چهارشنبه، 17 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

با توجه به آيه 101 سوره توبه خداوند به حضرت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مي فرمايد: تعدادي از منافقين هستند که تو آنان را نمي شناسي ولي ما آنان را مي شناسيم اين آيه به ظاهر با علم لدني اهل بيت و اينکه ايشان مظهر تام صفات الهي هستند در تضاد است. اگر پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و اهل بيت ايشان از علم غيب بهره مندند چگونه منافقين را نمي شناسند؟


پاسخ :
بحث پيرامون علم غيب پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار- علیهم السلام- از قديم الايام مورد توجه بزرگان و علماي اسلام بوده، که در اين مورد اختلافاتي جزئي در دايره وسعت علم آن بزرگواران،ديده مي شود، که ما سعي مي کنيم به صورت فشرده اين مطلب (وجود علم غيب) را روشن کنيم.
ابتدا بيان چند نکته لازم و ضروري است:
1. با رجوع به آيات قرآن سه برداشت از علم غيب مي شود:
الف: مخصوص خداوند است مثل إنما الغيب لله[1] (علم غيب مخصوص خداوند است) و آياتي ديگر.[2]
ب: نفي علم از غير خداوند (که شامل پيامبران و امامان مي شود) مثل و لا تقف ما ليس لک به علم[3] (و هر چه را که علم نداري دنبال مکن) و آيات ديگر.[4]
ج: اثبات علم غيب براي پيامبران و بندگان صالح مثل: فلا يظهر علي غيبه احدا الاّ من ارتضي من رسول[5] (يعني خداوند بر غيب خود احدي را جز کساني که مي پسندد، از پيامبران، اطلاع نمي دهد) و آيات ديگر.[6]
بزرگان معمولا در آيات متشابه، اين آيات را بررسي کرده اند و از مجموع آنها اين گونه نتيجه گرفته اند که مقصود از آيات قسم اول و دوم (اختصاص علم غيب به خداوند و نفي آن از پيامبران و امامان) مطلق علم غيب است که ذاتا و اصالتاً از آن خداوند است و مالک حقيقي اوست و غير او ذاتا علم غيب نمي دانند و مقصود از آيات قسم سوم (که اثبات علم غيب براي پيامبران و امامان مي کنند) اين است که پيامبران و ائمه اطهار – عليهم السلام- به واسطه تعليم خداوند (يا از طريق وحي يا الهام و... ) از غيب آگاهي پيدا مي کنند و صاحب علم غيب مي شوند.
2. مطلب ديگر اينکه دايره و محدوده اين علم غيب تا کجاست که بيشتر اختلاف و نظرات در اين زمينه بوده است بزرگاني چون مرحوم سيد مرتضي[7] و شيخ طوسي[8]و شيخ مفيد[9] اين علم را محدود مي دانند و به طور کلي بر اين باورند که: علم آنان هم چون علم بشر محدود به ظواهر است و در محدوده احکام ديني و اموري که حکومت و رياست امام اقتضاي آن را دارد، مي باشد و الزامي است، اما علم وي به بواطن و اسرار ديگران از طريق تعليم خداوندي است و آن هم در برخي از موارد به او و بر طبق حکمت داده مي شود و در بعضي از موارد هم طبق حکمت خويش پاره اي از آن علوم را از وي منع مي کند، ايشان مي فرمايند: آگاهي اين بزرگواران به نهان آدميان لازمه عقلي براي آنان نيست و نمي توان گفت عقل و خرد اين را واجب مي داند هر چند که اين مطلب (داشتن علم غيب) کرامت و لطفي است که خداوند در حق آنان روا داشته است. پس امام بايستي از خطا و اشتباه در اجراي احکام شرعي مبرّا و منزه باشد اين نکته ايجاب مي کند که امام نسبت به احکام ديني وقوف داشته باشد نه اينکه نهان و باطن آدميان را بداند. مرحوم ابوالفتح محمد بن علي کراجکي (از شاگردان مرحوم شيخ مفيد و سيد مرتضي) مي فرمايد: امامان در کمال دانش و عصمت هستند و خداوند تمام آنها را به ايشان تعليم داده و به تمام اسرار آگاهند اما نه به صورت مستمر و پيوسته ، بلکه در مقاطعي ممکن است امري (طبق مصلحت) از ايشان پنهان بماند.[10]
پس اين دو نکته بيان کرد که اولا: علم غيب ذاتاً و اصالة از آن خداوند مي باشد و ديگران بالعرض و با اذن و لطف او صاحب اين علم مي شوند و ثانياً: (طبق نظر برخي از علماء) اين علم بالعرض، محدود مي باشد و در مقاطعي طبق حکمت قطع مي شود و يا از آن استفاده نمي کنند (يعني شأني است).
حال پيرامون آيه 101 سوره توبه بحث را ادامه مي دهيم. خداوند در اين آيه مي فرمايد: تو منافقان را نمي شناسي اما ما مي شناسيم، از سویی علم غيب براي پيامبر و ائمه اطهار – عليهم السلام- به اجماع و اتفاق مسلمين و شيعيان (براي آن بزرگواران ) ثابت شده است و از سوی دیگر این اعتقاد با ظاهر آيه سازگار نيست، حال چه باید کرد؟
بزرگان و مفسران ما تفاسير متعددي از آيه کرده اند که با بيان آنها اين شبهه رفع مي شود از جمله اين تفاسير اينکه:
1. علم غيب دو گونه است، علم غيب بالذات و بالعرض، که اولي مخصوص خداوند و دومي مخصوص پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و امامان معصوم -عليهم السلام- مي باشد لذا هر کجا که خداوند علم غيب را از ديگران نفي مي کند علم غيب بذات است نه بالعرض، به اين بيان که هر وقت اذن و اراده ما بر اين شد که تو از اسرار آنان آگاه شوي، آگاه خواهي شد و هر وقت اراده ما غير اين باشد آگاه نخواهي شد (و در اين آيه اراده بر عدم آگاهي بوده است).
2. با توجه به اينکه (طبق نظر برخي از علماء چون شيخ مفيد و شيخ طوسي و سيد مرتضي که بيان شده و...) علم و آگاهي از درون و باطن افراد لازمه عقلي براي پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و امام ندارد (چون صدور احکام الهي بر طبق ظاهر است نه باطن) و عقل حکم نمي کند و واجب نمي داند که حتما پيامبر اکرم و امام از درون مردم آگاه باشند (مگر در مواردي خاص که به عصمت و مقام آنها خدشه اي وارد شود) لذا در اين آيه هم نفي اين علم از پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ منافاتي با علم به غيب داشتن او ندارد چون لازمه علم غيب آگاهي از تمام اسرار نيست (طبق اقوال بزرگان)[11] (پس علم غيب دارند اما محدود است).
3. با توجه به اينکه پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار – عليهم السلام- هم داراي علم عادي هستند و هم علم الهي اين عدم علمي که خداوند در اين آيه به پيامبر اکرم نسبت داده اند عدم علم عادي پيامبر اکرم از احوال آنان مي باشد نه علم غير عادي، آيت الله مکارم شيرازي در تفسير اين آيه مي فرمايد: «البته اين اشاره به علم عادي و معمولي پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ است ولي هيچ منافاتي ندارد که او از طريق وحي و تعليم الهي به اسرار آنان کاملا واقف گردد».[12]
به عبارت ديگر خداوند مي فرمايد: تو اي پيامبر اکرم با چشم ظاهر آنان را نخواهي شناخت هر چند اگر ما بخواهيم آنان را با چشم باطني به تو خواهيم شناساند هم چنان که در آيه 30 سوره محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد: «و لو نشاء لأريناکهم؛ اگر ما اراده کنيم تو آنان را خواهي شناخت» (اين تفسير از همه مناسب تر است).
4. بعضي از مفسرين بر اين عقيده اند اينکه خداوند مي فرمايد: تو آنان را نمي شناسي علي اليقين نمي شناسي يعني اين گونه نيست که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ به طور کلي منافقان را نشناسد بلکه به صورت خاص احوال خاص آنان را نمي شناسد.[13]
5. برخي بر اين عقيده اند که مراد خداوند از خطاب عدم علم به منافقين، خطاب به عدم علم به عاقبت آنها مي باشد يعني تو اي پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ چه مي داني که آنان عاقبت، اهل بهشت مي شوند يا اهل آتش، به عبارت ديگر وجود کلمه اي بنام عاقبت را در تقدير قائلند يعني عدم علم تو (پيامبر) به عاقبت آنها.[14]
6. مرحوم حلي احتمالي داده اند و آن اينکه: خداوند ابتدا آيه را بر پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نازل کرده و بعد احوال منافقان را بر پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ عرضه کرده و از حال آنان اطلاع پيدا کرده يعني عرضه شدن احوال منافقان بعد از نزول آيه بوده، لذا خداوند به اعتبار قبل از عرضه شدن پيامبر اکرم ص به احوال آنان، عدم علم را به پيامبر اکرم ص نسبت داده است.[15]
با توجه به مطالبي که گفته شد روشن شد که به هيچ وجه اين آيه مخالفتي با علم غيب پيامبر اکرم ص و امامان معصوم ع ندارد زيرا در مقطعي بخاطر مصلحتي خداوند اراده کند که اين بزرگواران از علم غيب استفاده نکنند منافاتي با نداشتن اين علم در وجود آنان ندارد چون ما روايات زيادي هم دال بر علم لدني و غيب اين بزرگواران داريم از باب نمونه، حضرت علي ع مي فرمايد: علم غيب را جز خدا کسي نمي داند و غير آن (جز بعضي از موارد که ما علم نداريم و مخصوص خداوند است) دانشي است که خداوند آن را به پيامبر اکرم ص تعليم داد و آن حضرت به من آموخت و دستور داد تا سينه ام آن را فرا گيرد و مرا خواند تا آن را فرا گيرم»[16] و در تأييد اين مطلب که اين بزرگواران هميشه از علم خود استفاده نمي کردند و سعي مي کردند مثل مردم عادي زندگي کنند، اين حديث از حضرت علي ع است که فرمود: «بخدا سوگند اگر بخواهم از تمامي کار و امور شما خبر دهم، مي توانم».[17]
پس نتيجه بحث اين شد عدم علمي که خداوند به پيامبر اکرم در اين آيه نسبت داده علم عادي پيامبر اکرم بوده نه علم غيب، يعني با توجه به اينکه پيامبر اکرم بدون استفاده از علم الهي از آنان مطلع نبوده و نخواسته که از علم غيب استفاده کند (و موارد ديگري که اشاره شد)، خداوند اين نسبت را به ايشان داده است و الاّ اگر مي خواست و اراده الهي بر اين مي شد که پيامبر اکرم بداند، مي دانست.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ کتب تفسير نمونه ، ج8، ص112 و محاسن التأويل ج5، ص487 و مجموع الرسائل سيد عبد الحسين لاري قسمت محکم و متشابه، ص415، و انوار درخشان سيد محمد حسين حسيني همداني، ج4، ص204 و تفاسير ديگري مثل اثنا عشر و الميزان و... .

پی نوشتها:
[1]. يونس / 20.
[2]. هود / 123 و انعام / 59 و...
[3]. اسراء / 36.
[4]. اعراف / 188 و هود / 49 و....
[5]. جن / 26.
[6]. آل عمران / 179.
[7]. مجله حوزه، بهمن سال 1371ش، شماره 54، (برگرفته از کتاب تنزيه الأنبياء ص180).
[8]. مجله شماره 54 حوزه در بهمن 1371ش، برگرفته از کتاب تمهيد الأصول في علم الکلام، ص813.
[9]. در الفصول المختاره، ص113، ناشر: دارالمفيد، بيروت، چاپ دوم، 1414ق.
[10]. مرحوم کراجکي در کنز الفوائد (رساله جمال اعتقاد اهل الأيمان)، ص112، ناشر: مکتبه المصطفوي، قم، سال 1410ق.
[11]. شيخ مفيد در الفصول المختاره، ص113، ناشر: دارالمفيد، بيروت لبنان، چاپ دوم، سال 1414ق. و کلام شيخ طوسي در مجله شماره 54 حوزه بهمن، سال 1371ش، (کتاب تمهيد الأصول في علم الکلام، ص813) و در همين مجله کلام سيد مرتضي (در تنزيه الأنبياء، ص180)است.
[12]. تفسير نمونه، ج8، ص112، چاپ: دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1374ش.
[13]. حلي در سعد السعود للنفوس منضود، ص223، ناشر: محمد کاظم الکبتي، قم، و همچنين محمد جمال الدين قاسمي، در محاسن التأويل، چاپ: دارالکتب العلميه، بيروت، 1418ق، ص487، ج5، اين نکته را بيان کرده اند.
[14]. محمد بن احمد قرطبي در الجامع لأحکام القرآن، ج8، ص241، انتشارات ناصرخسرو، تهران، سال 1364ش.
[15]. همان کتاب، سعد السعود للنفوس منضود، ص223.
[16]. نهج البلاغه، خطبه، 128، ص186، انتشارات دارالهجره قم.
[17]. نهج البلاغه، خطبه 175، ص250، انتشارات دارالهجره قم.
منبع: اندیشه قم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.