شواهد حديث غدير
موارد بسياري بر اثبات حديث غدير و دلالت آن بر امامت حضرت امير(عليه السّلام) گواه است که برخي از آن ها را به اختصار يادآور مي شويم:1. شخصي که مرتد شده بود به نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت: اي محمّد! از طرف خدا به ما دستور دادي که گواهي بدهيم خدايي جز او نيست و تو هم پيامبر او هستي و گفتي نماز و روزه و حج به جاي آوريم و زکات بپردازيم ما هم همه را قبول کرديم. اما تو به اين ها راضي نشدي تا اين که دست پسرعمويت را گرفتي و بالا بردي و او را بر ما برتر قرار دادي و گفتي: « هر که من مولاي او هستم، علي نيز مولاي اوست ». آيا اين مطلب از جانب خود توست يا از طرف خدا؟
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
والله الّذي لا إله إِلّا هو! إنّ هذا من الله؛
سوگند به خدايي که معبودي جز او نيست، اين مطلب از طرف خداوند است.
آن مرد نيز به پيامبر پشت کرده و همان طور که به سوي مرکب خود مي رفت گفت: خدايا! اگر آن چه محمّد مي گويد راست است، سنگي از آسمان بر ما فرود آور و يا به عذابي سخت ما را مبتلا کن.
و پيش از آن که به مرکب خود برسد خداوند متعال سنگي بر او نازل فرمود که بر سرش فرود آمده و از نشيمنگاهش خارج شد و همان لحظه هلاک گشت.
سپس خداوند متعال اين آيه هاي شريفه را بر پيامبرش وحي فرمود که اين ها آخرين آيه هاي نازل شده در مورد غدير بودند:
« سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقعٍ * لِلکافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ * مِنَ اللهِ ذِي المَعارِجِ »؛ (1)
تقاضاکننده اي درخواست واقع شدن عذابي کرد که براي کافران فرود آيد که هيچ دفع کننده اي بر آن نيست. از سوي خداوندي که صاحب معارج است. (2)
2. هم چنين از جمله شواهد بر معناي حديث غدير، حديثي است که با اين عبارت نقل شده:
من کنت أولي به من نفسه فعلي وليّه؛
هر کس که من بر او از خودش اولويت دارم علي نيز بر او اولويت دارد.
3. هم چنين روايت ديگري که اهل سنّت نقل کرده اند تأييد ديگري بر اين معناست:
برخي به عمربن خطاب گفتند: تو با علي به گونه اي هستي که با هيچ يک از صحابه پيامبر نيستي؟!
او پاسخ داد: زيرا او مولاي من است. (3)
4. از ديگر شواهد بر معناي حديث غدير، کلام دانشمند بزرگ اهل سنّت ابن حجر مکّي است که در مقام جواب به اين حديث شريف مي گويد:
« پذيرفتيم که او ( اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ) اولي و پيش تر است؛ اما نمي پذيريم که در امامت اولويت داشته باشد؛ بلکه وي فقط در اطاعت و تقرب، اولويت دارد؛ مثل اين آيه قرآن که مي فرمايد:
« إِنَّ أَولَي النّاسِ بِإِبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ »؛ (4)
به راستي سزاوارترين مردم به ابراهيم کساني هستند که از او پيروي کردند.
بر اين ادعا نه تنها پاسخ محکمي در ردّ آن وجود ندارد؛ بلکه پاسخ ظاهري نيز بر رد آن يافت نمي شود؛ فراتر اين که همين معنا واقع شده؛ زيرا ابوبکر و عمر نيز همين معنا را فهميده اند. به همين سبب وقتي آن سخن پيامبر را شنيدند به او ( اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ) گفتند: اي پسر ابوطالب! مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي.
و اين روايت را دانشمند اهل سنّت، دارقطني نقل کرده و هم چنين روايت کرده که به عمر گفته شد: تو با علي به گونه اي هستي که با هيچ يک از صحابه پيامبر نيستي؟ و او پاسخ داد: زيرا او مولاي من است. (5)
در پاسخ ابن حجر مي گوييم اگر بپذيريم مقصود پيامبر از اولي بودن، اولي و شايستگي در پيروي است؛ با اين وجود آيا کسي جز امام، اولويت و شايستگي در پيروي و اطاعت دارد؟
موضع گيري هاي ضد و نقيض
موضع صحابه و تابعين آن ها در جريان غدير و پس از آن و به هنگام روبه رو شدن با حديث غدير تناقضي آشکار دارد؛ به گونه اي که در ابتدا ابوبکر و عمر تبريک گفتند و حسان شعر سرود. پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) گروهي بر آن شهادت دادند و جمع ديگري بر آن احتجاج کردند.در مقابل نيز فهري به نبوت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شک و ترديد وارد نمود.
ابوطفيل چنان وانمود کرد که گويا ماجرايي در کار نبوده و هيچ نمي داند، آن جا که مي گويد: از نزد او ( اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ) در حالي که سخنانش برايم ناخوشايند بود، خارج شدم. با زيد بن ارقم برخورد کردم و به او گفتم: از علي شنيدم که چنين و چنان ادعا مي کند!
زيد گفت: مگر تو نمي داني؟ من خودم از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدم که در مورد او چنين مي فرمود. (6)
گروهي نيز همه را کتمان کردند و امام (عليه السّلام) آنان را نفرين کرد که از جمله آن ها عبدالرحمان بن مدلج، جرير بن عبدالله بجلي، يزيدبن وديعه، زيدن بن ارقم، انس بن مالک و براء بن عازب هستند.
احمد بن حنبل از عبدالرحمان بن ابي ليلي نقل مي کند که او در محل رحبه حضور داشت. اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) فرمود:
انشدالله رجلاً سمع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و شهد يوم غدير خم إِلّاقام؛
هر کس را که در روز غدير شاهد سخن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده سوگند مي دهم که برخيزد.
دوازده نفر برخاستند و گفتند: هنگامي که پيامبر دست او ( اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ) را گرفته بود ما وي را ديديم و شنيديم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله؛
خدايا! بر هر که او را ولي خود مي داند، ولي باش و هر کس را که با او دشمني مي کند دشمن بدار و ياورش را يار باش و آن کس که او را خوار کند ذليل نما.
اما سه نفر از جا برنخاستند. پس حضرت ( اميرالمؤمنين (عليه السّلام)) آن ها را نفرين کرد و هر سه به آن نفرين مبتلا شدند. (7)
و در روايتي که ابن اثير نقل نموده اين گونه آمده است: عدّه اي اين مطلب را کتمان کردند. پس هيچ يک از دنيا نرفتند مگر آن که کور شده يا به بلايي سخت مبتلا گشتند. (8)
و در روايت متقي هندي نيز چنين آمده است: گروهي اين مطلب را کتمان کردند و همگي پيش از مردن کور شده و پيسي گرفتند. (9)
راوي ديگري مي گويد: نزد زيد بن ارقم رفتم و به او گفتم: خويشاوندي دارم که از تو حديثي درباره علي (عليه السّلام) در روز غدير براي من نقل کرده است. دوست دارم اين حديث را از خود تو بشنوم.
زيد گفت: شما اهل عراق هستيد و مسائلي بين شما هست ( که من نمي توانم مطلبي بگويم ).
به او گفتم: از جانب من نگران نباش ( و بگو ).
او بعد از آن که مطمئن شد، گفت: آري، درست است. ما در منطقه جحفه بوديم که... . (10)
ديگري نقل مي کند که به سعد بن ابي وقّاص گفتم: مي خواهم مطلبي بپرسم، اما از تو بيم دارم.
سعد گفت: من که عموي تو هستم! پس هر چه مي خواهي بپرس.
راوي گويد: به او گفتم: تو موقعيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را در روز غدير و در ميان خودتان گفتي که... . (11)
شخص ديگري گويد که به زهري گفتم: از اين ماجرا- غدير- در شام سخن مگو که دو گوش تو، از دشنام به علي پرخواهد شد.
او در پاسخ گفت: سوگند به خدا! من فضايل و مناقبي از علي مي دانم که اگر بازگو مي کردم مرا مي کشتند. (12)
غدير و علما و دانشمندان
بيشتر محدّثان و متکلّمان ماجراي غدير و حديث آن را آن چنان که بوده نقل نموده اند (13) که به برخي از مآخذ و مدارک آن ها اشاره نموديم.البته بعضي از آنان نيز به پيروي از پيشينيان خود ( صحابه ) آن را کتمان نموده اند.
بعضي ديگر بخش نخستين آن را نقل نکرده اند، آن جا که پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم؟
آيا من بر مؤمنان از خودشان اولي و سزاوارتر نيستم؟
و برخي نيز بخش پاياني آن و دعاي حضرت را نقل نکرده اند که فرمود:
اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؛
پروردگارا! بر آن کس که ولايتش را پذيرفت ولي باش و آن کس را که با او دشمني کند دشمن باش.
اگرچه هيچ کدام از اين موضع گيري ها سودي نبخشيد؛ چرا که:
اعتراض
آن چنان که فهري مرتکب شد- کفري بود که عذاب الهي را به دنبال خود نازل کرد.کتمان حقيقت
چنان که برخي ديگر انجام دادند- عصيان بزرگي بود که نفرين و ذلّت را در پي داشت.تحريف روايت
خيانتي بود که گذشتِ روزگار آن را برملا مي نمود.با اين حال تمامي اين ها بايد باشد، اما اين بار با وجهه اي عالمانه و رنگ و لعابي علمي! يعني خدشه در دلالت و معناي حديث.
اين موضع گيري و اقدام نيز- با آن که از جانب کساني است که به احاديث و سخنان نقل شده در مورد غدير توجهي ندارند- اين نکته را آشکار مي کند که بي ترديد حديث غدير امر عظيمي را بيان نموده که اين چنين مورد اختلاف و نزاع قرار گرفته است.
معناي حديث غدير
بي گمان هر انسان منصفي در قضيه غدير و حديث آن اندکي تأمّل کند، يقين مي کند که واژه ي « مولي » در اين حديث شريف بر امامت حضرت علي (عليه السّلام) و جانشيني آن بزرگوار تصريح دارد؛ زيرا پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) پيش از اين عبارت فرموده اند:ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم؟ (14)
آيا من بر مؤمنان از خودشان اولي و صاحب اختيارتر نيستم؟
حضرت با اين سخن خويش به اين آيه شريفه « النَّبيُّ أَولي بِالمُؤمِنينَ مِن أَنفُسِهِم » (15) اشاره فرموده و بر لزوم پيروي آنان و نافذ بودن فرمانش، از آنان اقرار گرفت؛ آن سان که آيه شريفه نيز بر اين امر دلالت دارد. (16)
پس از اين مقدمات بود که فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه؛ (17) و اين همان معنايي بود که تمام حاضران در آن مجلس و در رأس آن ها اميرمؤمنان علي (عليه السّلام)، حسّانِ شاعر، آن دو نفر و ديگر صحابه از سخن آن بزرگوار برداشت کردند.
هم چنين همان معنايي بود که فهري آن را انکار نمود، و بر ابوطفيل سنگين آمد و فلان و فلان! هم آن را کتمان کردند.
البته همان معنايي است که برخي دانشمندان با انصاف مانند تقي الدين مقريزي بدان اعتراف نموده و در کتاب خود چنين آورده است:
ابن زولاق چنين گفته است: در روز هجدهم ذي حجه- روز غدير- گروهي از مردم مصر، مغرب و اطراف آن براي خواندن دعا جمع مي شدند؛ زيرا آن روز را به مناسبت وصيت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب در جانشيني پس از خود، عيد مي دانستند. (18)
شواهد بسيار ديگري نيز بر اين معنا گواه است که- به برخي از آن ها اشاره نموديم- نهايت و چکيده همه آن ها اين سخن است:
واژه ي « مولي » در حديث شريف نبوي؛ يعني کسي که حق اولويت در اطاعت و صاحب اختياري و حکم کردن از آنِ اوست و اين يعني ولايت کبري و امامت عظمي.
تشکيک ها و ايرادها
از جمله اشکالات سستي که بر اين معنا وارد شده آن است که بعضي گفته اند:« ولايت در اين حديث به معناي ياري رساندن و محبت است » و استدلال ادبي نموده اند که وزن « مفعل »- که « مولي » بر اين وزن است- به معناي « افعل » نمي آيد. پس ناگزير معناي أولي براي « مولي » درست نيست.
اينان يا نادانند و يا به ناداني تظاهر مي کنند؛ زيرا مفسران، محدثان و اهل لغت بزرگ اهل سنت تصريح کرده اند که واژه ي « مولي » به معناي « أولي » آمده و آيه شريفه « فَاليَومَ لا يُؤخَذُ مِنکُم فِديَةٌ وَ لا مِنَ الَّذينَ کَفَرُوا مَأواکُمُ النَّارُ هِيَ مَولاکُم وَ بِئسَ المَصيرُ » (19) و برخي آيات ديگر را به همين معنا تفسير نموده اند.
از جمله کساني که با صراحت به اين معنا اشاره نموده اند مي توان به فرّاء، ابوزيد، ابوعبيده، اخفش، ابوالعباس ثعلب، مبرّد، زجّاج، ابن انباري، رمّاني، جوهري، ثعلبي، واحدي، زمخشري، نيشابوري، بيضاوي، نسفي، ابوسعود، شهاب خفاجي و ... اشاره نمود. (20)
اينان چون دريافته اند که اين ادعا اعتباري ندارد، به ناچار لب به اعتراف گشوده و سخن به حقيقت گفته اند. گرچه برخي از ايشان نپذيرفته اند که مراد از اين برتري، اولويت در تصرف و صاحب اختياري است؛ بلکه آن را اولويت در محبت و دوستي و بعضي نيز اولويت در پيروي و تبعيت دانسته اند.
البتّه اين سخن نيز مانند ادّعاي نخست فارغ از دليل بوده و بي بنياد است و شاهدي بر آن يافت نمي شود.
اگر هم بپذيريم که اين اولويت در پيروي و محبت بي قيد و شرط است، باز هم اين اولويت به امام اختصاص خواهد داشت.
اما برخي از مطرح کنندگان معناي سوم- يعني اولويت در پيروي براي کلمه « مولي »- چون سستي سخن خود را دريافتند، ناگزير به حق اعتراف کرده و گفته اند که « درست است که مقصود حديث شريف اولويت در امر امامت مي باشد؛ ولي اين اولويت فقط در دوران امامت خود اميرالمؤمنين بوده است؛ يعني پس از اتمام دوره سه خليفه نخست، نه بدون فاصله و بعد از پيامبر ».
اين ادعا نيز به چند علت غيرقابل قبول است:
1. در برخي روايات غدير عبارت « بعد از من » از پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است. چنان که تاريخ نگار بزرگ اهل سنّت ابن کثير در کتاب البداية و النهايه از عبدالرزاق همين گونه نقل کرده و در شعر معروف حسّان نيز اين چنين نقل شده است.
2. شرط لازم براي آن که ولايت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) را به بعد از دوره عثمان اختصاص دهيم آن است که از پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) عبارت صريح و آشکاري بر خلافت آن سه نفر نخست داشته باشيم و بتوانيم آن را با حديث غدير جمع کنيم که البته اهل سنّت خود بر نبود چنين عبارت صريح و آشکاري اقرار دارند.
3. عبارت « هر کس »- که در حديث شريف غدير آمده- از عبارت هاي عام است که همه ي مخاطبان و از جمله آن سه نفر را نيز شامل مي شود. بنابراين خلافت آن سه نفر پيش از حضرت امير(عليه السّلام) بي معناست.
4. پذيرفتن اين تأويل براي معناي « مولي » رد آشکار سخن ابوبکر و عمر است؛ زيرا آن دو نخستين کساني بودند که به نزد اميرالمؤمنين (عليه السّلام) آمده و با اين عبارت به او تبريک گفتند: « خوشا به حال تو که مولاي ما و مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي ».
5. علاوه بر اين، محدثان اهل سنّت نقل کرده اند که ابن مسعود گويد: در شبي که گروهي از جنيان به محضر پيامبر آمده بودند، من نيز در نزد ايشان بودم. پس از رفتن آنان حضرت آهي کشيد. به ايشان عرض کردم: چه شده اي رسول خدا؟
فرمود:
نعيت إليّ نفسي يابن مسعود!
خبر نزديکي مرگم به من رسيده اي پسر مسعود!
عرض کردم: پس کسي را به جانشيني خود برگزينيد.
حضرت پرسيد: چه کسي را؟
گفتم: ابوبکر را. حضرت سکوت کرد.
مدتي گذشت و حضرت دوباره آهي کشيد.
عرض کردم: پدر و مادرم قربانت شوند! اي رسول خدا! چه شده؟
ايشان دوباره فرمودند:
نعيت إليّ نفسي يابن مسعود!
خبر نزديکي مرگم به من رسيده اي پسر مسعود!
عرض کردم: کسي را به جانشيني انتخاب کنيد!
حضرت دوباره پرسيد: چه کسي را؟
اين بار گفتم: عمر را.
اين بار نيز حضرت سکوت کرد و سخني نگفت.
زماني ديگر گذشت دوباره ايشان آهي کشيد و من پرسيدم: چه شده اي سول خدا؟ حضرت همان پاسخ را فرمودند.
من بار ديگر گفتم: کسي را براي جانشيني خود برگزينيد و ايشان نيز همان سؤال را تکرار فرمودند. من اين بار در پاسخ نام علي را بردم.
حضرت فرمود:
أما والّذي نفسي بيده، لئن أطاعوه ليدخلون الجنّة أکتعين؛ (21)
سوگند به آن که جانم به دست اوست، اگر مردم از او اطاعت کنند همگي وارد بهشت مي شوند.
حال به رغم آن که تمامي تأويلات و توجيهات اينان يکي پس از ديگري فرو مي ريزد و در نهايت چاره اي نمي يابند جز آن که زبان به اعتراف گشوده و بر دلالت حديث غدير به امامت حضرت علي (عليه السّلام) بعد از پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اقرار نمايند؛ اما باز راه ديگري در پيش گرفته و يکي از علماي متأخر آنان مي گويد:
« چه دليلي داريم که اين امامت را به معناي حاکميت و رياست بدانيم؟ چه بسا امامت او باطني باشد و ابوبکر و جانشينان او، امام ظاهر و آشکار باشند »!
گويا که تقسيم امامت به مدّعيان اين سخن واگذار شده و ايشان نيز امامت باطني را براي اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) قرار داده- چنان که صوفيه نيز مدعي آن هستند- و امامت ظاهري را براي ديگران در نظر گرفته اند! و گويا اينان نمي دانند که « مولي » به معناي رئيس، حاکم، صاحب اختيار و معاني اين چنيني مي آيد؛ معاني که همگي بر حاکميت و رياست دلالت دارد. (22)
بين غدير و حوض کوثر
و به اين ترتيب غدير آخرين مرحله و جايگاه ابلاغ و اعلام امامت حضرت اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) بود، با اين تفاوت که در اين مرتبه پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با کنايه و اشاره سخن نگفت؛ بلکه با صراحت و آشکارا مطلب خويش را بيان فرمود و بي گمان آن چه فرمود در بيان مقصودي که داشت جامع و کامل بود که اگر چنين نبود آيه « اکمال دين » از جانب خداي متعال نازل نمي شد که« اَليَومَ أَکمَلتُ لَکُم دينَکُم وَ أَتمَمتُ عَلَيکُم نِعمَتي... »؛ (23)
امروز دين شما را برايتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم... .
البته در همان روز پيش از خطابه پيامبر « آيه تبليغ » نيز فرود آمده که در آن، تأکيد خداي متعال بر تبليغ اين پيام به تهديد پايان يافته بود که:
« وَإِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ »؛ (24)
و اگر چنين نکني، رسالت او را انجام نداده اي.
و در اين هنگام تهديد و هشدار از سرکشي مخالفان و تحريف و تغيير در امر الهي صورت گرفت و چه زود و سريع تحريف و سرکشي به وقوع پيوست!
به راستي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آن چه را که بر عهده اش بود به طور کامل انجام داد؛ اما در واپسين روزهاي عمر شريف خود، در حالي که پس از آن هرگز بسياري از آنان را نمي ديد؛ ولي از تصميم آنان بر آن چه که مي خواستند انجام دهند نيک آگاه بود... .
و چه زود و سريع به وقوع پيوست...!
گرچه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) منزلگاه بعدي را به آنان يادآور شده بود؛ همان وادي که دوباره همگي در آن گرد مي آمدند و بر او وارد مي شدند! و بي ترديد آن بزرگوار با کلام خويش بين « آبگير کوچک غدير » و « درياي پهناور کوثر » پيوندي ناگسستني ايجاد کرد؛ آن هنگام که فرمود:
أيها الناس! ألا تسمعون؟
اي مردم!آيا همگي سخن مرا مي شنويد؟
پاسخ دادند: آري مي شنويم.
حضرت فرمود:
فإنّي فرط علي الحوض و أنتم واردون عليّ الحوض؛
من در رسيدن به حوض کوثر بر شما پيشي مي گيرم و شما را در آن جا بر من وارد مي شويد.
البته اعتقاد به حوض کوثر امري ضروري است؛ زيرا که پنجاه نفر از اصحاب پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حديث آن را نقل نموده اند(25) و حتي برخي از بزرگان منکر آن را کافر شمرده اند.
آري، کوثر را به آن ها يادآوري کرد تا آنان سخني را که پيش از آن گفته بود به ياد آورند. حضرت فرموده بود:
أنا فرطکم علي الحوض و ليرفعنّ رجال منکم، تمّ ليختلجنَّ دوني، فأقول: يا ربّ أصحابي!
فيقال: إنّک لا تدري ما أحدثوا بعدک؛
من پيش از شما در کنار حوض کوثر خواهم بود و شما بر من وارد خواهيد شد؛ اما برخي از شما کنار زده مي شويد و از من دور مي گرديد و من عرض خواهم کرد: پروردگارا! اينان اصحاب من هستند! ليک ندا خواهد آمد: تو نمي داني که اين ها بعد از تو چه کارهايي انجام دادند!
در روايتي ديگر ادامه اين حديث چنين آمده که حضرت فرمودند:
فأقول: سحقاً سحقاً لمن غيّر بعدي؛ (26)
و من خواهم گفت: از رحمت خدا به دور باد آن که پس از من مرتد شده و يا دينم را تغيير داد.
ظاهر عبارت آن است که مقصود پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها مردان نبوده، بلکه همه اصحاب از زن و مرد را در نظر داشته است و به يقين عايشه نيز در زمره آنان بوده است؛ زيرا روزي به او گفتند: آيا پس از وفات، تو را در نزد رسول خدا به خاک بسپاريم؟
او پاسخ داد: من بعد از او کارهايي انجام داده ام که بهتر است مرا در کنار ديگر همسران وي دفن کنيد.
از اين رو او را در بقيع به خاک سپردند. (27)
بلکه به يقين مي توان گفت که سخن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شامل تمام کساني مي شود که هم اين واقعه تاريخي را تحريف کرده و تغيير دادند و هم چنين همه آنان که تا روز رستاخيز چنين کنند. و سرانجام همگي در کنار حوض بر پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد خواهند شد.
پروردگارا! ما به آن چه تو نازل فرموده اي ايمان آورده و از رسول تو پيروي نموده ايم؛ پس ما را در زمره شاهدان قرار ده و آخرين سخن ما اين است که تمام حمدها و سپاس ها از آنِ خداوندي است که پروردگار جهانيان است و صلوات خدا بر حضرت محمّد و خاندان پاک او باد.
پي نوشت ها :
1. سوره ي معارج: آيه ي 1-3.
2. نزول اين آيه در اين واقعه را ابوعبيد هروي، ابوبکر نقّاش، ثعلبي، قرطبي، سبط بن جوزي، حمويني، زرندي، سمهودي، ابوسعود، شربيني، حلبي، منّاوي و ديگران نقل کرده اند. ر.ک: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الأنوار: 340/8-400.
3. ر.ک: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الانوار: 141/9-144.
4. سوره ي آل عمران: آيه ي 68.
5. الصواعق المحرقه: 26.
6. مسند احمد: 370/4، الخصائص: 100، البداية و النهايه: 346/7، الرياض النضره: 223/2.
7. مسند احمد: 119/1.
8. اسدالغابة: 321/4.
9. کنزالعمّال: 115/15.
10. مسند احمد: 368/4.
11. کفاية الطالب: 62.
12. أسد الغابه: 8/1.
13. يعني ابتدا و انتهاي حديث را آن سان که پيش تر آورديم، نقل نموده اند؛ ولي برخي از آن ها جريان را به طور کلي روايت نکرده اند و گفته اند: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خطبه خواند ( مسند احمد: 372/4 )؛ برخي گفته اند: « آن چه خدا مي خواست گفت » ( المستدرک: 109/3 ) برخي ديگر گفته اند: در آن روز آن چه تا روز رستاخيز نياز بود بيان کردند ( مجمع الزوائد: 105/9 ) با اين بيانات راويان، پس سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که در روز غدير بيان فرمود چه شد؟ و چرا آن خطبه تاريخي را نقل نکرده اند.
14. اين جمله در ابتداي حديث، در روايت احمد بن حنبل، ابن ماجه، بزّار، نسائي، ابويعلي، طبري، ابن حبّان، طبراني، دارقطني و ديگر محدّثان بزرگ اهل سنّت آمده است.
15. سوره ي احزاب: آيه ي 6.
16. سوره ي حشر: آيه ي 7.
17. اين فراز را با « فاء » تقريح احمد بن حنبل، نسائي، طبري، طبراني، ضياء مقدسي، محاملي، ابويعلي، ابن کثير، سمهودي، متقي هندي و ديگران نقل کرده اند.
18. المواعظ و الاعتبار: 220/2.
19. سوره ي حديد: آيه ي 15.
20. ر.ک: نفحات الازهار: 15/8-88.
21. اين روايت را گروهي از علماي اهل سنّت از جمله احمد بن حنبل، ابونعيم اصفهاني، شبلي، خوارزمي، عمر ملّا، عبدالقادر طبري و ... نقل کرده اند. ر.ک: نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: 274/9 -279.
22. ر.ک: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الأنوار: 89/8-113.
23. سوره ي مائده: آيه ي 3.
24. سوره ي مائده: آيه ي 67.
25. لقط اللآلي المتناثره: 251.
26. اين حديث در دو صحيح بخاري و مسلم و ديگر صحاح و منابع ديگر آمده است. ر.ک: صحيح بخاري: 87/4، باب في الحوض.
27. المستدرک علي الصحيحين: 6/4. وي اين روايت را بنابر نقل شيخين صحيح دانسته است؛ المعارف: 134 و منابع ديگر.
1. قرآن کريم.
الف
2. الإستيعاب: ابن عبدالبرّ، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.
3. أُسدالغابه: ابن اثير جزري، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان.
4. اسني المطالب في أحاديث مختلفة المراتب: ابن درويش الحوت، مکتبه التجارية الکبري، مصر، چاپ اول، سال 1355.
5. الامالي: ابوجعفر محمّد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي، معروف به شيخ صدوق، مؤسسه بعثت، قم، چاپ يکم، سال 1417.
6. انسان العيون مشهور به السيرة الحلبيّة: علي بن برهان الدين حلبي، مکتبة مصطفي بابي حلبي، مصر، چاپ اول، سال 1384.
ب
7. البداية و النهايه ( تاريخ ابن کثير ): اسماعيل بن عمر قرشي بصري معروف به ابن کثير، چاپ دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ يکم، سال 1407.
ت
8. تاريخ طبري ( تاريخ الاُمم و الملوک ): سلمان بن احمد بن ايّوب لخمي طبري، از منشورات کتابفروشي اروميّه، قم، ايران.
9. تاريخ بغداد: خطيب بغدادي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.
10. تفسير ثعلبي ( الکشف و البيان ): امام ثعلبي، نشر مصطفي بابي حلبي، مصر، سال 1388.
11. تفسير فرات: فرات بن ابراهيم کوفي، تحقيق محمّد کاظم، مؤسسه چاپ و نشر وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، چاپ يکم، سال 1410.
ح
12. حلية الاولياء: ابونعيم اصفهاني، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.
خ
13. الخصائص: عبدالرحمان احمد بن شعيب نَسائي، مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، قم، ايران، چاپ اول، سال 1419.
د
14. الدرالمنثور في التفسير بالمأثور: جلال الدين سيوطي، دارالکتب علميّه، بيروت، چاپ اول، سال 1421.
ر
15. الرياض النضره: محب الدين طبري، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان.
س
16. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزويني، دارالجيل، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.
17. سنن تِرمذي: محمّد بن عيسي بن سوره تِرمذي، دارالفکر، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.
18. السنن الکبري: احمد بن حسين بيهقي، دارالکتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.
ش
19. شواهد التنزيل: حافظ عبيدالله بن احمد، معروف به حاکم حسکاني، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، چاپ اول، سال 1411.
ص
20. صحيح بُخاري: ابوعبدالله محمّد بن اسماعيل بُخاري جُعفي، دار ابن کثير، دمشق، بيروت، يمامه، چاپ پنجم، سال 1414.
21. صحيح مسلم: مسلم بن حجّاج قشيري نيشابوري، مؤسسه عزالدين، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1407.
22. الصّواعق المُحرقه: ابن حجر هيتمي مکّي، مکتبة القاهرة، قاهره، مصر.
ط
23. الطبقات الکبري: محمّد بن سعد، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.
غ
24. الغدير: علامه عبدالحسين احمد اميني، مرکز الغدير، قم، ايران، چاپ اول، سال 1416.
ف
25. الفصول المهمّة في معرفة الأئمّه: ابن صباغ مالکي، مکتبة دارالکتب التجاريه.
26. فيض القدير: محمّد بن عبدالرؤوف مَناوي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.
ک
27. کفاية الطالب في مناقب علي بن ابي طالب (عليهماالسّلام): محمّد بن يوسف گنجي شافعي، مطبعه حيدريه، نجف اشرف، سال 1390.
28. کنزالعُمّال: متّقي هندي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.
ل
29. لقط اللآلي المتناثرة في الأحاديث المتواتره: محمّد مرتضي حسيني زبيدي.
م
30. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: حافظ نورالدين علي بن ابي بکر هيثمي، دارالفکر، بيروت، لبنان، سال 1412.
31. المستدرک: حاکم نيشابوري، دارالکتب علميّه، بيروت، چاپ اول، سال 1411.
32. مسند احمد: احمد بن حنبل شيباني، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.
33. المصنّف: ابن ابي شيبه، دارالفکر، بيروت، لبنان، سال 1414.
34. المعارف: ابو محمّد عبدالله بن مسلم بن قُتَيبه، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1407.
35. مناقب آل ابي طالب: محمد بن علي بن شهرآشوب سروي مازندراني، ذوي القربي، قم، سال 1421.
36. المناقب: ابن مغازلي، دارالأضواء، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.
37. المناقب خوارزمي: خوارزمي، مؤسسه نشر اسلامي، قم، چاپ دوم، سال 1414.
38. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار: تقي الدين احمد بن علي مقريزي.
ن
39. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: آية الله سيدعلي حسيني ميلاني، قم، نشر الحقايق، چاپ دوم، سال 1426.
منبع مقاله :
حسيني ميلاني، سيّدعلي؛ (1390)، غدير آخرين جايگاه اعلام عمومي، تهران: انتشارات الحقايق، چاپ چهارم