نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري
مترجم: منوچهر صبوري
روندهاي جمعيتي
روندهاي جمعيتي نسبت افراد سالخورده تر را در کشورهاي صنعتي افزايش داده است. (Jorgensen, 1980; Zopf, 1986) با وجود اين، در عين حال موقعيت اجتماعي افراد سالمند در جوامع امروزي بسيار متزلزل تر از آن است که در خيلي از فرهنگهاي قديمي تر بود که در آنها پيري اغلب اعتبار اجتماعي و ثروت و قدرت به همراه مي آورد. افراد سالمندتر نه تنها معمولاً موقعيت مستحکمي در اجتماع داشتند، بلکه وظايف مهمي را در خانواده برعهده مي گرفتند. تا اندازه ي زيادي اين موقعيت در جوامع امروزي از ميان رفته است. (Riley, 1987)بيش از يک قرن و نيم است که متوسط سن بريتانياييها رو به افزايش بوده است. در سال 1800، ميانه سني (1) جمعيت احتمالاً بيشتر از شانزده سال نبود. در آغاز قرن کنوني، اين رقم به بيست و سه سال، در سال 1970 به بيست و هشت سال رسيد و امروز به بيش از سي سال رسيده است. ميانه ي سني جمعيت باز هم براي مدتي افزايش خواهد يافت، به شرط اينکه تغييرات عمده اي در روندهاي کنوني جمعيت رخ ندهد. احتمال دارد اين سن در سال 2000 به سي و پنج سال برسد و ممکن است تا سال 2030 به سي و هفت افزايش يابد. در اين سال اخير احتمال دارد تعداد افراد بالاي شصت و پنج سال در جمعيت به يازده ميليون نفر برسد. همچنين تعداد افراد بسيار سالخورده به ميزان زيادي افزايش يافته است. بر طبق برخي برآوردها، تا سال 2000 تعداد افراد بالاي هشتاد و پنج سال 60 درصد بيش از ميزان کنوني خواهد بود و بيش از 1/5 درصد کل جمعيت را شامل خواهد شد. (Acheson et al., 1981, p.7)
دو دليل اصلي براي افزايش نسبت افراد مسن در جمعيت وجود دارد. يکي اين است که به طور متوسط، مردم بيشتر از گذشته عمر مي کنند. از سال 1900 به بعد، متوسط اميد زندگي در سن يک سالگي براي مردان دوازده سال و براي زنان چهارده سال افزايش يافته است. دليل ديگر آن، اثرات پديده ي بيش زايي است. اعضاي آن نسل به مرور زمان و مسن تر شدن ساختار جمعيت را "تغيير مي دهند".
"پيري" چيست؟
پيري، هنگاي که صرفاً بر حسب سال اندازه گيري شود، به همان اندازه ي کودکي ساخته ي دوره ي امروزين است. پير شدن در گذشته بيشتر با تغيير شکل ظاهري و تواناييهاي جسماني تشخيص داده مي شد نه با سن زماني- که در هر صورت عموماً نامعلوم بود. پيري امروز يک تعريف قانوني دارد، به اين معنا که به سني اطلاق مي شود که در آن اکثر مردم از کار بازنشسته مي شوند و از انواع خاصي از مزاياي رفاهي، مانند حقوق بازنشستگي، برخوردار مي گردند.بازنشستگي
سنين تعيين شده براي بازنشستگي و شرايط لازم براي دريافت مزاياي رفاهي در ميان کشورهاي مختلف و حتي در داخل يک کشور بسيار متفاوت است. تنها نيم قرن پيش در انگلستان شرط بازنشستگي از کار عدم سلامت يا ضعف تواناييهاي جسماني بود. در اواخر دهه ي 1920 بيش از نيمي از مجموع مردان بالاي شصت و پنج سال در اشتغال مزدبگيري بودند. شگفت آور اين است که اين وضعيت در برخي حوزه هاي مسئوليت اجتماعي هنوز وجود دارد: شخصيتهاي برجسته در حوزه ي سياست، حقوق، هنر و معدودي حوزه هاي ديگر، اغلب تا مراحل سني پيشرفته اي همچنان به کار خود ادامه مي دهند.در بريتانياي امروز سن بازنشستگي اجباري براي اکثر مردان شصت و پنج است، حال آنکه سن بازنشستگي براي زنان شصت سال است (به رغم اين واقعيت که زنان معمولاً چندين سال بيشتر از مردان عمر مي کنند). در آمريکا، سن ثابت بازنشستگي اخيراً به کلي ملغي گرديده است. بيشتر کشورهاي اروپايي اصلاحاتي در جهت مخالف به عمل آورده اند و سن بازنشستگي کارکنان را کاهش داده اند. بعضي از کشورهاي اروپايي کارکنان بخشهاي دولتي و صنعتي را مجبور مي کنند در شصت سالگي بازنشسته شوند- اگرچه اين اجبار بيشتر در مورد کارگران زن به کار برده مي شود نه مردان. اما بسياري از کشورها اکنون با تکيه بر قوانين مربوط به حقوق برابر زن و مرد اين شيوه را غيرقانوني اعلام کرده اند.
بازنشستگي براي افراد و غالباً براي خانواده ها نيز مسائل و مشکلات اجتماعي، اقتصادي و رواني ايجاد مي کند و حتي براي افرادي که وقت آزاد تازه يافته ي خود را به عنوان يک فرصت تلقي مي کنند، دوره ي انتقالي بسيار مهمي است. (Parnes, 1985) بازنشستگي عملاً هميشه متضمن از دست دادن درآمد است. به طورکلي درآمد متوسط خانواده هايي که دست کم يکي از اعضاي آنها شصت و پنج سال يا بيشتر دارد تنها اندکي بالاتر از نصف دستمزد متوسط در انگلستان است. بديهي است در بين افراد بالاتر از شصت و پنج سال اختلاف درآمد زيادي وجود دارد، چون اين گروه اکنون بخش بزرگي از جمعيت را در برمي گيرد. اما بسياري از افراد مسن (15 درصد کساني که در سن شصت و پنج سالگي يا بالاتر هستند) به نوعي در شرايط فقر زندگي مي کنند، چرا که حق بازنشستگي سالمندي که توسط دولت پرداخت مي شود اجازه ي داشتن وسايل زندگي راحت را نمي دهد. زناني که تنها زندگي مي کنند به طور متوسط از همه فقيرترند.
پيامدهاي اجتماعي و رواني بازنشستگي بر طبق تجربه ي شغلي و سطح زندگي قبلي فرق مي کند. در جامعه اي که کار در آن داراي ارزش اساسي است، بازنشستگي اغلب به معناي از دست دادن منزلت است و فقدان کارهاي جاري که ممکن است زندگي يک فرد را براي مدتي حدود نيم قرن شکل داده باشد خلائي ايجاد مي کند که پرکردن آن دشوار است. به علت آهنگ سريع دگرگونيهاي تکنولوژيکي و تغييرات ديگر، دانش و مهارتهايي که در طول يک عمر کسب مي شود ديگر احترام جوانان را، آن گونه که در بيشتر فرهنگهاي سنتي ديده مي شد، برنمي انگيزد.
بديهي است، براي زنان خانه دار چيزي به عنوان بازنشستگي وجود ندارد و حضور شوهر در خانه در طي روز ممکن است کار اضافي ايجاد کند؛ سازگار شدن با اين وضعيت جديد مسلماً مستلزم ايجاد تغييراتي است!
مشکلات اجتماعي در سالخوردگي
سالخوردگي اغلب زمان از دست دادن روابط است. بازنشستگي نه تنها به معناي از دست دادن شغل بلکه به مفهوم از دست دادن تماس با ديگران در محل کار نيز هست. فرزندان معمولاً براي خودشان خانه و زندگي مستقلي تشکيل داده اند و با مرگ خويشاوندان و دوستان روابط با آنها نيز از دست رفته است - و يا به علت وجود فاصله ي مکاني برقرار کردن ارتباط مشکل است زيرا افراد مسن تر معمولاً کمتر از جوانان سفر مي کنند. (Matthews, 1979, p.47) نسبت زنان شصت و پنج سال يا بيشتر در انگلستان که به تنهايي زندگي مي کنند به طور قابل ملاحظه بيشتر از نسبت زنان تنها در گروه سني چهل و پنج تا شصت و پنج سال است (32 درصد در مقايسه با 15 درصد در 1985). اما نسبت مردان شصت و پنج ساله يا بيشتر که تنها زندگي مي کنند، عملاً اندکي کمتر (8 درصد) از مردان تنها در گروه سني چهل و پنج تا شصت و چهار سال (9 درصد) است. ترس از خشونت تأثير نيرومندي بر سالمندان بر جاي مي گذارند و ممکن است فعاليتهاي آنها را به ويژه در نواحي شهري محدود کند.وضعيت اجتماعي زنان مسن معمولاً دشوارتر از وضعيت مردان است. براي يک مرد، چنانچه همسرش درگذشته يا طلاق گرفته باشد پيدا کردن يک دوست زن يا همسر جديد آسان تر است تا يافتن دوست براي زنان، زيرا زنان عمر طولاني تري دارند- تعداد زنان سالخورده بيشتر است. به علاوه معاشرت يا ازدواج مردان با زنان خيلي جوانتر از نظر اجتماعي قابل قبول است. از طرفي زنان سالخورده کمتر عادت دارند که در جستجوي دوستي و مصاحبت در خارج از خانه و روابط خانوادگي برآيند. بيشتر زنان از مرگ شوهرشان دچار شوک، افسردگي و احساس گناه گرديده و اغلب خودشان نيز از نظر جسمي بيمار مي شوند ((Reily & Waring, 1976) از سوي ديگر، اقليتي از آنان فکر مي کنند که زندگي آنها پس از مرگ شوهرشان بهتر شده است. اينها کساني هستند که احتمالاً در نتيجه بيماري شوهرشان خانه نشين شده بودند و يا شايد به خاطر اينکه مجبور به هماهنگي با خواسته هايش بودند، خود را محدود احساس مي کردند. (Lopata, 1977)
اثرات فيزيکي سالخوردگي
پيري را نمي توان به خودي خود با عدم سلامت يا ناتواني يکسان پنداشت، اگرچه بالا رفتن سن معمولاً مشکلات سلامتي فزونتري را به همراه مي آورد. تنها در طي بيست و چند سال گذشته زيست شناسان کوششهاي منظمي براي تشخيص و تميز اثرات فيزيکي سالخوردگي از ويژگيهاي مرتبط با بيماري به عمل آورده اند. اين که دقيقاً تا چه اندازه بدن به طور اجتناب ناپذير با بالا رفتن سن "فرسوده مي شود" موضوعي قابل بحث است. همچنين جدا کردن زيانهاي اجتماعي و اقتصادي از اثرات فرسودگي جسماني به خودي خود دشوار است. از دست دادن خويشاوندان و دوستان، جدايي از فرزندان در مواردي که به جاي ديگري رفته اند، و از دست دادن شغل، همه مي تواند زيان فيزيکي زيادي بر شخص وارد سازد. در حالي که بسياري از افراد بالاي شصت و پنج سال ادعا مي کنند که تقريباً از سلامت کامل برخوردارند، نسبت زيادي از افراد در اين گروه سني طي يک بررسي در آمريکا، "ناخوشي" و "مراقبت پزشکي ناکافي" را به عنوان جدي ترين مشکلات خود گزارش کردند. (Kart, 1985)آينده
در جامعه اي که به جواني، شادابي و سرزندگي و جذابيت فيزيکي ارج بسيار مي نهد، سالخوردگان معمولاً "نمايان نيستند". اما سالهاي اخير شاهد دگرگونيهايي در نگرش نسبت به سالخوردگي بوده است. بعيد است که سالخوردگان آن اقتدار کامل و اعتباري را که به "بزرگترها"ي اجتماع در جوامع باستاني داده مي شد باز يابند. اما به تدريج که آنها نسبت هرچه افزون تري از جمعيت را تشکيل مي دهند، نفوذ سياسي بيشتري کسب مي کنند. آنها هم اکنون به صورت يک گروه فشار سياسي قدرتمند در آمريکا در آمده اند و در انگلستان نيز تحولات مشابهي قابل مشاهده است.گروههاي فعال سياسي همچنين شروع به مبارزه عليه تبعيض سني کرده اند و مي کوشند ديد مثبتي را در مورد سالخوردگي و سالخوردگان رواج دهند. تبعيض سني (2)- تبعيض عليه افراد بر اساس سن آنها- ايدئولوژي اي درست مانند تبعيض جنسي (3) و تبعيض نژادي (4) است. عقايد قالبي نادرست درباره ي سالخوردگان به همان اندازه فراوان است که در حوزه هاي ديگر عقايد تعصب آميز وجود دارد. براي مثال، اغلب اين باور وجود دارد که اکثر افراد شصت و پنج سال به بالا در بيمارستان يا خانه هاي سالمندان هستند؛ يا نسبت زيادي از آنها از اختلالات ناشي از کهنسالي رنج مي برند، يا کارگران مسن تر مهارت و شايستگي کمتري نسبت به کارگران جوان دارند. همه ي اين باورها نادرست است. نود و پنج درصد افراد بالاتر از شصت و پنج سال در انگلستان در مسکن شخصي زندگي مي کنند؛ تنها حدود 7 درصد افراد زير هشتاد سال علايم مشخص ضعف پيري نشان مي دهند، و سوابق مربوط به ميزان بهره وري و حضور منظم کارگران بالاي شصت سال، بهتر از سوابق گروههاي سني جوان تر است. (Atchley, 1985)
تعريف مجدد ارزش و نقد سالخوردگان سطح عمومي تساهل اجتماعي را افزايش خواهد داد. به اين ترتيب شايد در آينده مزايايي که اکنون در انحصار جوانان و افراد ميانسال قرار دارد به گونه اي هماهنگ تر توزيع گردد. در حال حاضر، افراد اين گروههاي سني آموزش و پرورش، کار، قدرت و پاداشهاي مادي را منحصراً به خود اختصاص داده اند. توزيع عادلانه تر آنها به نحوي که سالخوردگان نيز بتوانند به همان اندازه ي افراد جوان تر از آن بهره گيرند، به سود عدالت اجتماعي خواهد بود.
پي نوشت ها :
1. average (median) age
2. ageism
3. sexism
4. racism
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391