نويسنده: ميترا کديور
سمپتوم، بخصوص نوع هيستريك آن، كاملاً از مُد تبعيت مي كند زيرا همچنان كه قبلاً نيز متذكر شده ام هيستري همانندسازي با اشتياق ديگري است. واضح است كه تغيير در ماهيت اشتياق ديگري تغيير در ماهيت و شكل سمپتوم را به همراه خواهد داشت. مي توان گفت كه سمپتوم هميشه به زمان خود تعلق دارد و يا حتي بايد گفت كه يك قدم از زمان خود جلوتر است. فرويد صحبت از نبوغ هيستريك كرده است، آيا به تبع او مي توان صحبت از نبوغ سمپتوم كرد؟
آنچه در سمپتوم تغيير مي كند حك شدن آن در حوزه ي بزرگ ديگري و در حيطه ي فرهنگي است. پديده ي « تبديل » (1) در هيستري، كه روانكاوي تولد خود را مديون آن است، يكي از بهترين دلايل تاريخي بودن سمپتوم است. شكوفايي اعجاب انگيز انواع پاراليزي، گرفتگي عضلاني، بي حسي در اعضاي مختلف، انواع دردها و اقسام ناتواني ها و از كار افتادگي ها صورتهاي مختلف استراتژيي بودند كه سوژه هيستريك براي پاسخ دادن به بزرگ ديگري پزشكي در اواخر قرن نوزدهم اتحاذ كرد. تا بدانجا كه نورولوژي در يك عصر و روانكاوي در اولين سال هاي تولدش كاملاً متأثر از اين پديده بودند.
حالا ديگر زمانه تغيير كرده، اپيدمي خاموش و از شكوفايي پديده ي تبديل در طي سالها بسيار كاسته شده است.
درست است كه سمپتوم هيستريك تغيير شكل داده اما مكانيسم آن هيچ تغييري نكرده است. نظريه ي جابجايي انرژي ليبيدوئي از يك بازنمايي ( ذهني ) بر روي تن، كه توسط فرويد در سال 1894 ابراز شد، كماكان به قوت خود باقي است.
واقعيت ديگري نيز كه تغيير نكرده، اولويت ساختار بر روي سمپتوم است كه اين را هم فرويد در سال 1905 اعلام كرده است. فرويد برخلاف علم نورولوژي هم عصر خود مجذوب سمپتوماتولوژي نيست. او « دورا » از لحاظ ساختاري موردمطالعه قرار مي دهد نه از لحاظ سمپتوماتولوژي.
اشكال و صور مختلفي را كه امروزه پديده ي تبديل هيستريك به خود مي گيرد نمي توان بآساني بازشناخت زيرا كه روانپزشكي معاصر در قالب " DSM4 " تمام پديده هاي جسمي را در يك سبد كرده و تحت نام « اختلالات تن شكلي » (2) طبقه بندي مي كند و بدين ترتيب ويژگي مكانيسم تبديل را در ميان انواع تظاهرات جسمي كمرنگ مي نمايد.
تظاهرات جسمي يا جسماني كردن (3) البته پديده اي بسيار شايع است و شايد هر روز نيز شيوع بيشتري مي يابد. با اين همه هر جسماني كردني تبديل هيستريك نيست و يك بار ديگر مي بايست بين ساختار و پديده تفاوت قائل شد.
روانكاوي بايد آنچه را كه در طي يك قرن در حوزه ي بزرگ ديگري تغيير كرده است دريابد تا بتواند آنچه را كه بر هيستريك و تبديل هايش مي رود درك كند. هيستريك در تمام اعصار براي ارباب مي زيسته است. اربابي كه او در عين حال سعي در اخته كردنش دارد. تبديل نورولوژيك هيستريك پاسخي به پزشك ارباب مآب قرن نوزدهم بود كه امروزه ديگر ضرورت خود را از دست داده است، زيرا ارباب ديگر آنقدرها ارباب نيست. پزشكان كم كم تبديل به تكنسين هاي ساده اي مي شوند كه مي توانند بزودي جاي خود را به رايانه ها بدهند، آنهم رايانه هايي با ساختاري نه چندان پيچيده. لكان سالها قبل يعني در سال 1966 چنين چيزي را پيش بيني مي كرد و به اين واقعه نام شكاف " épistemo- somatique " را داد، شكاف مابين معرفت و تن.
فرهنگ لغات لاروس (4) واژه ي " épistemé" را چنين معنا مي كند: « تركيب دانش در يك عصر تاريخي مشخص كه موجوديت شاخه هاي مختلف علوم را ميسر مي سازد ».
هيستريک امروز هم همان کاري را مي کند که صد سال پيش مي کرد، يعني با افشاي موضع ارباب ناتواني آن را برملا مي سازد. او با زيستن در اندرون اين شکاف- épistemo- somatique ناتواني گفتار علمي مدرن را برملا مي سازد.
نمونه اي از چشم انداز سمپتوماتيك در آغاز هزاره ي سوم رابطه ي هيستريك با موضوع باروري مصنوعي (5) است. هيستريك دانش پزشكي را به خدمت مي گيرد تا بار ديگر براي اشتياق چالش بيافريند. او از اين موقعيت استفاده مي كند تا عرف فاليك را درهم بشكند و براي فونكسيون پدري رأي صادر كند.
در گزارشي آورده شده است كه در حال حاضر در آمريكاي شمالي تشكل ها و جمعيت هايي تحت نام « مادران مجرد » وجود دارد، اينها زناني هستند كه بدون اينكه داراي مشكل خاصي باشند تصميم مي گيرند با استفاده از تلقيح مصنوعي اسپرم اهداكنندگان ناشناس صاحب « كودكان بي پدر » شوند. عبارت كودكان بي پدر اصطلاح رسمي و رايج در اين تشكل هاست و ناشي از انشاء من نيست. زنان در اين تشكيلات مي توانند نيمرخ مورد پسندشان را براي پدر فرزندشان به رايانه بدهند. كامپيوتر هم با توجه به اين داده ها اسپرم پدر مَجازي را براي اين زنان انتخاب مي كند. لكان اين واقعه را نيز سالها قبل يعني در سال 1958 پيش بيني كرده بود. جالب تر اينجاست كه مسئول يكي از اين جمعيت ها افراد سرشناس را در جرايد رديابي كرده و براي تشويق آنها به اهدا اسپرم با آنها تماس برقرار مي كند، شگفت انگيزتر اينكه مسئول مزبور يك مرد است نه يك زن.
همچنين اخيراً در مونترال يك بازار روز باروري برپا شد كه در آن كيوسك هاي متعدد هر يك راجع به كيفيت غيرقابل ترديد محصولات فروشي خود، يعني اسپرم ها، و تضمين كارآيي آنها داد سخن مي دادند. در اين گزارش شادي زناني كه به اين مراكز مراجعه مي كنند، به جهت اينكه ديگر براي بچه دار شدن نيازي به مرد ندارند، بي حد و حصر توصيف شده است. اما اين شادي بزودي جاي خود را به پريشاني مي دهد. تعدادي از آنها عملاً و بعد از بارها و بارها تلقيح موفق به بچه دار شدن نمي شوند و خسته و افسرده پروژه خود را رها مي كنند. اما وضع براي آنهايي كه بچه دار مي شود به مراتب بدتر است. آنها به هيچ وجه آشفتگي و سردرگمي خود را پنهان نمي كنند. حتي يكي از اين زنان گفته است كه با دقت تمام بليت پاركينگ مركز تلقيح مصنوعي را نگهداري مي كند تا روزي كه پسرش در مورد هويت پدر خود از او سؤال كرد آن را به او نشان بدهد.
اين مثال به خوبي نشان مي دهد كه هيستريك از عهد باستان تا به امروز همواره يك قدم از زمانه خود جلوتر بوده است. تبديل هاي مدل شاركو مدتهاست كه ديگر براي او جذابيتي ندارند و روانكاوان بهتر است با دقت بيشتري دگرديسي هايي را كه در حوزه ي بزرگ ديگري رُخ مي دهد دنبال كنند.
اما اگر هيستريك ديگر چندان علاقه اي به جسماني كردن از خود نشان نمي دهد اين بدان معنا نيست كه اين پديده رو به كاهش است. « ژان پي ير دفيو » (6) اين پديده را در نزد بيماران مختلف مورد مطالعه قرار داده و چنين نتيجه مي گيرد:
« درگيري تن در زنان به مراتب بيشتر مشاهده مي شود و ما نيز مطالعه مان را بر روي زنان متمركز كرديم تا بهتر بتوانيم آن را با پديده ي تبديل در هيستري مقايسه كنيم. در ابتدا ما به دنبال يافتن ساختار نوروتيك بوديم و در جستجوي گفتار هيستريك. اما هر بار مجبور شديم كه اين تلاش را رها كنيم. سرانجام وادار شديم كه اصطلاح قديمي « هيپو كوندريا » (7) را كه امروزه ديگر تقريباً منسوخ شده است براي اين افراد به كار ببريم، ولي لازم است در هر صورت تعريف جديدي از اين اصطلاح به دست دهيم كه در راستاي نظريات روانكاوي باشد.
آنچه در نزد تمام اين زنان مشاهده مي شود و بسيار قابل اهميت است اين است كه آنها داراي شخصيتي حساس و زودرنج هستند كه در پاره اي موارد به صورت بروز تعبيرهاي پارانوياك خود را نشان مي دهد. در عده اي اين حساسيت از زمان كودكي وجود داشته. در يكي از آنها افكار هذياني از نوع گزندزني در رابطه با درمانگرش در جريان كار پيدا شد كه همزمان تخفيف بارز علايم جسماني را به همراه داشت. در يكي ديگر از آنها يك نوع نوسان ريتمي واقعي بين تظاهرات جسماني و افكار هذياني به وجود آمد كه بسيار اعجاب انگيز و آموزنده بود. در تمام اين موارد نشانه هاي ساختار پارانوياك بسيار پوشيده و كم تظاهر بود و به سختي جلب نظر مي كرد.
نكته قابل توجه ديگر اينكه در تعدادي از اين زنان آن قسمت هايي از بدن كه مأمن پديده ي جسماني كردن بود برايشان ارزش « ديگري » را يافته بود. رابطه ي آنان با جهان و نظم آن بر اساس رابطه ي آنها با اين عضو بيمار قرار داشت و ارتباط با اين عضو « ديگري » شده هم عذاب آنها بود و هم نقطه ي اتكاء آنها. اين عضو براي آنها تبديل به يك بيگانه شده و آنها آن را متعلق به پيكر خود نمي دانستند. آنها اظهار مي كردند كه هيچ كنترلي بر روي آن ندارند و اينكه عضو ياد شده كاملاً به صورت خودمختار عمل مي كند.
جابجايي ژوئي سانس و سياليت آن از پديده ي جسماني به افكار هذياني و بالعكس و همچنين فونكسيون « ديگري » كه قسمتي از بدن آنها برايشان پيدا كرده است تعريف لكان را از پارانويا به خاطر مي آورد: « پارانويا يعني قرار دادن ژوئي سانس در نزد ديگري ». و در مورد اين بيماران مي توان گفت: « هيپو كوندريا يعني قرار دادن ژوئي سانس در قسمتي از بدن كه مبدل شده به ديگري ».
همان طور كه تاكنون متوجه شده ايد در اين بيماران نه تنها جايي براي تشخيص هيستري وجود ندارد بلكه حتي مي توان گفت كه سمپتوم آنها را، يعني پديده ي جسماني كردنشان را، نمي توان يك سمپتوم به معناي واقعي تلقي كرد و اين نه فقط به دليل آنكه سمپتوم آنها از تشكل ها و تراوشات ناخودآگاه نيست ».
براي درك بهتر مطلب دو مورد را به عنوان مثال ذكر مي كنم: « كارلا » و « فابي ين ». رابطه اي را كه اين دو زن جوان با پدرانشان دارند نمي توان با محبت يك هيستريك نسبت به پدرش يكي دانست. در نزد اين دو زن اين رابطه بيشتر يك از خودبيگانگي است كه فقط در پسيكوز مي توان آن را مشاهده كرد، يعني رابطه اي كه در عين حال تصويري و واقع است و پدرشان براي آنها هم ديگري آينه اي (8) و هم بزرگ ديگري مطلق است.
كارلا مدام زمين مي خورد و در اين افتادن ها خود را بشدت مجروح مي كند. حتي يك بار جمجمه اش دچار شكستگي شده و از آن روز به بعد او ديگر قادر نيست قدمي بردارد. ما متوجه شديم كه درست قبل از شروع اين زمين خوردن ها شركت پدرش، كه كارلا خيلي به آن افتخار مي كرد و تمام آينده ي خود را در آن مي ديد، ورشكست شده و پدرش كه تا به آن روز هميشه شريك و همراه كارلا در تمام امور زندگي بود او را بكلي رها مي كند. البته كارلا خود هرگز نتوانست بين اين دو واقعه و تقدم و تأخر آنها ارتباطي برقرار كند.
فابي ين از دردهاي شديدي در هر دو دست و هر دو پايش رنج مي برد. او به خاطر ابتلا به يك اسكوليوز ( انحراف ستون فقرات ) پيشرفته مجبور بود كه هر شب، به مدت هشت سال، در يك كُرست گچي قرار بگيرد و اين پدرش بوده كه هر شب بندهاي اين كُرست را از پشت براي او مي بسته. روزي كه اين قالب را برمي دارند احساس عجيبي به فابي ين دست مي دهد. احساس اينكه ديگر مورد حمايت نيست. مدتي بعد وقتي كه پدر فابي ين به سختي بيمار و رنجور مي شود دردهاي حادي در هر چهار اندام او ظاهر مي شود. در آن مناطقي از بدن كه پدر آنها را « در برنگرفته بود ».
ورشكستگي پدر و رها شدگي متعاقب آن توسط او در مورد اول و از دست رفتن « در برگرفتگي » (9) بدن توسط پدر در مورد دوم علت بوجود آمدن پديده هاي جسماني در اين دو بيمار هستند. ويژگي رابطه ي آنها با پدرانشان كه تماماً در بعد تصويري و واقع است نشان از « طرد » (10) بعد سمبوليك دارد. نكته بسيار بااهميت اين است كه موقعي كه در اين رابطه يك گسستگي ايجاد شد پديده ي هيپوكوندرياك ظهور كرد كه عملكردش به هم پيوستن جسم كه در بعد تصويري است با ژوئي سانس كه در بعد واقع است مي باشد. مي توان گفت كه نوعي جابجايي صورت گرفته، نوعي انتقال. انتقال گره تصويري - واقع از روي پدر بر روي بدن. به همين دليل است كه اين پديده ها را نمي توان يك سمپتوم به معناي واقعي آن تلقي كرد اگرچه آنها توانسته اند ژوئي سانس را مهار كرده و جلوي هرگونه تظاهرات ديگر پسيكوز را سد نمايند. در پاره اي از موارد اين سوژه ها دست به ايجاد دانشي هذياني مي زنند كه آنها را قادر مي سازد براي اين پديده ها معنايي بيابند.
پديده هاي جسماني هيپو كوندرياك، كه گفتيم يك سمپتوم به معناي واقعي نيستند، ما را به ياد اختلالات روان تني مي اندازد كه نوع ديگري از بازگشت ژوئي سانس بر روي تن است و در اين موارد نيز نمي توان صحبت از يك سمپتوم كرد.
آنچه را كه DSM4 در يك سبد كرده و تحت نام اختلالات تن شكلي از سر باز مي كند مجموعه اي از ساختارها و مكانيسم هاي مختلف را در خود جاي مي دهد كه طيف آن از نوروز تا پسيكوز است.
پي نوشت ها :
1.conversion
2.somatoform disorders
3.somatization
4.Larousse
5.artificial procreation
6.Jean-Pierre Deffieux
7.hypocondria
8.speculaire(F)
9.contention(F)
10.forclosure
كديور، ميترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوي در قرن بيست و يكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.