خواجه نصيرالدين طوسي زبانشناسي برجسته (2)

مُصمَت در علم صرف عربی و در علم تجوید صفت است برای برخی از حروف ( یعنی واجها ) در برابر مُذلَق که اسم مفعول است از اذلاق.
يکشنبه، 13 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خواجه نصيرالدين طوسي زبانشناسي برجسته (2)
 خواجه نصيرالدين طوسي زبانشناسي برجسته (2)

 

نويسنده: مصطفي ذاکري (1)




 

6.صامت و مصمت

مُصمَت در علم صرف عربی و در علم تجوید صفت است برای برخی از حروف ( یعنی واجها ) در برابر مُذلَق که اسم مفعول است از اذلاق.
علمای تجوید حروف ( یعنی واجهای ) عربی را از دو جهت توصیف کرده اند. یکی از لحاظ مخرج یعنی نحوه ی تولید واجها و دوّم از لحاظ صفات ذاتی و عَرَضی حروف. و صفات ذاتی را ده می دانند که شامل پنج صفت اصلی و پنج صفت ضد آنهاست یعنی دو به دو ضدّ یکدیگرند و آنها عبارتند از جهر در مقابل هَمس، شدَّت در برابر رِخوت، اطباق در ازای انفتاح، استعلا و ضدّ آن استفال و اذلاق و مقابل آن اصمات (2) و علاوه بر آنها 15 صفت عارضی هم برای حروف بر شمرده اند. (3) بنابراین مجهور در مقابل مهموس و شدید در برابر رَخو و مطبقه در برابر منفتحه و مستعلیه در برابر مستفله و مذلَق در برابر مصمَت است.
شیخ القُرّاء شمس الدّین محمّد جَزَری ( متوفی 833 ه.ق ) در منظومه ای که در علم تجوید ( در 140 بیت ) سروده است و به نام مقدّمه ی جَزَریة معروف است درباره ی صفات حروف می گوید: (4)
صِفاتُها جَهرٌ و رِخوٌ مُستَفِل *** مُنفَتِحٌ مَصمَتُهٌ و الضِّدَّ قُل
یعنی صفات حروف عبارت است از جهر، رِخو، استفال، انفتاح، اصمات و ضدّ آنها ( که عبارت است از هَمس و شِدّت، استعلا، اطباق و اذلاق ). سپس حروف را بر حسب صفات آنها ( که عموماً ضد صفات مذکور است ) بر می شمارد و را جمله می گوید:
و صادُ ضادٌ طاءُ ظاءٌ مُطبِقَه *** وَ فِرّ مِن لُبِّ الحُرُوفُ اُلمُذلِقَه
یعنی حروف مطبقه که دارای صفت اطباقند عبارتند از حروف صاد، ضاد، طا، ظا و حروف مذلقه که دارای صفت اذلاقند عبارتند از: ف، ر، م، ن، ل، و ب. در کتب تجوید، اصمات را ضد اذلاق می دانند و اذلاق یعنی داشتن تلفّظ راحت و بدون مانع. و حروف مذلقه شش حرف فوقند که آنها را در عبارت "فِرَّ مِن لُبٍّ" یا " مُر بِنَفَل " جمع کرده اند و سایر حروف ( یعنی 23 حرف باقیمانده ی عربی ) حروف مُصمته هستند، چنانکه ملاحظه می شود این شش حرف وجه مشترکی از نظر آواشناسی با هم ندارند؛ زیرا که سه حرف آنها ( یعنی ب، ف، م ) لبی هستند و سه حرف دیگر ( ر، ن و ل ) از حروف روان ( Liquid ) و در کتب تجوید، تعریف قانع کننده ای برای تعیین این صفت جزو صفات لازمی حروف یافت نمی شود. آقای بیگلری در کتاب مذکور نوشته است:" اذلاق به معنای تندی و تیزی و روانی زبان است و شش حرف مذکور را حروف مذلقه می خوانند؛ زیرا که به تندی و سرعت ادا می شوند و نیز به اعتبار اینکه سه حرف از آنها ( رٍ، ن و ل ) حروف لثوی هستند و از کنار و تیزی سر زبان تلفظ می شوند و سه حرف دیگر ( ب، ف و م ) حروف شفهی هستند و از کنار لبها خارج می شوند آنها را مذلقه نامیده اند ( نقل به معنی ). و در مورد اصمات هم می گوید اصمات به معنی سکوت و خاموش شدن و به سنگینی ادا کردن است و سایر حروف غیر مذلقه را که از محلّ خود به سنگینی و تأنی تلفظ می شوند مصمته گویند. این توضیحات برای نام بردن اذلاق و اصمات جزو صفات لازمی حروف. قانع کننده نیست به ویژه آنکه اصمات امری عدمی و سلبی است یعنی مذلق نبودن؛ لذا نمی توان آن را جزو صفات ذاتی حروف آورد و گرنه صدها صفت سلبی دیگر را هم باید ذاتی حروف شمرد.
گمان می رود که علمای تجوید بی جهت و اشتباهاً این دو صفت متضاد یعنی اذلاق و اصمات را در زمره ی صفات ذاتی حروف در این علم وارد کرده اند و در اصل این تمایز مربوط به علم لغت، صرف، نحو و اشتقاق بوده است و اصولاً بخشی از تجوید که به تلفّظ حروف مربوط است از کتابهای لغت و صرف و نحو التقاط شده است. توضیح آنکه بحث آواشناسی زبان عربی در قرن دوم هجری ابتدا به وسیله ی خلیل بن احمد فراهیدی در کتاب العین و سپس به وسیله ی سیبویه در الکتاب مطرح و بررسی گردید، و از آن پس این مباحث در بسیاری از کتب لغت و صرف و نحو به اختصار یا به تفصیل آمده است. کسانی که پایه گذار علم تجوید بودند به ویژه ابن جَزَری این مطالب را از آن کتاب ها استخراج و در کتب خود وارد کردند، و در این میان برخی مباحث که اصولاً به تجوید مربوط نبوده است از آن کتابها به علم تجوید داخل شد. علم تجوید بنابر نوشته ی حاجی خلیفه ی (5) نتیجه ی علم قرائات بوده است، یعنی برخی قاریان مباحث مربوط به تلفظ حروف و وصل و وقف را از علم قرائت جدا کردند. به صورت علم جدید درآوردند که به تدریج وسعت یافت و یکی از این موارد که ربطی به تجوید نداشته است همین افزودن صفات اذلاق و اصمات به صفات ذاتی حروف است که علمای صرف و اشتقاق متوجه شده بودند که در زبان عربی کلمات چهار حرفی و پنج حرفی ( رباعی و خماسی ) همواره همراه با یکی از حروف ذلاقه ( یعنی شش حرف ف، ر، م، ن، ل و ب ) می باشند، چنانکه در جعفر، راء هست و در سفرجل، لام و را؛ لذا گفتند که کلمات رباعی و خماسی عاری از این حروف نیستند، البته بعداً کلماتی یافتند مثل عسجد به معنای طلا که هیچ یک از این حروف در آنها نیست؛ لذا آن را از مستثنیات شمردند و گفتند شاذّ است یعنی برخلاف قاعده است ( البته قاعده ای که خودشان وضع کرده بودند ) علمای تجوید نسنجیده و نرسیده این قاعده را در علم تجوید وارد کردند تا تعداد صفات ذاتی و لازمی به ده برسد مطابق تعداد انگشتان دست در حالی که در واقع این دو صفت اصلاً ذاتی هیچ حرفی نیست. (6)
خلاصه آنکه خواجه مصمت را به جای صامت اشتباهاً از حافظه ی خود در معیار الاشعار ذکر کرده است ولی بعداً در اساس الاقتباس این اشتباه خود را اصلاح کرده است.
امّا صامت در لغت به معنای ساکت و خاموش است و علمای ادب عرب نوشته اند که صامت ها ( یا حروف صامته ) را از آن جهت بدین نام خوانده اند که بدون همراهی مصوتّها قابل تلفظ نیستند و گویی ساکت و خاموشند مگر آنکه مصوّتی در کنار آنها بیاید و مصوّت به کسر واو مشدّد به معنای به صدا در آورنده است؛ زیرا که صامتها را به صدا در می آورد و قابل تلفّظ می سازد، پیدا است که این دو اصطلاح از معادل فرنگی آنها، که در بالا ذکر شد، گویاتر و رساتر و علمی تر است و از لغات ساختگی فارسی گرایان هم به مراتب بهتر است چون کلمات واکه و همخوان بی معنا هستند، در حالی که صامت و مصوّت در قدیمی ترین آثار علمای ما مانند فارابی ( در گذشته ی 339 ق ) و ابن سینا ( در گذشته ی 428ق ) و دیگران آمده است یعنی بیش از هزار سال سابقه دارد و ضرورتی ندارد که لغات علمی جا افتاده، صحیح، رسا و گویا را دور بیندازیم و از خود، کلمات بی معنایی بسازیم و جانشین آنها کنیم به این پندار که آنها را فارسی کرده باشیم. ضمناً مصوِّت هم در ترکی عثمانی و هم در اردو به همین معنا به کار رفته است، و نشان می دهد که این اصطلاح در کشورهای اسلامی رواج تامّ داشته است.
امّا عجیب است که زبانشناسان جدید عرب، گویا از اصطلاح مصوّت در زبان خود بی خبر بوده اند؛ زیرا که در برابر vowel انگلیسی اصطلاح صائت را ساخته اند که درست به نظر نمی رسد؛ زیرا که صائت به معنی صدادار است، و این می تواند صفت تمام حروف باشد اعّم از مصوّت یا صامت و شاید اصطلاح حروف صدادار ( یعنی مصوّت ) و حروف بی صدا ( یعنی صامت ) که در کتابهای گرامر زبانهای خارجی قبلاً رایج بود از همین جا پیدا شده باشد یا شاید از ترکی Sesli یعنی صدادار و Sessiz یعنی بی صدا گرفته اند. ضمناً نکته ی مهمّی که باید در نظر داشت این است که فارابی، ابن سینا و خواجه نصیر مصوّتها را از حروف به شمار آورده اند، خواه مصوّت بلند باشد خواه کوتاه، در حالی که در کتب صرف و نحو عربی مصوّتهای کوتاه را به نام حرکات می خوانند و آنها را جدا از حروف و عارض بر حروف می شمارند، یعنی حروف را جوهر و حرکت را عرض می دانند و علّت این نحوه ی تفکّر این است که در خطهای مهمّ سامی ( آرامی، سریانی، عبری وعربی ) مصوّتهای کوتاه نوشته نمی شده اند. چنانکه در فارسی هم نوشته نمی شوند، ولی بعداً که علائم خاصّی برای نشان دادن مصوّتهای کوتاه در این خطوط وضع شد آنها را خارج از متن و روی حروف یا زیر آنها یا کنار آنها می نوشتند و این با طبیعت زبانهای سامی مناسبت دارد؛ زیرا که در این زبانها ریشه ی کلمات عمدتاً سه حرفی و متشکّل از سه صامت است و زیر و زبر حروف در تصاریف مشتات این ریشه ها مؤٍثر است و نه در اصل معنای آنها، امّا در زبانهای هندو و اروپایی مانند یونانی و لاتین مصوّتها نقش مهمتری دارند، چنانکه مدّ و قصر آنها یعنی کوتاهی و بلندی آنها هم در پیدایش تصاریف و مشتقّات و هم در ریشه ی کلمات بسیار مؤثر است؛ لذا مصوتهای بلند و کوتاه هر دو در داخل متن آنها نوشته می شود و فارابی که آثارش متأثر از نوشته های حکمای یونان است به تبع آنها مصوّتها را جزو حروف شمرده است و ابن سینا و خواجه هم چنین کرده اند.
خلاصه ی بحث فوق این است که مصمت در معیارالاشعار لغت درستی نیست و ما هم در مباحث بعد هر جا که خواجه مصمت نوشته است آن را تبدیل به صامت می کنیم.

7.مصوتهای عربی فصیح

در زبان عربی فصیح شش مصوّت وجود دارد که سه تای آن بلند و سه تای دیگر کوتاه است و دو به دو متناظرند یعنی در حقیقت سه مصوّت است که از لحاظ امتداد هر کدام می توانند دو برابر کشش داشته باشند و آنها عبارتند از مصوتهای کوتاه ( u , a و i) که آنها را در کتب صرف و نحو به نام حرکت یا اعجام و در فارسی زیر و زبر و گاهی به غلط اعراب می نامند و به ترتیب آنها را فتحه، ضمّه و کسره می خوانند و مصوتهای بلند ( ā، ū و ῑ ) که امتداد و کشش آنها دو برابر همتای کوتاه خود می باشد و آنها را حروف علّه یا حروف مدّ می نامند و به ترتیب آنها را الف، واو و یا می خوانند.
سیبویه در الکتاب (7) حروف عربی فصیح را 29 می داند و سپس می گوید شش حرف دیگر هم از فروع آنها به شمار می آید ( یعنی به اصطلاح زبانشناسی امروزی شش واجگونه یا گونه ی فرعی هم دارند ) که در قرائت قرآن و خواندن شعر بسیار به کار می روند و مقبول واقع می شوند. از این واجگونه ها یکی الفی است که در برخی لهجه ها مثل لهجه ی بنی تمیم اماله می شود و دیگر الف تفخیم است که در زبان مردم حجاز در هنگام تلفّظ کلمات صلوة، زکوة و حیوة ( یعنی صلات، زکات و حیات ) شنیده می شود. الف اماله یا مُمال به صورت ē تلفظ می شود که در فارسی قدیم وجود داشت و به نام یای مجهول نامیده می شد و اکنون در برخی کلمات محاوره ای شنیده می شود. مانند سِهره که sēre تلفظ می شود، یعنی های آن حذف می شود و کسره ی سین کشیده تر ادا می گردد.الف تفخیم تقریباً مانند مصوّت /: Ↄ/ در کلمه ی انگلیسی bought تلفظ می شود و ظاهراً به همین علّت کلمات صلوة، زکوة و حیوة با واو نوشته می شوند تا نشان بدهند که الف در آنها بویی از واو دارد.

8.مصوتهای فارسی دری

چنین پیداست که در زبان فارسی میانه، که پیش از اسلام در ایران متداول بود و نیز در فارسی دری ( یعنی فارسی کهن و کلاسیک ) که در دنباله ی آن تا چند قرن ادامه یافت دقیقاً همان شش مصوّت کوتاه و بلند عربی وجود داشته است و علاوه بر آن دو مصوّت دیگر هم در زبان فارسی به عنوان واج مستقل بوده است که در عربی به عنوان واج مستقل وجود نداشته است یکی واو مجهول ( که با ō نشان می دهند یعنی ضمه ی کشیده ) و دیگری یای مجهول ( که با ē نشان می دهند یعنی کسره ی کشیده ). دو مصوّت اخیر در عربی فصیح حجازی وجود ندارد و لذا برای عربهای آن منطقه ناشناس است و از این جهت مجهول خوانده شده اند. البته یای مجهول در عربی قدیم کوفه وجود داشته است و آن از اماله ی الف حاصل می گردیده است.
اماله یعنی گرایش دادن و متمایل کردن و در اصطلاح علم صرف عربی به معنای گرایش دادن فتحه است به سوی کسره و به ویژه فتحه ی قبل از الف، یعنی الف که همیشه ما قبلش مفتوح است اگر فتحه ی آن مکسور شود دیگر نمی توان آن را الف تلفّظ کرد و خواه ناخواه الف بدل به یا می شود. قواعد اماله در کتب صرف و نحو عربی آمده است. (8) و در فارسی هم در کتاب براهین العجم فصل مشبعی آمده است. (9) اماله ی در عربی حجازی جایز نبوده است؛ لذا قاریان حجازی ( مانند نافع مدنی و راوی او قالون مدنی، ابن کثیر مکّی و دو راوی او قنبل و بزّی ) در هیچ آیه ای از قرآن اماله نکرده اند و برعکس در کوفه اماله بسیار رایج بوده است و بنی تمیم از قبایل معروف عرب در اماله ی کلمات بسیار حریص بودند؛ و لذا قاریان کوفی ( حمزه بن حبیب- از موالی بنی تمیم- و دو راوی او خلف بن هشام و خلّادبن خالد و نیز کسائی کوفی از موالی بنی اسد که در قرائت پیرو حمزه بود ) در قران اماله را بسیار به کار برده اند. در فارسی کلمات بسیاری از عربی به صورت مُمال وارد شده است که قاعدتاً از مردم کوفه گرفته اند مانند لَیلی ( که در حجاز laylā تلفظ می شد ) به صورت laylē آمده است، لکن ( در حجازی lākin ) در کوفه lēkin و در فارسی امروز lῑkan، دنیا ( در حجازی dunyā ) در کوفی dunyē، عُقبی ( در حجازی ᾿uqbā ) در کوفی ē᾿uqb دَعوی ( در حجاز vā ᾿ da ) در کوفی vē ᾿ da، معنا یا مَعنی ( در حجازی nā، ma ) در کوفی nē، ma، فِدا ( در حجازی Fidā و نیز فِداء ᾿fidā ) در کوفی fidē، بَلی ( در حجازی balā ) در کوفی balē ( و در فارسی امروز bӕlῑ )، عیسی ( در حجازی āῑs) در کوفی ē,is و همچنین است کلمات استغنا، اعلی، انشا، تَجَلَّی ( ماضی از مصدر تجلّی )، تَعالی ( ماضی از مصدر تعالی که به جای مصدر به کار رفته است )، تمنّی یا تمنّا ( ماضی از مصدر تمنّی که به همان معنی مصدری به کار رفته است )، هِجاء ( به معنی تهجّی کردن حروف که به اماله هِجی شده است ) و امثال آنها که به صورت ممال به فارسی رسیده است و معمولاً در اشعار فارسی با قافیه ی یای مجهول به کار برده شده است. تمام این یاها اعم از ممال یا یای مجهول در کلمات فارسی در حوالی قرن نه هجری بدل به یای معلوم شده است و امروز در فارسی معیار یای مجهول وجود ندارد. در اشعار فارسی هرگز یای مجهول را با یای معلوم قافیه نمی کردند، امّا با کلمات ممال قافیه می شد مثلاً تمام کلمات فوق را با کلمات فارسی فربی / ē farb، مانی / ē mān، آری / ē /ārباری/ ē bār، کسنی / ē ) kasnیعنی کاسنی ) و امثال آنها هم قافیه می دانستند. کلمات عتاب، کتاب، حجاب و امثال آنها را نیز اماله کرده به صورت عتیب / ,atēbکتیب ( kίtēb )، حجیب / hiǰēb / یا / heǰēb/ به کار می بردند و با فریب و شکیب قافیه می کردند، امّا کلماتی که دارای یای معلوم بود باید با کلمات مشابه خود قافیه شوند مثلاً سیر ( گیاه معروف ) شیر ( نوشیدنی )، پیر، تیر، درویش، زیر ( در مقابل بم ) با یای معلوم اند ولی شیر ( بیابانی )، سیر ( در مقابل گرسنه )، کویر، دیر و زبر ( به معنای تحت ) با یای مجهولند و این دو گروه را نمی توان با هم قافیه کرده، امّا کلمات اخیر که با یای مجهول هستند با کلمات مُمال عربی مثل ادبیر ( ممال ادبار ) می توانند قافیه شوند. البته امروزه این اختلاف از بین رفته و همه ی این یاءها به صورت معلوم تلفّظ می شود؛ لذا در شعر چه کلاسیک و چه شعر نو با هم قافیه می شوند، ولی در قدیم اختلاف تلفّظ آنها محسوس بوده است و نمی توانستند آنها را با هم قافیه کنند.
واو مجهول هم در فارسی دری و در فارسی میانه تلفَظش با واو معلوم بسیار متفاوت بود و این دو در شعر فارسی با هم قافیه نمی شدند. واو مجهول تلفّظش مانند واو کلمات دَور/ dōr/، جور/ ǰōr، قول/ qōl / و امثال آنها در زبان فارسی محاوره ای تهرانی امروز بوده است و همانطور که امروز نمی توان جَور و طور را بازور و شور قافیه کرد در قدیم نیز این دو نوع واو با هم قافیه نمی شدند، کلمات بور به معنای سرخ رنگ / bōr/ و شور به معنای نمکین / rōš/ و کور به معنای نابینا / kōr/ و گور به معنای قبر یا گورخر / gōr/ در قدیم با واو مجهول تلفظ می شده است و هرگز با کلماتی مثل حور / hūr /، صور به معنای شیپور / sūr/ و نور / nūr/ هم قافیه نمی شدند، ولی از حوالی قرن نهم این اختلاف هم از بین رفت و واوهای مجهول همه معلوم شدند، چنانکه امروزه همه ی واوهای مجهول مانند یاهای مجهول به صورت معلوم تلفظ می گردند.
خلاصه آنکه در فارسی میانه و فارسی دری هشت مصوّت وجود داشته است که واج مستقل بودند پنج بلند ( یعنی ā، ū، ῑ، ō و ē ) سه کوتاه ( یعنی i، u و a ) و مصوّتهای بلند با همتاهای کوتاه خود فقط از نظر کمیّت یعنی مقدار امتداد تفاوت داشتند که مصوّتهای بلند دو برابر مصوّتهای کوتاه کشیده می شدند. ولی از نظر کیفیّت یعنی نحوه ی ادا و مخرج و صفات دیگر با هم هیچ فرقی نداشتند، عیناً مانند عربی فصیح به نحوی که قاریان برجسته هم اکنون قرائت می کنند. امّا امروزه سه مصوّت کوتاه علاوه بر کمیّت از نظر کیفیّت هم تلفظ شان فرق کرده است، لذا امروزه آنها را باید به صورت ӕ، e وo نشان داد که تلفظ شان با a، i و u کاملاً متفاوت است. خاورشناسان که این نکته ی مهم را متوجّه نشده اند معمولاً فارسی امروز را هم مانند فارسی زمان فردوسی به لاتین آواگردانی می کنند مثلاً پدر را pidar می نویسند به جای Pedӕr و بزرگ را buzurg می نویسند به جای bozorg. البته بعضی از آنان مانند Horn فارسی را به طریق ترکی استانبولی آواگردانی می کنند مثلاً پدر را Pider، پختن را puxten، بس را bes، بستر را bister بز را buz می نویسند.
نکته ی دیگر آنکه لُغَویّون و نحویّون درباره ی مصوّتهای عربی آنها را که بلند و ممدود هستند حرف مدّ یا حرف علّه می نامند و می گویند ما قبل آنها باید متحرّک باشد. زیرا که آنها الف و واو و یا ( یعنی ā، ū و ῑ ) را ساکن می دانستند؛ و لذا حرف پیش از آنها نباید ساکن باشد، چون التقای ساکنین ( یعنی قرار گرفتن دو ساکن در کنار هم ) را جایز نمی دانستند. پس باید حرف پیش از الف مفتوح و پیش از واو مضموم و پیش از یاء مکسور باشد. غالباً محصّلین صرف و نحو معنی این حرف را متوجه نمی شدند. منظور آنها این است که مثلاً در کلمه ی ما / mā/ حرف ما قبل الف یعنی میم در حقیقت مفتوح است ولی فتحه ی آن به اندازه ی یک حرف ساکن امتداد می یابد، چنانکه " ما " و " من " در عروض از نظر وزن برابرند یعنی mā و man از لحاظ مقدار زمان تلفظ با هم مساوی هستند. پس کشش و امتداد ā در آن برابر n در من است. همین طور است مو mū که با مُن mun مساوی است و می mῑ که با مِن min برابر است. معنای این سخن این نیست که هر مصوّت بلند عربی از دو مصوّت کوتاه ساخته شده است و علمای ادب فارسی در قدیم عیناً همین نکته را در مورد مصوّتهای فارسی دری نوشته اند و کسانی که متوجّه نبوده اند همین مطلب را درباره ی مصوّتهای فارسی امروز هم می نویسند، در حالی که فتحه، کسره و ضمّه ی امروز با معادل آنها در فارسی دری متفاوت است و نمی توان گفت که میم در "ما " ( یعنی mӕ ) مفتوح است. برای درک درست این نکته باید توجّه کنیم که در برخی زبانها مصوتهای بلند آنها طوری تلفظ می شود که حرکت حرف ما قبل آنها از جنس خود آنها نیست. مثلاً ü در ترکی در کلماتی مثل küzö یعنی گاو بدین صورت تلفظ می شود که ü را ῑ تلفظ می کنند، ولی لبها را عنچه می کنند، یعنی مثل واو جمع می کنند؛ لذا ϋ از جنس u نیست، بلکه از جنس ῑ است پس در حقیقت حرف ما قبل ϋ در ترکی مکسور است، یعنی کاف اکوز را باید مکسور ( kί ) تلفظ کرد با غنچه کردن لبها. ö در این کلمه نیز در حقیقت e است با عنچه کردن لبها یعنی اکوز در حقیقت ekīz است، امّا در تلفظ e و ῑ باید لبها مانند ضمّه و واو جمع شود تا e و o و ῑ با ū در آمیزد.

پي نوشت ها :

1. پژوهشگر حوزه ی زبان و ادبیات فارسی.
2.ر.ک: سرّ البیان فی علم القرآن تألیف حسن بیگلری، ص 168.
3.همان، ص 171.
4.ر.ک: المجموع الکامل للمتون، دارالفکر، بیروت، 1423ص 224.
5.کشف الظّنون ج1ص 303.
6.برای توضیح بیشتر ر.ک: به شافیه ی ابن حاجب و دو شرح آن یکی شرح نظّام و دیگری شرح رضی بر شافیه، ج3، ص 258؛ لسان العرب، ج2، ص 56؛ محیط المحیط، ص 517؛ شفاء الغلیل، ص 40 و غیره.
7.الکتاب، ج4، ص 432.
8.مثلاً ر.ک: شرح شافیه ی ابن حاجب از شیخ رضیَ الدَین استرآبادی، ج3، صص 30-4.
9.مثلاً ر.ک: چاپ سنگی 1272 ه.ق که صفحاتش شماره ندارد و من شماره گذاری کرده ام از صص 101-90.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط