« من تمرد و گردنكشي شما را مي دانم. اينك امروز كه من هنوز با شما زنده هستم، بر خداوند فتنه انگيخته ايد؛ پس مي دانم كه بعد از وفات من، خويشتن را با الكل فاسد گردانيده، از طريقي كه به شما امر فرمودم، خواهيد برگشت. و در روزهاي آخر، بدي بر شما عارض خواهد شد؛ زيرا كه آنچه در نظر خداوند بد است، خواهيد كرد و از اعمال پست خود، خشم خداوند را به هيجان خواهيد آورد ».(1)
ميلاد موعود
دوران رنج بني اسرائيل چهارصد سال به طول انجاميد.(2) منجمان، فرعون(3) را خبر كردند كه موعود بني اسرائيل به زودي متولد خواهد شد.(4)آنان با توجه به ستاره ها و دگرگوني هاي آنها، حوادث و وقايع بسياري را پيشگويي مي كردند. اين واقعيت، انكارناپذير است كه با بررسي اوضاع ستارگان مي توان حوادثي را پيشگويي كرد؛ اما بايد توجه داشت كه اگر اين حوادث تقدير الهي باشد، نمي توان آن را تغيير داد.
فرعون دستور داد كه در همان شب همه مردان بني اسرائيل را براي شركت در جشني از شهر بيرون ببرند. بدين ترتيب، همه مردان بني اسرائيل از زنان خود جدا شدند و به بيرون شهر رفتند. عمران، پدر موسي (عليه السلام) و برخي ديگر از بني اسرائيل در كاخ فرعون مشغول كار بودند. فرعوت دستور داد كه آنها را به جشن نبرند و در كاخ نگه دارند؛ زيرا ماموران عادي از هدف فرعون در بيرون بردن مردها از شهر اطلاع نداشتند. نيمه هاي شب، آسمان لبريز از باران و رعد و برق شد. بني اسرائيل كه در بيابان بودند، لب به اعتراض گشودند كه خدايا، ما كه در راه تو ثابت قدم بوديم و سختي ها را تحمل كرديم، از چه ما را در اين بيابان، گرفتار چنين باراني كرده اي؟
وضعيت باران چنان وحشتناك شد كه مادر موسي (عليه السلام) سراسيمه به سمت كاخ فرعون روانه شد. او كه خود از خدمتكاران دربار فرعون بود. هنگام ورود از نگهبان سراغ عمران را گرفت. نگهبان پاسخ داد: او را به علتي كه من نيز خود نمي دانم، دركاخ نگه داشته اند؛ و آنگاه به او اجازه داد كه براي رفع نگراني اش، وارد كاخ شود. او عمران را در اتاقي كه تنها بود. ملاقات كرد و نطفه موسي (عليه السلام) در همان كاخ بسته شد.(5)
بني اسراعيل اگر مي دانستند كه آن رعد و برق و باران براي چه اتفاق افتاده، هيچ گاه لب به شكوه نمي گشودند. آن وضعيت هراسناك باعث شد كه همسر عمران به كاخ فرعون بيايد و نگهبان هم به او حق بدهد كه با همسر خود ملاقات كند. آن باران نعمتي براي بني اسرائيل بود و منجي آنها را به ايشان ارزاني داشت. خداي متعال، گام به گام آن را با سختي هاي كوچك مي آزمايد و دشواري هاي بزرگ را از سر آنان بر مي دارد.
فرعون دستور داد پسراني كه در بني اسرائيل متولد مي شوند، بكشند.(6) قابله هايي، مامورشناسايي زنان حامله اسرائيلي شدند و برنامه كشتن پسران اسرائيلي، مدت هاي مديد اجرا مي شد؛ تا جايي كه بزرگان قبطي نزد فرعون رفتند و گفتند: با ادامه اين عمل، كسي نخواهد ماند كه بردگي ما را كند. پس فرعون دستور داد عمل كتشار پسران بني اسرائيلي، يك سال درميان صورت گيرد. جالب اينكه هارون (عليه السلام) برادر موسي (عليه السلام)، در سالي به دنيا آمد كه پسران كشته نمي شدند و موسي (عليه السلام) در سالي كه فرمان قتل پسران اجرا مي شد.(7) ( اين مطلب، نشان دهنده آن است كه منجمان فرعون نتوانسته بودند زمان دقيق تولد او را به دست آورند ).
مادر موسي (عليه السلام) نيز زير نظر قابله بود. او نمي دانست كه چه جنين ارزشمندي را حمل مي كند. موسي (عليه السلام) به دنيا آمد، امااز آنجا كه همه ابزارهاي عالم به دست خداست، محبت وي به دل قابله افتاد و ولادت او را گزارش نكرد، به اين ترتيب، موسي (عليه السلام) نجات يافت.(8) گويا در روزهاي بعد، ماموران فرعون به اين خانه مظنون شدند و در پي جست و جوي خانه آمدند كه خداوند به مادر موسي (عليه السلام) وحي كرد نوزاد را در رود بيندازد:
« وَ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لاَ تَخَافِي وَ لاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْکِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ »؛(9)
و به مادر موسي (عليه السلام) وحي كرديم: شيرش بده و اگر بر او بيمناك شدي، به دريايش بينداز و مترس و غمگين مشو، او را به تو باز مي گردانيم و در شمار پيامبرانش مي آوريم ».
مادر، براي اينكه نوزاد را به موج بسپارد، ناگزير به نجاري قبطي روي آورد تا او تابوتي بسازد كه مادر، كودكش را در آن قرار دهد و در نيل رها كند.
در آغوش فرعون
فرعون، نيل را انشعاب داده و بر آن انشعاب، كاخي ساخته بود كه در بالكن بزرگ آن، عبور آب را به تماشا مي نشست. كنيزكان قصر، صندوقي در ميان ني هاي اطراف آب ديدند. سربازان فرعون به فرمان همسر او، موسي را از آب گرفتند فرعون كه از ظاهر كودك دريافته بود از بني اسرائيل است، درصدد كشتن او برآمد. اما همسر او كه پسري نداشت و مهر كودك در دلش آمده بود، مخالفت كرد و موسي را رهايي بخشيد؛ تا خداوند دشمن آنان را در دامانشان پرورش دهد.(10)« وَ قَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِي وَ لَکَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ »؛(11)
زن فرعون گفت: اين ما به شادماني من و توست. او را مكشيد، شايد به ما سودي برساند يا او را به فرزندي گيريم، و نمي دانستند كه چه مي كنند ».
بدين ترتيب، موسي(12) وارد كاخ فرعون شد و در آغوش فرعون رشد كرد و همه او را، موسي بن فرعون، يعني شاهزاده مصر مي دانستند.(13)
موسي (عليه السلام) كه برده زاده اي بود، شاهزاده اي شد كه قرار بود فرعون آينده مصر گردد. به دستور فرعون، تمام نظام آموزشي كاخ، به ترتيب آن كودك پرداخت. خود او نيز هر چه مي دانست، به موسي آموخت. منجي بني اسرائيل، در كانون دشمنان بني اسرائيل، دانش آموزي خويش را آغاز كرد.
فرعون، حاكمي نيرومند بود و در مبارزه با بني اسرائيل تجربه نيز اندوخته بود. نفوذ به اركان حكومتي او مشكل بود. موسي (عليه السلام) دركاخ بزرگ مي شد و درون كاخ، حكومتي در سايه ايجاد كرده بود. تعداد محدودي از ياران فرعون، به موسي ايمان آوردند(14) و در شهر، مقرهايي ايجاد و فعاليت خود را آغاز كردند. در همين عصر كاخ نشيني موسي، برخي از هوشمندان بني اسرائيل، منجي موعود را شناخته و به او ايمان آورده بودند.(15)
فرعون دريافته بود كه منجي موعود از دستش گريخته، ولي نمي دانست كه در كاخ خودش است. او مي دانست كه نطفه او بسته شده است و دستور داده بود بر بني اسرائيل فشار بيشتري بياورند و هر حركت مشكوكي را سركوب كنند. بنابراين، در مدتي كه موسي (عليه السلام) در كاخ بود، وضعيت بني اسرائيل دشوارتر شد.
فريادرسي زودرس
موسي، در مقام شاهزاده مصر، دو گونه بازديد از شهر داشت: بازديد رسمي و بازديد مخفيانه. در يكي از اين بازديدها، يك بني اسرائيلي را ديد كه زير كتك شديد يك مصري، فرياد دادخواهي سر داده بود، بني اسرائيل هنگام فشارها در دوران انتظار، منجي موعود را به فريادرسي فرا مي خواندند. آن بني اسرائيلي نيز زير كتك ماموران فرعون، منجي بني اسرائيل را صدا مي زد؛ غافل از آنكه منجي موعود نزد او بود. حضرت، باشنيدن استغاثه او تاب نياورد و به ياري وي شتافت، در حالي كه هنوز دستور ظهور به او داده نشده بود. فغان آن بني اسرائيلي صبر از كف موسي ربود، پس مشتي بر سينه قبطي زد و امر مرد. نخستين قتل مشكوك را به فرعون گزارش دادند و حكومت براي يافتن قاتل كه احتمالا منجي بني اسرائيل بود، بسيج شد چون ماجرا شاهد نداشت، موسي (عليه السلام) بدون دردسر به كاخ بازگشت.فرار از مصر
مدتي بعد، موسي (عليه السلام) براي بار دوم، همان بني اسرائيلي را ديد كه با فرد ديگري درگير شده است. حضرت پيش رفت و او را نصيحت كرد. با اين نصيحت، وي گمان كرد كه اين بار موسي (عليه السلام) مي خواهد او را بزند، پس ترسيد و گفت: آيا مي خواهي مرا بكشي، همان طور كه ديروز، آن مصري را كشتي؟ با اين سخن قاتل شناسايي شد.(16)« فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي کَمَا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ وَ جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِکَ لِيَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَکَ مِنَ النَّاصِحِينَ فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ »؛(17)
ديگر روز در شهر، ترسان و چشم بر راه حادثه مي گرديد. مردي كه ديروز از او مدد خواسته بود. باز هم از او مدد خواست. موسي به او گفت: تو آشكارا گمراه هستي. پس چون خواست مردي را كه دشمن هر دو آنان بود، بزند. گفت: اي موسي آيا مي خواهي همچنان كه ديروز يكي را كشتي، مرا نيز بكشي؟ تو در اين سرزمين مي خواهي جبار باشي و نمي خواهي كه از مصلحان باشي. مردي از دوردست شهر دوان دوان امد و گفت: اي موسي، مهتران شهر دبراه كشتن تو راي مي زنند. بيرون برو، من خيرخواه تو هستم. [موسي] ترسان و نگران از شهر بيرون شد. گفت: اي پروردگار من، مرا از ستمكاران رهايي بخش ».
موسي (عليه السلام) از شهر گريخت و به سوي مدين رفت.(18) محل دقيق مدين، چندان مشخص نيست؛ گويا در مرز بين صحراي سينا و حجاز بوده است. بنا به نقل مورخان، حضرت چندين روز در راه بود و در اين مدت، از علف بيابان مي خورد.(19) خداوند هنگامي كه بخواهد به كسي مسئوليت بدهد، او را آبديده مي كند؛ موسي (عليه السلام) كه در كاخ بزرگ شده و گرسنگي نكشيده بود، نخستين بار دچار گرسنگي شده بود.
در محضر شعيب (عليه السلام)
او به مدين رسيد. نزديك شهر، چوپان هايي ديد كه گوسفندان خود را آب مي دادند. آن سوتر دو دختر را مشاهده كرد كه مراقب گوسفندان خود بودند و به چاه نزديك نمي شدند. آنها مي خواستند گوسفندان خود را آب دهند، اما مردان اجازه نمي دادند و حق كشي مي كردند. حضرت به آنان كمك كرد تا گوسفندان خود را آب دادند. آنگاه از آنجا فاصله گرفت و به سايه اي روي آورد و گفت:« رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ »؛(20)
اي پروردگار من، به آن نعمتي كه برايم مي فرستي، نيازمندم ».
آري. او خسته و گرسنه بود و فشار گرسنگي، تاب و توانش را ربوده بود. با اين حال بسيار مودبانه از خداوند تقاضاي غذا كرد.(21)
بازگشت زودهنگام آن دو دختر به خانه، پدرشان، شعيب (عليه السلام) را به شگفتي واداشت و از علت پرسيد: دختران ماجرا را بازگفتند: شعيب (عليه السلام) يكي از ان دو را در پي موسي (عليه السلام) فرستاد. به تقاضاي شعيب، (عليه السلام) موسي (عليه السلام) به خانه او آمد. شعيب (عليه السلام) با اين شرط كه موسي (عليه السلام) هشت يا ده سال براي او كار كند، يكي از دختران خود را به عقد وي درآورد.(22)
موسي (عليه السلام) كه در كاخ بزرگ شده بود، مي بايست براي تحمل مسئوليت رهبري امت، يك دوران ده ساله را در غربت، در كنار يكي از پيامبران بزرگ چوپاني مي كرد تا اگر خوي كاخ نشيني بر فكر و جانش اثر گذاشته بود، به كلي محو شود. او مي بايست در كنار كاخ نشيني مي بود و از دردهاي آنان آگاه مي شد تا براي مبارزه با كاخ نشينان آماده شود. موسي (عليه السلام) پس از ده سال خدمت به شعيب (عليه السلام) آهنگ بازگشت به مصر كرد(23) پس با زن و فرزند و گوسفندانش رهسپار مصر شد. موساي زيباي كاخ نشين. اكنون به يك چوپان سياه چرده نمدپوش مبدل شده بود كه عصاي چوپاني به دست داشت.
پي نوشت ها :
1- عهد عتيق: تثنيه باب 31، شماره 27.
2- كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص 146، مطابق برخي روايات، عذاب بر بني اسرائيل به طور انجاميده. آنان چهل روز به درگاه خدا ناله كردند كه خداوند ظهور موسي را 170 سال پيش انداخت. ( ر.ك: تفسير العياشي، ج2، ص 154).
3- فرعون، نامي است كه به تمام پادشاهان مصر اطلاق مي شده است. درباره نام فرعون عصر موسي، ( ر.ك: التبيان، ج1، ص 220؛ تاريخ الطبري، ج1، ص 271).
4- فرج المهموم، ص 27.
5- مثنوي معنوي، دفتر سوم، صص 424-426.
6- بقره، آيه 49؛ اعراف، آيه 141؛ ابراهيم، آيه 6؛ قصص، آيه 4.
7- مجمع البيان، ج1، ص 206؛ تفسير الثعلبي، ج1، ص 192؛ تاريخ اليعقوبي، ج1ص 33؛ تاريخ الطبري، ج1، صص 272 و 273.
8- قصص الانبياء، جزايري، ص 251؛ تفسير القمي، ج2، ص 135.
9- قصصع آيه 7.
10- تاريخ الطبري، ج1، ص 274؛ تاريخ اليعقوبي، ج1،ص 33.
11- قصص آيه 9.
12- موسي، در زبان عبري به معناي « از آب گرفته شده است » ( عهدعتيق، خروج، باب 2، شماره 10؛ قاموسي كتاب مقدس، ص 849) در روايتي آمده است: فرعون صندوقي را كه موسي در آن بود، در ميان آب و درخت يافت. به همين سبب. او را موسي نام نهاده اند؛ زيرا به لغت قبطيان، آب را« مو » مي گفتند و درخت را« سي ».(علل الشرايع، ص 56؛ تاريخ الطبري، ج1، ص 274).
13- ر.ك: تاريخ الطبري، ج1، ص 274؛ تفسير الثعلبي، ج7، ص 240.
14- قصص الانبياء راوندي، صص 169 و 170؛ تفسير الثعلبي، ج8، ص 273.
15- ر.ك: تاريخ اليعقوبي، ج1، صص 33 و 34.
16- عهد عتيق، خروج، باب 2، شماره هاي 11-14؛ تاريخ الطبري، ج1، ص 275
17- قصص، آيات 18 و 21( ر.ك: بحارالانوار، ج13، صص 28، 42 و 58؛ قصص الانبياء جزايري ص 221، تاريخ الطبري، ج1، ص 391 و يا 395).
18- عهد عتيق، خروج، باب 2، شماره 15.
19- تاريخ الطبري، ج1، ص 280؛ تفسير القمي، ج2، ص 138.
20- قصص آيه 24.
21- الكافي، ج6، ص 287؛ كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص 150.
22- تفسير القمي ج2، صص 138 و 139.
23- قصص آيه 29.
زير نظر جت الاسلام والمسلمين مهدي طائب؛ (1392)، تبار انحراف، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم