رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

شبانه و ناشناس

در روستاي خانلق، خانواده ي تهي دستي به علت نداشتن سرپناه، گودالي حفر کرده و با پلاستيک رويش را پوشانده بودند تا از گزند سرما و گرما در امان باشند. رحيم با مشاهده ي چنين صحنه اي طاقت نياورد.
شنبه، 12 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبانه و ناشناس
 شبانه و ناشناس

 






 

رسيدگي به محرومان و همنوعان در سيره ي شهدا

ساخت سرپناه براي خانواده ي تنگدست

شهيد رستم برزگر
در روستاي خانلق، خانواده ي تهي دستي به علت نداشتن سرپناه، گودالي حفر کرده و با پلاستيک رويش را پوشانده بودند تا از گزند سرما و گرما در امان باشند. رحيم با مشاهده ي چنين صحنه اي طاقت نياورد.
او با کمک چند نفر از بچه هاي سپاه، باني اين کار خير شد. قطعه زمين کوچکي خريديم. يک ماشين آجر، چند درخت سپيدار و مقداري مصالح مورد نياز فراهم کرديم.
با کمک يک بناي خيّر در مدت سه روز براي آن خانواده ي تنگدست سرپناهي ساختيم. آن خانواده اکنون نيز در آن جا زندگي مي کنند و هميشه دعاگوي رحيم و دوستانش هستند. (1)

او بيشتر از من سردش است

شهيد محمدرضا فطرس
يک شب که با بچه هاي کميته اي مشغول گشت شبانه بوديم و هوا بسيار سرد بود، پيرمردي که هيچ لباس گرمي در تن نداشت، در خيابان راه مي رفت. وقتي رضا او را ديد، فوري اورکتش را درآورد و به پيرمرد داد. با ديدن اين صحنه همه به او گفتيم: « پس خودت چي؟ سردت مي شود! » با آرامي گفت: « عيبي ندارد، او بيشتر از من سردش است. » (2)

اجرت اين خانه را من حساب مي کنم!

شهيد مرتضي شادلو
علاوه بر کاشي کاري به کارهاي برقي از قبيل سيم کشي ساختمان و لوله کشي نيز مي پرداخت و از اين راه نه تنها خود امرار معاش مي نمود، بلکه به خانواده ي خود و بعضي از خانواده هاي مستضعف نيز کمک مي رساند. چون در انجام کار اهل دقت نظر بود و ظرافت خاصي به خرج مي داد، اکثر اهالي منطقه به او مراجعه مي نمودند. خيلي از اوقات که همراه برادر بزرگتر و به صورت شراکتي اقدام به لوله کشي منازل مي کردند، اگر متوجه مي شد که خانواده اي از پرداخت هزينه ي لوله کشي ناتوان است، آرام به برادر بزرگتر مي گفت: « اين خانه را من حساب مي کنم! نکند به خاطر نداري از آب لوله کشي محروم بشوند. » (3)

شبانه و ناشناس به محرومان کمک مي کرد

شهيد مرتضي شادلو
هر سال تابستان براي فروش انجير با ماشين پيکان به ميدان ميوه و تره بار تهران مي رفتيم. در مسير برگشت مرتضي چند کيسه پياز و سيب زميني مي خريد. بعدها فهميديم به دليل ارتباط و آشنايي او با خانواده هاي بي بضاعت روستا، مقداري از آنها را شبانه و به صورت ناشناس در اختيار آنها قرار مي داده است. (4)

گوشتها را بين فقرا تقسيم مي کرد

شهيد مرتضي شادلو
گاهي که به مرخصي مي آمد پدر جلوي پاي او قرباني مي کرد. او که دلش نمي خواست از گوشت قرباني استفاده کند، مي گفت: « پدرجان اجازه مي دهي اين گوشتها به نيازمندان برسد؟ » پدر هم جواب مي داد: « من براي تو قرباني کرده ام، اختيار داري که هر کاري بکني! »
او که به خواسته ي خودش رسيده بود گوشتها را بين فقراي روستا تقسيم مي کرد و از اين بابت خيلي خوشحال بود. (5)

تشکيل مرکز بازپروري و تيم رسيدگي به محرومين

شهيد حسين خلعتبري مکرم
وقتي شهيد خضرايي فرمانده پايگاه همدان شد، منطقه اي را درست کرد براي بازپروري معتادان. نسبت به مسائل اجتماعي بيرون از پايگاه، بي تفاوت نبود. با همت او و خلبان هاي ديگر، افراد زيادي در آنجا بازپروري شدند. بعضي خلبان ها از جمله حسين، علاوه بر اين کار، نهايت استفاده از فرصت را بردند و دوستان و آشنايان خود را هم ترک دادند. فعاليت خيرخواهانه ي آنها به اين خلاصه نمي شد. تيمي تشکيل داده بودند براي رفع مشکلات و تأمين مايحتاج روستاهاي محروم همدان. به خصوص در زمستان ها که دماي آنجا به 42 درجه زير صفر مي رسيد، خلبان ها ديگر شب و روز نداشتند. (6)

همه ي هزينه ي بيمارستانش را هم داد!

شهيد اکبر آقابابايي
سوار ماشين بود که چشمش به پسري افتاد که کنار پياده رو ايستاده. به ظاهر حال مساعدي نداشت. از راننده خواست ماشين را نگه دارد. پياده شد و بعد از گفتگويي، پسر را سوار کرد.
او را به بيمارستان رساند. پسر بستري شد. همه ي هزينه ي بيمارستان را هم اکبر تقبل کرد. » (7)

هرچه پول در جيبش داشت بدون شمارش به من داد!

شهيد احمد توکلي
هميشه به من مي گفت: « مادر اگر پولي به کسي دادي نگذار اين دستت از آن دستت خبردار شود. رضاي حق را در نظر بگير. » يکي از کساني که براي شرکت در مراسمش آمده بود، مي گفت:
روزي احمد را در اتوبوس ديدم و وقتي به او گفتم: دستم تنگ است، گفت: چون دارم به خانه مي روم، به پول نياز ندارم بنابراين هرچه که در جيبم باشد، به تو مي دهم. بعد هرچه پول در جيبش داشت، بي آنکه بشمارد به من داد و هرگز آن را پس نگرفت. (8)

به فقرا مي بخشم تا آسوده از دنيا بروم

شهيد کاملي
شهيد کاملي پس از ازدواج قصد کرد تمام جهيزيه ي خانه را به فقرا ببخشد. وقتي به او گفتند اينها متعلق به همسر تو است، گفت: او هم موافق است. شهيد کاملي گفت: « اينها را به فقرا مي بخشم و با خيالي آسوده از دنيا به سوي جبهه مي روم » و رفت و به درجه ي رفيع شهادت نائل شد. (9)
تا صبح در و پنجره ي خانه ي او را کار گذاشت
شهيد ابوالفضل اسدزاده
به زير دستانش توجه زيادي داشت. خاکي بود و متواضع. مدتي يک سرباز اصفهاني راننده اش بود، ابوالفضل رضايت نمي داد که او پشت فرمان بنشيند. خودش رانندگي مي کرد و سربازش کنار دستش مي نشست... در انديشمک رفتيم خانه ي يکي از سربازان پايگاه، آن خانه در و پنجره نداشت و نيمه کاره رها شده بود. مادر سرباز مي گفت: « بنا نداريم، پول نداريم، کسي را نداريم و... » ابوالفضل گفت: « من خودم بچه ي يک بنا هستم، کار گل زياد کرده ام » و چند دقيقه بعد رفت از داخل شهر چند تا کيسه گچ آورد و تمام در و پنجره ها را تا ساعت 4 صبح کار گذاشت. (10)

پي نوشت ها :

1. ردپاي عشق، ص 204.
2. اين راه بي نهايت، ص 39.
3. سردار کوهستان، صص 17-16.
4. سردار کوهستان، ص 20.
5. سردار کوهستان، ص 61.
6. آسمان دريا را بلعيد، ص 180.
7. ستارگان درخشان (9)، ص 84.
8. زورق معرفت، ص 12.
9. زورق معرفت، صص 25-24.
10. زورق معرفت، صص 58-57.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (26)، رسيدگي به محرومان و همنوعان، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.