شيوه ي نام گذاري ( تسميه ) در ميان اعراب

و بعضي از نام ها از اَسامي اصلي، به جهتِ تَفَأُّل، و براي همانندي با اسم پدر ( مثل اينکه شخصي « عُمَر » نام دارد، فرزندش را « عُمَير » مي نامد؛ و عُمَير، اسم پسرش را « عِمران » مي نهد؛ و عمران، فرزندش را « مَعمَر »
دوشنبه، 24 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شيوه ي نام گذاري ( تسميه ) در ميان اعراب
شيوه ي نام گذاري ( تسميه ) در ميان اعراب

 

نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيدهادي حسيني





 

عرب ها در نام گذاري يکي از وجوه پنج گانه را ملاحظه مي کردند.
جاحظ مي گويد:
اَسامي، انواعي دارند:
برخي از آنها اصلي اند ( مانند: آسمان، زمين، هوا، آب، آتش).
و بعضي از نام ها از اَسامي اصلي، به جهتِ تَفَأُّل، و براي همانندي با اسم پدر ( مثل اينکه شخصي « عُمَر » نام دارد، فرزندش را « عُمَير » مي نامد؛ و عُمَير، اسم پسرش را « عِمران » مي نهد؛ و عمران، فرزندش را « مَعمَر » مي نامد) مشتق مي شوند.
گاه نام گذاري از سوي خداست، مثل اينکه پدر [ = عموي ] ابراهيم را « آزر» نام مي نهد، و ابليس را « فاسق » مي نامد.
گاه اسامي از حوادثي که در نام ها روي مي دهند، گرفته مي شود. مثل « يوم العروبه » که در اسلام « روز جمعه » ناميده شد و اين اسم، از نماز در اين روز- صلاة يوم الجمعه- اشتقاق گرديد. (1)
اعراب جاهلي، اَسامي عجيب و غريب را دوست مي داشتند. زمخشري دليلِ آن را در اين مي داند که:
هر اندازه اسم ناآشنا مي نمود، صاحب آن نام را مشهورتر مي ساخت و از کنايه و توهين- به آن اسم- مانع مي شد.
رؤبه مي گويد:
قد رَفعَ العجّاجُ ذِکري فَادعُني *** باسمي إذا الأسماءُ طالت يَکفِني (2)
عجاج نام مرا بلند ساخت، مرا به نامم صدا بزنيد؛ زيرا وقتي اَسامي کش يابد کفايتم مي کند.
شاهد برتري غرابتِ اسم، اين سخن خداست که در ويژگي نام « يحيي » فرمود: ( لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِياً ) (3) ( پيش از او، اين نام را براي کسي قرار نداديم ).
ابن جوزي در اين باره مي نگارد:
اگر کسي اعتراض کند و بگويد: وجه ستايش اسمي که پيش از آن، هيچ کس به اين نام ناميده نشده چيست ( در حالي که بسياري از اَسامي چنين اند )؟
در پاسخ گوييم: وجه فضيلت، اين است که خداي متعال نام گذاري « يحيي » را بر عهده گرفت، و آن را به پدر و مادرش واننهاد. خدا او را به اسمِ بي سابقه، نام گذارد (4).
در مجمع البيان در تفسير آيه ( أَنَّ اللَّهَ يبَشِّرُكَ بِيَحْيَى ) (5) ( اي زکريا، خداي تو را به يحيي بشارت مي دهد ) آمده است:
خدا پيش از تولد، او را به اين اسم ناميد. در اينکه چرا يحيي ناميده شد، اختلاف است:
از ابن عباس نقل شده که خدا بدان جهت که مادرش را زايا ساخت، او را « يحيي » ناميد.
از قَتاده نقل شده که گفت: خدا او را « يحيي » ناميد؛ زيرا به [ نور ] ايمان زنده اش ساخت.
و گفته اند: خدا او را « يحيي » ناميد؛ زيرا قلبش را به نبوّت زنده ساخت، و هيچ کس را پيش از او « يحيي » نام ننهاد. (6)
پيداست که گوناگوني نام ها به اختلافِ نام گذاران و [ رنگارنگي ] چيزهايي که در خيالشان مي گذرد ( مفاهيمي که با آن مأنوس اند و در اطرافشان هست و آميزه زندگي شان شده است ) مختلف مي شود. بيشتر اَسامي عرب بر اساسِ فال نيک است؛ چرا که نام هاي زيبا و نيکو، نويدبخش خوش يمني ( و سعادت ) اند اما نام هاي پست و پليد، از بد يُمني ( و تيره بختي ) خبر مي دهند.
اسلام، فال نيک زدن را دوست مي دارد و از آن نهي نمي کند و نيز از فال بد زدن به اَسامي قبيح باز نمي دارد، بلکه گفته اند:
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از نام هاي زشت، دل تنگ مي شد و با اَسامي نيکو شادمان مي گشت. آن گاه که سخني او را به شگفت مي آورد مي فرمود: « به اين حرفت فال نيک مي زنيم ». (7)
آن حضرت، هنگامي که براي تأمين نيازي روانه مي شد، مي پسنديد که بشنود [ به او بگويند: ] اي کاردان، اي کامياب!
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمود: « لا عَدوي وَ لا طِيَرَةَ و يُعجِبُني الفَأل »؛ (8) بدشگوني و فال بد را دوست نمي دارم و فال نيک، خرسندم مي سازد. (9)
اَصعمي مي گويد:
از ابن عون پرسيدم « فال نيک » چيست؟
گفت: اينکه مريض باشي و بانگ « اي سالم » را بشنوي، يا گريخته اي تو را باشد [ حيوان يا شترت يا... فرار کند و گم شود ] و صداي « اي يابنده » را بشنوي. (10)
در الموطأ آمده است:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خواست که يکي از حاضران ميشي را بدوشد [ رو به آنان کرد و گفت: کدام يک از شما اين ميش را مي دوشد؟ ] مردي برخاست و گفت: « من ». پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيد: نامت چيست؟ گفت: « مُرَّه » (تلخ).
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « بنشين » سپس بار ديگر پرسيد: چه کسي اين ميش را مي دوشد؟ مردي ديگر برخاست [ و گفت: « من » ] پيامبر پرسيد: نامت چيست؟ گفت: « حرب » (جنگ).
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « بنشين » آن گاه [ براي بار سوم ] پرسيد: چه کسي اين ميش را مي دوشد؟ مردي گفت: « من ». پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيد: نامت چيست؟ گفت: « يعيش » ( سرزنده ).
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: [ تو ميش را ] بدوش.
آن حضرت نپسنديد ناخوشايند نام به دوشيدن گوسفند مباشرت ورزد. (11)
در سيرة حلبيّه از صاحب شفاء الصدور نقل شده است که:
حليمه مي گويد: عبدالمطلب، پرسيد: که هستي؟ گفتم: زني از بني سعد، پرسيد: نامت چيست؟ گفتم: حليمه.
عبدالمطلب گفت: بَه بَه! « سعد » و « حلم » با هم! در اين دو خصلت، خير روزگار و عزتِ پايدار هست. اي حليمه، کودکي يتيم دارم! پيش زنان بني سعد بُردم، نپذيرفتند و گفتند: در يتيم خيري نيست، ما کودک پدردار را مي پذيريم و از آنان خواهانِ کرامتيم. اي حليمه، آيا او را شير مي دهي... (12)
ابو داود از بُرَيده روايت مي کند که گفت:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به چيزي فال بد نمي زد. هنگامي که کارگزاري را مي فرستاد، از اسم او مي پرسيد؛ اگر نام شخص خرسندش مي ساخت، شاد مي شد و اثرِ اين مسرت در سيمايش نمايان مي گشت؛ و اگر از نام او دل گير مي شد، اثر آن در صورت پيامبر بروز مي يافت.
آن حضرت، هنگامي که به قريه اي در مي آمد، از اسمِ آن مي پرسيد؛ اگر او را خوش مي افتاد به آن آبادي مسرور مي شد و اثر اين شادماني در چهره اش پديدار مي گشت؛ و اگر از اسم آن قريه بدش مي آمد، اثر آن در وجه پيامبر بازتاب مي يافت (13).
بنابراين، رسول خدا و اهل بيت آن حضرت، اَسامي زشت را خوش نداشتند؛ به نام هاي زيبا فال نيک مي زدند و به نام گذاري به آنها فرا مي خواندند، و از تسميه به اَسامي بد نهي مي کردند.
در معجم البلدان آمده است:
چون امام حسين (عليه السّلام) به کربلا رسيد و لشکر عُبَيدالله بن زياد به او احاطه يافت [ به ناحيه اي که عبيدالله در آن بود، اشاره کرد و ] پرسيد: اسم آن قريه چيست؟ گفتند: نامِ آن « عَقر » است، فرمود: از عَقر ( پَي شدن ) به خدا پناه مي برم.
سپس آن حضرت پرسيد: زميني که ما در آنيم، نامش چيست؟ گفتند: « کربلا »، فرمود: زمين گرفتاري و بلا! خواست از آن بيرون آيد، عبيدالله نگذاشت تا اينکه آن ماجرا رخ داد. (14)
مشهور است که عرب اصيل، هرگاه فرزندي برايش زاده مي شد، او را به نخستين چيزي که با آن رو به رو مي شد، مي ناميد.(15) گاه نام وحوش يا حشرات يا گياهان را بر او مي نهاد، يا اَسامي مبهم و زشت را بر او مي گذاشت؛ زيرا بيشتر نام هاي عرب، از چيزهايي که در خيالشان مي گذشت نقل شده است.
اگر در فرهنگ هاي عرب درنگ ورزيم، اَسامي بسياري از صحابه را مي يابيم که بر اين امر دلالت دارند؛ مانند:

1. اَبرد بن طهرة الطهوري تميمي ( ابر: پلنگ ).
2. اَسفع بکري يا جرمي، دو تن از صحابي ( اَسفع: باز ).
3. اَسلح اَعرجي، که مصاحبتي داشته است ( اَسلع: پيس ).
4. برذع بن زيد بن عامر ( برذع: زيرانداز ).
5. بغيض بن شماس بن لأي ( بغيض: دشمن ).
6. ثَعلَبَة، بيش از 40 صحابي به اين نام است ( ثعلب: روباه ).
7. ثَور بن مالک کِندي ( ثور: گاو نر ).
8. جَحش بن رِئاب اَسدي ( جحش: کره خر ).
9. جِرو بن جابر ( جِرو: توله سگ ).
10. خِيار بن اَبي اَوفي ( خيار: خيار ).
11. جَراد بن مالک بن نُويرَه تميمي ( جراد: ملخ ).
12. حُرقُوص بن زُهَير سَعدي ( حُرقوص: جنبده اي شبيه کَنه که به انسان مي چسبد ).
13. حَرِيش بن هِلال تَميمي ( حَريش: نوعي مار؛ هزارپا ).
14. حسل بن خارجه اَشجعي ( حَسَل: نوزاد سوسمار ).
15. حسيل بن جابر عبسي ( حسيل: گوساله ).
16. حمار (16) ( حمار: الاغ ).
17. حمطط بن شريف قرشي عددي ( حمطوط: جانوري کوچک که در ميان علف هاست ).
18. حَنظَله اَنصاري ( حنظل: از گياهان بيابان ).
19. حُمَيضَة بن اَبان ( حمض: نوعي گياه ).
20. حَنَش بن مُعَتمِر ( حَنَش: سرِ مار مانند ).
21. حَيَّة بن عابس ( حَيّه: مار ).
22. دُجاجة بن ربَيعة بن عامر ( دُجاجه: جوجه ).
23. دعموس رملي ( دعموص: کرمي سياه که در مرداب زندگي مي کند ).
24. عَوسَجَة ( عَوسَج: نام نوعي درختِ بياباني ).
25. حَزن بن اَبي وَهب ( حَزن: زمين سخت و سنگ سخت ).

در الإصابة في معرفة الصحابه اَسامي نامأنوس زيادي را مي توان ديد؛ مانند اَبير(17)، اُحَيحَه(18)، اَخنس؛ (19) اَربَد(20)، اَشر(21)، اَصعر(22)، اَط، (23) اَکتل(24)، اَنجَشَه(25)، اُنيف(26)، اَهود(27)، اَيفع(28)، بجاله(29)، و بحينه(30)، بداح(31)، برح(32)، بريل(33)، بسبسه(34)، بَعجَه(35)، بليخ (36)، بنّه(37)، بُهَيس (38)، ثروان(39)، ثقاف(40)، ثلب(41)، جحدمه(42)، جرثوم (43)، جَعونَه(44)، جفشيش(45)، جَيفَر(46)، حدرد (47)، حسحاس (48)، خَولي (49)، حَيويل (50)، خَرشه (51)، خَمخام(52)، خُنافر (53)، خوط (54)، دلهمس (55)، دَمون (56)، ذُفاقة (57)، ذُؤالة(58)، رُوَيفع (59)، زِنباع (60)، زنيم (61)، سُحَيم(62)، سخبرة (63)، سخرور(64)، شعبل(65)، عَثعَث(66)، دُعثُور(67)، عَدّاس(68)، عُرام (69).
و ده ها اسم ديگر، که بيشتر آنها اَسامي نامأنوس و گاه قبيح است.
عرب اصيل، گاه خود و فرزندش را به صفات نام مي نهاد، گفته مي شد: اَسوَد بن اَبيض، (70)، اَبيَض بن اَسوَد (71)، اَبيَض بن حَمّال (72)، اَسمَرّ بن اَبيَض (73)، ... .
بنابراين، اعراب اصيل يا نام گذاري شان بر اساس يکي از احتمالات پنج گانه اي بود که جاحظ خاطر نشان مي سازد يا بر احتمالات ديگري مبتني بود؛ مانند: ارتجال، ترساندن دشمن، نام گذاري چزي به ضد آن ( و امثال اينها ).
اگر پيامبر از تسميه به اَسامي قبيح و بي معنا نهي نمي کرد، اين نام ها تا زمانِ ما رواج مي يافت. اينکه امروزه اثري از آنها نمي بينيم، به برکت نهي پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) است.

پي‌نوشت‌ها:

1- الحيوان (جاحظ) 179:1، باب تعليل التسميه.
2- ربيع الأبرار 18:3.
3- سوره مريم (19) آيه ي 7.
4- زاد المسير 211:5؛ عمدة القاري 20:26.
5- سوره آل عمران (3) آيه ي 39.
6- مجمع البيان 286:2؛ بحار الأنوار 169:14.
7- سنن ابي داود 18:4، حديث 3917.
8- صحيح بخاري 2171:5، حديث 5424؛ صحيح مسلم 1746:4، حديث 2224، از امام علي (عليه السّلام) نقل شده که مي فرمود: چشم زخم، جادو، فال نيک، حق است و فال بد زدن و « عَدوي » ناحق مي باشد ( نهج البلاغه ( صبحي صالح ): 546، حکمت 400 ).
9- بنگريد به، المفصل في تاريخ العرب 379:12.
10- التمهيد ( ابن عبدالبر ) 73:24 و 192؛ بنگريد به، غريب الحديث ( ابن قُتَيبه ) 518:2.
11- تحفة المولود: 120 ( به نقل از الموطأ 973:2، حديث 1752 ).
12- السيرة الحلبيّه 148:1.
13- سنن أبي داود 19:4، حديث 3920؛ عمدة القاري 274:12، باب الفأل ( در اين مأخذ آمده است که پيامبر اسمي را که نمي پسنديد، تغيير مي داد ). نمونه آن را در کتاب معجم ما استعجم 991:3، بنگريد.
14- معجم البلدان 136:4؛ در فيض القدير 319:1، آمده استک چون حسين به کربلا در آمد، از اسم آن پرسيد، گفتند: « کربلا »، فرمود: کرب ( گرفتاري ) و بلا، و آن ماجرا اتفاق افتاد.
15- تهذيب الکمال 65:21؛ بنگريد به، الحيوان 178:1.
16- بخاري از عُمَر روايت مي کند که: مردي عبدالله ناميده مي شد و « حمار » لقب داشت، وي پيامبر را مي خنداند.
17- ابير بن يزيد بن عبدالله تيمي؛ وي پيامبر را درک کرد (الإصابة 185:1، شماره 420 ).
18- اُحيحَيه بن اُميه؛ از المؤلفة قلوبهم به شمار مي رود ( الإصابه 34:1، ترجمه 54 ).
19- اَخنَس بن شَريق بن عمرو ( الإصابه 38:1، ترجمه 40 ).
20- اَريد بن رقيش اَسَدي ( الإصابه 227:1، ترجمه 512 ).
21- اَشر، و گفته اند: اشر، نام ابي ثعلبه خشني است ( الإصابة 110:1، ترجمه 245).
22- اَصعر بن قيس؛ وي پيامبر را درک کرد ( الإصابه 207:1، ترجمه 474 ).
23- اُطّ بن اَبي اُطّ؛ از بني سعد بن بکر ( الإصابه 207:1، ترجمه 477 ).
24- اکتل بن شمّاخ؛ شاهد جسر با أبو عبيد بود ( الإصابه 209:1، ترجمه 484 ).
25- اَنجشه اسود حادي؛ از مخنثان در عهد پيامبر ( الإصابه 119:1، ترجمه 119 ).
26- اُنيف بن مله جذامي؛ از بني صيب ( الإصابه 140:1، ترجمه 303 ).
27- اهود بن عياض اَزدي؛ وي پيامبر را به حمير فرا خواند (الإصابه 142:1، ترجمه 311 ).
28- اَيفع بن عبد کلال حميري؛ مصاحبتي با پيامبر داشت ( الإصابه 169:1، ترجمه 391 ).
29- بجالة بن عبده تميمي عنبري؛ پيامبر را درک کرد و نديد (الإصابة 339:1، ترجمه 761 ).
30- بُحينه، عبدان او را در شمار صحابه آورده است ( الإصابة354:1، ترجمه 797 ).
31- بداح بن عدي اَنصاري؛ گفته اند: مصاحبتي با پيامبر داشت (الإصابه 355:1، ترجمه 800 ).
32- بِرح بن عُسکر بن وتار بن کزغ؛ گذري بر پيامبر داشت (الإصابه 284:1، ترجمه 625 ).
33- بَريل شهالي؛ مصاحبتي با پيامبر برايش گفته اند ( الإصابة 287:1، ترجمه 634 ).
34- بَسبَسة بن عمرو؛ در بدر حضور يافت ( الإصابة 288:1، ترجمه 640 ).
35- بَعجَه بن زيد جذامي، از پيامبر روايت کرده است ( الإصابة 320:1، ترجمه 719 ).
36- بُليخ بن محشي، شاعر، قرائني است که نشان مي دهد او صحابي بوده ( الاصابة 329:1، ترجمه 744 ).
37- بنَه جهني؛ از او روايتي در جامع المسانيد و السنن نقل شده (الإصابة 329:1، ترجمه 747 ).
38- بُهَيس بن سلمي تميمي؛ از پيامبر روايت نموده است ( الإصابة 331:2، ترجمه 752 ).
39- ثروان بن فزاره بن عبد يغوث؛ پيش پيامبر آمده است (الإصابه 400:1، ترجمه 924 ).
40- ثِقاف بن عمرو عدواني؛ از نخستين مهاجران ( الإصابة 410:1، ترجمه 959 ).
41- ثَلب عنبري ( الإصابة 428:1، ترجمه 1006 ).
42- جَحدَمة؛ با پيامبر مصاحبتي داشت ( الإصابة 466:1، ترجمه 1107 ).
43- جُرثوم ابو ثعلبة خشني ( الإصابه 470:1، ترجمه 1122 ).
44- جَعوَنَة بن شعوب ليثي؛ پيامبر را درک کرد ( الإصابه 537:1، ترجمه 1292 ).
45- جفشيش بن نعمان کندي ( الإصابة 491:1، ترجمه 1176 ).
46- جَيفَر اَزدي؛ بعد از فوت پيامبر از عمان بر ابوبکر وارد شد (الإصابة 542:1، ترجمه 1311 ).
47- حدرد بن اَبي حدرد؛ از پيامبر روايت مي کند ( الإصابة 42:2، ترجمه 1642 ).
48- حسحاس بن فضيل حنظلي؛ از پيامبر روايت کرده است (الإصابة 68:2، ترجمه 1716 ).
49- خَوَلي بن خَوَلي جُعفي؛ گفته اند در بدر حضور داشت (الإصابة
50- حَيويل بن ناشره؛ پيامبر را درک کرد ( الإصابة 188:2، ترجمه 2025 ).
51- خَرشة بن حارث؛ گفته اند: با پيامبر مصاحبتي داشت (الإصابة 272:2، ترجمه 2241 ).
52- خَمخام بن حارث؛ گفته اند: پيش پيامبر آمد ( الإصابة 344:2، ترجمه 2293 ).
53- خُنافر بن تؤام حميري؛ به دست مُعاذ اسلام آورد ( الإصابة 362:2، ترجمه 2344 ).
54- خوط انصاري؛ از صحابه است ( الإصابة 382:2، ترجمه 2386 ).
55- دلهمس بن جميل عامري؛ از پيامبر روايت کرده است (الإصابة 390:2، ترجمه 2404 ).
56- دَمون، همراه مُغيِره بن شعبه در سفرش به مقوقِس مصر (الإصابة 390:2، ترجمه 2406 ).
57- ذُفافه راعي ( الإصابة 405:2، ترجمه 2437 ).
58- ذُوالة بن عوقله يماني ( الإصابة 405:2، ترجمه 2437 ).
59- رُويفع؛ غلام آزاد کرده ي پيامبر ( الإصابة 501:2، ترجمه 2702 ).
60- زنِباع بن سلامه؛ مصاحبتي با پيامبر داشت ( الإصابة 568:2، ترجمه 2819 ).
61- زنيم؛ گفته اند: مصاحبتي با پيامبر داشت ( الإصابة 570:2، ترجمه 2821 ).
62- سُحَيم بن خفاف؛ مصاحبتي با پيامبر داشت ( الإصابة 25:3، ترجمه 3097 ).
63- سَخَبرة بن عبيده اسدي؛ از پيامبر روايت مي کند ( الإصابة 36:3، ترجمه 3101 ).
64- سخرور بن مالک حضرمي؛ گفته اند با پيامبر مصاحبتي داشت ( الإصابة 36:3، ترجمه 3102 ).
65- شعبل بن احمر تميمي؛ گفته اند: با پيامبر مصاحبتي داشت (الإصابة 350:3، ترجمه 3916 ).
66- عَثعَث بن عمرو کندي ( الإصابة 122:5، ترجمه 6418 ).
67- دُعثُور بن حارث؛ در غزوه ي اَنمار حضور داشت ( الإصابة 387:2، ترجمه 2398 ).
68-عَداس، وابسته ي شيبة بن ربيعه ( الإصابة 466:3، ترجمه 5472 ).
69- عُرام بن مُنذر ( الإصابة 123:5، ترجمه 6422 ).
70- بنگريد به، الإصابة 67:1، ترجمه 146.
71 - همان، ص 23، ترجمه 18 و 19.
72 - همان، ص 23، ترجمه 18 و 19.
73- همان، ص 67، ترجمه 145.

منبع مقاله :
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.