شأن نزول هاي مجعول، زمينه ساز تفسيرهاي ناروا از قرآن

حديث سازي در امت اسلامي تاريخ طولاني و غم انگيزي دارد که هر انسان دل سوزي را دچار تأسف شديد مي کند و در غم عميقي فرو مي برد.
يکشنبه، 2 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شأن نزول هاي مجعول، زمينه ساز تفسيرهاي ناروا از قرآن
 شأن نزول هاي مجعول، زمينه ساز تفسيرهاي ناروا از قرآن

 

نويسنده: نعمت الله صالحي نجف آبادي




 

حديث سازي آفت دين

حديث سازي در امت اسلامي تاريخ طولاني و غم انگيزي دارد که هر انسان دل سوزي را دچار تأسف شديد مي کند و در غم عميقي فرو مي برد.
از همان طلوع فجر اسلام و در حيات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حديث سازي با انگيزه هاي گوناگوني شروع شد و افراد بي تعهد، حديث هايي ساختند و به پيغمبر اسلام نسبت دادند و بعد در بين مردم منتشر کردند. اين کار به تدريج گسترش يافت و فراگير شد.
حديث سازان بي پروا، در اين کار نامشروع به اندازه اي پيش رفتند که پيغمبر صبور اسلام هم نتوانست آن را تحمل کند و براي متوقف کردن اين کار در اجتماع امت يک سخنراني تهديدآميز ايراد کرد و مردم را از اين عمل زيانبار بر حذر داشت و براي حديث سازان، عذاب جهنم را وعده داد.
حضرت علي (عليه السّلام) در يک حديث مفصل که درباره اقسام حديث سخن مي گويد از اين سخنراني رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر مي دهد که آن حضرت از خبرسازي انتقاد کرده و به خبرسازان هشدار داده و آنان را از عذاب جهنم ترسانده است.
اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ضمن حديث يادشده مي فرمايد:
... و لقد کُذبَ علي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) علي عهده حتي قامَ خطيباً فقال: أيّها الناس! قد کثرت عليَّ الکذابة فمن کَذِبَ عليَّ متعمّداً فليتبوّأ مقعده من النار؛
در زمان حيات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آن قدر، بر آن حضرت دروغ بستند که وي به پا خاست و سخنراني کرد و ضمن آن فرمود: اي مردم! دروغ بستن بر من خيلي زياد شده است، هرکه بر من دروغ ببندد بايد در آتش مأوا بگيرد.
حضرت علي (عليه السّلام) در ادامه سخن خود مي فرمايد:
يکي از گروه هايي که از پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل حديث مي کنند منافقاني هستند که ظاهري آراسته به اسلام دارند، ولي عمداً بر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دروغ مي بندند، حال اگر مردم مي دانستند آنان دروغ مي گويند حديثشان را قبول نمي کردند، اما مردم مي گويند: اينان اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند، آن حضرت را ديده و از وي حديث شنيده اند و از اين رو حديث آن ها را قبول مي کنند، در حالي که خدا در قرآن وصف صحابه منافق را آورده و دروغ گويي آنان را بازگو کرده است.
سپس فرمود:
ثم بقوا بعده فتقربّوا إلي أئمة الضلالِة و الدعاةِ إلي النارِ بالزور و البهتان فَولّوهم الأعمالَ و جَعلوهم حکّاماً علي رقابِ الناس فأکلوا بهم الدنيا، و إنّما الناس مع الملوک و الدنيا إلّا من عَصمَ اللهُ؛ (1)
اين منافقان، دروغ گو بعد از پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز زنده ماندند و با دروغ و بهتان، نزد سران ضلالت مقرب شدند و اين سران، آنان را به مقامات دولتي نصب نموده و بر مردم مسلط ساختند و به وسيله ايشان دنياي خود را آباد کردند و مردم همواره با حاکمان فرمانروا و با دنيا هستند، مگر آنان که خدا آنان را مصون بدارد.

چند نکته قابل توجه

در اين جا توجه به چند نکته لازم و ضروري است:

اول:

از اين سخن امام علي (عليه السّلام) معلوم مي شود که پس از رحلت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دنياداران در طول بيست و پنج سال انزواي اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به طور پي گير با دروغ بستن به پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به مقامات حکومت تقرب جسته اند، به پست هاي دولتي منصوب و بر مقدرات مردم حاکم مي شده اند. طبيعي است که با داشتن پست هاي دولتي، بهتر و بيشتر مي توانسته اند اين حديث هاي جعلي را ترويج و گسترش دهند.

دوم:

از اين روايت به دست مي آيد که حديث سازان منافق براي هشدار و نهي پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از ساختن حديث، ارزش چنداني قائل نبوده اند، از اين رو اين نهي پيغمبرانه آن طور که انتظار بود در آنان مؤثر واقع نشد. پس از رحلت آن حضرت نيز با نسبت دادن حديث هاي دروغ به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اهداف دنيايي خود را دنبال مي کرده اند.

سوم:

از اين حديث معلوم مي شود؛ اين که گفته اند: « الصحابة کلّهم عدول؛ همه صحابه بي استثنا عادل بوده و گناه نکرده اند » صحيح نيست، زيرا اين گناه بزرگي است که کسي از عنوان صحابي بودن سوء استفاده کند و با دروغ بستن به پيغمبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به مقامات حکومت نزديک شود، به ناحق پست دولتي بگيرد و برمردم مسلط گردد. طبق اين حديث، بعضي از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از روي بي تقوايي و دنياطلبي چنين عملي را انجام داده اند.

چهارم:

بعضي از علماء گفته اند: حديث مزبور که از قول رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي گويد: « قد کثرت عليّ الکذابةُ؛ دروغ بستن به من زياد شده » چه راست باشد و چه دروغ دلالت دارد که حديث سازان حتماً به آن حضرت دروغ بسته اند؛ زيرا اگر اين حديث راست باشد محتواي آن از دروغ بستن به پيغمبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر مي دهد و اگر دروغ باشد خود اين حديث، دروغي است که بر آن حضرت بسته اند.

پنجم:

سبط ابن جوزي مي گويد:
اين سخن رسول خدا را که فرموده: « من کذب عليَّ متعمّداً فليتبوّأ مقعده من النار » صد و بيست نفر از صحابه ي پيغمبر از آن حضرت روايت کرده اند که نام هاي آنان را در کتاب حق اليقين ذکر کرده ام. (2)
البته آفت حديث سازي، که آفت بومي و داخل بود، منحصر به عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت علي (عليه السّلام) نبود، بلکه بعد از آن نيز ادامه يافت و گروه هايي بعداً به وجود آمدند که با انگيزه هاي مختلف، حديث هاي دروغ ساختند و به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه اهل بيت نسبت دادند. متأسفانه پس از گذشت صد سال از هجرت که کتابت و تأليف حديث شروع شد و حديث ها را در کتاب ها نوشتند، اين حديث هاي ساختگي جاودانه شد و به نسل هاي بعد منتقل گشت که هم اکنون در کتاب هاي حديث موجود است و بسياري از اين حديث هاي دروغ مبناي اعتقادات گروه هايي از مسلمانان قرار گرفت که برخي افراد عقايد خود را بر پايه همين حديث هاي جعلي استوار کردند.

شأن نزول سازي

بخشي از احاديث ساختگي، حديث هايي است که به عنوان شأن نزول براي برخي از آيات قرآن نقل شده و تفسير آيات را به اين شأن نزول ها مربوط ساخته است. البته بسياري از شأن نزول هاي آيات قرآن معتبر و قابل اعتماد بوده و در فهم معاني آيات مؤثر است، ولي بايد دانست که در ميان شأن نزول ها گاهي نمونه هايي يافت مي شود که ساختگي و عاري از حقيقت است. گاهي تفسير آيه اي به گونه اي به شأن نزول ساختگي مربوط شده که مدلول آيه را از مسير صحيح خود منحرف کرده و معناي خلافي را به خواننده القا مي کند. گاهي نيز مستلزم نفي عقيده اي از عقايد اسلامي است.
اکنون چند نمونه از اين شأن نزول ها را مي آوريم تا خوانندگان محقق و پژوهش گر بينديشند و در پذيرفتن شأن نزول ها با حزم و احتياط عمل کنند:

نمونه اول

درباره ي آيه 187 از سوره بقره گفته اند: « در آغاز که روزه ماه رمضان واجب شد حکم اسلام اين بود که اگر شخص روزه دار افطار نکرده خوابش مي برد يا نماز عشا را مي خواند، حق نداشت با همسرش آميزش کند، غذا بخورد و آب بنوشد، بلکه بايد گرسنه و تشنه، فردا نيز روزه بگيرد.
در اين باره مي گويند: کارگري وقت افطار خسته به خانه آمد و چون براي افطار غذا آماده نبود زنش رفت تا غذايي براي او فراهم کند، کارگر خسته خوابش برد، با ورود زن بيدار شد، ولي چون حق نداشت غذا بخورد، گرسنه و تشنه فردا روزه گرفت و به کارگري پراخت و نزديک ظهر در حين کار غش کرد و بيهوش افتاد و پس از اين واقعه آيه « أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ ... وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ ... » نازل شد و حرمت خوردن و آشاميدن و آميزش را در شب هاي ماه رمضان نسخ کرد ».
اين يکي از شأن نزول هايي است که در قالب حديث براي اين آيه آورده اند. شأن نزول هاي ديگري نيز براي آن نقل شده که هيچ يک از آن ها اعتبار ندارد، ولي در عين حال اکثر مفسران آيه يادشده را بر مبناي همين شأن نزول ها تفسير کرده و مضمون آن ها را در معناي آيه دخالت داده اند از آن جا که شأن نزول ها گوناگون و آشفته بوده در اقوال و مفسران نيز آشفتگي پديد آمده است.
اينک متن آيه مزبور را همراه با ترجمه آزاد نقل نموده و سپس فهرستي از نظرهاي مفسران و چند نمونه از شأن نزول هاي ساختگي از نظر خوانندگان خواهد گذشت:
«اُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ». (3)
معناي آيه با ترجمه آزاد چنين است:
در شب هاي روزه، آميزش با زنانتان براي شما در اصل، حلال بوده و به حليّت اصلي خود باقي است؛ زيرا اين نياز طبيعي طرفين است و زنان براي شما و شما براي زنان مانند لباس هستيد و همانطور که بدن انسان به وسيله لباس از آسيب سرما و گرما و ظاهر شدن عيب و عورت محفوظ مي ماند، شما نيز با تمتع بردن از يک ديگر، از انحراف جنسي و آلودگي اخلاقي و رسوايي اجتماعي محفوظ مي مانيد. خدا مي دانست که اگر آميزش جنسي را در شب هاي ماه روزه تحريم مي کرد شما آن را تحمل نمي کرديد و مخفيانه با زنان آميزش کرده و به خود خيانت مي نموديد، از اين رو آن را تحريم نکرد و براي شما سهولت و وسعت فراهم نمود، پس اکنون آزاد هستيد که خدا به نفع شما نوشت، و نيز در شب هاي روزه، بخوريد و بياشاميد تا وقتي که رنگ سفيد فجر از سياهي شب جدا و آشکار گردد، سپس روزه را تا شب ادامه دهيد. در حالي که در مسجدها معتکف هستيد از آميزش با همسران خودداري کنيد، اينها مرزهاي خداست، به آن ها نزديک نشويد، خداوند بدين گونه، آيه هاي خود را براي مردم بيان مي کند تا شايد آنان تقوا پيشه کنند.

آشفتگي نظرها و شأن نزول ها

هر محققي که براي بحث در تفسير آيه مزبور به کتاب هاي مختلف رجوع کند، اولين چيزي که نظرش را جلب مي کند و تعجب او را برمي انگيزد، گوناگوني نظرهاي مفسران است که منشأ آن، آشفتگي شأن نزول هاي مربوط به اين آيه مي باشد.
مفسران در تفسير اين آيه بر مبناي شأن نزول هاي مختلف، نظرهاي گوناگوني درباره حکمي که مي گويند: آيه مزبور ناسخ آن است، اظهار کرده اند که فهرست اجمالي آن ها بدين قرار است:

نظر اول:

در شب هاي ماه رمضان در آغاز وجوب روزه، اگر کسي نماز عشا را مي خواند يا به خواب مي رفت، به حکم خدا آميزش با زنان و خوردن و آشاميدن بر او حرام مي شد، يعني خواب يا نماز عشا به تنهايي موجب حرمت اين سه کار مي شد. (4)

نظر دوم:

اگر کسي، هم به خواب مي رفت و هم نماز عشا را مي خواند، اين سه کار بر او حرام مي شد، ولي خواب يا خواندن نماز عشا به تنهايي موجب حرمت اين سه کار نمي شد. (5)

نظر سوم:

آميزش با زنان بدون هيچ شرطي در شب هاي ماه رمضان حرام بود، ولي خوردن و آشاميدن فقط به شرط خوابيدن شخص روزه دار حرام مي شد، يعني خواب به تنهايي موجب حرمت خوردن و آشاميدن مي گرديد. (6)

نظر چهارم:

آميزش با زنان بدون هيچ شرطي در شب هاي ماه رمضان حرام بود، ولي خوردن و آشاميدن در صورتي حرام مي شد که شخص روزه گير، هم به خواب برود و هم نماز عشا را بخواند؛ يعني خواب تنها و خواندن نماز عشا به تنهايي موجب حرمت خوردن و آشاميدن نمي شد. (7)
بايد دانست که صاحبان اين نظريه هاي مختلف در يک چيز اتفاق دارند و آن اين است که حرمت سه کار ياد شده به هر کيفيتي که بوده، با نزول آيه مزبور نسخ شده است، بنابراين همه قبول دارند که بعد از نزول اين آيه در شب هاي ماه رمضان آميزش با زنان، خوردن و آشاميدن مجاز است و اين اختلاف نظرها مربوط به حکم حرمتي است که قبل از نزول آيه ياد شده در مورد آميزش با زنان و خوردن و آشاميدن وجود داشته و اکنون جزء تاريخ شده است و بايد به بايگاني تاريخ سپرده شود.
نظر ما اين است که در شب هاي ماه رمضان آميزش با زنان و خوردن و آشاميدن از همان آغاز وجوب روزه مجاز بوده و هرگز تحريم نشده است و نقل هايي که حاکي از تحريم اين سه کار است، قابل اعتماد نيست که درباره اين مسئله به تفصيل بحث خواهد شد.
گفتني است که اگر بحث مذور تنها جنبه تاريخي داشت آن را دنبال نمي کرديم، بلکه علاوه بر آن، جنبه اعتقادي هم دارد و آن چه مفسران در مورد تحريم سه کار ياد شده گفته اند مستلزم نفي حکمت خدا در قانون گذاري است و چون اعتقاد به حکمت خداوند از اصول قطعي اسلام است، لذا هر گفته اي که حکمت خدا را در تکوين يا در تشريع نفي کند به طور حتم مردود است؛ اگرچه در قالب حديثي باشد که سندش اصطلاحاً صحيح شمرده مي شود. بنابراين انگيزه ي اصلي ما از اين بحث طولاني دفاع از حکمت خداوند در تشريع و قانون گذاري است.

بررسي شأن نزول هاي آيه

کساني که براي صدر همين آيه يعني « أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ » شأن نزول هايي ذکر کرده اند، براي ذيل آن « وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ... » شأن نزول هاي ديگري آورده اند در حالي که اين دو نوع شأن نزول با هم ربطي ندارد، زيرا هر يک از آن ها حادثه اي را که مربوط به شخص معيني است ذکر مي کند. اگرچه در کتاب ها شأن نزول هاي صدر آيه با ذيل آن دنبال هم ذکر شده است.
ضمناً شأن نزول هاي صدر و ذيل آيه به صورت هاي مختلفي نقل شده است که توضيح آن ها در ذيل مي آيد.

شأن نزول هاي صدر آيه

براي صدر آيه، چهار شأن نزول مختلف بدين گونه ذکر کرده اند:
1- در نقل منسوب به ابوهريره و ابن عباس آمده است: در شب هاي ماه رمضان کسي که نماز عشا را مي خواند آميزش با زنان بر وي حرام مي شد و عمر و گروهي ديگر بعد از نماز عشا با همسران خود آميزش کردند و آيه « أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ » نازل شد و آميزش بعد از نماز عشا را حلال کرد. (8)
2- در نقل ابن ابي ليلا آمده است: اگر کسي در شب هاي ماه رمضان مي خوابيد، آميزش با همسر براي او حرام بود و همسر عمر به خواب رفت وقتي بيدار شد، عمر با وي آميزش کرد و آيه مزبور آميزش بعد از خواب را حلال کرد. (9)
3- در نقل منسوب به معاذ بن جبل آمده است: خود عمر به خواب رفت و بعد از بيداري با همسرش آميزش کرد که حرام بود و آيه مزبور آمد و آن را حلال کرد. (10)
4- نقل براء بن عازب منقول از صحيح بخاري مي گويد: در همه اوقات شب هاي ماه رمضان آميزش با همسر حرام بود، يعني حرمت آن مقيد به خواب يا خواندن نماز عشا نبود ولي گروهي از مسلمانان اين گناه را در شب ها انجام مي دادند و به خود خيانت مي کردند و اين آيه آمد و آن را حلال کرد. (11)
اين چهار شأن نزول مربوط به صدر آيه است که وجه مشترک ندارند و توجيهي نيز وجود ندارد که همه اين نقل ها را صحيح و قابل قبول گرداند.

شأن نزول هاي ذيل آيه

براي ذيل آيه يعني « وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ ... » سه شأن نزول مختلف ذکر کرده اند، بدين شرح:
1- نقل ابوهريره مي گويد: صرمة بن قيس انصاري در شب ماه رمضان بعد از نماز عشا غذا خورد که گناه بود و « وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ ... » آن را حلال کرد. (12)
2- در نقل قتاده آمده است: در شب هاي ماه رمضان کسي که مي خوابيد بعد از بيداري غذا خوردن بر وي حرام بود ولي جماعتي بعد از خواب غذا مي خوردند و اين گناه و خيانت آنان بود، آن گاه اين بخش آيه آن را حلال کرد. (13)
3- نقلي از براء بن عازب مي گويد: در شب هاي ماه رمضان بعد از خواب، غذا خوردن گناه بود و قيس بن صرمة شب افطار نکرده از خستگي کار خوابش برد وقتي بيدار شد براي اين که گناه نکند غذا نخورد و گرسنه روزه گرفت: فردا در نيم روز از گرسنگي و ناتواني بيهوش شد و اين آيه آمد و خوردن و آشاميدن بعد از خواب را حلال کرد. (14)
لذا مي بينيم که بين شأن نزول هاي صدر و ذيل آيه اختلاف زيادي وجود دارد بنابراين اين آشفتگي در نقل ها، اعتبار اين شأن نزول ها را زير سؤال مي برد.

نقطه اتفاق شأن نزول ها

اين شأن نزول ها با وجود اختلاف زياد، در يک جا اتفاق دارند و آن اين است که از مجموع آن ها فهميده مي شود که آميزش با زنان و نيز خوردن و آشاميدن تحت شرايطي حرام بود، ولي در عمل و اجرا معلوم شد که اين حکم، فوق طاقت مردم است، نه در مورد آميزش با همسران قابل اجرا است و نه در مورد خوردن و آشاميدن، بلکه برخلاف مصلحت جامعه، بدين علت منسوخ شده است.
بديهي است حکمي که فوق طاقت مردم و برخلاف مصلحت جامعه باشد، هم ظلم به مردم است و هم مستلزم نفي حکمت قانون گذار. و چون شأن نزول هاي ياد شده ي اين حکم، خلاف مصلحت و حکمت را به خدا نسبت داده و مفسران نيز آن را تأييد از طرفي چيزي که مستلزم نفي حکمت خدا در قانون گذاري باشد از نظر اصول عقلي و اعتقادي قابل قبول نيست، از اين رو ضرورت دارد که اين مسئله به طور کامل و همه جانبه مورد بررسي و تحقيق قرار گيرد تا معلوم شود که آيا واقعاً چنين حکم خلاف حکمت در اسلام بوده و بعداً نسخ شده است و يا اساساً چنين حکمي نبوده و در شأن نزول ها و اظهارنظرهاي مفسران اشتباه رخ داده است؟

نمونه دوم

براي آيه « لاَّ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ » (15) شأن نزولي بدين مضمون نقل کرده اند:
وقتي آيه مزبور نازل شد کلمه « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ » در آن نبود و عبدالله بن ام مکتوم که نابينا بود نزد رسول خدا آمد و گفت: آيه يادشده مجاهدان را بر قاعدان مطلقاً فضيلت داده و افراد عاجز را استثنا نکرده است، آيا من که نابينا هستم و از شرکت در جهاد عاجزم نزد خدا رخصت و عذري ندارم و بايد محروميت از فيض و ثواب و جهاد و بي بهره ماندن از درجه مجاهدان را تحمل کنم؟
آن حضرت فرمود: درباره تو و افرادي مثل تو، به من امري نشده است و نمي دانم براي تو و اصحاب تو عذري هست يا نه؟ (16)
عبدالله بن ام مکتوم به درگاه خدا استغاثه کرد و گفت:
خدايا من نابينا هستم و از تو مي خواهم که مشکل مرا حل کني، آن گاه خدا کلمه « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ » را حداگانه نازل کرد که بعد از « مِنَ الْمُؤْمِنِينَ » قرار گيرد تا افرادي مانند ابن ام مکتوم از عموميّت آيه استثنا شوند و روشن گردد که مجاهدان از قاعداني که عذر شرعي ندارند برترند، نه از افرادي که مانند ابن ام مکتوم عذر شرعي دارند.
داستان مزبور به صورت هاي گوناگون در تفاسير آمده است. آن چه نقل شد مضمون بعضي از آن ها است که به صورت نقل به معنا آمد و اينک متن يکي از آن نقل ها را مي آوريم:
عن زيد بن ارقم قال: لما نزلت « لاَّ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ » جاء ابن مکتوم فقال: يا رسول الله مالي رخصةُ؟
قال: لا، ابن ام مکتوم: اللهم إني ضرير فرخّص، فأنزل الله « غير اولي الضرر » و امر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فکتبها، يعني الکاتب. (17)
زيد بن ارقم گفت: وقتي آيه « لاَّ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ »
نازل شد، کلمه « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ » در آن نبود، ابن ام مکتوم نزد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت: يا رسول الله آيا براي من رخصت و عذري نيست؟ حضرت فرمود: نه، ابن ام مکتوم گفت: خدايا من نابينا هستم به من رخصتي بده، پس خدا کلمه « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ » را جداگانه نازل کرد و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داد، کاتب آن را بنويسد.

تالي فاسد اين شأن نزول

لازمه اين داستان اين است که- نعوذ بالله- خدا اول نمي دانست کساني که عذري مثل نابينايي دارند بايد از اين حکم کلي که « قاعدون » با « مجاهدون » مساوي نيستند استثنا شوند، ولي وقتي ابن ام مکتوم نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) رفت و در مقابل سؤال خود جواب قانع کننده اي نشنيد و به درگاه خدا استغاثه کرد و نابينايي خود را مطرح نمود، آن گاه خدا دانست که بايد کلمه يادشده اضافه شود، سپس آن را جداگانه نازل کرد تا در آيه درج شود و کمبود آن برطرف گردد!
کساني که اين شأن نزول را نقل کرده اند آن قدر سطحي نگر بوده اند که به تالي فاسد گفته ي خود توجه نداشته و ندانسته اند که سخن آنان مستلزم نسبت دادن جهل به خداوند است، يعني- نعوذ بالله- خدا نمي دانسته است که بايد آيه ي مزبور را چگونه و با چه الفاظي نازل کند، و پس از استغاثه ابن ام مکتوم تازه به نقص وحي اي که نموده پي برده و آن را تکميل کرده است!

هارون و عبارت « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ »

هارون الرشيد در سفري که به مدينه کرد کسي را نزد مالک بن انس- رئيس فرقه مالکيه- فرستاد تا به حضور وي بيايد و کتاب موطأ را بياورد تا هارون آن را از وي بشنود و روايت کند. مالک بن انس حضور خليفه نيامد و پيغام داد که بايد به دنبال علم رفت و نبايد عالم را احضار کرد و بعداً که به ديدار هارون آمد، باز هم کتابش را همراه نياورد.
مالک براي توجيه کار خود روايتي از زيد بن ثابت نقل کرد، بدين مضمون که:
خدا اول « لاَّ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ » را فرستاد که کلمه « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ » در آن نبود و ابن ام مکتوم گفت: يا رسول الله براي من که نابينا هستم رخصتي نيست؟ فرمود: نمي دانم، آن گاه در پاسخ اين ام مکتوم، کلمه « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ » جداگانه نازل شد و ضميمه آيه گرديد.
سپس مالک به هارون گفت:
يا اميرالمؤمنين! علم اين قدر احترام دارد که يک کلمه « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ » را جبرئيل و ملائکه از پنجاه هزار سال راه نزد خدا تا زمين (18) همراهي مي کنند، آيا من نبايد احترام و عظمت علم را حفظ کنم؟ هارون سکوت کرد. (19)
مي بينيم که اين شأن نزول ساختگي، به طوري جا افتاده و مورد قبول همه واقع شده است که مالک بن انس براي مجاب کردن هارون، خليفه ي مقتدر و ديکتاتور، به آن استدلال مي کند و هارون جرأت ندارد آن را رد کند. از اين جا معلوم مي شود که اگر مطلبي را صحابه و تابعين يا طبقات متأخر مي ساختند و در جو علمي منتشر مي کردند، مورد قبول همه مردم واقع مي شده و انکار آن براي کسي ممکن نبوده است.
اين مصيبتي است براي اسلام که فرهنگ ساختگي و دور از عقل و منطق صحابه و تابعين و هم فکران آنان به عنوان فرهنگ اسلام تلقي گردد و همه جا گسترش يابد و قرن ها در کتاب هاي تفسير به نام شأن نزول هاي معتبر براي آيات قرآن به ثبت برسد و به آن ها استناد کنند!
موجب تعجب است که مفسر بزرگ، محمد بن جرير طبري ( متوفاي 310 هجري ) با اين که عالم صاحب نظري است، اين مطلب را که کلمه « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ » در مورد استغاثه ابن ام مکتوم به طور جداگانه نازل شده و بعداً در آيه مزبور درج گشته است مسلم و غيرقابل ترديد مي شمارد (20) و اين دليل است که در قرن سوم و چهارم هجري اين مطلب به طوري قطعي شده بود که حتي عالمي مثل طبري نيز نتوانسته خود را از اسارت آن خلاص کند و اين شأن نزولِ خلاف عقل و منطق را مردود مي شمارد!

نمونه سوم

در صحيح بخاري از عبدالله بن عمر، شأن نزولي براي آيه 84 سوره توبه: « وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ » بدين صورت نقل شده است:
عن ابن عمر أنّه قال: لمّا توفّي عبدالله بن اُبّي، جاء ابنه عبدالله بن عبدالله إلي رسول الله فأعطاه قميصه و أمره أن يکفنّه فيه، ثم قام يصلّي عليه فأخذ عمر بن الخطّاب بثوبه فقال: تصلّي عليه و هو منافق و قد نهاک أن تستغفر لهم؟ قال: إنّما خيّرني فقال: « اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ، إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ » فقال: سأزيده علي سبعين قال: فصلّي عليه رسول الله وصلّينا معه ثمّ أنزل الله عليه: « وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ » (21).
عبدالله بن عمر گفت:
وقتي که عبدالله بن اُبيّ- رئيس منافقان- مرد، پسرش عبدالله نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد، آن حضرت پيراهن خود را به او داد و فرمود: پدرت را در آن کفن کن، آن گاه پيغمبر اکرم برخاست که بر جنازه عبدالله بن ابي نماز بخواند، عمر دامن وي را گرفت و گفت: يا رسول الله آيا مي خواهي بر جنازه او نماز بخواني، در حالي که او منافق است و خدا تو را از استغفار براي منافقان نهي کرده است؟!
حضرت فرمود: خدا مرا درباره استغفار براي منافقان مخير کرده و گفته است:
« اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ، سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ »؛ يعني براي منافقان استغفار بکني يا نکني اگر هفتاد دفعه براي آنان استغفار کني خدا آنان را نخواهد بخشيد و من بيشتر از هفتاد دفعه براي او استغفار خواهم کرد.
عبدالله بن عمر مي گويد:
پس رسول خدا بر جنازه عبدالله بن اُبّي نماز خواند و ما نيز با او نماز خوانديم، آن گاه اين آيه نازل شد: « وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ » يعني بر جنازه هيچ يک از منافقان نماز نخوان و بر قبر او نايست، زيرا آنان به خدا و رسول او کافر شدند و مردند در حالي که کافر بودند.

نقاط ضعف شأن نزول مذکور

اين شأن نزول چند نقطه ضعف دارد بدين شرح:
1- شأن نزول مزبور عمر را عالم تر از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به احکام خدا معرفي کرده است؛ زيرا طبق اين نقل، عمر مي دانست که نماز خواندن بر جنازه منافقان مخالف رضاي خداست، ولي رسول خدا نمي دانست!
2- اين شأن نزول مي گويد: پيغمبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا مرا مخير کرده است که من براي منافقان استغار کنم يا نکنم، آن جا که در قرآن گفته است: « اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ » (22) ( توبه 80 ) در حالي که معناي آيه اين نيست که رسول اکرم مخير است براي منافقان استغفار بکند يا نکند، بلکه معناي آن اين است که تو براي منافقان استغفار بکني يا نکني براي آنان فرق ندارد و حتي اگر هفتاد دفعه براي آنان استغفار کني خدا ايشان را نخواهد بخشيد و اين معنايش مخيرکردن آن حضرت نيست.
معتقدين به اين شأن نزول توجه نکرده اند که اگر اين نقل صحيح باشد، لازمه اش اين است که پيغمبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)- نعوذ بالله- قواعد کلام عرب را نمي داند و نمي تواند معاني قرآن را درست بفهمد!
3- اين شأن نزول مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) فرمود: خدا گفته است: اگر هفتاد دفعه براي منافقان استغفار کني خدا آنان را نمي بخشد و من بيشتر از هفتاد دفعه استغفار مي کنم تا خدا آنان را ببخشد. در حالي که معناي « إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ » اين نيست که اگر هفتاد دفعه استغفار کني خدا آنان را نمي بخشد، ولي اگر بيشتر از هفتاد دفعه استغفار کني خدا آنان را مي بخشد، زيرا کلمه « سبعين » در اين جا کنايه از کثرت است و معناي آيه اين است که هرچه براي منافقان استغفار کني، خدا آنان را نمي بخشد.
قائلين به اين شأن نزول در اين جا نيز رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را- نعوذ بالله- بي اطلاع از ادبيات عرب و ناآگاه از مفاهيم قرآن نشان داده اند!
مسلماً اين گونه شأن نزول ها ساختگي است و گرايش هاي گروهي سبب شده است که امثال اين مطالب، منتشر گردد. گروهي که مي کوشيده اند در هر مناسبتي براي خلفا فضائلي بسازند که مقام آنان را در اجتماع بالا ببرند، اين گونه شأن نزول ها را ساخته اند و به تالي فاسدهاي آن نينديشيده اند.
آنان هنگامي که غرق در عشق خليفه بوده و خواسته اند برايش فضيلتي بسازند و او را عالم به احکام خدا نشان دهند، نتوانسته اند بفهمند که اين سخن آنان اهانت به رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) مي باشد و مستلزم اين است که آن حضرت از احکام خدا اطلاع نداشته و از قواعد زبان عرب و مفاهيم قرآن بي خبر بوده است.

نمونه چهارم

در صحيح بخاري از پدر سعيد بن مسيب شأن نزولي براي آن آيه: « مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ » (23) آمده است:
عن سعيد بن المسيّب عن أبيه قال: لمّا حضرت أبا طالب الوفاةُ دَخل عليه النبيَ و عنده أبوجهل و عبدالله بن أبي اميّة فقال النبي: أي عمّ قل: لا إله إلّا الله، أحاج لک بها عندالله. فقال أبوجهل و عبدالله بن ابي أميّة: يا أبا طالب أترغب عن ملّة عبدالمطّلب؟ فقال النبي: لأستغفرنّ لک ما لم أنه عنک. فنزلت: « مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ » (24)
سعيد بن مسيب از پدرش نقل مي کند که گفت: هنگام وفات ابوطالب، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر وي وارد شد، در حالي که ابوجهل و عبدالله بن اميه نزد او بودند، آن حضرت فرمود: اي عمو بگو: لا اله الّا الله تا من نزد خدا براي تو به وسيله آن احتجاج کنم، ابوجهل و عبدالله بن ابي اميه به ابوطالب گفتند: آيا مي خواهي از دين عبدالمطلب ( شرک ) دست برداري؟ پيغمبر اکرم فرمود: من براي تو استغفار خواهم کرد مگر اين که از آن نهي شوم، پس آيه مزبور نازل شد که مي گويد: براي پيغمبر و مؤمنان سزاوار نيست براي مشرکان استغفار کنند، اگرچه آن مشرکان از خويشان آن ها باشند، پس از آن که براي آنان معلوم شود که آن مشرکان اهل آتش هستند.
مقصود آنان که اين شأن نزول را نقل کرده اند اين است که بگويند: ابوطالب مشرک از دنيا رفته و اهل جهنم است، به دليل اين که در اين آيه خدا پيغمبر و مؤمنان را از استغفار براي مشرکاني که معلوم باشد اهل جهنم است نهي کرده است و چون آيه مزبور به قول آنان در شأن ابوطالب نازل شده طبعاً او مشرک از دنيا رفته و براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و مؤمنان روشن شده است که او اهل جهنم خواهد بود. اين شأن نزول هم ساختگي و غيرقابل قبول است، زيرا:
اولاً: وفات جناب ابوطالب سه سال قبل از هجرت بوده است. (25) در حالي که آيه ي مزبور در سوره برائت است که سال نهم هجرت نازل شده است، بنابراين وفات ابوطالب دوازده سال قبل از نزول اين آيه بوده است. و از اين رو ممکن نيست اين آيه مقارن وفات ابوطالب نازل گشته و ابوطالب مورد نزول آن باشد.
ثانياً: ابوطالب طبق اظهارات خود به ثبوت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان داشته و مسلمان از دنيا رفته است؛ از جمله اشعار او در شأن رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اين شعر است:
الم تعلموا أنّا وجدنا محمداً *** نبياً موسي خطّ في اوّل الکتب (26)
مگر نمي دانيد که ما محمد را پيغمبر مي دانيم مانند حضرت موسي و نبوت او در اولين کتاب آسماني نوشته شده است.
از اين گذشته ابوطالب فرزندش حضرت علي را به پيروي از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تشويق مي کرد و به وي مي گفت: إنّه لم يدعک إلّا إلي خير فالزمه، (27) يعني محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) تو را دعوت نمي کند مگر به سوي خير، پس از او جدا نشو و به پيروي از او دعوت و تشويق نمي کرد.
بنابراين بايد گفت: اين شأن نزول آن بر مبناي گرايش هاي گروهي ساخته اند و گروهي که از حضرت علي (عليه السّلام) کينه در دل داشته و نتوانسته اند به طور صريح و مستقيم از خود وي عيب جويي کنند، به پدرش تهمت زده و اين تهمت را به آيه قرآن مربوط کرده اند تا بيشتر مورد توجه واقع شود و افراد ساده لوح بيشتري آن را باور کنند و در حقيقت اين يک نوع عقده گشايي و انتقام جويي از اميرالمؤمنين است که از طرف کينه توزان حسود و احتمالاً به دستور خلفاي بني اميه انجام شده است.

نمونه پنجم

در تفسير طبري و نيز در الدرالمنثور، شأن نزولي براي کلمه « من الفجر » (28) بدين صورت نقل شده است:
انزلت: « وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ » و لم ينزل « من الفجر » فکان رجال اذا أرادوا الصوم ربط أحدهم في رجليه الخيط الأبيض و الخيط الاسود فلايزال يأکل و يشرب حتي يتبين له رؤيتهما فأنزل الله بعد « من الفجر » فعلموا انما يعني الليل و النهار؛ (29)
آيه مزبور که مي گويد: در شب هاي ماه رمضان بخوريد و بياشاميد تا وقتي که رنگ سفيد فجر از سياهي شب شناخته شود نازل شد، ولي کلمه « من الفجر » در آن نبود، پس مدتي بعضي از مردم مي خواستند بدانند در شب هاي ماه رمضان تا چه وقت مي توانند غذا بخورند، به يک پاي خود ريسمان سفيد و به پاي ديگر ريسمان سياه مي بستند و مشغول خوردن غذا مي شدند و به آن دو ريسمان نگاه مي کردند تا ببينند چه وقت ريسمان سفيد از ريسمان سياه شناخته مي شود تا ديگر غذا نخورند، آنان نمي دانستند که مقصود از « الخيط الأبيض » سپيده فجر صادق است، پس بعداً خدا کلمه « من الفجر » را جداگانه نازل کرد تا معلوم کند که مقصود از « الخيط الأبيض » فجر صادق است، نه ريسمان سفيد.
کساني که اين شأن نزول را براي کلمه « من الفجر » ذکر کرده اند توجه نداشته اند که لازمه گفته آنان نسبت دادن جهل به خداوند است، زيرا طبق نقل آنان- نعوذ بالله- خدا نمي دانسته است که بايد کلمه « من الفجر » در آيه مزبور باشد پس از سرگرداني مردم تازه خدا دانست که آيه مزبور کلمه « من الفجر » در آيه مزبور باشد پس از سرگرداني مردم تازه خدا دانست که آيه مزبور کلمه « من الفجر » را کم دارد و آن را جداگانه نازل کرد تا در آيه درج شود و مردم از سرگرداني بيرون بيايند! (30)
مي بينيم که اين راويان تا چه درجه از ناداني و گستاخي پيش رفته اند و چگونه با وحي الهي بازي کرده اند و سرانجام چه خدايي را معرفي کرده اند که- نعوذ بالله- نمي داند وحي را به چه کيفيت و کميتي و با چه الفاظ و عبارت هايي نازل کنند!
اين گونه شأن نزول ها با اصول اعتقادي اسلام و با حقايق قرآني و با مباني خداشناسي فطري و عقلاني مخالف است، از اين رو بايد به عنوان شأن نزول هاي ساختگي شناخته شود.
از اين پنج نمونه از شأن نزول هاي ساختگي که نقل شد، روشن مي گردد که ساختن آن ها براي آيات قرآن نزد گروهي از راويان بي پروا کاري مجاز بوده است و آنان طبق سليقه هاي شخصي يا گرايش هاي گروهي و اغرض سياسي يا انگيزه هاي ديگر، شأن نزول هايي براي آيات قرآن جعل کرده و منتشر مي ساختند.

پي نوشت ها :

1. کافي، ج1، ص 62، ح1 و فيض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه 201 و خصال صدوق، ص 255، ح 131 و غيبت نعماني، ص 75، ح 10 و تحف العقول، ص 131، سبط ابن الجوازي، تذکرة الخواص، ص 142 و 143.
2. تذکرة الخواص، ص 143.
3. بقره، آيه 187.
4. فخر رازي التفسير الکبير، جزء5، ص 112.
5. بلاغي، آلاء الرحمان، ج1، ص 162.
6. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص 50.
7. تفسير قمي، ج1، ص 66.
8. تفسير ابن کثير، ج1، ص 220، و الدرالمنثور، ج1، ص 197.
9. الدرالمنثور، ج1، ص 198. طبع 6 جلدي.
10. تفسير ابن کثير، ج1، ص 214.
11. الدرالمنثور، ج1، ص 197.
12. همان، ص 179، و تفسير ابن کثير، ج1، ص 220.
13. الدرّ المنثور، ج1، ص 198.
14. بيهقي، السنن الکبري، ج4، ص 201.
15. نساء، آيه 95.
16. طبري، جامع البيان، جزء5، ص 230.
17. همان، جزء2، ص 228-229.
18. اين سخن اشاره است به آيه « تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ ».
19. الدر المنثور، ج2، ص 203 به نقل از ابن فهد و ابن عساکر.
20. جامع البيان، جزء 5، ص 228.
21. صحيح بخاري، ج6، ص 86.
22. توبه، آيه 80.
23. توبه، آيه ي 113.
24. صحيح بخاري، ص 87.
25. سيره ابن هشام، ج1، ص 416.
26. همان، ص 352.
27. همان، ص 247.
28. بقره، آيه 187.
29. جامع البيان، جزء 2، ص 72 و الدرالمنثور، ج1، ص 199.
30. اگر بگوييم: مسلمانان در سحرهاي ماه رمضان در تاريکي مطلق غذا مي خورده اند که اين قابل قبول نيست و اگر بگوييم: زير نور چراغ يا شمع غذا مي خورده اند که حق هم همين است در اين صورت از همان اول که شروع به خوردن غذا مي کنند ريسمان سفيد از سياه شناخته مي شود و نيازي نيست که ضمن غذا خوردن بي وقفه به ريسمانها نگاه کنند تا ببينند چه وقت با روشن شدن هوا ريسمان سفيد از سياه شناخته مي شود. به علاوه چرا ريسمان ها را به پاهاي خود مي بسته اند، با اين که اگر ريسمان ها روي زمين هم باشند در فضاي روشن سفيد از سياه شناخته مي شود؟ معلوم نيست سازندگان اين داستان چه غرضي داشته اند؟

منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد؛ (1392)، شناخت نامه ي تفاسير: مقالاتي در شناخت تفاسير قرآن کريم، قم: بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميّه قم )، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما