ناشناس

خانواده ی شوهرم عادتهای رفتاری بدی دارند و بسیار مرا دل شکسته و افسرده و نا امید می کنند؛ راه حل چیست؟

سلام ممنون از اینکه شرایطی رو فراهم کردید ک هافرادی ک توانایی مراجعه به مراکز مشاوره و روانشناسی را ندارند از این طریق لااقل به دنبال چاره برای حفظ و تداوم زندگی باشند.من ۹ سال هست ازدواج کردم ازدواجی عاشقانه داشتیم از همان اول تفاوتهای کوچک فرهنگی داشتیم مثلا ما خانواده ی با حجابی هستیم ولی با مانتو و روسری توی خونه پیش دامادها و بقیه هستیم ولی خانواده ی همسرم حتما چادر باید باشند ولو زیر چادر رنگی در خانه لباس مناسبی هم نداشته باشند.یا مسائل ریز دیگر مثل اینکه ما با فامیلهای بسیار دور مثل خاله ی پدر یا مادر معاشرت نداریم حتی اصلا نمیشناسیمشان اما خانواده ی همسرم حتی ختم مادر شوهر عمه ی همسرم هم از تهران رفتند تبریز و دو روزه با کلی سختی برگشتند اگر هم من میگفتم آخه الان دیگه برادر با برادر به راحتی نمیتوانند آمد و رفت کنند با اینهمه سخت شدن زندگی ها فوری شوهرم گارد میگیرد که چکار کنم اینا اینجورن دعوا کنم؟نرم؟اگر نرم که میبینی چکار میکنند.مشکل من این است که ما حتی اگر بخواهیم کمترین کاری خلاف نظر و خواسته ی آنها کنیم هم برادرهایش که دوسال کوچکتر و دو سال بزرگتر از همسرم هستند هم خواهرش که ۲۰ سالش هست همه دیگر ما را تحویل نمیگیرند و اگر مجبور باشیم یک روز آنجا بمانیم باید تمام وقت اخم و سکوت و قهر و با هم حرف زدن آنها و دوری کردن از ما رو تحمل کنیم برای من زیاد سخت نیست همسرم خیلی دلش میگیرد و احساس گناه شدید میکند و روی رابطه ما هم اثر میگذارد و از نظر احساسی همسرم از من دور میشود.کلا خانوادگی همینطورند البته همسر من خیلی خیلی بهتر است چون ما تهران زندگی میکنیم و آنها قم زندگی میکنند ما بخاطر شغل همسرم عروسی کردیم و آمدیم تهران،ما یک بار بین من و همسرم بهه مین دلایل اختلاف عمیقی پیش آمد و همسرم خسته شد و گفت دیگه نمیکشم و نمیتونم ادامه بدم آخه من همش میگفتم ما که کار اشتباهی نمیکنیم چرا انقدر به ما بی احترامی میکنند جلوی همه و بقیه ی فامیل به راحتی ما را بی محل میکردند با اینکه شاید دو یه ماه یکبار یک شب میرفتیم قم و برمیگشتیم همان یک شب میشد دلیل اختلاف ما تا یک ماه که بالاخره همسرم کم آورد چون نه میتوانست به آنها چیزی بگوید که فایده ای نداشت آنها بسیار لجباز و خود محور و خودشان راب سیاررررر قبول دارند و مادرشان پیش همه انقدر بزرگشان کرده که امامزاده شده اند و به نوعی به شکل خاله زنکی دو برادرش با مادرشان نزدیکند و حرفهای خیلی جزئی را هم میدانند و چون پدر ندارند مادرشان خیلی به آنها وابسته است و آنها را هم وابسته ی خود کرده و هر چه آنها بگویند بی کم و کاست قبول میکنند. ولی آنها میخواهند کلا زندگی و نوع رفتار ما و کار ما و حتی طرز لباس پوشیدن ما هم طبق نظر آنها باشد وگرنه به شدت بی محلی میکنند و حتی جواب سلامت را هم نمیدهند تا جایی که واقعا اشکت در می آید و کاری نمیتوانی بکنی چون آنها زیادند و تیم هستند و من تنها و همسرم این وسط گیر کرده چون هم میداند من درست میگویم و اصلا چیز زیادی نمیخوام و فقط میگویم من اینجوری ام و من را چرا همینجوری نمیپذیرند و میخواهند طبق خواست آنها هرجا میگویند بروم هرچه میگویند بپوشم هر طور میخواهند حرف بزنم حتی با هر کسی آنها خوششان نمی آید نباید رفت و آمد کنم ولی مهم اینکه نمیتواند به خانواده اش هم چیزی بگوید فشار زیادی بهش می آید
چهارشنبه، 19 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

خانواده ی شوهرم عادتهای رفتاری بدی دارند و بسیار مرا دل شکسته و افسرده و نا امید می کنند؛ راه حل چیست؟

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 28 ساله )

سلام ممنون از اینکه شرایطی رو فراهم کردید ک هافرادی ک توانایی مراجعه به مراکز مشاوره و روانشناسی را ندارند از این طریق لااقل به دنبال چاره برای حفظ و تداوم زندگی باشند.من ۹ سال هست ازدواج کردم ازدواجی عاشقانه داشتیم از همان اول تفاوتهای کوچک فرهنگی داشتیم مثلا ما خانواده ی با حجابی هستیم ولی با مانتو و روسری توی خونه پیش دامادها و بقیه هستیم ولی خانواده ی همسرم حتما چادر باید باشند ولو زیر چادر رنگی در خانه لباس مناسبی هم نداشته باشند.یا مسائل ریز دیگر مثل اینکه ما با فامیلهای بسیار دور مثل خاله ی پدر یا مادر معاشرت نداریم حتی اصلا نمیشناسیمشان اما خانواده ی همسرم حتی ختم مادر شوهر عمه ی همسرم هم از تهران رفتند تبریز و دو روزه با کلی سختی برگشتند اگر هم من میگفتم آخه الان دیگه برادر با برادر به راحتی نمیتوانند آمد و رفت کنند با اینهمه سخت شدن زندگی ها فوری شوهرم گارد میگیرد که چکار کنم اینا اینجورن دعوا کنم؟نرم؟اگر نرم که میبینی چکار میکنند.مشکل من این است که ما حتی اگر بخواهیم کمترین کاری خلاف نظر و خواسته ی آنها کنیم هم برادرهایش که دوسال کوچکتر و دو سال بزرگتر از همسرم هستند هم خواهرش که ۲۰ سالش هست همه دیگر ما را تحویل نمیگیرند و اگر مجبور باشیم یک روز آنجا بمانیم باید تمام وقت اخم و سکوت و قهر و با هم حرف زدن آنها و دوری کردن از ما رو تحمل کنیم برای من زیاد سخت نیست همسرم خیلی دلش میگیرد و احساس گناه شدید میکند و روی رابطه ما هم اثر میگذارد و از نظر احساسی همسرم از من دور میشود.کلا خانوادگی همینطورند البته همسر من خیلی خیلی بهتر است چون ما تهران زندگی میکنیم و آنها قم زندگی میکنند ما بخاطر شغل همسرم عروسی کردیم و آمدیم تهران،ما یک بار بین من و همسرم بهه مین دلایل اختلاف عمیقی پیش آمد و همسرم خسته شد و گفت دیگه نمیکشم و نمیتونم ادامه بدم آخه من همش میگفتم ما که کار اشتباهی نمیکنیم چرا انقدر به ما بی احترامی میکنند جلوی همه و بقیه ی فامیل به راحتی ما را بی محل میکردند با اینکه شاید دو یه ماه یکبار یک شب میرفتیم قم و برمیگشتیم همان یک شب میشد دلیل اختلاف ما تا یک ماه که بالاخره همسرم کم آورد چون نه میتوانست به آنها چیزی بگوید که فایده ای نداشت آنها بسیار لجباز و خود محور و خودشان راب سیاررررر قبول دارند و مادرشان پیش همه انقدر بزرگشان کرده که امامزاده شده اند و به نوعی به شکل خاله زنکی دو برادرش با مادرشان نزدیکند و حرفهای خیلی جزئی را هم میدانند و چون پدر ندارند مادرشان خیلی به آنها وابسته است و آنها را هم وابسته ی خود کرده و هر چه آنها بگویند بی کم و کاست قبول میکنند. ولی آنها میخواهند کلا زندگی و نوع رفتار ما و کار ما و حتی طرز لباس پوشیدن ما هم طبق نظر آنها باشد وگرنه به شدت بی محلی میکنند و حتی جواب سلامت را هم نمیدهند تا جایی که واقعا اشکت در می آید و کاری نمیتوانی بکنی چون آنها زیادند و تیم هستند و من تنها و همسرم این وسط گیر کرده چون هم میداند من درست میگویم و اصلا چیز زیادی نمیخوام و فقط میگویم من اینجوری ام و من را چرا همینجوری نمیپذیرند و میخواهند طبق خواست آنها هرجا میگویند بروم هرچه میگویند بپوشم هر طور میخواهند حرف بزنم حتی با هر کسی آنها خوششان نمی آید نباید رفت و آمد کنم ولی مهم اینکه نمیتواند به خانواده اش هم چیزی بگوید فشار زیادی بهش می آید


مشاور: احسان فدایی

با عرض سلام و تقدیم احترام خدمت شما پرسشگر محترم! ارتباط شما با ما گویای این است که در صدد انتخاب مسیر صحیح هستید و امیدواریم ما نیز راهنمای خوبی برایتان باشیم.

پرسشگر گرامی؛ موضوعی که شما مطرح کردید نکته ای است که بسیاری از زوج های جوان با آن روبه رو هستند و اینکه شما در ابتدای زندگی مشترکتان به آن توجه کرده اید نکته ی مثبتی است و می تواند در بهبود زندگی شما خیلی موثر باشد. این طبیعی است که زن می خواهد همسرش تکیه گاه وی در زندگی باشد او خواهان استقلال شوهرش از خانواده اصلی می باشد و می خواهد مردش استقلال داشته باشد همانطور که مرد انتظار استقلال زن از خانواده اصلی اش را دارد. مردی که به خانواده اصلی اش تکیه کرده و آنها را اصل و زندگی مشترک خودش را فرع قرار داده، نمی‌تواند تکیه گاه مطمئنی برای همسرش باشد و همسرش از این بابت رنج فراوان می برد.

البته برخی از مشکلات زندگی شما بخاطر عدم انعطاف طرفین است و لازم است حتی خود شما نیز در برخی از موارد انعطاف بیشتری از خود نشان دهید. مثلا اگر می دانید که واقعا همسرتان از این بابت که شما چادر ندارید جلوی خانواده خود احساس بدی پیدا می کند و یا دیگران به او حرف می زنند بهتر است انعطاف به خرج دهید و شما خودتان را تغییر داده و چادری شوید(البته داشتن چادر بدون علم به فواید آن مشکل است ولی با مطالعه این عشق و علاقه تقویت می شود). اینکه بگویید: «من همینطوری هستم» تبعات زیادی دارد و همسرتان را به شدت تحت فشار قرار می دهد و برای زندگی تان بسیار خطرناک است.

حال چه باید کرد:

قدم اوّل این است که، به این قضیه (رفت و آمدهای فامیل همسرتان) حساسیت نشان ندهید. متاسفانه خانم ها در این گونه مواقع خیلی سریع و نا پخته از خود حساسیت نشان می دهند، این واکنش های نسنجیده و احیانا تند، پیام هایی منفی به مرد میدهد، پیام هایی مبنی بر اینکه زن دارد حسادت می کند و می خواهد رابطه او با خانواده اش را قطع کند و چون مرد خانواده اصلی اش را دوست دارد و خودش را مدیون آنها می داند به جبهه گیری می پردازد و همین نقطه آغاز ناکامی ها و درگیر شدن خانواده تازه شکل گرفته در تلاطمات آسیب زا می گردد و خود عاملی برای وابستگی بیشتر مرد به خانواده اصلی می شود. دیگر اینکه جنابعالی ، هیچ گاه در صدد قطع رابطه همسرتان با خانواده  و فامیلش نباشید البته منطقی می گویید و ارتباط با فامیل های دور شاید ضرورتی نداشته باشد ولی خانواده همسرتان به دلیل فرهنگی که دارند آن را مهم می شمارند. به هر حال قطع یکباره اینگونه ارتباطات به صلاح نیست؛ چه آنکه قطع این ارتباط، موجبات خلاء روحی و سلب آرامش روانی وی می گردد. که تبعات آن، اول از همه گریبانگیر خود شما خواهد شد و تأثیر مستقیمی بر کیفیت زندگی مشترکتان خواهد داشت. از سوی دیگر، کینه و نفرت ایجاد شده به خاطر این رفتارها، تا آخر عمر در ذهن همسرتان و خانواده اش باقی خواهد ماند و با کوچکترین تلنگر و لرزه ای زنده خواهد شد. سعی کنید با برخورد خوب و پیدا کردن علایق و خواسته های او، با محبت، و مهربانی و فضاسازی آرام وجذاب ، همسرتان را به سمت خودتان بکشید و تلاش کنید که همسرتان پذیرای حرف های شما باشد و در او نسبت به خودتان اعتماد ایجاد کنید.

لازم به ذکر است که برای داشتن یک ازدواج موفق و پایدار نیاز است که مراحل تکاملی قبل از ازدواج توسط دختر و پسر با موفقیت طی شده باشد و آنها از بلوغ عقلی و استقلال عاطفی- روانی برخوردار شده باشند. گاهی بنا به دلایلی در یک خانواده یکی از اعضا به عضو دیگر خانواده به شدت وابسته می شود. در این حالت مثلا پسر خودش را مسئول احساسات اعضای خانواده اش می داند و تلاش می کند با رفتارهایش او را خوشحال کند. هر گونه رفتار مستقل پسر، خانواده اش را آشفته می کند. این وابستگی عاطفی به ارتباطات صمیمانه فرزند با دیگران لطمه می زند و اگر در این مرحله ازدواج کند، مشکلاتی خواهد داشت. محبت به همسر می تواند باعث رابطه صمیمانه و خوشایند شود اما نمی تواند ویژگی های شخصیتی او را تغییر دهد مگر همسر داوطلبانه در پی تغییر باشد و عشق و محبت موجود در رابطه زناشویی او را در این مسیر دلگرم کند. برای استقلال خانواده به تلاش زن و شوهر و پذیرش خانواده های هر دو نیاز است. گاهی برای این کار نیاز به زمان داریم و همسران باید شخصیتی نسبتا مستقل داشته باشند و تلاش کنند با گذر زمان خانواده خود را با شرایط جدید سازگار کنند تا استقلال خانواده جدید را به رسمیت بشناسند. چنانچه زن یا شوهر به خانواده اولیه وابسته باشند نمی توانند از عهده این وظیفه تکاملی مهم برای داشتن خانواده ای مستقل و شاد برآیند.

قدم بعدی اینست که: در جستجوی علت این وابستگی باشید. در صورتی که علت این وابستگی، از رفتار شما نشات می گیرد، مثلا عدم توجه شما نسبت به او، کمبود عاطفه بین شما و همسرتان، عدم حمایت شما از وی، رفتارهای غیر منطقی و نسنجیده شما در برخورد با مشکلات و...، درصدد تغییر رفتارتان بر آیید. اگر گرایش افراطی او به خانواده اش، علتی دیگر داشته باشد، بهتر است این موضوع را با یک مشاور و خانواده درمانگر در میان بگذارید و برای رفع آن از وی راه حل بخواهید. اگر بتوانید همسرتان را تشویق به شرکت در جلسات زوج درمانی بنمایید، بسیار به موفقیت نزدیک شده اید. مشاور می تواند با توجه به روش خود موضوع را مطرح کند و آن را ریشه یابی کند چون بعضی مواقع وابستگی افراد به خانواده شان شدید تر از چیزی است که در ظاهر وجود دارد و ممکن است خطرات بعدی را برای زندگی مشترکتان به همراه داشته باشد. مشاور با بررسی موضوع و تشخیص عمق آن، بهتر می تواند در پی حل آن برآیید. توجه داشته باشید که در مواردی که وابستگی شدید باشد فرد در زندگی زناشویی و حتی تربیت فرزند با مشکل مواجهه می شود، لذا نیاز به درمان می باشد. در پایان توصیه می کنیم رفت و آمد همراه با همسرتان به قم را به همین منوال حفظ کنید و با افرادی بیشتر مراوده داشته باشید که شما و همسرتان را مورد احترام قرار می دهند.

موفق باشید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مشاوره مرتبط