چکيده
معمولاً خواجه نصيرالدين طوسي ( در گذشته ي 672 ق ) را حکيم، منجّم و رياضي دان مي دانند و کسي او را در زمره ي زبانشناسان ياد نکرده است. اين دانشمند بزرگ ايران و اسلام که بعد از او ديگر کسي همپا و همتاي او پيدا نشد علاوه بر و تأليفات نفيسي که در زمينه ي حکمت، منطق، کلام، رياضيات، نجوم، اخلاق و برخي از علوم غريبه و در علم جواهر شناسي دارد در زمينه ي زبانشناسي هم صاحب نظر بوده است که آثار آن در برخي تأليفاتش چون اساس الاقتباس و به ويژه در معيار الاشعار نمودار است. معيار الاشعار را خواجه در علم عروض و قافيه نوشته است، امّا به مناسبت و طرداًللباب مباحثي را درباره ي زبانشناسي مطرح کرده است که پيش از او در کتب عروض و قافيه عربي و فارسي ديده نمي شود و اين حکايت از عمق پژوهش و دانش او در اين زمينه دارد و اي کاش کتابي مستقل در اين باب مي نوشت. ما درباره ي مباحث زبانشناسي اين کتاب دو مقاله نوشتيم که در مجلّه ي زبانشناسي ( س 19ش1، بهار و تابستان 1383 )، به اختصار و در مجلّه ي فرهنگ ( ويژه بزرگداشت خواجه نصيرالدين طوسي ج2 ) به تفصيل آمده و چاپ شده است، امّا چون اين دو مجلّه با شمارگان بسيار محدود منتشر مي شد؛ لذا مقالات مذکور در اختيار اهل فضل و علاقه مندان به زبانشناسي قرار نگرفت و متأسفانه در مجلاّت زبانشناسي و ادب نيزانعکاس نيافت و معرّفي نشد، در حالي که در آنها نکات جديد و بديع بسيار آمده که در کتابهاي ديگران ذکر نشده است و پيشرفت علم در گرو آگاهي رساندن و داد و ستد علمي است وضنّت و انحصار طلبي زيان فاحشي بدان مي رساند؛ لذا ناچار شديم که اهمّ مباحث ذکر شده در آن مقالات را با اضافات و تعليقات در اين گفتار بياوريم.1. مقدمه
معمولاً خواجه نصيرالدين طوسي ( متوفي 672ه. ق ) را حکيم، منجّم و رياضي دان مي دانند و کسي او را در زمره ي زبانشناسان ياد نکرده است. اين دانشمند بزرگ ايران و اسلام که بعد از او ديگر کسي همپا و همتاي او پيدا نشد علاوه بر تحقيقات و تأليفات نفيسي که در زمينه ي حکمت و منطق و کلام و رياضيات و نجوم و اخلاق و برخي از علوم غريبه و در علم جواهر شناسي دارد در زمينه ي زبانشناسي هم صاحب نظر بوده است که آثار آن در برخي تأليفاتش چون اساس الاقتباس و به ويژه در معيار الاشعار نمودار است. معيار الاشعار را خواجه در علم عروض و قافيه نوشته است، امّا به مناسبت و طرداً للباب مباحثي را درباره ي زبانشناسي مطرح کرده است که پيش از او در کتب عروض و قافيه ي عربي و فارسي ديده نمي شود و اين حکايت از عمق پژوهش و دانش او در اين زمينه دارد و اي کاش کتابي مستقل در اين باب مي نوشت. ما درباره ي مباحث زبانشناسي اين کتاب دو مقاله نوشتيم که در مجلّه ي زبانشناسي، (2) به اختصار و در مجلّه ی، فرهنگ (3) به تفصيل آمده و چاپ شده است، امّا چون اين دو مجلّه با شمارگان بسيار محدود منتشر مي شد؛ لذا مقالات مذکور در اختيار اهل فضل و علاقه مندان به زبانشناسي قرار نگرفت و متأسفانه در مجلّات زبانشناسي و ادب نيز انعکاس نيافت و معرّفي نشد، در حالي که در آنها نکات جديد و بديع بسيار آمده که در کتابهاي ديگران ذکر نشده است و پيشرفت علم در گرو آگاهي رساندن و داد و ستد علمي است وضنّت و انحصارطلبي زيان فاحشي بدان مي رساند؛ و لذا ناچار شديم که اهمّ مباحث ذکر شده در آن مقالات را با اضافات و تعليقات دراين گفتار بياوريم.
2. معيارالاشعار
در فارسي دو کتاب بزرگ و گرانقدر در زمينه ی عروض و قافيه نوشته شده است که تقريباً هر دو همزمان نوشته شده است، چه شمس قيس نويسنده ی المعجم في معايير اشعار العجم ( متوفّي 628 ه. ق ) در اوايل قرن هفتم و خواجه در اواسط اين قرن به تأليف اثر خود پرداخته اند و چنين پيداست که در زمينه ی اين دو علم دو مکتب مختلف در ايران وجود داشته است که شمس قيس نماينده ی مکتب ري و عراق عجم بوده است و خواجه نصير و فخر رازي نماينده ی مکتب خراسان. مکتب شمس قيس ساده تر و پرطرفدارتر از مکتب فخر رازي و خواجه بود، زيرا که تقريباً تمام عروض نويسان قرون بعد، از شمس قيس تبعيّت کرده اند و از آن گذشته کتاب المعجم علاوه بر عروض و قافيه حاوي علم بديع و مطالب بلاغي بسياري است که معيار الاشعار فاقد آن است و شمس قيس خود شاعري توانا و درعلم بلاغت استادي بي نظير بود که نظريات او در المعجم حاکي از شعرشناسي و ذوق عميق او است. خواجه نيز شعرهايي سروده است، ولي آنچه به دست آمده و موجود است بيشتر نظم است تا شعر زيرا که در آنها مسائل فلسفي و نجومي و رياضي و تقويم و امثال آنها را به نظم درآورده است و شعر به معناي کلام مخيّل موزون بسيار اندک سروده است يا اگر سروده به دست ما نرسيده است. خواجه در معيارالاشعار سعي کرده است هر چه بيشتر قواعد عروضرا نظام مند و منسجم و يکدست کند؛ و لذا ناچار شده است که زحافات متعددّي جعل و وضع کند که در المعجم وجود ندارد. مثلاً خواجه فع از فاعلاتن را يک جا اَحَذّ محذوف و در جاي ديگر مخبون محذوف مطموس ناميده است، در حالي که شمس قيس آن را فقط مجحوف نامگذاري کرده است که هم مختصرتر است و هم ساده تر و فَع از فاعِ لاتن را در بحر مضارع خواجه مجبوب
مکشوف خوانده است و شمس قيس مطموس و فَع از مفعولاتُ را خواجه اصلم محذوف در بحر سريع ناميده است و شمس قيس آن را منحور در بحر منسرح و فَع از مفاعلين را خواجه مخنّق مجبوب دانسته که در بحر هزج مکفوف و مضارع و قريب مي آيد و شمس قيس آن را ابتر در بحرهزج و در اوزان ثقيل رباعي خوانده است. و از همين يک نمونه مي توان دريافت که روش خواجه از نامگذاري ازاحيف و فروع آنها تا چه حدّ با شمس قيس اختلاف دارد. اين اختلافات را اينجاست دقيقاً بررسي و جمع آوري و تنظيم کرده است که انشاء الله بعداً منتشر خواهد شد و در اينجا فقط به عنوان نمونه ذکر شد که چون به مباحث زبانشناسي مرتبط نيست از تفصيل آنها در اينجا خودداري مي شود.
3. نسخ خطي و چاپهاي معيار الاشعار
چنين پيداست که روش پيچيده ی خواجه در نامگذاري ازاحيف سبب شده است که درک اوزان عروضي براي نوآموزان و علاقه مندان دشوار گردد؛ لذا اين کتاب تقريباً متروک شده است، چنانکه از آن نسخه هاي معدودي موجود است که گويا از هفت يا هشت نسخه تجاوز نمي کند (4) و نخستين بار مرحوم نجم الدوله در سال 1320 هجري قمري در تهران آن را چاپ و منتشر کرد و گويا اين چاپ سنگي به خطّ پدر آن مرحوم بوده است يا از روي خط او استنتاج و چاپ شده است و به طوري که او نوشته است ظاهراً با يک نسخه ی ديگر هم مقابله شده و تصحيح گرديده است. اين چاپ تا همين اواخر تنها چاپ موجود و قابل دسترس علاقمندان بود و از روي آن ظاهراً آقاي حسين آهي در سال 1360 شمسي به صورت پاورقي در مجلّه ی سروش چاپ ديگري کرده است که من نديده ام (5) و او گويا در نظر دارد که چاپ مجدّدي از آن بر اساس چاپ نجم الدوله و دو نسخه ی لايپزيک و بريتيش ميوزيوم منتشر کند. آقاي آهي در سال 1355 ش کتاب درّه ی نجفي را که در 1333 هجري قمري در بمبئي به چاپ سنگي رسيده بوده است افست کرده و در آخر آن تعليقاتي افزوده است و چنين پيداست که درّه ی نجفي هم علم عروض را عمدتاً از غياث اللغات اخذ کرده بوده است. در 1363 شمسي نسخه برگردان ( چاپ عکسي ) نسخه اي از معيار الاشعار که در 702 هجري قمري ( يعني سي سال بعد از فوت خواجه ) نوشته شده و در کتابخانه ی احمد ثالث در استانبول نگهداري مي شود به وسيله ی آقايان محمّد فشارکي و جمشيد مظاهري منتشر شد که پيشرفت قابل ملاحظه اي بود در تصحيح اين کتاب، لکن دو چاپ حروفي که از روي اين نسخه برگردان منتشر شد هر دو پر از بدخواني و افتادگي و تحريف است و به ويژه چاپي که نشر جامي در سال 1369 منتشر کرد در حقيقت مسخ اين کتاب بود و علي رغم آنکه روي جلد آن کلمه ی تصحيح و نام يکي ازاستادان ذکر شده است اين چاپ به واقع تغليط کتاب بود و ازعجائب آنکه در ابتداي پيشگفتار (6) خواجه را استاد بشر و عقل هادي عشر ناميده است و چون کتاب غلط نامه ندارد بايد اين اشتباه فاحش را به خود استاد مصحّح منسوب دانست. آري خواجه را به عنوان عقل حادي عشر يعني عقل يازدهم خوانده اند، چون قدما به عقول عشره اعتقاد داشتند و در تمجيد از عقل و درايت خواجه او را عقل يازدهمين ناميده اند. چاپ دوم را خانم معظّمه ی اقبالي در 1370 در کتابي تحت عنوان « شعر و شاعري در آثار خواجه نصيرالدين طوسي به انضمام متن کامل و منقّح معيار الاشعار منتشر کرد که آن هم متأسفانه خالي ازغلطات و سقطات نيست، ولي خيلي بهتر از چاپ نشر جامي است. در آخر اين کتاب چاپ نجم الدوله را هم افست کرده اند. اصل نسخه ی خطّي مذکور هم علي رغم آنکه در زماني نزديک به حيات خواجه نوشته شده است خالي از غلط نيست و اکنون لازم است که چاپ تصحيح شده منقّحي از اين کتاب شريف با استفاده از نسخ خطّي موجود به عمل آيد، امّا اخيراً آقاي محسن ذاکرالحسيني پايان نامه ی دوره ی دکتري زبان و ادبيات فارسي را تحت عنوان تصحيح انتقادي معيار الاشعار و مقدمه ی و تحشيه بر آن دفاع کرده و موفّق به کسب درجه عالي شده است و ناگزير او مي بايست از نسخ خطّي مختلفي استفاده کرده باشد که جزئيات آن پس از چاپ اين پايان نامه مشخص خواهد شد. و اميد است که اين کوشش منجر به متني منقّح و کامل از اين کتاب گرانقدر گرديده باشد. (7) بر کتاب معيار الاشعار که در 649 هجري قمري تأليف شده است شروحي هم نوشته شده است که يکي از آنها در کتابخانه ملک موجود است و ديگري تحت عنوان ميزان الافکار في شرح معيار الاشعار در 223 صفحه در 1282 در لکنهو در هندوستان چاپ شده است. اين کتاب که تأليف مفتي محمّد سعدالله مراد آبادي است اخيراً با تصحيح آقاي محمد فشارکي از طرف مرکز نشر ميراث مکتوب تجديد چاپ شده است.4. نظريات خواجه درباره ی مسائل زبانشناسي
خواجه نصير پيش از آنکه به قلعه ی الموت يا قلاع ديگر نزد اسماعيلّيه برود تحصيلات وسيع و عميقي کسب کرده بود، ولي در آنجا فرصت گرانبهايي يافت که از کتب فراوان کتابخانه ی آنها استفاده کند و در تمام سال هايي که با آنها مي زيست فقط به کسب علم و مطالعه ی کتب مشغول بود و تأليفاتي هم در اين دوران کرده است مانند اخلاق ناصري. خواجه با آنکه در لغت و زبانشناسي هم مطالعات و تحقيقاتي داشت کتابي در اين زمينه ننوشت ولي در کتاب معيارالاشعار اشارات متعددي به طور استطرادي به مسائل زبانشناسي دارد که اهمّ آنها را در اين مقاله خواهيم آورد. و نيز در اساس الاقتباس که در علم منطق به زبان فارسي نوشته است و از اهمّ کتب اين علم و مشروح ترين آنها است اشاراتي بدين مسائل دارد که در مقالت نهم آن که درباره ی شعر است آمده است: که ما اين اشارات را نيز ذکر خواهيم کرد. آنچه در اين زمينه در معيارالاشعار آمده است عمدتاً در فصل دوم از مقدمه ی (8) و فصل اوّل و دوم از فنّ اول (9) آمده است و البته اشارات پراکنده اي هم در ساير فصول ديده مي شود. خواجه تصريح مي کند که مسائل زبانشناسي از مباحث اصلي علم عروض يا قافيه نيست و اشارات او در اين باره استطرادي و طرداً للباب است. مثلاً نوشته است: (10) « در علوم ديگر تقرير کرده اند که حروف در اصل دو نوع بوده است يکي مصوِّت و يکي مُصمَت » و منظورش از علوم ديگر علم لغت و نحو و صرف و امثال آنهاست. و نيز نوشته است (11): « غرض از اين تفصيل آن است که تا بر حروف مفرده و مرکّبه و فرق ميان هر دو... وقوف افتد... و بر عروضي نيست که ماهيّات حروف و حرکات و اعداد آن بشناسد و معترض باشد و بر اصناف هر يک وقوف يابد، چه آن کار لُغَوي است » يعني اين مباحث مربوط به علم عروض نيست، بلکه به علم لغت مرتبط است. همچنين مي گويد: (12) « عروضي را با تميز ميان حروف مختلف و حرکات کاري نيست. يعني شناختن حروف ( يعني اصوات زبان ) و حرکات ( يعني مصوّتهاي کوتاه ) و مصوّت و صامت و انواع آنها و تعداد آنها خارج از موضوع و مبحث علم عروض است؛ لذا آنچه در اين زمينه در اين کتاب آمده است طرداً للباب و براي کامل کردن بحث بوده است ولي همين مقدار که او ذکر کرده است حاکي از عمق اطلاع و وسعت بينش او در مسائل لغوي و زباني است که تفصيل آن در اين گفتار خواهد آمد. محض اطلاع خواننده ی محترم يادآوري مي شود که اين گونه مباحث معمولاً در کتب صرف و نحو و يا لغت شناسي آمده است که عموماً به عربي هستند مانند الکتاب از سيبويه و الخصايص از ابن جني و المُقَتَضَب از مبرَّد و المُخَّصص از ابن سيده ( ibn-o sidah ) و همچنين در برخي کتابهاي حکمت مانند بعضي رسائل فارابي و ابن سينا هم اين قبيل مطالب آمده است که به برخي از آنها اشاره خواهد شد. ابن سينا رساله ی کوچکي دارد به نام مخارج الحروف يا اسباب حُدوث الحروف که دکتر خانلري متن عربي و ترجمه ی فارسي آن را در 1348 در جزو انتشارات بنياد فرهنگ ايران منتشر کرد.5. تقسيم حروف به مصوّت و صامت
برخي از زبانشناسان و اشخاص عادي و عامي تصوّر مي کنند که تشخيص ميان اصوات زبان و تقسيم آنها به مصوّت و صامت از دستاوردهاي جديد زبانشناسي است و علماي لغت قديم در ايران و کشورهاي عربي از اين امر بي اطّلاع بوده اند، چنانکه حتي در اوائل قرن کنوني هجري لغتي براي اين دو مفهوم نداشتند و همان اصطلاحات فرانسوي آنها يعني کُنسُن ( consonne ) ووُيّل ( voyelle ) را به کار مي بردند (13)، بعداً در دهه ی سوم اين قرن آقاي صادق کيا واکه و همخوان را در برابر اين دو اصطلاح فرانسوي وضع کرد و شايد نمي دانست که در آثار زبانشناسي عربي و فارسي براي آنها اصطلاح مصوّت و صامت به کار مي رفته است و بعداً زبانشناسان بي اطلّاع يا کم سواد هم از او تقليد کردند و اين دو کلمه ی بي معني را در کتابهاي خود به کار بردند و رايج کردند در حالي که دو اصطلاح عربي مذکور بسيار رساتر و گوياتر از واکه و همخوان است که معناي محصَّلي ندارند. ( نک مجلّه ی فرهنگ ويژه ی خواجه نصير ج2 مقاله ی اينجانب در همين زمينه، صص 545-543 ).اينک نمونه هايي از کاربرد مصوّت و صامت در آثار پيشينيان: ابن سينا در کتاب شفاء، کتاب نهم منطق که درباره ی شعر است در فصل هفتم (14) مي نويسد:« اجزاء لفظ هفت است: مَقطَع ممدود ( يعني هجاي بلند ) و مقصود [ يعني هجاي کوتاه ] و آن مرکّب است از حروف صامته که اصلاً مدّ نمي پذيرند، مانند طاء و باء [ يعني واجهاي انسدادي ] و آنهايي که نصف صوت دارند و مدّ مي پذيرند مثل سين و راء [ يعني غير انسدادي که شامل واجهاي سايشي و واج لرزشي هم مي شود ] و مصوِّتاتِ ممدوده که آنها را مدّات [ يعني حروف مدّ مانند ā ، ū، ῑ ) مي نامند و مصوِّتاتِ مقصوره [ مانند a، u، i ] که حرکات و حروف علّه باشند. » در اينجا منظور ابن سينا از حرکات مصوِّتهاي کوتاه و از حروف علّه مصوتهاي بلند يا ممدوده است. ابن سينا همچنين در کتاب مخارج الحروف (15) صامت و مصوّت را ذکر کرده و آنها را در مقابل هم قرار داده است، چنانکه مي گويد واو صامته از همانجا حادث و تلفّظ مي شود که فاء حادث مي گردد ( يعني واو صامت و فاء مخرجشان يکي است و اين امر در مورد v يعني واوي که از قرار گرفتن دندانهاي بالا بر روي لب پايين تلفّظ مي شود صادق است نه واو نيم مصوت يعني W که از گِرد کردن لبها و خروج هوا از ميان آنها به وجود مي آيد )، و ياي صامت از همانجا به وجود مي آيد که سين و زا از آنجا تلفظ مي شود ( يعني ياي صامت که امروزه آن را نيم مصوّت يا نيم صامت مي دانند و به صورت y نشان مي دهند مخرجش همان مخرج سين يا زا است که تا حدّي درست است ). و الف مصوّته و همتاي آن فتحه به گمان من مخرجشان با رها کردن هوا به رواني بي مانع است ( يعني الف مصوِّت که به صورت ā نشان داده مي شود از جوف دهان ادا مي شود و همچنين فتحه که با a نموده مي شود با اين تفاوت البته که الف دو برابر فتحه امتداد دارد )، واو مصوِّته و همتاي آن ضمّه نيز با رها کردن هوا و اندکي تنگ کردن مخرج و تمايل به رواني هوا به سوي بالا مخرجشان واقع مي گردد ( يعني ū و u با کمي تنگ کردن و غنچه کردن لبها تلفظ مي شوند ). و ياي مصوِّته و همتايش کسره نيز به گمان من با رها کردن هوا با اندکي تنگ کردن مخرج و تمايل رواني هوا به سوي پايين مخرجشان واقع مي شود ( يعني ῑ و i با کمي تنگ کردن جوف دهان تلفظ مي شوند ). و در آخر ذکر مي کند که شرح چگونگي تلفظ الف و واو و ياي مصوّت براي من قدري مشکل است، امّا به يقين مي دانم که الف ممدوده ( يعني ā) در دو برابر يا چند برابر زمان فتحه تلفظ مي شود و همچنين است نسبت واو مصوته به ضمّه ( يعني ū به u ) و ياي مصوته به کسره ( يعني ῑ به i ).
فارابي که نخستين فيلسوف اسلام و ايران است که نظرياتش در آراي تمام فلاسفه ی بعد از وي مؤثّر بوده است در کتاب مقولات خود (16) الفاظ را از مقوله ی کمّ مي داند که قابل سنجش و مقايسه با جزئي از خود آن است و مي نويسد: (17) « الفاظ از حروف تشکيل مي شود و حروف برخي مصوِّتند و برخي غير مصوّت [ يعني صامت ]، مصوّت مانند الف، واو و يا [ يعني ā و ū و ῑ ] و مثل فتحه، ضمّه و کسره [ يعني a و u و i ] و غير مصوّت باقي حروفند مثل نون، ميم، لام و غير آنها و مصوّت برخي از آنها ممدود است مثل الف، واو و يا و برخي مقصور است مثل فتحه، ضمّه، کسره و آنچه از حروف مصوّت و غير مصوّت ترکيب شده باشد به نام مَقطَع [ يعني هجا معادل انگليسي syllable ] خوانده مي شود و مقطع نيز برخي ممدود است [ يعني هجاي بلند ] و برخي مقصور [ يعني هجاي کوتاه ] - مقطع ممدود آن است که مصوِّتش ممدود باشد مثل لا/ lᾱ، لو/ lū و لی/ lῑ / و مقصود آن است که مصوِّتش مقصود باشد مثل / لَ/ la، لُ/ lu و لِ/ li/ و اگر مقاطع مقصوره [ يعني هجاهاي کوتاه ] را با حروف غير مصوِّته [ يعني صامتها ] کنار هم بگذاريد مثل / لَن/ lan، لُن/ lun و لِن/ lin، آنها هم حکم مقاطع ممدود را دارند [ يعني هجاي بلند حساب مي شوند ]، البته در صورتي که زمانِ تکلّم بدانها برابر باشد. » ابن باجه هم در شرح مقولات فارابي برخي توضيحات اضافه کرده است (18) که علاقمندان مي توانند بدان مراجعه فرمايند.
چنانکه ملاحظه مي شود فارابي هم مصوّت را تعريف کرده است و هم صامت را، گر چه اصطلاح صامت را به کار نبرده و به جاي آن غير مصوِّت گفته است و علاوه بر آن هجا را هم به دقّت تعريف کرده و انواع آن يعني هجاي بلند و هجاي کوتاه را هم ذکر کرده و تعريف آنها را آورده و مثال هم زده است و ابن سينا هم ابتدا مَقطَع يعني هجا را تعريف کرده و سپس انواع صامتها ( سايشي، انسدادي و لرزشي ) را با مثال روشن کرده و مصوّتهاي بلند و کوتاه را هم شرح داده است و بدين ترتيب آنها چيزي از زبانشناسي معروف امروزي کم ندارند و کارشان با بهترين منابع جديد زبانشناسي منطبق است، ولي متأسفانه زبانشناسان غالباً چون عربي نمي دانند نتوانسته اند به اين منابع و منابع ديگر مراجعه کنند و خود را شاگرد و فريفته ی غربيها مي دانند و آنچه مي نويسند ترجمه ی آثار غربيهاست.
حال ببينيم خواجه نصير در اين باره چه گفته است. او در اساس الاقتباس در مقالت نهم که درباره ی شعر است (19) مي نويسد:« اجزاي لفظ چنانکه گفته ايم حروف باشد، و حروف صامت بود يا مصوِّت. و صامت [ يا ] مجهور [ يعني انسدادي ] بود، مانند تا و طا که مدّش ممکن نبود يا مهموس بود به خلاف آن [ يعني غير انسدادي ]، مانند سين و شين. و مصوِّت يا ممدود بود و آن [ همان ] حروف مد بود [ یعنی ᾱ ، ū و ῑ ]، يا مقصود و آن ( همان ) حرکات بود ( يعني مانند a، u، و i ). و مرکّب اوّل از حروف، مَقاطِع ممدود و مقصور [ يعني هجاهاي بلند و کوتاه ] بود و مرکب دوم، الفاظ ». در اينجا خواجه به نوعي به تجزيه ی دولايه اي زبان اشاره مي کند که از ترکيب اصوات بلند و کوتاه هجاها ساخته مي شوند و از ترکيب هجاها کلمات و جمله ها. خواجه در دنباله ی اين مطالب مي افزايد که ممکن است لفظي فقط از يک هجا تشکيل شود مانند " يا " در فارسي و معادل آن "اَو" در عربي. و بعد مي گويد از الفاظ و آنچه به مثابتِ الفاظ بود اقوال [ يعني جمله ها ] مرکّب مي شود مثل خبر و استخبار ( يعني استفهام )، امر، نهي، ندا، قسم، دعا، ترجّي، تمنّي و غير آن ( در متن چاپي کلمه ی اقوال افتاده است و بايد افزوده شود ). منظور خواجه از « آنچه به مثابت الفاظ بود » همان هجاهايي است که از قبيل ادوات ( يعني حروف معاني ) است. چنانکه خود قبل از آن ذکر کرده بود. و در اينجا مي بينيم که خواجه لايه ی سوّمي هم براي زبان معرّفي کرده است و آن اقوال ( به انگليسي discourses ) است يعني جمله هاي خبري، استفهامي و غيره، از اين جهت او بيش از شش قرن از علماي زبانشناسي غربي در تعيين لايه هاي زبان تقدّم دارد و زبانشناسي ما آنچه خود داشتند از بيگانه تمنّا مي کردند و هنوز هم نکات و مطالب جالب بسياري در کتب پيشينيان هست که بايد کشف کرد و به زبان امروز ارايه نمود.
در اينجا بايد به اين نکته اشاره کنيم که خواجه در معيارالاشعار بسياري از اصطلاحات رايج را تغيير داده است مثلاً او به جاي مدرج يا مدرّج اصطلاح معقّد را به کار برده است. (20) و نيز اصطلاحات فراوان جديدي که براي زحافات وضع کرده است، چنانکه اشاره شد و کلمه ی مصمت به جاي صامت که ذيلاً ذکر خواهد گرديد و در عبارات فوق که نقل شد خواجه، مجهور و مهموس را به معناي انسدادي و غير انسدادي به کار برده است در حالي که در کتب لغت و علم اللّغه و نيز در کتب تجويد، مجهور را به معناي واکدار و مهموس را به معناي بي واک به کار برده اند و امروز هم در کتب زبانشناسي عربي اين دو لغت را به همين معنا به کار مي برند، امّا گويا در قديم هنوز اين اصطلاحات جانيفتاده بوده است؛ لذا ابن سينا اصوات انسدادي را مدّپذير و غير انسدادي را مدّناپذير ناميده است و منظورش اين است که حروف انسدادي آنهايي هستند که وقتي زبان بر مخرج آنها قرار گرفت نمي توان صداي آنها را امتداد داد چون تا زبان را از مخرج جدا نکنيم آنها تلفظ نمي شوند مانند با و تا، امّا حروف غير انسدادي را مي توان امتداد داد بدون آنکه زبان را از مخرج آنها برداريم يعني مي توان مثلاً سين و يا شين را مدّتي در مخرج آنها کش داد خواجه، انسدادي را مجهور و غير انسدادي را مهموس ناميده است. خواجه اساس الاقتباس را در سال 642 هجري در 45 سالگي و معيارالاشعار را در 649 در 52 سالگي نوشته است و در آن موقع هنوز به کتابخانه ی عظيم اسماعيليان الموت دسترسي نداشته است و شايد يکي از علل اين ابتکارات همين امر بوده است.
امّا خواجه در معيار الاشعار بحث را چنين آغاز کرده است (21): « درعلوم ديگر تقرير کرده اند که حروف در اصل دو نوع بوده است: يکي مصوَّت و يکي مصمت. و مصمَّت يا مقصور است يا ممدود، و مقصور [ يعني مصوّت کوتاه ] حرکات باشد، مانند فتحت، ضمّت و کسرت [ يعني a، u و i ] و ممدود حروف مدّ است [ یعنی ᾱ ، ū و ῑ ] که اخوات آن حرکات باشند [ يعني مصوتهاي بلند همتا و متناظر مصوتّهاي کوتاهند ]، چه هر يکي از اشباع يکي از آن حرکات تولّد کند [ يعني اگر حرکات سه گانه ی فوق را ممدود کنيم و قدري کشيده تر تلفّظ کنيم حروف مدّ حاصل مي شود ]. و حروف مصمت باقي حروف است » خواجه در اينجا مصمت را به جاي صامت به کار برده است که در کتب پيش از او و در اساس الاقتباس نوشته ی خود او همه جا اصطلاح صامت به کار رفته است و معلوم نيست چرا در اينجا اصطلاح صامت به کار رفته است و معلوم نيست چرا در اينجا اصطلاح را تغيير داده است؟ و مُصمَت اسم مفعول از اصمات است که در چاپ افست فشارکي (22) چند بار با تشديد ميم آمده است يعني اسم مفعول از تصميت که به احتمال قوي از غلط نُسّاج است.
پي نوشت ها :
1. پژوهشگر حوزه ي زبان و ادبيات فارسي.
2. س 19 ش 1، بهار و تابستان 1383.
3. ويژه بزرگداشت خواجه نصيرالدين طوسي، ج2.
4. ر. ک: نشر دانش، س 11، ش5، ص 52 در مقاله آقاي وحيديان کاميار.
5. ر. ک: کتاب هفته، شماره ی 114، شنبه 15، دي 1386.
6. آخر صفحه ی 5.
7. ر. ک: خبرنامه ی فرهنگستان، شماره ی 9، صفحه ی 3.
8. ص 163 از چاپ معظّمه ی اقبالي.
9. صص 174-169 از همان چاپ.
10. ص 169 از همان چاپ و از اين پس تمام ارجاعات به همين چاپ است گر چه از چاپهاي ديگر هم استفاده شده است.
11. همان، ص 170.
12. همان، صص 170-171.
13. براي نمونه ر. ک: ايران کوده شماره 8 تحت عنوان خطّ و فرهنگ نوشته ذبيح بهروز ص 14، 35، 117.
14. الشفاء، المنطق ج4 چاپ کتابخانه ی آيت الله مرعشي نجفي، به تحقيق عبدالرحمن بدوي، ص 65.
15. چاپ خانلري، ص 48.
16. ر. ک: المنطق عند الفارابي، الجزء الاّول، به تحقيق دکتر رفيق العَجَم، چاپ دارالمشرق، بيروت، 1985.
17. همان، ص 93.
18. ر. ک: المنطقيات للفارابي، المجلّد الثالث من منشورات مکتبه آية الله العظمي المرعشي النجفي صص 77-8.
19. اساس الاقتباس، ص 595 از چاپ دانشگاه.
20. ر. ک: همان، صص 233، 226، 195؛ معيار الاشعار؛ مجلّه ی نشر دانش، س 16، ش 2، ص 19 که اينجانب آن را توضيح داده است.
21. معيارالاشعار، ص 169.
22. همان، ص 4.
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول