نويسنده: دكتر مهدي امامي جمعه
تكثر افكار فلسفي و تنوع جريان هاي حكمي در حوزه ي فلسفي اصفهان عصر صفوي، بسيار گسترده تر و فراتر از آنچه بود كه در اصفهان زمان ابن سينا اتفاق افتاد. اگر بخواهيم اين وجه تمايز را به لحاظ تاريخي تحليل و توجيه نماييم، بايد بگوييم كه در اصفهان آل بويه، آن نهضت فلسفي ابن سينا و شكل گيري حوزه ي فلسفي او كه نقطه اوج تفكرات عقلي و فلسفي در سير تحولات فكري اصفهان قرن چهار و پنج به شمار مي آمد، در آخر دوره ي آل بويه واقع شد و سپس با وضعيتي كه سلجوقيان براي تفكر و تعقل پيش آوردند رو به افول گذارد. اين افول يك وضعيت سرتاسري بود و بخش هاي بسياري از جهان اسلام را در بر مي گرفت. اما همانطور كه بررسي شد، در چنين شرايطي، بساط فلسفه در اصفهان، همچنان پهن بود، اگر چه آن شكوفايي قبلي را نداشت. در اصفهان عصر صفوي، نقطه اوج انديشه هاي فلسفي به لحاظ تنوع و تشكيل حوزه هاي گوناگون درسي، از اواسط دوره ي صفويه به بعد شكل گرفت اگر چه در اين دوره نيز تشديد اخباري گري، مانع سير رشد تفكر فلسفي و حتي تعقل ديني شد و با حمله افاغنه و تسخير اصفهان، همه چيز فروريخت، اما به واسطه قابليت هايي كه در اصفهان وجود داشت، دوباره اين شكوفايي فلسفي تحقق پيدا كرد كه جنبه هاي كمي و كيفي آن قابل تأمل و بررسي است. به لحاظ كمي حوزه ي فلسفي اصفهان، چنان گستردگي پيدا مي كند كه در درس خارج فلسفه ملا علي نوري چهارصد طلبه شركت مي كردندو در سطح عالي حكمت و فلسفه مشغول به تحصيل بودند. اما به لحاظ كيفي هم تحول عظيمي در حوزه ي فلسفي اصفهان رخ داد. يعني آثار فلسفي ملاصدرا، رسماً به عنوان كتب درسي، تدريس شد و به موازات آن تدريس كتب ابن عربي نيز آغاز شد. ملا محمد بيد آبادي و حكيم ملا علي نوري، نقش اساسي در اين تحول ايفا نمودند.
اين شكوفايي دوباره بعد از افول ناشي از حمله افاغنه و نابودي همه چيز در اصفهان نشان مي دهد كه وضعيت پررونق فلسفه و حكمت، صرفاً ناشي از سياست هاي حمايتي دولت صفويه نبوده است. اين زمينه ها و قابليت هاي نهفته در آن، در يك بستر تاريخي هفت قرنه به وجود آمدند و رسوب اجتماعي و تاريخي پيدا كردند. حتي در وضعيت اسفبار امروز، اين حقير بر اين باور است حوزه هاي علميه اصفهان، استعداد و قابليت براي احياي حكمت و فلسفه و رسيدن به يك شكوفايي فكري و در نتيجه احياي معارف عقلي اهل بيت (عليهم السلام) را دارد.
نكته بسيار قابل تأمل اينكه هم آل بويه و هم دولت صفويه، با سياست هاي حمايتي خود، شرايطي را براي حدوث يك شكوفايي ايجاد كردند، اما شرايط تاريخي و اجتماعي و نيز نحوه فعاليت بنيانگذاران حوزه فلسفي در اين دو دوره، به گونه اي بوده است كه ادامه حيات حكمت و فلسفه، ديگر وابسته به آن سياست هاي دولتي نبوده است. واقعاً براي تفكر فلسفي و معارف حكمي در هر دو دوره تاريخي اصفهان، وضعيت بحراني به وجود آمده و بعد از پيدايش يك شكوفايي، وضعيت سخت و نابهنجاري شكل گرفت اما همه اين اوضاع و احوال نتوانسته چراغ حكمت و عقلانيت فلسفي را در ايران و به ويژه در اصفهان خاموش كند. اينها همه نشان مي دهند كه سرچشمه و آبشخور تفكر فلسفي و معرفت حكمي بسيار ريشه دارتر از اين حرف ها است. توجه داشته باشيد كه اين حيات حكمي فلسفي كه به صورت نظام مند و روشمند از فارابي، و نه كندي، آغاز شد و به دست با كفايت ابن سينا رسيد و آنگاه بزرگ حكيماني چون سهروردي و خواجه نصير و بالاخره ميرداماد ظهور كردند، و آن را كماً و كيفاً توسعه دادند و عمق بخشيدند و آنگاه اين ميراث عظيم به صدرالمتالهين، بزرگترين فيلسوف اسلامي، سپرده شد و تا به امروز كه به علامه طباطبايي و شاگردانش رسيده، بيش از يازده قرن دوام آورده و در برابر همه موانع سياسي، اجتماعي و مقابله هاي كوركورانه و جمود گرايانه مذهبي مقاومت كرده و نه تنها سير رشدش متوقف نشده كه در هر مرحله تجربه اي جديد از رشد را از سرگذرانده و وارد فاز جديد شده است. بنابراين نمي توان ريشه اين حوزه عظيم معرفتي را در جهان اسلام، فقط در نهضت ترجمه و انديشه هاي وارداتي يوناني و سياست هاي حمايتي محدود و موقتي بعضي از دولت ها دانست. همچنين توجه داشته باشيد كه اين عقلانيت فلسفي به عنوان يك خط سير تاريخي ماندگار و رو به رشد، در بستر تشيع اثني عشري صورت پذيرفته است. اينها همه بيانگر ريشه ها هستند و از همين رو است كه از تيشه ها، تا كنون كاري برنيامده است. آري در طول اين يازده- دوازده قرن، تيشه هاي بسياري براي قطع ريشه هاي حكمت و فلسفه اسلامي به كار افتاده، اما نتوانستند از اين درخت تنومند حكمت و فلسفه، حتي شاخه اي قطع كنند. يكي از اين تيشه ها در زمانه ما، حوزه ي به شدت متشتت و غير منسجم تفكيكي ها است كه عنواني حاكي از نظام مندي، همچون مكتب تفكيك پيدا كرده و در خراسان و اصفهان و حتي قم فعال شده است. اينها به جاي اينكه تيشه به انديشه ها و نظام هاي فكري الحادي و ضد اسلام شيعي و ضد نظام و انقلاب اسلامي بزنند، به جان فلسفه اسلامي، به ويژه حكمت صدرايي افتادند كه اكنون در خط اول مبارزه فكري با آن انديشه ها و نظام ها است.
اما همانطور كه گفته شد، همين اصفهان امروز، قابليت هاي زيادي براي احياي حكمت و فلسفه دارد و اين استعداد ها و قابليت ها بايد زمينه هاي مناسب را براي فعليت يافتن پيدا كنند. يكي از اين زمينه ها كه هم به سهولت قابل اجرا شدن است و هم به شدت و سرعت مؤثر است، اين است كه اساتيدي كه در حوزه مشغول هستند و در حكمت و فلسفه كار كردند و توانايي تدريس فلسفه را دارند، رسماً، برگزاري تدريس فلسفه در حوزه را اعلام نمايند و اين سد را بشكنند و فضا را دگرگون كنند.
بنيانگذاران اوليه و تأسيس حوزه ي فلسفي در عهد صفوي
در حوزه ي فلسفي اصفهان قرن يازدهم، از همان ابتدايي كه پي ريزي شد، اختلافات فكري و تنوع و تكثر تفكر فلسفي، به شكل برجسته اي نمايان بود. اين گوناگوني مشرب تعقل و تفلسف بين پايه گذاران حوزه ي فلسفي در اصفهان كه سه شخص بودند، وجود داشت و در تدريس و حوزه درسي آنها، بارز و برجسته بود. اينجا است كه در بين شاگرداني كه در درون اين سه حوزه پرورش يافته بودند، تضارب افكار بيشتري صورت گرفت، به خصوص كه بعضي از اين شاگردان، با دو حوزه يا هر سه حوزه درسي، مرتبط بودند. بنابراين تحليل شخصيت فلسفي و مشرف فكري اين سه بنيانگذار، مي تواند يك تصوير روشني از ساختار دروني حوزه ي فلسفي اصفهان عصر صفوي ارائه كند و ريشه تحولات فكري - فلسفي را كه در اين حوزه صورت گرفته به دست دهد. اما اين سه شخصيت بزرگ كه در صدر حوزه ي فلسفي اصفهان قرن يازدهم جاي دارند و ميراث حكمت و فلسفه را تحويل گرفتند و آن را مورد بازسازي و غني سازي قرار دادند، عبارتند از:1) شيخ بهايي. 2) ميرفندرسكي. 3) ميرداماد.
هر يك از اين سه حكيم بزرگ، ويژگي هاي منحصر به فردي داشته و منشأ جنبه هاي نويني در فلسفه شده و باعث تكثر و تنوع بيش از پيش انديشه هاي فلسفي شدند. اين سه، طبقه ي اول حكما را در حوزه ي فلسفي عصر صفوي تشكيل مي دهند و حوزه ي فلسفي اصفهان را در اين دوره پايه ريزي نمودند.
شيخ بهايي يكي از اركان اصلي در حوزه ي فلسفي اصفهان عصر صفوي به شمار مي رود و نقش او در تحولات حكمت و فلسفه اصفهان كمتر مورد تحليل واقع شده است. نحوه و نوع تأثير او بر شخصيت فلسفي ملاصدرا، با اينكه او عمدتاً دروس منقول را در نزد شيخ تلمذ كرده، قابل تأمل و بررسي است. حتي اگر مخالف سرسخت ملاصدرا باشيم و نوع تفلسف و حكمت ورزي او را در حكمت متعاليه قبول نداشته باشيم، نمي توان انكار كرد كه پرورش شخصيت فلسفي و حكمي ملاصدرا در حوزه درسي شيخ بهايي و ميرداماد، باعث تحولات عظيم و گسترده در تاريخ فلسفه اسلامي شد. آري چه بخواهيم و نخواهيم، و اين پديده را چه مثبت و چه منفي ارزيابي كنيم، اما اين يك حقيقت تاريخي است كه خط سير فلسفه و حكمت و حتي عرفان، در اين چهارصد ساله اخير تحت الشعاع شخصيت فلسفي ملاصدرا بوده و از زمان خود ملاصدرا تا همين امروز، انبوهي از انكارها و انتقادها و همچنين انبوهي از تائيدها و تعطيم و تكريم ها را متوجه خود نموده است. و اينها همه نشانه اين است كه فلسفه ملاصدرا هنوز زنده و پرتحرك و بسيار تأثيرگذار و نافذ است. ملاصدرا و شخصيت فلسفي او به عنوان ثمره دو حوزه فلسفي اصفهان، شيخ بهايي و ميرداماد، به تنهايي كفايت مي كند تا بفهميم كه در اين دو حوزه ي فلسفي اصفهان چقدر پويايي و تازگي و ابتكار عمل وجود داشته است. اما اولاً بايد اين جنبه ها در اين دو حوزه فلسي به دست آيد و تحليل شود و ثانياً نوع تأثير هر يك از اين دو حوزه در شخصيت فكري و فلسفي ملاصدرا مورد فحص و بحث قرار گيرد. البته براي اينكه هر دو تحقيق صورت پذيرد بايد اولاً همه آثار تأليفي شيخ و مير، در اختيار باشد و زير ذره بين قرار گيرند، و ثانياً بايد حجم زيادي از اطلاعات تاريخي در اختيار باشد، كه در هر دو زمينه، به ويژه در مورد شيخ بهايي، كمبودهاي زيادي احساس مي شود.
منبع مقاله :
امامي جمعه، مهدي، (1391) سير تحول حوزه فلسفي اصفهان از ابن سينا تا ملاصدرا، تهران: مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ اول