مترجم: منوچهر صبوري
مقایسه ی روابط قومی در جوامع دیگر با روابط قومی در بریتانیا نشان می دهد که تعصب و تبعیض چگونه مطابق با الگوهای مختلف تکامل تاریخی فرق می کنند. از برزیل گاهی به عنوان نمونه ی یک جامعه ی آزاد از تعصب قومی میان سیاه و سفید نام برده می شود، اگرچه این گفته کاملاً درست نیست. برعکس، آفریقای جنوبی کشوری است که در آن تعصب و تبعیض به شکلی افراطی توسعه یافته و جدایی سیاه و سفید نهادی شد.
روابط قومی در برزیل
اندکی کمتر از چهار میلیون آفریقایی پیش از پایان یافتن تجارت برده در میانه ی قرن نوزدهم به برزیل انتقال یافتند. کمتر از یک میلیون نفر به ایالات متحده برده شدند، و سیاهانی که متعلق به فرهنگهای گوناگون آفریقایی بودند معمولاً در آنجا پراکنده بودند، اما در برزیل سیاهانی که از یک ناحیه آورده شده بودند معمولاً با همدیگر نگهداری می شدند. از این روی آنها توانستند بیشتر از آنچه برای بردگان در ایالات متحده امکان پذیر بود فرهنگ اصلی خود را حفظ کنند. برده ها در برزیل مادام که به اربابانشان خدمت می کردند حق داشتند ازدواج کنند ولو آنکه اربابانشان موافق نباشند، و زمانی که ازدواج می کردند زن و شوهر را ممکن نبود به عنوان برده های منفرد فروخت. تماس جنسی میان مردان سفیدپوست و زنان برده فراوان بود، و کودکانی که از این راه به وجود می آمدند غالباً آزاد می گردیدند، و گاهی به طور کامل به عنوان جزئی از خانواده ی سفیدپوست پذیرفته می شدند. بردگی سرانجام در سال 1888 ملغی گردید، اما قبل از آن سفیدپوستان به وجود سیاهان آزاد عادت کرده بودند.پس از پایان بردگی بسیاری از سیاهان برزیل به شهرهای کوچک و بزرگ نقل مکان کردند. در این شهرها اکثر آنها در فقر قابل ملاحظه زندگی می کردند (و امروز هم زندگی می کنند) اما از عضویت در اتحادیه های کارگری منع نشدند، و بخشی از آنان به مواضع ثروت و قدرت ارتقاء یافته اند. یک ضرب المثل معروف برزیلی می گوید "مرد سیاه ثروتمند سفید است و مرد سفید فقیر سیاه". این عبارت هم عقاید نسبتاً انعطاف پذیر در مورد اختلاف نژادی را به خوبی نشان می دهد، و هم این واقعیت را که سفیدی هنوز آشکارا با برتری یکسان پنداشته می شود. سفیدپوستان همچنان بر موقعیتهای بالا در کلیه ی بخشهای جامعه تسلّط دارند.
برای مدتها برزیلیها نظام روابط نژادی خود را از جنبه ای خیرخواهانه تبیین کرده و آن را به گونه ای مثبت با الگوهای تفکیک شده تر ایالات متحده آمریکا مقایسه می کردند، اما در دهه ی 1960 و دهه ی 1970، که حرکتهای تأمین حقوق مدنیِ بیشتر برای سیاهان آمریکایی نیرو گرفت، این گونه مقایسه ها کمتر به سود برزیل بود. در اوایل دهه ی 1960، پس از آن که یک جهانگرد سیاهپوست آمریکایی به نام کاترین دانهام (1) شکایت کرد که در یکی از هتلهای سائوپولو (2) از دادن اتاق به او امتناع کرده اند، مجلس نمایندگان برزیل قانونی را تصویب کرد که تبعیض در اماکن عمومی را ممنوع کرد. اما این قانون تا اندازه ی زیادی حرکتی نمادین بود، و هیچ کوششی از جانب حکومت برای رسیدگی به میزان تبعیضات احتمالی به عمل نیامد.
اکثر محققان موافقت دارند که چنین تبعیضهایی به طور نسبی در برزیل نادر بوده است، اما کمتر برنامه ای توسط حکومت برای بهبود فرصتهای اجتماعی و اقتصادی غیر سفیدپوستان تنظیم گردیده است. اعتقاد برزیلیها به سفیدسازی با ادامه ی تمرکز سیاهان در فقیرترین بخشهای جامعه مغایرت دارد. با وجود این برزیل از کشتارهای خودسرانه ی سیاهان و اغتشاشات پی درپی که تاریخ آمریکا را مشخص کرده اند احتراز کرده، و از بیشتر اشکال افراطی تر تعصب علیه سیاهان دوری جسته است.
توسعه ی اجتماعی آفریقای جنوبی
نخستین ساکنان اروپایی آفریقای جنوبی هلندی بودند. آنها چون با مقاومت مردم محلی برای کار در مؤسسات اروپاییان رو به رو گردیدند، شروع به وارد کردن تعداد زیادی برده از نقاط دیگر آفریقا و از هند شرقی هلند کردند. بعدها بریتانیاییها موقعیت مسلطی در آفریقای جنوبی پیدا کردند و در دهه ی 1830 به بردگی پایان دادند. تقسیمات میان سفیدپوستان و آفریقاییان بومی در آغاز آن گونه که بعدها تغییر کرد مطلق نبود. هنگامی که بردگی ملغی شد، مالیاتهای جدیدی برای سیاهان برقرار گردید که در عمل بسیاری از آنان را مجبور ساخت برای کارفرمایان اروپایی کار کنند، و مردان جوان آفریقایی ناچار گردیدند برای پرداخت مالیات در جستجوی کار دور از خانه باشند. در نتیجه نظام "نیروی کار مهاجر" (3) به وجود آمد که الگوی تکامل بعدی اقتصاد آفریقای جنوبی را تعیین کرد. بسیاری از آفریقاییان در معادن طلا یا الماس به کار مشغول شدند، و در اردوگاههای ویژه ای کاملاً دور از محلات مسکونی اروپاییان به سر می بردند.به تدریج نظام تفکیک شده ای پدید آمد که با گذشت زمان صورت قانونی پیدا کرد.
در نظام آپارتاید (به معنای توسعه ی جداگانه)، که بعد از جنگ جهانی دوم معمول گردید، جمعیت آفریقای جنوبی به چهار "گروه ثبت شده" طبقه بندی گردیده- 4/5 میلیون سفیدپوست از تبار مهاجران اروپایی؛ 2/5 میلیون نفر به اصطلاح "رنگین پوست" که تبار این افراد به پیش از یک "نژاد" می رسد؛ یک میلیون نفر آسیایی تبار و 23 میلیون نفر آفریقاییان سیاهپوست.
تنها اختلافات عظیم ثروت و فرصتها نیست که آفریقای جنوبی را از سایر کشورهای صنعتی متمایز می سازد، زیرا این اختلافات در کشورهای دیگر نیز وجود دارند. بلکه اختلافات شدید و فراگیری که قانون از آنها پاسداری می کند، سفیدپوستان و غیر سفیدپوستان را از یکدیگر جدا می سازد.
بوتیکهای انحصاری و مراکز خرید پرزرق و برق، خیابانهای آرام که دو طرف آنها درختان سرسبز سر برکشیده اند، باغهای محصور و به طرزی زیبا آراسته شده، و مانند اینها به محیط نواحی مسکونی سفیدپوستان ثروتمند شکل می دهند..... برعکس، تصور یکنواختی و پراکندگی حقیرانه شهرکها و محلات سیاهپوست نشین به راستی دشوار است. اینجا و آنجا نقاطی دارای رفاه نسبی وجود دارند، اما اینها استثنا هستند نه قاعده. این تکرار پیوسته و مداوم تصاویر یکسان- خیابانهای غمزده ی خاک آلود، کودکان پابرهنه و ژنده پوش، صفهای بی پایان مسافران خسته، دسته های کارگران بی رمق و کوفته که به زحمت به سوی خانه هایشان راه می پیمایند، نگاههای خیره عبوسانه و نیم نگاههای کاوشگرانه- است که تابلویی فراموش نشدنی از محرومیت خلق می کند. در این شهرکها، زندگی هر روزه یک جان کندن بی پایان است، تنازعی ظاهراً بی وقفه برای هستی و بقا. (Murray, 1987)
پیروان دن برگ سه سطح اصلی جداسازی نژادی در جامعه آفریقای جنوبی تشخیص داده است. (van den Berghe, 1970)
1- جداسازی خرد:
جداسازی اماکن عمومی (آن گونه که در جنوب آمریکا نیز معمول بود). دستشوییها و توالتها و حمامها، اتاقهای انتظار، واگنهای راه آهن و محلهای عمومی دیگر، تسهیلات جداگانه برای سفیدپوستان و غیر سفیدپوستان دارند.2- جداسازی میانه:
جداسازی سفیدپوستان و غیر سفیدپوستان بر حسب محلاتی که در نواحی شهری در آن زندگی می کنند. سیاهان مجبور می شوند در مناطق ویژه ای که برای آنها معین شده زندگی کنند.3- جداسازی کلان:
جداسازی کامل گروههای قومی در مناطق مشخص که به عنوان بودگاههای بومی (4) دایر گردیده اند.مدتهاست که برای اقتصاد آفریقای جنوبی دیگر ممکن نیست بدون نیروی کار میلیونها غیر سفیدپوست، که در شهرها یا نزدیک شهرها زندگی می کنند، به فعالیت ادامه دهد. زمانی بعضی محلات قومی مختلط در نواحی عمده ی شهری وجود داشت، اما به تدریج تعداد بیشتری از سیاهان در شهرکهای نمونه (5) جای داده شدند، که چند مایل دورتر از نواحی سفیدپوست نشین واقع گردیده اند. به علاوه میلیونها نفر به اصطلاح به سرزمینهای بومی (6) کاملاً دور از شهرها رانده شدند. این مناطق به صورت ایالات نیمه خودمختار، تحت کنترل کلی حکومت مرکزی سفیدپوست سازمان یافتند.
سرزمینهای بومی ظاهراً مناطق مجزایی بودند که در آن اکثریت سیاهپوست می توانستند حقوق سیاسی ای را که در آفریقای جنوبی سفید از آنها دریغ می شد اعمال کنند. بر طبق مفاد قانون شهروندی سرزمینهای بومی مصوب سال 1970، افراد ساکن در یک سرزمین بومی از روزی که آن سرزمین "مستقل" اعلام می شد خود به خود از تابعیت آفریقای جنوبی محروم می گردیدند. افرادی که هر روز برای رفتن به سر کار باید از مرز عبور کنند با خانواده هایشان در سرزمینهای بومی زندگی می کردند و هر روز از مرزهای ملی (7) عبور کرده به آفریقای جنوبی سفید سفر می کردند. به طوری که برآورد گردیده 80 درصد ساکنان سرزمینهای بومی در 1992 زیر خط فقر رسماً تعیین شده زندگی می کردند.
حقوق مدنی سیاهان در آمریکا
الغاءِ بردگی و نخستین تحولات
در نتیجه ی جنگ داخلی میان ایالات شمالی و جنوبی بردگی در آمریکای شمالی پایان یافت. اعلامیه ی آزادی در واقع در سال 1863، یک سال پیش از پایان جنگ به امضاء رسید. اما پایان بردگی پیشرفت چشمگیری در سرنوشت سیاهان، که اکثرشان در شرایط فقر وحشتناک به سر می بردند به وجود نیاورد. یک سلسله قوانین "جیم کراو" (8) در فاصله ی سالهای 1890 و 1912 در جنوب تصویب شد که سیاهان را از استفاده از واگنهای راه آهن "سفیدپوستان"، توالتهای عمومی و کافه ها منع کرد. این گونه جداسازی نژادی با تصمیم دیوان عالی در سال 1896، که تسهیلات "جداگانه اما برابر" را قانونی اعلام کرد به رسمیت شناخته شد. فعالیتهای جمعیت خشن و سرّی کوکلوکس کلان، نیز در جهت تأمین ادامه ی جداسازی نژادی بود.مبارزات گروههای اقلیت برای دستیابی به حقوق و فرصتهای برابر، از انقلاب به بعد در تاریخ آمریکا مهم بوده است. بیشتر اقلیتها در دسترسی به نفوذ سیاسی و پاداشهای اقتصادی و در پیشبرد خواستهای خود برای منزلت برابر با اکثریت موفق بوده اند، اما سیاهان تا اوایل دهه ی 1940 تا حدّ زیادی از این گونه فرایندهای پیشرفت مستثنی گردیده بودند. «انجمن ملی برای پیشرفت رنگین پوستان» (9) و «جامعه ی ملی شهری» (10) به ترتیب در سالهای 1909 و 1910 تأسیس گردیدند. هر دو تشکیلات برای حقوق مدنی سیاهان مبارزه می کردند، اما تنها در خلال جنگ جهانی دوم و بعد از آن بود که مبارزات آنها عملاً تا اندازه ای تأثیر خود را نشان داد.
پیش از آن که ایالات متحده وارد جنگ شود، رهبران «انجمن ملی» و «جامعه ی ملی شهری» با رئیس جمهور فرانکلین دی. روزولت ملاقات کردند و خواستار رفع جدایی نژادی (11) در نیروهای مسلح گردیدند. نه تنها این درخواست رد شد، بلکه روزولت علناً به ایراد سخنانی پرداخت مبنی بر اینکه رهبران جنبش حقوق مدنی در این جلسه با ادامه ی جدایی نژادی موافقت کرده اند. فیلیپ راندولف، (12) یکی از رهبران سیاهپوست اتحادیه که در این جلسه شرکت کرده بود، خشمناک از این فریب آشکار، درخواست کرد یکصد هزار سیاهپوست به عنوان اعتراض در واشنگتن راهپیمایی کنند. چند روز پیش از تاریخی که بنا بود راهپیمایی انجام شود روزولت فرمانی را امضا کرد که تبعیض در استخدام به دلایل اختلافات نژادی را ممنوع اعلام کرده، و قول داده بود در مورد مسأله جداسازی در نیروهای مسلح اقدام کند. (Finch, 1981; Zangrando, 1980)
دو سال بعد، سازمان تازه تأسیس «کنگره ی برابری نژادی» (13) شروع به مبارزه با جداسازی نژادی در رستورانها، استخرهای شنا و سایر محلهای عمومی در شیکاگو کرد: اگرچه این عمل موفقیت زیادی حاصل نکرد، و واکنش شدیدی را از سوی سفیدپوستان برانگیخت، اما آغاز فعالیت مبارزه جویانه در حمایت از حقوق مدنی سیاهان را مشخص کرد- که پانزده سال بعد به صورت یک جنبش توده ای درآمد.
اندکی پس از جنگ جهانی دوم «انجمن ملی رنگین پوستان» مبارزه علیه آموزش و پرورش عمومی جداگانه را آغاز کرد. این مبارزات زمانی به اوج خود رسید که انجمن مذکور پنج شورای مدارس را مورد تعقیب قانونی قرار داده و مفهوم آموزش جداگانه و برابر را که در آن زمان نفوذ زیادی داشت به رویارویی فراخواند. در سال 1954، دیوان عالی به اتفاق آرا، رأی داد که "تسهیلات آموزشی جداگانه ذاتاً نابرابرند". این تصمیم دیوان عالی زمینه ی مبارزات حقوق مدنی برای دو دهه ی بعد را تشکیل داد. زمانی که برای نخستین بار دیوان عالی تصمیم خود را گرفت. چندین ایالت و حکومتهای محلی تلاش کردند تا اثرات آن را در عمل محدود کنند. در برابر ادغام مدارس عمومی که تحت نظامنامه های فدرال فعالیت می کردند مقاومت شدیدی صورت گرفت. و منجر به احیای سازمان نژادپرست کوکلوکس کلان "شورای شهروندان سفیدپوست" (14) و گروههای بیداری مذهبی (15) محلی گردید. حتی تا سال 1960 کمتر از یک درصد دانش آموزان سیاهپوست جنوبی به مدارس مختلط نژادی می رفتند. (Issel, 1985; Sitkoff, 1981)
مقاومت شدیدی که از سوی سفیدپوستان متمرد ابراز گردید رهبران سیاهپوست را قانع کرد که برای واقعیت بخشیدن به حقوق مدنی رزمندگی توده ای ضروری است. در سال 1956 زن سیاهپوستی به نام روزاپارکز (16) به خاطر آن که حاضر نشده بود جای خود را در اتوبوس به یک مرد سفیدپوست بدهد در مونتگمری (17)، آلاباما، (18) بازداشت شد. در نتیجه تقریباً همه ی جمعیت سیاهپوست شهر، به رهبری یک کشیش باپتیست (19) به نام دکتر مارتین لوترکینگ جونیور (20)، سیستم حمل و نقل شهری را به مدت 381 روز تحریم کردند. سرانجام مقامات شهر مجبور شدند در آن سیستم حمل و نقل شهری جدایی نژادی را لغو کنند.
به دنبال این جریان، تحریمهای بیشتر و اعتصابات نشسته با هدف رفع جدایی نژادی در سایر تسهیلات عمومی آغاز گردید. راهپیماییها و تظاهرات خیابانی پشتیبانی زیادی از میان سیاهان و سفیدپوستانی که با آنها همدردی نشان می دادند به دست آوردند. کینگ مبارزات مقاومت فعال اما غیرخشن در برابر تبعیض نژادی را سازمان می داد، اما واکنش نسبت به جنبش به هیچ وجه عاری از خشونت نبود. فوبوس (21) فرماندار آرکانزاس (22)، سربازان ایالتی را فراخواند تا از ورود دانش آموزان سیاهپوست به دبیرستان مرکزی در لیتل راک (23) جلوگیری کنند. در شهر برمینگام (24)، آلاباما، کلانتر "بول" کانر (25) دستور داد پلیس با استفاده از ماشینهای آب پاش، باتون و سگهای پلیس اعتراض کنندگان را متفرق کند.
پس از ماجرای برمینگام طی مدتی حدود ده هفته چند صد تظاهرات خیابانی در بسیاری از شهرهای آمریکا رخ داد، و بیش از 15000 نفر از اعتراض کنندگان دستگیر شدند. در سال 1963، دویست و پنجاه هزار نفر از طرفداران حقوق مدنی در واشینگتن راهپیمایی کردند و به سخنان کینگ گوش فرا دادند که اعلام می کرد "ما راضی نخواهیم شد تا زمانی که عدالت همچون سیل و نیکوکاری همانند رودی خروشان جاری شود". در سال 1964، یک قانون حقوق مدنی به تصویب کنگره رسید، که به طور فراگیر تبعیض نژادی در مکانهای عمومی، آموزش و پرورش، استخدام و در هر سازمانی را که از دولت کمکهای مالی دریافت می کند ممنوع کرد. لوایح قانونی دیگری در سالهای بعد به منظور تأمین این که سیاهان از حق رأی کامل برخوردار گردند تصویب گردید، و تبعیض نژادی در امر مسکن نیز غیرقانونی اعلام شد.
جنبش حقوق مدنی
جنبش حقوق مدنی (26) احساس آزادی فرهنگی و اثبات وجود برای فعالان سیاهپوست به همراه آورد، که بسیار فراتر از هدفهای رسمی ای بود که آنها به خاطرش مبارزه می کردند. کمیته ی هماهنگی فعالیتهای مسالمت آمیز دانشجویان (27)، گروه خوانندگان آزادی (28) خود را داشت، که آرزوهای خود را در قالب موسیقی و آواز بیان می کردند. وینسنت هاردینگ (29) آن نیرو و حس آغاز تازه ای را که بسیاری از سیاهان در آن زمان احساس می کردند، این گونه توصیف کرده است:امید، آرمانگرایی، شهامت و عزمی غیرقابل توصیف در آن نخستین ماههای سازماندهی، راهپیمایی، آوازخوانی و زندان رفتن وجود داشت... آنها به آرمانهای خود ایمان داشتند. هنگامی که در زندان، در اجتماعات توده ای، در برابر پلیس و سربازان می خواندند "ما پیروز خواهیم شد" جدی بودند.... پیروزی به معنای "آزادی" بود و "حقوق" و "شأن انسانی" و "عدالت" و این که سیاه و سفید جدا از هم نباشند و بسیاری چیزهای دیگر که اعضای یک جنبش بیش از آنکه بتوانند بیان کنند آنها را احساس می کنند. (Harding, 1980)
تلاش برای اجرای قوانین جدید حقوق مدنی باز هم با مقاومت سخت و بی رحمانه از سوی مخالفان روبه رو گردید. راهپیمایان حقوق مدنی مورد توهین قرار گرفته و مضروب گردیدند، و بعضی جان خود را از دست دادند. ظهور گروههای پرخاشگر و رزمنده سیاهان زیر عنوان قدرت سیاه (30) واکنشی در برابر این جریان بود. میانه روها خود را از این حرکت جدا کردند، و به اعمال فشار برای اصلاحات هماهنگ با قوانین رسمی ادامه دادند. بین سالهای 1965 و 1968 اغتشاشات بزرگی در محلات و نواحی سیاهپوست نشین شهرها در سراسر آمریکا در گرفت.
با وجود موانعی که از اجرای کامل مفاد قانون حقوق مدنی جلوگیری می کرد، تصویب این قانون اهمیتی بنیادی داشت. اصول آن نه تنها در مورد سیاهان، بلکه در ارتباط با هر کسی که در معرض تبعیض نژادی قرار داشت از جمله گروههای قومی دیگر و زنان قابل تطبیق بود. این قانون به عنوان نقطه عزیمت مجموعه ای از جنبشهای مرتبط با توسعه ی حقوق گروههای ستمدیده مورد استفاده قرار گرفت.
طی مبارزات دهه ی 1960، هدفهای جنبش حقوق مدنی سیاهان تا اندازه ای تغییر کرد. آرزوی اکثر رهبران حقوق مدنی همیشه ادغام کامل سیاهان در فرهنگ بزرگتر آمریکایی بود. خیزش گروههای رزمنده قدرت سیاه به تغییر این آرمانها در جهت تأکید بر شرافت سیاه بودن و ارزش ذاتی فرهنگ سیاه کمک کرد. سیاهان اکنون شروع به درخواست موقعیتی مستقل در اجتماع کردند، و به جای همانندگردی (31) در درون نظم اجتماعی سفیدپوستان، ایجاد جامعه ای حقیقتاً چند قومی را مورد توجه قرار دادند. این دگرگونی در شیوه ی نگرش با این احساس نیز تقویت می گردید که برابری در برابر قانون چنانچه تبعیض در عمل ادامه داشته باشد چندان سودی نخواهد داشت.
گروههای قدرت سیاه که طرفدار استفاده از خشونت برای دستیابی به هدفهایشان بودند، مانند "پلنگان سیاه" (32)، یا توسط مقامات حکومتی در هم شکسته شدند یا به دسته های مختلف تقسیم شدند. بسیاری از فعالان سیاه به سوی صندوق رأی به عنوان وسیله ی ایجاد قدرت سیاسی برای سیاهان روی آوردند. در سال 1975 گروهی از نوازندگان سیاهپوست آهنگ "شهر شکلاتی" (33) را ضبط کردند، و این آهنگ یکی از محبوبترین صفحات در ایستگاههای رادیویی متمایل به سیاهان گردید. یکی از خوانندگان، جرج کلینتون (34) ابراز امیدواری کرد که سیاهان بتوانند از طریق سیاستهای انتخاباتی به نفوذ واقعی در جوامع محلی دست یابند. هنگامی که رأی را به دست آوردید به گلوله نیازی نخواهید داشت! "شهر شکلاتی" واشینگتن بود، که در آن حومه های "وانیلی" هسته ی سیاه درونی را احاطه کرده بودند؛ اما به تمام شهرهایی نیز اطلاق می گشت که در آنها سیاهان می توانستند نیروی سیاسی خود را بسیج کنند.
در بخشی از روایت (rap) این آهنگ گفته می شد:
شهرهای شکلاتی زیادی در اطراف هستند
مثل نیوآرک
یاگری
کسی به من گفت لُس انجلس هم از این شهرهاست
و ما برای گرفتن آتلانتا هم تلاش می کنیم
(Gilroy, 1987)
اقدام مثبت
اگرچه در آغاز مقاومت شدیدی در برابر رفع جدایی نژادی در مدارس جنوب صورت گرفت، اما در درازمدت، جدایی زدایی در شمال مسائل بسیار بزرگتری را مطرح کرد. مدارس در شمال قانوناً تفکیک نشده بودند، اما به علت الگوهای مختلف سکونت در محلات شهری جدایی سیاه و سفید چشمگیر بود (و هست). از آنجا که سیاهان و سفیدپوستان اساساً در محلات جداگانه زندگی می کنند، فرزندان آنها به مدارس متفاوتی می روند. به منظور دستیابی به یگانگی بیشتر، بر اساس رأی دیوان عالی که در سال 1971 به اجرا در آمد، "انتقال کودکان بین مناطق مختلف آموزشی" (35) (بردن کودکان به مدارس خارج از منطقه ی آنان به منظور قرار دادن کودکان سفیدپوست در مدارسی که عمدتاً سیاهپوست هستند و برعکس) آغاز گردید. این گونه انتقال نمونه ای از اقدام مثبت است؛ اصطلاحی که شامل همه ی برنامه هایی می شود که به منظور برقراری موازنه در جایی که گروههای اقلیت در وضع نامساعدی قرار دارند به اجرا در می آید. نمونه های دیگر اقدام مثبت که در دهه های 1970 و 1980 انجام شد شامل تخصیص نسبت معینی از ظرفیت کالجها به گروههای اقلیت بود با آگاهی از این که نمرات آنها ممکن است در سطح دیگران نباشد، و تضمین این که حداقل درصد معینی از افرادی که برای مشاغل موجود در مؤسسات عمومی استخدام می شوند از گروههای محروم باشند.بیشتر اشکال اقدام مثبت بسیار بحث انگیز بوده اند. هنگامی که سفیدپوستان در سال 1976 در شهر بوستون به اتوبوسهایی که دانش آموزان سیاهپوست را به مدارس سفیدپوستان می بردند حمله کردند، بحث در مورد انتقال دانش آموزان سیاه و سفید به اوج خود رسید. انتقال دانش آموزان اکثراً به طور مسالمت آمیز پیشرفت کرده است، اما تقریباً به طور مسلم این نتیجه ی ناخواسته را در برداشته که حرکت سفیدپوستان به خارج از مناطق مرکزی شهرها را افرایش داده است. دیوان عالی در دعوای باکه علیه دانشگاه کالیفرنیا (36) (1977) تا حدی از اصل اقدام مثبت حمایت کرد. باکه دانشجوی سفیدپوستی بود که از دانشکده پزشکی دانشگاه کالیفرنیا در دیویس درخواست پذیرش کرد. از آنجا که نمرات و نتایج آزمون وی از نمرات تعدادی از متقاضیان گروههای اقلیت، که پذیرفته شده بودند بالاتر بود و پذیرفته نشد، ادعا کرد که مورد "تبعیض معکوس" قرار گرفته است. دیوان عالی حکم کرد که او باید در دانشگاه پذیرفته شود اما رأی داد که دانشگاهها حق دارند زمینه ی قومی را به عنوان ملاکی مناسب در تصمیم گیری در مورد پذیرش دانشجو به کار برند. از سوی دیگر، سهمیه های ثابت غیرقانونی اعلام شدند.
تاریخچه مهاجرت به انگلستان
نخستین مهاجران
تعداد قابل ملاحظه ی نامهای ایرلندی، ویلزی و اسکاتلندی که امروز در میان انگلیسیها پراکنده است یادگاری از سرازیر شدن مهاجران از حاشیه های سلتی (37) به مراکز شهری انگلستان در گذشته است. در اوایل قرن نوزدهم، مدتها پیش از آغاز مهاجرت عمده از مستعمرات دوردست، آشکار بود که شهرهای روبه توسعه انگلیسی مهاجران نواحی کم رونق جزایر بریتانیا را جلب می کنند. در سال 1867 روزنامه ی تایمز با افسوس از این واقعیت یاد می کند که "به ندرت چیزی به عنوان یک انگلیسی خالص در این جزیره وجود دارد". سلطنت، که امروز مشخصاً به عنوان "انگلیسی" ترین نهادهای انگلیسی تصویر می شود، شامل عناصر خارجی بسیاری بوده است. انگلستان پادشاهان فرانسوی، اسکاتلندی، هلندی و آلمانی داشته است و خانواده ی سلطنتی کنونی آن قدر اجداد غیرانگلیسی دارد که بهتر است به عنوان "اروپایی" توصیف شود!از قرن هفدهم تاکنون یک اجتماع رو به پیشرفت ایرلندی در لندن وجود داشته است. مهاجران ایرلندی گرچه در آغاز اساساً به مشاغل یدی غیرماهر اشتغال داشتند لکن توانستند به موقع به مشاغل ماهرتر و دارای دستمزد بهتر انتقال پیدا کنند. جمعیت ایرلند که در میان کشورهای اروپای غربی تنها افتاده بود، در قرن نوزدهم در واقع افت کرد. لندن، منچستر، لیورپول و گلاسگو دهها هزار مهاجر ایرلندی را پذیرفتند، در عین حال تعداد بسیار بیشتری نیز رهسپار آمریکا گردیدند. میان سالهای 1830 و 1847، تنها 300.000 ایرلندی در لیورپول پیاده شدند. تا سال 1851، نیم میلیون ایرلندی در انگلستان و ویلز ساکن شده بودند. چرا چنین تعداد انبوهی مهاجرت می کردند؟ قحطیهای دیرپای در ایرلند مردم را مجبور می کرد زندگی جدیدی را در جای دیگری جستجو کنند، و نزدیکی ایرلند به انگلستان سفر به شهرهای انگلیس و داشتن ارتباط با سرزمین مادری شان را برای ایرلندیها نسبتاً آسان می کرد.
ایرلندیها در انگلستانِ نیمه ی قرن نوزدهم بزرگترین گروه مهاجر در جامعه ای به شمار می رفتند که، خارج از لندن، تا اندازه ی زیادی از "تهاجمات" خارجی درامان بود. اما، خود پایتخت گروههای "خارجی" بسیاری داشت. یک اجتماع یهودی در قرن هفدهم تأسیس گردید، و طی یک صد سال بعد که سرکوبهای خشن، یهودیان کشورهای دیگر را به سوی ایمنی نسبی انگلستان کشاند، این اجتماع افزایش قابل توجهی پیدا کرد. در سال 1800 محاسبه گردید که حدود 6000 یهودی در شهرستانها و بین 15000 تا 20.000 نفر در لندن زندگی می کردند. یهودیان که هرگاه فقیر بودند مورد مذمت قرار می گرفتند، وقتی هم که ثروتمند بودند محکوم می گردیدند. هنگامی که چارلز دیکنز شخصت فاگین را در الیورتویست خلق کرد، کاریکاتوری آشنا و کاملاً شناخته شده را مورد استفاده قرار داد.
شکل 9- مهاجرت از جزایر هند غربی، هند و پاکستان به انگلستان، 1970-1940
منبع: G.B. Lomas, Census 1971: The Coloured Population of Great Britain (London: Runnymede Trust, 1974); The Runnymede Trust and The Radical Statistics Race Group Britain’s Black Population (London: Heinemann Educational, 1987), p.27.
در جریان انقلاب صنعتی، مهاجران هلندی در بریتانیا به تأسیس شبکه ای از مؤسسات مالی و بانکداری موسوم به «مالیه هلند» (38) کمک کردند- که در دگرگونی اقتصادی کشور نقشی حیاتی ایفا کرد. هلندیهای کارآمد و تحصیلکرده ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی ای را به انگلستان آوردند که اهمیتی پایدار و انقلابی داشت. بدین سان افراد غیربریتانیایی به ایجاد یک جو اجتماعی- اقتصادی جدید در انگلستان کمک مهمی کردند.
سرازیر شدن مهاجران چینی طی دوره ی گسترش صنعتی از نظر کارفرمایان منبع کار ارزان مطلوبی برای کارخانه های انگلیسی بود. با وجود این در اواخر قرن نوزدهم رهبران اتحادیه های کارگری به علت خطری که این امر متوجه سطح دستمزدهای کارگران محلی می کرد در مواردی علیه مهاجرت چینیها سخن گفتند.
استقرار مهاجران سیاهپوست در بریتانیا در اواخر قرن نوزدهم ناشی از توسعه ی کشتیرانی و حمل کالا به آفریقای غربی و کارائیب بود. تعدادی دانشجوی آفریقایی و هند غربی در این دوره به دانشگاههای بریتانیا راه یافتند، اما بزرگترین گروه مهاجران سیاهپوست شامل ملوانانی بودند که در شهرهای بریتانیا ساکن شدند. این مهاجران بنیادگذاران نخستین اجتماعات جدید سیاهان در بریتانیا (به طور قابل ملاحظه در کاردیف) (39) بودند. نیاز به تعداد بیشتری مردان رزمنده برای تقویت نیروهای بریتانیا طی جنگ جهانی اول منجر به استخدام بیش از 15000 نفر از جزایر کارائیب بریتانیا به منظور تشکیل یک هنگ سیاهپوست هند غربی گردید، و پس از پایان تخاصمات، گروهی از سربازان هند غربی در بریتانیا مقیم شدند، و ترجیح دادند به جای آنکه به محیط از نظر اقتصادی بی رونق هند غربی بازگردند، بمانند و بینند بریتانیا چه چیزهایی به آنها ارائه می کند. (ر.ک. به Fryer, 1984 )
تحولات بعدی
تعقیب و آزار نازیها در اوایل دهه ی 1930 یک نسل از یهودیان را از بیم جن وادار به گریز به سوی غرب کرد. بر پایه ی برآوردهای یک بررسی 60.000 یهودی بین سالهای 1933 و 1939 در انگلستان ساکن شدند، اما رقم واقعی ممکن است بسیار بیشتر بوده باشد. بین سالهای 1933 و 1939 حدود 80.000 پناهنده از اروپای مرکزی وارد گردیدند، و 70.000 نفر دیگر نیز در طی دوره ی جنگ آمدند. در ماه مه 1945، اروپا با مشکل بی سابقه ی پناهندگان روبه رو بود: میلیونها نفر به صورت پناهنده در آمده بودند. چند صد هزار نفر از آنان در بریتانیا مقیم شده بودند.در دوره ی پس از جنگ جهانی دوم، بریتانیا مهاجرت در مقایسه بی سابقه ای را تجربه کرد- بیشتر مهاجران جدید از کشورهای مشترک المنافع در جستجوی فرصتهای شغلی به این کشور آمدند. (Walvin, 1984; Fryer, 1984) نوعی تقسیم طبقاتی در شیوه ی واکنش بریتانیاییها نسبت به این جریان جدید مهاجرت به چشم می خورد. کسانی که در محافل حکومتی بودند تحت تأثیر اندیشه میراث امپراتوری عظیم بریتانیا قرار داشتند، و بنابراین احساس می کردند که اهالی هند غربی، هندیها، پاکستانیها و آفریقاییها همه تبعه ی بریتانیا بوده و حق دارند در بریتانیا اقامت کنند. همچنین در دوره ی بعد از جنگ در بریتانیا کمبود نیروی کار محسوس بود و کارفرمایان برای مدتی مشتاق بودند کارگران مهاجر را جذب کنند. اما بسیاری از کارگران که در نواحی فقیر زندگی می کردند (که مهاجران جدید جذب آنجا می شدند)، از گسیختگیهایی که این جریان در زندگی روزانه شان پدید می آورد بهتر آگاه بودند و از این روی نگرشهای آنان نسبت به این تازه واردان اغلب خصمانه بود. نزدیک به یک سوم کل مهاجران کشورهای مشترک المنافع در بخشهای معینی از لندن اقامت گزیدند؛ مراکز دیگر تراکم مهاجران در وست میدلندز (40)، برادفورد (41) و در نواحی فقیرنشین شهری دیگر بود.
راستا (42)های چپل تاون
چپل تاون (43) یکی از حومه های شهر لیدز است، که در حدود 10 دقیقه با اتوبوس از مرکز شهر فاصله دارد. در چندین مایل مربع ردیف خانه هایی که در کنار یکدیگر قرار گرفته اند، اساساً مهاجران آفریقایی و کارائیب، آسیاییها، ایرلندیها و معدودی انگلیسیهای فقیر (و گاهی هم آرمانگرا) ساکن هستند. همانند سایر نواحی درون شهری مانند آن، ساکنان این خانه ها نیز از نظر جغرافیایی و اجتماعی به حال خود رها شده اند. در خیابانها کمتر نشانه ای از فعالیت اقتصادی به چشم می خورد. یک خانواده سیک دفتر پست محلی را اداره می کند؛ گروهی از «راستا»ها صاحب یک فروشگاه کوچک صفحه های گرامافون هستند (یک موفقیت اقتصادی که غالباً سیاهان دیگر با حسرت به آن اشاره می کنند). زندگی اجتماعی برای مردمی که اکثراً سیاهپوست و اکثراً بیکارند میان "گذرها" (تک اتاقهایی که دو طرف آن را ردیف ماشینهای خودکاری اشغال کرده اند که با انداختن سکه به کار می افتد)، کافه ی شلوغ بمبولیف (44) و یک میخانه ی بزرگ شهری به نام هی فیلد، (45) می گذرد.
نایجل (46) نمونه ی بارز این اجتماع نیست. او جوان است، فقط 22 سال دارد، زلف «راستا»یی می گذارد- و شغلی دارد. او زیر یک پوستر بزرگ باب مارلی (47) در دفتر مشاوران حقوقی روت باندی و شرکاء (48) می نشیند، و از دوران طولانی "طرح" های بیکاری قبل از شغل فعلی اش حرف می زند. "دو سال و نیم بیکار بودم. بعدازظهر بیدار می شدم. می رفتم گشتی می زدم ببینم آیا دوستانم بیدار شده اند. می رفتم خانه شان. مدتی حرف می زدیم. می رفتیم بیرون. بیشتر می چرخیدیم و معامله می کردیم. برای اینکه پول بیمه بیکاری دوام پیدا کند با آن کار می کردیم که پول بیشتری به دست بیاوریم. توی خیابانها، دنبال چیزهایی می گشتیم که بخریم و بفروشیم. همین."
و آنگاه بعد از یک طرح وای.تی.اس (49) در نجاری (آنها از دست من خلاص شدند) و بعد هم یک طرح صنایع محلی در زمینه ی نقاشی و تزیینات داخلی و باز هم بیکاری بیشتر، سرانجام او به عنوان دستیار حقوقی کارآموز سر از دفتر مشاوران حقوقی روت در آورد.
او می گوید، "من خواستم در شرکت روت استخدام بشوم چون که در شرکتهای مشاور حقوقی دیگر به محض این که به من نگاه می کردند، می گفتند «نه. با آن موها نه». روت گفت اگر موهایم را کوتاه کنم استخدامم نمی کند. من حالا از کارم لذت می برم. گاهی زودتر از همه ی کارمندان دیگر سرکارم هستم. آنها راه را به من نشان دادند. من مصمم هستم که تمام راه را تا آخر طی کنم. من امتحانات مشاور حقوقی را خواهم داد. شاید اولین مشاور حقوقی راستافاری (50) باشم".
بیشتر دوستان سیاهپوست نایجل در چپل تاون تا این اندازه خوشبخت نیستند (رقم بیکاری برای افراد زیر 25 سال در اینجا نزدیک به 70 درصد است). آنها هم مانند او احتمالاً از زمانی که مدرسه را ترک کرده اند به طور متناوب بین "طرح ها" و بیکاری روزگار را سپری کرده اند، اما بسیاری از ایشان سرانجام درست همان جایی هستند که در آغاز بودند، یعنی بیکار- یا به اصطلاح تحقیرآمیزی که خودشان برای توصیف وضع نابسامانشان به کار می بردند. "صدقه بگیر" (51) و برای اکثرشان این به معنی سرگردان بودن در خیابانهاست. دور از شلوغی و ازدحام خانه اما با دوستان و آماده کار.
هیوئی (52)، یک راستای 24 ساله با موهای بلند، سعی کرده است این عادت را ترک کند. «من بیدار می شوم و به خودم می گویم "چه کار مثبتی می توانم بکنم؟" اما باز همان کاری را می کنم که هر روز می کنم. می روم به آنجایی که ما آن را خط مقدم (53) می نامیم. آنجا می ایستم و به خودم می گویم "من نمی خواهم اینجا باشم، نمی خواهم فقط توی خیابانها باشم، یا توی کافه. می خواهم کار مثبتی بکنم." اما در آنجا چه کار دیگری می توان کرد؟ بعد دوباره به خانه برمی گردم. »
سیاهان جوان بیکار در چپل تاون، مانند بریکستون (54)، ناتینگ هیل (55) و سن پل (56) می دانند که آسانترین راه به دست آوردن پولی که مکمل حق بیمه بیکاری آنها باشد فروختن اندکی حشیش است. هیوئی قبلاً به خاطر خرید و فروش آنچه که اصرار دارد آن را "آن گیاه علفی" بنامد مدتی را در زندان گذرانده بود. اما نه او و نه دوستانش هیچ مسأله ی غیراخلاقی در این کار نمی دیدند. وقتی که درباره ی این موضوع سئوال می شد کم و بیش پاسخ آنها یکسان بود: "چه اشکالی دارد که یک کمی به دوستانت یا چند تا دانشجوی سفیدپوست دانشگاه بفروشی؟"
"جرم" در میان این گونه افراد به عنوان یک انتخاب در دسترس مورد بحث قرار می گیرد. مالکوم (57) میهمانیهای شبانه با موسیقی غمناک را دوست داشت چون آنها او را از دردسر دور نگاه می داشتند. "اگر دوستی بیاید و بگوید بیا به مهمانی و دیگری بگوید با دزدی چطوری، باید بروی طرف موسیقی غمناک چون که فردا شب دیگر نخواهد بود." به طور کلی او فکر نمی کرد به طرف جرم و جنایت کشیده خواهد شد: "زندگی سختی است، مرد! می دانی که پلیس همیشه دنبالت است. مرتکب جرم می شوی و یک اتومبیل می خری. که چه بشود- اتومبیل داری. بعد می بینی که گرفتار شده ای و اتومبیل را از دست می دهی. "
تجربه ی نایجل از زندان در طی ملاقات با دوستانی که محکوم شده بودند بیش از پیش او را در مورد تبهکاری به عنوان راهی برای خروج از بن بست دچار تردید کرد. "خیلی غم انگیز است. دوست ندارم هیچ کس به آنجا برود. خیلی از دوستانم حالا از آن دست کشیده اند. فقط می خواهند در خانه بنشینند، پول مختصر بیمه ی بیکاری شان را بگیرند، یک بلیت بخت آزمایی بخرند، حرف بزنند، و همین. بدون دست زدن به هیچ کار خلافی. "
این پذیرش بیکاری تقریباً به عنوان یک شیوه ی زندگی غالباً یکی از علل اختلاف بین جوانان سیاهپوست و والدین آنهاست. نایجل می دانست که نسل قدیم نمی توانند زندگی خیابانی فرزندانشان را درک کنند. آنها می گویند «اوه، شما خیلی بد هستید. فقط می خواهید بخوابید- به میهمانیهای شبانه بروید- در گوشه خیابان بایستید». این فرهنگی نیست که پدر و مادرها بشناسند، یا که خودشان هرگز در جوانی تجربه کرده باشند. "شاید وقتی که آنها در دهه ی 50 و 60 به انگلستان آمدند با دشواری روبه رو بوده اند اما با وجود این می توانستند یک روز کاری را رها کنند و روز بعد کار دیگری پیدا کنند. حالا هیچ کاری وجود ندارد. "
(اقتباس از L.Taylor, 'Britain now', Illustrated London News. October 1987, pp. 54-5)
حکومتهای پی در پی به ادغام کامل مهاجران جدید در جامعه ی بریتانیا همچون هدفی مطلوب و امکان پذیر می نگریستند. روی جنکینز (58)، وزیر کشور حکومت حزب کارگر در طی دهه ی 1960، تعریفی از ادغام "نه به عنوان یک فرایند هموارکننده ی همانندگردی بلکه به مثابه فرصتهای برابر، همراه با گوناگونی فرهنگی، در جوی از تحمل متقابل" ارائه کرد. در سال 1966 به موجب قانون روابط نژادی که حکومت کارگری گذراند، یک هیأت روابط نژادی تشکیل گردید. این هیأت مجاز بود در مواردی که اثبات شود به دلایل نژادی تبعیضی صورت گرفته است مداخله کند. در سال 1968، لایحه قانونی اساسی تری علیه تبعیض نژادی مطرح گردید، اما این قانون با قوانین جدیدی برای کنترل ورود مهاجران همراه شد، که در نتیجه تعداد مهاجران جدید را به شدت کاهش داد. در همان سال، هنگامی که پارلمان مشغول بحث درباره ی روابط نژادی بود، اینوک پاول (59) (که در آن زمان سخنگوی حزب محافظه کار در پارلمان برای امور دفاعی بود) سخنرانی ای در شهر برمینگام ایراد کرد که در آن رشد فوق العاده زیاد جمعیت غیرسفید پوست را این گونه مجسّم کرد. "مانند رومیها، من گویی می بینم که «در رود تیبر (60) خون فراوانی جاری است»." یک نظرخواهی مؤسسه گالوپ نشان داد که 75 درصد مردم به طورکلی با عقاید پاول موافق بودند.
پایان دهه ی 1970 و اوایل دهه ی 1980 شاهد بیکاری فزاینده در بریتانیا بود که به ویژه در میان اقلیتهای قومی متمرکز گردیده بود. امواج ناآرامی و آشوب، همراه با برخوردهای نژادی در بریکستون، هندزورث (61) و تانتهام (62) در لندن، توکستت (63) در لیورپول (64) و سن پل در بریستول (65) برخاست. حکومتهای پی در پی به خاطر این که نتوانسته اند بپذیرند بریتانیا اکنون، به گونه ای برگشت ناپذیر، یک ملت چند نژادی است مورد انتقاد قرار گرفته اند. اجتماعاتی که منشأ آسیایی دارند ماهیتاً با اجتماعاتی که دارای منشأ هند غربی هستند متفاوت اند، اما هر دو اکنون کاملاً استقرار یافته اند. در حدود 6 درصد جمعیت اکنون رسماً به عنوان غیرسفیدپوست طبقه بندی گردیده است؛ نزدیک به نیمی از آنها در انگلستان متولد شده اند.
در یک بررسی در سال 1985، از هر ده نفر سفیدپوست بریتانیایی، نه نفر گفتند معتقدند علیه آسیاییها و سیاهان تعصب وجود دارد. ارتباط میان سن و تصور از بریتانیا به عنوان جامعه ای با تعصبات نژادی، نسبتاً نیرومند است: هرچه شخص جوان تر باشد بیشتر احتمال دارد که بریتانیا را جامعه ای متعصب بداند. این بررسی همچنین نشان داد که بیش از یک سوم سفیدپوستان آشکارا اعتراف می کنند که خودشان دارای تعصب نژادی هستند (نسبتی به مراتب زیادتر از آنچه در بررسیهای مشابه در ایالات متحده آمریکا نشان داده شده). مردها بیشتر از زنها به تعصب اعتراف می کنند، همان گونه که افراد مسن تر و کسانی که در مشاغل کارگری هستند یا بیکاران بیشتر احتمال دارد که تعصب نژادی را تصدیق کنند. اما طرفداران حزب محافظه کار بیشتر احتمال دارد که خود را به عنوان متعصب توصیف کنند تا افرادی که از احزاب عمده ی دیگر حمایت می کنند. اگرچه سفیدپوستانی که مورد بررسی قرار گرفتند در مورد این ادعا که میزان تعصب نژادی در طی پنج سال گذشته افزایش یافته (که افزایش یافته بود) تردید داشتند، اما به طور کلی کاملاً باور داشتند که تعصب نژادی در بریتانیا احتمالاً در آینده به جای آنکه کاهش یابد افزایش خواهد یافت. (ر.ک. به Jowell et al., 1986 )
واکنشهای ضدنژادپرستی
اخیراً کوششهایی در جهت مداخله ی ضدنژادپرستانه در بریتانیا وجود داشته است. به دنبال آشوبهای سال 1981 فعالیتهای سازمانهای محلی حزب کارگر، به ویژه شورای شهر لندن بزرگ (66) (جی.ال.سی) از جمله منابع مهم حملات ضدنژادپرستی بوده اند. گروههای دیگری که در این زمینه فعالیت داشته اند شامل گروه "راک بر ضد نژادپرستی" (67) و "اتحاد ضد نازی" (68) و اواخر دهه 1970 بوده اند. بخش اصلی استراتژی جی.ال.سی اعلام لندن به عنوان یک "منطقه ی ضد نژادپرستی" (69) بود. سال 1984 به عنوان سال ضد نژادپرستی تعیین گردید تا در این سال مبارزه علیه نژادپرستی موضوع اصلی کار شورا باشد. این تعهدات تا اندازه ای به بالا بردن آگاهی عمومی از طریق تابلوهای اعلانات و آگهی در مطبوعات اتکا داشت. یکی از پوسترهای جی.ال.سی تصویر افرادی را نشان می داد که از روزنامه ها برای این استفاده می کردند که چیزهایی را که در برابر آنها قرار دارد نبینند، و این جمله در زیر آن نوشته شده بود که "اگر شما جزئی از راه حل نیستید، جزئی از مسأله هستید". پوستر دیگری این پرسش را مطرح می کرد "اگر خانم تاچر سیاه پوست بود به کجا می رسید؟" تلاشهای جی.ال.سی. برای ایجاد حرکت ضد نژادپرستی در میان مردم، از مشارکت فعال تعداد زیادی از سیاهپوستان بی بهره بود، و این واقعیت بحث و جدل قابل ملاحظه ای به وجود آورد. با این همه، سیاست جی.ال.سی فعال تر و جدی تر از هر سازمان سیاسی دیگری در کشور بود. (جی.ال.سی در سال 1986 توسط پارلمان منحل گردید).گروه راک بر ضد نژادپرستی (RAR) در ماه اوت 1976 تشکیل گردید. این تشکیلات بر پایه ی فرهنگ جوانان در بریتانیا استوار بود، و می خواست موضوعات ضد نژادپرستانه را از طریق موسیقی مردم پسند رواج دهد. کنسرتهای موسیقی مردم پسند به طور منظم برگزار می گردید، و اجراکنندگان مخالفت خود را با تبعیض نژادی آگاهانه ابراز می کردند. گروههای جدید سفیدپوست موسیقی مردم پسند کم کم به فرهنگ سیاهان به طورکلی و به ویژه به فرهنگ «راستافاری» علاقه مند شدند، و چندین گروه پرطرفدار مرکب از نوازندگان سیاهپوست و سفیدپوست، مانند «یوبی 40» (70) به وجود آمدند.
یکی از سازمانهایی که هدفش جلب طرفداران ضد نژادگرایی از میان سیاستمداران، دانشگاهیان، هنرمندان و دیگران بود به نام اتحاد ضد نازی (ANL) در سال 1977 تأسیس گردید. بنیادگذاران این سازمان درصدد "سازماندهی در وسیع ترین مقیاس ممکن" بودند و "از همه ی کسانی که مخالف رشد نازیها در بریتانیا بودند درخواست کردند که صرف نظر از اختلافات سیاسی دیگر متحد شوند." هدف اتحاد نه فقط توجه به نژادپرستی بلکه مبارزه با عقاید دست راستی افراطی بود. مبارزات اتحاد ضدنازی پیرامون یک مسأله متمرکز گردیده بود و از برنامه ی گروه راک بر ضد نژادپرستی محدودتر بود. اتحاد ضدنازی بر آن بود که احزاب فاشیست را در انتخابات منزوی و حذف کند، و در واکنش نسبت به رشد پشتیبانی از احزاب فاشیست، مانند جبهه ی ملی (71) که در اواخر دهه ی 1970 و اوایل دهه ی 1980 بسیار آشکار بود، به وجود آمد. اما در اواخر دهه ی 1970 اتحاد ضد نازی و گروه راک بر ضد نژادپرستی با سازماندهی یک سلسله تظاهرات بزرگ خیابانی و "کارناوالها" در نقاط مختلف کشور با یکدیگر همکاری کردند. این کارناوالها شهرت قابل ملاحظه ای یافت، و کارناوال ماه مه 1978 لندن بیش از 80.000 نفر را به خود جلب کرد. (Gilroy, 1987) در دهه ی 1980، مهمترین ابتکاراتی که گروههایی مانند RAR در آن شرکت داشتند از درون فرهنگ جوانان سرچشمه گرفت. چندین خواننده ی برجسته ی موسیقی مردم پسند نیز در گروههای بین المللی مانند هنرمندان ضد آپارتاید، نقشی ایفا کردند.
هرچند که این تلاشها ممکن است در خور ستایش باشند، اما تأثیرشان نسبتاً اندک بوده است. این امر نباید شگفت آور پنداشته شود، زیرا منابع تعصب و تبعیض ریشه دارند؛ به علاوه همان گونه که پیشتر تأکید گردیده است، نژادپرستی تا اندازه ی زیادی ریشه در نابرابریهای اجتماعی کلی تر در جامعه ی بریتانیا دارد و اگر این نابرابریها کمتر نشوند گمان نمی رود که به طور قابل ملاحظه کاهش یابد.
روابط قومی در اروپا
در طی دو دهه ی نخست پس از جنگ جهانی دوم مهاجرتهای وسیعی در اروپا رخ داد و کشورهای مدیترانه از این راه برای ملتهای شمال و غرب اروپا نیروی کار ارزان فراهم ساختند. مهاجرانی که از مناطقی مانند ترکیه، آفریقای شمالی، یونان و جنوب اسپانیا و ایتالیا به اروپا رفتند برای مدتی توسط کشورهای میزبان که با کمبود شدید نیروی کار روبه رو بودند فعالانه تشویق می شدند. سویس، آلمان، بلژیک و سوئد همه دارای جمعیت کارگر مهاجر قابل ملاحظه ای هستند. در عین حال، کشورهایی که سابقاً قدرتهای استعماری به شمار می رفتند با جریانی از مهاجران از مستعمرات سابقشان روبه رو گردیدند: این جریان اساساً در مورد فرانسه (الجزایریها) و هلند (اندونزیاییها) و نیز انگلستان قابل ملاحظه بود.مهاجرت کارگران به اروپای غربی و در داخل اروپای غربی از یک دهه پیش که رونق اقتصادی به رکود و کسادی تبدیل گردید به طور محسوسی کند شد. اگرچه انتقال از وضعیت مهاجرت به اقامت، در همه جا کاملاً پیشرفت کرده است، هنوز اکثر افراد اقلیتهای قومی در حال توسعه با فقدان صلاحیتهای قانونی جدی دست به گریبان هستند. در بعضی کشورها، چارچوبهای قانونی که در اصل برای کنترل مهاجرت موقت کارگران تعیین شده بود، به رغم این واقعیت که برای وضعیت کنونی مناسب نیستند، همچنان حفظ گردیده اند. در کشورهای دیگری (مانند فرانسه و آلمان)، سیاستهای محدودکننده ی جدیدی برای کنترل گروههای اقلیت معمول گردیده است- برای مثال محدود کردن مهاجران استقرار یافته در مورد آوردن بستگان نزدیکشان.
بسیاری از کشورهای اروپای غربی شاهد مبارزاتی برای بازگرداندن مهاجران به کشورهای مبدأ، تهدید به اخراج در صورت بیکاری یا ارتکاب خلاف، و سیاستهای مشابه دیگری بوده اند. این گونه سیاستها باید به ویژه برای جوانان گروههای اقلیت قومی که غالباً در کشور میزبانشان متولد گردیده اند، تهدید آزاردهنده ای باشد. آنها با دورنمای اجبار به "بازگشت" به کشورهایی روبه رو می شوند که با آنها هیچ گونه پیوند واقعی ندارند.
نه تنها نژادپرستی و تبعیض قومی (72) هنوز در اروپای غربی پابرجاست، بلکه نشانه هایی وجود دارد که همچنان رو به افزایش است. شورای جهانی کلیساها مدارکی ارائه کرده است که "افزایش نژادپرستی" در سراسر اروپای غربی را نشان می دهد. (World Covncil of Churches 1980) در فرانسه گزارش نظرسنجیها نشان می دهد بین 60 تا 70 درصد افرادی که مورد مصاحبه قرار گرفته اند فکر می کنند که مهاجران آفریقای شمالی در فرانسه "خیلی زیاد" هستند و نیمی از پاسخگویان احساس می کنند که اسپانیاییها و پرتغالیها "خیلی زیاد" هستند. در سویس، جنبشهای مخالف "غرق شدن در میان خارجیان" (Überfremdung) منجر به فشار برای اخراج شهروندان خارجی گردیده است. حتی کشورهایی مانند سوئد و هلند، که به تحمل و مدارا مشهورند، تنشهای فزاینده ای را تجربه می کنند، و قوانین مهاجرت خود را سخت تر کرده اند.
بدین سان نژادپرستی برای افراد اقلیتهای قومی جدید در سراسر اروپای غربی امروز یک واقعیت هر روزه است. بر اساس برآوردهای حکومت آلمان غربی سازمانهای راست افراطی و نئونازی در حدود 20.000 نفر عضو دارند. این گونه گروهها پیوندهای نیرومندی با گروههای مشابه در کشورهای دیگر، "جبهه ی ملی" و "ستون 88" (73) در انگلستان FANE در فرانسه و NAR در ایتالیا، برقرار کرده اند. این گروهها، جنبشهایی نیستند که از مرتجعان سالخورده تشکیل شده باشند، بلکه نسل جدیدی از مردان و زنانی هستند که اعتقادات دست راستی دارند. از میان نئونازیها- افرادی که فعالانه اندیشه هایی را که در اصل توسط هیتلر و ناسیونال سوسیالیستها در دهه ی 1930 اعلام گردید احیاء کرده اند- که در سال 1982 در آلمان غربی به علت اعمال تبهکارانه محکوم گردیدند 45 درصد چهارده ساله و 20 درصد بین بیست و یک و سی سالگی بودند. (Castles, 1984, p.203)
پي نوشت ها :
1. Katherine Dunham
2. Sāo Paulo
3. system of migrant labour
4. native reserves
5. model townships
6. homelands
7. national borders
8- Jim Grow : به تحقیر به سیاهپوست آمریکایی گفته می شود و در اینجا منظور قوانین مربوط به جداسازی اماکن و تسهیلات عمومی است. –م.
9. National Association for the Advancement of Coloured People (NAACP)
10. National Urban League
11. desegregation
12. Philip Randolph
13. Congress of Racial Equality (CORE)
14. White Citizens Councils
15. vigilante groups
16. Rosa Parks
17. Montgomery
18. Alabama
19. Baptist
20. Martin Luther King Jnr
21. Faubus
22. Arkansas
23. Little Rock
24. Birmingham
25. Bull Connor
26. civil rights movement
27. Student Nonviolent Coordinating Committee (SNCC)
28. Freedom Singers
29. Vincent Harding
30. Black Power
31. assimilation
32. Black Panthers
33- Chocolate City : شکلات واژه ی تحقیرآمیزی است که درباره ی سیاهان به کار می رود. (ویراستار)
34. George Clinton
35. "busing"
36. Bakke v. The University of California
37- Celtic ، منظور مردمان اهل ویلز، اسکاتلند و ایرلند است. – م.
38. Dutch finance
39. Cardiff
40. West Midlands
41. Bradford
42- Rasta یا راستافاری (Rastafarian) عضو فرقه ای از سیاهان جامائیکایی که معتقدند سیاهان مردمی هستند که توسط خداوند برای رستگار شدن برگزیده شده اند.
43. Chapeltown
44. Bamboo Leaf
45. Hayfield
46. Nigel
47. Bob Marley
48. Ruth Bundey and Co., Solicitors
49. YTS scheme
50. Rastafarian
51. doler
52. Huey
53. front line
54. Brixton
55. Notting Hill
56. St. Paul
57. Malcolm
58. Roy Jenkins
59. Enoch Powell
60. Tiber
61. Handsworth
62. Tottenham
63. Toxteth
64. Liverpool
65. Bristol
66. Greater London Council (GLC)
67. Rock Against Racism (RAR)
68. Anti-Nazi League (ANL)
69. anti-racist zone
70. UB 40
71. National Front
72. ethnic discrimination
73. Column 88
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391