چهارشنبه، 17 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

اگر پيامبر اکرم- صلی الله علیه و آله - قرار بود خلفا را براي دور ماندن از تصاحب خلافت به لشکر اسامه بفرستد، چرا به آنها دستور صريحي براي اينکه شما نبايد در مسئله خلافت دخالت کنيد، صادر نکرد؟


پاسخ :
جريان خلافت و جانشيني پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و کارشکني هايي در اين باره، اين گونه نيست که از ماجرای لشکر اسامه شروع شده باشد و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در آن با صراحت سخن نگفته باشد؛ کارشکني درباره جانشيني پيامبر- صلی الله علیه و آله - و مخالفت با سخنان آن حضرت، سابقه اي طولاني دارد. مخالفت با کلام پيامبر- صلی الله علیه و آله - و شرکت در لشکر اسامه تقريباً از آخرین مراحل مخالفت ها با مسئله جانشيني پيامبر است. در حالي که دو روز بعد از نرفتن عده اي و مخالفت آنان از رفتن، اسامه به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ خبر داد. حضرت با حالت تب دار، دستمال بر سرش بسته، در مسجد حاضر مي شود و روي منبر رفته با صراحت تمام تأکيد به شرکت کردن در لشکر اسامه نموده و شرکت نکنندگان در آن را ملعون خواند. اين صراحت بيان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و لعن آن حضرت از مخالفين، سبب شد که گروه زيادي از مهاجرين و انصار از مدينه خارج شوند، جز عده اي خاص.[1] در رابطه با دستور پیامبر برا ی تجهیز لشکر اسامه و خروج افراد نکاتي لازم است مورد توجه قرار گیرد:
1. سيره پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ در رابطه با جنگ ها و اعزام لشکر، اين چنين نبودند که در موقع اعزام، مردم را به نام و تک تک افراد را دعوت کرده باشند، بلکه هميشه اعلان آن حضرت از طريق مسجد بوده و تعيين مسير مي کردند. در لشکر اسامه نيز چنين بود.
2. بر اساس آيه قرآن کريم که خدوند دستور اطاعت بدون قيد و شرط از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ داده فرمود: مَا آتکم الرُّسُولُ فخذوه... هر آنچه که رسول به شما دستور داد، اطاعت کنيد».[2] اطاعت واجب است، چه اين دستور به صورت اعلام عمومي باشد، يا به اسم، کسي را دستور بدهد. بنابراين، بر همه مسلمانان لازم بود که بايد اطاعت کنند و در لشکر اسامه شرکت نمايند. امّا عده اي با اين دستور صريح خداوند درباره اطاعت از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ، از دستور پيامبر مخالفت کرده در مدينه ماندند و در لشکر اسامه شرکت نکردند.
3. هنگامي که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مريض شد، در خانه ام سلمه بود. يک يا دو روز آنجا بود. تا اينکه عايشه آمده از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ درخواست کرد که در منزل او باشد. حضرت درخواست او را پذيرفت و به حجره عايشه منتقل شد. موقع نماز به مسجد رفت و بعد از نماز چند نفر به عيادت حضرت آمدند که ابوبکر و عمر با آنها بودند. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ خطاب به آنان کرد و فرمود: آيا به شما دستور ندادم که هر چه زودتر همراه اسامه حرکت کنيد؟! چرا از دستور من سرپيچي کرديد؟! ابوبکر بهانه آورد و گفت: من از مدينه خارج شدم، جهت مريضي شما بازگشتم. عمر بدون هيچ بهانه اي گفت: من خارج نشدم جهت مريضي شما ماندم. به دنبال آن، حضرت سه مرتبه فرمود: هر چه زودتر سپاه اسامه را حرکت دهيد، و زود ملحق شويد. و بعد فرمود: «لعن الله من تخلّف عن جيش اسامه؛ هر کسي از لشکر اسامه تخلف کند لعنت خدا بر او باد».[3]
4. در برخي از منابع اين جريان را چنين آورده اند: مريضي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ شدّت يافت. بلال اذان صبح را گفت. حضرت به مسجد نيامد. بلال رفت، ديد که حضرت از شدّت مريضي بيهوش شده است. با صداي بلند گفت: «الصلوه، یرحمکم الله» حضرت با صداي بلال به هوش آمد. فرمود: يکي به جاي من نماز بخواند. عايشه گفت: ابوبکر را خبر کنيد. حفصه گفت: عمر را خبر کنيد. حضرت فرمود: آنها مگر با لشکر اسامه نرفته اند؟... علي و عباس حضرت را به مسجد بردند، بعد از نماز سخن گفت و دستور داد هرچه زودتر به لشکر اسامه بپيونديد. سپس فرمود: «لعن الله من تخلّف...».[4]
به هر حال گذشته از مرحله اول و دستور عمومي، دفعه دوم حضرت با صراحت اعلام کرده و کساني را که از دستور مخالفت کنند، مورد لعن قرار داده است.
5. ابوبکر، در عين اينکه دستور صريح پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را شنيده، امّا آن را ناديده گرفته، بنا به نقل عايشه، ابوبکر گفت: امروز نوبت همسرم حبيبه دختر خارجة خزرجي است. مرکبش را سوار شده به «سُنح»، بالاي مدينه پيش همسرش رفت. [5] بنابراين، اين گونه نبوده است که کلام پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ درباره آنها صراحت نداشته باشد و يا اينکه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ جريان خلافت را مطرح مي کرد که شما حق نداريد در مسئله خلافت دخالت کنيد. مسئله خلافت در ميان صحابه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ يک امر مشهور و معلوم بود که همه مي دانستند که خلافت بعد از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از آن علي بن ابي طالب- علیه السلام - است. چنانکه يعقوبي مي نويسد: «مهاجر و انصار بعد از رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ ترديد نداشتند که خلافت از آن علي بن ابي طالب است».[6]
از مجموع اصحاب، تنها امام علي ـ عليه السلام ـ بود که در اين سپاه خوانده نشد. چون حضرت، امام علي ـ عليه السلام ـ را براي پرستاري و کارهاي خود نگه داشت. روز سوم مريضي، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از شدّت مريضي بيهوش شد، بعد از به هوش آمدن، چشم بازکرد، ديد علي نيست، فرمود: برادرم را فراخوانيد. عايشه گفت: منظورش ابوبکر است. حفصه گفت: عمر است. وقتي هر کدام اينها آمدند، حضرت نگاه مي کرد و بعد چشمانش را مي بست. تا اينکه بار سوم فرمود برادرم را فرا خوانيد. ام سلمه گفت: منظورش علي است. او را فراخواندند، علي ـ عليه السلام ـ آمد، حضرت او را در آغوش کشيد و به گوش او رمزي گفت... [7] در حالي که سر پيامبر- صلی الله علیه و آله - در آغوش علي ـ عليه السلام ـ بود روحش به عالم ملکوت پيوست.[8]
در حقيقت، اين صراحت گويي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بود، که منتظران رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ، هميشه مراقب اوضاع و احوال پيامبر- صلی الله علیه و آله - بودند و انتظار رحلت آن حضرت را مي کشيدند؛ تا اينکه انتظار چنين روزي همزمان با تشکيل لشکر اسامه شد؛ چون آنان در خانه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ افرادي خاص داشتند که لحظه به لحظه از احوال پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به آنان خبر مي دادند. مريضي آن حضرت با تشکيل لشکر اسامه شدت گرفت. شدّت گرفتن مريضي، سبب شد که آنان شرکت نکردن در لشکر اسامه را، بهانه مريضي آن حضرت گرفته، شرکت نکنند. از طرف ديگر، به فرض اينکه، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ صراحتا می گفت که در حکومت و خلافت دخالت نکنيد، امر مخالفت از اين بالاتر بوده است. چنانکه محمد بن ابوبکر در يک نامه به معاويه مي نويسد که در برابر خلافت علي ـ عليه السلام ـ مخالفت و کار شکني نکند، معاويه در جواب مي نويسد: ... اي فرزند ابوبکر، در زمان گذشته ما بوديم و پدر شما ابوبکر، فضيلت علي بن ابوطالب را مي دانستيم و او را خوب مي شناختيم. اولين کسي که حق اورا گرفت پدر شما ابوبکر و فاروقش عمر بود. آن دو نفر براي اين کار اتفاق قبلي داشتند... .[9]
در نتيجه اگر در جريان لشکر اسامه، حضرت دستور صريح مي دادند که در مسئله خلافت دخالت نکنند، براي آنان اثري نداشت. چون ديديم که به صراحت فرمود: مگر شما با سپاه اسامه نرفتيد، آنها پاسخ ندادند. بنابراين، پيامبر- صلی الله علیه و آله - به صراحت فرموده نه تنها آنها نباشند، بلکه برخي ديگر که فتنه انگيزند هم نباشند اما آنان تمرّد کردند و با سپاه اسامه همراه نشدند.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- سیره صحیح پیامبر اسلام،ترجمه دکتر سپهری
2- فروغ ابدیت،آیه الله ،سبحانی.

پی نوشتها:
[1]. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بيروت، دارالمعرفه ، 1412ق، ج2، ص190؛ شهرستاني، عبد الکریم، الملل و النحل، مقدمه چهارم، ص29؛ ، ابن ابي الحديد، عز الدین، شرح نهج البلاغه، بيروت، مؤسسه الاعلمی، 1412ق، ج2، ص20.
[2]. سوره حشر آیه 7؛ ابن ابي الحديد، پیشین، ج6، ص 52 ؛ شهرستانی، پیشین، حاشيه فصل 1، ص20؛ مفيد،محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 979؛ ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، ج2، ص298 و... .
[3]. ابن ابی الحدید، پیشین، ج6، ص52 ؛ شهرستانی، پیشین، حاشيه فصل 1، ص20؛ مفيد، پیشین، ج2، ص979؛ ابن هشام، پیشین، ج2، ص298 و... .
[4]. ابن اسحاق، محمد، السیر و المغازی، مصر، نشر الطباعه للشرکاء، ج4، ص291، (به روايت عبدالله بن عمروعاص)، ؛ مفيد، پیشین، ج2، ص180 ؛ابن ابي الحديد، پیشین، ج9، ص197.
[5]. واقدي، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1405ق، ج3، ص117ـ120؛ بيهقي، احمد بن حسین، دلائل النبوه و معرفه احوال صاحب الشریعه، ج7، ص201.
[6]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب،تاريخ الیعقوبی، بيروت، دارصادر، بيروت، بي تا، ج2، ص124.
[7]. ابن اسحاق، پیشین، ج4، ص305؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج1، ص17.
[8]. نهج البلاغه، خطبه 197؛ مفيد، پیشین، ج1، ص187.
[9]. ابن ابي الحديد، پیشین، ج1، ص284؛ مسعودي، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص21.
منبع: اندیشه قم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.