نامه ي استاد علي صفايي حائري براي پسرش موسي

براي موسي پسرم

اين هم نامه اي براي توست؛ تويي كه دومين ميوه ي بالغ قلب من هستي. نمي داني با اين نامه چه خواهي كرد. آيا مثل برادر بزرگ ترت محمّد، اين نامه را فراموش مي كني يا با آن درگير مي شوي و به مقابله بر مي خيزي و يا آن را
يکشنبه، 23 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
براي موسي پسرم
 براي موسي پسرم

 

نويسنده: علي صفايي حائري




 

نامه ي استاد علي صفايي حائري براي پسرش موسي

مقدمه(1)

موسي، پسرم!
اين هم نامه اي براي توست؛ تويي كه دومين ميوه ي بالغ قلب من هستي. نمي داني با اين نامه چه خواهي كرد. آيا مثل برادر بزرگ ترت محمّد، اين نامه را فراموش مي كني يا با آن درگير مي شوي و به مقابله بر مي خيزي و يا آن را تجربه مي كني و با آن زندگي تازه اي را پايه مي گذاري؟
با اين كه من از شما راضي هستم و براي تان آرزوها دارم و به كفايت حق واگذارتان كرده ام؛ ولي احساس مي كنم كه شما نسبت به خودتان سستي مي كنيد و كوتاهي مي نماييد. شما در شرايطي رشد كرده ايد كه مي توانستيد حاصل بيش تري بياوريد. همراه استعداد سرشار و تعادل عاطفي و محيط سالم و برخوردهاي آزاد و زياد، هر كودكي مي تواند بزرگ تر از سنّ تقويمي خود باشد.
شايد من توقّع زياد دارم كه به حاصل كار شما دل خوش نيستم؛ ولي در مقايسه ي شما با خودم، مي بينم كه شماها كوچك تر و كوتاه تر هستيد. من در پانزده سالگي، چه از نظر مطالعات و چه از لحاظ تحصيل فقه و چه از لحاظ معاشرت و برخوردها، حالتي بيش تر از سنّ خودم داشتم، در حالي كه شما هنوز درگير با مسائل كوچك و اسير برخوردهاي انعكاسي و سطحي هستيد؛ هنوز با محمّد كه هيچ، حتي با خواهرهاي خودت درگير هستيد. هنوز با مادرتان لج بازي داريد و با خشونت رفتار مي كنيد. هنوز در معاشرت با ديگران، به ادب برخورد و حرمت معاشرت، توجه نداريد.
من درسنّ پانزده، شانزده سالگي ازدواج كردم و در برخورد با همسر و مادر و بستگان دو فاميل، آن قدر دقّت و مطالعه و آن قدر تسلّط و قدرت و آن قدر تواضع و محبّت بود كه شايد با تمام پيش بيني هاي شكست براي ازدواج هاي كم سنّ و سال، نمونه ي ازدواج موفّق در سطح وسيعي بود.
اين موفقيت ها، نتيجه ي تجربه ي مستقيم و برداشت هاي مستمر از زندگي نزديكان و مطالعه ي دقيق از عوامل رواني و شرايط اجتماعي وبالاتر از اين همه، حوصله ي برخورد و پيچيدگي رواني بود، كه تو را از حوزه ي پيش بيني ها بيرون مي برد؛ چون اگر تو را پيش بيني كنند، ناچار تسخير و تغيير را به دست مي آورند. اگر تو نقطه ضعف هاي خودت را پر نكني و به نقطه ضعف هاي طرف مقابل آگاه نباشي، تو در دست آن ها هستي واز نقطه ضعف هاي تو استفاده مي كنند و تسخيرت مي نمايند و تغييرت مي دهند.
اگر تو نقطه ضعفي داشتي، حتي در اين سطح كه بخواهي دوچرخه و يا موتور و يا ماشيني را از كسي بگيري، همين وابستگي باعث اسارت توست؛ باعث تسخير و كنترل توست و تو مي بيني كه از اين نقطه ضعف ها زياد داري. و همين است كه يا اسير مي شوي و يا درگير، امير نيستي و مسلّط نيستي. وهمين است كه از امكانات بهره مند نمي شوي تا چه رسد به آن كه امكانات ايجاد كني و يا آن كه از موانع مَركب بسازي و از دشمن كام بگيري و از مخالف بهره مند شوي.
درگيري هاي تو با مادر و يا خواهر هاي كوچك و يا برادرت، نشان اين ضعف در دو طرف دعواست و علامت برخوردهاي انعكاسي و عكس العملي است. يعني در برابر حادثه، جوش مي آوريد و عمل مي كنيد تا آرام شويد؛ نه اين كه آرام باشيد و عمل كنيد تا سازنده و مؤثّر باشيد.
اين ضعف ها در معاشرت، مي تواند آموزگار مناسبي براي برخوردهاي مسلّط باشد. اگر مي بيني كه موتور تو با چند مرتبه حركت روشن نشد، مي تواني به آن لگد بزني و مي تواني آن را پرتاب كني و دشنام بدهي و مي تواني كه فكر كني تا درد آن را بشناسي و درمان كني.
اين يك كوتاهي در معاشرت و آداب برخورد بود و يك كوتاهي ديگر هم در تحصيل فقه و كوتاهي ديگر هم در مطالعات شما است. شما به تحصيل روي نياورديد و از جهت مطالعات هم دست پُري نداريد. چه در زمينه ي اعتقادي و مذهبي و چه زمنيه ي انساني، اجتماعي، سياسي و چه در زمينه ي تاريخي و چه در زمينه ي ادبيات و هنر. شما حتي در رابطه با غذا و بهداشت خودتان هنوز مطالعه اي نداريد كه نيازهاي بدن را بشناسيد و علايمش را بيابيد و بر اساس نياز و نه هوس، به تغذيه و لباس خودتان برسيد.
باز به جاست كه از خودم مثالي بزنم، كه چگونه پس از آشنايي با ادبيات كودكان در سطح مجلّه هاي كودك آن روزگار و دستيابي به ادبيات نوجوان در سطح وسيع، شايد در چهارده سالگي بود كه به تاريخ ادبيات ايران و عرب و ژاپن و چين و يونان و اسپانيا و آفريقا و امريكاي لاتين و كشورهاي غربي روي آوردم و با نمونه هايي از شاهكارهاي ادبي در هر دوره آشنا شدم. امروز براي خود من هم تعجّب آور است كه چگونه با هدايت و فضل خداوند، باتلاق هايي كه يك عمر را مي بلعند و حاصلي نمي دهند، براي انسان در مدت كمي پيموده شدند و با حاصل هاي بسياري، ميان بُرهاي مفيدي را فراهم آوردند تا آن جا كه شايد سريع ترين نوع روش مطالعه همراه با خلاصه گيري و تجزيه و تحليل ها، توشه بسيار غني و سرشاري را براي دوره هاي فكري من آماده ساختند.
مطالعه ي بيش ازدويست هزار صفحه ادبيات، در مدّت زمان كوتاهي، بيش تر از آن جهت برايم ضروري بود، كه احساس مي كردم كه دانشمندان واديبان شرق و غرب، ذهن انسان گرفتار جنگ و سرگشته ي ماشين و سرعت را، با ادبيات تغذيه مي كنند و اساس نفي خدا و نفي مذهب و نفي رسالت و وحي و معاد، در ميان طنزها و تمسخر ها و يا تجزيه و تحليل هايي از درد و رنج در انسان و ظلم و ستم در جامعه و تفاوت و تبعيض در آفرينش ريخته مي شود.
حرف هاي كافكا و هدايت و تحليل هاي پوچ گراي غربي و آمريكاي لاتيني و طرح هاي نواگزيستانسيا ليسمي و ماركسيمي و تلفيقي از اين همه را، بايد از زبان ادبيات مي شنيدي و جواب مي گفتي.
پسرم!مي بيني كه چقدر كار پيش رو داري، ولي هنوز بازي و سرگرمي قسمت زيادي از ذهن و وقت شما را در خود گرفته. من شماتت نمي كنم و ملامت نمي كنم، ولي در مقايسه مي بينم كه اين كوتاهي هست؛ چه در تحصيل فقه و چه در معاشرت و چه در مطالعات.
آنچه كه من را شتاب مي داد و بي قرار مي ساخت، شايد اين احساس تنگي وقت و دوري راه بوده و شايد اضطرار و ضرورت و جدال و مبارزه با دسته هاي مختلف فكري؛ كه اين هر دو احساس در شما مرده و يا بي حال است. اگر در برابر فكرهاي مهاجم و مكتب هاي مهاجم قرار بگيري و بخواهي كه انتخاب كني، چه بسا وضع تو و شتاب تو، بيش تر و مطلوب تر شود.
شايد سيزده ساله بودم كه داستان هاي هدايت را تمام كردم؛ داستان هايي كه درد و رنج انسان را مشخص مي ساخت و پوچي و بن بست او را نشان مي داد، كه چگونه اين سگ ولگرد(2)به دنبال شهوت هاي وسوسه انگيز، به حيرت هاي مرگ آور و ذلّت هاي مستمر مي رسد. و چگونه اين انساني كه جز شهوت مايه اي ندارد عنّين مي شود و ناتوان مي شود و به مشروب و مخدّر روي مي آورد و دچار كابوس ها مي گردد. و چگونه اين انسان، در شب عروسي خواهر كوچك ترش، با زخم زبان مادرش به دنبال مرگ در دل حوض هاي رو بسته ي قديمي مي رود و حتي پس از سه چهار روز، كسي از احوالش نمي پرسد. و چگونه اين انسان، در كنار امانت داري و لوطي گري خودش، همراه عشق سوزان مريم، با دشنه ي كاكا رستمي مجازات مي شود.
شايد براي تو تعجّب آور باشد كه اين فكرهاي مهاجم چگونه مهار شده بود و نه تنها اين طرح ها و تصوّرها در دل من مشكلي ايجاد نمي كرد، كه حتّي راه حل هاي اخلاق عقلي و منهاي مذهب هدايت، كه در همين داش آكل و شب هاي ورامين آمده بود، چنگي به دل نمي زد. و نه اشكال و نه جواب، هيچ كدام رنگي نداشت، كه انسان همراه بينش ديگري بود و با چشم ديگري؛ كه مي ديد درد و رنج، عامل حركت است؛ و ظلم و ستم، علامت آزادي و زمينه ي مبارزه؛ و تفاوت ها، ملاك افتخار نيست. و اين اخلاق عقلي و منهاي خدا، آيينه داري است در شهر كوران. به گفته ي حافظ، آن جا كه بصر نيست، چه خوبي و چه زشتي، آن جا كه نور خدا نيست و دنيا تاريك است. در تاريكي، خوبي و بدي چه تفاوت دارد؟ و شعار خوبي كن؛ چون خوبي، خوب است، چه مفهومي مي تواند داشته باشد؟ اين حرف ها، دروغ هاي مقدّسي هستند كه پس از عصيان بر مقدّسات، روشنفكر آن روزگار را به انضباط زنجير مي كردند و مؤدّب مي ساختند.
پسرم موسي!تو در ميان بحران هايي سربلند مي كني كه اگر بخواهي سربلند باشي، بايد از اين آگاهي و احاطه برخوردار باشي. بايد دردها و حرف ها را كه نه از زبان استدلال، كه از كنايه و اشاره هاي ادبيات معاصر و هنر عاصي و كافر اين قرن اخير، بشنوي و تحليل كني و جواب گو باشي.
بايد گذشته از اين مسائل انساني اعتقادي به مسائل تاريخي و اجتماعي و سياسي اين دنياي شلوغ و پر التهاب آشنا شده باشي. و تو خودت بهتر مي داني كه در اين زمينه ها چقدر خالي و خام هستي. تو جهان را آن روز كه دود بود و دخان بود و گازهاي متراكم بود تا آن روز كه حيات و زندگي و سپس شعور و فكر و سپس تاريخ و تجمّع را آبستن شد و زاييد و بارور كرد، بايد شناسايي كني و دوره هاي تاريخي اين انسانِ بزرگ تر از تكرار را بشناسي و بن بست و راه حلّ هر دوره را بشناسي ودردها و درمان ها را بشناسي. و با اين شناخت و آگاهي و همراه اين احاطه، كار خودت را آغاز كني.
تو فردا ساعت چهار و نيم بعد ازظهر شانزدهم ذي القعده الحرام، به سرزمين بالغ عمرت مي رسي. مي تواني فردا را جشن بگيري كه مخاطب نداي خدا و طرف حساب او شده اي. تو كرامت تكليف را بر دوش مي گيري؛ پس مواظب باش كه كرامت تكليف، غرامت مجازات را هم دارد: « مَنْ لَهُ الْغُنم فَعَلَيْهِ الْغُرْم »؛ هر كس كه غنيمت را دارد بايد غرامت را هم داشته باشد.
پسرم موسي!مواظب باش تا با گذشت بهارهاي عمرت، شكوفه هاي سعادت را بر روي دوش لحظه هايت داشته باشي. لحظه ها، حتّي لحظه ها را كم نگير، كه آنچه تمامي بهشت وتمامي جهنّم در آن شكل مي گيرد، كم نيست. و كسي كه اين سنگيني را در هر لحظه احساس كند، بي كار نيست، مشغول است و اهتمام دارد؛ كه مولاي تو مي گويد: « شُغِلَ مَنِ الْجَنَّهُ وَ النّارُ أَمامَهُ »؛ آن كس كه بهشت و جهنّم، در هر لحظه ي او نهفته است؛ كسي كه هر نگاهش، هر تصميمش و هر اقدامش، بهشت و يا جهنّم را به دنبال مي كشد، بي كار نيست؛ آرام نيست. كسي كه با يك امضا مي خواهد ميليارد ها و ميليون ها و حتّي صدها و هزارها را جابه جا كند، بي خيال نيست، كه مشغول است، گرفتار است، دقيق است. پس چگونه هنگام جابه جايي دنيايي بزرگ تر از تمامي عوالم گذشته، بي خيال، بي باك و سر به هوا مي ماند و كليد لحظه ها را در چاه غفلت مي اندازد.
پسرم موسي!من پاييز سال هاي چهلم عمرم را شاهد هستم. موهاي سپيدم، پيام كهولت و پيريم را آورده اند. من در همين عمر كوتاهم، درازي رنج ها را تجربه كرده ام و زيادتر از سنّم، براي شما تجربه آورده ام. بابا!سعي كن تا با سرعت و دقّت خودت، اين راه را بپيمايي؛ كه علي مي گويد و ادامه ي گفته ي سابق اوست: « شُغِلَ مَنِ الْجَنَّهُ وَ النّارُ أمامَهُ، ساعٍ‌ سَريعٍ نَجي و طالِبٌ بَطِيٌ رَجا مُقَصِّرٍ فِي النّارِ هَوَي ».(3)تنها، نجات براي كسي است كه سعي و سرعت واعتدال را دارد.
پسرم موسي!تو دقيق هستي و كند، در حالي كه محمّد سريع است وبي دقّت. تو دقّت را با سرعت همراه كن و بكوش كه سرعت محمّد را با دقت خودت مكمّل باشي تا آن كه هر دو، نجات را به دست بياوريد و عامل نجات دل هاي سرگشته ومضطربي باشيد، كه بر روي موج ها خانه ساخته اند و به كف دل بسته اند و با باد سودا كرده اند.
در اين راه بلند، نمي توان نشست و آرام بود و نمي توان به كهولت رفت و مضطرب بود و نمي توان با شتاب از مسير بيرون زد. بايد سعي، سرعت و اعتدال را با هم داشت. آنچه از تو مي خواهند، عمل نيست، كه سعي است و اين سعي بايد در لحظه ي مناسب، تحقّق بيابد و از حدود خارج نشود.
اين، قرآن است كه مي گويد: « لَيْسَ لِلاِنْسانَ اِلّا ما سَعي ».(4)سعي، تنها دارايي ماست و سعي، با عمل تفاوت دارد. سعي، نسبتِ عمل با قدرت و توانايي انسان را با خود دارد. كسي كه از سرمايه اش بخشيده، با كسي كه از نانش كم كرده و بخشيده است، برابر نيستند. گر چه عمل ها و حجم عمل آن ثروتمند زيادتر است، ولي سعي او اندك است. و آنچه براي انسان مي ماند، سعي است، نه عمل؛ كه عمل بدون توجّه به توانايي، عامل غرور مي شود. آنچه تو را از غرور مي رهاند، اين مقايسه ي مستمر ميان عمل با توانايي، ميان عمل تو و عمل هاي ديگراني است، كه براي دنيا مي كوشند؛ ميان عمل تو براي خدا و عمل تو براي خودت است. اين مقايسه ها، تو را از غرور مي رهاند؛ كه مي فهمي براي او سعي نداشته اي و حتّي مي فهمي كه سعي تو، سرعت نداشته و در جايگاه مناسب خود ننشسته است.
بارها گفته ام، خيلي ها براي حسين، جان دادند. امّا آن ها كه پيشاپيش (5)حسين با سر رفتند، همان ها بودند كه عاشورا، شاهد صادق شهادت سبزشان بود. خيلي ها علي را ياري كردند و باعشق او، آتش را بر خويش گلستان كردند؛ اما آن ها كه در زمان مناسب سر تراشيدند و بر در خانه ي او نشستند، اندك بودند. و خيلي ها سعي و سرعت را داشته اند، اما از حدود تجاوز كرده اند و به تعبير امام صادق(عليه السلام)، باطل را، با باطل كوبيده اند.(6)
سعي و سرعت و اعتدال را با هم داشته باش و متوجّه باش كه اعتدال، احتياج به احاطه و ميزان دارد. آن ها كه مستند عمل مي كنند، اما بر تمام ادّله احاطه ندارند، گمراه مي شوند. و آن ها كه احاطه دارند و با استحسان و خوش آينده ها راه مي روند، گمراه ترند؛ كه با آگاهي، به ضلالت رسيده اند و با توجّه، كوري را خريده اند.
موسي جان!آنچه مي خواهم در اين نامه برايت بنويسم، نكته اي است كه با توجّه به اين اشاره ها و با توجّه به آنچه براي محمّد نوشته ام، برايت مي گويم.
آن جا كه تو خودت را باور كردي و خدا و غيب و وحي و معاد را باور كردي. آن جا كه غيب تو، دنياي تو نبود (7)، ماشين و خانه ات نبود. آن جا كه اين عالم را شهود كردي و از آن گذشتي. آن جا كه تو با هدايت عظيم حق، به سوي او راه افتادي و به تعبير ابراهيم: « أَ تُحَاجُّونى فى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَينِ »(8)و آيا درباره ي كسي كه مرا هدايت كرده، با من مجادله مي كنيد؟
در اين هنگام و همراه اين سلوك، تو محتاج هدايت هاي مستمر هستي كه باز ابراهيم مي گويد: « إِنّى ذَاهِبٌ إِلى رَبى سَيََهْدِين ».(9)
يك هدايت، تو را به قدر و اندازه ي خودت واقف مي كند و با توجّه به توانايي و استعداد خويش، مقصد را مي شناسي و به سوي او راه مي افتي. اما در اين سلوك ودر اين ذهاب، نياز مستمر به هدايت حق داري، كه راه و منازل و آداب و راهنمايان و راهزنان را برايت روشن كند.
در اين مرحله، ابراهيم از تحقّق هدايت صحبت مي كند؛ مي گويد چگونه با من درباره ي كسي كه مرا هدايت كرده جدال مي كنيد. و در مرحله ي ديگر مي فرمايد: « اِنّي ذاهِبٌ اِلي رَبّي »؛ من با هدايت حق راه افتاده ام. « اِنّي ذاهِبٌ »و مقصدم را هم نمي شناسم، مذهبم را مي شناسم؛ « اِلي رَبّي »؛ رو به سوي وجود مسلّط و پروردگار دارم. در اين راه دراز و بي نهايت، توقّع هدايت مستمر از اودارم؛ « سيهْدِين »؛ و او، به زودي مرا هدايت مي كند و مرا تنها مي نمي گذارد.

نكته هاي سلوك

نكته ي اوّل در سلوك، همين است كه بفهمي تو شروع نكرده اي؛ او تورا صدا زده و تو را مي خواهد. تو هنگامي كه در ميان تمام دعوت ها و دعوت كننده ها قرار گرفتي و با گوش دلت شنيدي، كه نَفس تو را مي خواند، شهوت، غضب و اوهام تو را مي خوانند، دنيا تو را مي خواند، ماشين ها و موتورها تو را مي خوانند، استخر ها و توپ ها تو را مي خوانند، غذاها و رنگارنگ ها تو را مي خوانند، هنگامي كه تو دعوت شيطان و نَفس و دنيا را شنيدي و دعوت حق را هم در كنار اين ها شنيدي كه: « اَللّهُ يَدْعُوكُمْ اِلي مَغفِرَهٍ مِنْهُ وَ الشَّيْطانُ يَدْعُوكُمْ... »(10)، در اين هنگام كه ازدحام دعوت ها را ديدي و اقتدار دعوت حق را، در ميان تمامي دعوت ها يافتي، كه او بي نياز، تو را مي خواند تا به تو ببخشد و ديگران مي خوانند تا از تو بگيرند، چگونه مي تواني لبّيك نگويي و به سوي او نيايي؟
نكته ي مهم در احرام، همين است كه تو در ميان تمامي دعوت ها و دعوت كننده ها، از اين ازدحام رنج آور، رو به دعوت حق كني و منادي (11)او را جواب بدهي و به اقتدار دعوت او لبّيك بگويي. اين خط را بگشايي و خطوط ديگر را كور كني.
بي جهت نيست كه حضرت سجّاد در هنگام احرام و هنگام لبّيك گفتن، مدهوش مي شدند، كه نداي مقتدر حق را، چه كسي مي تواند بشنود و بماند.
كسي كه باور كرده است، كه خدا در انتظار ماست و ما لبّيك مي گوييم، ترس از تنهايي و بي مرشد و بي مربّي ماندن را، در خود نمي يابد؛ كه در دعاي افتتاح مي خواني: « اِنَّكَ تَدْعُوني فَاُوَلّي عَنْك »؛ تو دعوت كرده اي و من به تو پشت كرده ام.
و باز در دعاي ابوحمزه هست: « جَعَلْتُ بِدُعائِكَ تَوَسُّلي مّنْ غَيْرِ اِسْتِحقاقٍ لِإسْتِماعِكَ مِنّ وَ لااسْتيجابٍ‌ لِعَفْوِكَ عَنّي »؛ من به دعوت تو متوسّلم كه به تو روي آورده ام. و گرنه مستحقّ شنيدن تو نيستم و سزاوار و مستوجب گذشت تو نيستم؛ ولي، اين تو هستي كه صدا زده اي و من با تمام تأخير ها، همين دستاويز دعوت تو را دارم.
پس اين حقيقت، كه مرشد مي خواهيم و داعي مي خواهيم، احتياج به استدلال هاي ده گانه ي ابوعلي سينا ندارد. ولي اين ما نيستيم كه مرشد را انتخاب مي كنيم؛ اين اوست كه ما را صدا مي زند و ما اجابت نمي كنيم و لبيك نمي گوييم.
« هُوَ الَّذِى يُسيّرُكمْ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ »(12)؛ اين اوست كه ما را در دريا و خشكي راه مي برد و اوست كه ما را سير مي دهد. ولي ما چشم پوشيده ايم و پاها را زنجير كرده ايم.
نكته ي دوّم، اين است كه سالك بايد از مرشد، بيّنات و كتاب و ميزان را به دست بياورد. و كافي نيست كه با بصيرت و آگاهي او حركت كند، بلكه بايد خود، آگاه شودو با بصيرت، اقدام نمايد. آياتي كه به اين نكته دلالت دارد، زياد است، كه رسول مي فرمايد: « عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى »(13)
آنچه در برابر اين همه، به آن تكيه مي كنند، داستان خضر و موسي در سوره ي كهف است؛ كه موسي مأمور مي شود با او بماند از او بياموزد. و او را مي يابد و از او مي پرسد: « هَلْ أَتَّبِعُك عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشداً »(14)؛ آيا همراه تو باشم تا آنچه آموخته اي به من رشدي را بياموزي و او در جواب مي گويد: « إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً »(15)تو نمي تواني و استطاعت نداري كه با من صبر كني و شكيبا باشي. « كَيْف تَصبرُ عَلى مَا لَمْ تُحِط بِهِ خُبراً »(16)؛ چگونه مي تواني صبر كني بر چيزي كه به ان احاطه و آگاهي نداري. كسي كه از تمامي راه مطّلع نباشد، دوام نمي آورد و استقامت نمي كند.
و موسي با تمامي تواضع مي گويد: « ستَجِدُنى إِنشاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لاأَعْصى لَك أَمْراً »(17)؛ به زودي مي بيني، اگر خدا بخواهد، من صبورم و هيچ دستوري را عصيان نمي كنم.
و اين عالِم، دوباره شرط مي گذارد، كه اگر همراه من آمدي، هيچ از من سؤال نكن تا خودم برايت ذكر و حرف تازه اي بياورم.
و حركت مي كنند تا به كشتي مي رسند و او كشتي را سوراخ مي كند و موسي مي آشوبد. و حركت مي كنند تا آن جا كه كودكي را مي كشد و موسي مي آشوبد. و حركت مي كنند تا آن جا كه از مردم روستايي غذا مي خواهند و غذاي شان نمي دهند. و او كه ديوار شكسته اي را يافته، به برپايي آن همّت مي گمارد. و موسي مي گويد كاش در برابر اين كار، مزدي مي گرفتي و پاداش مي خواستي. و او كه در برابر هر اعتراض موسي، ناتواني او را گوشزد كرده بود و براي بار سوّم قرار جدايي را مسلّم ساخته بود، به موسي مي گويد: « هَذَا فِرَاقُ بَيْنى وَ بَيْنِك »(18)اين جدايي ماست و من اكنون به تو خبر مي دهم درباره ي آنچه كه بر آن ناشكيبا بودي.
و در روايت هست كه اگر موسي صبر كرده بود تا هزار مورد به او نشان مي دادند و به او مي آموختند.
و سپس آن عالم توضيح مي دهد، كه چرا كشتي را سوراخ كرده و چگونه بامعيوب كردن آن، آن را نجات بخشيده واز پادشاه ستمگر، محفوظ داشته است. و توضيح مي دهد كه اين كودك، مرگش امضا شده بود و براي پدرش مشكل كفر و گرفتاري داشت و چه فرق مي كند كه با دست من يا با اشاره ي عزراييل قبض روح شود.
و توضيح مي دهد كه اين ديوار، بر روي گنج بچّه هاي يتيمي بود، كه خدا مي خواست تا بچه ها به بلوغ برسند و گنج خود را بردارند.
اين داستان، نكته ها ودرس هاي دقيقي دارد، كه ان شاءَ الله بعدها مي آموزي. آنچه باعث شد تا از اين داستان استفاده كنم، نكته اي است كه بر آن تاكيد مي كنند، كه مرشد هر چه گفت، بايد بي چون و چرا و چشم بسته، اطاعت شودودر اين اشتباه، به اين داستان اشاره مي كنند و خيال مي كنند كه مقام عالِم از مقام موسي بالاتر بوده واو مأمور باطن بوده وموسي مأمور ظاهر؛ در حالي كه، اين ها بايد معتقد شوند‌، كه مقام جبرييل، بر انبياء اولوالعزم مقدّم است؛ چون او معلّم و آموزگار و حامل وحي است. اين طور نيست كه واسطه، مقرّب تر و مقدّم تر باشد.
از اين گذشته، در اين داستان لطيف، مرشد به موسي دستور نمي دهد كه كشتي را سوراخ كند و يا كودك را بكشد و يا ديوار را بالا ببرد، بلكه خود، اين كار را مي كند؛ چون بصيرتش را دارد، نه موسي كه از آن بي خبر مانده است.
تو با دقّت ببين، كه آيا مي توان از اين داستان استفاده كرد، كه در برابر مرشد بي چون و چرا بود؛ و حتّي اگر به محرّمات شرعي دستور داد، مرتكب شد؛ چون مرشد از باطن خبر دارد و مأمور به ظاهر نيست؟
نكته ي سوم در سلوك، اين كه رزق سالكي كه بر حق تكيه دارد، « مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب » عنايت مي شود؛ چون آن جا كه تو از ممرّ معيّني و شخص معيّني رزق بگيري، به او وابسته مي شوي و بر ا و تكيه مي كني. اين از الطاف پنهان حقّ است كه مي فرمايد: « مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجْعَل لَّهُ مخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْث لا يحْتَسِب وَ مَن يَتَوَكلْ عَلى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكلِّ شىْءٍ قَدْراً »(19)
نتيجه ي اطاعت و تقوا، اين است كه تو بن بستي نخواهي داشت و مرزوق خواهي بود. آن هم رزقي كه ذلّت و وابستگي در آن نباشد و حساب شده نباشد؛ چون كساني كه بر خدا تكيه دارند، نه بر فكر و عقل ونه بر عشق و ايمان و نه بر عمل و اطاعت خويش، اين ها را خدا كفايت مي كند و او در راه نمي ماند و به مقاصد خويش مي رسد.
شايد هميشه اين نكته بر اهل معنا مطرح باشد، كه از چه كسي و با چه كسي بوده اند؛ و اين نكته مطرح باشد كه در ركاب صاحب دلي باشند، كه به گفته ي حافظ:
اشك آلوده ي ما گر چه روان است ولي *** به رسالت سوي او پاك نهادي طلبيم
همراه طلب و اشك روان، بايد پاك نهادي را طالب بود و بي خِضر در راه عشق و در راه خرابات قدم نزد. ولي همان طور كه گذشت، اين خضر را « مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب » براي تو مي گذارند و گنج ها را در خرابه پنهان مي كنند و از آن جايي كه انتظارش را نداري، سرشارت مي سازند تا بت ها برايت بزرگ نشوند و مكرهاي شيطان تو را به بند نكشاند.
راه، بسيار پيچيده است. يك عمر بت ها را شكسته اي و خوشحال از پيروزي هستي؛ كه همين بت، همين بت شكني، تو را از توحيد جدا كرده و به خودت پيوند زده است. اين از عنايت حقّ است، كه تو را به گونه اي ببرد و سير بدهد، كه اسير غرور وگرفتار بت هاي تازه تر نشوي و بر غير او تكيه ندهي و براي غير او حساب باز نكني.
نكته ي چهارم، به دنبال همين مرحله مطرح مي شود، كه درك اضطرار و فهم عجز سالك است؛ كه سيد الشّهدا در سرزمين عرفه مي فرمود:
« اِلهي اَوْقِفْني عَلي مَراكِزِ اِضْطِراري »؛ خدايا، مرا به ريشه ها و مركزهاي بيچارگي ام وقف كن.
من بر عجز خودم واقف شوم، كه سالك، حتّي هنگام عجز، مأيوس نيست و با فضل حق، سالك است. و اين پاداش كساني است كه به سير او دل داده اند وبر او تكيه كرده اند.
آنچه اين اضطرار و عجز را مشخص مي كند، ظهور بلاء و هجوم بلاست. آن قدر بر سر تو تيغ بلاء مي كشند و بر دلت مصيبت مي بارند، كه از خودت فارغ شوي و بر او تكيه كني و به او، به سوي او گام برداري، كه: « لا وَسيلَهَ لَنا اِلَيْكَ اِلّا اَنْتَ »(20).
روي بنما و وجود خودم از ياد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما كه داديم دل و ديده به طوفان بلاء سيل غم گو تو بيا خانه ز بنياد ببر
با تجلّي حق، تو مي يابي كه علم و عشق و عمل تو، به اندازه ي توست، طلب ما، به اندازه ي طالب است، نه در خور مطلوب. و اين خرمن كه جمع كرده ايم و اين همه فضل و آگاهي و عشق و عمل كه اندوخته ايم، بايد همه با طوفان بلاء و سيل غم برود و اين خانه ي عنكبوت، از بنياد برآيد.
نكته ي پنجم، اين كه همراه اين عنايات، از لذّت معرفت و عشق و عمل خويش هم فارغ شوي و به عبوديّت روي بياوري، كه حقيقت ربوبيّت، در آن است.
خيلي ها به همين قانع هستند كه صاحب مكاشفات يا موفّق به ملاقات و يا همراه كراماتي شده اند؛ و اين ها در همين دام مي مانند و از دست مي روند. اين ها، از دوست، به غير او، قانع شده اند و مستوجب آتش مي باشند.
نكته ي ششم، اين كه با تكيه بر حق، تجلّي قدرتي را مي بيني كه مي خواهي؛ « چرخ را بر هم زني ار غير مرادت گردد ». و مي خواهي تا طرح ديگري بيندازي و به گفته ي مولوي:
« باز آمدم چون ماه نو تا قفل زندان بشكنم ».
مي خواهي و احساس مي كني، كه مي تواني تا بر تمامي هستي، حكومت كني و تمام نظام ها را بشكني.
اين اتّصال روحي، چنين قدرتي را به تو مي دهد؛ ولي اگر قُرب تو جامع باشد، همراه اين قدرت، به حكمت حق و به رحمت حق هم مي رسي. و با اين قدرت، از نظام بيرون نمي روي تا آن جا كه از هر قشري، قشري تر مي شوي. خوراك و خواب و زندگي و مرگت، همراه آدابي مي شود كه بدون اين توجّه و بدون اين درك از حكمت، سنگيني بسيار دارد و عصيان عظيم را مي طلبد. ولي با توجّه به اين وصل جامع، تو با قدرت حق، از حكمت حق خالي نيستي و با قهر او، از مهر او هم بهره مندي. و اين است كه رحمت جامع تو، همه را در بر مي گيرد و هر كس، به اندازه ي كاري كه كرده و توسعه اي كه در ظرف وجودش دارده، از اين رحمت واسع، سهم مي برد: «...بِرَحْمَتِكَ الَّتي وَسِعَت كُلِّ شَيْءِ » (21)
نكته ي هفتم، در همين رحمت و محبّت است، كه عامل بازگشت سالك به سوي مردم مي شود؛ و تويي كه از جام محبوب مست و مدهوش هستي، دوباره به كوچه هاي مكّه باز مي گردي و بر سر سنگ ها و چوب ها و بت ها، با خلق لجوج، دست به گريبان مي شوي.
آدم، هنگامي كه ورزش مي كند، آماده مي شود و رفته رفته مي تواند از لقمه ي لذيذ و صندلي خوب و جاي خوب و رخت خواب بگذرد و مي تواند لذّت طعام را مهار بزند و هنگامي كه اين ورزش زيادتر شد، مي تواند از خواب ور احتي و سپس از زن و محبوبه و سپس از جلوه هاي گوناگون دنيا بگذرد؛ ولي آن جا كه تو پس از سال ها عطش، به بزم دوست دعوت مي شوي و شبي را با او به انس مي گذراني شبي كه خورشيد هم در آن نامحرم است و در آن مجلس نور، تاريك است در يك لحظه ي انس، اين مشكل است كه تو بگرري و خلق طالب و حتّي لجوج و پر مدّعا را بپذيري و با تمامي زحمتي كه از آن ها مي بيني، خودت را طالب آن ها هم نشان بدهي و آن ها را غرق رحمت خودت بسازي.
راستي، اين سخت است كه از انس حق، دل بكني و روي به كساني بياوري كه پشت به محبوب دارند و رو به آتش نشسته اند. ولي با تمام سختي، آن ها كه از رحمت حق سرشار شده اند، هم چون رسول كريم، از انس و جوار حق كه در آن بزم، جبرييل هم بيگانه بود به ميان مردم باز مي گردند تا آن ها را به محل كرامت حق بازگردانند و از بت ها برهانند.
نكته ي هشتم، اين كه با اين همه رنج، آن چنان رحمتي در دل سالك مي جوشد، كه حرص بر مؤمنين و رأفت و رحمت بر آن ها را به اوج مي رساند، كه در آخر سوره ي توبه آمده است:
« لَقَدْ جَاءَكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفُسِكمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ »(22)
رسولي كه براي ما آمده، كه حتي از جنازه ي جوان يهودي نمي گذرد. برايش مهم نيست كه اين جوان حاصلي ندارد؛ كه محبّت او، مي خواهد او را از آتش بگيرد و به جوار رحمت حق بكشاند.
و نكته ي نهم، اين كه رحمت و حرص در سالك، مدارا و تحمّلي را پايه مي گذارد و هم چون رسول، خُلق عظيم و وسعت صدر را به دنبال مي آورد. و تو كه نمي تواني مردم را در وسعت ثروت خويش مهمان كني، بايد توانا باشي كه آن ها را در وسعت اخلاق خودت، به ضيافت بخواني.
در اين آيه آمده: « فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنت لَهُمْ »؛ (23) از رحمت و عشق خدا، لينت و نرمش در تو فراهم مي شود؛ اگر تو خشن و سنگ دل بودي، مردم از گردت مي ريختند.
و نكته ي دهم، اين كه نرمش و تحمّل و مدارا، باعث باروري و توليد و سازندگي بسيار مي شود، كه اميرالمؤمنين مي فرمايد: « مَنْ لانَ عُودُهُ كَثُفتْ أَغْصانُهُ »؛ (24) كسي كه چوب سبز و نرم پيدا كند، برگ و بارش زياد مي شود.
نكته ي يازدهم، اين كه زيادي فرزندان تربيتي تو، نبايد به ولنگاري و سهل انگاري منتهي شود. نبايد مولودهاي تو، گرفتار آفت ها و امراض شوند و پيش از بلوغ بميرند. تو بايد فرزندانت را به بلوغ عقلي و قلبي و عملي برساني و آن ها را تا اين سطح استقلال محافظ باشي.
كساني كه با رسول هستند، هم چنان گياه ريشه دار، رشد خود را آغاز مي كنند و جوانه مي زنند به استغلاظ و استقلال مي رسند و بر ساقه هاي خويش مي ايستند و دل كشاورز مهربان را شاد مي سازند و دشمن را به غيظ و خشم مي سپارند: « يُعْجِب الزُّرَّاعَ لِيَغِيظ بهِمُ الْكُفَّارَ ».(25)
نكته ي دوازدهم، اين كه سالك نمي تواند اين فرزندان مستقل را به خود ببندد و در كنار خود انبار كند، كه اين ها مجبور باشند به او دعوت كنند و بر سر سفره ي وابستگي او دراز بكشند.
اين ها در جدايي شان، با هم جمع هستند و بهترين نوع تشكّل و سازمان را، آن هم بدون قرار و مدار، با هم دارند؛ كه هر كدام شان با احاطه اي كه دارند، كسري ها را رصد مي كنند و كارشان را تأمين كسري ها مي دانند و منتظر پاداش و تشكّر نيستند؛ كه: « لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً ».(26)
سخن به درازا كشيد. هر چند بعضي حرف ها در اين زمان براي تو سنگين باشد، ولي اگر با دقّت به مباحثه و مذاكره ي آن بپردازي، برايت از ابهام بيرون مي آيد.
براي مباحثه مي تواني از آقاي...و يا دوستان ديگر استفاده كني. در هر حال نامه ي محمّد و نامه ي خودت را مطالعه كن و براي توضيح، از دوستان كمك بگير.
سعي كن با آنچه يافته اي زندگي كني و با شكر، باعث زيادي نعمت معرفت خود گردي؛ چون در حديث است: « مَنْ عَمِلَ بِما يَعْلَمُ، عَلَّمَهُ الله ما لَمْ يَكُنْ يَعْلَم »؛(27) كسي كه به آنچه آموخته، عمل كند، خدا به او، آنچه را كه نمي توانست بياموزد، مي آموزند.
امّا اگر كفر كردي و ناسپاس شدي، مطمئن باش كه از آگاهي ها و معرفت هاي موجودت هم بهره مند نخواهي شد؛ كه در اين آيه آمده: « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سمْعِهِمْ وَ عَلى.... »؛(28)دل و گوش و چشم تو، كه منابع معرفت و آگاهي تو هستند، بر اثر كفر و ناسپاسي، مختوم مي شوند و مُهر مي خورند و از كار مي افتند تا آن جا كه تو ديگر از آنچه مي بيني و احساس مي كني، بهره مند نمي شوي و استفاده نمي كني.
در هر حال، اين تو هستي و اين هم امكانات تو. و اين هم كوتاهي هاي تو در معاشرت و تحصيل و مطالعه و اين هم تكليف تو، كه بايد سعي و سرعت و اعتدال داشته باشي. و بايد از خاك برخيزي و از افلاك هم بگذري. و در اين سلوك، به آنچه كه اشاره شد، توجّه كني تا در راه نماني و بت ها تو را زنجير نكنند و با قناعت خودت، به اسارت هوس هاي مقدس نيفتي. و از لذّت معارف و عشق و ايمان و عمل و تقوا، به تسليم عبوديّت روي بياوري. و آن گاه كه در بزم انس او نشستي، از ديگران چشم نپوشي و رحمت واسع حق را بر همه بگستراني و با حرص و رأفت و رحمت و با تحمّل و مدارا و زايندگي و سازندگي، همراهاني را به استغلاظ و استقلال برساني و از آن ها توقّع دعوت به خودت را نداشته باشي كه:
« يجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيم ».(29)
« اَللّهُمَّ إِحْمَلْنا في سُفُن نِجاتِكَ وَ مَتّعنا بِلَذيذ مُناجاتِك ».(30)
« اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْ مَحْيانا مَحْياهُمْ وَ مَماتَنا مَماتَهُمْ ».
« اَللّهُمَّ إِجْعَلْنالَكَ مِنَ الشّاکِرينَ واجعَلنا لَکَ مِنَ الْخاشِعينَ وَافْعَلْ بِنا ما اَنْتَ اَهْلُهُ يا اَرْحَمَ الْرّاحِمينَ ».
66/4/22

پي‌نوشت‌ها:

1.تاريخ تحرير نامه 21 تيرماه 1366، مطابق با 15 ذيقعده الحرام، 1406
2.نام داستاني از هدايت صادق
3.نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه ي 16ــ 7
4.نجم، 39
5.اَلَْذينَ بَذَلُوا مهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَين عَلَيهِ السَّلام؛ آن ها كه خون سرخ شان را پيشاپيش حسين ودر حضور او بخشيدند.(زيارت عاشورا)
6.بيان امام صادق به مؤمن الطاق، اصول كافي، ج1، ص 173.
7.ايمان به غيب براي علي و رسولي كه بهشت برايشان مكشوف است و به گفته ي مولا: لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما إِزْدَدْتُ يَقيناً »، با ايمان به غيب، براي مني كه هنوز حضور و شهودم از اين عالم حس نگذشته، متفاوت است. غيب علي، غيب سرّ است و غيب مؤمنين، مراتبي دارد و در هر مرتبه، نمازي دارند؛ كه: « يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصلَاةَ ». بقره، 3
8.انعام، 80
9.صافات، 99
10.اشاره به آيه ي 10، ابراهيم و 21، لقمان
11.« رَّبَّنَا إِنَّنَا سمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِى لِلايمَنِ أَنْ ءَامِنُوا ». آل عمران، 193
12.يونس، 22
13.يوسف، 108
14.كهف، 66
15.كهف، 67
16.كهف، 68
17.كهف، 69.
18.كهف، 78
19.طلاق، 2 و 3.
20.بحارالانوار، ج94، ص 147.
21.مفاتيح الجنان، دعاي كميل
22.توبه، 128.
23.آل عمران، 159.
24.نهج البلاغه صبحي صالح، قصار الحكم، 214.
25.فتح، 29.
26.انسان، 9.
27.بحارالانوار، جلد 75، ص 189.
28.بقره، 7.
29.سبأ، 26
30.مفاتيح الجنان، مناجات خمسه عشره، مناجات هفتم.

منبع مقاله :
صفايي حائري، علي؛ (1388) نامه هاي بلوغ، قم: انتشارات ليلة القدر، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.