سخنراني در انجمن روانشناسي ايران در زمستان 78

ناخودآگاه را درمان نمي كنند

بارها شنيده ام كه پرسيده اند آيا روانكاوي به زحمتش مي ارزد؟ در زمانه اي كه اين همه روشهاي درماني سهل الوصول تر وجود دارد آيا روانكاوي شدن اصلاً ارزشش را دارد؟ من از شما مي پرسم در زمانه اي كه مي توان هر مسافتي
سه‌شنبه، 28 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ناخودآگاه را درمان نمي كنند
ناخودآگاه را درمان نمي كنند

 

نويسنده: ميترا کديور




 

سخنراني در انجمن روانشناسي ايران در زمستان 78

بارها شنيده ام كه پرسيده اند آيا روانكاوي به زحمتش مي ارزد؟ در زمانه اي كه اين همه روشهاي درماني سهل الوصول تر وجود دارد آيا روانكاوي شدن اصلاً ارزشش را دارد؟ من از شما مي پرسم در زمانه اي كه مي توان هر مسافتي را با انواع وسايط نقليه طي رد آيا قهرمان دوي ماراتون شدن اصلاً ارزشش را دارد؟ روانكاوي هم مانند بسياري از كارهاي خارق العاده بشر در چارچوب فايده گرايي(1) قابل حل و فصل نيست. اين طرز تفكر هيچگونه جوابي براي اين قبيل سؤالات ندارد.
چرا موتسارت سمت موسيقيدان اعظم نمازخانه سلطنتي را رد مي كند تا شاهكارهايي را بيافريند كه هيچ منفعت مادي برايش ندارند تا جايي كه در سي و سه سالگي به خاطر بيماري، فقر شديد و عدم دسترسي به امكان معالجه دار فاني را وداع مي گويد
و باز به دليل همين فقر مفرط در يك گور جمعي دفن مي شود و هيچكس هم براي تشييع جنازه اش نمي رود.
چرا بودا كه يك شاهزاده ي توانگر و سرخوش است شبانه از قصر پدري فرار مي كند و شش سال از عمر خود را در جنگلي زير درختي به تأمل مي پردازد و بقيه عمر خود را نيز با پاهاي برهنه از يك آبادي به آبادي ديگر مي رود تا براي آدميان صحبت كند و آنچه را كه خود بدان رسيده است برايشان بازگويد؟
و چرا حتي شخصي مثل مارشال رومل كه در دستگاه هيتلر يك نظامي بسيار پرقدرت و بسيار مورد احترام است زماني كه متوجه مي شود «‌ فوهرر » هيچ بويي از پرنسيپهاي نظامي گري نبرده است به او پشت مي كند و در توطئه ترور او شركت جسته و جان خود را در اين راه مي گذارد؟
فرهنگ فايده گرايي هيچ جوابي براي اين چراها ندارد. پاسخ اين است كه آدميان ناخودآگاهي دارند كه وراي تمام چراها عمل مي كند. كه آدميان بزرگترين دين را نسبت به خودشان دارند و هر آنچه را كه استاد ازل گفت بگو مي گويند.
با اين توضيحات شايد اين تصور براي شما ايجاد شود كه روانكاوي اصلاً يك روش درماني نيست. در واقع روانكاوي يك روش وراي درماني است و به همين دليل قطعي ترين نوع درمان است. در اينجا لطيفه اي را به ياد مي آورم: روزي پدري از پسرش مي پرسد « آرزو داري در زندگي چي بشي؟ » پسر جواب مي دهد: « آرزو دارم مثل شما بشم ». پدر خشمناك فرياد مي زند « اي بي شعور من كه آرزو داشتم خدا بشم اين شدم، واي به روزگار تو ». اين هم شايد يكي ديگر از خصوصيات تغييرناپذير بشر باشد. انسان قادر است دست بالا به هدف ماقبل نهايي خود نايل شود. قوانين اينرسي و آنتروپي بشدت در روح و روان بشر جاري هستند. قضيه معروف « زنون »‌(2) بهترين مثال بر اين مدعاست.
زنون فيلسوف يوناني و شاگرد « پارمنيد » (3) بود كه در قرن پنجم و چهارم قبل از ميلاد مي زيست. او مطالعات زيادي در مورد حركت اجسام انجام داده و قضيه معروفش براي نشان دادن اين مطلب است كه اگر جسمي از نقطه ي A به مقصد نقطه ي B حركت كند هرگز به مقصد نخواهد رسيد زيرا كه براي رسيدن از نقطه ي A به نقطه ي B اين جسم بايد اول نصف راه را طي كند و به نقطه ي M برسد. بعد براي رفتن از M تا B باز بايد اول نصف راه را طي كند و به نقطه ي ´M برسد. سپس براي رفتن از ´M تا B باز بايد اول نصف راه را طي كند و به نقطه ´´M برسد. به اين ترتيب اين جسم هميشه به اندازه ي نصف يك مسافت از نقطه ي B فاصله دارد هر چند اين مسافت ناچيز باشد.
ناخودآگاه را درمان نمي كنند

با استناد به قضيه ي زنون براي رفتن از A به B بايد مقصد را در نقطه اي بسيار دورتر از B قرار داد. البته در طي اين بيست و چهار قرني كه از اين قضيه مي گذرد فلاسفه و رياضيدانان متعددي پاسخ هايي را براي اين قضيه پيشنهاد كرده اند اما اين پاسخ ها در جاي خود هستند و قضيه زنون هم در جاي خود. در هر صورت براي آنچه در مقوله درمان در قلمرو روح و روان مطرح است قضيه زنون كاملاً صدق مي كند و به قوت خود باقي است.
به اين ترتيب در روانكاوي، درمان هميشه حادث مي شود، آنهم از همان جلسات اول، به صورت يك اثر جانبي و يك هدف ماقبل آخر. و نهايتاً اگر كار به همين جا خاتمه پذيرد روانكاوي به هدف غايي خود نرسيده است. اگر روانكاوي شونده ( آناليزان ) از درمان خود احساس رضايت كند و كار را خاتمه يافته تلقي كرده و از ادامه ي آن چشم پوشي نمايد، آنچه براي تمام انواع تراپي يك موفقيت تلقي مي شود براي روانكاوي يك شكست محسوب مي گردد. ابعاد ناممكن را در حرفه ي يك روانكاو بنگريد: آنجايي كه همگان او را موفق مي دانند او خود مي داند كه ناموفق بوده است. شايد هم اين موضوع خود انگيزه ي ديگري باشد كه او كار را از نو با شخص ديگري از سر بگيرد و اين همان اشتياق روانكاو است كه لكان اين همه بر آن تأكيد داشت.
اشتياق روانكاو اشتياق به درمان كردن آدمها نيست. اشتياق به هدايت روند روانكاوي تا قطعي ترين مرحله آن است. اشتياق به دستيابي به تفاوت مطلق در نزد روانكاوي شوندگانش است. اشتياق روانكاو خود سائق است كه مدام از نو متولد مي شود. فرويد چه خوب نشان داده است كه هيچ ابژه اي وجود ندارد كه قادر به ارضاي سائق باشد. به همين دليل سائق ناميراست.
روزي به طور اتفاقي در كلاس درسي بودم كه در آن از کتابي فصلي را كه راجع به روانكاوي بود مطالعه مي كردند. نويسنده ادعا كرده بود كه بسياري از روانكاوان از حرفه ي خود دلزده مي شوند، دچار افسردگي شده و آرزو مي كنند كه تغيير شغل بدهند. بعد هم در جايي ديگر نمونه اي از تعبيرهاي خود براي بيمارانش را نقل كرده بود. من به طنز گفتم: « كسي كه چنين تعبيرهايي مي كند بايد هم از كار خودش دلزده شود ». اگر روانكاو محصول اشتياق ناخودآگاهش نباشد محصول فانتاسمش است، يعني از آن نوعي كه « متقاضي » روانكاو شدن هستند و سيصد ساعت هم روانكاوي مي شوند.
ممكن است از خودتان سؤال كنيد كه چرا من به جاي اينكه از روانكاوي حرف بزنم مدام از روانكاو سخن مي گويم. روزي از لكان پرسيدند « روانكاوي چيست؟ » او پاسخ داد: « روانكاوي كاري است كه يك روانكاو مي كند ». شايد اگر بدانيم يك روانكاو كيست بتوانيم تا حدودي حدس بزنيم كه روانكاوي چيست. زيرا روانكاو نه تنها غايي ترين محصول روانكاوي است بلكه، علاوه بر آن، فقط به بركت وجود اوست كه اين جريان مي تواند تا نهايي ترين مرحله ي خود هدايت شود.
از آنجايي كه مرحله ي نهايي روانكاوي دست يافتن به تفاوت مطلق است بآساني مي توان نتيجه گيري كرد كه اين جريان در يك گروه امكان پذير نيست. اگر بتوان از درمان گروهي صحبت كرد قطعاً نمي توان از روانكاوي گروهي سخن گفت.
از آنجايي كه كار روانكاو اين است كه سمپتوم را گره به گره بشكافد و در اين راه صبر و حوصله ي كافي به خرج دهد، اگر فقط به سمپتوم اكتفا كنيم و حرفي از شكافتن ايده آل ها و همانندسازي ها و فانتاسم به ميان نياوريم، كار روانكاوي يك روند كند و طولاني است. بنابراين چيزي به نام روانكاوي كوتاه مدت وجود ندارد.
از آنجايي كه كار روانكاوي هر بار با سوژه جديدي سروكار دارد هيچ كس نمي تواند از قبل تخمين بزند كه اين روند جديد با اين سوژه جديد چقدر طول مي كشد. بنابراين لازم نيست در اولين جلسات ملاقاتتان با روانكاوتان از او سؤال كنيد « چقدر طول مي كشد؟ » چون او هم مثل شما نمي داند. آنچه مسلم است اين است كه صحبت از هفته و ماه نيست. بنابراين چيزي هم به نام روانكاوي تضميني، در سيصد جلسه، يا دو سال و سه سال وجود ندارد. اگر كسي توانست براي روانكاوي شما زماني را تعيين كند اين بدان معناست كه او قصد دارد شما را به همانجايي هدايت كند كه مُراجع قبلي اش را هدايت كرده است و شايد بسياري ديگر را، يعني كه فانتاسم او قطب نمايش در اين راه است.
البته اين سؤال « چقدر طول مي كشد؟ » مخصوص اولين جلسات است زيرا كه بعداً آناليزان آرزو مي كند كه اين كار تا آخر دنيا طول بكشد و اين هم يكي از دلايلي است كه روانكاوي را طولاني مي كند. پديده ي انتقال، به گفته فرويد، يك عشق واقعي است. آناليزان هم به همين دليل سعي مي كند لذت ديدار و ارتباط را ابدي نمايد. يكي از بهترين روشها براي اين كار در جا زدن است. به همين دليل است كه فرويد مي گويد انتقال در يك وجه خود سدّي در مقابل روانكاوي است و نوعي مقاومت محسوب مي شود. روانكاوي كه بر اساس فانتاسمش عمل مي كند از پديدار شدن چنين وضعيتي رؤيايي استقبال مي كند، چون اين وضعيتي است كه در آن هر دو طرف معامله راضي هستند. اما يك روانكاو فرويدي درصدد آن نيست كه براي بيمارانش يك بهشت مصنوعي ايجاد كند حتي اگر اين امتناع بهاي سنگيني داشته باشد. آنچه قرار است يك روانكاو انجام دهد روانكاوي است، نه ايجاد احساس رضايت كاذب در مراجعينش.
در همين جا لازم است به بررسي مسأله اي بپردازيم كه از اهميت درخور توجهي برخوردار است و آن موضوع كساني است كه بدون برخورداري از يك آموزش كافي و حتي بدون اينكه همان سيصد ساعت را هم روانكاوي شده باشند اقدام به انجام به اصطلاح روانكاوي بر روي ديگران مي كند. سؤال اين است كه اعمال اين اشخاص تا چه حدّ مي تواند براي بيمارانشان مضرّ و عواقب آن تا چه حد ممكن است خطرناك باشد و اينكه آيا به نحوي قانون بايد در كار آنها مداخله كرده و جلوي اعمال آنها را سدّ نمايد يا
خير؟ پاسخ اين است: اگر آنهايي كه از طرف يك انستيتوي معتبر روانكاوي به رسميت شناخته شده اند و حتي اقدام به انتشار كتاب درباره ي اين علم مي كنند دير يا زود دچار دلزدگي و افسردگي مي گردند و تمايل به تغيير شغل نشان مي دهند تصور كنيد كه
ميزان دلزدگي آنهايي كه همين اندازه نيز دانش و اعتبار ندارند تا چه حدّ است و به طريق اولي ميزان دلزدگي مراجعين آنها چه بايد باشد. كساني كه به اين اشخاص مراجعه مي كنند دير يا زود آنها را رها مي كنند و خود آنها نيز دير يا زود اين جايگاهي را كه
فكر مي كردند چون خالي است بنابراين هر كس مي تواند آن را اشغال نمايد ترك مي كنند. از ميان آنها كساني كه پزشك هستند دو مرتبه به تجويز دارو روي مي آورند و آنهايي كه پزشك نيستند به يكي از انواع مختلف درمانهاي حاشيه اي پناه آورده و آن را
چاشني كارشان مي كنند و هم خودشان و هم بيمارانشان مي دانند كه اگر نتيجه اي هم دريافت مي شود محصول همين چاشني است و نه چيز ديگر.
در مورد اينكه آيا قانون بايد جلوي كار اين اشخاص را بگيرد نظر من اين است كه در هر رابطه اي نوعي ارضاء براي طرفين وجود دارد و تا موقعي كه اين ارضاء دوطرفه باشد ‌آن رابطه ادامه مي يابد. در نتيجه كساني كه به اين افراد مراجعه مي كنند در تمام مدتي كه رابطه آنها ادامه مي يابد به اندازه ي پولي كه مي دهند آش مي خورند، حتي اگر اين يك آش نوروتيك باشد و يا در واقع بخصوص اگر اين يك آش نوروتيك باشد. قانون اگر مسأله بستن كمربندها در اتومبيل ها جدي تر بگيرد از ضايعات انساني بيشتري جلوگيري مي كند. منظور من اين است كه خطر اين اشخاص بيشتر از خطر رانندگي كردن بدون بستن كمربند نيست، بخصوص كه تجربه ي دلزدگي بهترين تنظيم كننده ي كار اين اشخاص است و تجربه كردن آن به خيلي چيزها مي ارزد بخصوص در بيمار. مي توان گفت كه در اينجا هم ناخودآگاه كار خود را مي كند و احتياجي به مداخله ي قانون نيست. ضمناً تمايل ذاتي بشر را براي تمام موضوعات و موارد ممنوعه و ستايش و همدردي او را براي تمام كساني كه به نوعي موضوع ممنوعيت قرار مي گيرند نبايد دست كم گرفت.
فرويد بارها به صراحت اعلام مي دارد كه يك روانكاو آموزش ديده قادر است سه كار را به نحو احسن انجام دهد. يك: هرجا كه لازم است و هر زمان كه مناسب است تعبيري شايسته و بجا ارائه دهد. دو: بتواند مقاومت هاي بيمار را كنترل كند، كه اين مقاومت ها فقط شامل مقاومت « من » (4) نمي شوند، بلكه مقاومت «‌فرامن » (5) و « آن » (6) را نيز دربرمي گيرند. و سوم اينكه بتواند « نِوروزِ انتقال » (7) را مهار كرده و هدايت كند. اين نكته سوم به نظر فرويد مشكل ترين و مهم ترين كاري است كه يك روانكاو انجام مي دهد. فرويد در اينجا مثال بسيار جالبي مي زند. او مي گويد: « كساني كه آموزش كافي براي روانكاو شدن نديده باشند عملشان مثل عمل كسي است كه ديوهايي را از بند آزاد مي كند و بعد چون قادر به مهار آنها نيست از مقابلشان مي گريزد ». وقتي چنين وضعيتي ايجاد شد ادامه ي رابطه بين اين به اصطلاح روانكاو و بيمارش غيرممكن مي گردد و آنچه براي هر دوي آنها باقي مي ماند مزه اي تلخ در دهانشان است يا همان دلزدگي مذكور.
در مورد موضوع دخالت قانون نيز فرويد مثال جالبي دارد. او مي گويد: « در ايتاليا در حوالي كابل هاي برق فشار قوي اخطاري وجود دارد به اين مضمون: « تماس خطر مرگ را به دنبال دارد ». در حالي كه در آلمان همان جمله تبديل به يك پرگويي غيرضروري مي شود: « تماس با اين كابل هاي انتقال، از آنجايي كه براي زندگي خطرناك است، اكيداً ممنوع است ». فرويد از خودش سؤال مي كند: « اكيداً ممنوع است ديگر چه صيغه اي است؟ كسي كه زندگي اش را عزيز بدارد خودش اين ممنوعيت را قائل خواهد شد و كسي هم كه بخواهد به اين ترتيب خودكشي كند از كسي اجازه نمي گيرد ».
مثالي را هم من از تجربه ي خود بيان كنم. در فرانسه در هر كجاي طبيعت كه قدم بگذاريد با نوعي اخطار روبرو مي شويد: ورود ممنوع خطر غرق شدن- ورود ممنوع خطر سقوط بهمن - ورود ممنوع خطر ريزش كوه ... و معلوم هم نيست كه از كجا بالاخره هميشه سروكله ي يك ژاندارم پيدا مي شود تا ممنوعيت را اعمال كند. در حالي كه در آمريكا همين اخطارها وجود دارند اما بدون قيد ممنوعيت ورود و فقط به صورت: خطر غرق شدن- خطر سقوط بهمن- خطر ريزش كوه ... بالاخره بايد براي آدمها مختصر شعوري را قائل شد!
در اينجا لازم است تأكيد كنم كه موضوع صحبت من روانكاوي است و اصلاً در مورد انواع روان درماني صحبتي ندارم. و باز بايد تأكيد كنم كه روانكاوي يكي از انواع روان درماني نيست و اساساً با تمام آنها متفاوت است. درست است كه در بسياري از كتابهاي معتبر دانشگاهي روانكاوي يكي از انواع روان درماني قلمداد شده است ولي توجه داشته باشيد كه اين كتابها را روانكاوان ننوشته اند بلكه روانشناسان و يا روانپزشكان به رشته تحرير درآورده اند و برداشت خودشان را از روانكاوي ارائه داده اند.
اختراع اصطلاحاتي از قبيل " psychodynamic psychoanalysis " را نمي توان به پاي روانكاوان نوشت، گويي psychostatic psychoanalysis هم وجود دارد. آيا لازم است خاطرنشان كنم كه روانكاوي نه يكي از تخصص هاي پزشكي است و نه يكي از شاخه هاي روانشناسي؟ اين آن چيزي است كه هم فرويد و هم لكان مدام بر آن تأكيد مي كرده اند با وجودي كه هر دوي آنها پزشك بوده اند.
گفتيم براي روانكاو شدن، براي سوژه ي مطالعه گر در روانكاوي شدن، لازم است كه شخص به عنوان سوژه ي مطالعه گر علوم ابژه ي مورد مطالعه ي روانكاوي بوده باشد. توجه كنيد كه من مي گويم سوژه ي مطالعه گر علوم به طور عام و نه فلان و بهمان شاخه ي علمي. براي اين كار اولاً شاخه هاي مختلف علوم هيچ يك بر ديگري ارجحيت ندارند و تحصيلات در رشته فيزيك و رياضي همانقدر مورد استقبال هستند كه تحصيلات در روانشناسي يا پزشكي، و ديگر اينكه قرار نيست شخص فقط تحصيل كرده ي فلان رشته باقي بماند بلكه بايد خود را به مقام سوژه ي مطالعه گر علوم به طور عام ارتقاء دهد و از مطالعه ي هنر و ادبيات و فلسفه و دين نيز غافل نماند.
فرويد در سال 1926 در كتاب « مسأله روانكاوي غيرحرفه اي » (8) اين سؤال را مطرح مي كند كه آيا مي توان به افراد غيرحرفه اي يعني غيرپزشك اجازه ي طي كردن دوره هاي تعليماتي روانكاوي و به تبع آن اجازه ي روانكاو شدن را داد يا خير و بعد از استدلالهاي طولاني و بررسي همه ي جوانب، همان طور كه عادت فرويد است، به اين نتيجه مي رسد كه داشتن تحصيلات پزشكي براي روانكاو شدن نه تنها يك الزام نيست، نه تنها يك امتياز نيست بلكه برعكس مي تواند نوعي معلوليت به حساب آيد.
فرويد در اين كتاب، كه به صورت نوعي گفتگو طراحي شده و زيرعنوان كتاب نيز « گفتگو با يك شخص بي طرف » ‌است، سؤالش را مطرح كرده و معتقد است كه سؤال از نظر زماني و مكاني اهميت دارد.
از نظر زماني، به گفته فرويد، از اين جهت كه تا به حال هيچ كس واقعاً از خود سؤال نكرده كه چه كسي بايد روانكاوي انجام دهد، او مي گويد اگر اين سؤال مطرح شود جواب اكثر مردم اين خواهد بود: « اصلاً هيچ كس نبايد روانكاوي كند! » به نظر فرويد حالا كه عده اي هستند كه اعلام مي كنند روانكاوي بايد فقط توسط پزشكان صورت گيرد، بايد معتقد بود كه طرز تفكر نسبت به روانكاوي دوستانه تر شده است. اما اين طرز تفكر در عين حال ممكن است فقط مشتقي از همان طرز فكر قديمي باشد.
از نظر مكاني، به نظر فرويد، اين سؤال از اين جهت اهميت دارد كه در بعضي كشورها نظير آمريكا و آلمان كه در آن هر بيماري مي تواند خود را توسط هر كسي كه بخواهد درمان كند و هر كسي هم مي تواند هر بيماري را بپذيرد و درمان كند به شرط اينكه مسئوليت اعمالش را به عهده بگيرد اين سؤال مطرح نمي شود. اما در اتريش يك قانون منع كننده وجود دارد كه درمان بيماران را توسط اشخاص غيرپزشك قدغن مي كند و قانون منتظر نتيجه كار نمي ماند تا دخالت كند در نتيجه در آنجا ( يعني در اتريش ) سؤال اينكه آيا افراد غيرپزشك مي توانند بيماران را از طريق روانكاوي درمان كنند جنبه عملي دارد.
فرويد بدين گونه ادامه مي دهد: « نص قانون صريح است. نوروتيك ها بيمارند، غيرحرفه اي ها پزشك نيستند، روانكاوي روشي است براي درمان يا بهبود اختلالات عصبي و هر نوع روش درماني در انحصار پزشكان است ».
فرويد مي گويد: « در مقابل چنين استدلالي شخص به سختي جرأت مي كند مسأله روانكاوي غيرحرفه اي [ يعني توسط غيرپزشكان ] را مطرح مي كند. اما اگر دقيق تر به مسأله نگاه كنيم متوجه مي شويم كه اين بيماران شبيه بيماران ديگر نيستند، كه « غيرحرفه اي ها » واقعاً غيرحرفه اي نيستند و اينكه پزشكان واقعاً آن خصوصياتي را كه شخص محق است از آنها انتظار داشته باشد، براي اين كار ندارند. با چنين تفاصيلي زمينه براي طرح اين سؤال وجود دارد ».
بايد اضافه كنم، آنچه در اين آخرين جملات فرويد از قلم افتاده است خود مسأله درمان است كه لكان به آن پرداخته است. جمله ي مشهور لكان اين است: « ناخودآگاه را درمان نمي كنند ». (9) بدين ترتيب اصلاً بكار بردن واژه ي درمان براي كار روانكاوي نابجاست. به خاطر بياوريم كه روانكاوي چگونه متولد شد. بدين گونه كه پزشك بسيار كنجكاو و پويايي كه نورولوژيست هم بود شروع به توجه كردن به ماهيت رؤيا كرد. تا قبل از آن هيچ وقت علم موضوع رؤيا را جدي نگرفته بود و بعد از آن هم اين موضوع هيچ گاه از حيطه ي روانكاوي فراتر نرفت. آيا در تحصيلات پزشكي هيچ وقت كوچكترين جايي براي مطالعه رؤيا باز شده است؟
مطالعه در مورد رؤيا موضوعي است كه هنوز هم پزشكان را به خنده وامي دارد. اما من هيچ وقت نشنيده ام كه مطالعه در احوالات يك درخت سيب هيچ فيزيكداني را به خنده واداشته باشد يا توجه به غوطه خوردن خود در حين استحمام يك شيميدان را خندانده باشد. سوژه مطالعه گر علم بودن مستلزم اشعار داشتن به دو نكته است. يك: چيزي به نام بديهيات وجود ندارد و هر موضوعي توضيحي دارد. دوم: در علم جايي براي خوار شمردن، ناديده انگاشتن و دستكم گرفتن وجود ندارد.
خواهش مي كنم دچار سوء تفاهم نشويد. من خود يك پزشك هستم و هيچ قصد ندارم هم مسلكان خود را تخطئه كنم. قصد من فقط اين است كه نشان دهم چرا روانكاوي يك تخصص پزشكي نبوده، نيست و نخواهد بود. اما اين به معناي آن نيست كه پزشكان قادر نيستند مراحل و مدارجي را كه لازمه ي روانكاو شدن است طي نمايند. فقط شايد طي كردن اين مراحل و مدارج براي پزشكان نسبتاً شاق تر باشد. زيرا آنها بايد در ابتدا و به مرور تمام قطعيت هايي را كه در عرض سال ها كسب كرده اند مورد تجديدنظر قرار دهند.
لزوم تجديدنظر درباره ي اين قطعيت ها، و خود وجود اين قطعيت ها، يكي از دلايلي است كه فرويد را به اين نتيجه گيري وامي دارد كه تحصيلات پزشكي مي تواند براي روانكاو شدن يك معلوليت باشد. البته همين قطعيت ها هم در پزشكان كم تجربه به مراتب بيشتر از پزشكان باتجربه است. نفس تجربه روزمره ي پزشكي بسياري از پزشكان را صيقل مي دهد، آنها را بيدار مي كند و مفلوج بودن و يك سويه بودن تحصيلاتشان را به آنها نشان مي دهد و بسياري از آنها بالاخره معناي اين جمله را درك مي كنند كه « اي برادر تو همه انديشه اي- مابقي را استخوان و ريشه اي ».
فرويد اهتمام تمام داشت تا روانكاوي را از انحصار پزشكان خارج كند و آن را به روي تمام شاخه هاي علمي، هنري و فرهنگي بگشايد تا از اين راه هم روانكاوي را غنا بخشد و هم از گرفتار شدن آن در معلوليت هاي تحصيلات پزشكي جلوگيري كند. خود فرويد هيچوقت موفق به اين كار نشد اما لكان توانست به اين آرزوي فرويد تحقق بخشد. اما اين مراحل و مدارجي را كه براي روانكاو شدن بايد پيمود چيستند؟
روانكاوي هم مثل هر شاخه ديگر علمي داراي يك اساس تئوريك است كه بايد در عمل آزموده شود. شايد روانكاوي را بتوان از نظري « تجربي ترين » علوم دانست زيرا كه اساس تئوريك آن بدون يك تجربه ي واقعي كلماتي بي معنا بيش نيست. آزمايشگاه روانكاوي دفتر روانكاو است و موضوع مورد آزمايش خود شخص. فقط و فقط در اثر مطالعه بر روي شخص خود است كه اين كلمات بي معنا كم كم داراي معنا مي شوند و مطالبي كه در ابتدا خيالبافي محض به مي رسيدند جنبه ي واقعيت مي يابند. تا كسي رؤياهاي خود را مطالعه نكند، لغزشهاي زباني و رفتاري خود را بررسي نكند، به اين نتيجه نرسد كه داراي افكاري است كه از خودش نيز پنهان مي كند و اينكه آنچه را كه در زندگي شكست و بداقبالي محسوب مي كرده چيزي جز به تحقق رسيدن خصوصي ترين تمايلاتش نبوده است، چگونه مي تواند به وجود ناخودآگاه و قدرت بي حد و حصر آن پي ببرد. روانكاوي يعني علم ناخودآگاه و اين علم فقط از طريق مطالعه ي ناخودآگاه خود شخص قابل حصول است و بس.
مگر غير از اين است كه اولين روانكاو دنيا همين روش را به كار برد؟ يعني كه رؤياها، اشتباهات، فراموشي ها و لغزشهاي كلامي و رفتاري خود را مورد مطالعه قرار داد و نتايج آن را در اختيار جهانيان گذاشت و بدين ترتيب بود كه روانكاوي به صورت يك علم متولد شد. اين هم يكي ديگر از نكاتي است كه براي بسياري قابل هضم نيست. كجا ديده شده است كه كسي براي فراگرفتن نحوه ي كاركرد كليه مجبور شده باشد كليه خود را خارج كرده و مورد مطالعه قرار دهد؟ كليه ي شخص ديگري مي تواند كاملاً كارساز باشد. نكته بسيار پيش پا افتاده اي كه اغلب براحتي از نظر مخفي مي ماند اين است كه دسترسي به كليه اشخاص ديگر غيرممكن نيست و تازه هميشه مي توان آن را از روي يك شخص متوفي برداشت. علاوه بر اينكه نمي توان صحبت از مطالعه ي ناخودآگاه بر روي متوفي كرد بلكه اصولاً كلمه ي ناخودآگاه تمام صلابت خود را از دست مي داد اگر موضوعي بود كه به همين راحتي قابل شناختن براي ديگري بود. اگر ديگري به همين سادگي بتواند از ناخودآگاه من مطلع شود ديگر اصلاً چه ضرورتي براي وجود ناخودآگاه مي بود. كار ناخودآگاه اين است كه يك سري آگاهي ها را از خود من و بالطبع از تمام غير من ها مخفي بدارد و اين ابتدايي ترين تعريف از ناخودآگاه است. تازه موقعي كه شخص مجبور مي شود اين مطالعه را بر روي خودش انجام دهد- تأكيد مي كنم مجبور شود- آن را با چنان مشقت و اتلاف وقتي انجام مي دهد كه نتيجه آن اين مي شود كه يك روانكاوي واقعي سالها طول مي كشد. وقتي مي گويم مجبور شود و بر اين كلمه تأكيد مي كنم منظورم اين است كه تنها چيزي كه شخص را به اين اجبار وامي دارد وجود سمپتوم است. از يك طرف درد و رنج ناشي از سمپتوم، و از طرف ديگر عشق و علاقه ناشي از انتقال، تنها دلايلي هستند كه باعث مي شوند شخص در اين راه قدم بگذارد و به پيش برود.
هيچ كس از روي كنجكاوي آكادميك قدم در اين راه خطير نمي گذارد. لكان طبق معمول حرف آخر را زده و جلوي هرگونه پرگويي را مي گيرد و به قول معروف آب پاك را روي دستان ما مي ريزد و مي گويد: « نوروتيك بودن باعث مي شود كه آدم روانكاو خوبي بشود ». اگر هنوز هم فكر مي كنيد هيچ سمپتومي نداريد و خيلي هم « نرمال » هستيد بهتر است در توهمات خود باقي بمانيد و فكر وارد شدن به روانكاوي را هم از سرتان خارج كنيد. دليلي ندارد كه بيهوده خواب خود را آشفته كنيد. در هر حال اين كار همان خوردن دانه ي معرفت است كه تا به حال براي هيچ كس آخر و عاقبت نداشته است.
با اين همه استمرار سمپتوم و درد و رنج ناشي از آن باعث مي شود كه سوژه اين راه را ادامه دهد. دانه ي معرفت را همچون دارويي تلخ جرعه جرعه سر بكشد. در عين اينكه با تمام قدرت سعي مي كند جلوي كار روانكاوي را بگيرد، تلاش مي كند در جلسات روانكاوي حاضر نشود، آنها را « فراموش مي كند » يا يك گرفتاري محكمه پسند را بهانه مي كند و يا وقت جلسات را با حرف زدن از بي اهميت ترين موضوعات پُر مي كند. در حالي كه از 20 سال پيش مسافرتي نداشته درست در زماني كه كار دارد پا مي گيرد اقدام به سفر مي كند. ناگهان بي پول مي شود و پرداخت حق الزحمه روانكاو غيرممكن مي گردد. در حالي كه يك عمر است با همسرش بر سر كوچكترين موضوعات در حال جنگ و منازعه است ناگهان در اين مورد خاص حرف شنو مي شود و به « اجبار همسرش » مبني بر قطع جلسات روانكاوي تن مي دهد زيرا كه « ادامه ي جلسات، زندگي زناشويي اش را به مخاطره مي اندازد! » ناگهان در وسط كار اقدام به ثبت نام در يك كلاس نقاشي يا كلاس يوگا مي كند و مطمئن مي شود كه بهبودي نسبي اش نتيجه همين كلاسهاست. و صدها مورد ديگر كه با وجود تنوع ظاهريشان از يكنواختي ملال آوري برخوردارند و براي هزارمين بار اين نكته را خاطر نشان مي كنند كه انسان تا چه حد در ابداعاتش محدود است و نِوروز تا چه حد اين ابداعات را محدودتر مي كند.
فقط كسي كه خودش اين مراحل را طي كرده و همين ابتكارات محدود را به كار برده است قادر است صبر و شكيبايي لازم را براي پشت سر گذراندن اين شگردها داشته باشد. او قادر به درك اين نكته است كه اين تلاش مذبوحانه بيمار براي نفهميدن و ندانستن و باقي ماندن در وضع موجود است كه او را وادار مي كند آنچه را كه فرويد مقاومت ناميد از خود نشان دهد و نه خصومت او با شخص روانكاو. حتي اگر گاهي اين مقاومت، خود را به صورت يك خصومت آشكار با روانكاو نشان دهد و جلسات روانكاوي شبيه به ميدان جنگ شود يك روانكاو واقعي هرگز دچار «‌ انتقال متقابل » (10) نمي شود. او سالهاست از اين نكته مطمئن است كه نه عشق بيمار معطوف به شخص اوست و نه خصومت بيمار. او فقط جايگاهي را اشغال مي كند و اين عشق و اين خصومت فقط معطوف به اين جايگاه است. روانكاوي كه انتقال متقابل داشته باشد، حتي اگر آن را نشان ندهد، حتي اگر آن را كنترل كند، به اين معناست كه جايگاه خود را ترك كرده است. اين بدان معناست كه روند روانكاوي محكوم به تعطيل است حتي اگر آناليست و آناليزان همچنان يكديگر را ملاقات كنند و آناليزان صحنه را با غيبت خود ترك نكند.
برعكس در مواردي، غيبت كردن از صحنه ي روانكاو و قطع جلسات به معناي قطع روند روانكاوي نيست. اين كار در پاره اي از موارد اقدام در به تعليق درآوردن روانكاوي است كه از اين طريق بيمار درصدد است قدرت لازم را براي ادامه ي كار به دست آورد. به قول لكان « براي فهميدن زمان لازم است » و اين زمان گاهي بسيار طولاني است.

پي نوشت ها :

1.utilitarisme)F)
2.Zenon
3.Parmenide
4.ego
5.super ego
6.id
7.transferance neurosis
8.The question of lay analysis
9.L`inconscient ne se thérapie pas(F)
10.counter transferance

منبع مقاله :
كديور، ميترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوي در قرن بيست و يكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.