حضور قوی ایران در صحنه معادلات کلان سیاسی و بینالمللی
پرسش :
با وجود همهی کارشکنیها و برنامهریزیهای گستردهای که دشمنان انقلاب اسلامی برای ازبینبردن این نظام سیاسی داشتند، چگونه انقلاب اسلامی ایران هر روز قویتر از گذشته در صحنهی معادلات کلان سیاسی و بینالمللی...
پاسخ :
در کشورهای جهان سوم هم هیچکدام از انقلابهایی که رخ داد، انقلاب داخلی نبود. البته انقلاب در داخل رخ میداد و درگیریها داخلی شروع میشد، امّا این انقلابها نظم جهانی -که در قرن هجدهم و نوزدهم استعمار بهوجود آورده بود غیر از آنکه فضای سیاسی داخل خود را متحول میکردند- را به هم نمیریختند. لذا، در تقابل با این انقلابها نظم جهانی دست بهعمل میزد و دخالت میکرد و تغییراتی را ایجاد میکرد. اصلاً خود انقلابها در آن نظم معنادار میشد. وقتی که بلوک شرق و غرب را داشته باشید، پدیدهی انقلاب در یک جهانی با دو مبدأ مختصات شرق و غرب رخ میداد و نسبتسنجی با این دو فرصت عملیات پیدا میکرد؛ وگرنه اصلاً عملیات نمیتوانست شکل بگیرد. اغلب اینها هم در قبال استعمار اروپایی شکل میگرفت و بیشتر شکل چپ داشت و بعضاً شکل ناسیونالیستی پیدا میکرد؛ امّا وقتی وارد عملیات میشد، اگر در قبال پیشینهی استعمار اروپایی بود باید به یک شکلی از بلوک شرق کمک میگرفت.
انقلابهایی که از ادبیات سیاسی در غرب تولید شده بود، بهلحاظ سیاسی در چهارچوب روابط اقتدار جهان شرق و غرب معنادار میشد و میتوانست تداوم پیدا کند. اینکه یک انقلابی بتواند در بیرون از این دوقطبی متولدشده و مختصات فکری و نظری او رخ بدهد و واقع شود، اصلاً چنین پیشینهای نبود و کسی هم احساس نمیکرد چنین چیزی بتواند دوام داشته باشد.
انقلاب ایران یک نوع خروج از حالتی بود که غرب و آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود. انقلاب خودش را در حاشیهی بلوک شرق تعریف نمیکرد و برای بلوک غرب هم خیلی جدی گرفته نمیشد. اصلاً احساس نمیکردند که این انقلاب بتواند استمرار جدی داشته باشد، بلکه فکر میکردند با رفتن نظام سیاسی موجود بهدلیل شرایط داخلی که بهوجود آمده، در نهایت دولت دیگری جایگزین شود. لذا، همه پیشبینی میکردند یکی دو ماه یا حداکثر یکسال دیگر این حالت بحرانی و گذار تمام میشود و نظم جهانی به حرکت خودش ادامه میدهد.
افقهایی هم که برای انقلاب دیده میشد خارج از افقهای ترسیمشده برای کشورهای جهان سوم نبود؛ یعنی حرکتهای سیاسی وجود نداشت که قطبهای قدرت و ثروت جهانی را جابهجا کنند و وضعیت معیشت کشورهای جهان سوم هم فراتر از وضعیت این کشورها نبود که بتوانند قدم بردارند. اگر هم تکنولوژی و صنعت میآمد در قالب مصرفی بود. به همین دلیل تمام کشورهایی که در مدت چهل سال در این نظم عمل کردند، هیچکدام از چهارچوب دهکدهی جهانی و نظام قدرت خارج نشدند و موقعیت اقتصادی و معیشتی و علمی و تکنولوژی آنها هم نمیتواند بیرون از این چهارچوب باشد. همانطور که قدرتهای بلوک غرب در تعامل با همدیگر جایگاههای خودشان را تعیین میکنند، تکنولوژی هرکدام از آنها و تقسیمات منابع و مجاری درآمد آنها با همدیگر مشخص است.
امّا انقلاب اسلامی ایران از یک منبع دیگری الهام میگیرد؛ چراکه هیچکدام از انقلابهای قرن بیستم منبع مردمیبودن انقلاب ایران را ندارند؛ یعنی این انقلاب یک انقلاب چریکی، شهری و یا روستایی نبود. یک انقلاب روشنفکری از یک طبقهی خاص در چارچوب اندیشههای سیاسی چپ نبود. هیچکدام از انقلابهای قرن بیستم واقعاً انقلابهای مردمی فراگیر به این معنا نبودند، امّا انقلاب ایران از دورترین روستاها تا مرکز شهر همهی مردم را با یک زبان یکپارچه جمع کرد. کاری بسیار گستردهتر از جوانهای که در صدر مشروطه زده شد. البته انقلاب مشروطه هم یک بُعد گستردهی مردمی داشت، حتی زنان برای اوّلینبار در تاریخ ایران و اسلام حضور اجتماعی پیدا میکنند، ولی در انقلاب اسلامی این مسئله بسیار گستردهتر و وسیعتر رخ داد و زنان و مردان در سنین مختلف و در مناطق جغرافیایی مختلف یکپارچه حضور به هم رساندند. بُعد مردمیبودن انقلاب ایران موضوعی است که انقلابهای دیگر به این گستردگی نداشتند.
مسئلهی مردمیبودن انقلاب ایران نیز راز و رمز دوام انقلاب شد. در کودتای نوژه و یا جنگ تحمیلی امام خمینی رحمهاللهعلیه با خیال راحت میفرمودند بالاخره شما باید بین مردم بیایید؛ یعنی مردم شما را تحمل نمیکنند. دست برتر ما در جنگ سلاحهای نظامی نبود، بلکه حضور مردم دست برتر ما بود. علاوهبراین مسئله، انقلاب اسلامی فقط در چهارچوب جغرافیایی مرزهای ایران احساس نمیشد، بلکه سطح وسیعی از جهان را به خود مشغول میکرد و این خطر جدی بود. قدرت انقلاب بهدلیل همین جایگاه مردمیاش است. آن موضوعی هم که عقبهی مردمی را تضمین میکرد، فرهنگ موجود در منطقهی وسیع جغرافیایی جهان اسلام است. انقلاب با عنوان هویت اسلامی خودش بروز و ظهور پیدا کرد و داشت یک نیاز فرهنگی، تاریخی و تمدنی جهان اسلام را پاسخ میداد. به همین دلیل این فرهنگ در متن زیست و زندگی مردم نفوذ داشت. این قضیه باعث شد آنها احساس خطر کنند، چراکه ایران از درون قوت پیدا کرد و در منطقه قلوب را جذب کرد و جهتگیریهای مبارزه را عوض کرد.
تصور این بود که قرارداد کمپ دیوید مسائل را حلکرده و اسرائیل با کسانی که در خط مقدم مقابلهی با آنها در ایدئولوژی ناسیونالیزم عربی قرار میگرفتند، بر سر مذاکره نشسته است، ولی انقلاب اسلامی این مسئله را عوض کرد و یک ماجرا و تحرک جدیدی در درون فلسطین ایجاد کرد و این بار حرکت نه در قالب ایدئولوژی ناسیونالیستی عربی و یا در قالب ادبیات مارکسیستی چپ، بلکه در اندیشهی اسلام بود و ظرفیت عظیمی هم داشت. همین مسئله موجب میشد تا یک تقابل جدی جهانی ایجاد شود و از طرف دیگر یک عقبهی قوی برای انقلاب ایجاد شود که آن عقبهی مردمی است؛ مردمی که در دل فرهنگ اسلام رشد پیدا کردند که البته فرهنگ فطرت آدمیان است. یک بخشی از آن فرهنگ فطرت در عدالتخواهی انقلاب است که نظم نامتوازن جهانی و ظالم جهانی را به چالش میکشاند و یک جاذبه برای حرکت انقلاب از موضع و منظر دینی در غیر جهان اسلام ایجاد کرد. چندان که قالبهای تئوریک جامعهشناختی دین را زیر و زبر ساخت؛ یعنی همه پیشبینی میکردند جهانی که بهلحاظ سیاست، هنر، علم و بقایای دین در فرهنگ آنها باقیمانده تا پایان قرن از بین خواهد رفت، امّا مسئله عکس شد. لذا، مردمیبودن به آن شعارها و جهتگیریهایی برمیگشت که مردم با آن ارتباط برقرار میکردند.
منبع: khamenei.ir
پاسخ از حجت الاسلام دکتر حمید پارسانیا، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی:
در طی قرن بیستم که انقلاب اسلامی ایران رخ داد، انقلابهای متعدد و متکثری در کشورهای جهان سوم بهوجود آمد. بیشتر این انقلابها که در آسیای جنوب شرقی، آمریکای لاتین و آفریقای جنوبی با شعارها و حرکت اوّلیهی خودشان رخ میداد، نهتنها نتوانست تداوم پیدا کند، بلکه در برخی از این کشورها استعمار فرانو آمد؛ یعنی استعمارگران اصطلاحاً از در بیرون رفتند و از پنجره وارد شدند.در کشورهای جهان سوم هم هیچکدام از انقلابهایی که رخ داد، انقلاب داخلی نبود. البته انقلاب در داخل رخ میداد و درگیریها داخلی شروع میشد، امّا این انقلابها نظم جهانی -که در قرن هجدهم و نوزدهم استعمار بهوجود آورده بود غیر از آنکه فضای سیاسی داخل خود را متحول میکردند- را به هم نمیریختند. لذا، در تقابل با این انقلابها نظم جهانی دست بهعمل میزد و دخالت میکرد و تغییراتی را ایجاد میکرد. اصلاً خود انقلابها در آن نظم معنادار میشد. وقتی که بلوک شرق و غرب را داشته باشید، پدیدهی انقلاب در یک جهانی با دو مبدأ مختصات شرق و غرب رخ میداد و نسبتسنجی با این دو فرصت عملیات پیدا میکرد؛ وگرنه اصلاً عملیات نمیتوانست شکل بگیرد. اغلب اینها هم در قبال استعمار اروپایی شکل میگرفت و بیشتر شکل چپ داشت و بعضاً شکل ناسیونالیستی پیدا میکرد؛ امّا وقتی وارد عملیات میشد، اگر در قبال پیشینهی استعمار اروپایی بود باید به یک شکلی از بلوک شرق کمک میگرفت.
انقلابهایی که از ادبیات سیاسی در غرب تولید شده بود، بهلحاظ سیاسی در چهارچوب روابط اقتدار جهان شرق و غرب معنادار میشد و میتوانست تداوم پیدا کند. اینکه یک انقلابی بتواند در بیرون از این دوقطبی متولدشده و مختصات فکری و نظری او رخ بدهد و واقع شود، اصلاً چنین پیشینهای نبود و کسی هم احساس نمیکرد چنین چیزی بتواند دوام داشته باشد.
انقلاب ایران یک نوع خروج از حالتی بود که غرب و آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود. انقلاب خودش را در حاشیهی بلوک شرق تعریف نمیکرد و برای بلوک غرب هم خیلی جدی گرفته نمیشد. اصلاً احساس نمیکردند که این انقلاب بتواند استمرار جدی داشته باشد، بلکه فکر میکردند با رفتن نظام سیاسی موجود بهدلیل شرایط داخلی که بهوجود آمده، در نهایت دولت دیگری جایگزین شود. لذا، همه پیشبینی میکردند یکی دو ماه یا حداکثر یکسال دیگر این حالت بحرانی و گذار تمام میشود و نظم جهانی به حرکت خودش ادامه میدهد.
افقهایی هم که برای انقلاب دیده میشد خارج از افقهای ترسیمشده برای کشورهای جهان سوم نبود؛ یعنی حرکتهای سیاسی وجود نداشت که قطبهای قدرت و ثروت جهانی را جابهجا کنند و وضعیت معیشت کشورهای جهان سوم هم فراتر از وضعیت این کشورها نبود که بتوانند قدم بردارند. اگر هم تکنولوژی و صنعت میآمد در قالب مصرفی بود. به همین دلیل تمام کشورهایی که در مدت چهل سال در این نظم عمل کردند، هیچکدام از چهارچوب دهکدهی جهانی و نظام قدرت خارج نشدند و موقعیت اقتصادی و معیشتی و علمی و تکنولوژی آنها هم نمیتواند بیرون از این چهارچوب باشد. همانطور که قدرتهای بلوک غرب در تعامل با همدیگر جایگاههای خودشان را تعیین میکنند، تکنولوژی هرکدام از آنها و تقسیمات منابع و مجاری درآمد آنها با همدیگر مشخص است.
امّا انقلاب اسلامی ایران از یک منبع دیگری الهام میگیرد؛ چراکه هیچکدام از انقلابهای قرن بیستم منبع مردمیبودن انقلاب ایران را ندارند؛ یعنی این انقلاب یک انقلاب چریکی، شهری و یا روستایی نبود. یک انقلاب روشنفکری از یک طبقهی خاص در چارچوب اندیشههای سیاسی چپ نبود. هیچکدام از انقلابهای قرن بیستم واقعاً انقلابهای مردمی فراگیر به این معنا نبودند، امّا انقلاب ایران از دورترین روستاها تا مرکز شهر همهی مردم را با یک زبان یکپارچه جمع کرد. کاری بسیار گستردهتر از جوانهای که در صدر مشروطه زده شد. البته انقلاب مشروطه هم یک بُعد گستردهی مردمی داشت، حتی زنان برای اوّلینبار در تاریخ ایران و اسلام حضور اجتماعی پیدا میکنند، ولی در انقلاب اسلامی این مسئله بسیار گستردهتر و وسیعتر رخ داد و زنان و مردان در سنین مختلف و در مناطق جغرافیایی مختلف یکپارچه حضور به هم رساندند. بُعد مردمیبودن انقلاب ایران موضوعی است که انقلابهای دیگر به این گستردگی نداشتند.
مسئلهی مردمیبودن انقلاب ایران نیز راز و رمز دوام انقلاب شد. در کودتای نوژه و یا جنگ تحمیلی امام خمینی رحمهاللهعلیه با خیال راحت میفرمودند بالاخره شما باید بین مردم بیایید؛ یعنی مردم شما را تحمل نمیکنند. دست برتر ما در جنگ سلاحهای نظامی نبود، بلکه حضور مردم دست برتر ما بود. علاوهبراین مسئله، انقلاب اسلامی فقط در چهارچوب جغرافیایی مرزهای ایران احساس نمیشد، بلکه سطح وسیعی از جهان را به خود مشغول میکرد و این خطر جدی بود. قدرت انقلاب بهدلیل همین جایگاه مردمیاش است. آن موضوعی هم که عقبهی مردمی را تضمین میکرد، فرهنگ موجود در منطقهی وسیع جغرافیایی جهان اسلام است. انقلاب با عنوان هویت اسلامی خودش بروز و ظهور پیدا کرد و داشت یک نیاز فرهنگی، تاریخی و تمدنی جهان اسلام را پاسخ میداد. به همین دلیل این فرهنگ در متن زیست و زندگی مردم نفوذ داشت. این قضیه باعث شد آنها احساس خطر کنند، چراکه ایران از درون قوت پیدا کرد و در منطقه قلوب را جذب کرد و جهتگیریهای مبارزه را عوض کرد.
تصور این بود که قرارداد کمپ دیوید مسائل را حلکرده و اسرائیل با کسانی که در خط مقدم مقابلهی با آنها در ایدئولوژی ناسیونالیزم عربی قرار میگرفتند، بر سر مذاکره نشسته است، ولی انقلاب اسلامی این مسئله را عوض کرد و یک ماجرا و تحرک جدیدی در درون فلسطین ایجاد کرد و این بار حرکت نه در قالب ایدئولوژی ناسیونالیستی عربی و یا در قالب ادبیات مارکسیستی چپ، بلکه در اندیشهی اسلام بود و ظرفیت عظیمی هم داشت. همین مسئله موجب میشد تا یک تقابل جدی جهانی ایجاد شود و از طرف دیگر یک عقبهی قوی برای انقلاب ایجاد شود که آن عقبهی مردمی است؛ مردمی که در دل فرهنگ اسلام رشد پیدا کردند که البته فرهنگ فطرت آدمیان است. یک بخشی از آن فرهنگ فطرت در عدالتخواهی انقلاب است که نظم نامتوازن جهانی و ظالم جهانی را به چالش میکشاند و یک جاذبه برای حرکت انقلاب از موضع و منظر دینی در غیر جهان اسلام ایجاد کرد. چندان که قالبهای تئوریک جامعهشناختی دین را زیر و زبر ساخت؛ یعنی همه پیشبینی میکردند جهانی که بهلحاظ سیاست، هنر، علم و بقایای دین در فرهنگ آنها باقیمانده تا پایان قرن از بین خواهد رفت، امّا مسئله عکس شد. لذا، مردمیبودن به آن شعارها و جهتگیریهایی برمیگشت که مردم با آن ارتباط برقرار میکردند.
منبع: khamenei.ir