
1. ولايت و امامت حقّه چه جايگاهي در رشد انسان دارد؟ ولايت، طريق جريان توحيد در عالم است؛ يعني اگر معتقد باشيد كه حقيقت، رسيدن به درك توحيد است؛ ولايت، طريق جريان توحيد در عالم و طريق رسيدن به توحيد در قوس صعود است. هم حقيقت توحيد در عالم از طريق ولايت حقّه جاري مي شود و هم درك حقيقت توحيد جز به درك مراتب ولايت ميسر نمي شود.
ما سه منزلت براي عبوديّت قائل هستيم: منزلت توحيد، ولايت و شريعت. شريعت، مناسك جريان ولايت و توحيد است؛ چنان كه در مرتبه ي صعود هم، آراسته شدن به شريعت، اعمّ از شريعت مربوط به رفتار و احكام عملي و شريعت مربوط به اعتقادات و اخلاق انسان، مرحله ي اول رشد است.
مرحله ي دوم، درك حقيقت ولايت است و اين حقيقت طريقي براي رسيدن به حقيقت عبوديّت و تعظيم در مقابل خداي متعال است؛ يعني مثلث توحيد، ولايت و شريعت، مثلثي است كه اضلاع و ابعاد عبوديّت را تعريف مي كند و حلقه ي اتصال شريعت و توحيد، ولايت حقّه است.
2. ولايت حقّه، طريق جريان هدايت الهي و انوار هدايت است؛ يعني درك حقيقت ولايت الهي، جز از طريق ولايت ائمه اطهار (عليه السّلام) ممكن نيست.
3. ولايت تعطيل بردار نيست؛ يعني اگر كسي در حوزه ي اختيار، مسئوليت و آگاهي خودش، تسليم ولايت حقّه نشد و از اين ولايت اعراض كرد، حتماً ولايت ديگري بر او اعمال خواهد شد و آن ولايت باطل است و نتيجه ي ولايت باطل، اين است:
« وَ الَّذِينَ کَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ (7)؛
ولي كساني كه كفر ورزيده اند سرورانشان [ همان عصيانگران ] طاغوتند كه آنان را از روشنايي به سوي تاريكي ها مي برند. »
از معارف تقريباً مسلم « قرآن » اين است كه، ما دو جريان ولايت داريم كه اين دو جريان ولايت، تعطيل بردار نيستند. انسان نمي تواند از مدار ولايت حقّ و باطل خارج شود؛ همين كه از مدار ولايت الله خارج شد، وارد محيط ولايت باطل مي شود. محيط ولايت الله، محيط نور، هدايت به قرب، كمال و رضوان است و محيط ولايت باطل، محيط سير در ظلمات و دوري از حقيقت ولايت و معرفت نور است.
اگر اين مطلب را پذيرفتيم كه شأن امامت، ولايت و خلافت است، روشن مي شود كه درك حقيقت ولايت، موجب درك نور و هدايت و در نهايت موجب درك حقيقت حيات مي شود.
در رواياتي كه تفسير آيات « قرآن » آمده است، حيات و حيات باطني را به ولايت تعبير كرده اند:
« أَ وَ مَنْ کَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذلِکَ زُيِّنَ لِلْکَافِرِينَ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ‌ (8)؛
آيا كسي كه مرده [ دل ] بود و زنده اش گردانيديم و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود، چون كسي است كه گويي گرفتار در تاريكي هاست و از آن بيرون آمدني نيست. اين گونه براي كافران آنچه انجام مي دادند، زينت داده شده است. »
مثل اين است كه انسان ها، به خودي خود هم مرده هستند و هم در گمراهي. اين مضمون در بسياري از ادعيه و روايات آمده است. به عنوان مثال در مناجات حضرت امير (عليه السّلام) داريم كه:
« مَولايَ يا مَولايْ، اَنتَ الحَيّ و أنَا المَيِّتْ » (9)
او حيّ است و ما ميّت و اين مسئله هميشه بوده و خواهد بود. بعد از خلق و عطاي حيات و رحمت حيّ كه شامل حال ما شده، باز هم ما ميّت هستيم.
« مَولايَ يا مَولايْ، أَنتَ الهادِيُّ وَ أنَا الضّالْ وَ هَلْ يَرحَمُ الضّالُ إلا الهادِي »
بعد از اينكه رحمت ذات اقدس الهي شامل حال ما شد و از حقيقت هدايت خود به ما بخشيد، باز هم آنچه اتفاق مي افتد، اين است كه:
« اَنتَ الهَادِيُ وَ أنا الضّال. »
اين طور نيست كه اين حقيقت عوض شود و ما خودمان هادي باشيم، ما به خودي خود هميشه در ضلالت و مقام موت هستيم. خداي متعال عده اي را از اين موت و ضلال بيرون مي آورد و عده اي هم هستند كه مراتب وجوديشان در همان ضلالت، حيرت، ظلمت و مرتبه ي موت باقي مي ماند. رواياتي كه ذيل اين آيه آمده است، توضيح مي دهد كه حقيقت نور و حياتي كه خداي متعال به عده اي عطا مي كند، چيزي جز ولايت نيست. در روايتي كه از امام محمد باقر (عليه السّلام) نقل شده است، آن حضرت در تفسير آيه ي ياد شده، مي فرمايد:
« ميت » لا يعرف شيئاً و « نوراً يمشي به في النّاس » اماماً يؤتمّ به « يكن مثله في الظلمات ليس بخارج منها » قال: الذي لا يعرف الامام (10)؛
« مرده » كسي است كه چيزي را نمي شناسد و « نوري كه در پرتو آن در ميان مردم راه برود »، امامي است كه پيروي مي شود و مراد از « چون كسي است كه گويي گرفتار در تاريكي هاست »، كسي است كه امام را نمي شناسد. »
بنابراين، حيات با برخورداري از علم امام كه سرچشمه ي نور و هدايت است، حاصل مي شود. همچنين در تفسير آيه ي شريف:
« مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى (11)؛
مثَل بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده [ چون باغي است كه ] در آن نهرهايي است از آبي كه [ رنگ، بو و طعمش ] برنگشته و جوي هايي از شيري كه مزّه اش دگرگون نشود و رودهايي از باده اي كه براي نوشندگان لذتي است و جويبارهايي از انگبين ناب ».
در روايات آمده است كه حقيقت اين نهرهاي بهشتي كه پرهيزكاران از آن بهره مند مي شوند، علم امام است. گرچه واقعاً نهرهايي از نوشيدني در بهشت وجود دارد، ولي باطنش چيزي غير از علم امام نيست كه در اين انهار تجلي پيدا كرده؛ يا در روايات ديگري داريم كه توضيح مي دهد، حيات به علم امام قائم است و علم امام، مبدأ حيات است. بنابراين، حقيقت نور و حيات طيبه اي كه انسان را از آن مقام موتي كه همه ي انسان ها به خودي خود در آن مقام هستند و از مقام ضلال خارج مي كند و به مقام نور و هدايت مي رساند، چيزي جز حقيقت ولايت امام (عليه السّلام) نيست. بنابراين اگر كسي به اينجا نرسد، در آن مقام (موت) باقي مي ماند.
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا يُحْيِيکُمْ (12)؛
اي كساني كه ايمان آورده ايد! چون خدا و پيامبر، شما را به چيزي فرا خواندند كه به شما حيات مي بخشد، آنان را اجابت كنيد. »
آنچه كه خدا و رسول، ما را به آن دعوت مي كنند، حقيقت ولايت است؛ يعني ولايت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و اولياي الهي كه همان ولايت نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ولايت الله است. همين سرچشمه ي حيات طيبه است. دليل اين موضوع هم اين است كه مراتب حيات انسان تابع درك مراتب روح است و مراتب روح در مؤمنان متفاوت است. در روايتي كه در « كافي » نقل شده، آمده است:
حضرت صادق (عليه السّلام) فرمود: « جابر! خداوند مردم را سه گونه آفريده. اين آيه اشاره به همان است:
« و كُنتُمْ اََزواجاً ثَلاثةً فَأَصحابُ المَيمَنةِ ما أَصحابُ المَيمَنةِ وَ أَصحابُ المَشئَمَةِ ما أَصحابُ المَشئَمةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقَُونَ اُولئِكَ المُقرَّبُونَ (13)؛
... سابقون، پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و برگزيدگان از ميان مردمند كه در آنها پنج روح قرار داده و به روح القدس ايشان را تأييد نموده. با روح القدس به مقام پيامبري مبعوث شده اند و به روح ايمان تأييد كرده و به وسيله ي آن از خدا مي ترسند، به روح قوت تأييد شده اند، با آن روح بر اطاعت خدا نيرو مي گيرند و با روح شهوت تأييد شده اند كه با آن اشتهار به طاعت خدا دارند و از معصيت بيزارند و در آنها روح حركت قرار داده كه مي روند و مي آيند و در مؤمنان كه اصحاب يمين هستند روح ايمان قرار داده با آن از خدا مي ترسند و روح قوت كه بر اطاعت خدا نيرو مي گيرند و روح شهوت كه با آن به طاعت خدا تمايل دارند و روح حركت كه مي روند و مي آيند. »
همه ي اين مراتب روح، نازله ي كلمه ي روح است و حقيقت حيات در آن كلمه ي روح است. بنابراين مراتب درك حيات، جز به درك مراتب حقيقت روح ممكن نيست كه نازله اي از آن در مؤمنان و مرتبه ي بالاتري از آن، كه روح القدس است، ‌در انبيا واقع مي شود و حقيقتش در چهارده معصوم (عليه السّلام) متجلّي مي شود و آنها هستند كه مؤيّد كلمه ي روح، بلكه عين كلمه ي روح هستند. فرمود:
« وَ نَحنُ رُوحِ اللهِ وَ كَلمَتِهِ (14)؛ پس ما روح خدا و كلمه ي او هستيم. »
باز فرمود:
« إنَّ رُوحَ المُؤمنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالاً بِروُحِ الله مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمسِ ‌بِهَا (15)؛
اتصال روح مؤمن به حقيقت روح الهي از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد بيشتر است. »
يعني تجلي و شعاعي از آن حقيقت در مؤمن واقع مي شود.
اگر به اين معنا توجه شود كه از نظر « قرآن » و معارف اهل بيت (عليه السّلام)، انسان به خودي خود در مقام ضلال، حيرت و در مقام موت است، هيچ دركي از مراتب حيات و لوازم و الزامات آن ندارد، تا اينكه خداي متعال به انسان، حقيقت حيات و نور هدايت را عنايت مي كند و اينها هم هر دو در كلمه ي روح است. كلمه ي روح است كه جامع حيات و نور است و هر دوي اينها در امام (عليه السّلام) است.
انسان به اندازه اي كه به حقيقت امام (عليه السّلام) راه پيدا مي كند، از آن حقيقت حيات و علم امام و حيات طيبه اي كه به امام (عليه السّلام) عنايت شده است، بهره برده و به حقيقت هدايت و حيات طيبّه مي رسد؛ زيرا امام (عليه السّلام) سرچشمه و مبدأ آن حيات است.
« اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا عَينَ الحَياةِ » (16) در اين مسير و در كنار اين حيات طيبه است كه انسان به عيش صحيح و به همه ي مراتب عيش كه عيش طيبه هم با اين حيات طيبه پيدا مي شود، مي رسد. اين هم در دعاي ابوحمزه است:
« واجْعَلني مِمِّنْ اَطَلتَ عُمرَهُ و َحَسَّنْتَ عَمَلهُ وَ اَتمَمتَ عَلَيهِ نِعمَتَكَ، وَ رَضيتَ عَنهُ، وَ اَحْيَيتَهُ حَيوةً طَيبةً في اَدوَمِ السُّرورِ، وَ اَسبَغِ الكَرامَةِ وَ اَتمِّ العَيشِ (17)؛
بگردانم از كساني كه عمرش را طولاني و كردارش را نيكو و نعمتت را بر او تمام كرده و از او خشنود گشته اي و زندگي پاكيزه اي به او بخشيده اي كه در ميان پابرجاترين خوشي و وسيع ترين كرامت و كامل ترين زندگاني روزگار به سر مي برد ».
دوام سرور و كرامت تام و اسبق العيش، عيشي كه سابق و جاري بر حقيقت حيات انسان است، همه از شعاع همان حيات طيبه است و اگر انسان به آنجا نرسد، به مراتب عيش و دوام حيات و مراتبي از اين دست هم نمي رسد. به هر حال اگر ما به اين نكته توجه كنيم كه جايگاه امام (عليه السّلام) و حقيقت ولايت، در رسيدن به قرب، رضوان، حقيقت حيات طيبه و نور هدايت است، آرام آرام اين حديث را مي شود معنا كرد كه اگر كسي به امام نرسيد، چرا موتش، موت جاهليت است. در بعضي از روايات توضيح مي دهد موت ضلال؛ يعني انساني كه به امام نرسيده، حيرت از او برداشته نشده و جز با راهيابي به امام حيرتش برداشته نمي شود. به تعبير ديگر خداي متعال براي رفع حيرت ما، امام قرار داده است. اگر كسي به آن امام رسيد، در هر مرتبه اي از مراتب وجودش از عالم ذرّ تا عالم قيامت و بعد از قيامت، طبيعتاً به نور و هدايت رسيده و اگر نرسيد، هم قبل از اين دنيا و هم در اين دنيا، در عالم ضلال است؛ منتها نكته اين است كه اگر انسان در عوالم قبلي هم نتوانسته به اين نور هدايت برسد تا لحظه ي مرگ، راه براي رسيدن باز است، ولي اگر از اين دنيا رفت و به نور نرسيد، ديگر الي الابد در ضلال است.
اين را در روايات ذيل آيات نور توضيح داده و مي فرمايد:
« أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَکَدْ يَرَاهَا وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ (18)؛
يا [ كارهايشان ] مانند تاريكي هايي است كه در دريايي ژرف است كه موجي آن را مي پوشاند [ و ] روي آن موجي [ ديگر ] است [ و ] بالاي آن ابري است؛ تاريكي هايي است كه بعضي بر روي بعضي قرار گرفته است هرگاه [ غرقه ] دستش را بيرون آورد به زحمت آن را مي بيند و خدا به هر كس نوري نداده باشد، او را هيچ نوري نخواهد بود. »
اگر در مقابل اين ظلماتي كه بر حيات انسان ها سايه افكنده است، نور الهي نباشد، نور ديگري نيست كه او را هدايت كند و در اينجا روايات توضيح مي دهد كه:
« و من لم يجعل الله له نوراً » اماماً من ولد فاطمه (عليها السّلام) »، « فَما لَهُ من نُّور » امام يوم القيامه (19)؛
[ مراد از جمله ] « و خدا به هر كس نوري نداده باشد » امامي از فرزندان فاطمه (عليها السّلام) است و« او را هيچ نوري نخواهد بود »، يعني در روز قيامت امامي نخواهد داشت. »
يعني ديگر اين ظلمات تا قيامت هست. يعني گمراهي اي كه انسان را فرا مي گيرد. در يكي ديگر از آيات « قرآن » آمده است:
« يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ (20)؛
آن روز كه مردان و زنان مؤمن را مي بيني كه نورشان پيشاپيش آنها و به جانب راستشان دوان است [ به آنان گويند ] امروز شما را مژده باد به باغ هايي كه از زير [ درختان ] آن نهرها روان است و در آنها جاودانيد. اين است همان كاميابي بزرگ. »
در تفسير اين آيه نيز روايتي از امام صادق (عليه السّلام) نقل شده كه در آن آمده است:
« يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم، ائمة المؤمنين يوم القيامة تسعي بين ايدي المؤمنين و بايمانهم حتّي ينزلوهم منازل أهل الجّنة (21)؛
[ مراد از جمله ] « نورشان پيشاپيش آنان و به جانب راستشان دوان است ». اين است كه امامان مؤمنان، در روز قيامت پيشاپيش و به جانب راست مؤمنان دوان هستند تا آنها را به منزلگاه هاي اهل بهشت داخل كنند. »
در ادامه آيه ي مي فرمايد:
« يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ‌ (22)؛
آن روز مردان و زنان منافق به كساني كه ايمان آورده اند، مي گويند: ‌ما را مهلت دهيد تا از نورتان [ اندكي ] برگيريم. گفته مي شود: باز پس برگرديد و نوري درخواست كنيد. آنگاه ميان آنها ديواري زده مي شود كه آن را دروازه اي است، ‌باطنش رحمت است و ظاهرش روي به عذاب دارد. »
مردان و زنان منافق، كساني هستند كه ولايت را قبول نكردند، مدعي اسلامند، ولي باطن اسلام را كه ولايت است، نپذيرفته اند. پوشش را پذيرفتند، باطن را قبول نكردند. مي فرمايد:
« روز قيامت در پاسخ اين درخواست آنها كه تحمل كنيد يا نگاهي به ما كنيد تا ما هم از شعاع نور شما استفاده كنيم، خودمان كه نور نداريم. گفته مي شود: اگر نور مي خواهيد، بايد از عالم دنيا اين نور را برمي داشتيد. »
بنابراين، اگر كسي در عالمي از عوالم، امام را كه سرچشمه ي نور و هدايت است، درك نكرد، از حقيقت نور هدايت هم محروم خواهد ماند. منتها عالم دنيا عالمي است كه گذشته ها را مي توان در آن جبران كرد؛ ولي اگر كسي تا لحظه ي مرگ هم نتوانست خودش را برساند، طبيعي است كه راه براي اين آدم بسته مي شود.
عده اي اهل ضلال، عده اي اهل نفاق و عده اي اهل كفرند؛ اينها با هم متفاوتند، ممكن است براي آنهايي كه ضلالشان، ضلال عمدي نبوده در عوالم بعدي راه براي رسيدن به نور امام باز باشد، ولي براي آنهايي كه ولايت اولياي طاغوت را قبول كردند، ديگر راهي وجود ندارد؛ آنها همان كساني هستند كه در روز قيامت به آنها خطاب مي شود، كه بايد برگرديد، از قبل نور برداريد. براي آنهايي كه زير بار ولايت باطل نرفتند و وِلايت حق را هم قبول نكردند، به تعبير ديگر به عناد با امام هم نرسيدند و به هدايت امام هم نرسيدند، ممكن است در عوالم بعدي راهي براي رسيدن به نور باشد، ولي در مجموع اگر كسي بميرد و نتواند به آن نور برسد، طبيعتاً موتش، موت جاهليت است كه اين جاهليت را در بعضي روايات به موت ضلال معنا مي كنند. بنابراين، هر كس به ولايت امام نرسد، در ضلالت مرده است.
در بعضي روايات آمده است كه مراد از مرگ جاهليت مرگ در حال كفر، نفاق و ضلال (23) است. اهل ضلال، كفر و نفاق، يك تفاوت هايي با هم دارند. اهل ضلال كساني هستند كه درگير با ولايت نشدند، ولي اهل كفر و نفاق درگير شدند. در رواياتي كه ذيل آيه ي شريف
« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ‌ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ‌ (24)؛
ما را به راه راست هدايت فرما، راه آنهايي كه برخوردارشان كرده اي، هم آنان كه نه در خور خشمند و نه گمگشتگان. » از رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است:
« شيعَةِ عَلِيِّ الذَّينَ اَنعَمْتَ عَلَيهِم بِوِلايَةِ عَليِّ بنِ اَبِي طالِب (عليه السّلام) لَمْ يَغْضُبُ عَلَيهِم وَ لَمْ يَضِلُّوا (25)؛
شيعيان علي كه از ولايت علي بن ابي طالب (عليه السّلام) برخوردار شده اند، نه در خور خشمند و نه گمگشتگان. »
مردم به لحاظ دريافت هدايت، به سه دسته تقسيم مي شوند:
اَنعَمتِ عَلَيهِمْ، مَغضُوبِينَ و ضالّيِنْ. منعم عَلَيهِم؛ نه مغضوبند و نه ضال.
مغضوبين، در روايات به دشمنان ائمه (عليه السّلام) و ضالّين، به ترديدكنندگان تفسير شده است؛ يعني كساني كه نسبت به حقيقت ولايت در حيرت و راه نيافته اند، ولي عداوت هم نكرده اند.
بنابراين اگر كسي بدون درك امام از دنيا رفت، اين فرد در ضلال است، منتها گاهي اوقات مغضوب هم هست و گاهي اوقات نيست. آنهايي كه غضب و عداوت دارند، مغضوب هستند؛ بنابراين جاهليت مراتبي دارد؛ گاهي جاهليت ضلال است و گاهي جاهليت كفر و نفاق؛ گاهي به حقيقت ولايت نرسيده است، گاهي به حقيقت ولايت و اين نعمت رسيده، ولي آن را انكار كرده، درگير شده و به دشمني و عداوت رسيده است؛ همان چيزي كه در ابليس ظهور پيدا كرد. ابليس بر اساس عصبيّت درگير شد و كارش بر اساس عصبيّت به عداوت رسيد.
در هر صورت اگر كسي به امام نرسد، در ضلالت است و موتش، موت جاهليت است و به نور نرسيده؛ وقتي به نور امام نرسيده به حيات طيبه هم نرسيده است؛ براي اينكه حيات طيبه با همين نور حاصل مي شود. آيه ي 122 سوره ي مباركه انعام كه قبلاً خوانده شد، گوياي اين معناست كه اين حيات و نور متلازمند.
• آيا با توجه به سخنان شما مي توانيم بگوييم كه دوران جاهليت قبل از اسلام در واقع دوران محروميّت مردم از نور هدايت، امامت و ولايت بود و به دليل اين محروميت، گمراهي و تيرگي همه ي مناسبات فردي و اجتماعي آنها را در برگرفته بود. چه در زمينه ي ازدواج، طلاق، روابط زناشويي و روابط خانوادگي و چه در زمينه ي ارتباطشان با يكديگر، به بيان ديگر همه ي انحراف هاي فكري و عملي آنها تابع و اثري از آن گمراهي و ضلالت و دوري از نور هدايت بود؟
* بله، اينها شعاع، آثار و ظهورات آن محروميت است.
• پرسش ديگري كه مطرح مي شود، اين است كه مراد از ضلالت و گمراهي در حديث ياد شده چيست؟
* ابتدا بايد ديد آيا هركسي خودش ضلال مستقلي دارد يا همين طور كه حيات طيبه و نور، شعاعي از نور و حيات امام (عليه السّلام) است، كه در ديگران ظهور پيدا مي كند، ضلال و گمراهي هم همين طور است؟ به نظر مي آيد ضلال هم، همين گونه باشد؛ يعني ضلال هم در اصل از اولياي ضلال و طاغوت است. به بيان ديگر هر دو دسته از انسان هايي كه در ضلالند، چه آنهايي كه ضال و چه آنهايي كه مغضوب و دشمن حقيقت حق و ولايت حقه هستند، هر دو به نحوي تحت تأثير ولايت اولياي طاغوت هستند؛ يعني ظلمت آنهاست كه آنها را در ضلال نگه مي دارد. منتها بعضي هستند كه در ضلالت باطل پيش مي روند، كارشان به عداوت مي رسد و ناصر دستگاه باطل هم مي شوند. بعضي نه؛ از امام جدا مي شوند، ولي تبديل به اعوان دستگاه اولياي طاغوت نمي شوند و كارشان به عداوت نمي رسد. در واقع عداوت با ائمه (عليه السّلام) حقيقتش مال اولياي طاغوت است:
« وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً... (26)؛ و بدين گونه براي هر پيامبري دشمني قرار داديم... »
عداوت بقيه، عداوت تبعي است؛ يعني تحت دستگاه طاغوت واقع مي شوند و به اندازه ي پذيرش اين دستگاه، حقيقت عداوت هم در آنها پيدا مي شود و به اندازه ي كمك به دستگاه باطل، عداوت عيني با نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و آلش پيدا مي كنند.
شايد بتوان گفت: ميدان جهاد اكبري كه نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مهم تر از جهاد ظاهري دانسته اند، همين است. به عبارت ديگر باطن عالم، صحنه ي درگيري بين نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اعدائشان است و شعبه اي از اين درگيري هم، در باطن وجودي ماست. ما اگر مملكت وجودي خودمان را تسليم وليّ حق كرديم، آن وقت در اين جهاد اكبر خودمان را براي نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فتح كرده ايم و اگر مملكت وجودي و قواي خودمان را فتح نكرديم، يا در ضلال قرار مي گيريم يا در عداوت؛ يعني تحت ولايت آنها واقع مي شويم و در اين ميدان جهاد اكبر نمي توانيم مملكت وجودي خودمان را به سوي نور، هدايت و حيات طيبه فتح كنيم. آن وقت در ضلالت و حيرت اولياي طاغوت مي مانيم؛ يعني همان طور كه صفات كريمه، شعاع وجودي معصوم (عليه السّلام) و شعاع وجودي نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، صفات خبيثه هم، شعاع وجودي اولياي طاغوت است.
بر اساس حديث عقل و جهل، همه ي صفات عقل در كساني است كه حقيقت ولايت را درك مي كنند؛ يعني انبيا و مؤمنان ممتحن كه حامل ولايتند؛ حتي در آن روايت آمده كه، همه ي مؤمنان، همه ي صفات نوراني را ندارند تا به تبرّي كامل برسند. اگر به تبرّي كامل رسيدند و در هيچ صفتي از صفات، متمسك و متولي به اولياي طاغوت و دشمنان نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نبودند، آن وقت در مقام انبيا و عباد ممتحن قرار مي گيرند و حقيقت ولايت را درك مي كنند. بنابراين، به نظر مي آيد ضلال، كفر و نفاقي هم که در جامعه ي جاهلي هست، ادامه ي ضلال، کفر و نفاق اولياي طاغوت است. به اندازه اي که تمسک به آن ولايت پيدا مي کنند در ضلال، کفر و نفاق قرار مي گيرند و اينها به اصطلاح جنود اولياي طاغوت مي شوند، منتها بعضي فقط در مقام ضلال مي مانند، بعضي در مقام كفر و بعضي در مقام نفاق. چنان كه گفته شد، در روايت محلّ بحث، مقصود از جاهليت، جاهليت ظاهري كه جاهليتي زماني و يك بستر اجتماعي باشد، نيست، بلكه مقصود يك جاهليت فراگير و بسيار سنگين تر است. اين جاهليت، ولايت اولياي طاغوت است.
بنابراين، اگر ما حيات طيّبه را به محيط ولايت الله و ولايت معصوم (عليه السّلام) و نور و هدايت را به محيط ولايت معصوم (عليه السّلام) تعريف كرديم، نقطه ي مقابلش كه ضلال، كفر و نفاق است، آثار ولايت اولياي طاغوت است. بنابراين جريان ولايت اولياي طاغوت، مبدأ اين امر است.
• شاخصه هاي اين جاهليت چيست؟
* هر كجا جريان ولايت اولياي طاغوت بود، جاهليت است، البته اين جاهليت شرح صدر در كفر پيدا مي كند، تمدن سازي مي كند و مدنيّت خودش را توسعه مي دهد، اين جاهليت است.
• آثار اين جاهليت چيست؟
* نخستين كاري كه جاهليت مي كند اين است كه انسان را به نفس خود، در مقابل خداي متعال دعوت مي كند. حقيقت ولايت حقّه، حيات طيبه و نور چيزي جز دعوت به سرچشمه ي حقيقت و حضرت حق نيست. اين ولايت، انسان را از خود عبور مي دهد و به خداي متعال مي رساند. جاهليت اولياي طاغوت، كارشان اين است كه انسان را به استكبار علي الله دعوت مي كنند. در حديث عقل و جهل آمده است:
« إنّ الله جلَّ ثناوُهُ خلَق العقلَ ... فَقالَ لَه: اَقبِلْ فَأَقبَلَ ثُمَّ قَالَ‌ لَهُ أدْبِرْ فَأَدبرَ (27)؛
خداوند والامرتبه، عقل را آفريد، سپس به او گفت: پيش بيا، پيش آمد، سپس به او گفته شد، برگرد، برگشت. »
و درباره ي جهل فرمودند:
« ثُمَّ خَلق الجَهلَ... فَقالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأََدْبرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أقْبِل فَلَمْ يُقبِلْ فَقَالَ لَهُ استَكبَرتَ فَلَعَنه؛ (28)
سپس جهل... را آفريد پس به او گفت: برگرد، پس برگشت، سپس به او گفت: پيش بيا، ولي پيش نيامد، پس به او گفته شد، استكبار ورزيدي و خدا او را لعنت كرد. »
او اطاعت نمي كند، كارش استكبار است و خداي متعال به او گفت:
« استَكبرتَ فَلعَنَه »
كارش هم در ارتباط با استكبار است. پس انسان را به استكبار علي الله؛ يعني توجه به خود، دعوت مي كند، براي خود كبريايي و عزّت قائل مي شود. به نظرم همه ي اين موارد در خطبه ي « قاصعه ي » اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) توضيح داده شده است كه بيان حقيقت توحيد و نسبتش با ولايت است. نقطه ي مقابل آن، ولايت ابليس و بحث ضلال است. بنابراين، اتفاقي كه در دوران جاهلي مي افتد اين است كه اولياي طاغوت ما را به خود دعوت مي كنند. وقتي به خود دعوت كردند، استكبار علي الله اتفاق مي افتد، خداي متعال ما را از محيط رحمت و ولايت خودش دور مي كند. محيط رحمت، محيط ولايت معصوم (عليه السّلام) است. چنان كه فرمود:
« وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ‌ (29)؛ و تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستاديم. »
وقتي خداي متعال در مقابل خودش استكبار ببيند، ما را از محيط رحمتش بيرون مي كند. وقتي از محيط ولايت الله بيرون رفتيم، آن وقت آن محيط ديگر ولايت اولياي طاغوت مي شود. شاخصه ي اصلي جاهليت در دعوت به خود است؛ استكبار علي الله. اين استكبار، اشكال مختلفي پيدا مي كند، مي تواند در قالب اومانيسم پيچيده ي قرن بيست و يكم باشد يا در قالب انانيّت نفس دوران جاهليت عرب، هيچ فرقي نمي كند؛ يعني جاهليت مدرن اروپايي با جاهليت كهنه ي « جزيرة العرب »، از اين جهت كه اساس هر دو بر پايه ي تفرعن است و هر دو تحت ولايت اولياي طاغوت شكل مي گيرند، هيچ فرقي ندارند. هر دو بستر گسترش صفات رذيله، التذاذ، ابتهاج به نفس و خود پرستي است؛ البته دعوت توسعه پيدا مي كند، شرح صدر در كفر پيدا مي شود، مدنيّت پيچيده درست مي شود و جامعه ي مدني و الزاماتش درست مي شود. الزامات شهروندي مدرن، به معني خروج از جاهليت نيست؛ همه اش دعوت به خود است، دعوت به دنيا و حيات فاني است و چيز ديگري در آن نيست. همه ي اينها ريشه اش دعوت به استكبار علي الله است. پس شاخصه ي اصلي جاهليت، استكبار و شاخصه ي اصلي خروج از جاهليت، سجده در مقابل خداي متعال است. رسيدن به مقام توحيد كه هم حيات طيبه، هم ولايت و هم نور و هدايت است، جز به ولايت امام و ولايت الله واقع نمي شود و خروج از توحيد هم به ولايت اولياي طاغوت است، كه انسان را دعوت به استكبار مي كند. اين همان ميدان جهاد اكبر است كه معصوم (عليه السّلام) ما را دعوت به عبوديّت مي كند، كه حيات طيبه، نور، روح، راحتي، فضل، فلاح، رضوان و همه چيز در آن هست و ابليس و اولياي طاغوت هم ما را به استكبار علي الله دعوت مي كنند. وقتي استكبار علي الله واقع شد، مستكبران را دور هم جمع مي كنند، امام مستكبران آنان را سرپرستي مي كند، تمدن و مدنيّت پيچيده مي سازند، اما اين به معناي خروج از جاهليت نيست؛ يعني خودپرستي، چه در قالب هاي ساده اعمال شود، چه در ساختارهاي پيچيده مدرن، بت پرستي است.
• آيا مي توان گفت در عصر جديد، همان عصبيت جاهلي با مصداق و شكلي ديگر ظهور و بروز پيدا مي كند؟
* عصبيت چيست؟ مگر ابليس جز با عصبيت به مقام استكبار رسيد. عصبيت؛ يعني تكيه كردن به يك امر و آن را پايگاه درگيري با خداي متعال قرار دادن. همان كاري كه اومانيسم مي كند؛ يعني تكيه زدن به دارايي انسان. ابليس هم گفت:
« خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ (30)؛ مرا از آتش آفريدي. »
گفت: تو به من داده اي، ولي من آتشم و شأني دارم ولو اينكه آن شدن را تو به من داده باشي. عصبيت؛ يعني روي پايگاهي تكيه كردن و آن پايگاه را از خدا دانستن ولي اين پايگاه را مقابل حضرت حق قرار دادن و با آن (نعوذ بالله) خدا را محاكمه كردن و به جاي تسليم شدن، عناد ورزيدن. مگر اومانيست ها در دوره ي مدرن چه كار مي كنند؟ اومانيست ها مثل ابليسند. اومانيست هاي موحد، مثل ابليسند. ملحدينشان كه هيچ! يعني مي گويند خدا ما را خلق كرده است، ولي بعد از آن، خودمان در مقابل خدا شأني داريم و اين شأن محترم است و بايد رعايت شود. دور انبيا و آموزه هاي قدسي را خط مي كشند و حوزه حيات اجتماعي انسان را اصلاً حوزه دخالت وحي، انبيا و ولايت الله نمي دانند.
• به بيان ديگر همه ي مناسبات سياسي، فرهنگي و اقتصادي كه منهاي خدا و به دور از ولايت خداوند شكل مي گيرد، مناسبات جاهليت است ولو در ظاهري مدرن؟
* بله، اين جاهليت، جاهليت « جزيرة العرب » نيست. اولاً، آنچه باعث شد آن دوران را جاهليت بنامند، اعراض از خداوند متعال است. بر همين اساس، مردمي كه زندگيشان ساده باشد، ولي موحد باشند، جاهل و اهل جاهليت نيستند. بنابراين، مي توان گفت خروج از جاهليت به درك حقيقت توحيد و مرابت توحيد واقع مي شود و جاهليت سير در درجات استكبار است.
ثانياً، سير در درجات استكبار با ولايت اولياي طاغوت و امام مستكبران و ائمه استكبار و سير در درجات قرب هم با ائمه نور واقع مي شود. بنابراين، درك حقيقت ولايت ائمه (عليه السّلام) خروج از جاهليت است و اين خروج مستمر است؛ يعني دائماً از جاهليت به سمت معرفت، از جهل به سمت عقل و از استكبار به سمت عبوديت سير مي كنند. به تعبير« قرآن كريم »:
« اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ (31)؛
خداوند سرور كساني است كه ايمان آورده اند آنان را از تاريكي ها به سوي روشنايي مي برد. »
اين ولايت، ولايتي است كه مستمراً سير در نور را مي آورد. آن طرف هم
« وَ الَّذِينَ کَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ (32)؛
وليّ كساني كه كفر ورزيده اند، سرورانشان [ همان عصيانگران ] طاغوتند آنان را از روشنايي به سوي تاريكي ها مي برند. »
يك سير تدريجي است؛ اين سير تدريجي ظلمات پيچيده تر و تفرعن شرح صدر يافته تري درست مي كند، به نام تفرعن و فرعونيّت نفس.
• زماني خروج از اين جاهليت در حوزه ي حيات فردي مطرح مي شود؛ يعني يك فرد خودش مي خواهد از جاهليت و ظلمت خارج شود و به نور برسد، يك زمان هم بحث اين است كه ما مي خواهيم جامعه اي را از ظلمت خارج كنيم، از جاهليت نجات دهيم و به نور برسانيم. اين موضوع به چه شكلي ميتواند تصور شود؟
* انسان غير از حيات فردي، حيات اجتماعي هم دارد. اين بحثي جدي و پر دامنه است كه از مباحث بنيادين جامعه، شناخته مي شود. اگر ما بپذيريم كه انسان حيات اجتماعي دارد، پس غير از آنكه حيات فردي اش بايد نوراني به نور ولايت باشد، بايد حيات اجتماعي اش هم نوراني به نور ولايت باشد، اين معنايش اين است كه بايد جامعه پردازي حول محور امام (عليه السّلام) شكل بگيرد. به طوري كه همه شئون حيات اجتماعي در بستر تولي به ولايت الله و ولايت امام معصوم (عليه السّلام) قوام پيدا كند. اين معناي تحقق توحيد در حيات اجتماعي انسان هاست. اين امر مي طلبد كه مناسبات اجتماعي؛ يعني هم دلي ها، هم فكري ها، همكاري ها، ايجاد ساختارهاي اجتماعي، عقلانيت اجتماعي و همه ي اينها تعاون در برّ و در امر ولايت باشد. اگر همه ي شئون حيات اجتماعي انسان، همكاري در موضوع ولايت الله باشد، حيات اجتماعي او هم به نور ولايت الله نوراني مي شود والا اگر انسان ها، در حوزه ي حيات باطني متولي به ولايت الله باشند، ولي در حوزه حيات اجتماعي اين كار را نكنند، در حوزه ي حيات اجتماعيشان به ولايت نرسيده اند. انسان هايي كه در حيات اجتماعي به ولايت نمي رسند، دو دسته اند: يك دسته اعراض و تبري از ولايت باطل دارند، اما فضاي حيات اجتماعي آنها آلوده به ظلمات است. دسته اي ديگر از انسان ها در حوزه ي حيات اجتماعيشان متولي به ولايت باطلند. نكته ي اساسي اينجاست كه اگر انسان خير را به طور مطلق در دستگاه خداي متعال ببيند و به آن اعتماد مطلق داشته باشد و در دستگاه اولياي طاغوت جز شرّ محض نبيند، سالم مي ماند. بنابراين، اگر در فضاي باطل هم قرار گرفت، آن نور امام را دارد، گرچه هنوز جامعه ي حول امام به صورت كامل شكل نگرفته است، ولي اين جامعه آرام آرام در حال شكل گيري است، تا به عصر ظهور برسيم؛ ولي كفر، جامعه ي خودش را به مرحله ي شرح صدر رسانده و همه ي عرصه هاي حيات را پر كرده است.
« بَعدَ ما مُلئَِتْ ظُلمَاً وَ جَورَاً »
انساني كه در اين شرايط زندگي مي كند، اگر از اين ولايت اعراض كند، اين انسان ظلمات پيدا نمي كند. دليل اينكه تا اين حد به ما تأكيد در لعن مي كنند، نكته اش همين است. اين همان لعني است كه خداي متعال مي كند و آنها را از رحمت خارج مي كند. ما بايد همين لعن را داشته باشيم تا ظلمات آنها، ما را نگيرد. اگر اين تبرّي و لعن، اين صف بندي و به دنبالش قتال يا درگيري بود، اين انسان تسليم ولايت باطل نشده و در حيات اجتماعي ولايت باطل منحل نمي شود؛ در غير اين صورت اگر حيات اجتماعي آنها را قبول كرد، همين نقطه ي آغاز است. چون همان طور كه گفته شد، نقطه ي آغازش اين است كه انسان در آنجا خير ببيند و بگويد تمدن و رفاه آنها خوب است، اين باعث مي شود تولي پيدا كند؛ چرا كه وقتي انسان چيزي را زيبا ديد، آن را مي خواهد و نسبت به آن تولي پيدا مي كند. اين لعن و برائت هم براي اين است كه انسان اصلاً زيبايي آن را نبيند؛ چون اساساً آن زيبايي ندارد. اگر انسان اين گونه باشد، اين قابليت را پيدا مي كند كه دوره ي حيات اجتماعي نوراني به ولايت امام را ببيند و دوباره برگردد.
نكته ي ديگر اين است كه سير به سوي آن حيات اجتماعي هم تدريجي صورت مي گيرد و اين تدريجي بودن هم به اين معناست كه اول بايد صف بندي صورت بگيرد و بعد درگيري همه جانبه ي سياسي، فرهنگي و اقتصادي. مؤمن بايد در همه ي ميدان ها بجنگد؛ جنگ فرهنگي، اقتصادي و سياسي. درگيري همه جانبه بين جبهه حقّ و باطل است كه آرام آرام بستر تحقق نظام اجتماعي حول محور امام (عليه السّلام) را ايجاد مي كند.
بنابراين، اگر ما تنها در حيات باطني خودمان نوراني به ولايت الله شويم و اين ولايت را قبول كنيم، همان گونه كه برخي از طوايف عرفا مي گويند، كافي نيست. من امتياز امام (ره) نسبت به عرفاي ديگر را در همين موضوع مي بينم كه آن غيرتي كه امام نسبت به ولايت الله داشت، ايشان را به مرزي از بلوغ در درك ولايت الله رسانده بود كه مي خواست اين ولايت را وارد حيات اجتماعي بشر كند، بنابراين مي گفتند:
تا شرك و كفر هست مبارزه هست و تا پرچم توحيد بر همه ي قلل رفيع عالم به اهتزاز درنيايد، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستيم.
به نظر من، تفاوت امام با ساير عرفا در همين است، او مي خواست حقيقت ولايت حقه را در مقياس حيات اجتماعي جاري كند. همان گونه كه يك عارف براي خودش مأموريت قائل است كه نفوس را به نور ولايت الله و به نور ولايت امام رهبري كند، يك عارف جامع و كامل بايد براي خودش مأموريت قائل بشود كه حيات اجتماعي را به نور ولايت الله نوراني كند. ما هم قبول داريم كه دين، فقط در شريعت خلاصه نمي شود. باطن دين، ولايت، توحيد و اذكار و آداب است. ولي نكته اين است كه آيا آن باطن فقط بايد در عرصه ي حيات فردي جاري شود يا در عرصه ي حيات اجتماعي و تاريخي هم بايد محقق شود؟ براي همين است كه دستگاه ابليس تلاش مي كند كه تمام عرصه هاي حيات را از حوزه ي ولايت الله خارج كند و مناسبات ولايت خودش را در آنها وارد كند. اين مي شود ظلم و جور. مكرّر عرض كرده ام كه ظلم و جور چيزي جز مناسبات ولايت ائمه نار، ائمه ي طاغوت و اولياي ظلمات نيست و عدل چيزي جز مناسبات ولايت الله و ولايت حقه يا همان مناسبات ولايت نور نيست. بنابراين، دستگاه ابليس تلاش مي كند كه عرصه ي حيات اجتماعي انسان را به آن سمت ببرد كه آرام آرام حيات افرادي را كه آن را پذيرفته اند، منحل كند.
سكولاريست هاي مسلمان خيال مي كنند، مي توانند حيات فردي انسان را از عرصه ي حيات اجتماعي جدا كنند. غافل از اينكه وقتي ولايت اولياي طاغوت را در حوزه ي حيات اجتماعي پذيرفتند، كم كم در حوزه ي حيات فردي هم مي پذيرند و نتيجه اين مي شود كه همان انساني كه ادّعاي عرفان مي كند، كم كم اين گونه مي شود كه مي گويد نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وليّ نيست، اسوه است. خلاف نصّ « قرآن » كه مي فرمايد:
« النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (33)؛ پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [ و نزديكتر ] است. »
چرا؟ دليل اين امر اين است كه ولايت اولياي طاغوت با نبيّ اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) جمع نمي شود. وقتي انسان ظلمات ولايت طاغوت را قبول كرد، آن ظلمات آن قدر وسيع است كه همه ي حوزه هاي حيات انسان را فرا مي گيرد. اين روشن فكرها خيال مي كنند كه با اين به اصطلاح ادعاي منورّالفكري مي توانند از اين ظلمات نجات پيدا كنند. كسي كه در حيات اجتماعي متولي به ولايت طاغوت شد و جاهليت در حيات اجتماعي را قبول كرد، آن جاهليت، عرصه ي حيات باطني اش را نيز آرام آرام فتح مي كند و در حيات باطني اش هم به جاهليت مي رسد. نتيجه ي اين امر اين است كه نور هدايت، ولايت و حيات طيبه از او گرفته مي شود. پس ما بايد نسبت به جريان ولايت الله در عرصه ي حيات باطني و اجتماعيمان حسّاس باشيم، كه اين باطن دين است؛ گرچه بي شريعت نمي توان به كمال رسيد، ولي بي ولايت به طريق اولي نمي توان به كمال رسيد. همان گونه كه نمي شود دين را در ولايت خلاصه كرد چرا كه شريعت، مناسك ولايت است و به طريق اولي نمي توان دين را در شريعت خلاصه كرد و بايد حقيقت ولايت هم در حوزه ي حيات باطني و هم در حوزه ي حيات اجتماعي درك شود. ما نمي گوييم كه حيات اجتماعي، بايد فقهي اداره شود؛ بلكه مي گوييم بايد ديني اداره شود؛ يعني نور ولايت الله در آن واقع شود، البته مناسك و شرايطي هم مي خواهد.
• به طور طبيعي اين حاكميت ولايت الله بر مناسبات اجتماعي در شكل اتمّ و كاملش در زمان ظهور ولي الله الاعظم (عليه السّلام) محقق مي شود، ولي تا پيش از آن زمان، آيا مي توانيم مراتبي برايش قائل شويم؟
* بله، ما بايد تلاشمان را بكنيم؛ يعني نمي شود ما براي تحقق ولايت اجتماعي امام تلاش نكنيم. اصلاً حقيقت معروف چيزي جز ولايت الله و ولايت امام نيست و حقيقت منكر چيزي جز ولايت اولياي طاغوت نيست و اين همان حديث منقول شيخ مفيد از امام صادق (عليه السّلام) است كه:
ابوحنيفه سؤال كرد: آقا معروف چيست؟ فرمودند:
« المَعرُوفُ فِي أَهلِ السَّماءِ المَعرُوفُ فِي أَهلِ الأَرضِ وَ ذَلِكَ أَمِيرُالمُؤمنِينَ عَلِيُّ بنُ أبِي طَالِبٍ (عليه السّلام) (34)؛
آنچه در بين اهل آسمان معروف است در بين زمينيان هم معروف است و آن اميرمؤمنان علي بن ابي طالب (عليه السّلام) است. »
گفت: منكر چيست؟ فرمود: « اَللَّذانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ و ابتَرَّاهُ أمرَهُ وَ حَمَلا النَّاسَ عَلَي كَتِفهِ؛ (35) كساني كه در حقّ او ستم كردند، امر [ خلافت ] را به زور از او گرفتند و مردم را بر شانه هاي او نشاندند. » بنابراين، حقيقت امر به معروف، تلاش براي تحقق ولايت الله در عرصه ي حيات اجتماعي و حقيقت نهي از منكر، جلوگيري از گسترش ولايت اولياي طاغوت در آن است.
متأسفانه، عده اي از كساني كه حقيقتاً ولايت معصوم (عليه السّلام) را قبول دارند و خودشان را ولايتي مي نامند، به عرصه ي حيات اجتماعي كه مي رسند، به دنبال اقامه ي ولايت نيستند و درگير با ولايت اولياي طاغوت نمي شوند و دستگاه تمدني آنان را خير مي دانند. نمي دانم آنان چگونه مي گويند كه ما ولايت معصوم (عليه السّلام) ‌را مي فهميم و بعد با اقدامِ براي تشكيل حكومت درگير مي شوند. در حالي كه اقدامِ براي تشكيل حكومت از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر است. اصلاً امر به معروف و نهي از منكر كه تعطيل بردار نيست و هيچ دوره اي اين فرع، قابل تعطيل نيست. بنابراين، تلاش براي جلوگيري از بسط ولايت باطل، هم در حوزه ي حيات فردي و باطني و هم در حوزه ي حيات اجتماعي لازم است. نبايد بگذاريم حيات اجتماعي عرصه ي دنياپرستي شود، حيات اجتماعي هم بايد عرصه ي توحيد و پرستش خداوند متعال شود. پس اين هم از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر است، شيطان و دشمنان ائمه (عليه السّلام) مي خواهند ولايت خودشان را در عرصه ي حيات اجتماعي جاري كنند و ما نبايد بگذاريم اين اتفاق بيفتد.
تعجب مي كنم كه چگونه بعضي از افراد با اين منكرات بزرگ؛‌ يعني با ولايت اولياي طاغوت كه محور اقامه ي كفر و فساد است، درگير نمي شوند و تنها با مصاديقش كه معاصي در فروع است، درگير مي شوند. اينها را نهي از منكر مي دانند، ولي آن را نمي دانند.
با هاليوود و اقامه كنندگان فحشا درگير نمي شوند، ولي با كسي كه تحت تأثير آن فضا پوشش مناسب ندارد، درگير مي شوند. البته نمي گويم كه نبايد با اين منكر درگير شوند؛ بلكه مي گويم چرا منكرهاي بزرگتر را نمي بينند و چرا جلوي آن منكرهاي بزرگ فرهنگي، سياسي و اقتصادي را نمي گيرند.
دستگاه تمدني غرب، مدعي جنگ براي گسترش ليبرال دمكراسي در كلّ جهان است و جنگ با اسلام را بسط ليبرال دمكراسي مي داند. آنها خوب مي فهمند كه مدل اداره ي اسلام، دمكراسي نيست. جايگاه مردم در حكومت ديني غير از دمكراسي است. مردم در اين حكومت، نقش حقيقي ديگري را ايفا مي كنند و آن خيمه شب بازي كه آنها درآورده اند، نيست. آنها، اين را مي فهمند و براي همين است كه لشكركشي مي كنند؛ براي اينكه ليبرال دمكراسي جهاني، ايدئولوژي و فرهنگ خودشان را جهاني و فرهنگ اهل بيت (عليه السّلام) و فرهنگ اسلام را يك فرهنگ تابع و خرده فرهنگ بكنند. ما بايد هوشيار باشيم. مأموريت ما همين است، حالا آيا ما مي توانيم؟ قطعي است كه ما نمي توانيم ظهور را محقق كنيم، ولي مي توانيم به وظيفه ي خودمان عمل كنيم.
البته من اين مطلب را قبول دارم كه اقدامات بزرگ، شخصيت هاي خودش را مي خواهد. من به بسياري از فقهاي بزرگي كه در طول تاريخ اقدامات حضرت امام خميني (ره) را نكردند، حق مي دهم. آنها نمي توانستند در برخي از روايات نقل شده كه نزد امام معصوم (عليه السّلام) مي آمدند و به ايشان مي گفتند كه:
برويم پاي به ركاب گذاريم و اقدام كنيم. حضرت مي فرمودند:
« نرويد، براي اينكه شكست مي خوريد، چون اين اقدام شما در « صحيفه ي فاطميه » نيست. »
اين موضوع خيلي مهم است. براي اينكه صحيفه فاطميه را جبرئيل براي حضرت زهرا (عليها السّلام) املا مي كرد و حضرت امير (عليه السّلام) آن را مي نوشتند. در اين صحيفه، احكام نيست؛ بلكه حوادث مهمي كه تا عصر ظهور به وقوع مي پيوندد، در آن يافت مي شود. من در برخي از آثار حضرت امام (ره) مانند « صحيفه ي نور » ديده ام و هم با دو واسطه ي سند از خودشان شنيده ام كه فرمودند: شايد قصه و قضيه ي انقلاب در صحيفه ي فاطميه آمده باشد (36) و كار امام از آنجا نشئت گرفته و به همين دليل ماندگار شده است و در برابر اين همه دشمني باقي مانده است.
احسان نراقي، مسئول جشن هنر « شيراز » در زمان پهلوي، چند سال پيش اعلام كرد كه:
ميزان سرمايه گذاري اي كه در غرب در ربع قرن بعد از انقلاب عليه جمهوري اسلامي انجام شده در مجموع بيش از كلّ سرمايه گذاري اي است كه در طول چهل سال جنگ سرد عليه كلّ بلوك شرق انجام شده است و اينكه الآن هنوز انقلاب ايران باقي مانده است، جاي بسي شگفتي است.
اين را مي پذيريم كه هركسي نمي تواند پاي به ركاب باشد، ولي حالا اگر يك مرجع جامع الشرايط با خصوصيات مشخص آمد و اين كار را پيش برد، وظيفه ماست كه به پاي او بايستيم. به همين دليل است كه برخي از مراجع از جمله مرحوم آيت الله گلپايگاني هم فرمودند:
اگر ما اصل تأسيس حكومت را لازم ندانيم، اما حفظ آن را واجب مي دانيم. نمي شود نسبت به اين معروف كوتاه آمد.
• تا اينجا با مفهوم جاهليت، شاخصه ها و مصاديق آن آشنا شديم، اين پرسش مطرح مي شود كه معرفت چيست؟
* همان طور كه گفتم: مهم ترين شاخص جاهليت، اعراض از ولايت، خود محوري و رجوع به خود و استكبار علي الله است كه با اعراض از ولايت الله اتفاق مي افتد. ماجراي اين اعراض در خطبه ي « قاصعه ي » اميرمؤمنان (عليه السّلام) آمده است كه سجده در برابر خدا از طريق خليفه صورت مي گيرد. اعراض از خلافت، اعراض از توحيد است. استكبار بر خلافت، استكبار بر توحيد است. فقط مي ماند معرفت.
معرفتي كه اين خاصيت را دارد و انسان را به حقيقت روح و حيات طيبه مي رساند؛ در واقع دريافت انوار حقيقي ولايت است و آن هم داراي مراتبي است كه در روايات هم آمده است:
« إنَّكُم لَا تَكونُونَ صَالِحينَ حَتَّي تَعرِفُوا و لَا تَعرِفُونَ حَتَّي تُصدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُونَ حَتَّي تُسَلِّمُوا؛ (37)
شما به مقام صالحان دست نمي يابيد، مگر اينكه به معرفت برسيد و به معرفت نمي رسيد، مگر اينكه تصديق كنيد و تصديق نمي كنيد، مگر اينكه تسليم شويد. »
انسان پس از گذشت از وادي تسليم، تصديق و معرفت، صالح مي شود و صالحان كساني هستند كه به معرفت حقيقت ولايت حقّه مي رسند، مثل ابراهيم خليل (عليه السّلام). ولي قبل از معرفت، تسليم و تصديق است. اينكه انسان بتواند اولياي خدا را تصديق كند، كار آساني نيست، مخصوصاً آنجايي كه امتحان به وسيله ي مجهولات است، موسي كليم الله هم يك جايي نمي تواند تحمل كند. البته نمي خواهم بگويم كه حضرت موسي (عليه السّلام) جزو تصديق كنندگان نيست، هدفم بيان سختي كار است.
در روايت ديگري كه ابوخالد كابلي از امام صادق (عليه السّلام) نقل كرده، از سه وادي تسليم، تطهير و تنوير سخن به ميان آمده است:
« اي اباخالد! اما نور در دل هاي مؤمنان از خورشيدي كه روز را روشني مي بخشد، بيشتر است. به خدا سوگند، آنها قلوب مؤمنان را روشن مي كنند. » (38) بعد حضرت به ابوخالد مي گويند: « اي اباخالد! به خدا سوگند، بنده اي ما را دوست ندارد و از ما پيروي نكند تا اينكه خدا قلبش را پاكيزه كرده باشد و خدا قلب بنده اي را پاكيزه نمي كند تا اينكه تسليم محض ما شده و با ما آشتي كرده باشد. » (39)
مداومت در تسليم تا مقام سلم، آغاز تطهير است. خداوند متعال انسان ها را با بلاها و رياضت ها تطهير مي كند. خوف و رجايي كه در قلب ايجاد مي كند، انسان را تبديل به عبد ممتحن مي كند. امتحان الهي است كه انسان را به مقام طهارت مي رساند. زماني كه انسان تطهير شد، نوبت به تنوير مي رسد. نورانيت و ولايت در اين مرحله است كه به انسان داده مي شود و اين مقام است كه راهگشاست. انسان به اندازه اي كه به مرحله ي نورانيّت مي رسد، به وادي تنوير وارد و نوراني مي شود « هُم وَ الله يُنوِّرُونَ قُلُوبَ المُؤمِنيِن » تنوير از اين طريق حاصل مي شود.
انسان تا به مرحله ي تحمل ولايت نرسد، به مرحله ي تنوير نمي رسد و حقيقت ولايت امام در جانش ظهور پيدا نمي كند و به حقيقت نور و حيات طيبه نمي رسد. آنگاه كه انسان به اين مرحله رسيد، اين آيه ي شريف درباره ي او صدق مي كند كه فرمود:
« أَ وَ مَنْ کَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذلِکَ زُيِّنَ لِلْکَافِرِينَ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ؛‌ (40)
آيا كسي كه مرده [ دل ] بود و زنده اش گردانيديم و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود، چون كسي است كه گويي گرفتار در تاريكي هاست و از آن بيرون آمدني نيست؟ اين گونه براي كافران آنچه انجام مي دادند، زينت داده شده است. »
البته اين مرتبه ي كاملش است و مراتب نازلش هم به اندازه ي تسليم است. به هر اندازه كه تسليم شوي، تطهير و تنوير اتفاق مي افتد.
پس اين معرفت است كه راهگشاست. معرفتي كه هم در عرصه ي حيات فردي و هم در حيات اجتماعي جاري است، به ميزاني كه ما در اراده هاي اجتماعيمان تسليم مي شويم. خداوند متعال با بلاي اجتماعي جامعه را تطهير مي كند كه اين غير از تطهير فردي است؛ مثل جنگ هاي بزرگ، قحطي ها و امثال اينها كه براي مؤمنان پيش مي آيد. جامعه ي مؤمنان تطهير مي شود، روابط اجتماعيشان تطهير مي شود تا به مرحله ي تنوير مي رسند. الآن هم به همين صورت است. ما در سي سال گذشته به همان اندازه كه مقاومت كرديم، فكرمان نوراني شده، از اسارت فكري كفّار بيرون آمده ايم و به تبرّي از آنها رسيده ايم؛ چرا كه معتقديم مناسبات جهاني، مناسباتي جائرانه و ظالمانه است؛ وگرنه قبل از آن، همه ي خوبان هم مي گفتند كه سازمان ملل، سازمان خوبي است و مناسبات جهاني را خوب مي دانستند. حيات اجتماعي ما به اندازه ي بلايي كه در مسير ولايت تحمل مي كنيم، تطهير مي شود و به تبري و نور مي رسيم و آن وقت مرحله ي تنوير، مرحله ي كارگشاست كه انسان را به حيات و نور مي رساند و از جاهليت اعم، از ضلال و نفاق و كفر نجات مي دهد.
• پيش از اين مقايسه اي ميان مناسبات اجتماعي در جاهليت اول و جاهليت مدرن داشتيد. لطفاً در اين زمينه توضيح بيشتري ارائه فرماييد.
* تطبيق همه ي آنچه گفتيم با تمدن امروز، يك بحث بسيار جدي است. اين قسم جاهليت از نوع جاهليت هايي نيست كه ندانستن باشد. براي اينكه از جنود جهل، جهل است و از جنود عقل، عقل است و از جنود عقل، علم است. در حقيقت بسياري از اين عقلانيت هاي مدرن، جهل هستند. حركت و سير آنها، حركت و سير در مسير جاهليت است. ما ادعاي خود را بيان كرديم:
جهت گيري كلي علوم بعد از رنسانس و علوم پيچيده كه مديريت تحقيقات بر آن حاكم است، مبتني بر فرهنگ و ايدئولوژي مدرني شكل گرفته، نوع و جهت گيري اين دانش ها باطل است و معتقديم كه جهل و ضلال است و سير در آن، فرو رفتن در جاهليت است، حتي اگر اسمش علم باشد. در واقع جاهليت پيچيده تري است تحت عنوان جاهليت مدرن. عقلانيت پيچيده در رنسانس. جاهليت مدرن؛ يعني عقلانيت بدون امام، اين موضوع را خود نيز بيان مي كند. سكولاريزاسيون در عقلانيت به همين گونه است؛ راسيوناليست (عقل گرايي)؛ يعني، عقلانيت كفر و نفاق. ما هر جا كه بر محور خود حركت كرديم، آغاز جاهليت است. راسيوناليسم، اومانيسم، ليبراليسم و جامع همه ي آنها، سكولاريسم، جاهليت است.
اينها با صداي بلند اين حرف ها را مي زنند و ما چگونه بگوييم اينها از جاهليت نجات يافته اند؟ فرو رفتن در علمشان، فرو رفتن در جاهليت است كه فضاي شيطنت را پيچيده و نجات از اين شيطنت را سخت مي كند، به شيطنت رنگ حق و عدل مي زند. اين همان جور است « بعد ما ملئت ظلماً و جوراً ». مناسبات ولايت ابليس را، مناسبات ولايت حقه جلوه مي دهد و مي گويند كه مديريت، مديريت حق است؛ در حالي كه مديريت عداوت با انسان است و مديريت حق نيست. « إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ‌؛ (41) شيطان براي انسان دشمني آشكار است. » مديريت دشمني است، ولي آن را مديريت خيرخواهانه و بشردوستانه جلوه مي دهند و منشور « سازمان ملل » تصويب مي كنند. قدرت هاي پنج گانه، شصت ميليون انسان را كشته اند و بيش از اين تعداد را مجروح، بي خانمان و آواره كرده اند بعد هم سازمان ملل تأسيس كرده و براي خود حقّ وتو قائل شده و منشور سازمان ملل مي نويسند؛ يعني ظلم فاحش. پيداست كه خودشان براي غلبه بر حاكم، جنگ و اين مديريت را راه انداخته اند و اين ظلم فاحش را طرفداري از بشريّت مي نامند و اسمش را منشور سازمان ملل و نام منشور ولايت خودشان را منشور حقوق بشر مي گذارند.
به اندازه اي ما از اين جور نجات پيدا مي كنيم، كه ظلمات پنهان و پوشيده ي آنها را درك كرده و به تولّي و ولايت الله و اعراض از آنها برسيم، وگرنه اگر كسي خيري در آنجا ديد، خوب پيداست كه جذب آنها مي شود. زماني كه در ظلمات قرار گرفت، ديگر نمي تواند ظلمت را تشخيص دهد. انسان از محيط نور مي تواند ظلمت را تشخيص دهد، ولي كسي كه تمام وجودش در ظلمات است، نمي تواند آن محيط را تشخيص دهد.
به تعبير حضرت كه دوره ي دوم جاهليت را مي فرمايند: تاريكي كور. آن قدر تاريكي شديد مي شود كه چشم هم گرفته مي شود، خوب ديگر چطور فرق نور و ظلمت را مي توان فهميد. امكان ندارد انسان در تاريكي كور فرق نور و ظلمت را بفهمد. اين فضايي كه الان بر دنيا حاكم است، چنين فضايي است. ادامه ي جريان سقيفه است و چيز ديگري نيست، بنيانش هم همان است.
« وَ حَمَلُوا النّاسَ ‌علَي اَكتافَ آلِ مُحَمَّد (42)؛
مردم را بر شانه هاي آل محمد نشاندند [ و به مخالفت با آنها واداشتند ]. »
مدلش همين است؛ يعني اومانيسمي كه آنان در مقابل مسير انبيا در رنسانس احيا كردند همان « و حملوا الناس علي اكتاف آل محمد » است؛ به جاي اينكه مردم را به تسليم در مقابل ولايت حقه دعوت كنند، به انانيّت نفس دعوت مي كنند، دمكراسيشان هم همان « و حملوا الناس علي اكتاف آل محمد » است. دمكراسي، غير از مردم سالاري ديني است، دمكراسي مبتني بر اومانيسم، راسيوناليسم، ليبراليسم و سكولاريسم است. اين چيزي نيست جز همان « و حملوا الناس علي اكتاف آل محمد ». مردم را بار مي كنند به جاي اينكه يار بكنند و اين براي امام هيچ ضرري ندارد. براي نور چه ضرري دارد كه ما از آن فرار بكنيم؟ مردم را از حقيقت حيات طيبه و نور و ولايت امام (عليه السّلام) محروم مي كنند. آن فاجعه اي كه اتفاق افتاده اين جاهليت مدرن است كه بسيار هم پيچيده تر از جاهليت گذشته است.

پي نوشت ها :

1. كافي، ج1، ص 378، ح2؛ كمال الدين و تمام النعمه، ج2، صص 412، 413 و 668.
2. مسلم بن حجاج، صحيح، ج3، ص 1478، ح1851؛ ابوبكر احمد بن حسين بن علي بيهقي، السنن الكبري، ج8، ص 156.
3. كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص 409؛ صحيح مسلم، ج2، ص 475؛ عبدالجبار معتزلي، المغني، ج1، ص 116.
4. كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص 409.
5. وسائل الشيعه، ج16، ص 246.
6. الاختصاص، ص 269.
7. سوره ي بقره (2)، آيه ي 257.
8. سوره ي انعام (6)، آيه ي 122.
9. مفاتيح الجنان، مناجات حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در مسجد كوفه.
10. كافي، ج1، ص 185، ح13.
11. سوره ي محمد (47)، آيه ي 15.
12. سوره ي انفال (8)، آيه ي 24.
13. ر. ك: كافي، ج1، صص 271 و 272، ح1.
14. بحارالأنوار، ج25، ص 23، ح39.
15. همان، ج58، ص 148، ح25.
16. همان، ج99، ص215، زيارت حضرت صاحب الزمان (عليه السّلام).
17. مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ي ثمالي، ص 322.
18. سوره ي نور (24)، آيه ي 40.
19. كافي، ج1، ‌ص 195، ح5.
20. سوره ي حديد (57)، آيه ي 12.
21. كافي، ج1، ص 195، ح5.
22. سوره ي حديد (57)، آيه ي 13.
23. ر. ك: كافي، ج1، ص 37، ح3.
24. سوره ي حمد (1)، آيات 6 و 7.
25. سيد هاشم بحراني، البرهان في تفسير القران، ج1، ص 119، ح26.
26. سوره ي انعام (6)، آيه 112.
27. بحارالأنوار، ج1، ص 109، ح7.
28. همان، ص 110.
29. سوره ي انبيا (21)، آيه ي 107.
30. سوره ي اعراف (7)، آيه ي 12.
31. سوره ي بقره (2)، آيه ي 257.
32. همان.
33. سوره ي احزاب (33)، آيه ي 6.
34. بحارالأنوار، ج10، ص 208، باب13.
35. همان.
36. صحيفه امام (ره).
37. كافي، ج1، ص 194، ح1؛ بحارالأنوار، ج64، ص 190، باب11.
38. بحارالأنوار، ج23، ص 308، باب18.
39. همان.
40. سوره ي انعام (6) آيه ي، 122.
41. سوره ي يوسف (12)، آيه ي 5.
42. مفاتيح الجنان، زيارت امام رضا (عليه السّلام).

منبع مقاله :
شفيعي سروستاني، اسماعيل، (1389)، جاهليت مدرن در رويارويي با امام زمان (عليه السّلام)، تهران: نشر موعود عصر (عج الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.