مهسا

مادری که مشکل اعصاب و روان دارد

من 25 سالمه 4سال که ازدواج کردم یه دختر 1ساله دارم با شوهرم مشکل خاصی نداریم ولی من یه مادری دارم که مشکل اعصاب و روان شدید داره البته17 سال که از پدرم جدا شده هیچ ارتباطی هم نداریم باهاش مادرم قبلا افسردگی داشت خیلی ام زود عصبی میشد ولی از وقتی من ازدواج کردم به اصرار خودشم بود مریضیش خیلی بدتر شده من کرج زندگی میکنم اونم تنها شمال از وقتی عقد کردم همش دارم میبرمش این دکتر اون بیمارستان یا خودکشی کرده چند بار تا حالا 3 بار هم بیمارستان بستری شده اعصاب و روان خیلی شک گرفته ولی بدتر شده پیش خودمم میارمش نمیتونه بمونه با قهرو فش میره نمیسازه با کسی اونقدر بدبین همش یا من یا شوهرم یا فامیلاش هیچ کاریم نمیکنه نه کار خونه نه غذایی 43 سالشه همش میگه همه جام درد میکنه از این حرفا بعد واسه جلب توجه بیشتر خودشو به مریضی میزنه همش غر میزنه تحمل هیچی ام نداره الکی همش دنبال بهونه اس شوهرم دیگه خسته شده از این وضع منم خودم دیگه کم اوردم از کاراشو حرفاش که از همه توقع داره اونا کاراشو کنن خیلی غدو لجباز منو شوهرم سر مادم که چند سال الان دیگه واقعا داریم به مشکل میخوریم که چرا اینجوری بود ازدواج کردم مادرم واقعا خیلی اذیت میکنه هر کاری از دستم بر اومده کردم که خوب شه ولی اصلا انگار نه انگار میگه کاری نکردی که خودم افسردگی گرفتم فکرم همه چیزم شده اون که حوصله ی بچه ی کوچیکمم نداره زندیگمم داره به هم میخوره مادرمم اصلا این چیزارو درک نمیکنه فقط خودشو میبینه که واسش چیکار میکنم نمیکنم همشم حرفای منفی و بد میزنه تورو خدا کمکم کنین خودمو زندگیمم دارم از بین میبرم
شنبه، 25 آذر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حسن نجفی
موارد بیشتر برای شما

مهسا

مادری که مشکل اعصاب و روان دارد

مهسا ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 25 ساله )

من 25 سالمه 4سال که ازدواج کردم یه دختر 1ساله دارم با شوهرم مشکل خاصی نداریم ولی من یه مادری دارم که مشکل اعصاب و روان شدید داره البته17 سال که از پدرم جدا شده هیچ ارتباطی هم نداریم باهاش مادرم قبلا افسردگی داشت خیلی ام زود عصبی میشد ولی از وقتی من ازدواج کردم به اصرار خودشم بود مریضیش خیلی بدتر شده من کرج زندگی میکنم اونم تنها شمال از وقتی عقد کردم همش دارم میبرمش این دکتر اون بیمارستان یا خودکشی کرده چند بار تا حالا 3 بار هم بیمارستان بستری شده اعصاب و روان خیلی شک گرفته ولی بدتر شده پیش خودمم میارمش نمیتونه بمونه با قهرو فش میره نمیسازه با کسی اونقدر بدبین همش یا من یا شوهرم یا فامیلاش هیچ کاریم نمیکنه نه کار خونه نه غذایی 43 سالشه همش میگه همه جام درد میکنه از این حرفا بعد واسه جلب توجه بیشتر خودشو به مریضی میزنه همش غر میزنه تحمل هیچی ام نداره الکی همش دنبال بهونه اس شوهرم دیگه خسته شده از این وضع منم خودم دیگه کم اوردم از کاراشو حرفاش که از همه توقع داره اونا کاراشو کنن خیلی غدو لجباز منو شوهرم سر مادم که چند سال الان دیگه واقعا داریم به مشکل میخوریم که چرا اینجوری بود ازدواج کردم مادرم واقعا خیلی اذیت میکنه هر کاری از دستم بر اومده کردم که خوب شه ولی اصلا انگار نه انگار میگه کاری نکردی که خودم افسردگی گرفتم فکرم همه چیزم شده اون که حوصله ی بچه ی کوچیکمم نداره زندیگمم داره به هم میخوره مادرمم اصلا این چیزارو درک نمیکنه فقط خودشو میبینه که واسش چیکار میکنم نمیکنم همشم حرفای منفی و بد میزنه تورو خدا کمکم کنین خودمو زندگیمم دارم از بین میبرم


مشاور: علی محمد صالحی

با عرض سلام و تشکر بخاطر اعتماد شما. با وجود مطالبی که بیان کردید جای خوشحالی است که شما و همسرتان مشکل خاصی ندارید. اما در مورد مسئله‏ ای که مطرح کردید من شما را درک می‏کنم واقعا شرایط سختی است، از یک طرف مادر شماست که به تعبیر شما مشکل اعصاب و روان شدید دارد و از طرف دیگه همسر و فرزندتان؛ اولین نکته که نباید فراموش کنید این است که تمام این زحماتی که کشیدید و خواهید کشید در منظر و محل رؤیت خداوند است و خدای تبارک و تعالی همه این ها را میبیند و اجر آن برای شما محفوظ است، همان گونه که وقتی امام حسین علیه السلام آن همه بلا و مصیبت دیدند جملاتی به این مضمون گفتند «خوشحالم که همه اینها در منظر و محل رؤیت محبوبم (خداوند) است» شما هم با تحمل این سختی ها در واقع برای خود سرمایه زیادی کسب کردید. خداوند در قرآن کریم می فرماید: * «وَ قَضىَ‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَنًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبرََ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لهَُّمَا أُفٍ‏ّ وَ لَا تَنهَْرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا»(الاسراء/23)«و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! هر گاه يكى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو!» به قول معروف گرچه هستی ما از خداست، لیکن سبب زندگی و وجود ما، پدر و مادر است و ما شاخه ای از وجود آنهائیم. نکته دیگر اینکه، شما خودتان اشاره کردید که مادرتان مشکل اعصاب و روان شدید داره، چند بار بیمارستان بستری شده و چند مرتبه هم خودکشی کرده، همه این موارد نشان میدهد که مشکل ایشان جدی است و شما نمی‏توانید از مادرتان توقع رفتار یک فرد سالم را داشته باشید، همان طور که مثالا ما از یک بچه 5 ساله توقع نداریم که یک وزنه 50 کیلویی بلند کند شما هم نمیتوانید از مادرتان توقع رفتار یک فرد کاملا سالم را داشته باشید و باید ایشان را درک کنید که خیلی از این رفتارها (نه همه آنها) دست خودش نیست و نمی تواند بهتر از این رفتار کند. آن چیزی که الآن خیلی اهمیت دارد این است که اجازه ندهید این مسئله بر روی رابطه شما و خانواده تان تاثیر منفی بگذارد، چون در حال حاضر قهرمان این داستان شما هستید، یک جوان 25 ساله که هم باید به مادرش که مسائل و مشکلات قابل توجهی دارد رسیدگی کند، هم از طرف دیگر به دختر یک ساله اش که خود زحمت زیادی دارد برسد و هم شوهری که احیانا احساس میکند بخاطر مشکلات مادرزنش کمتر مورد توجه خانمش قرار میگیرد و ...، فقط یک قهرمانی مانند شماست که میتواند همه این ها را در کنار هم نگه دارد و به همه رسیدگی کند. چند نکته: - با همسر خود در زمانی که مناسب است، خسته نیست، تازه از بیرون نیامده، نمی خواهد بخوابد، و در یک کلمه زمان مناسبی است، صحبت کنید و به او بگویید که من چقدر تو را دوست دارم و برام مهم هستی و میدانم که بخاطر شرایط مادر من اذیت میشی، اما ما هم باید او را درک کنیم و توجه کنیم این حرفا و رفتارهایی که انجام میده دست خودش نیست، شما حرفها و رفتارهایش را ندیده بگیر، و همه این گذشتهایی که میکنی انشالله هم اجر دنیوی داره هم اخروی. - دقت کنید که فرزند یک ساله شما هم در این میان آسیب نبیند چون فرزند در این سن بسیار به مادر و توجه او نیاز دارد و فکر نکنید که بچه یک ساله متوجه نمیشود، در هر صورت بچه معصوم یک ساله هیچ تقصیری ندارد، مبادا بخاطر کم توجهی و... این بچه هم دچار کمبود توجه بشود. - دنبال راه هایی باشید که زندگی مشترک خودتان را ولو با کارهای کوچک، شادتر و جذاب تر کنید مثالا غذایی آماده کنید و به همراه همسر و فرزندتان به بیرون بروید و در فضای باز مثل پارک یا طبیعت چند ساعتی را بگذرانید، با خلاقیت و مطالعه این راه ها را پیدا کنید تا روحیه شما عوض شود. - برای خودتان هم تفریح قرار دهید مانند ساعتی از هفته را با دوستانتان بگذرانید و... انشاءالله در این مسیر مقدس موفق و پیروز و مأجور باشید



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.