د

مشکل زندگی

باسلام و خسته نباشید.. دختری هستم 20 ساله ک یکساله نامزد کردم و با همسرم و خانواده همسرم هیچ اشنایتی نداشتم و ازدواجم خیلی زود اتفاق افتاد و حتی جلوی مخالفت های پدرو مادرم ایستادم ک میگفتن خانوادشون ب ما نمیخورنو ما مث اونا نیسیم ولی پسره ک الان همسرم هست خیلی پسر خوبی بود حتی مادر پدرم از پسره خوششون اومد ولی فقط بخاطر تحقیقات ک میگفتن اینا خانواده شری هستن و حتی چن نفر گفتن ما ب همچین خانواده ای دختر نمیدیم..اما من شدیدن مخاافت کردمو گفتم مهم خودشه ک خوبه و واقعا هم بود..خودش خیلی خوب بودو خیلی پشتم بود و اصلا از خانوادشو رفتار خانوادش خوشش نمیومد..دوسه ماه بود ک نامزد شدیم و همسرم از خانوادش جدا شد و ب خونه ی ما اومد و پدرو مادرمم خیلی خوب ازش استقبال کردن و دوسش داشتن و همسرمم خانوادمو دوست داشت و الان یک ساله ک همسرم خونه ما و با ما زندگی میکنه انگار ک ماهیچ نامزدی نکردیم و اتاق من شد خونه منو همسرم..خیلی خوبیم باهم ی خانواده پنج نفره ک کلا باهمیم و همدیگرو دوس دارم..گذشت بعد سه چهار ماه پدر همسرم ب بیمارستان رفت حدود یک ماه ک حتی من همسرمو زوری راضی میکردم ک بریم ب بابات سر بزن..البته نا گفته نماند ک پدر شوهرم واقعا مرد بودش ک خیلی دوسش داشتم و فقط تو تحقیقات از پدر شوهرم خوب میگفتن.همسرم خیلی دل نازک بودش و حتی بعضی وقتا ک مامانش ب من بی محلی میکردو کلی ازم عذر خواهی میکرد..یکساله ک نامزد شدم و بدون اینکه حتی ی دونه برام شال عیدی بیارن و این شده کینه برای من..تا قبل این ک باباش فوت کنه مامانش زوری جواب سلامو میداد..وحتی سوم باباش سر ی سری دعواها ب شوهرم گف برو بیرون و همسرم فقط چهلم ب خونشون رفت..الان هف هش ماه گذشته اما رفتار مادر شوهرم ب کل عوض شده هم با من هم با همسرم..مادر شوهری ک جواب سلامو نمیداد الان فقط قربون صدقه میره و ب بهونه های مختلف ب شوهرم میگ بیا اینجا..منو همسرمم تو عیب خیلی بزرگ داریم ک دوتامون زود عصبی میشیم و وقتی عصبی میشیم هر حرفی بهم میزنیم من ک ب تمام خانوادش بی احترامی میکنم و هر سری کارای مامانشو میکوبم سرش ک اره خونه نگهت نداشت همسرمم چن بار خواسه بره اما بعدش باهم اشتی شدیمو عذرخواهی کردیم..ی جورایی زندگیم شده بچه بازیه من..خیلی جاها من خیلی حرفارو میزنم ک واقعا زشته و همسرمم عصبی میشه و دعوا میشه امد نمیتونم جلوی خودمو بگیرم واقعا نمیتونم با خانوادش کنار بیام هرچی فکر میکنم ولی خودش خیلی خوبه حتی چند بار گفته ک بیا بخاطر کسی زندگیمونو خراب نکنیم..کارای مامانش و خواهرش نوع حرف زدنشون ک نصفش دروغه منو عصبی میکنه و فقط میخوام ثابت کنم ک اونا الکی میگنو خیلی چیزای دیگ..تا قبل عید شوهرم همه جوره پشتم حتی مادرشوهرم میگف ی لیوان بردار همسرم اجازه نمیداد ولی الان کاملا عوض شده رفتاراش همه عوض شده..ب من میگه خودم پروت کردم راستم میگ پرو شدم و سواستفاده کردم و الان هیجوره نمیتونم جمش کنم..الان هر دوسه روز درمیون میره خونه مادرش و همش تلفنی باهاشون در ارتباطه نمیدونم قصدش چیه..ب منم میگ بیا بریم و نمیرم البته میرم ولی خیلی کم..خیلی جاها میگم خودت برو خوش بگذره و وقتی میاد بهش قیافه میگیرم..همسرم خیلی خوبه ولی وقتی عصبی بشه خیلی بد میشه..بعضی وقتام با کوچکترین حرف من ک هیچ منظوری ندارم یهو سرم جلوی مامان بابام داد میزنه و بهم بی احترامی میکنه..احساس میکنم ک جدیدا میخواد بره سمت اونا یا ک فکرش مونده ب خانوادش..هرچی ام میشه میگه میرم اصلا..بهش میگم اولا هرچی میگفتم گوش میدادی ولی الان ن میگه خودت خراب کردی..تروخدا راهنماییم کنید ..ممنون
چهارشنبه، 24 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حسن نجفی
موارد بیشتر برای شما

د

مشکل زندگی

د ( تحصیلات : دیپلم ، 20 ساله )

باسلام و خسته نباشید..
دختری هستم 20 ساله ک یکساله نامزد کردم و با همسرم و خانواده همسرم هیچ اشنایتی نداشتم و ازدواجم خیلی زود اتفاق افتاد و حتی جلوی مخالفت های پدرو مادرم ایستادم ک میگفتن خانوادشون ب ما نمیخورنو ما مث اونا نیسیم ولی پسره ک الان همسرم هست خیلی پسر خوبی بود حتی مادر پدرم از پسره خوششون اومد ولی فقط بخاطر تحقیقات ک میگفتن اینا خانواده شری هستن و حتی چن نفر گفتن ما ب همچین خانواده ای دختر نمیدیم..اما من شدیدن مخاافت کردمو گفتم مهم خودشه ک خوبه و واقعا هم بود..خودش خیلی خوب بودو خیلی پشتم بود و اصلا از خانوادشو رفتار خانوادش خوشش نمیومد..دوسه ماه بود ک نامزد شدیم و همسرم از خانوادش جدا شد و ب خونه ی ما اومد و پدرو مادرمم خیلی خوب ازش استقبال کردن و دوسش داشتن و همسرمم خانوادمو دوست داشت و الان یک ساله ک همسرم خونه ما و با ما زندگی میکنه انگار ک ماهیچ نامزدی نکردیم و اتاق من شد خونه منو همسرم..خیلی خوبیم باهم ی خانواده پنج نفره ک کلا باهمیم و همدیگرو دوس دارم..گذشت بعد سه چهار ماه پدر همسرم ب بیمارستان رفت حدود یک ماه ک حتی من همسرمو زوری راضی میکردم ک بریم ب بابات سر بزن..البته نا گفته نماند ک پدر شوهرم واقعا مرد بودش ک خیلی دوسش داشتم و فقط تو تحقیقات از پدر شوهرم خوب میگفتن.همسرم خیلی دل نازک بودش و حتی بعضی وقتا ک مامانش ب من بی محلی میکردو کلی ازم عذر خواهی میکرد..یکساله ک نامزد شدم و بدون اینکه حتی ی دونه برام شال عیدی بیارن و این شده کینه برای من..تا قبل این ک باباش فوت کنه مامانش زوری جواب سلامو میداد..وحتی سوم باباش سر ی سری دعواها ب شوهرم گف برو بیرون و همسرم فقط چهلم ب خونشون رفت..الان هف هش ماه گذشته اما رفتار مادر شوهرم ب کل عوض شده هم با من هم با همسرم..مادر شوهری ک جواب سلامو نمیداد الان فقط قربون صدقه میره و ب بهونه های مختلف ب شوهرم میگ بیا اینجا..منو همسرمم تو عیب خیلی بزرگ داریم ک دوتامون زود عصبی میشیم و وقتی عصبی میشیم هر حرفی بهم میزنیم من ک ب تمام خانوادش بی احترامی میکنم و هر سری کارای مامانشو میکوبم سرش ک اره خونه نگهت نداشت همسرمم چن بار خواسه بره اما بعدش باهم اشتی شدیمو عذرخواهی کردیم..ی جورایی زندگیم شده بچه بازیه من..خیلی جاها من خیلی حرفارو میزنم ک واقعا زشته و همسرمم عصبی میشه و دعوا میشه امد نمیتونم جلوی خودمو بگیرم واقعا نمیتونم با خانوادش کنار بیام هرچی فکر میکنم ولی خودش خیلی خوبه حتی چند بار گفته ک بیا بخاطر کسی زندگیمونو خراب نکنیم..کارای مامانش و خواهرش نوع حرف زدنشون ک نصفش دروغه منو عصبی میکنه و فقط میخوام ثابت کنم ک اونا الکی میگنو خیلی چیزای دیگ..تا قبل عید شوهرم همه جوره پشتم حتی مادرشوهرم میگف ی لیوان بردار همسرم اجازه نمیداد ولی الان کاملا عوض شده رفتاراش همه عوض شده..ب من میگه خودم پروت کردم راستم میگ پرو شدم و سواستفاده کردم و الان هیجوره نمیتونم جمش کنم..الان هر دوسه روز درمیون میره خونه مادرش و همش تلفنی باهاشون در ارتباطه نمیدونم قصدش چیه..ب منم میگ بیا بریم و نمیرم البته میرم ولی خیلی کم..خیلی جاها میگم خودت برو خوش بگذره و وقتی میاد بهش قیافه میگیرم..همسرم خیلی خوبه ولی وقتی عصبی بشه خیلی بد میشه..بعضی وقتام با کوچکترین حرف من ک هیچ منظوری ندارم یهو سرم جلوی مامان بابام داد میزنه و بهم بی احترامی میکنه..احساس میکنم ک جدیدا میخواد بره سمت اونا یا ک فکرش مونده ب خانوادش..هرچی ام میشه میگه میرم اصلا..بهش میگم اولا هرچی میگفتم گوش میدادی ولی الان ن میگه خودت خراب کردی..تروخدا راهنماییم کنید ..ممنون


مشاور: دکتر علیرضافیروزفر

با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی خواهر عزیزم ، در گذشته عروس خانواده معمولا با خانواده شوهر زندگی می کرد و هیچ مشکلی نداشتند؛ اما این فرهنگ با گذشت زمان کمرنگ تر شده است.یکی از سخت ترین رابطه هایی که ما برقرار می کنیم، با خانواده شوهر است. وقتی ما ازدواج می کنیم، اکثر ما توجه نمی کنیم که با یک خانواده دیگر وصلت کرده ایم. ممکن است این خانواده رسم و رسوم، رفتارها، و عادتهایی برخلاف ما داشته باشند.زمانی که این اختلاف نظرها یا اختلاف در زمینه رسم و رسوم و غیره وارد خانواده شما شد، کشمکش و درگیری شروع می شود.خواهر عزیزم ، ازدواج پیوند دو نفر نیست بلکه پیوند خانواده هاست ونمیتوان کامل این ارتباط را قطع کرد و توقع بیجایی است که از شوهر انتظار داشت با مادرش رفت و آمد نکند ، البته باید این رفت و آمد مدیریت شده باشد .او را محدود نکنید و قضاوت نکنید چرا که باعث سرد شدن از شما و عدم جذابیت شما برای ایشان میشود و احساس میکند شما شرایط او را درک نمی کنید و به جای همراهی با او ،مخالف او رفتار میکنید . بگذارید احترام شما به مادرشان که یک چیز مورد علاقه اوست را ببیند که با این کار به شما علاقمند تر خواهد شد و متوجه میشود که همسر فهیم و زیرکی دارد که بین خانواده او و خودش میتواند مدیریت درستی داشته باشد و به جای قطع ارتباط و پاک کردن صورت مسئله رفتار صحیح را انجام میدهد . کمی زیرکانه رفتار کنید تا موجبات لجبازی همسر خود را فراهم نکنید سعی کنید با مادرشوهرتان رابطه مخصوص و توام با احترامی ایجاد کنید. زمانی را با همدیگر بگذرانید. اجازه دهید او بفهمد که شما چقدر به نظرات و عقایدش احترام می‌گذارید. مطمئن باشید به حمایت‌های وی نیاز پیدا خواهید کرد .برای بیشتر افراد، ارتباط برقرار کردن با خواهرشوهر و مادرشوهر بسیار سخت است. حتی اگر مادرشوهرشان را به عنوان بهترین دوستشان بدانند. موارد بسیاری وجود دارد که زن ها توسط مادرشوهرانشان احساس تحقیر و سرزنش می کنند. تنها علت قابل قبول آن حس حسادتی است که در این رابطه وجود دارد.بسیاری از مادرشوهرها نگران نحوه رفتار کردن عروسشان با پسرشان هستند. و مخصوصا مادر شوهر شما که بعد از فوت همسرش به شدت احساساس تنهایی و نیاز به حمایت بیشتری دارد .درچنین مواردی بهترین طرز برخورد با مادرشوهر، تشکر کردن از اوست. اجازه دهید هرآنچه که می خواهد انجام دهد، و به یاد داشته باشید که این شما هستید که هر شب همسرتان را در خانه می بینید. شناخت خانواده همسر فقط دانستن نام و نام فاميل و تعداد اعضاي خانواده و ميزان درآمد و تحصيلاتشان نيست. شما بايد بدانيد که نوع رابطه اي که بر خانواده همسرتان حاکم است کدام است. نوع رابطه را از مرزهايي که بين آدم ها وجود دارد مي توانيد متوجه شويد.بايد بدانيد قوانين آن خانواده چه شکلي است. بايد شخصيت تمام اعضاي خانواده همسرتان را بشناسيد. اين جوري وقتي که مشکلي پيش مي آيد، حداقل عمليات شناسايي را از قبل انجام داده ايد.و باید به فرهنگ و منش آنها احترام بگذارید اگر زندگی خود را دوست دارید .بيشترين چيزي که خانواده همسرتان از شما مي خواهند احترام است. البته احترام گذاشتن اصلا به معناي منفعل بودن و غلام حلقه به گوش بودن نيست اما کافي است که شما گاهي خودتان را جاي مادر همسرتان بگذاريد. کساني که در درجه اول از يک يا دو نسل قبل از شما هستند. بنابراين ديدشان به دنيا جور ديگري است.در ثاني يکي از اعضاي خانواده شان (شوهر شما ) حالا با شما زندگي مي کند و يک جورهايي خودشان را هنوز مسئول مي دانند ( مخصوصا به دلیل فوت پدر و نیاز به پشتیبانی فرزندان ). اگر از اين ديد نگاه کنيد، مي توانيد خيلي از حرف هاي شايد ناراحت کننده آن ها را زيرسبيلي رد کنيد.و به شوهر خود حق دهید .با همسرتان ارتباط صمیمی‌تری داشته باشید تا او شما را محرم بداند و احساس نزدیکی بیشتری با شما بکند. با او صحبت کنید تا او نیز تشویق شود حرف‌هایش را به شما بزند.در درجه اول با هم به یک تفاهم اولیه برسید. تفاهم را به صورت گفتاری و بعد در عمل ایجاد کنید. با موارد کوچک شروع کنید و استقلال خود را به خانواده نشان دهید. با استقلال حاصل شده رابطه شما نیز محکم‌تر خواهد شد. در واقع حالا نوبت به عمل رسیده است؛ حرف‌هایی را که با هم زده‌اید در عمل پیاده کنید. با هوشیاری برنامه‌ریزی کنید. برای مثال زمانی که یکی از اعضای خانواده همسرتان در کاری مداخله کرد بگویید: «حتما به این موضوع نیز فکر می کنیم.» این یک نوع سیاست است که به این ترتیب خانواده او نیز از شما دلگیر نخواهند شد. خانواده‌ها با دیدن خوشبختی و سعادتمندی شما شکایتی نخواهند داشت. در این حالت عزت نفس، رشد و استقلال در شما و همسرتان تثبیت می‌شود. در بحث ها و جدال های خانوادگی بهتر است شما حرفی نزنید.مطمینا شوهرتان با رفتارها و خصوصیات خانواده اش بهتر آشناست. پس در مواردی که میان شما و خانواده اش مسیله ای ایجاد شد قضاوت را به او بسپارید.با پیشنهادات خانواده او در حضور آنها ،موافقت کن ولی اعلام کن که تصمیمت را بعدااعلام خواهی کرد. سپس در تنهایی نظر واقعی خود را به او بگو و باهم تصمیم نهایی را بگویید و توسط او تصمیم خود را به خانواده اش اعلام کنید.در بحثهای خانوادگی آنها شرکت نکن و از اظهار نظر کردن جدا خودداری کنید.به همسرتان اجازه ندهید که در حضور شما از خانواده اش بدگویی کند.حتما گاه گاهی به دیدار خانواده او بروید و اگر به هر دلیلی نتوانستید این کار را بکنید تلفنی جویای حال آنها شوید.زمانی که با مادر شوهرتان هستید در هرجا و در حضور همه به او احترام بگذارید.زمانی که احساس کردید حرفی برای گفتن ندارید بهترین کار سکوت است.همیشه بخصوص در حضور مادر شوهر به وضعیت شوهرتان برسید.در حضور او به پسرش احترام بگذارید و این را بدانید که با اولین بی احترامی به شوهر آنهم در حضور مادر شوهر،به او نشان دادید که اختلاف دارید و به او اجازه دادید که در زندگی خصوصیتان دخالت کند.همواره مراقب هزینه هایی که صرف زندگی، لباس، و وسایل آرایش خود میکنید باشید.لازم نیست دیگران از هزینه های کوچک زندگی شما باخبر شوند.با این کار شما به اختلافات خانوادگی دامن میزنید.هرگاه تحت تاثیر محبتهای مادرشوهر قرار گرفتید آنرا به شوهرتان بگویید تا او بداند که مادرش را دوست دارید. در جمع حرمت مادرشوهرتان را بیشتر از سایر مواقع حفظ کنید و جلوی پایش بلند شوید.در جمعی که هم شوهر و هم مادرش حضور دارند مادرش را مقدم بدانید .همیشه حد و مرزی برای صمیمیت با خانواده شوهر خود قایل شوید.زیاد رفت و آمد نکنید تا انتظارات آنها از شما بیشتر شود.ولی شوهر شما میتواند یک روز در میان بدون شما برود ولی کوتاه .هرگز مانع رفتن شوهرتان به تنهایی به منزل پدریش نشوید.مادر شوهرتان با شما هم سن و سال نیست. پس همواره احترام او را حفظ کنید و در شوخی کردن با او حد و مرز خاصی داشته باشید.همواره بدانید که قطع رابطه هنر نیست. هنر آنست که رابطه را حفظ کنید. بدانید مادر شوهر شما کسی است که عشق شما را به دنیا آورده و سال ها برای بزرگ کردن او وقت گذاشته است و از خود گذشتگی کرده آیا این انصاف است که بخواهیم فرزند قدردان زحمات مادر نباشد و به او احترام نگذارد و در این شرایط حساس او، کمک حال او نباشد به جای مقابله با شوهرتان برای خدمت به مادرش از او حمایت کنید تا همسرتان پیش از گذشته به شما علاقمند شود و اقتدار همسر خود را خورد نکنید چرا که او هویتش و خانواده اش برای او مانند شما مهم هستند .زمانی که دیدید احترام ها کم شده بدون قطع رابطه برای مدتی از میزان رفت و آمدتان کم کنید .در جایی که لازم است از حق خودتان دفاع کنید .هرگز به مادر شوهرتان توهین نکنید.چون شما عضوی از خانواده آنها هستید.گاهی اوقات سعه صدر،سکوت و گذشت بهترین جواب است و باعث میشود بزرگوارتر جلوه کنید.هرگز تعلق خاطر همسرتان به خانواده اش را کم اهمیت تلقی نکنید و سعی نکنید بین او و خانواده اش فاصله بیندازید.با این کار او را نسبت به این قضیه حساستر کرده و او را بیشتر طرف خانواده اش هل میدهید. با آرزوی خوشبختی و آرامش درکنار همسرتان در زندگی برای شما



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.