حربه هاى مشرکان در برابر پیامبر اکرم (ص)
پرسش :
سران مکه براى جلوگیرى از دعوت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) از چه حربه هائى استفاده مى کردند؟
پاسخ :
سران مکه وقتی ملاحظه کردند که محمّد(صلى الله علیه و آله) با روشن کردن افکار مردم، و نشان دادن نادرستى بت پرستى و لزوم ایمان به خالق جهان کم کم پیش مى رود، از اینجا احساس خطر کردند،؛ ـ چه این که همه موقعیت و درآمد مادّى آنها وابسته به همان تفکر و آداب و رسوم موجود بود ـ لذا به ابوطالب مراجعه و از او خواستند دست از حمایت محمد(صلى الله علیه و آله) بر دارد یا بین آنها و محمد(صلى الله علیه و آله) فاصله نشود یا خود ابوطالب او را اصلاح کند و گفتند:
«یَا اباطالِب اِنَّ ابْنَ اَخیکَ قَدْ سَبَّ الِهَتِنا وَ عَابَ دِینَنا وَ سَفَّهَ اَحْلامَنا وَ ضَلَّلَ آبائَنا فَاِمّا اَنْ تَکُفَّهُ عَنَّا وَ اِمّا اَنْ تُخَلِّىَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ»؛
(اى ابوطالب پسر برادرت خدایان ما را دشنام مى دهد، و بر آیین ما عیب مى گیرد، و خردمندان ما را سبک مغز مى خواند، و پدران ما را گمراه مى شمارد؛ یا باید خود، او را از این طریق باز دارى و یا بین ما و او فاصله نباشى تا ما او را به سزاى عملش برسانیم).(1).
این بار ابو طالب آنها را به صورتى رد کرد؛ ولى اسلام همچنان راه رشد خود را مى پیمود. سران کفر آیین و فرهنگ محیط خود را در خطر دیدند؛ بار دیگر به ابوطالب مراجعه کردند و گفتند:
«فَقالُوا یا اَباطالِب اِنَّ لَکَ سِنّاً وَ شَرَفاً وَ اِنّا قَدْ اسْتَنْهیَاکَ اَنْ تَنْهَى ابْنَ اَخیکَ فَلَمْ تَفْعَلْ وَ اِنّا وَ اللّهِ لا نَصْبِرُ عَلى شَتْمِ آلهتنا و آبائِنا وَ تَسْقیهِ اَحْلامِنا حَتّى تَکُفّهُ عَنّا اَو نُنازِلَهُ وِ اِیّاکَ حَتّى یَهْلِکَ اَحَدُ الفَرِیقَیْنِ»؛
(گفتند: اى ابوطالب! از تو سنى گذشته و داراى شرف و بزرگى هستى؛ ما از تو خواستیم که پسر برادرت را باز دارى ولى عمل نکردى، به خدا سوگند! دیگر در برابر دشنام و بدگویى به خدایان، و پدران و نسبت سفاهت دادن به عقلاى قوممان صبر نخواهیم کرد؛ مگر این که خود، او را باز دارى؛ یا این که با او و تو، از در نبرد پیش آییم تا یکى از ما دو گروه از بین برویم).
این بار ابوطالب جریان را به پیامبر گزارش کرد و توجه داد که آن ها سخت بر کار خود مصمّم اند. شاید پیامبر احساس کرد که ابوطالب نسبت به حمایت از او اندکى سست شده است؛ لذا کلام معروف خود را با عمو در میان گذاشته و گفت:
«یَا عَمّاه لَوْ وَضَعُوا الشّمسَ فى یَمینى وَ القَمَرَ فى شمالى على اَنْ اَترکَ هذا الاَمْر، حَتّى یُظهِرَهُ اللّهُ اَوْ اُهْلَکَ فِیِه مَا تَرَکْتُهُ ثُمَّ بَکى وَ قَامَ فَلَمّا وَلّى، نَاداهُ اَبُوطالِب فَاَقْبَلَ عَلَیِه وَ قَالَ اِذْهَبَ یَابْنَ اَخى! فَقُل ما اَحْبَبْتَ فَوَ اللّهِ لَا اُسَلِّمُکَ لِشئ اَبَداً»(2)؛
(اى عمو! اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند که دست از این کار بردارم؛ دست بر نخواهم داشت؛ تا این که خداوند آن را غالب سازد یا من در این راه از بین بروم؛ سپس گریه کرده و به پا خاست و حرکت نمود، همین که اراده رفتن کرد، ابوطالب او را صدا زد و به او گفت: پسر برادر! برو و هر چه دوست دارى بگو؛ به خدا سوگند! من تو را تنها نخواهم گذاشت و تسلیم هیچ چیز نخواهم کرد).
پیامبر چون بار دیگر از عمو حمایت دید، کار خود را با دلگرمى بیشترى ادامه داد؛ و قریش متوجه شدند که ابوطالب دست از حمایت محمد(صلى الله علیه و آله) نمى کشد، دوباره به ابوطالب مراجعه کردند و پیشنهاد دادند که زیباترین جوان قریش را به جاى برادرت به تو مى دهیم که به فرزندى بپذیرى و محمد را به ما تحویل دهى. در این هنگام ابوطالب پاسخ جالب و دندان شکنى به آنها داد(3) لذا آنها از هر طایفه شروع به آزار و اذیت مسلمانان کردند، و بار دیگر از ابوطالب خواستند که از پسر برادرش بخواهد تا از مسیر خود دست بر دارد. ابوطالب پیام را رساند و محمد(صلى الله علیه و آله) چنین پاسخ داد:
«اَىْ عَمُّ اَوَلا اَدْعُوهُمْ الى مَا هُوَ خَیْرٌ لَهُمْ مِنْها، کَلِمَةٌ یَقُولُونَها تُدینُ لَهُم بِهَا العَرَبُ وَ یَملِکُونَ رِقابَ العَجَمِ.
فَقالَ اَبُوجَهْل: ما هى وَ اَبیکَ لَنُعطِیَنَّکَها وَ عَشْرَ اَمْثالِها؟
قالَ: تَقُولُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ...
وَ قالُوا: سَلْ غَیْرَها.
فَقالَ: لَوْ جِئتُموُنى بِالَّشمسِ حَتّى تَضعَوُها فى یِدى ما سَاَلتُکُمْ غَیْرَها»؛
(اى عمو! آیا من آنها را به سوى چیزى دعوت نکنم که برایشان سودمندتر است و آن یک سخن است که اگر بگویند، عرب تسلیم آنان مى شود و بر عجم نیز حکومت خواهند کرد. ابوجهل گفت: آن کدام کلمه است؟ (بگو)، به جان پدرت آن چیست ما ده کلمه را خواهیم گفت. فرمود: بگویید «لا اله الا اللّه...» گفتند: غیر از این را بخواه. فرمود: اگر خورشید را بیاورید و در دست من بگذارید غیر از این را نخواهم خواست).(4)
در این مدت افراد آگاه (نه ثروتمندان مغرور) و کسانى که زیر دست ستمگران مکه در فشار بودند، به اسلام گرویدند و همین گرایش بود که سران مکه را در خطر انداخت و تصمیم گرفتند که راه دیگرى (غیر از مراجعه به ابوطالب) براى نجات از این خطر بپیمایند و محمد(صلى الله علیه و آله) در خانه ارقم، مرکزى براى مشاوره و اظهار عقائد و بیاناتش برگزیده بود.
سران مکه از تأثیر گذاردن بر ابوطالب و رسول خدا مأیوس شدند و تصمیم گرفتند که تازه مسلمانان مستضعف را تحت فشار قرار دهند؛ تا شاید آنها از اسلام باز گردند و از قدرت پیامبر کاسته شود و ناچار گردد دست از تبلیغ اسلام بکشد. در این میان بر بلال، عمار، یاسر، سمیه، حباب ابن ارت صهیب، عامربن فهیره، ابوفکیهه، لبیبه، زبیده، نهدیه، و ام عبیس و دیگر افراد فشارهاى طاقت فرسایى وارد کردند؛ تا آنجا که یاسر و سمیه در این راه شهید شدند؛ پیامبر از کنار آنها مى گذشت و چنین مى فرمود:
«صَبْراً آلَ یاسَر فَاِنَّ مَوعِدَکُمُ الجَنَّةُ»؛
(اى خاندان یاسر استقامت کنید که وعده گاه شما بهشت است).(5)
حربه آزار و اذیت، به مؤمنان کارگر نشد؛ به همین دلیل تصمیم گرفتند که به شخص پیامبر فشار آورند؛ و او و طرفدارانش را مسخره و استهزاء کنند؛ و با برچسب هایى مانند ساحر، کاهن، شاعر و مجنون، پیامبر را از میدان خارج کنند.(6) ابولهب، اسود بن عبد یغوث، حارث بن قیس، ولیدبن مغیره، ابى روامیة بن خلف، ابوقیس، عاصب بن وائل، نضربن حارث و عده اى دیگر جزء کسانى بودند که پیامبر و مسلمانان را در فشار تهمت، استهزاء و اذیت قرار دادند. در سیره ابن هشام آمده:
«اِنَّهُ خَرَجَ یَوماً فَلَم یَلقَهُ اَحَدٌ مِنَ النّاسِ اِلاّ کَذَّبَهُ و اذاهُ لا حُرٌّ وَلا عَبدٌ فَرَجَعَ رَسُولُ الّلهِ اِلى مَنزِلِهِ فَتَدثَّرَ مِن شِدَّةِ ما اَصابَهُ»؛
(روزى از خانه خارج شد کسى نبود به او بر خورد و تکذیبش ننماید، و اذیتش نکنند چه حر و چه برده؛ پس پیامبر به خانه برگشت و از شدت آزار پارچه اى بر خود افکند).(7)
تاریخ مى گوید:
«اَبُولَهَب کانَ شَدیداً عَلَیهِ وَ عَلَى المُسلِمین عَظیمَ التّکذیبِ لَهُ، دائِمَ الاذى، فَکانَ یَطرَحُ العَذَرَة وَ النَّتِنَ عِندَ بابِ النَّبىِ وَ کانَ جارَهُ فَکانَ رَسُوُل اللهِ یَقُولُ اَىُّ جِوار هذایا بَنى عَبدالمُطَلِّبِ»؛
(ابولهب نسبت به او و مسلمانان به شدت سر سختى نشان مى داد؛ و بسیار تکذیبشان مى نمود؛ و همواره به او آزار مى رساند و اشیاءِ آلوده به در خانه اش مى ریخت او همسایه پیامبر بود و رسول خدا مى فرمود: "اى فرزندان عبدالمطلب این چگونه همسایگى است که شما دارید").
همچنین وقتى اسود فقراء مسلمانان را مى دید به عنوان استهزاء مى گفت: «هؤُلاءِ مُلُوکُ الارضِ»؛ (اینها سلاطین روى زمین اند) و عاص بن وائل مى گفت: «اِنَّ مُحمّداً اَبْتَرُ لا یَعیشُ لَهُ وَ لَدٌ ذَکَرٌ...»؛ (محمد ابتر (بریده نسل) است؛ زیرا فرزند پسر ندارد).(8)
حربه دیگرى که مشرکان بکار گرفتند محاصره اقتصادى بود.
پینوشتها:
(1). سیره ابن هشام، جزء1، صفحه 283، طبع مصر و کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحه 488 و طبرى جلد 2، صفحه 65.
(2). کامل ابن اثیر، جلد1، صفحه 489 و سیره ابن هشام، جزء1، صفحه 284 و 285 و تاریخ طبرى، جلد2، صفحه 65.
(3). سیره ابن هشام، جز 1، صفحه 285 و کامل، جلد 1، صفحه 489 و طبرى، جلد 2، صفحه 66.
(4). کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحه 490، و طبرى، جلد 2، صفحه 66
(5). کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحه 491.
(6).طبرى، جلد 2، صفحه 71 و سیره ابن هشام، جزء 1، صفحه 308، و کامل، جلد 1، صفحه 493. متن ابن هشام چنین است: «ثم ان قریشاً اشتد امرهم للشفاء الذى اصابهم فى عداة رسول الله و َمنْ اسلَمَ معه مهم فاعرو برسول الله سفائهم فکذبوه و آذوه و رموه بالشعر و السحر و الکهانة و الجنون و رسول الله مظهر لامر الله لا یستخفى به».
(7). ابن هشام، جزء 1، صفحه 310.
(8). کامل، جلد 1، صفحه 493، و طبرى، جلد 2، صفحه 70.
منبع: پیام قرآن، آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1386 ه. ش، ج 8، ص 18.
سران مکه وقتی ملاحظه کردند که محمّد(صلى الله علیه و آله) با روشن کردن افکار مردم، و نشان دادن نادرستى بت پرستى و لزوم ایمان به خالق جهان کم کم پیش مى رود، از اینجا احساس خطر کردند،؛ ـ چه این که همه موقعیت و درآمد مادّى آنها وابسته به همان تفکر و آداب و رسوم موجود بود ـ لذا به ابوطالب مراجعه و از او خواستند دست از حمایت محمد(صلى الله علیه و آله) بر دارد یا بین آنها و محمد(صلى الله علیه و آله) فاصله نشود یا خود ابوطالب او را اصلاح کند و گفتند:
«یَا اباطالِب اِنَّ ابْنَ اَخیکَ قَدْ سَبَّ الِهَتِنا وَ عَابَ دِینَنا وَ سَفَّهَ اَحْلامَنا وَ ضَلَّلَ آبائَنا فَاِمّا اَنْ تَکُفَّهُ عَنَّا وَ اِمّا اَنْ تُخَلِّىَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ»؛
(اى ابوطالب پسر برادرت خدایان ما را دشنام مى دهد، و بر آیین ما عیب مى گیرد، و خردمندان ما را سبک مغز مى خواند، و پدران ما را گمراه مى شمارد؛ یا باید خود، او را از این طریق باز دارى و یا بین ما و او فاصله نباشى تا ما او را به سزاى عملش برسانیم).(1).
این بار ابو طالب آنها را به صورتى رد کرد؛ ولى اسلام همچنان راه رشد خود را مى پیمود. سران کفر آیین و فرهنگ محیط خود را در خطر دیدند؛ بار دیگر به ابوطالب مراجعه کردند و گفتند:
«فَقالُوا یا اَباطالِب اِنَّ لَکَ سِنّاً وَ شَرَفاً وَ اِنّا قَدْ اسْتَنْهیَاکَ اَنْ تَنْهَى ابْنَ اَخیکَ فَلَمْ تَفْعَلْ وَ اِنّا وَ اللّهِ لا نَصْبِرُ عَلى شَتْمِ آلهتنا و آبائِنا وَ تَسْقیهِ اَحْلامِنا حَتّى تَکُفّهُ عَنّا اَو نُنازِلَهُ وِ اِیّاکَ حَتّى یَهْلِکَ اَحَدُ الفَرِیقَیْنِ»؛
(گفتند: اى ابوطالب! از تو سنى گذشته و داراى شرف و بزرگى هستى؛ ما از تو خواستیم که پسر برادرت را باز دارى ولى عمل نکردى، به خدا سوگند! دیگر در برابر دشنام و بدگویى به خدایان، و پدران و نسبت سفاهت دادن به عقلاى قوممان صبر نخواهیم کرد؛ مگر این که خود، او را باز دارى؛ یا این که با او و تو، از در نبرد پیش آییم تا یکى از ما دو گروه از بین برویم).
این بار ابوطالب جریان را به پیامبر گزارش کرد و توجه داد که آن ها سخت بر کار خود مصمّم اند. شاید پیامبر احساس کرد که ابوطالب نسبت به حمایت از او اندکى سست شده است؛ لذا کلام معروف خود را با عمو در میان گذاشته و گفت:
«یَا عَمّاه لَوْ وَضَعُوا الشّمسَ فى یَمینى وَ القَمَرَ فى شمالى على اَنْ اَترکَ هذا الاَمْر، حَتّى یُظهِرَهُ اللّهُ اَوْ اُهْلَکَ فِیِه مَا تَرَکْتُهُ ثُمَّ بَکى وَ قَامَ فَلَمّا وَلّى، نَاداهُ اَبُوطالِب فَاَقْبَلَ عَلَیِه وَ قَالَ اِذْهَبَ یَابْنَ اَخى! فَقُل ما اَحْبَبْتَ فَوَ اللّهِ لَا اُسَلِّمُکَ لِشئ اَبَداً»(2)؛
(اى عمو! اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند که دست از این کار بردارم؛ دست بر نخواهم داشت؛ تا این که خداوند آن را غالب سازد یا من در این راه از بین بروم؛ سپس گریه کرده و به پا خاست و حرکت نمود، همین که اراده رفتن کرد، ابوطالب او را صدا زد و به او گفت: پسر برادر! برو و هر چه دوست دارى بگو؛ به خدا سوگند! من تو را تنها نخواهم گذاشت و تسلیم هیچ چیز نخواهم کرد).
پیامبر چون بار دیگر از عمو حمایت دید، کار خود را با دلگرمى بیشترى ادامه داد؛ و قریش متوجه شدند که ابوطالب دست از حمایت محمد(صلى الله علیه و آله) نمى کشد، دوباره به ابوطالب مراجعه کردند و پیشنهاد دادند که زیباترین جوان قریش را به جاى برادرت به تو مى دهیم که به فرزندى بپذیرى و محمد را به ما تحویل دهى. در این هنگام ابوطالب پاسخ جالب و دندان شکنى به آنها داد(3) لذا آنها از هر طایفه شروع به آزار و اذیت مسلمانان کردند، و بار دیگر از ابوطالب خواستند که از پسر برادرش بخواهد تا از مسیر خود دست بر دارد. ابوطالب پیام را رساند و محمد(صلى الله علیه و آله) چنین پاسخ داد:
«اَىْ عَمُّ اَوَلا اَدْعُوهُمْ الى مَا هُوَ خَیْرٌ لَهُمْ مِنْها، کَلِمَةٌ یَقُولُونَها تُدینُ لَهُم بِهَا العَرَبُ وَ یَملِکُونَ رِقابَ العَجَمِ.
فَقالَ اَبُوجَهْل: ما هى وَ اَبیکَ لَنُعطِیَنَّکَها وَ عَشْرَ اَمْثالِها؟
قالَ: تَقُولُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ...
وَ قالُوا: سَلْ غَیْرَها.
فَقالَ: لَوْ جِئتُموُنى بِالَّشمسِ حَتّى تَضعَوُها فى یِدى ما سَاَلتُکُمْ غَیْرَها»؛
(اى عمو! آیا من آنها را به سوى چیزى دعوت نکنم که برایشان سودمندتر است و آن یک سخن است که اگر بگویند، عرب تسلیم آنان مى شود و بر عجم نیز حکومت خواهند کرد. ابوجهل گفت: آن کدام کلمه است؟ (بگو)، به جان پدرت آن چیست ما ده کلمه را خواهیم گفت. فرمود: بگویید «لا اله الا اللّه...» گفتند: غیر از این را بخواه. فرمود: اگر خورشید را بیاورید و در دست من بگذارید غیر از این را نخواهم خواست).(4)
در این مدت افراد آگاه (نه ثروتمندان مغرور) و کسانى که زیر دست ستمگران مکه در فشار بودند، به اسلام گرویدند و همین گرایش بود که سران مکه را در خطر انداخت و تصمیم گرفتند که راه دیگرى (غیر از مراجعه به ابوطالب) براى نجات از این خطر بپیمایند و محمد(صلى الله علیه و آله) در خانه ارقم، مرکزى براى مشاوره و اظهار عقائد و بیاناتش برگزیده بود.
سران مکه از تأثیر گذاردن بر ابوطالب و رسول خدا مأیوس شدند و تصمیم گرفتند که تازه مسلمانان مستضعف را تحت فشار قرار دهند؛ تا شاید آنها از اسلام باز گردند و از قدرت پیامبر کاسته شود و ناچار گردد دست از تبلیغ اسلام بکشد. در این میان بر بلال، عمار، یاسر، سمیه، حباب ابن ارت صهیب، عامربن فهیره، ابوفکیهه، لبیبه، زبیده، نهدیه، و ام عبیس و دیگر افراد فشارهاى طاقت فرسایى وارد کردند؛ تا آنجا که یاسر و سمیه در این راه شهید شدند؛ پیامبر از کنار آنها مى گذشت و چنین مى فرمود:
«صَبْراً آلَ یاسَر فَاِنَّ مَوعِدَکُمُ الجَنَّةُ»؛
(اى خاندان یاسر استقامت کنید که وعده گاه شما بهشت است).(5)
حربه آزار و اذیت، به مؤمنان کارگر نشد؛ به همین دلیل تصمیم گرفتند که به شخص پیامبر فشار آورند؛ و او و طرفدارانش را مسخره و استهزاء کنند؛ و با برچسب هایى مانند ساحر، کاهن، شاعر و مجنون، پیامبر را از میدان خارج کنند.(6) ابولهب، اسود بن عبد یغوث، حارث بن قیس، ولیدبن مغیره، ابى روامیة بن خلف، ابوقیس، عاصب بن وائل، نضربن حارث و عده اى دیگر جزء کسانى بودند که پیامبر و مسلمانان را در فشار تهمت، استهزاء و اذیت قرار دادند. در سیره ابن هشام آمده:
«اِنَّهُ خَرَجَ یَوماً فَلَم یَلقَهُ اَحَدٌ مِنَ النّاسِ اِلاّ کَذَّبَهُ و اذاهُ لا حُرٌّ وَلا عَبدٌ فَرَجَعَ رَسُولُ الّلهِ اِلى مَنزِلِهِ فَتَدثَّرَ مِن شِدَّةِ ما اَصابَهُ»؛
(روزى از خانه خارج شد کسى نبود به او بر خورد و تکذیبش ننماید، و اذیتش نکنند چه حر و چه برده؛ پس پیامبر به خانه برگشت و از شدت آزار پارچه اى بر خود افکند).(7)
تاریخ مى گوید:
«اَبُولَهَب کانَ شَدیداً عَلَیهِ وَ عَلَى المُسلِمین عَظیمَ التّکذیبِ لَهُ، دائِمَ الاذى، فَکانَ یَطرَحُ العَذَرَة وَ النَّتِنَ عِندَ بابِ النَّبىِ وَ کانَ جارَهُ فَکانَ رَسُوُل اللهِ یَقُولُ اَىُّ جِوار هذایا بَنى عَبدالمُطَلِّبِ»؛
(ابولهب نسبت به او و مسلمانان به شدت سر سختى نشان مى داد؛ و بسیار تکذیبشان مى نمود؛ و همواره به او آزار مى رساند و اشیاءِ آلوده به در خانه اش مى ریخت او همسایه پیامبر بود و رسول خدا مى فرمود: "اى فرزندان عبدالمطلب این چگونه همسایگى است که شما دارید").
همچنین وقتى اسود فقراء مسلمانان را مى دید به عنوان استهزاء مى گفت: «هؤُلاءِ مُلُوکُ الارضِ»؛ (اینها سلاطین روى زمین اند) و عاص بن وائل مى گفت: «اِنَّ مُحمّداً اَبْتَرُ لا یَعیشُ لَهُ وَ لَدٌ ذَکَرٌ...»؛ (محمد ابتر (بریده نسل) است؛ زیرا فرزند پسر ندارد).(8)
حربه دیگرى که مشرکان بکار گرفتند محاصره اقتصادى بود.
پینوشتها:
(1). سیره ابن هشام، جزء1، صفحه 283، طبع مصر و کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحه 488 و طبرى جلد 2، صفحه 65.
(2). کامل ابن اثیر، جلد1، صفحه 489 و سیره ابن هشام، جزء1، صفحه 284 و 285 و تاریخ طبرى، جلد2، صفحه 65.
(3). سیره ابن هشام، جز 1، صفحه 285 و کامل، جلد 1، صفحه 489 و طبرى، جلد 2، صفحه 66.
(4). کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحه 490، و طبرى، جلد 2، صفحه 66
(5). کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحه 491.
(6).طبرى، جلد 2، صفحه 71 و سیره ابن هشام، جزء 1، صفحه 308، و کامل، جلد 1، صفحه 493. متن ابن هشام چنین است: «ثم ان قریشاً اشتد امرهم للشفاء الذى اصابهم فى عداة رسول الله و َمنْ اسلَمَ معه مهم فاعرو برسول الله سفائهم فکذبوه و آذوه و رموه بالشعر و السحر و الکهانة و الجنون و رسول الله مظهر لامر الله لا یستخفى به».
(7). ابن هشام، جزء 1، صفحه 310.
(8). کامل، جلد 1، صفحه 493، و طبرى، جلد 2، صفحه 70.
منبع: پیام قرآن، آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1386 ه. ش، ج 8، ص 18.