نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري
مترجم: منوچهر صبوري
يکي از مسائل عمده اي که بايد در روش شناسي تحقيق (مطالعه ي مسائل منطقي مرتبط با تحقيق) حل شود مسأله ي تحليل علت و معلول است. رابطه ي علّي بين دو رويداد يا وضعيت رابطه اي است که در آن يک رويداد يا وضعيت رويداد يا وضعيت ديگري را به وجود مي آورد. اگر ترمز دستي اتومبيلي را که در سراشيب تپه اي است خلاص کنيم به طرف پايين به راه خواهد افتاد و همچنان که پيش مي رود بر سرعتش افزوده خواهد شد. خلاص کردن ترمز سبب گرديد اين امر اتفاق افتد. دلايل آن را مي توان با اشاره به اصول فيزيکي مربوط به موضوع به آساني درک کرد. جامعه شناسي، مانند علوم طبيعي به اين فرض بستگي دارد که همه ي رويدادها داراي عللي هستند. زندگي اجتماعي يک سلسله رويدادهاي تصادفي نيست که بي جهت يا بدون دليل اتفاق بيفتد. يکي از وظايف اصلي پژوهش جامعه شناختي- همراه با تفکر نظري- تشخيص علت و معلول است.
رابطه ي علت و معلولي و همبستگي
رابطه ي علت و معلولي نمي تواند مستقيماً از همبستگي استنتاج شود. همبستگي به معناي وجود رابطه اي منظم بين دو مجموعه از رويدادها يا متغيرهاست. متغير هر بُعد يا مقداري است که افراد يا گروهها در آن تغيير مي کنند. سن، تفاوت در ميزان درآمد، ميزان جرم و جنايت، و تفاوتهاي طبقه ي اجتماعي تعدادي از متغيرهاي بسيار متعددي هستند که جامعه شناسان مطالعه مي کنند. ممکن است به نظر برسد که هرگاه بين دو متغير رابطه ي همبستگي نزديک يافت شود يکي بايد علت ديگري باشد، اما اغلب چنين نيست. همبستگيهاي بسياري بين متغيرها وجود دارد بدون آنکه هيچ گونه رابطه ي علّي بين آنها وجود داشته باشد. براي مثال، از جنگ جهاني دوم به بعد همبستگي نيرومندي بين کاهش پيپ کشيدن در بريتانيا و کاهش تعداد افرادي که منظماً به سينما مي روند مي توان يافت. روشن است که تغيير يکي موجب تغيير آن ديگري نمي شود و ما به دشواري مي توانيم حتي ارتباط علّي اندکي ميان آنها پيدا کنيم.اما، در بسياري از موارد تا اين اندازه آشکار نيست که همبستگي مشاهده شده لزوماً به مفهوم رابطه اي علّي نيست. اين گونه همبستگيها دامي براي افراد بي احتياط محسوب مي شوند و به آساني مي توانند به نتيجه گيريهاي قابل ترديد يا غلط منجر شوند. اميل دورکهايم در اثر کلاسيک خود به نام خودکشي (1)، همبستگي اي ميان ميزان خودکشي و فصلهاي سال پيدا کرد. (Durkheim, 1952) در جوامعي که او مطالعه کرد، ميزان خودکشي از ماه ژانويه تا حدود ژوئن يا ژوئيه به طور تصاعدي افزايش مي يافت، و از آن پس تا نزديک به پايان سال رو به کاهش مي رفت. ممکن است تصور شود که اين وضع نشان دهنده ي آن است که بين درجه ي حرارت يا تغيير آب و هوا با تمايل افراد به کشتن خودشان رابطه اي علّي وجود دارد. شايد با افزايش درجه ي حرارت، افراد تحريک پذيرتر و تندخوتر مي شوند. اما، رابطه ي علّي در اينجا تقريباً به طور مسلم هيچ ارتباط مستقيمي با درجه ي حرارت آب و هوا ندارد. در بهار و تابستان اکثر مردم زندگي اجتماعي پرتحرک تري نسبت به زمستان دارند، و افرادي که تنها يا افسرده اند معمولاً با بالا رفتن سطح فعاليت ديگران دچار احساس تنهايي و افسردگي شديدتري مي شوند. از اين روي بيشتر احتمال دارد که در بهار و تابستان گرايش شديدتري نسبت به خودکشي پيدا کنند تا در پاييز و زمستان، که آهنگ فعاليت اجتماعي کند مي شود. ما بايد همواره در ارزيابي اينکه آيا همبستگي متضمن رابطه ي علت و معلولي است يا خير، و تعيين اينکه روابط علّي در چه راستايي حرکت مي کنند، محتاط باشيم.
مکانيزمهاي علّي
يافتن ارتباط علّي موجود در همبستگيها اغلب فرايندي دشوار است. براي مثال، در جوامع امروزي همبستگي نيرومندي بين سطح پيشرفت آموزشي و موفقيت شغلي وجود دارد. هرچه نمراتي که فرد در آموزشگاه کسب مي کند بهتر باشد، احتمال اين که شغلي که سرانجام به دست مي آورد داراي دستمزد و حقوق خوب باشد بيشتر است. چه چيزي اين همبستگي را توضيح مي دهد؟ تحقيقات معمولاً نشان مي دهد که اساساً تنها تجربه ي آموزشگاه نيست که مهم است؛ ميزان موفقيت در آموزشگاه تا اندازه ي زيادي از زمينه ي خانوادگي شخص تأثير مي پذيرد. کودکان خانواده هاي مرفه تر که والدينشان علاقه ي شديدي به مهارتهاي يادگيري آنها نشان مي دهند و در خانه هاي آنها کتاب فراوان است بيشتر احتمال دارد که هم در تحصيل و هم در کار پيشرفت کنند تا کودکان خانواده هايي که فاقد اين ويژگيها هستند. مکانيزمهاي علّي در اينجا عبارت اند از نگرشهاي والدين نسبت به فرزندانشان، به علاوه ي تسهيلات يادگيري که خانواده فراهم مي کند.ارتباطات علّي در جامعه شناسي نبايد به شيوه اي بيش از حد مکانيکي درک شود. نگرشهايي که افراد دارند و دلايل شخصي آنها براي رفتارهايشان، در روابط بين متغيرها در زندگي اجتماعي عوامل علّي هستند.
کنترل
در ارزيابي علت يا عللي که يک همبستگي را توضيح مي دهد ما بايد متغيرهاي مستقل را از متغيرهاي وابسته متمايز کنيم. متغير مستقل متغيري است که بر روي متغير ديگري اثر مي گذارد؛ متغيري که تحت تأثير واقع مي شود متغير وابسته است. در مثالي که هم اکنون ذکر شد، موفقيت تحصيلي متغير مستقل و درآمد شغلي متغير وابسته است. اين تمايز، تمايزي است که به راستاي رابطه ي علّي مورد بررسي ما اشاره مي کند. يک عامل ممکن است در يک مطالعه متغير مستقل و در تحقيق ديگري متغير وابسته باشد، بسته به اينکه چه فرايندهاي علّي مورد تحليل قرار مي گيرند. اگر اثرات تفاوتهاي درآمد شغلي بر شيوه هاي زندگي را بررسي مي کنيم، در آن صورت درآمد شغلي به جاي اينکه متغير وابسته باشد متغير مستقل خواهد بود.يافتن اين که آيا همبستگي بين متغيرها يک ارتباط علّي است يا نه متضمن استفاده از کنترل است، که به معناي ثابت نگهداشتن بعضي از متغيرها به منظور نگريستن به اثرات متغيرهاي ديگر است. ما با اين کار مي توانيم ميان تبيينهاي همبستگيهاي مشاهده شده داوري کرده، روابط علّي را از روابط غيرعلّي جدا کنيم. براي مثال، پژوهشگراني که رشد کودک را مورد مطالعه قرار داده اند ادعا کرده اند که يک ارتباط علّي بين محروميت از مادر در دوران کودکي و مسائل جدي شخصيتي در بزرگسالي وجود دارد. (محروميت از مادر متضمن جدا کردن کودک از مادرش براي يک دوره ي طولاني- چندين ماه يا بيشتر- در نخستين سالهاي زندگي اوست). چگونه مي توانيم آزمايش کنيم که آيا واقعاً يک رابطه ي علّي بين محروميت از مادر و اختلالات بعدي شخصيت وجود دارد؟ ما اين کار را با کوشش براي کنترل، يا "جدا کردن" تأثيرات احتمالي ديگري که ممکن است همبستگي را تبيين کند، انجام مي دهيم.
يکي از منابع محروميت از مادر پذيرش کودک در بيمارستان براي دوره اي طولاني است، که طي اين مدت کودک از والدينش جدا مي شود. اما آيا اين دلبستگي به مادر است که واقعاً اهميت دارد؟ آيا اگر کودک از محبت و توجه افراد ديگر در دوره ي کودکي برخوردار باشد، ممکن است بعدها داراي شخصيتي باثبات شود؟ براي بررسي اين ارتباطات علّي احتمالي، ما بايد مواردي را که کودکان از توجه منظم هيچ کسي برخوردار نبود اند، با موارد ديگري که در آن کودکان از مادرانشان جدا گرديده اند، اما از محبت و توجه فرد ديگري برخوردار بوده اند مقايسه کنيم. اگر گروه نخست دچار مشکلات شخصيتي شديدي شد، اما گروه دوم چنين نشد، ما تصور مي کنيم که توجه منظم از جانب کسي در دوران کودکي آن چيزي است که اهميت دارد، صرف نظر از اين که مادر باشد يا نباشد. (در واقع، معمولاً به نظر مي رسد که کودکان مادام که رابطه ي محبت آميز ثابتي با کسي که از آنها مواظبت مي کند دارند به خوبي پيشرفت مي کنند- نيازي نيست که اين شخص خود مادر باشد).
اصطلاحات آماري
تحقيق جامعه شناسي اغلب از تکنيکهاي آماري در تحليل نتايج تحقيق استفاده مي کند. بعضي از اين تکنيکها بسيار پيشرفته و پيچيده اند، اما درک تکنيکهايي که بيشتر معمول است آسان تر است. تکنيکهايي که بيش از همه به کار برده مي شوند عبارت اند از سنجه هاي گرايش به مرکز- شيوه هاي محاسبه معدل- و ضرايب همبستگي (سنجه هاي ميزان رابطه اي که پيوسته بين يک متغير با متغير ديگر وجود دارد).سه روش براي محاسبه ي معدل وجود دارد، که هر يک داراي مزايا و کاستيهايي است. به عنوان مثالي عملي ميزان ثروت شخصي (شامل تمام داراييها، مانند خانه، اتومبيل، حسابهاي بانکي و سرمايه گذاريها) متعلق به سيزده نفر را در نظر بگيريد. فرض کنيد اين سيزده نفر صاحب مبالغي به شرح زيرند:
1- 000 (صفر) پوند
2- 5.000 پوند
3- 10.000 پوند
4- 20.000 پوند
5- 40.000 پوند
6- 40.000 پوند
7- 40.000 پوند
8- 80.000 پوند
9- 100.000 پوند
10- 150.000 پوند
11- 200.000 پوند
12- 400.000 پوند
13- 10.000.000 پوند
ميانگين با معدل آن گونه که معمولاً مي شناسيم مطابقت مي کند، که در اينجا از افزودن ثروت شخصي هر سيزده نفر، و تقسيم آن بر تعداد کل افراد، يعني 13، به دست مي آيد. جمع کل 11.085.000 پوند است که اگر آن را به سيزده تقسيم کنيم به يک ميانگين (852.692 پوند) مي رسيم. محاسبه ي ميانگين اغلب مفيد است زيرا مبتني بر مجموع داده هاي فراهم شده است. اما در مواردي که يک مورد، يا تعداد کمي از موارد، با اکثريت موارد خيلي متفاوت است، مي تواند گمراه کننده باشد. در مثال بالا، ميانگين در واقع سنجه ي چندان مناسبي براي گرايش به مرکز نيست، زيرا حضور يک رقم بسيار بزرگ، 10.000.000 پوند موجب چولگي تمامي بقيه ي داده ها مي شود. در نتيجه ممکن است اين تصور را ايجاد کند که اکثر اين افراد بسيار بيشتر از آنچه واقعيت دارد صاحب ثروت اند.
در اين گونه موارد، يکي از دو سنجه ي ديگر را مي توان به کار برد. نما عددي است که فراواني آن در يک مجموعه از داده هاي معين حداکثر است. در مثالي که در اينجا داده شده اين مقدار 40.000 پوند است. مشکل نما اين است که توزيع کلي داده ها، يعني دامنه ي تغييرات مقادير مربوط را در نظر نمي گيرد. در يک مجموعه ي اعداد معين موردي که بيشترين فراواني را دارد لزوماً نماينده ي توزيع آنها در مجموع نيست و بنابراين ممکن است "معدل" خيلي مفيدي نباشد. در اين مورد رقم 40.000 پوند مفهوم خيلي دقيقي از گرايش به مرکز به ما نمي دهد، زيرا خيلي نزديک به حد پايين اعداد است.
سومين سنجه ميانه است، که عددي است که در وسط هر مجموعه از اعداد است. در مثالي که در اينجا داده شده، ميانه عدد هفتم، يعني 40.000 پوند است. در مثال ما يک مجموعه ي فرد از اعداد داده شده است. اگر تعداد زوج بود- براي مثال، دوازده به جاي سيزده- ميانه با گرفتن ميانگين دو مورد وسط، يعني اعداد شش و هفت محاسبه مي گرديد. مانند نما، ميانگين هيچ مفهومي از دامنه ي تغييرات واقعي داده هاي اندازه گيري شده به ما نمي دهد.
گاهي ممکن است پژوهشگر براي اين که تصوير فريبنده اي از معدل فراهم نسازد، از بيشتر از يک سنجه گرايش به مرکز استفاده کند. اما پژوهشگران غالباً انحراف معيار را براي داده هاي مورد بحث محاسبه مي کنند. اين يکي از شيوه هاي محاسبه ي ميزان پراکندگي، يا دامنه ي تغييرات يک مجموعه اعداد است- که در اين مورد از صفر تا 10.000.000 پوند تغيير مي کند.
ضريبهاي همبستگي روش مفيدي براي بيان اين که تا چه اندازه دو (يا چند) متغير به يکديگر نزديک اند، ارائه مي کنند. هرگاه دو متغير کاملاً همبسته باشند، مي توانيم از همبستگي کامل مثبت سخن بگوييم- که به صورت ضريب همبستگي 1 بيان مي شود. در مواردي که هيچ رابطه اي بين دو متغير يافت نمي شود (يعني آنها اصلاً هيچ ارتباط منطقي ندارند). ضريب همبستگي صفر است. همبستگي کامل منفي، که به صورت 1- بيان مي شود هنگامي وجود دارد که دو متغير در رابطه اي کاملاً معکوس با يکديگر هستند. همبستگيهاي کامل هرگز در علوم اجتماعي يافت نمي شود. همبستگيهاي در سطح 0/6 يا بيشتر، خواه مثبت يا منفي، معمولاً به عنوان نشانه ي وجود ميزان زيادي ارتباط بين هر چند متغيري که مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرد، در نظر گرفته مي شوند. براي مثال، همبستگيهاي مثبت در اين سطح ممکن است بين زمينه ي طبقه ي اجتماعي و رأي دادن يافت شود. هرچند يک فرد انگليسي در طبقه بندي اجتماعي- اقتصادي در رده ي بالاتري باشد، بيشتر احتمال دارد که به حزب محافظه کار رأي بدهد تا حزب کارگر.
***
تشخيص علل
براي توضيح هر همبستگي معين به علل احتمالي متعددي مي توان استناد کرد. چگونه مي توانيم مطمئن شويم که همه ي آنها را در نظر گرفته ايم؟ واقعيت اين است که نمي توانيم. اگر مجبور بوديم اثر احتمالي هر عامل علّي را که به طور بالقوه مربوط فرض مي شود آزمون کنيم، هرگز نمي توانستيم يک تحقيق جامعه شناسي را به نحو رضايتبخشي انجام داده و نتايج آن را تفسير کنيم. تشخيص روابط علّي معمولاً به وسيله ي پژوهشهاي قبلي در آن حوزه هدايت مي شود. اگر قبلاً هيچ گونه تصور معقولي از مکانيزمهاي علّي احتمالي موجود در يک همبستگي نداشته باشيم احتمالاً کشف ارتباطات علّي واقعي را بسيار دشوار خواهيم يافت. در واقع نخواهيم دانست چه چيزي را بايد آزمون کنيم.مطالعات طولاني درباره ي رابطه ي کشيدن سيگار و سرطان ريه مثال خوبي براي نشان دادن مشکلات مربوط به ارزيابي صحيح روابط علّي موجود در يک همبستگي است. تحقيقات پيوسته همبستگي نيرومندي را بين اين دو نشان داده است. افراد سيگاري بيشتر احتمال دارد که به سرطان ريه مبتلا شوند تا افراد غيرسيگاري، و احتمال ابتلاي افرادي که خيلي زياد سيگار مي کشند بيشتر از کساني است که کمتر سيگار مي کشند. اين همبستگي را مي توان به صورت معکوس نيز بيان کرد. نسبت زيادي از افراد که سرطان ريه دارند سيگاري هستند، يا مدتي طولاني در گذشته سيگار مي کشيده اند. مطالعات فراواني اين همبستگيها را تأييد کرده اند به طوري که عموماً پذيرفته شده است که يک رابطه ي علّي بايد در اين جا وجود داشته باشد. اما مکانيزمهاي دقيق علّي، تاکنون تا حد زيادي ناشناخته اند.
با وجود مطالعات فراواني که در زمينه ي همبستگي در مورد هر مسأله صورت مي گيرد، هميشه درباره ي روابط علّي احتمالي جاي ترديد باقي مي ماند؛ تفسيرهاي ديگري نيز در مورد همبستگي امکان پذير است. براي مثال، گفته شده است افرادي که مستعد ابتلا به سرطان ريه هستند مستعد سيگار کشيدن نيز هستند. در اين ديدگاه اين سيگار کشيدن نيست که موجب سرطان ريه مي شود؛ سيگار کشيدن و سرطان ريه هر دو در نتيجه ي آمادگيهايي به وجود مي آيند که در ساختمان زيستي بعضي افراد پديد آمده است.
پي نوشت :
1. Suicide
منبع مقاله :گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391