پرسش :
در دوران 25 سال بعد از پيامبر(ص) بر امام علي(ع) چگونه گذشت؟
پاسخ :
تعبيرات امام علي(عليه السلام) در خطبه3 و 26 نهج البلاغه، نشان مى دهد كه على (عليه السلام) در آن دوران 25 ساله اى كه او را از تصدّى خلافت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) باز داشته بودند، ساعت ها و روزهاى بسيار تلخ و دردناكى را مى گذارند. نه به خاطر اين كه در رأس حكومت نيست، چرا كه خودش صريحاً بى اعتنايى خويش را به اين امر در خطبه هاى متعدّد بيان كرده و روشن ساخته است كه اين مقام تنها يك مسؤوليت الهى است، نه وسيله اى براى افتخار و مباهات، بلكه براى اين شديداً ناراحت بود كه مى ديد مردم تدريجاً از روح اسلام دور مى شوند و بسيارى از سُنَن جاهلى زنده مى شود و سرانجام همان شد كه تاريخ نشان داد; يعنى معاويه به حكومت رسيد و خلافت رسول الله را به نوعى سلطنت خودكامه پر زرق و موروثى تبديل كرد و بعد از او يزيد و يارانش بر آن تخت نشستند. و مرتكب اعمالى شدند كه در بدترين حكومت هاى خودكامه كم نظير است.
تعبيرات پرمعناى امام (عليه السلام) در اين جمله ها نشان مى دهد كه چگونه تبليغات گسترده و شديد سردمداران حكومت از يك سو، و تهديد و اِرعاب مردم از سوى ديگر، امام (عليه السلام) را كه شايسته ترين فرد براى خلافت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود و از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز براى همين منصب تعيين شده بود، به انزوا كشاند تا آنجا كه جز اهل بيتش، كسى به عنوان يار و ياور براى او باقى نمانده بود! در حديث معروفى كه مورخان نقل كرده اند مى خوانيم كه على (عليه السلام) مى فرمود: «لَو وَجَدْتُ أَربَعينَ ذَوِى عَزم لَقاتَلْتُ»; (اگر چهل نفر از افراد با اراده و مصمّم مى يافتم همراهِ آنها پيكار مى كردم و اجازه نمى دادم حكومت اسلامى را از مسيرى كه پيامبر (عليه السلام) تعيين كرده بود، منحرف سازند) .
و نيز اين تعبيرات نشان مى دهد كه حاميان خلافت، حتى از كشتن اهل بيت امام(عليه السلام) نيز اِبا نداشتند چرا كه مى فرمايد: «فَضَنَنْتُ بِهم عَنِ الْمَوتِ»؛ (من دريغ داشتم كه آنان را به كام مرگ بفرستم). و اين به راستى عجيب و وحشتناك است! هر چند اين گونه مسائل مهم اخلاقى، در عالم سياست و حكومت شگفت انگيز نيست!
اين احتمال نيز وجود دارد كه حاميان متعصّب خلافت، منتظر بهانه اى بودند تا فرزندان امام (عليه السلام) را كه احتمال جانشينى آنان را در آينده مى دادند، از ميان بردارند تا كسى براى تصدّىِ پُست خلافت، از اهل بيت باقى نماند.
اما درباره اين كه اين دوران تا چه حد در كام امام (عليه السلام) تلخ و ناگوار بود، بايد گفت در حقيقت سخت ترين روزهاى عمر امام (عليه السلام) همين ايام بود كه در گوشه خانه نشسته و ناظر اَعمالِ بى رويه اى بود كه به نام حكومت اسلامى انجام مى گرفت، اعمالى مانند تحريف عقايد و اشتباه در فهم احكام اسلام و ارتكاب انواع تبعيضات و بى عدالتى ها و سرانجام تبديل حكومت اسلامى به سلطنت خودكامه اى همانند سلطنت فرعون و قيصر و كسرا.
در نامه 62 نهج البلاغه، نيز امام(عليه السلام) مى فرمايد: «به خدا سوگند! من، هرگز باور نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب، بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش، از من دور سازد! تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود كه با او بيعت كردند (كسى كه من او را شايسته اين مقام نمى ديدم و مشكلات عظيم جامعه اسلامى را در دوران حكومت وى بوضوح پيش بينى مى كردم). من دست روى دست گذاشتم و از بيعت خوددارى كردم. (نه توان مخالفت بود و نه جاى همكارى) تا اين كه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را نابود سازند. (اينجا بود) ترسيدم اگر اسلام و اهل آن را يارى نكنم، شاهد شكاف در بنيان نيرومند اسلام يا محو آن بوده باشم كه مصيبتش براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بسيار سنگين تر بود... لذا براى دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و دين اسلام از (خطر منافقان و دشمنان اسلام) رهايى يافت ...؛ فَنَهَضْتُ فى تِلْكَ الاحداثِ حَتّى زاحَ الْباطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدّينُ وَ تَنَهْنَهَ.»
اين تعبيرات نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) در آن دوران در ميان دو مسأله ناگوار گرفتار بود: در يك سو از دست رفتن حقِّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده مى كرد، حقّى كه با از بين رفتنش انحرافات عجيبى پيدا شد، و از سوى ديگر توطئه شديد منافقان و دشمنان اسلام را مى ديد كه براى نابودى و محو اسلام، كمر بسته بودند و سوگند خورده بودند. و امام (عليه السلام) بر اساس قاعده منطقى و عقلانى و شرعىِ اهمّ و مهم، به يارى اسلام شتافت و در برابر مشكل نخست دندان بر جگر گذاشت و ناراحتى ها را تحمّل كرد.
منبع: پيام امام علي(عليه السلام)، جلد2، ص 117.
تعبيرات امام علي(عليه السلام) در خطبه3 و 26 نهج البلاغه، نشان مى دهد كه على (عليه السلام) در آن دوران 25 ساله اى كه او را از تصدّى خلافت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) باز داشته بودند، ساعت ها و روزهاى بسيار تلخ و دردناكى را مى گذارند. نه به خاطر اين كه در رأس حكومت نيست، چرا كه خودش صريحاً بى اعتنايى خويش را به اين امر در خطبه هاى متعدّد بيان كرده و روشن ساخته است كه اين مقام تنها يك مسؤوليت الهى است، نه وسيله اى براى افتخار و مباهات، بلكه براى اين شديداً ناراحت بود كه مى ديد مردم تدريجاً از روح اسلام دور مى شوند و بسيارى از سُنَن جاهلى زنده مى شود و سرانجام همان شد كه تاريخ نشان داد; يعنى معاويه به حكومت رسيد و خلافت رسول الله را به نوعى سلطنت خودكامه پر زرق و موروثى تبديل كرد و بعد از او يزيد و يارانش بر آن تخت نشستند. و مرتكب اعمالى شدند كه در بدترين حكومت هاى خودكامه كم نظير است.
تعبيرات پرمعناى امام (عليه السلام) در اين جمله ها نشان مى دهد كه چگونه تبليغات گسترده و شديد سردمداران حكومت از يك سو، و تهديد و اِرعاب مردم از سوى ديگر، امام (عليه السلام) را كه شايسته ترين فرد براى خلافت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود و از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز براى همين منصب تعيين شده بود، به انزوا كشاند تا آنجا كه جز اهل بيتش، كسى به عنوان يار و ياور براى او باقى نمانده بود! در حديث معروفى كه مورخان نقل كرده اند مى خوانيم كه على (عليه السلام) مى فرمود: «لَو وَجَدْتُ أَربَعينَ ذَوِى عَزم لَقاتَلْتُ»; (اگر چهل نفر از افراد با اراده و مصمّم مى يافتم همراهِ آنها پيكار مى كردم و اجازه نمى دادم حكومت اسلامى را از مسيرى كه پيامبر (عليه السلام) تعيين كرده بود، منحرف سازند) .
و نيز اين تعبيرات نشان مى دهد كه حاميان خلافت، حتى از كشتن اهل بيت امام(عليه السلام) نيز اِبا نداشتند چرا كه مى فرمايد: «فَضَنَنْتُ بِهم عَنِ الْمَوتِ»؛ (من دريغ داشتم كه آنان را به كام مرگ بفرستم). و اين به راستى عجيب و وحشتناك است! هر چند اين گونه مسائل مهم اخلاقى، در عالم سياست و حكومت شگفت انگيز نيست!
اين احتمال نيز وجود دارد كه حاميان متعصّب خلافت، منتظر بهانه اى بودند تا فرزندان امام (عليه السلام) را كه احتمال جانشينى آنان را در آينده مى دادند، از ميان بردارند تا كسى براى تصدّىِ پُست خلافت، از اهل بيت باقى نماند.
اما درباره اين كه اين دوران تا چه حد در كام امام (عليه السلام) تلخ و ناگوار بود، بايد گفت در حقيقت سخت ترين روزهاى عمر امام (عليه السلام) همين ايام بود كه در گوشه خانه نشسته و ناظر اَعمالِ بى رويه اى بود كه به نام حكومت اسلامى انجام مى گرفت، اعمالى مانند تحريف عقايد و اشتباه در فهم احكام اسلام و ارتكاب انواع تبعيضات و بى عدالتى ها و سرانجام تبديل حكومت اسلامى به سلطنت خودكامه اى همانند سلطنت فرعون و قيصر و كسرا.
در نامه 62 نهج البلاغه، نيز امام(عليه السلام) مى فرمايد: «به خدا سوگند! من، هرگز باور نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب، بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش، از من دور سازد! تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود كه با او بيعت كردند (كسى كه من او را شايسته اين مقام نمى ديدم و مشكلات عظيم جامعه اسلامى را در دوران حكومت وى بوضوح پيش بينى مى كردم). من دست روى دست گذاشتم و از بيعت خوددارى كردم. (نه توان مخالفت بود و نه جاى همكارى) تا اين كه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را نابود سازند. (اينجا بود) ترسيدم اگر اسلام و اهل آن را يارى نكنم، شاهد شكاف در بنيان نيرومند اسلام يا محو آن بوده باشم كه مصيبتش براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بسيار سنگين تر بود... لذا براى دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و دين اسلام از (خطر منافقان و دشمنان اسلام) رهايى يافت ...؛ فَنَهَضْتُ فى تِلْكَ الاحداثِ حَتّى زاحَ الْباطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدّينُ وَ تَنَهْنَهَ.»
اين تعبيرات نشان مى دهد كه امام (عليه السلام) در آن دوران در ميان دو مسأله ناگوار گرفتار بود: در يك سو از دست رفتن حقِّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده مى كرد، حقّى كه با از بين رفتنش انحرافات عجيبى پيدا شد، و از سوى ديگر توطئه شديد منافقان و دشمنان اسلام را مى ديد كه براى نابودى و محو اسلام، كمر بسته بودند و سوگند خورده بودند. و امام (عليه السلام) بر اساس قاعده منطقى و عقلانى و شرعىِ اهمّ و مهم، به يارى اسلام شتافت و در برابر مشكل نخست دندان بر جگر گذاشت و ناراحتى ها را تحمّل كرد.
منبع: پيام امام علي(عليه السلام)، جلد2، ص 117.