قابليت هاي فلسفي مكتب اصفهان

فلسفه اگر واقعاً فلسفه باشد‌، نه محلي است و نه قومي و نه ملي، بلكه همگاني و جهاني است. رسالت هايي كه فيلسوف به حسب موقعيت هاي تاريخي و منطقه اي كه در آن زيست مي كند، براي خود، شناسايي و تعريف مي نمايد، رسالت
دوشنبه، 27 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قابليت هاي فلسفي مكتب اصفهان
 قابليت هاي فلسفي مكتب اصفهان

 

نويسنده: دكتر مهدي امامي جمعه




 

(1)

فلسفه اگر واقعاً فلسفه باشد‌، نه محلي است و نه قومي و نه ملي، بلكه همگاني و جهاني است. رسالت هايي كه فيلسوف به حسب موقعيت هاي تاريخي و منطقه اي كه در آن زيست مي كند، براي خود، شناسايي و تعريف مي نمايد، رسالت هاي انساني است و در مناطق ديگر و ادوار تاريخي ديگر نيز قابل نقد و بررسي و بازسازي است، زيرا در فلسفه واقعي، محور فلسفه مطلق حقيقت است و محور رسالت فيلسوف نيز انسان و انسانيت است. فلسفه در هر جايي شكل گرفته باشد، مي تواند الهامبخش انسان در هر جايي از جهان و در هر دوره اي از تاريخ باشد. نه مكتب شيراز، شيرازي است و نه مكتب اصفهان اصفهاني، به اين معنا كه مثلاً مكتب شيراز فقط متعلق به شيرازي ها است و آنها بايد آن را، تنها به عنوان يك قطعه تاريخي از خطه شيراز، بررسي نمايند و مكتب اصفهان فقط متعلق به اصفهاني هاست و آنها نيز بايد آن را، تنها به عنوان يك قطعه تاريخي از ديار اصفهان مورد بررسي قرار دهند و تازه اين بررسي ها هم توأم با تعصبات شهري و منطقه اي باشد.
مكتب هاي فلسفي را اگرچه امروزه به نام منطقه اي كه در آن ريشه گرفته اند، نام گذاري مي كنيم، اما اين مكتب ها چون آبي روان، يكي آبشخور ديگري مي شود و براي بشريت غناي فكري بيشتري به بار مي آورد و باعث ايجاد سرمايه هاي تاريخي براي كل جهان مي شود.
به حسب شرايط تاريخي فلسفه اسلامي يك محور اساسي پيدا كرد كه امتدادي از اصفهان تا اصفهان را پي ريزي نمود. از اصفهاني كه ابن سينا يك دوره طولاني از عمرش را در آن سپري كرد تا اصفهاني كه ميرداماد و شيخ بهائي و ميرفندرسكي در آن زيستند و ملاصدرا، آن جوان شيرازي را كه عاشق فلسفه و حكمت شده بود، به آنجا كشاندند و پايه افكار و شخصيت او را ساخته و پرداخته نمودند. اما اين محور و امتداد تاريخي اصفهان تا اصفهان، از آبشخورهاي ديگري نيز سيراب شد و غناي بيشتري پيدا كرد، از جمله مي توان از مكتب شيراز در كلام و فلسفه و از مكتب ابن عربي در عرفان و از مكتب هاي حكمي و انفسي چون مكتب عطار و حافظ و مولوي نام برد. از هنگامي كه ابن سينا در اصفهان، بساط فلسفه و حكمت را پهن كرد، تا امروز حداقل سه حوزه پر رونق فلسفي كه هر يك ده ها سال به طول انجاميد، تشكيل گرديد و تاريخ تفكر فلسفي جهان اسلام، در هر يك از اين دوره ها، ورقي تازه خورد و يك سرفصل جديدي در فلسفه اسلامي گشوده شد.
الف) دوره اي كه خود ابن سينا رياست حوزه فلسفي اصفهان را بر عهده داشت و اين حوزه حتي بعد از وفات ابن سينا، توسط شاگردان او و شاگردانِ شاگردان او، تا ده ها سال، ادامه داشت. فلسفه اسلامي كه به دست با كفايت فارابي تأسيس شده بود و براي خود اصول و مباني و روشي يافته بود و چون يك دستگاه فكري و يك نظام حكمي، ظاهر شده بود و اكنون ميراث دارش نابغه اي چون ابن سينا شده بود، بعد از ورود به اصفهان، توسط ابن سينا، تحولات نويني پيدا كرد و جنبه ها و ابعاد تازه اي به خود گرفت كه قابل تأمل و بررسي است.
ب) دوره اي كه ميرداماد و شيخ بهايي و ميرفندرسكي در اصفهان گرد هم آمدند و حوزه هاي علمي گوناگوني را برپا كردند و نوابغي چون ملاصدرا، سيد احمد علوي عاملي، فيض كاشاني، آقا حسين خوانساري، ‌محمد تقي مجلسي و رجبعلي تبريزي را به خود جذب كردند و شاخه هاي متنوعي از تفكر و تفلسف را بوجود آوردند. اين فضاي فلسفي با فضاي تمدني در عصر صفوي كه يك توسعه بي سابقه و نوين شهري را براي اصفهان پي ريخته بود، متداخل شدند و باعث تحولات نويني در فكر فلسفي و در فلسفه اسلامي گشت. مهمترين و اساسي ترين اين تحولات در انديشه ملاصدرا هويدا شد و فلسفه اسلامي واجد ابعاد و جنبه هاي مدني و تمدني شد كه اين خود سرفصلي تازه در سير تاريخي فلسفه اسلامي به شمار مي آيد.
ج) با حمله افاغنه، همه چيز از دست رفت و از هم پاشيد، اما با پتانسيل ها و قابليت هاي فلسفي كه در اصفهان، در يك امتداد تاريخي طولاني، ايجاد شده بود، ‌دوباره به محض اينكه آرامش نسبي برقرار شد، فلسفه اسلامي جاني تازه گرفت و اين بار سردمدار حوزه فلسفي اصفهان مرحوم آيه الله محمد بيدآبادي و سپس حكيم ملاعلي نوري بود. تاريخ فلسفه ملاصدرا در نقطه مركزي حوزه فلسفي اصفهان قرار گرفت و تعليم و تعلم فلسفه و همه تأليف ها و شرح نويسي ها و حاشيه نگاري ها، همه حول محور فلسفه ملاصدرا به چرخش درآمد. متأسفانه به فلسفه اجتماعي و تفكرات مدني و ابعاد تمدني فلسفه ملاصدرا توجه نشد و همه آنها مغفول عنه واقع شد. به هر حال اين محوريت نوبنياد، امرمباركي در تاريخ فلسفه اسلامي بود و ادامه اش مي توانست بسيار پربار باشد و در رشد و شكوفايي علمي و فكري و فرهنگي پرثمر باشد. اما افسوس كه فضاي ضد فلسفي و ضد تفكر عقلاني، چنان سنگين بود كه از حوزه پررونق و بي سابقه حكيم ملاعلي نوري، ‌هيچ نماند، هيچ به معناي واقعي كلمه. حوزه اي كه به گفته خود آن حكيم بزرگ، از دو هزار طلبه اي كه در اصفهان مشغول تحصيل هستند، چهار صد نفر، در سطح عالي فلسفه، پاي درس او، شاگردي مي كردند.
مسلماً اگر اين وضع تداوم پيدا مي كرد و بتدريج همه جنبه هاي فكري ملاصدرا مورد توجه واقع مي شد، فلسفه اسلامي، براي چهارمين بار آماده مي شد تا تجربه هاي نوين ديگري را پشت سرگذارد.

(2)

پيشرفت ما در نقد گذشته ما است. بياييد فلسفه ملاصدرا را نقد كنيم. آري بياييد نقد كنيم تا پيشرفت كنيم. اما بايد توجه داشته باشيم كه نقد، اصل ها و بنيادهايي دارد، شيوه ها و روش هايي دارد. نقد به معني نفي و يا صرف نظر كردن از سرمايه هاي گذشته نيست. نقد نبايد صرفاً يك پرستيژ اجتماعي باشد، ‌نقد نبايد بدون ريشه يابي، بازسازي، سامان دهي و جايگزيني باشد. براي پيشرفت فلسفه بايد همان كاري را كرد كه خود ملاصدرا انجام داد. او هم، گذشته فلسفه را نقد كرد، اما نقد او ردّيه صرف نبود، ‌نقد او تركيبي بود از انكارها و ريشه يابي ها و جداسازي ها و قبول كردن ها و بازسازي ها و سامان دهي ها و جايگزيني ها. اينكه با چگونگي نقد او و آنچه رد كرد و آنچه پذيرفت و آنچه جايگزين نمود، ‌موافق يا مخالف باشيم، حرف و حديث ديگري است. به هر حال او با مجموعه اين فرايندهايي كه در نقادي خويش بعمل آورد يك نظام گسترده نوين فلسفي را پي ريزي كرد. اين نظام فلسفي، آنقدر قابليت و جذابيت و توانمندي داشت و دارد كه امروزه، اكثر آنها كه عشق فلسفه اسلامي را دارند نمي توانند از آن دل بكنند. مگر اينكه طرحي نو درافكنده شود و قابليت ها و جذابيت هايش غلبه كند. مسلماً ملاصدرايي كه خود، با گذشته چنين كرده، مي پسندد كه ديگران نيز با او چنين كنند.
خود او نيز با تواضع هر چه تمام و براساس يك منطق حقيقت شناسي در مقدمه كتاب اسفارش گفته و نوشته است كه:
« اني ايضا لا ازعم اني قد بلغت الغايه فيما اوردته كلا فانَّ وجوه الفهم لا تنحصر فيما فهمت و لا تحصي، و معارف الحق لاتتقيد بما رسمت و لا تحوي، لان الحق اوسع من اين يحيط به عقل و حد »
اما نقد غير از فحش و توهين و هوچي گري است. به خصوص نقد، اگر نقد يك نظام گسترده فلسفي باشد، يك كار علمي طولاني و طاقت فرسا است.
ملاصدرا، پنج دهه از عمرش را، شبانه روز، صرف كرده تا يك نظام بسيار گسترده را ساخته و پرداخته كرده است. او بيش از ده هزار صفحه، در مورد تفكراتش و سامانه فلسفي اش نوشته است، و اكنون بعضي مي خواهند نه يك شبه كه يك ساعته در يك مقاله يا يك سخنراني، كل آن را واژگون نمايند و به خيال خود گامي در جهت پيشرفت بردارند. اين شيوه كار كه حتي بعضاً با بي انصافي و بي تقوايي توأم شده است و تا آنجا پيش رفته كه سخنان او را تحريف مي كنند و قسمتي را نقل و قسمتي ديگر را حذف مي كنند تا تصوير دلخواه خود را ارائه دهند، بسيار سطحي بوده و راه به جايي نمي برد، ضمن اينكه در برابر خداوند سبحان نيز بايد جوابگو باشند.
به هر حال اين شيوه نقد كردن مانند اين است كه مقداري آب را در هاون ريخته و به قصد سفت شدن، دائماً آن را بكوبيم، همان ضرب المثل قديمي آب در هاون كوفتن.
اما براي نقد فلسفه ملاصدرا:
1) بايد همه ابعاد حكمت متعاليه و همه افكار ملاصدرا را زير ذره بين نگاه خود قرار داد و فلسفه او را در چند نظريه معروفش خلاصه نكنيم و در محدوده شواهد الربوبيه دو جلد اول اسفار و نيز جلد ششم و نهم منحصر نكنيم و كتاب نهايه الحكمه علامه طباطبايي را يك تصوير جامع از نظام حكمت متعاليه ندانيم.
2) بايد فلسفه ملاصدرا را به لحاظ زبان و ادبيات به دنياي امروز منتقل و ترجمه كنيم. منظورم از ترجمه، ‌فقط برگرداندن متن به زبان فارسي نيست. بايد بررسي كرد كه اگر ملاصدرا در زمان ما مي بود و مي خواست همان معنا و منظوري كه در آن عصر داشت، همان را امروز نيز تبيين كند، چه تعبيري و چه عبارتي را به كار مي گرفت.
3) بايد علاوه بر توجه به نظريات فلسفي ملاصدرا و انديشه هاي او در تمام آن زمينه هايي كه طرح كرده، به پتانسيل ها و قابليت هاي فلسفه او نيز توجه داشته باشيم. در حقيقت بايد ببينيم چه استعدادهاي فلسفي و به عبارت ديگر چه زمينه هاي فلسفي در دستگاه فلسفي او وجود دارد كه قابل رشد و پرورش است.
4) بايد ملاصدرا را به زمانه خود بياوريم، بايد پرسش هاي زمانه را در برابر او قرار دهيم، بايد دغدغه هاي روز خود را با او در ميان گذاريم، بايد بدانيم او چه دغدغه هايي داشته و آيا مسائل ومشكلات و دغدغه هاي او، ‌با دنياي امروز ما چقدر مشابهت دارد و همچنين چقدر متفاوت است، بايد ببينيم او با توجه به همه ديدگاه هاي بالفعل كه خود دارد و پرورانده و همه آن قابليت ها و استعدادهايي كه قابل پرورش است، چه پاسخي براي پرسش ها و مسائل و مشكلات و بحران هاي زمان ما دارد.
5) اينجا است كه توانمندي ها، ‌خلاء ها و نارسايي ها مشخص مي شوند. اينجا است كه انكارها، توأم با بازسازي ها و نوسازي ها و نظريه پردازي ها مي شود، ضمن اينكه از توان فلسفي ملاصدرا و حتي قبل از او، از ميرداماد، خواجه نصير الدين طوسي، شيخ اشراق، ابن سينا و فارابي نيز استفاده مي شود.
غير از اين هر چه بگويند، باد هوا است، راه به جايي نمي برند و قدم از قدم بر نمي دارند و پيشرفتي حاصل نمي شود، فقط همان را هم كه داشتيم از دست مي دهيم.
منبع مقاله :
امامي جمعه، مهدي، (1391) سير تحول حوزه فلسفي اصفهان از ابن سينا تا ملاصدرا، تهران: مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط