مکیال

با عرض سلام و خسته نباشید و تبریک ایام کرامت. دختری هستم 25 ساله اهل تهران کارشناس میکروبیولوژی و متاهل....

با عرض سلام و خسته نباشید و تبریک ایام کرامت. دختری هستم 25 ساله اهل تهران کارشناس میکروبیولوژی و متاهل. همسرم هم 30 ساله اهل تهران کارشناس رادیولوژی ست. هر دو مذهبی هستیم (تقریبا). من تنها فرزند خانواده هستم و شرایط زندگی جوری نبوده که لوس بار بیایم! پدرم را در سال 85 از دست دادم. همسرم سومین فرزند خانواده بوده و 4 خواهر دیگر نیز دارد. سال 86 بعد از 5 ماه نامزدی عقد کردیم و سال 87 ازدواج کردیم. (خواستگاری ما کاملا سنتی و خانوادگی بود. مبنا را بر عقل گذاشتیم و به دور از احساس و با تدبیر و تحقیق و توکل تصمیم گرفتیم). الحمدلله با همسرم هیچ مشکل جدی نداشتیم تا زمانی که رفت و آمدهای اکثرا بد موقع پدر و مادر همسرم به منزل ما و شب ماندنهای آنها شروع شد. تا جایی که باعث شد من نسبت به خانواده همسرم جبهه گرفته و دیگر مثل گذشته با آنها صمیمی نباشم (اما احترامشان محفوظ بود و هست). همسرم در این میان سیاستی را که لازمه بین رابطه مادر شوهر و عروس! بود را نداشت و این باعث یک سری از مشکلات شد. مشکلی که از ابتدا با همسرم داشتم و الان پررنگ تر شده این است که ایشان در مواقع بروز مشکلات با من حرف نمی زند و مشکلات را حل هم نمی کند. نمی دانم چرا فکر می کند زمان همه مشکلات درون من را حل می کند. این باعث فاصله بین ما و دلگیری من شده و حرفایی روی دلم مانده که گاهی همه با هم سر باز می کند. همسرم به نیازهای من مثل مهربانی- نوازش- صحبت و شوخی- و آراستگی ظاهرش در منزل توجه نمی کند. (در ابتدا این طور نبود). در آستانه دومین سالگرد ازدواج روابط ما در خانه خیلی سرد شده با اینکه من از همان ابتدا تام سعیم بر این بوده که نیازهای او را در حد توانم برآورده کنم. البته او هم گلایه هایی از من دارد که بعضی هایش به حق است. اما او سردی رابطه ی ما را فقط و فقط تقصیر من می داند و می گوید تو نمی دانی احترام به پدر و مادر یعنی چه. او تمام حق را به خانواده اش می دهد طوری که من در حضور آنها احساس غریبی می کنم. من فکر می کنم که همسرم و خانواده اش یک سری روابط و مسایل را یاد نگرفته اند و در برخوردهایشان غرضی ندارند. اما جهل آنها مرا به سطوح آورده است. داشتم خودم را برای مادر شدن آماده می کردم که پشیمان شدم و خدا را شکر کردم که در این شرایط بچه نداریم. واقعا مساله طوری شده که ما حرف همدیگر را نمی فهمیم و من دیگر نمی دانم چه کنم. از درون احساس پژمردگی میکنم. در ضمن ما هر دو نسبت به دینمان کمی کاهل شده ایم که این از همه بیشتر مرا رنج می دهد. خواهش می کنم هر چه زودتر راههایی کاربردی پیش پایم بگذارید. اجر شما با امام زمان(عج)
يکشنبه، 18 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

مکیال

با عرض سلام و خسته نباشید و تبریک ایام کرامت. دختری هستم 25 ساله اهل تهران کارشناس میکروبیولوژی و متاهل....

مکیال ( تحصیلات : لیسانس ، 25 ساله )

با عرض سلام و خسته نباشید و تبریک ایام کرامت.
دختری هستم 25 ساله اهل تهران کارشناس میکروبیولوژی و متاهل. همسرم هم 30 ساله اهل تهران کارشناس رادیولوژی ست. هر دو مذهبی هستیم (تقریبا).
من تنها فرزند خانواده هستم و شرایط زندگی جوری نبوده که لوس بار بیایم! پدرم را در سال 85 از دست دادم. همسرم سومین فرزند خانواده بوده و 4 خواهر دیگر نیز دارد. سال 86 بعد از 5 ماه نامزدی عقد کردیم و سال 87 ازدواج کردیم. (خواستگاری ما کاملا سنتی و خانوادگی بود. مبنا را بر عقل گذاشتیم و به دور از احساس و با تدبیر و تحقیق و توکل تصمیم گرفتیم). الحمدلله با همسرم هیچ مشکل جدی نداشتیم تا زمانی که رفت و آمدهای اکثرا بد موقع پدر و مادر همسرم به منزل ما و شب ماندنهای آنها شروع شد. تا جایی که باعث شد من نسبت به خانواده همسرم جبهه گرفته و دیگر مثل گذشته با آنها صمیمی نباشم (اما احترامشان محفوظ بود و هست). همسرم در این میان سیاستی را که لازمه بین رابطه مادر شوهر و عروس! بود را نداشت و این باعث یک سری از مشکلات شد. مشکلی که از ابتدا با همسرم داشتم و الان پررنگ تر شده این است که ایشان در مواقع بروز مشکلات با من حرف نمی زند و مشکلات را حل هم نمی کند. نمی دانم چرا فکر می کند زمان همه مشکلات درون من را حل می کند. این باعث فاصله بین ما و دلگیری من شده و حرفایی روی دلم مانده که گاهی همه با هم سر باز می کند. همسرم به نیازهای من مثل مهربانی- نوازش- صحبت و شوخی- و آراستگی ظاهرش در منزل توجه نمی کند. (در ابتدا این طور نبود). در آستانه دومین سالگرد ازدواج روابط ما در خانه خیلی سرد شده با اینکه من از همان ابتدا تام سعیم بر این بوده که نیازهای او را در حد توانم برآورده کنم. البته او هم گلایه هایی از من دارد که بعضی هایش به حق است. اما او سردی رابطه ی ما را فقط و فقط تقصیر من می داند و می گوید تو نمی دانی احترام به پدر و مادر یعنی چه. او تمام حق را به خانواده اش می دهد طوری که من در حضور آنها احساس غریبی می کنم. من فکر می کنم که همسرم و خانواده اش یک سری روابط و مسایل را یاد نگرفته اند و در برخوردهایشان غرضی ندارند. اما جهل آنها مرا به سطوح آورده است. داشتم خودم را برای مادر شدن آماده می کردم که پشیمان شدم و خدا را شکر کردم که در این شرایط بچه نداریم. واقعا مساله طوری شده که ما حرف همدیگر را نمی فهمیم و من دیگر نمی دانم چه کنم. از درون احساس پژمردگی میکنم. در ضمن ما هر دو نسبت به دینمان کمی کاهل شده ایم که این از همه بیشتر مرا رنج می دهد. خواهش می کنم هر چه زودتر راههایی کاربردی پیش پایم بگذارید. اجر شما با امام زمان(عج)


مشاور: hassan najafi

مخاطب گرامی پرسشتان را مطالعه کردیم و مشکل را به این صورت تبیین می کنیم که، شما با خانواده همسرتان مشکل دارید، نحوه برخورد شما را دقیقاً نمی دانیم که به چه صورت بوده، همسر شما نتوانسته در حل مشکل کمکی نماید و در نهایت مشکل گسترش یافته به میان شما دو نفر کشیده شده است. اول می خواهیم بدانید که مشکلات با خانواده همسر یک مشکل بسیار رایج در همه دنیاست. حتی کشورهای توسعه یافته که بنیان خانواده در آن ها بسیار سست شده و فرزندان وابستگی به خانواده ندارند، مشکل خانواده همسر همچنان جزء 5 عامل اصلی طلاق محسوب می شود. این نشان می دهد که ، در اینجا مرزهای مین گذاری شده مخفی هست که لازم است بسیار با احتیاط در بین شان حرکت کنید و کوچکترین اشتباه منجر به انفجار می شود. خصوصاً در اوایل ازدواج که رابطه زن و شوهر متزلزل و نونهال است، هرگونه مشکلی می تواند به راحتی رابطه شان را مخدوش کند. دوست عزیز حدس ما اینست که در ارتباط با خانواده همسرتان شتاب زده عمل کرده اید. خصوصاً این که همسر شما تک پسر خانواده است و احتمالاً دور از خانواده هم زندگی می کند و اینکه 4 خواهر دارد (پس شما لازم بوده خود را با 5 خانم هماهنگ کنید). تمامی این ها در فرهنگ ما خط قرمز ها را نشان می دهد که شما به آنها بی توجه بوده اید. از طرفی شوهر شما هم قطعاً تحت فشار خانواده خود قرار دارد و نتیجه اش تغییر رفتاری است که شما از او می بینید. مطمئن هستیم قصدش بی توجهی به شما نیست و کلاً دچار افسردگی خفیف شده است. مسئله دیگری که مایلیم در اینجا اضافه کنیم اینست که، در متن خواندیم که گفته بودید تک فرزندهستید ولی لوس نیستید. قطعاً هم همینطور است. بحثی که در تک فرزندی وجود دارد و چون روبه رشد است و در آینده به معضل تبدیل خواهد شد اینست که بچه های تک فرزند تقسیم کردن را یاد نمی گیرند. دلیلی ندارد که یاد بگیرند،چون همیشه مالکیت مطلق داشته اند. احتیاجی نبوده چیزی را با کسی تقسیم کنند و حالا شما با فردی ازدواج کرده اید که 4 فرزند در خانواده بوده اند. طبیعتاً تنها بودن و انفرادی بودن را نمی تواند تحمل کند. درست همانطور که شما شلوغی و درهم برهم بودن روابط را نمی توانید تحمل کنید اینها مسائل بسیار مهمی است که قبل از ازدواج لازم است بررسی شود ولی غافل از آن که ما خودمان را نمی شناسیم و از ترجیحاتمان خبر نداریم. و حالا حل مشکل: دوست عزیز شما همان زمانی که طول کشید تا رابطه شما خراب شود، همان مقدار و شاید کمی بیشتر هم زمان لازم است تا رابطه شما بهتر و پخته ترشود.در ابتدا چند ماهی (شاید حدوداً 6 ماه) لازم است که شما به تنهایی مشاوره بروید، کتاب بخوانید، کارگاه شرکت کنید تا شوهر شما تغییر نگرش و رفتاری از شما ببیند، انرژی بگیرد. پس از آن ادامه راه را باهم روی ارتباطتان کار کنید. در غیر این صورت شوهر شما هیچ گونه همکاری نخواهد داشت. به شما مشاوره توصیه می کنیم و کتاب های عشق هرگز کافی نیست از بک و ازدواج بدون شکست از گلاسر و یک عاشقانه آرام از نادر ابراهیمی را مطالعه نمایید. در صورتی که در اصفهان سکونت دارید از کارگاه های فرهنگسرای پرسش هم می توانید استفاده کنید. موفق باشید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.