آفرينش انسان در قرآن

بشر، مهمان تازه وارد كره زمين بود. از آفرينش جهان، كروبيان، فرشتگان، حيوانات و جنبندگان، سال هاي درازي مي گذشت كه بشر به عرصه خاكي پانهاد.
شنبه، 5 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آفرينش انسان در قرآن
آفرينش

 

نويسنده: مهدي طائب




 

« ما انسان را در بهترين صورت و سيرت آفريديم ».(1)
« بزرگا خداوندي كه نيكوترين آفرينندگان است ».(2)

آنچه ملائكه نمي دانستند

بشر، مهمان تازه وارد كره زمين بود. از آفرينش جهان، كروبيان، فرشتگان، حيوانات و جنبندگان، سال هاي درازي مي گذشت كه بشر به عرصه خاكي پانهاد.
آنگاه كه خداوند، اراده آفرينش انسان كرد تا اورا نماينده خويش در زمين بگمارد. فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت. فرشتگان با شنيدن اين خبر گفتند: خداوندا، آيا كسي را مي آفريني كه در آنجا فساد كند و خون ها بريزد؟
« وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ »؛(3)
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه اي مي آفرينم، گفتند: آيا كسي را مي آفريني كه در آنجا فساد كند و خون ها بريزد و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مي گوييم و تو را تقديس مي كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمي دانيد.
در هيچ آيه اي از قرآن، شاهدي يافت نمي شود كه خداوند، اين گفته فرشتگان را انكار كرده باشد.
برخي در علت اين سخن فرشتگان گفته اند: پيش از آن، كساني وجود داشتند كه مفسد في الارض بوده اند و فرشتگان اين را مي دانستند. اين پاسخ درست نيست؛ چون خداوند در اين آيه فرموده است: من در زمين خليفه اي مي آفرينم؛ صحبت از مدل پيشين نيست. اگر در مدل پيشين، همه همانند ما بودند و نيكاني داشتند، فرشتگان اين گونه سخن نمي گفتند. آنها چيزي نديده بودند و به همين دليل خداوند در ادامه فرمود:
« إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ »
من از اين آفريده چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد ».
همه انسان ها، جز معصومان (عليه السلام)، به سبب جهلشان، به نوعي در زمين فساد مي كنند انسان در مقابل خليفه خداوند، زمين را نمي شناسد و با قدرت و اراده اي كه خداوند به او داده است. در طبيعت دست مي برد و پيوندهاي در هم پيچيده و سيستم نظام مند عالم را كه مخلوق احسن خداست، نابود مي كند.
از نگاه فرشتگان، كار انسان، تباه كردن و خونريزي است: « قالو اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدما »؛ چون خداوند، انسان را خليفه قرار داد، به او اراده بخشيد. از سوي ديگر، وي دچار جهل است. نتيجه اراه و جهل، افساد در زمين است. اينكه خداوند در پاسخ فرشتگان فرمود: « اني اعلم ما لا تعلمون »؛ بدان معناست كه آنها از نكته اي ناآگاه بودند. آنگاه براي بيان و اثبات ناآگاهي فرشتگان، آنان را مي آزمايد:
« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ‌ قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَکِيمُ‌ »؛(4)
و نام ها را به تمامي آدم (عليه السلام) بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد و گفت: اگر راست مي گوييد، مرا به نام هاي اينها خبر دهيد. گفتند: منزهي تو! ما را جز آنچه خود به ما آموخته اي، دانشي نيست. تويي داناي حكيم ».
با اين آزمون، فرشتگان مقام والاي آدم (عليه السلام) را در مي يابند و او را بيشتر مي شناسند. خداوند به آدم (عليه السلام) امر كرد اسامي را به فرشتگان بياموزد:
« قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ‌ »؛(5)
گفت: اي آدم، آنها را از نام هايشان آگاه كن. چون از آن نام ها آگاهشان كرد، خدا گفت: آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمان ها و زمين را مي دانم، و بر آنچه آشكار مي كنيد و پنهان مي داريد، آگاهم ».
و آدم از نخستين روز خلقت، معلم فرشتگان و سب كمال آنان شد. فرشتگان از كلمه « خليفه »، دريافته بودند كه اين موجود، به دليل داشتن توان تصرف و نيز جهل، مرتكب اشتباه مي شود، اما خداوند آنان را آگاه ساخت كه آدم مجهز به علمي الهي است. فرشتگان پاسخ خود را دريافتند؛ آدم بدون علم و آگاهي از طبيعت و خويش و ارتباطات، حاكمي مفسد خواهد بود، اما وقتي علم همه امور را از خداوند گرفته است، تصرفات و دخالت هاي او جاهلانه و مفسدانه نخواهد بود اكنون آدم با اين علم فراگير، خطاناپذير است و اگر افسادي از او سر زند، عصيان است؛ يعني سرپيچي از مسير دانسته ها، او با اين علم، علمدار حركت انسان در زمين شد و آنها كه در آغاز از اين علم فراگير محروم بودند، براي رهايي از فساد و افساد، بايد پيرو او مي شدند. آنها با پيروي از عصمت او مي توانستند به سوي كمال رهسپار شوند و اين است راز لزوم عصمت در انبياي الهي و اوصياي آنها؛ اگر آنها فاقد علم و جايزالخطا باشند، فساد و افساد در پي خواهد بود.

انسان، مسجود فرشتگان

آدم (عليه السلام) با علم الهي و پردامنه خويش، معلم فرشتگان نيز شده بود. خداوند، فرشتگان را امر كرد در برابر آدم (عليه السلام) كه روح خداوند در او دميده شده بود، سر به سجده آورند. تمام فرشتگان به سجده افتادند، جز ابليس (6) كه از فرمان خداوند سر بر تافت.
« وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِينَ‌ »؛(7)
و به فرشتگان گفتيم: آدم (عليه السلام) را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و برتري جست و او از كافران بود».
به گفته قرآن، خودداري شيطان از سجده بر آدم (عليه السلام) از سر استكبار بود و نه جهل. بنابراين، او مي دانست كه چه مي كند.(8)
شيطان براي سرباز زدن از امر الهي، دليل آورد و گفت:
« قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ‌ »؛(9)
شيطان از سجده سربرتافت و گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريده اي و او را از گل ».
استدلال شيطان اين بود كه خداوند، به سجده عالي برداني امر كرده است، چرا كه جنس وي از آتش، و جنس آدم (عليه السلام) از خاك بود. آتش نيز هميشه بر فراز خاك است و رو به بالا مي رود و فراتر از خاك قرار مي گيرد. پس شيطان بر آدم برتري دارد و سجده بايد از داني بر عالي باشد. وي بدين گونه خواست سركشي خود را در برابر تعالي توجيه كند. خداوند در برابر استدلال به او پاسخ نداد؛ همان گونه كه در اين عالم به هيچ معترض مستكبري پاسخ نمي دهد. اما او را از مقام بلند خويش فرو انداخت.
« قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِينَ‌ »؛(10)
فرمود: از اين مقام فرو شو. تو را چه رسد كه در آن گردن كني؟ بيرون رو كه تو از خوارشدگاني. »
شيطان در استدلال خويش، به ماده خلق توجه كرد. ماده خلق انسان، خاك، و ماده خلق شيطان، آتش است؛ ولي ملاك امر خداوند، ماده نبود؛ (11) صورت انسان در آن زمان، روح خداوندي او بود.
« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ‌ »؛(12)
چون آفرينش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم. در برابر او به سجده بيفتيد. »
معيار همه استكبارها در اين عالم، اصالت دادن به ماده است. دليل استكبار شيطان نيز اين بود كه گمان مي كرد ماده خلقت او( آتش ) از ماده خلقت انسان ( خاك )، برتر است. سجده فرشتگان بر آدم (عليه السلام)، در حقيقت، سجده بر روح خداوندي او بود كه خزينه علمش به شمار مي رفت و فرشتگان و نيز شيطان را محتاج وي مي ساخت. اما شيطان به دليل استكبار بي موردش، بي درنگ به ناسپاسي پرداخت. همچنين اين سجده، كه به فرمان خداوند بود، بندگي و عبادت او بود.
هر كس به امر خدا سجود كند، بر خود او سجده كرده است.(13)
شيطان پس از اخراج از بهشت، بايد به جهنم مي رفت. تنها راه نجات، دست برداشتن از استكبار بود و او هرگز چنين نكرد. بلكه از خداوند، مهلت و قدرتي خواست.
« قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ‌ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ‌ »؛(14)
گفت: مرا تا روز قيامت كه زنده مي شوند مهلت ده. گفت: تو از مهلت يافتگاني ».
علت اين درخواست شيطان، آن بود كه بتواند بر آدميان چيره شود و لازمه مهلت گرفتن براي زندگي در زمين، بهره گيري از ابزار و وسايل است.

آغاز تاريخ دشمني

شيطان پس از رانده شدن از درگاه خداوند، نيت و هدف نهايي اش از تقاضاي عمر جاويدان را آشكار ساخت و گفت:
« فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ‌ »؛(15)
به عزت تو سوگند كه همگان را گمراه كنم ».
سوگند به « عزت »، براي تكيه بر قدرت و اظهار توانايي است و تاكيدهاي پي در پي( قسم، لام و نون تاكيد و كلمه اجمعين ) نشان مي دهد كه او نهايت پافشاري را در تصميم خويش داشته و دارد و تا آخرين نفس بر سر گفتار خويش ايستاده است.(16) بنابراين، ريشه و آغاز تاريخ دشمني، خودمحوري و كبر بوده و تنها دشمن قسم خورده انسان، شيطان متكبر است، او براي گمراه ساختن انسان، ملاك ها و معيارهاي ارزشي وي را تغيير مي دهد:
« لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ‌ »؛(17)
در روي زمين، بدي ها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه كنم »
اين دشمن ديرينه، آن قدر دنيا را تزئين مي كند تا انسان در مقام اختيار، بين اراه خداوند و اراده خود، اراده خود را برمي گزيند.
خداوند متعال در پاسخ قسم او فرمود:
« قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِينَ‌ »؛(18)
از اينجا بيرون شو، منفور مطرود. از فرزندان آدم كه پيروي تو گزينند، از همه شما، جهنم را خواهم انباشت ».
و اين گونه شيطان با آدمي، دشمني آغاز و عرصه رويارويي حق و باطل پديدار شد. به هر تقدير، پيش از اينكه پاي آدم (عليه السلام) به زمين برسد، شيطان وارد شد. پيش از ما، دشمن مابر زمين آمد و در مبارزه و نبرد، هر كس زودتر وارد ميدان شود، احتمال پيروزي اش بيشتر؛ چرا كه عرصه را شناسايي و آماده مي كند تا حريف را منفعل سازد.
روايات، شيطان را عابد بزرگي خوانده اند كه يكي از نمازهاي او چهار هزار سال به طول انجاميد.(19) او با اين عبادت، سزاوار آن شد كه از خداوند تقاضاي مهلت كند.

فلسفه آفرينش

خداوند در فلسفه آفرينش، فرموده است:
« وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ‌ »؛(20)
جن و انس را جز براي پرستش خود نيافريده ام ».
برخي در تفسير آيه، گفته اند: «ليعبدون اي ليعرفون ». تفسير « ليعبدون » به « ليعرفون » در آيه مورد بحث، از معصوم نيست و منسوب به ابن عباس است.(21) همچنين اين تفسير، با روايات فراواني كه در ذيل آيه آمده و ائمه فرموده اند: « خلقهم للعباده »،(22) معارض است.
در روايت ديگري آمده است:
« روزي امام حسين (عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: اي مردم، خداوند بندگان را تنها براي اينكه او را بشناسند. آفريد. پس هنگامي كه او را شناختند، عبادتش كنند و با همين عبادت، از غير خدا بي نياز شوند. در اين هنگام كسي پرسيد: اي فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فدايت! معرفت خدا چيست؟ فرمود: شناخت امام زمان خويش كه خداوند، اطاعت او را واجب ساخته است ».(23)
در سند اين روايت، دو نفر وجود دارند كه نجاشي و ديگران، آنها را به غلو متهم و تضعيف كرده اند، حتي مرحوم خويي، يكي از آنها را كافر مي داند.(24) بر فرض هم كه روايت قابل استناد باشد، اين « ليعرفون » با آن « ليعرفون » كه در عرف گفته اند، تناسبي ندارد.
آنچه نزد خداوند ارزشمند است، عبوديت است و ثواب و عقاب نيز مترتب بر آن است. اگر انسان، خداوند و نيز امام زمان خويش را بشناسد، اما به شناختن عمل نكند، اين معرفت، ارزشي براي او نخواهد داشت. نمونه هاي اين عارفان بي عمل در تاريخ، پرشمار است.
بر فرض تعارض روايت« خلقهم للمعرفه » با روايات « خلقهم للعباده » نيز مي توان گفت: روايات « خلقهم للعباده » ناظر بر هدف آفرينشند كه همان عبوديت است و نزد خداوند ارزشمند؛ روايت « خلقهم للمعرفه » نيز ناظر بر مقدمه عبوديت، يعني شناخت خداوند است. در هر صورت، تفسير « ليعبدون » به « ليعرفون » از شيعه نيست. « ليعرفون » به معناي عرفاني آن، از رواشع مرحوم ميرداماد وارد تفاسير شده و بيشتر نيز در تفاسير فلسفي قرآن آمده است حتي مرحوم علامه طباطبائي(25) آن را ذكر نمي كند. ايشان ذيل بحث روايي، روايات « خلقهم للعباد » را مي فرمايد، سپس اين روايت را هم نقل مي كند.(26) در اين تعبير، شناخت نمي تواند جاي عنصر عبوديت را بگيرد. عبوديت، جانشين كردن اراده غير به جاي اراده خويش است؛ در حالي كه شناخت، مقوله اي ديگر و مقدمه عبوديت است. در عرف نيز بنده به اراده مولا عمل مي كند. به همين دليل، به او « عبد » مي گويند. بنابراين، آيه « جن و انس را جز براي پرستش خود نياريده ام »، به اين معناست كه به جن و انس اراه داده ام و آنها مي توانند طبق ان اراه نيز عمل كنند، ولي از ايشان خواسته ام اراده خود را كنار بگذارند و به اراده من عمل كنند. عبادت و بندگي، بدون شناخت مولا تحقق نمي پذيرد.

آغاز تاريخ بشر از ديدگاه قرآن

در ديدگاه اسلامي، رشته زندگي انسان امروز، از آدم و حوا (عليه السلام) آغاز مي شود و آن دو، خود پدر و مادري نداشته اند:
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى »؛(27)
اي مردم، همانا شما را از يك مرد و زن پديد آورديم ».
همه آيين ها، خواه آسماني و خواه بشري، بر اين باورند كه اين پدر و مادر آغازين، در باغي به سر مي بردند و آنگاه به سبب خطايي، از آن رانده شدند. اين باور اصيل و حقيقي، به تدريج از اوهام و پندارهاي بشري رنگ پذيرفت و اسطوره هايي در اين زمينه شكل گرفت.(28) هر قومي براي خود تصويري از آفرينش آدم و حوادث پيرامون آن آفريد و بري كتاب هاي تفسير، به ويژه تفاسير اهل سنت، سرشار از اين وهم بافي ها شد. متاسفانه، برخي از اين افسانه ها در لباس روايت و نقل معصوم به كتا ها راه يافت اند. اين گونه اخبار كه به اسرائيليات مشهورند، حاصل خيال پردازي و افسانه سرايي مسيحيان و يهوديان تازه مسلمان يا مسلمان نما، چون كعب الاحبار، وهب بن منبه و هم كيشان آنها بوده است. آنان به دليل اينكه برخي مسلمانان ساده لوح را آماده شنيدن خرافات مي ديدند، با بهره گيري از قوه خلاق خود، افسانه هايي خرافي خلق مي كردند كه حتي سابقه اي از آنها در منابع اهل كتاب به چشم ني خورد.(29) سپس با شاخ و برگ دادن به اين داستان ها، گاه از كاه، كوهي مي ساختند. بسياري از تلاش هاي اين مسلمان نمايان يهودي الاصل، در تاريخ اسلام به بار نشست و سير تاريخ را تغيير داد.(30)
از ديدگاه قرآن، آدم ابولبشر (عليه السلام) عالم به علم لدني بود. خداوند آدم را خليفه خود در زمين گمارد و او براي اينكه در زمين فساد نكند، بايد زمين را كاملا مي شناخت. پس نخستين انساني كه به عرصه زمين پا نهاد، عالم بود و تمام ابزارها را مي شناخت، اما اين ابزارها فراهم نبود و او از علم خداوندي براي ساخت آنها بهره گرفت. بنابراين، نخستين انسان، علمش را از خدا داشت وخداپرست نيز بود. طبق فرمايش قرآن، زندگي بشر در زمين، با دو ويژگي توحيد و علم آغاز شد. جامعه شناسي امروز غرب، برخلاف قرآن، عقيده دارد كه زندگي بشر با جهل و بت پرستي آغاز شده و خدا معلول ترس بشر از عوامل طبيعي است. همين ترس، او را به پناه بت ها كشانده و گاه درخت يا كوه يا ستاره اي را از ترس عذاب هاي آسماني يا به طمع نزول نعمت پرستيده است. او پس از اينكه آگاه تر شد، از بت پرستي به زنده پرستي، و از آن به غيب پرستي و سپس به خدا پرستي روي آورد. اين ديدگاه جامعه شناسان غرب، برخلاف چيزي است كه خداوند از سير آفرينش بيان مي دارد. آنچه بشر را دچار جهل و شرك كرده، دوري از نقطه آغاز و فاصله گرفتن از خط انبياء (عليه السلام) است.
بر اين اساس، زندگي انسان در زمين، با اكثريت انسان هاي خوب آغاز شد، هر چند از حيث كميت بيش از دو نفر نبودند؛ همان گونه با اكثريت انسان هاي خوب نيز پايان خواهد يافت و عدد آنها در پايان را تنها خدا مي داند.

هبوط، آغازي دوباره

خداوند، آدم (عليه السلام) و همسرش را در بهشت جاي داد و آنان را از مكر و وسوسه شيطان بر حذر داشت. شيطان كه دشمن قسم خورده آدمي است، او را وسوسه كرد و به لغزش انداخت.
« وَ قُلْنَا يَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ‌ »؛(31)
و گفتيم: اي آدم، خود و زنت در بهشت جاي گيريد و هر چه خواهيد، از ثمرات آن به خوشي بخوريد و به اين درخت نزديك مشويد كه به زمره ستمكاران درآييد ».
درخت ممنوع، براي حضرت آدم (عليه السلام) كاملا معين بوده است؛ زيرا قرآن با تعبير « هذا الشجره » از آن سخن مي گويد، اما اوصاف اين درخت ذكر نشده است. اوصافي نظير درخت جاودانگي و ملك بي زوال و تبديل شدن به ملك كه از زبان ابليس در قرآن آمده است(32)، بدون شك، با واقعيت سازگاري ندارد، بلكه از وسوسه هاي شيطان است. با اين حال، مفسران در كتب تفسير كوشيده اند نوع و اوصاف اين درخت را تعيين كنند؛ مثلا آن را درخت گندم، انگور، انجير، كافور و دانش پنداشته اند.(33) همين كه قرآن نوع اين درخت را معلوم نمي كند- با آنكه براي آدم و حوا (عليه السلام) معين فرموده بود- دليل آن است كه نهي آدم (عليه السلام) از نزديك شدن به اين درخت، فقط براي آزمودن او در برابر فريب هاي ابليس بوده است.
خداوند به آدم (عليه السلام) توضيح نداد كه اگر از آن درخت بخورد چه مي شود و بنده نيز حق ندارد از مولا دليل بخواهد، چرا كه عبوديت، بر پايه دستوري استوار است كه مباني و ملاك هاي آن روشن نباشد. اگر ملاك ها معلوم گردد، تبعيت بنده از اوامر مولا، كاشف از پذيرش عبوديت او نيست.
فرض كنيد در روز گرم تابستان كه بسيار تشنه ايد، آبي مي بينيد، ولي فردي شما را از نوشيدن آن منع مي كند. اگر اين نهي را پذيرفتيد، معلوم است كه به آن فرد اعتماد داريد. اما اگر آن فرد گفت: اين آب نيست و اسيد است، ديگر ننوشيدن شما براي حفظ جانتان است و نه به دليل اعتماد به آن فرد. بعضي از توضيحاتي كه در برخي روايات آمده، بيانگر برخي از حكمت هاي عبادات است. نه علل تامه آنها.

ابزارهاي دشمن براي گمراهي

شيطان براي گمراه ساختن بشر از عبوديت پروردگار، نيازمند ابزارهاي گوناگون است. قرآن، با بيان داستان آدم (عليه السلام) برخي از ابزارهاي شيطان را برشمرده است:

يك. بهره گيري از خواسته ها و اميال انسان

« فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ يَبْلَى‌ »؛(34)
شيطان وسوسه اش كرد و گفت: اي آدم، آيا تو را به درخت جاوداني و ملك زوال ناپذير راه بنمايم؟».
از اميال فطري انسان، ميل به جاودانگي و خلود است. شيطان نيز براي فريب آدم (عليه السلام) از اين ميل فطري بهره گرفت و به او نويد زندگاني جاويد داد:
« مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَيْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ‌ »؛(35)
پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مبادا فرشتگان يا جاودانان شويد ».

دو. بي تجربگي

درخت ممنوع، مرز عبوديت و ملاك بقا يا اخراج از جنت، به شمار مي رفت.
ابزار شيطان براي فريب آدم (عليه السلام) نيز فقط همين بود. پس كار براي آدم (عليه السلام) بسيار راحت و براي شيطان بسيار دشوار بود. آنچه به شيطان كمك كرد، تنهايي بي تجربگي آدم (عليه السلام) بود.
شيطان براي فريب آدم (عليه السلام) خوردن از ميوه آن درخت را به يك ارزش تبديل كرد و بي تجربگي آدم (عليه السلام) در باور اين فريب، براي شيطان بسيار كارساز بوده. بيهوده نيست كه خداوند متعال، داستان خلق را از آغاز نقل مي كند. آنچه باعث مي گردد از مرز عبوديت آسان، به مرز عبوديت دشوار وارد شويم، بي تجربگي است. هر كس كه در اين عالم از تجربه ها بهره برد، عبوديتش آسان خواهد بود و هر كس به تجربه ها بي توجهي كند، عبوديتش سخت تر مي شود.
شيطان براي آدم (عليه السلام) سوگند خورد كه من نيك خواه شما هستم: « و قَاسَمَهُمَا إِنّي لَکمَا لَمِن النَّاصِحِينَ؛(36) و برايشان سوگند خورد كه نيك خواه شمايم ».
آدم (عليه السلام) كه تا آن لحظه، سوگند دروغ به خدا نشنيده بود، با شنيدن اين سوگند به سوگند خورنده اعتماد كرد و از ميوه آن درخت خورد. از امام رضا (عليه السلام) نقل است كه فرمود:
« و لما ان وسوس الشيطان اليهما و قال ما نها کما ربکما عن هذه الشجره و انما ينها کما ان تقربا غيرها و لم ينکهما عن الاکل منها الا ان تکونا ملکين او تکونا من الخالدين و قاسمهما اني لکما للمن الناصحين و لم يکن آدم و حواء شاهدا قبل ذلک من يحلف بالله کاذبا قدللهما بغرور فاکلا منها ثقه بيمينه بالله »؛(37)
شيطان، آن دو را وسوسه كرد و گفت: پروردگار شما را منع كرده است كه به اين درخت نزديك شويد، نه اينكه از آن نخوريد، مبادا كه از فرشتگان يا جاويدانان شويد. و برايشان سوگند خورد كه نيك خواه شمايم. آدم (عليه السلام) پيش از اين نديده بودند كه كسي سوگند دروغ به خدا بخورد. پس آنان را با فريب راهنمايي كرد و آنان با اعتماد به سوگند او، از [ميوه] درخت خوردند.»(38)
خداوند در اين داستان، درصد اثبات گنهكاري آدم (عليه السلام) نيست، بلكه هشدار مي دهد كه اگر مرا اطاعت نكنيد در هر مقامي كه باشيد، از آن مقام رانده خواهيد شد.
« فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ‌ »؛(39)
چون از آن درخت خوردند. شرمگاه هايشان آشكار شد و به پوشيدن خويش از برگ هاي [درختان] بهشت پرداختند. پروردگارشان ندا داد؛ آيا شما را از آن درخت منع نكرده بودم و نگفته بودم كه شيطان، آشكارا دشمن شماست؟»
مطابق برخي روايات، عورت انسان پيش از اين عصيان، مخفي بوده و بنابراين نيازي به لباس نداشته است.(40) لباس، ابزار حفظ حياست. يكي از ابزارهاي سنگين آزمايش در اين عالم، حيا و بي حيايي است. راز تلاش شيطان و حزب او براي ترويج برهنگي و اندام نمايي در اجتماع نيز در همين نكته نهفته است كه هر چه برهنگي بيشتر شود، پرده هاي حيا بيشتر دريده مي شود.
نتيجه فريب شيطان، اخراج آدم (عليه السلام) از بهشت بود.
« قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ‌ »؛(41)
خداوند فرمود: فرو شويد[ در حالي كه] برخي دشمن برخي ديگر[ هستيد ]؛ و تا روز قيامت، زمين قرارگاه و جاي تمتع شما خواهد بود. »
وقتي به زمين آمدند، كتاب تكليف برايشان فرستاده شد؛ آن يك چراغ قرمز، به هزاران چراغ قرمز تبديل گرديد و ابزارهاي شيطان براي گمراهي، بيشتر و گسترده تر گشت. بنابراين، هر كس نخستين گناه را مرتكب نشود، تمام عمر در بهشت خواهد بود.

سه. خلط حق و باطل

شيطان، آدم (عليه السلام) را به وسيله سوگند دروغ، فريفت. هيچ گاه دشمن به طور مستقيم، مخاطبان را به فساد و فحشا برنمي انگيزد، بلكه براي مبارزه با دين، در قالب ارزش هاي ديني سخن مي گويد. ريشه تمام انحراف ها از اينجاست كه افراد، انحراف و نيرنگ در سخن را درنمي يابند. بدعت ها صريح و آشكار نيست؛ بلكه منحرفان، آنها را در قالب هاي ديني به مردم عرضه مي كنند. نقل داستان شيطان در قران نيز از همين باب است كه انسان را آگاه سازد و او را از شيطان پرهيز دهد.

نخستين اردوگاه باطل

آدم و حوا با كسب اين تجربه، از تيررس شيطان خارج شدند و دست شيطان از آنها كوتاه گرديد. بنابراين، به سراغ فرزندانشان رفت.
« وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ‌ »؛(42)
و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه كه قرباني اي كردند، از يكي شان پذيرفته شد و از ديگري نشد. گفت: تو را مي كشم. گفت: خدا قرباني پرهيزكاران را مي پذيرد ».
نام دو فرزند آدم (عليه السلام) را هابيل و قابيل گفته اند؛ البته اين دو نام در قرآن نيامده است. در تورات نيز آنها هابيل و قابيل ناميده شده اند.(43) شيطان، بين ايشان درگيري ايجاد كرد. مظهر عالي عبوديت، گذشتن از اين دنياست. قرباني و اعطاي هديه به پيشگاه خدا، در آغاز، كاري بسيار بزرگ و نمادين بوده است. هنگامي كه آدم (عليه السلام) فرمود بايد براي خدا قرباني كنيد هابيل از بين گوسفندانش، گوسفندي نيكو برگزيد كه ارزش قرباني كردن براي خدا را داشت. اما قابيل اندكي گندم از گوشه مزرعه خود چيد و به قربانگاه آورد.(44) اين نيز كار شيطان بود، ولي چون نمود ندارد، خدا بر آن تاكيد نمي كند. نشانه پذيرش قرباني اين بود كه صاعقه اي مي زد و آن را مي سوزاند. قرباني هابيل آتش گرفت و سوخت. نخستين مراحل نفوذ شيطان، اين اين ماجرا آغاز شد. وي به سراغ قابيل رفت و او را وسوسه كرد كه فرزندان هابيل، فرزندان تو را تحقير خواهند كرد كه قرباني پدرتان پذيرفته نشد و قرباني پدر ما پذيرفته شد.
از اين رو، قابيل حسادت كرد و تصميم به كشتن هابيل گرفت.(45) هابيل گفت:
« لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَکَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ‌ »؛(46)
اگر تو بر من دست گشايي و مرا بكشي، من بر تو دست نگاشيم كه تو را بكشم. من از خدا كه پروردگار جهانيان است مي ترسم»
به اين ترتيب،نخستين خوني كه بر زمين ريخت، از پاكان بود.
برخي به قصد انحراف تاريخ از مسير اصلي خويش، به بحث نحوه ازدواج فرزندان آدم (عليه السلام) پرداختند، در حالي كه مقصود اين داستان، دادن درس تجربه و آشكار كردن نوع عملكرد شيطان است. بدون شك، اگر دانستن چگونگي ازدواج فرزندان آدم (عليه السلام) لازم بود، خداوند آن را بيان مي كرد. معصومان (عليه السلام) نيز به اين موضوع نپرداخته اند، مگر آنگاه كه از ايشان سوال شده، ناچار بوده اند پاسخ دهند همچنين اين نوع پرسش ها نه در زمان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)(47)، بلكه زمان هايي مطرح گرديده است كه منحرفان مسلط شده اند و در مسائل انحراف ايجاد كرده اند.
قابيل پس از قتل هابيان، به جاي توبه كردن، مسيرش را از آدم (عليه السلام) جدا كرد و نخستين اردوگاه حزب الشيطان بنا شد. تا پيش از آن، شيطان تنها يك اردوگاه داشت و قابيل نيز هر چند پيروي بود. در اردوگاه آدم (عليه السلام) به سر مي برد. انحرافات در طول تاريخ، ناشي از اردوگاه هاي انشعابي بوده است. هر خط مستقيمي كه در اردگاه آدم (عليه السلام) بود، قابيل در اردوگاه خود، خط انحرافي آن را مشابه سازي مي كرد، اين سو خداپرستي، آن سو بت پرستي، اين سو نماز و آسايش روحي انسان، آن سو شراب و بت پرستي و شكاكيت؛ اين سوذكر حق؛ آن سو موسيقي. طبق روايات، تمام سرچشمه هاي گناه، به وحي شيطان، در آن اردوگاه پديد آمد(48) و اين گونه تاريخ در تقابل اردوگاه حق و باطل به حركت خويش ادامه داد.
تلاش مومنان در حفظ خط ايمان و جلوگيري از انحراف انسان ها، و تلاش حزب شيطان براي خارج ساختن مومنان از مسير عبوديت خداوند، همچنان ادامه دارد. تهاجم حزب شيطان و دفاع حزب خدا، تا زمان نوح (عليه السلام) ادامه يافت. قرآن پس از داستان آدم (عليه السلام) داستان نوح (عليه السلام) را نقل فرموده و تجسم فاصله زماني آنها را رها كرده است.

پي نوشت ها :

1- تين، آيه 4.
2- مومنون، آيه 14.
3- بقره، آيه 30.
4- بقره، آيات 31 و 32.
5- همان، آيه 33.
6- حجر، آيه 29.
7- بقره، آيه 34.
8- ر.ك: تفسير القمي، ج1، ص 41.
9- اعراف، آيه 12.
10- اعراف، آيه 13.
11- ر.ك: علل الشرايع ج1، ص 86؛ الكافي ج1، ص 58.
12- حجر، آيه 29.
13- تحف العقول، ص 478.
14- اعراف، آيات 14 و 15.
15- ص، آيه 82.
16- ر.ك: تفسير نمونه، ج19، ص 343.
17- حجر، آيه 39.
18- اعراف، آيه 18.
19- تفسير القمي، ج1، ص 42.
20- ذاريات، آيه 56.
21- كشف الخفا و مذيل الالباس، ج2، ص 132.
22- علل الشرايع، ج1، ص 13.
23- همان، ج1، ص 9.
24- رجال النجاشي، ص67، معجم رجال الحديث، ج5، ص 24.
25- الميزان، ج18، صص 386-390.
26- حجرات، آيه 13.
27- مثلا در اوپانيشاد، كتاب مقدس هنديان، مي خوانيم خداوند داراي پيكري بزرگ بود تا بتواند با پيكر مرد و زن، روي هم، برابري كند. آنگاه خواست تا پيكرش دو نيم گردد. چنين بود كه زوج و زوجه پديد آمدند پس« نفس واحده قطعه اي است داراي خلا، و اين خلا را زوجه پر مي كند، سپس زوج با زوجه درآميخت و نسل بشر پديد آمد. پس آنگاه زوجه- يعني همان كه پيش تر زوجه خدا بود- از خود پرسيد: « او چگونه توانست پس از آنكه مرا از نفس خويش بيرون آورد. با من درآميزد؟ پس بايد پنهان شوم ». سپس در چهره گاوي پنهان شد. زوج نيز در چهره گوي نر رفت و با او درآميخت. از آميزش آن دو، چهارپايان زاده شدند. آنگاه زوجه، چهره اسب ماده يافت و زوج چهره اسب نر... سپس زوجه صورت ماده خريافت و زوج صورت خرنر، و از آميزش آن دو. سم داران پديد آمدند... و به همين ترتيب، همه موجودات آفريده شدند... وقتي كارپايان يافت. خداوند به موجودات نگريست و حقيقت را دريافت. سپس گفت: « به راستي كه من و اين موجودات، يك نفس هستيم، زيرا من، خود، آنها را از نفس خويش خارج ساختم ».
28- محمد رشيد رضا در تفسير المنار( ج4، ص 268 ) مي نويسد: يهوديان گاه خرافات يا ساخته هاي ذهن خودشان را به مسلمانان القا مي كردند تا آن را وارد كتاب هاي خود كرده، با دين خود درآميزند. به همين دليل در كتاب هاي مسلمان به اسرائيليات خرافي بر مي خوريم كه در عهد قديم اصلا اشاره اي به آنها نشده است.
29- براي اطلاع بيشتر در اين زمينه، رجوع كنيد به اسرائيليات و تاثير آن بر داستان هاي قرآن.
30- بقره، آيه 35.
31- ر. ك: طه، آيه120؛ اعراف، آيه 20.
32- قصص الانبياء راوندي، صص 46 و 47؛ عيون اخبارالرضا، ج1، باب 15، ص 174.
33- طه، آيه 120.
34- اعراف، آيه 20.
35- اعراف، آيه 21.
36- عيون اخبار الرضا، ج1، ص 174.
37- مضمون اين حديث در روايات ديگر نيز آمده است: تفسير القمي، ج1، صص 43 و 225، بحارالانوار، ج11، صص 161 و 162.
38- اعراف، آيه 22.
39- تفسير العياشي، ج2، ص11، قصص الانبياء راوندي، ص 46.
40- اعراف آيه 24.
41- مائده، آيه 27.
42- عهد عتيق، پيدايش، باب 4.
43- تفسير القمي، ج1، ص 165؛ تفسيرالعياشي، ج1، ص 309.
44- الكافي، ج8، ص 113.
45- مائده، آيه 28.
46- تفسير العياشي، ج1، ص 312.
47- ر.ك: تفاسير سوره انعام، ذيل آيه 121.

منبع مقاله :
زير نظر جت الاسلام والمسلمين مهدي طائب؛ (1392)، تبار انحراف، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط