ضرورت تقلید
پرسش :
تقلید به معناى رجوع جاهل به عالم است. علت اینکه مجتهدان تقلید را بر مردم واجب کرده اند، این است که مردم را جاهل و بى سواد مى دانند! به همین جهت قشر تحصیل کرده، سراغ تقلید نمى روند و مى گویند: اسلام، دین...
پاسخ :
تقلید و رجوع جاهل به عالم:
یکم. اینکه «تقلید، رجوع جاهل به عالم است» هیچ بار منفى براى مقلد ندارد؛ زیرا جاهل در اینجا به معناى بى سواد نیست، بلکه جاهل نسبى و کسى است که در مسائل شرعى، مجتهد و کارشناس نیست؛ گرچه خودش در مسائل دیگرى متخصص و کارشناس باشد و یا حتّى در مسائل فقهى، از آگاهى خوبى برخوردار باشد.
خودِ مجتهدان نیز در مسائل دیگر، به متخصص رجوع مى کنند و آن را از باب رجوع جاهل به عالم و اهل خبره مى دانند. نمونه بارز آن امام خمینى قدس سره بود که پزشک معالج ایشان مى گفت: تا به حال کسى را ندیده ام که این قدر در درمان، مطیع پزشک باشد.
دوم. مردم در زندگى روزمره خود، هرگاه به کارى نیاز پیدا کنند که تخصص کافى در آن ندارند، به کارشناس و خبره آن کار رجوع مى کنند. پزشک براى تعمیر ماشین خود، به مکانیک رجوع مى کند و مهندس براى درمان، پیش پزشک مى رود و هیچ یک از آنان، ناآگاهى یا ناتوانى خود را در آن زمینه، اهانت به خود نمى دانند؛ زیرا رجوع به خبره؛ یعنى، دنبال علم و دانش متخصصان رفتن. در جهان امروز، پژوهش در همه علوم، براى یک نفر کارى غیر ممکن و غیر ضرورى است. امروزه حتى بیشتر روحانیون در مسائل شرعى تقلید مى کنند؛ زیرا یا هنوز مقدمات اجتهاد را تحصیل نکرده اند و یا وقت خود را در دیگر تخصّص هاى مربوط به علوم دینى، صرف مى کنند.
سوم. اینکه «مجتهدان تقلید را بر مردم واجب کرده اند»، از دو جهت باطل است:
1. بایستگى تقلید، مسئله اى است عقلى که هر خردمندى آن را درمى یابد. پس اصل لزوم تقلید، تقلیدى نیست. آرى، فروع تقلید ـ مانند بقاى بر تقلید میت و امثال آن ـ از امور تقلیدى است. مکلّف پس از آنکه خودش در مسئله لزوم یا جواز تقلید، به نتیجه رسید و از مجتهدى تقلید کرد، فتاواى او براى مکلّف اعتبار مى یابد.
2. آیات و روایات نیز به بایستگى تقلید و به عبارت دیگر، پیروى از علم و آگاهى، دستور داده اند. قرآن مى فرماید: «فَسْئَلُوا اهل الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»1؛ «اگر نمى دانید از آگاهان بپرسید».
امام صادق علیه السلام نیز فرمودند: «و امّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه مطیعاً لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه»2؛ «هر کس که از فقیهان خویشتن دار، پاسدار دین، مخالف هواى نفس و مطیع امر مولاى خویش (امام و حجت بر حق الهى) باشد؛ بر دیگران است که از او پیروى و تقلید کنند».
این گمان که علماى دین، مردم را جاهل به حساب مى آورند و امثال آن، ناشى از کج فهمى یا تبلیغات نادرست کسانى است که مى خواهند میان مردم و علماى دین، فاصله ایجاد کنند3.
تقلید و فطرى بودن دین:
اینکه دین فطرى است، منافاتى با ضرورت تخصصى بودن استنباط احکام و ضرورت تقلید غیرمتخصصان در احکام فرعى ندارد؛ چه اینکه:
یکم. فطرى بودن، اقسام و معانى مختلفى دارد و نباید بین این معانى خلط شود.
دوّم. فطرى بودن به بعضى از معانى رایج آن در اصول و کلیات است، نه همه جزئیات و مسائل خُرد.
سوّم. لازمه فطرى بودن، عدم نیاز به کارشناس و متخصص در همه ابعاد و لوازم نیست؛ زیرا فطرى بودن دین، نسبت به عرصه هاى مختلف کاربردهاى گوناگونى دارد؛ از جمله:
1. در پاره اى از موارد فطرى بودن دین، در رابطه با اصل دین باورى و دین گرایى انسان به کار مى رود و از آن به احساس مذهبى تعبیر مى شود.4 منظور از فطرى بودن در اینجا، وجود نوعى گرایش ذاتى، اصیل و همگانى نسبت به دین است. بر اساس این انگاره دین باورى و دین خواهى انسان، ریشه در عمق جان او دارد و ناشى از تقلید و شرایط خاص فرهنگى و اجتماعى نیست. طبیعى است این معنا از فطرى بودن، ربطى به مسئله تقلید در احکام دینى ندارد و نسبت به آن، نه موضع سلبى دارد و نه موضع ایجابى؛ زیرا اینها دو مقوله جدا از یکدیگر است. گرایش ذاتى، امرى تکوینى و غیر اختیارى است؛ ولى تقلید، کنش عملى و مبتنى بر اختیار است و از همین رو مى تواند شکل تخصصى و تقلیدپذیر به خود گیرد.
2. گاهى فطرى بودن در عقاید مانند خداشناسى به کار مى رود. در این زمینه فطرى را به معانى مختلفى حمل کرده اند؛ از جمله:
2ـ1. وجود خدا از بدیهیات اولیه است که اثبات آن نیازمند هیچ دلیلى نیست.
2ـ2. وجود خدا از فطریات منطقى یا بدیهى ثانوى است که دلیل آن، همواره در ذهن موجود است.
2ـ3. علم انسان به وجود خدا، حضورى و بى واسطه است.
2ـ4. انسان در جهان پیشین به نام «عالم ذر» با خدا مواجهه داشته و خداوند را با اوصاف جمال و جلالش مشاهده و به ربوبیت او اقرار کرده است.5
2ـ5. انسان به وجود خدا، علم وجدانى دارد6.
2ـ6. وجود خدا، باور پایه است.7
2ـ7. انسان نه تنها خداشناس که ذاتاً خداجو و خدا خواه آفریده شده است. این معنا عبارت دیگرى از معناى نخست فطرى بودن دین؛ یعنى، وجود احساس مذهبى در انسان است.
البته به دلایل متعددى، فطرى بودن علم یا گرایش به خدا، بشریت را بى نیاز از مباحث دقیق و تخصصى در باب خداشناسى نمى کند. برخى دلایل این نیاز عبارت است از: پیدایش غفلت، وجود شبهات، پیچیدگى پاره اى از مسائل مربوط به اوصاف و افعال الهى و ... .8 از همین رو بزرگ ترین اندیشمندان، متفکران، فیلسوفان و متکلمان زحمات بسیارى را براى تبیین مباحث الهیات مصروف داشته و گنجینه هاى عظیمى از معرفت را در این باره به یادگار نهاده اند. نصوص دینى نیز آکنده از معارف عمیق و ژرفى است که بدون ژرف کاوى هاى دقیق و عالمانه، فهم آنها امکان پذیر نیست. نمونه هاى روشن آن را در قرآن مجید، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه در باب توحید، صفات خداوند، قضا و قدر الهى و ... مى توان یافت. از همین رو قرآن سفارش به تدبر در آیات خود،9 پرس و جو از دانشمندان10، تفقه عالمانه نخبگان در دین و از پى آن آموزش توده ها از سوى عالمان دینى نموده است.11
3. فطرى بودن، گاهى در حوزه نظام ارزش ها و مسائل رفتارى ـ چون اخلاقیات و احکام فقهى ـ به کار مى رود. مقصود از فطرى بودن در این عرصه، هماهنگى ارزش ها و احکام اسلامى با فطرت کمال جو، فضیلت طلب و خیر خواه انسان و هماهنگى قوانین شریعت با نیازهاى واقعى و اساسى انسان است. به تعبیر دیگر فطرى بودن در اینجا، به معناى هماهنگى نظام تشریع با نظام تکوین و چگونگى و هدف از آفرینش انسان است. اما آیا این مسئله مستلزم غیر تخصصى بودن فهم احکام دینى و لاجرم بى نیازى از تقلید در آن است؟ هرگز!
واقع مطلب این است که در اینجا، نوعى مغالطه رخ داده است؛ یعنى، فطرى بودن مساوى با ساده، روشن و همه فهم بودن تمامى احکام خرد و کلان انگاشته شده است. در حالى که:
اولاً، فطرى بودن وصف خود دین؛ یعنى، معارف و احکام آن است. مغالطه یاد شده فطرى بودن را وصف معرفت دینى و چگونگى فهم ما از نصوص دینى قلمداد مى کند.
ثانیاً، واقعیت نشان مى دهد که غیر از پاره اى نصوص قطعى با دلالت روشن، بسیارى از ریزه کارى هاى احکام دینى، جز از طریق فرآیند پیچیده استنباط و بدون استفاده از روش ویژه فهم دین ـ که جز متخصصان از آن آگاهى کافى ندارند ـ یافتنى نیست.
ثالثاً، در منطقِ قرآن و دین، بخشى از نخبگان جامعه، باید براى فهم عمیق و متخصصانه دین و به تعبیر دیگر تفقه در دین تلاش کنند. سپس به تربیت و آموزش و تعلیم دیگران پرداخته و رهبرى و مرجعیت فکرى و عملى توده ها را در راستاى معارف و قوانین دینى بر عهده گیرند. افزون بر آیات، در روایات متعددى بر لزوم تفقه عالمان در دین و پیروى دیگران از آنان سفارش شده است؛ از جمله در توقیع شریف امام عصر(عج) خطاب به اسحاق بن یعقوب کلینى آمده است: «اما من کان من الفقها صائنا لنفسه، حافظ لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه»12؛ «هر کس از فقیهان، خویشتن دار، پاسدار دین، مخالف هواى نفس و مطیع امر مولاى خویش (امام و حجت بر حق الهى) باشد؛ بر دیگران است که از او پیروى و تقلید نمایند».
پی نوشتها:
1. نحل16، آیه 42؛ انبیا(21)، آیه 7.
2. حرّ عاملى، وسائل الشیعه، (قم: تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، چاپ دوم، جمادى الاخرى 1414)، ح 27، ص 131.
3. جهت آگاهى بیشتر نگا: محمد تقى، مصباح یزدى، نقش تقلید در زندگى ...، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382.
4. نگا: جعفر، سبحانى، مدخل مسائل جدید در علم کلام، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ اول 1375، صص 187 ـ 189.
5. جهت آگاهى بیشتر ر.ک: محمد، سعیدى مهر، آموزش کلام اسلامى، ج 1، صص 30ـ34.
6. منظور از علوم وجدانى یا وجدانیات قضایایى است که از انعکاس علوم حضورى در ذهن پدید
مى آید. به عبارت دیگر گزاره «خدا وجود دارد» اگر چه به لحاظ اینکه قضیه است و قضیه از ترکیب مفاهیم که دانش حصولى اند پدید مى آید، لیکن بنیاد اولیه این گزاره علم حضورى انسان به خدا است؛ سپس از آن علم حضورى مفهوم سازى و تشکیل گزاره انجام شده است.
جهت آگاهى بیشتر نگا: محمد، حسین زاده، معرفت شناسى، ص 95، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چاپ چهارم، 1378.
7. نگا: الوین، پلانتینجا، ایمان و عقلانیت، ترجمه بهناز صفرى، قم: اشراق، چاپ اول 1381.
8. جهت آگاهى بیشتر نگا:
الف. محمد حسین، طباطبایى و مرتضى، مطهرى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم: صدرا، چاپ چهارم، 1374، ج 5، صص 7468؛
ب. جعفر، سبحانى، مدخل مسائل جدید در علم کلام، (قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ اول، 1375)، صص 176 ـ 199.
9. نساء 4 آیه 82، محمد(47) آیه 24، ص(38) آیه 26 و ... .
10. نمل 16، آیه 43.
11. توبه 9، آیه 122.
12. وسائل الشیعه، ح 27، ص 131.
منبع: پرسشها و پاسخهاى برگزیده، حمیدرضا شاکرین؛ نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، 1384.
تقلید و رجوع جاهل به عالم:
یکم. اینکه «تقلید، رجوع جاهل به عالم است» هیچ بار منفى براى مقلد ندارد؛ زیرا جاهل در اینجا به معناى بى سواد نیست، بلکه جاهل نسبى و کسى است که در مسائل شرعى، مجتهد و کارشناس نیست؛ گرچه خودش در مسائل دیگرى متخصص و کارشناس باشد و یا حتّى در مسائل فقهى، از آگاهى خوبى برخوردار باشد.
خودِ مجتهدان نیز در مسائل دیگر، به متخصص رجوع مى کنند و آن را از باب رجوع جاهل به عالم و اهل خبره مى دانند. نمونه بارز آن امام خمینى قدس سره بود که پزشک معالج ایشان مى گفت: تا به حال کسى را ندیده ام که این قدر در درمان، مطیع پزشک باشد.
دوم. مردم در زندگى روزمره خود، هرگاه به کارى نیاز پیدا کنند که تخصص کافى در آن ندارند، به کارشناس و خبره آن کار رجوع مى کنند. پزشک براى تعمیر ماشین خود، به مکانیک رجوع مى کند و مهندس براى درمان، پیش پزشک مى رود و هیچ یک از آنان، ناآگاهى یا ناتوانى خود را در آن زمینه، اهانت به خود نمى دانند؛ زیرا رجوع به خبره؛ یعنى، دنبال علم و دانش متخصصان رفتن. در جهان امروز، پژوهش در همه علوم، براى یک نفر کارى غیر ممکن و غیر ضرورى است. امروزه حتى بیشتر روحانیون در مسائل شرعى تقلید مى کنند؛ زیرا یا هنوز مقدمات اجتهاد را تحصیل نکرده اند و یا وقت خود را در دیگر تخصّص هاى مربوط به علوم دینى، صرف مى کنند.
سوم. اینکه «مجتهدان تقلید را بر مردم واجب کرده اند»، از دو جهت باطل است:
1. بایستگى تقلید، مسئله اى است عقلى که هر خردمندى آن را درمى یابد. پس اصل لزوم تقلید، تقلیدى نیست. آرى، فروع تقلید ـ مانند بقاى بر تقلید میت و امثال آن ـ از امور تقلیدى است. مکلّف پس از آنکه خودش در مسئله لزوم یا جواز تقلید، به نتیجه رسید و از مجتهدى تقلید کرد، فتاواى او براى مکلّف اعتبار مى یابد.
2. آیات و روایات نیز به بایستگى تقلید و به عبارت دیگر، پیروى از علم و آگاهى، دستور داده اند. قرآن مى فرماید: «فَسْئَلُوا اهل الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»1؛ «اگر نمى دانید از آگاهان بپرسید».
امام صادق علیه السلام نیز فرمودند: «و امّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه مطیعاً لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه»2؛ «هر کس که از فقیهان خویشتن دار، پاسدار دین، مخالف هواى نفس و مطیع امر مولاى خویش (امام و حجت بر حق الهى) باشد؛ بر دیگران است که از او پیروى و تقلید کنند».
این گمان که علماى دین، مردم را جاهل به حساب مى آورند و امثال آن، ناشى از کج فهمى یا تبلیغات نادرست کسانى است که مى خواهند میان مردم و علماى دین، فاصله ایجاد کنند3.
تقلید و فطرى بودن دین:
اینکه دین فطرى است، منافاتى با ضرورت تخصصى بودن استنباط احکام و ضرورت تقلید غیرمتخصصان در احکام فرعى ندارد؛ چه اینکه:
یکم. فطرى بودن، اقسام و معانى مختلفى دارد و نباید بین این معانى خلط شود.
دوّم. فطرى بودن به بعضى از معانى رایج آن در اصول و کلیات است، نه همه جزئیات و مسائل خُرد.
سوّم. لازمه فطرى بودن، عدم نیاز به کارشناس و متخصص در همه ابعاد و لوازم نیست؛ زیرا فطرى بودن دین، نسبت به عرصه هاى مختلف کاربردهاى گوناگونى دارد؛ از جمله:
1. در پاره اى از موارد فطرى بودن دین، در رابطه با اصل دین باورى و دین گرایى انسان به کار مى رود و از آن به احساس مذهبى تعبیر مى شود.4 منظور از فطرى بودن در اینجا، وجود نوعى گرایش ذاتى، اصیل و همگانى نسبت به دین است. بر اساس این انگاره دین باورى و دین خواهى انسان، ریشه در عمق جان او دارد و ناشى از تقلید و شرایط خاص فرهنگى و اجتماعى نیست. طبیعى است این معنا از فطرى بودن، ربطى به مسئله تقلید در احکام دینى ندارد و نسبت به آن، نه موضع سلبى دارد و نه موضع ایجابى؛ زیرا اینها دو مقوله جدا از یکدیگر است. گرایش ذاتى، امرى تکوینى و غیر اختیارى است؛ ولى تقلید، کنش عملى و مبتنى بر اختیار است و از همین رو مى تواند شکل تخصصى و تقلیدپذیر به خود گیرد.
2. گاهى فطرى بودن در عقاید مانند خداشناسى به کار مى رود. در این زمینه فطرى را به معانى مختلفى حمل کرده اند؛ از جمله:
2ـ1. وجود خدا از بدیهیات اولیه است که اثبات آن نیازمند هیچ دلیلى نیست.
2ـ2. وجود خدا از فطریات منطقى یا بدیهى ثانوى است که دلیل آن، همواره در ذهن موجود است.
2ـ3. علم انسان به وجود خدا، حضورى و بى واسطه است.
2ـ4. انسان در جهان پیشین به نام «عالم ذر» با خدا مواجهه داشته و خداوند را با اوصاف جمال و جلالش مشاهده و به ربوبیت او اقرار کرده است.5
2ـ5. انسان به وجود خدا، علم وجدانى دارد6.
2ـ6. وجود خدا، باور پایه است.7
2ـ7. انسان نه تنها خداشناس که ذاتاً خداجو و خدا خواه آفریده شده است. این معنا عبارت دیگرى از معناى نخست فطرى بودن دین؛ یعنى، وجود احساس مذهبى در انسان است.
البته به دلایل متعددى، فطرى بودن علم یا گرایش به خدا، بشریت را بى نیاز از مباحث دقیق و تخصصى در باب خداشناسى نمى کند. برخى دلایل این نیاز عبارت است از: پیدایش غفلت، وجود شبهات، پیچیدگى پاره اى از مسائل مربوط به اوصاف و افعال الهى و ... .8 از همین رو بزرگ ترین اندیشمندان، متفکران، فیلسوفان و متکلمان زحمات بسیارى را براى تبیین مباحث الهیات مصروف داشته و گنجینه هاى عظیمى از معرفت را در این باره به یادگار نهاده اند. نصوص دینى نیز آکنده از معارف عمیق و ژرفى است که بدون ژرف کاوى هاى دقیق و عالمانه، فهم آنها امکان پذیر نیست. نمونه هاى روشن آن را در قرآن مجید، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه در باب توحید، صفات خداوند، قضا و قدر الهى و ... مى توان یافت. از همین رو قرآن سفارش به تدبر در آیات خود،9 پرس و جو از دانشمندان10، تفقه عالمانه نخبگان در دین و از پى آن آموزش توده ها از سوى عالمان دینى نموده است.11
3. فطرى بودن، گاهى در حوزه نظام ارزش ها و مسائل رفتارى ـ چون اخلاقیات و احکام فقهى ـ به کار مى رود. مقصود از فطرى بودن در این عرصه، هماهنگى ارزش ها و احکام اسلامى با فطرت کمال جو، فضیلت طلب و خیر خواه انسان و هماهنگى قوانین شریعت با نیازهاى واقعى و اساسى انسان است. به تعبیر دیگر فطرى بودن در اینجا، به معناى هماهنگى نظام تشریع با نظام تکوین و چگونگى و هدف از آفرینش انسان است. اما آیا این مسئله مستلزم غیر تخصصى بودن فهم احکام دینى و لاجرم بى نیازى از تقلید در آن است؟ هرگز!
واقع مطلب این است که در اینجا، نوعى مغالطه رخ داده است؛ یعنى، فطرى بودن مساوى با ساده، روشن و همه فهم بودن تمامى احکام خرد و کلان انگاشته شده است. در حالى که:
اولاً، فطرى بودن وصف خود دین؛ یعنى، معارف و احکام آن است. مغالطه یاد شده فطرى بودن را وصف معرفت دینى و چگونگى فهم ما از نصوص دینى قلمداد مى کند.
ثانیاً، واقعیت نشان مى دهد که غیر از پاره اى نصوص قطعى با دلالت روشن، بسیارى از ریزه کارى هاى احکام دینى، جز از طریق فرآیند پیچیده استنباط و بدون استفاده از روش ویژه فهم دین ـ که جز متخصصان از آن آگاهى کافى ندارند ـ یافتنى نیست.
ثالثاً، در منطقِ قرآن و دین، بخشى از نخبگان جامعه، باید براى فهم عمیق و متخصصانه دین و به تعبیر دیگر تفقه در دین تلاش کنند. سپس به تربیت و آموزش و تعلیم دیگران پرداخته و رهبرى و مرجعیت فکرى و عملى توده ها را در راستاى معارف و قوانین دینى بر عهده گیرند. افزون بر آیات، در روایات متعددى بر لزوم تفقه عالمان در دین و پیروى دیگران از آنان سفارش شده است؛ از جمله در توقیع شریف امام عصر(عج) خطاب به اسحاق بن یعقوب کلینى آمده است: «اما من کان من الفقها صائنا لنفسه، حافظ لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه»12؛ «هر کس از فقیهان، خویشتن دار، پاسدار دین، مخالف هواى نفس و مطیع امر مولاى خویش (امام و حجت بر حق الهى) باشد؛ بر دیگران است که از او پیروى و تقلید نمایند».
پی نوشتها:
1. نحل16، آیه 42؛ انبیا(21)، آیه 7.
2. حرّ عاملى، وسائل الشیعه، (قم: تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، چاپ دوم، جمادى الاخرى 1414)، ح 27، ص 131.
3. جهت آگاهى بیشتر نگا: محمد تقى، مصباح یزدى، نقش تقلید در زندگى ...، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382.
4. نگا: جعفر، سبحانى، مدخل مسائل جدید در علم کلام، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ اول 1375، صص 187 ـ 189.
5. جهت آگاهى بیشتر ر.ک: محمد، سعیدى مهر، آموزش کلام اسلامى، ج 1، صص 30ـ34.
6. منظور از علوم وجدانى یا وجدانیات قضایایى است که از انعکاس علوم حضورى در ذهن پدید
مى آید. به عبارت دیگر گزاره «خدا وجود دارد» اگر چه به لحاظ اینکه قضیه است و قضیه از ترکیب مفاهیم که دانش حصولى اند پدید مى آید، لیکن بنیاد اولیه این گزاره علم حضورى انسان به خدا است؛ سپس از آن علم حضورى مفهوم سازى و تشکیل گزاره انجام شده است.
جهت آگاهى بیشتر نگا: محمد، حسین زاده، معرفت شناسى، ص 95، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چاپ چهارم، 1378.
7. نگا: الوین، پلانتینجا، ایمان و عقلانیت، ترجمه بهناز صفرى، قم: اشراق، چاپ اول 1381.
8. جهت آگاهى بیشتر نگا:
الف. محمد حسین، طباطبایى و مرتضى، مطهرى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم: صدرا، چاپ چهارم، 1374، ج 5، صص 7468؛
ب. جعفر، سبحانى، مدخل مسائل جدید در علم کلام، (قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ اول، 1375)، صص 176 ـ 199.
9. نساء 4 آیه 82، محمد(47) آیه 24، ص(38) آیه 26 و ... .
10. نمل 16، آیه 43.
11. توبه 9، آیه 122.
12. وسائل الشیعه، ح 27، ص 131.
منبع: پرسشها و پاسخهاى برگزیده، حمیدرضا شاکرین؛ نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، 1384.