مترجم: سيد هادي حسيني
از پيامبر روايت شده که فرمود:
إنّ مِن حَقَّ الولد عَلَي والده، أَن يُحَسِّنَ اسمَهُ، و يُحَسِّنَ مُرضِعِهُ،(1) و يُحَسِّنَ أدَبَهُ؛ (2)
حق فرزند بر پدر اين است که بر او نام نيکو نهد، دايه اي خوب برايش برگزيند، و او را تربيتِ شايسته کند.
در حديثِ ديگر آمده است که فرمود:
إنکم تُدعَونَ يومَ القيامة بأسمائکم و أسماء آبائکم، فَأحسِنُوا أسماءَ کم؛(3)
روز قيامت، به اسامي تان و نام پدرانتان صدا زده مي شويد، نام هايتان را زيبا سازيد.
اينکه نام گذاري حق پدر است، با جواز تسميه مادر يا اجداد (براي فرزندان و نوه هاشان ) ناسازگاري ندارد. عبدالمطلب (جد پيامبر) نوه اش پيامبر را « محمد » ناميد(4). ابوطالب ( عموي پيامبر ) نام « احمد » را بر او نهاد.
بعضي از مورخان و فقها و محدثان، زماني براي مادر و جد حق نام گذاري قائل اند که پدر غايب يا درگذشته باشد و به نام گذاري همسر عمران مثال مي زنند که دخترش را « مريم » ناميد (5) و فاطمه بنت اسد که پسرش را « حيدر » نام گذاشت (6).
به عقيده اينان اگر پدر، حاضر و موجود باشد، نام گذاري حق ويژه پدر است.
اين سخن، درست به نظر نمي رسد؛ زيرا زن آزاد ( بر خلاف کنيز که بايد تابع امر مولا باشد ) حق نام گذاري دارد. فاطمه بنت اسد، فرزندش را « حيدر » ناميد با اينکه ابوطالب وجود داشت و نام « علي » را [ به عنوان اسم اصلي ] براي کودک خويش برگزيد. از اين روست که امام علي (عليه السّلام) نامي را که مادرش بر او نهاد نيز مي پذيرد و به آن احترام مي گزارد و با افتخار مي فرمايد:
أنا الذي سَمَّتني أُمي حَيدَرَة *** کلَيث غاباتٍ کريهُ المَنظَرة (7)
من آنم که مادر مرا نام بگذاشت حيدر *** چون شيران بيشه هول انگيز منظر
مؤيد اين سخت، حديث ولادت امام حسن (عليه السّلام) است که در آن مي خوانيم:
امام علي (عليه السّلام) از حضرت فاطمه (عليها السّلام) پرسيد: کودک را چه ناميدي؟ حضرت فاطمه (عليها السّلام) فرمود: با وجود تو، جسارت نمي کنم! او را چه مي نامي؟ امام علي (عليه السّلام) فرمود: تا پيامبر باشد، مرا صبر است! و از آن حضرت تقاضاي نام کرد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: بايد ببينم خداي چه مي نامدش! نامي را مي پسندم که خداي برگزيند (8).
باري، يک شخص مي توان دو اسم داشته باشد، در متون تاريخي آمده است:
هشام بن عبدالملک در 34 سالگي- پنج شب باقي مانده از شعبان- بر تختِ خلافت نشست. وي در 72 هجري به دنيا آمد (همان سالي که مُصعَب بن زبير به قتل رسيد ) عبدالملک او را « منصور » ناميد و مادرش او را به اسم پدر خود ( هشام بن اسماعيل بن هشام بن وليد بن مُغيرة مخزومي ) هشام نام گذارد، و عبدالملک اعتراضي نکرد. (9)
و نيز مؤيد حق نام گذاري مادر ( و صحت آن ) اين سخن امام حسين (عليه السّلام) به « حُر » است که فرمود:
أنتَ الحُر کما سَمَّتکَ أُمُکَ، أنتَ الحُر- إن شاء الله- في الدُنيا و الآخرة؛ (10)
تو حر و آزادي، چنان که مادرت تو را « حر » ناميد. تو- به خواست خداي- در دنيا و آخرت، آزادي [ و سرافراز ].
به جهت همين حق نام گذاري مادر است، که عمر از امام علي (عليه السّلام) پرسيد: اين کودکي که خدا به تو داد از کدام زن توست؟ امام علي (عليه السّلام) فرمود: « از تغلبيه »؛ زيرا اگر از زن آزاد مي بود، عمر نمي توانست از امام بخواهد که نام گذاري کودک را به او وانهد، اين کار در آن زمان، ساختار شکني عرفي به شمار مي آمد.
اينکه امام علي (عليه السّلام) پيش عمر آمد و او را آگاه ساخت که از کنيز تغلبي صاحب فرزند شده است، شايد بدان جهت بود که عُمر بداند آن کنيز، با اين فرزند به منزله ي زنان آزاد شد و نمي توان آن را خريد و فروخت و به عنوان ارث، تقسيم کرد. نام کودک و نام پدر و مادرش بايد در ديوان ثبت مي شد تا از بيت المال سهم ببرد، نام مادرش بايد مشخص مي گرديد، که آيا مادرش زنِ آزاد است يا اُم ولد مي باشد که در مَعرض آزادي است، بسا احتمال ديگري نيز- در اينجا- مطرح شود.
آري، ادب اقتضا مي کند که اگر کسي از شخصي بخواهد که فرزندش را نام نهد، وي را رد نکند و با اين کار بر وي منت نهد.
نقل است که عبدالله بن عباس داراي فرزندش شد... امام علي (عليه السّلام) پرسيد: او را چه ناميدي؟ ابن عباس گفت: اي اميرالمؤمنين، آيا رواست که پيش از تو بر او نام نهم ؟!
امام (عليه السّلام) کودک را خواست، او را به دست گرفت و کامش را برداشت(11) و برايش دعا کرد و به پدرش باز گرداند و فرمود: اين پدر پادشاهان را بگير! (12) نامش را « علي » نهادم و کنيت « ابوالحسن » به او دادم (13).
از اين رو، بعضي از نام گذاري « عُمَر » بر فرزند امام علي (عليه السّلام) مي خواهند استفاده کنند که رابطه ي دوستي و محبت ميان آن دو برقرار بود! در حالي که عکس آن صحيح است؛ زيرا امام (عليه السّلام) در اين حديث، به حق نام گذاري پدر اعتراف دارد و اسمي را به ابن عباس پيشنهاد نمي کند و از او مي پرسد که کودک را چه ناميدي؟ در اينجاست که ابن عباس محبت خود را به امام ابراز مي دارد و مي فرمايد: « آيا در جايي که تو باشي، بر او نام نهم؟ اين کار را نمي کنم تا او را نام نهي » برخلاف حديث ابن شَبَّه که عمر بي هيچ سؤالي از امام علي (عليه السّلام) مي خواهد که نام گذاري کودکش را به او واگذارد. (14)
سکوت امام (عليه السّلام) و عدم مخالفتش با خواستِ عمر، به شرايطي باز مي گردد که امام در آن مي زيست. وي خبر تولد فرزندش را به آگاهي عُمَر رساند و نام گذاري کودکش را از او نخواست و نگفت که آمده ام تا بر فرزندم نام نهي. اينکه امام (عليه السّلام) نام گذاري فرزندش را به اسم « عُمَر » مي پذيرد، الهام بخش آن است که اين کار، از روي محبت - امام به عمر- صورت نگرفت؛ چرا که نشانه هاي محبت غير از اينهاست.
در استدلال به روايت ابن شَبَّه، براي بيان محبت، بايد شاخص هاي ظاهري و پنهان آن را در نظر داشت؛ زيرا در اين نص، امام (عليه السّلام) مي خواهد به عُمَر خبر دهد که از همسرش صهباء تغلبي ( از اُسراي يمامه يا عين تمر ) داراي فرزندي شده است، افزون بر اين، سخني نمي گويد.
اينکه امام در برابر خواستِ عُمَر مي فرمايد: « آري » بدان معنا نيست که آن حضرت اين اسم را با رضايت خاطر پذيرفت. از ظاهر خبر پيداست که امام با شنيدنِ اين درخواست، در تنگنا قرار گرفت.
پاسخ امام (عليه السّلام) به « نَعَم » ( آري ) بسي متفاوت است با سخن ابن عباس که به امام (عليه السّلام) فرمود: « چگونه بر خود روا بدانم که با وجود مقتدايي همچون تو، خودم بر فرزندش نام نهم؟! ».
امام (عليه السّلام) مي توانست در اين ماجرا به گونه اي ديگر رفتار کند، و بي درنگ بر فرزند ابن عباس نام گذارد و رفتار ديگري از خود بروز ندهد؛ چنان که گاه در سيره ي پيامبر نقل شده است.
ابن کثير در تفسيرش حکايت مي کند که مردي نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد وگفت: ديشب فرزندي برايم به دنيا آمد، اور ا چه بنامم؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: او را عبدالرحمان نام گذارد. (15)
بسا امام خبر ولادت فرزندش را به عُمَر داد تا مانند ديگر مسلمانان براي او از بيت المال، سهم دريافت کند؛ زيرا مسلمانان ديواني داشتند که به منزله ي اداره ثبت احوال در زمانِ ما بود و اسم کودکان در آن ثبت مي شد.
در الطبقات الکبري آمده است:
سعد بن جُنادَه- در کوفه- نزد امام علي (عليه السّلام) آمد و گفت: اي اميرالمؤمنين، پسري برايم به دنيا آمد، او را نام گذار.
امام (عليه السّلام) [ به آن کودک نگريست و ] فرمود: اين، عطيه ي الهي است!
به همين جهت، وي عَطِيَّه ناميده شد. مادرش اُم ولدي رومي بود. (16)
فضيل از عطيه نقل مي کند که گفت:
چون زاده شدم، پدرم مرا پيش علي بُرد و او را با خبر ساخت. آن حضرت صد [ درهم ] برايم تعيين کرد، سپس عطايم را به پدرم داد و او از آن پول ها روغن و عسل خريد. (17)
اين دو نقل، با روايت ابن شَبَّه، تفاوت هاي زير را دارد:
1. سعد بن جُناده ( در دوران خلافت ظاهري امام علي (عليه السّلام) )، نوزادش را نزد آن حضرت مي برد و او را باخبر مي سازد. و امام به او 100 [ درهم ] اختصاص مي دهد؛ در حالي که امام علي (عليه السّلام) فرزندش را نزد عمر نمي بَرَد، بلکه خبر تولد او را به گوش عمر مي رساند.
2. امام (عليه السّلام) سهم کودک را، بي زياده و کم ( مانند حق ديگر مسلمانان ) به پدرش مي دهد، ليکن عمر [ افزون بر تعيين سهم براي فرزند امام ] غلامش « مورک » را به او مي بخشد.
3. سعد از امام مي خواهد که بر نوزادش نام نهد، به عکس عمر که از امام (عليه السّلام) تقاضا مي کند نام فرزندش را به او وانهد.
بنابراين، روايتِ ابن شبه بيش از اين را نمي رساند که امام (عليه السّلام) عمر را از حال اسير يمامه آگاه کرد و اينکه خدا فرزندي را از او روزي اش ساخت، ليکن چون با درخواست عمر مواجه شد، مخالفتي از خود بروز نداد؛ زيرا عمر اسم رايج عربي مي باشد و شأن امام والاتر از اين است که با اين گونه نام ها مخالفت ورزد.
در اين ماجرا امام (عليه السّلام) براي شيعه روشن ساخت که اگر در شرايط دشوار قرار گرفتند، مي توانند فرزندانشان را به اسامي دشمنانشان بنامند. امام (عليه السّلام) به شبيه کار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در ازدواج با زينب بنت جَحش، دست يازيد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با زينب، زنِ زيد بن حارثه پسر خوانده ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ( پس از آنکه زيد او را طلاق داد ) ازدواج کرد تا حرمت ازدواج با زن پسر خوانده را- که در جاهليت مرسوم بود- از بين ببرد.
امام (عليه السّلام) در اينجا، خواست جواز نام گذاري به اسامي دشمنان را در شرايط خاص، از باب تقيه روشن سازد و راه را هموار و آسان کند تا شيعه هنگام قرار گرفتن در شرايط سخت، از نام گذاري به اسم ابوبکر و عمر و عثمان و ... خودداري نورزد [ و جان و مالش را به خطر نيندازد ] چرا که وي بالاتر از امام علي (عليه السّلام) و ديگر امامان (عليه السّلام) نيست که به نام خلفا تن دادند و در برابر نام گذاري آنان بر فرزندانشان ساکت ماندند.
افزون بر اين، بعيد نيست که امام (عليه السّلام) با اين کار خواسته باشد در برابر جنگ نرم دشمنان با اسامي بايستد؛ جنگي که در عهد خليفه ي اول يورش آورد و پس از او استمرار يافت و بيشتر در پوشش نام ابوبکر و عُمَر عرضه مي شد. امام (عليه السّلام) با امضاي اسم عُمَر بر فرزندش، خواست جلو اين گروه منحرف را که در درگيري با امام علي (عليه السّلام) از اين نام ها سوء استفاده مي کردند ( همان انحرافي که در زمان معاويه آشکارا خود را نماياند) بگيرد.
مخالفت امام با خواست عمر، به معناي مخالفت با اصل نام گذاري به اسم عمر يا ابوبکر به شمار مي آمد، و امام علي (عليه السّلام) نمي خواست چنين ذهنيتي شکل گيرد؛ به ويژه آنکه در اصل تسميه به نام عمر قبح ذاتي وجود نداشت.
همچنين اين مخالفت- اگر رخ مي داد- اصل ضوابطِ عرفي مرسوم در نام گذاري را سؤال برانگيز مي ساخت، و امامب ا اشخاص و اسامي در تنگنا قرار مي گرفت و بحران ميان او و قدرت حاکم تشديد مي شد و در امور جزئي [ و نابخردانه اي ] مي افتاد که پرداختن به آنها شايسته نبود؛ زيرا عمر مي توانست بپرسد: من ناکَسَم يا اسمم؟! اگر خودم به نظرت بد مي آيد، چرا با اسمم مخالفت مي کني؟ جُرم کساني که پيش از من عمر ناميده شدند و بعدها اين اسم بر آنها گذاشته مي شود، چيست؟ نمي توان ادعا کني که واژه ي « عمر » معناي زشتي دارد؛ چرا که اهل لغت آن را نمي پذيرند.
نيز مخالفت امام، در اين صورت، عاطفي مي شد، نه اصولي. امام علي (عليه السّلام)- بلکه هر انسان بزرگ و با شخصيتي- اين را نمي پسندد، بلکه خود را ناچيز مي انگارد و اهتمام به ارزش ها را بر خودبيني و تمايز فردي، مقدم مي دارد. برخلاف دون مايگان که خود را داناي مطلق مي پندارند و همه ي توانمندي ها را در خود مجسم مي بينند و هيچ نقدي را بر نمي تابند و دوست دارند کار ناکرده، ستايش شوند.
امام علي (عليه السّلام) هنگام صدور حکم درباره ي قاتلش ابن ملجم، احساساتي عمل نکرد و به امام حسن (عليه السّلام) فرمود که اگر آن حضرت درگذشت، به او يک ضربت زند (18) و اجازه نداد که او را تنکيل يا مُثله کنند. رفتار ديگر امامان (عليهم السّلام) نيز با مخالفانشان چنين بود.
آري، در صورتي که اين نام ها براي راه هاي ناراست شاخص مي گشت، ائمه (عليهم السّلام) به مخالفت با آنها بر مي خاستند و اين مخالفت بدان جهت بود که آنان ارزش هاي اسلامي را بر نمي تافتند و بر پيامبر اعتراض مي کردند، نه اينکه با اسامي آنان مخالف باشند. از اين روست که حق کشي در نزاع ارزشي بين امام علي و عمر، بر اسامي تأثير نگذاشت.
باري، امام نمي خواست از ضوابط عرفي- به صرف نظر از شرعيت- بيرون آيد؛ زيرا عمر و اسم او، در آن هنگان، به عنوان شاخص بارزي در ضديت با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي نمود. پس از استقرار قدرتش بود که به مخالفت با سنت برخاست و از تدوين حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بازداشت و در قضاياي فراواني بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ايراد گرفت(19).
هر کس در موضع گيري امام علي (عليه السّلام) نيک بينديشد، آشکارا در مي يابد که وي در راستاي حفظ زندگي مسالمت آميز اسلامي مي کوشيد و ايستادن در برابر فتنه ها را لازم مي شمرد.
استدلال به حديث ابن شَبَّه ( براي نمايش رابطه ي محبت ميان امام علي (عليه السّلام) و عمر ) نيازمند دليل است؛ چرا که ادعاهاي بي دليل، در حد چرندگويي باقي مي ماند.
البته، در دليلِ نام گذاري يکي از فرزندانِ امام علي (عليه السّلام) به اسمِ عثمان، حديثي هست و لحاظِ محبت را مي توان از آن دريافت ( اين سخن، در پايانِ حکومتِ عثمان از امام صادر شد ) ليکن در سببِ تسميه به ابوبکر يا عمر، نصّ صريحي وجود ندارد.
امام (عليه السّلام) خواست که امويان را از اين نام گذاري سوء استفاده نکنند و آن را نشانه ي محبت ميان امام علي (عليه السّلام) و عثمان ندانند. همين خود شاهد ديگري است بر اينکه نام گذاري به ابوبکر و عمر، از باب محبت نبود وگرنه امام (عليه السّلام) سبب آن را ذکر مي کرد.
سوء استفاده از حديثي که بر محبت نسبت به عثمان بن مظعون دلالت دارد و تعميمِ آن به ديگران، شيوه ي باطلي است، بلکه اين حديث، به چيز ديگري اشاره دارد؛ به ويژه آنکه امام علي (عليه السّلام) دليل نام گذاري فرزندش را به اسم عثمان در آخر مي آورد ( يعني پس از نام گذاري دو فرزند پيشينش به اسم عمر و ابوبکر ) (20).
بسا امام (عليه السّلام) در اين سخن به کساني گوشه مي زند که مدعي اند آن حضرت براي احترام ابوبکر و عمر، دو فرزندش را به اسم آنها ناميد؛ چرا که مي گويد: « اين فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون، عثمان مي نامم » (21). امام (عليه السّلام) مي خواهد اين تصور غلط را از ذهن ها بزدايد که مبادا فکر کنند او از باب محبت به عثمان بن عفان فرزندش را « عثمان » ناميد.
گويا امام (عليه السّلام) در اين سخن کنايه مي زند که: هان! بدانيد که نام گذاري دو فرزندم به اسم شيخين ( در ساليان پيش ) از باب محبت به آن دو نبود.
بنابراين، کسي که ادعا مي کند امام (عليه السّلام) از باب محبت به ابوبکر و عمر، دو فرزندش را به نام آنها ناميد، بايد دليل صريحي بياورد، نظير اين سخن مسروق که مي گويد:
بر عايشه درآمدم، غلامي به اسم « عبدالرحمان » را فراخواند، درباره ي او پرسيدم، گفت: « بنده ي من است » پرسيدم: چه شد که او را عبدالرحمان ناميدي؟ گفت: براي [ ابراز ] محبت به عبدالرحمان بن ملجم، قاتل علي (22).
نيز از عبدالملک بن مروان نقل شده که به خاطر علاقه اش به حجاج بن يوسف ثقفي، فرزندش را حجاج ناميد و سرود:
سَميَّتُه الحجاج بالحجاج *** الناصح المکشف المداجي (23)
- به ياد حجاج، او را حجام ناميدم؛ اندرز دهنده اي که بي پروا مي تاخت و دشمن را غافلگير مي ساخت.
اين دو گزارش تاريخي صراحت دارند در اينکه نام گذاري، جهت علاقه به شخص خاصي صورت گرفت.
اما روايت ابن شَبَّه، گوياي محبت امام (عليه السّلام) به عمر نمي باشد؛ زيرا پاسخ مثبت امام به درخواست عمر، ممکن است تقيه اي يا مدارات با او يا چيز ديگر باشد. ما نمي دانيم که در ضمير امام چه مي گذشت! امام (عليه السّلام) حرف دلش را نگفت و ما نبايد چيزي را که امام بر زبان نياورد بر او ببنديم.
و چنين است موضوع تسميه يا تکنيه به « ابوبکر »، نصي از سوي امام در اين باره نداريم، تنها معاويه چنين ادعايي را بر امام مي کند و مورخان به نقل آن مي پردازند!
اگر سبب تسميه بر « محبت » منحصر باشد، مي توان گفت که عثمان از باب محبت به ابوجهل ( عمر بن هشام، سرآمد مشرکان و کافران ) پسرش را « عمرو » ناميد، عمر از آنجا که به رئيس منافقان، عبدالله بن اُبَيِّ بن سَلُول يا عبدالله بن اَبي سَرح ( کسي که پيامبر روز فتح مکه فرمان قتلش را داد ) علاقه داشت، نام فرزندش را « عبدالله » گذاشت!
اين سخن را اهل سنت بر نمي تابند، پس چگونه التزام به چيزي را که خود نمي پذيرند، از ما مي خواهند؟!
آري، اگر به دهه ي نخست تاريخ اسلام بنگريم يا رواياتي را که از اهل بيت (عليهم السّلام) به ما رسيده در نظر آوريم و آن را با ادعاهاي پوچي که از سوي خلفا در نام گذاري مطرح شده، مقايسه کنيم، به تضاد فکريِ ميان آن دو پي مي بريم.
در تفسير آيه ي ( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يزَكِّي مَنْ يشَاءُ) (24) ( آيا نمي نگري کساني را که خودستايي مي کنند؟! بلکه خدا هر کس را که بخواهد مي ستايد ) از امام صادق (عليه السّلام) روايت شده که فرمود:
هم الذين سَمَّوا أنفُسَهُم بالصِّدِِّيق و الفاروق و ذي النُورَين... ثم کَنَّي عنهم فقال: ( انْظُرْ كَيفَ يفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ )(25) وَ هُمُ الَذين غاصَبُوا آلَ محمد حَقَهم؛ (26)
اينان همان کسانند که خويشتن را « صديق » و « فاروق » و « ذو النورين » ناميدند (27). سپس از آنان کنايه مي آورد و مي فرمايد: « بنگر چگونه بر خدا دروغ مي بندند » اينان همان کساني اند که حق آل محمد را غصب کردند.
نقل شده است که عربي بيابان نشين- در مسجد- پيش امام علي (عليه السّلام) آمد و گفت: « به من ظلم شد » امام (عليه السّلام) فرمود: نزديکم بيا! وي زانو به زانوي امام نشست، آن حضرت پرسيد: چه ستمي بر تو رفته است؟ او زبان به شکوه گشود، امام (عليه السّلام) فرمود:
از اعرابي، ظلمي که بر من شد بسي بزرگ تر از ظلم به توست. شهري و روستايي بر من ستم کرد، خانه اي از عرب نيست که مظلمه ي من بر آنها نباشد! پيوسته مظلوم بودم تا در اين جايگاه نشستم.
در کودکي [ برادرم ] عقيل چشم درد بود، مي آمدند در چشمِ او دوا بريزند، او نمي گذاشت مگر اينکه نخست به چشم من دوا ريزند، و اين کار انجام مي شد با اينکه آسيبي در ديده ي من نبود.
سپس امام (عليه السّلام) سفارش لازم را براي رسيدگي به شکايت آن مرد نوشت و برخاست و سوي خانه روان شد. مردم شوريدند و گفتند: به ابوبکر و عمر، طعن زده شد! امام حسن (عليه السّلام) نزد آن حضرت آمد و فرمود: مي داني که قلب هاي اين مردم، آکنده از حُب ابوبکر و عمر است!
سپس امام (عليه السّلام) خارج شد و همه را به مسجد فراخواند... (28)
از فُضَيل بن زُبير، از نَقِيع، از ابو کُدَيبَه اَزدي نقل شده که گفت:
مردي پيش اميرالمؤمنين (عليه السّلام) آمد و پرسيد: آيه (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَينَ يدَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ) (29) ( از کساني که ايمان آورديد، بر خدا و رسولش سبقت مگيريد ) درباره ي چه کسي نازل شد؟
امام (عليه السّلام) فرمود: مي خواهي با سخن من عوام را بفريبي؟ آن مرد گفت: نه، مي خواهم بدانم. امام (عليه السّلام) فرمود: بنشين، بنويس: « عامر »، « مَعمَر »، « عُمَر »، « عمار »، « مُعَمَّر » درباره ي يکي از اين پنج نفر نازل شد!
سفيان مي گويد: به فضيل گفتم: آيا مقصودش « عمر » بود؟ گفت: چه کسي جز او مي تواند باشد؟! (30)
باري، تضاد ميان اين دو خط مشي، واضح و ريشه اي است. نمي توان با حدث و تخمين، ميان امام علي (عليه السّلام) و عمر، ادعاي محبت را مطرح ساخت.
نام گذاري گاه از سر ترس است و گاه از باب مدارا با قدرت حاکم صورت مي گيرد و گاه در سياق هيچ يک از اين دو در نمي آيد (زيرا اَسامي علم شده اند و در آنها حب و بغض، لحاظ نمي شود ) و گاه به ديگر چيزها ناظر است.
نقل شده است که روزي دو شاکي نزد محمد بن زيد علوي ( امير طبرستان و ديلم ) آمدند. يکي « معاويه » و ديگري « علي » نام داشت. محمد بن زيد گفت: حکم ميان شما روشن است! کسي که نامش معاويه بود، گفت: اين امير، اشتباه مکن! پدر من از بزرگان شيعه به شمار مي آمد، از آنجا که در شهري سني نشين مي زيستم، مرا معاويه ناميد [ تا بتوانيم ميان آنها زندگي کنيم ] پدر اين شخص از سرآمدان ناصبي هاست او را از ترس شما علي ناميد! محمد بن زيد، خنديد و به هر دو احسان نمود(31).
ابن نجار نقل مي کند که يکي از کاتبان صاحب فرزندي شد، او را « علي » ناميد و کنيه ي « ابو حَفص » به وي داد، دليل اين کنيت را از او جويا شدند، گفت: خواستم کام رافضي ها را تلخ سازم (32).
اين دو نقل، تناقض صريح، ميان اسم « علي » و کنيه « ابوحفص » را مي نماياند. هر کدام از آنها داراي خط مشي معيني است. شيعه براي مدارا با اهل سنت فرزندش را « معاويه » مي نامد و اهل سنت در حکومت علويان، از ترس آنها کودکش را « علي » نام مي گذارد. سُني احساساتي، با کنيه « ابوحفص » مي خواهد بيني شيعه را به خاک بمالد. اينها وجود تناقض ميان دو مسير متمايز را- قبل از ابن تيميه- آشکار مي سازد.
آري، اگر پدر و مادر در نام گذاري اسم کودک اختلاف کردند، اين حق، ويژه پدر است و او مي تواند نامي را که مادر يا جد گذاشته، بپذيرد و يا آن را تغيير دهد. در اين زمينه روايات فراوان هست. خداي متعال مي فرمايد:
( ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ )؛ (33)
کودکان را به نام پدرانشان فرا خوانيد! اين کار- نزد خدا- عادلانه تر است.
چرا که فرزند، در آزاد بودن و بنده بودن تابع مادر است و در نسب و نام گذاري تابع پدر.
پينوشتها:
1- در برخي از منابع به جاي اين عبارت آمده است « و يحسن موضعه » ( مکان مناسب برايش انتخاب کند ) بنگريد به، معجم الشيوخ ( صيداوي ): 320؛ التيسير بشرح الجامع الصغير 500:1.
2- شعب الايمان 401:6، حديث 8667.
3- سنن ابي داود 287:4، حديث 4948؛ سنن دارمي 380:2، حديث 2694؛ تحفة المولود: 111، حديث 148 ( در اين مأخذ مي خوانيم: ابوداود آن را با اِسناد « حَسَن » روايت کرده است.
4- الاشتقاق: 8.
5- سوره آل عمران(3) آيه 36؛ بنگريد به، تفسير فخر رازي 24:8.
6- عمدة الطالب: 58-59.
7- الطبقات الکبري 85:2.
8- امالي صدوق: 197.
9- الکامل في التاريخ 375:4.
10- تاريخ طبري 320:3.
11- اين عبارت ترجمه « حَنَّکه » مي باشد. شايد مقصود نوازش کودک باشد يا به آرامي کودک را جنباندن يا سخن ظريف گفتن يا ... (م).
12- اين سخن حضرت را بايد از معجزات به شمار آورد؛ چرا که حکومت بني عباس را پيش بيني نمود (م).
13- شرح نهج البلاغه 148:7.
14- تاريخ المدينة 400:1.
15- تفسير القرآن العظيم 360:1.
16- الطبقات الکبري304:6.
17- همان.
18- تاريخ طبري 158:3؛ نهج البلاغه: 422، خطبه 47.
19- بنگريد به کتاب « منع تدوين الحديث » ( اثر نگارنده ).
20- اين سخن از باب مسامحه است وگرنه نگارنده به فرزندي ابوبکر نام در ميان اولاد آن حضرت، عقيده ندارد، بلکه ابوبکر، کنيه عبدالله يا محمد اصغر مي باشد.
21- مقاتل الطالبين:5؛ تقريب المعارف: 294.
22- الشافي في الامامة 356:4؛ الجمل ( شيخ مفيد ): 84.
23- شرح نهج البلاغه 369:19؛ در « أنساب الاشراف 196:7 » و نيز در « الوافي بالوفيات 243:11 » مصراع دوم، چنين است: بالناصح المعاون الدماج (م).
24- سوره ي نساء (4) آيه 49.
25- سوره ي نساء (4) آيه 50.
26- تفسير قمي 140:1.
27- مقصود خلفاي ثلاثه است. « صديق » و « فاروق » را که از القاب امام علي (عليه السّلام) مي باشد به ابوبکر و عمر دادند و عثمان را « ذو نورين » ناميدند؛ يعني همسر دو دختر پيامبر (م).
28- خرائج و جرائح 180:1؛ بحارالانوار 188:42.
29- سوره ي حجرات (49) آيه ي 1.
30- تقريب المعارف: 243؛ بحار الأنوار 379:30- 380.
31- البداية و النهايه 83:11، حوادث سنه 287 هـ.
32- ذيل تاريخ بغداد 72:4.
33- سوره ي احزاب (33) آيه 5.
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول.
/ج