نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري
مترجم: منوچهر صبوري
با پيدايش و توسعه ي جوامع مدرن، دين دستخوش زوال جدي گرديد- و بسياري از محققان آن را به عنوان وضعي نهايي تلقي مي کردند، و چنين مي پنداشتند که دين به مقوله ي اعتقادات و رسوم سنتي مهجور تنزل مي يابد. با وجود اين، بيش از 80 درصد بريتانياييهاي امروزي هنگامي که در بررسيها از آنها پرسش مي شود مي گويند که به نوعي الوهيت اعتقاد دارند، و در آمريکا صدها فرقه و کيش گوناگون در کنار کليساهاي رسمي رشد مي کنند. در ايران و مناطق ديگر خاورميانه، آفريقا و هند، بنيادگرايي پوياي اسلامي با غربي شدن رويارويي مي کند. در ايرلند شمالي، پروتستانها و کاتوليکها مجموعه اي از وفاداريهاي مذهبي متمايز را که قرنها پايدار بوده زنده نگه مي دارند، در حالي که اعضاي فعال تندروتر هر مذهب به جنگ آشکار با يکديگر مي پردازند. پاپ به آمريکاي جنوبي و ايالات متحده سفر مي کند، و ميليونها کاتوليک مراحل سفر او را دنبال مي کنند. آيا اين همه مي تواند با اين انديشه که "خدا مرده است" آشتي داده شود؟
به اين پرسش تنها هنگامي مي توان پاسخ درستي داد که ما دريابيم دنيوي شدن (1) جنبه ها يا ابعاد متعددي دارد. يکي از اين جنبه ها به سطح عضويت در سازمانهاي مذهبي مربوط مي شود- چه تعدادي از افراد به کليسا يا مجمع ديني ديگري تعلق دارند، و در مراسم مذهبي يا تشريفات ديگر فعال هستند. به استثناي ايالات متحده آمريکا، همه ي کشورهاي صنعتي دنيوي شدن قابل ملاحظه اي را آن گونه که نشان داده شده تجربه کرده اند. الگوي زوال مذهبي که در انگلستان مشاهده مي گردد در بيشتر اروپاي غربي، از جمله کشورهاي کاتوليک مانند فرانسه يا ايتاليا ديده مي شود. ايتالياييها بيشتر از فرانسويها منظماً در کليسا حضور پيدا مي کنند، و در شعاير مذهبي مهم ( مانند مراسم عيد پاک ) شرکت مي جويند، اما الگوي کلي زوال آيينهاي مذهبي در هر دو مورد يکسان است. ( Acquaviva, 1979 )
بُعد دوم دنيوي شدن مربوط مي شود به اين که کليساها و ساير سازمانهاي مذهبي تا چه اندازه نفوذ اجتماعي، ثروت و حيثيت خود را حفظ مي کنند. در گذشته، همان گونه که ديديم، سازمانهاي مذهبي معمولاً نفوذ قابل ملاحظه اي بر حکومتها و مؤسسات اجتماعي اعمال مي کردند، و از احترام زيادي در اجتماع برخوردار بودند. تا چه اندازه اين وضع هنوز وجود دارد؟ پاسخ اين پرسش روشن است. حتي اگر خود را به قرن حاضر محدود سازيم، سازمانهاي مذهبي به تدريج بخش زيادي از نفوذ اجتماعي و سياسي اي را که پيش از اين داشتند از دست داده اند، و اين روندي جهاني است؛ اگرچه استثناهايي وجود دارد ( مانند لهستان ). رهبران کليسا ديگر نمي توانند خود به خود انتظار داشته باشند که نزد قدرتمندان صاحب نفوذ باشند. اگرچه بعضي کليساهاي رسمي از هر جهت هنوز بسيار ثروتمندند، و جنبشهاي جديد مذهبي ممکن است به سرعت ثروت خود را افزايش دهند، اما شرايط مادي بسياري از سازمانهاي مذهبي قديمي نامطمئن و متزلزل است. کليساها و معابد را به ناچار مي فروشند، يا در وضعي خراب و نيازمند تعمير نگه داشته شده اند.
بُعد سوم دنيوي شدن به اعتقادات و ارزشها مربوط است. ما مي توانيم آن را بُعد تعصب ديني (2) بناميم. بديهي است ميزان کليسا رفتن و درجه ي نفوذ اجتماعي کليساها، لزوماً به معناي بيان مستقيم اعتقادات يا آرمانهاي پذيرفته شده نيست. بسياري از افرادي که داراي اعتقادات مذهبي هستند منظماً در مراسم مذهبي حضور نمي يابند، يا در تشريفات عمومي شرکت نمي کنند. از سوي ديگر، منظم بودن اين گونه حضور يا مشارکت، هميشه به مفهوم داشتن عقايد نيرومند مذهبي نيست- افراد ممکن است بنا به عادت يا به علت آن که در اجتماع شان چنين انتظاري از آنها مي رود، در اين گونه مراسم حاضر شوند.
همانند ابعاد ديگر دنيوي شدن ما بايد درک دقيقي از گذشته داشته باشيم تا بدانيم تا چه اندازه تعصب ديني امروز زوال يافته است. در بسياري از جوامع سنتي، از جمله اروپاي قرون وسطي، تعهد نسبت به اعتقاد مذهبي از شدت کمتري برخوردار بود، و در زندگي هر روزه، کمتر از آنچه ممکن است تصور شود اهميت داشت. براي مثال، تحقيق در تاريخ انگلستان نشان مي دهد که تعهد نه چندان محکم به اعتقادات ديني در ميان مردم عادي معمول بوده است. ( Thomas, 1978 ) به نظر مي رسد شکاکان مذهبي در بيشتر فرهنگها، به ويژه در جوامع سنتي بزرگتر، وجود داشته اند. ( Ginzburg, 1980 )
با وجود اين، ترديدي نيست که استواري اعتقادات ديني امروز به طور کلي کمتر از آن است که در دنياي سنتي وجود داشت- به ويژه اگر در زير اصطلاح "دين" مجموعه ي اعتقادات فوق طبيعي را که مردم به آنها باور داشتند را نيز منظور کنيم. اکثر ما ديگر به سادگي محيط خود را جولانگاه خدايان يا ارواح نمي دانيم. برخي از تنشهاي عمده در دنياي امروز- مانند تنشهاي ميان اسرائيل و دولتهاي عرب همسايه- اساساً يا تا اندازه اي ناشي از اختلافات مذهبي است. اما بيشتر ستيزه ها و جنگها اکنون اصولاً ماهيت غيرمذهبي دارند- و به عقايد سياسي يا منافع مادي مختلف مربوط مي شوند.
نفوذ مذهب در راستاي هر يک از ابعاد سه گانه ي دنيوي شدن کاهش يافته است. آيا بايد نتيجه گيري کنيم که سرانجام حق با مؤلفان قرن نوزدهم بوده است؟ شايد دردهاي احتضار دين عميق تر از آن بوده اند که آنها پيش بيني کردند؟ اين گونه نتيجه گيري اشتباه خواهد بود. جاذبه ي دين، در شکلهاي سنتي و جديد آن، احتمالاً زماني دراز خواهد پاييد. بين تفکر عقلگرايانه ي امروزين و شيوه ي نگرش مذهبي، تنش سختي وجود دارد. ديدگاه عقلگرا بر بسياري از جنبه هاي زندگي ما چيره گرديده، و بعيد مي نمايد که سلطه ي آن در آينده ي قابل پيش بيني تضعيف شود. با وجود اين مسلماً واکنشهايي بر ضد عقلگرايي پديد آمده، و منجر به دوره هاي احياي ديني مي شود. شايد کمتر کسي در اين جهان باشد که هرگز تحت تأثير احساسات مذهبي قرار نگرفته باشد، و علم و تفکر عقلگرايانه در برابر سئوالاتي اساسي مانند معنا و هدف زندگي- موضوعاتي که هميشه اساس دين بوده است- ساکت مي مانند.
پي نوشت ها :
1. secularization
2. religiosity
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391