پرسش :
سيماي افسانهاي مسيح كه باعث شده حتي در مورد تاريخ وي شك شود، چگونه به وجود آمده است؟
پاسخ :
شناخت انسانها، بر اساس آثار مكتوب آنها و يا استناد جستن به آنچه كه نزديكان و يارانش از وي نقل ميكنند شكل ميپذيرد. معيار پذيرش نقل اشخاص، علاوه بر شرائط عام خبر، برخورداري را وي از وثاقت و تعارض نداشتن حكايتش با اصول مسلم عقلي، ميباشد، در بارة شخصيت مسيح از آنجا كه مسيحيت وي را فاقد كتاب آسماني دانسته است، تنها مستند ما، عهد جديد ميباشد ولي متأسفانه انجيلها تصوير روشني از دوران كودكي و جواني مسيح ارائه نمينمايند. و به همين دليل محققين از دوازده تا سي سالگي دوران عمر وي را به نام «دوران خاموشي» ناميدهاند.[1]
سكوت در مقابل بخش مهمي از زندگي مسيح راه را براي افسانه سرايي پيرامون اين پيامبر بزرگ الهي باز نموده، و از وي در ذهن بسياري، موجودي اسطورهاي و افسانهاي ساخته است. به نظر ميرسد (انتخاب گزينه) خاموشي در برابر زندگي ابتدايي مسيح، تعمدي بوده است. از اينرو كه مسيحيت در نظر داشته، تمام توجه پيروان خود را معطوف بر مرگ مسيح نمايد تا آنجا كه گفته شده: «اگر عيسي در اورشليم برسر صليب جان نداده بود تعليمات او چه بسا فراموش شده بود. كليساي مسيحي نضج(گسترش) يافت چون عيسي به قتل رسيده بود و چون پيروانش ايمان داشتند كه پس از مرگ دوباره زنده شد»[2]
دربارة پيدايش سيماي افسانهاي مسيح، چندين نكته دخالت داشته كه برخي از آنها عبارتند از:
اول: تفاوت آشتيناپذير انجيلها دربارة عيسي، آنچه در سه انجيل متي، مرقس و لوقا از مسيح وصف شده، با آنچه در انجيل يوحنا آمده، كاملاً متفاوت است. اين مطلب را اولين بار شخصي به نام هِرُدر در سال 1796 خاطر نشان ساخت.[3] چنين تفاوت ديدگاهي، ناحيه انجيلها از قبل از پيدايش عيسي دربارة نسبنامة وي شروع ميشود، به نظر انجيل متي پدربزرگ عيسي يعقوب بوده[4]، در حالي كه به نظر انجيل لوقا، «هالي» ميباشد.[5] هر چند دو انجيل ديگر (مرقس و يوحنا) در اينباره سكوت كردهاند.
علاوه بر آن درباره محل تولد مسيح كه آيا اصالتاًَ بيت لحم بوده با اينكه وي ابتدا در محل ديگري بود و بعداً (به) بيت لحم منتقل شده نيز ميان انجيلها، اختلاف وجود دارد.[6]
طبيعي است كه چنين اختلافاتي اين سؤال را بوجود ميآورد كه چگونه با توجه به الهامي بودن انجيلها دربارة ابتداييترين امور مربوط به مسيح اختلاف شده است. ضمن اينكه انجيل يوحنا، بدون اينكه از زندگي مسيح سخن بگويد، وي را به عنوان خداوند آفريدگار جهان و رهاننده بشر معرفي ميكند.[7]
دوم به هم آميختن مطالبي كه مربوط به عيساي تاريخي است با آنچه كه مربوط به تاريخ مسيحيت صدر اول است. براي مسيحيت چيزي كه مهم واقع شد تاريخ مسيحيت صدر اوّل بود. و اينكه چه كوششهائي جهت جمعآوري كتاب مقدس و تشكيل كليسا، تحقق يافت. مسيحيت به دنبال شكل خاصي از ايمان بود كه بتواند جماعتهاي مختلف مذهبي را به هم پيوند دهد. اين بود كه الوهيت مسيح و بازگشت وي به زمين جهت استقرار ملكوت آسمان را طرح نمود. در اين ميان شخصيت واقعي مسيح يا به طور كلي مورد غفلت واقع شده يا بهگونهاي ترسيم مييافت كه بتواند با اعتقادات جديد مسيحيت سازگاري يابد. و به اين ترتيب مسيحيت بيش از آن كه به فكر ارائه تصويري واقعي از شخصيت مسيح باشد، به فكر ارائه مذهبي به نوع بشر بود كه بتواند خود را بدون هيچگونه محدوديتي تقديم همه ملل و مذاهب نمايد.[8]
سوم ارائه چهره غير واقعي مسيح از ناحيه پولس، چهرهاي كه پولس رسول از مسيح ارائه نموده شخصيتي افسانهاي برگرفته از اساطير يونان بوده ويل دورانت در اين باره ميگويد: واژة كوريوس (خداوندگار) كه پولس به مسيح اطلاق ميكند، همان عنواني بود كه كشيشهاي سوريه و يونان به ويرنوسوس كه مي مرد و رستگاري را عملي ميساخت داده بودند.[9]
و به اين ترتيب مسيحياني كه هرگز عيسي را در حال حيات نديده بودند، از طريق گفتهها و نوشتههاي پولس با مسيح آشنا شدند. چرا كه رسالههاي پولس حتي پيش از نوشته شدن انجيلها در ميان مسيحيت گسترش يافته بود.[10]
مجموعة اين عوامل موجب پيدايش چهرهاي اساطيري از مسيح گرديد كه بسياري در وجود تاريخي وي شك نمودند در اين ميان نبايد از سهم بسزاي قرآن در اسطوره زدايي از مسيح غافل ماند قرآن در ضمن آيات دلنشين خود با صراحت از ولادت اعجازآميز مسيح سخن به ميان ميآورد كه از همان ابتداء، نبوت خود را اعلام داشته است.[11] و پس از آن معجزات فراواني را براي مسيح نقل ميكند.[12]
و در پايان به رفع يك اشتباه بزرگ دربارة مرگ عيسي پرداخته و اين كه چگونه فرد ديگري اشتباهاً به جاي وي به دار آويخته شده و خداوند مسيح را به آسمان بالا برد.[13]
اين بيانات شيواي قرآن، چهرهاي جذاب و واقعي در ميان مسلمانها به جا گذاشته و تنها سند زنده دربارة پيامبري است كه انجيل را براي هدايت مردم از جانب خدا آورد. و در راه هدايت مردم، سختيهاي طاقت فرسايي را متحمل شد و سرانجام يهود در صدد برآمدند تا با توطئه، اين نشانه الهي را از روي زمين محو نمايند. ولي خداوند توطئه آنها را خنثي و وي را به آسمان برد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم.
2. مسيحيت، عبدالرحيم سليماني اردستاني.
[1] . جان. بي. ناي، تاريخ اديان، علي اصغر حكمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چهارم،1370، ص583.
[2] . همفري كارپشتر، عيسي، حسن كاهشاد، طرح نو، دوم،1375، ص139.
[3] . ويل دورانت، تاريخ تمدن، سازمان انتشارات و آموزشي انقلاب اسلامي، دوم،67، ج3، ص652.
[4] . متي/3: 16.
[5] . لوقا/3: 23.
[6] . ر.ك: متي/1:2 و لوقا/4:2.
[7] . يوحنا/1: 1-3.
[8] . ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج3، ص704-605.
[9] . همان، ص 689.
[10] . گروه نويسندگان، جهان مذهبي، عبدالرحيم قراهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،1374، ص704، و نيز فليين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، منوچهرخدايار محبي، كتابخانه طهوري، دوم، 1355، ص423.
[11] . مريم/16-33.
[12] . مائده/110-115.
[13] . نساء/157-159.
( اندیشه قم )
شناخت انسانها، بر اساس آثار مكتوب آنها و يا استناد جستن به آنچه كه نزديكان و يارانش از وي نقل ميكنند شكل ميپذيرد. معيار پذيرش نقل اشخاص، علاوه بر شرائط عام خبر، برخورداري را وي از وثاقت و تعارض نداشتن حكايتش با اصول مسلم عقلي، ميباشد، در بارة شخصيت مسيح از آنجا كه مسيحيت وي را فاقد كتاب آسماني دانسته است، تنها مستند ما، عهد جديد ميباشد ولي متأسفانه انجيلها تصوير روشني از دوران كودكي و جواني مسيح ارائه نمينمايند. و به همين دليل محققين از دوازده تا سي سالگي دوران عمر وي را به نام «دوران خاموشي» ناميدهاند.[1]
سكوت در مقابل بخش مهمي از زندگي مسيح راه را براي افسانه سرايي پيرامون اين پيامبر بزرگ الهي باز نموده، و از وي در ذهن بسياري، موجودي اسطورهاي و افسانهاي ساخته است. به نظر ميرسد (انتخاب گزينه) خاموشي در برابر زندگي ابتدايي مسيح، تعمدي بوده است. از اينرو كه مسيحيت در نظر داشته، تمام توجه پيروان خود را معطوف بر مرگ مسيح نمايد تا آنجا كه گفته شده: «اگر عيسي در اورشليم برسر صليب جان نداده بود تعليمات او چه بسا فراموش شده بود. كليساي مسيحي نضج(گسترش) يافت چون عيسي به قتل رسيده بود و چون پيروانش ايمان داشتند كه پس از مرگ دوباره زنده شد»[2]
دربارة پيدايش سيماي افسانهاي مسيح، چندين نكته دخالت داشته كه برخي از آنها عبارتند از:
اول: تفاوت آشتيناپذير انجيلها دربارة عيسي، آنچه در سه انجيل متي، مرقس و لوقا از مسيح وصف شده، با آنچه در انجيل يوحنا آمده، كاملاً متفاوت است. اين مطلب را اولين بار شخصي به نام هِرُدر در سال 1796 خاطر نشان ساخت.[3] چنين تفاوت ديدگاهي، ناحيه انجيلها از قبل از پيدايش عيسي دربارة نسبنامة وي شروع ميشود، به نظر انجيل متي پدربزرگ عيسي يعقوب بوده[4]، در حالي كه به نظر انجيل لوقا، «هالي» ميباشد.[5] هر چند دو انجيل ديگر (مرقس و يوحنا) در اينباره سكوت كردهاند.
علاوه بر آن درباره محل تولد مسيح كه آيا اصالتاًَ بيت لحم بوده با اينكه وي ابتدا در محل ديگري بود و بعداً (به) بيت لحم منتقل شده نيز ميان انجيلها، اختلاف وجود دارد.[6]
طبيعي است كه چنين اختلافاتي اين سؤال را بوجود ميآورد كه چگونه با توجه به الهامي بودن انجيلها دربارة ابتداييترين امور مربوط به مسيح اختلاف شده است. ضمن اينكه انجيل يوحنا، بدون اينكه از زندگي مسيح سخن بگويد، وي را به عنوان خداوند آفريدگار جهان و رهاننده بشر معرفي ميكند.[7]
دوم به هم آميختن مطالبي كه مربوط به عيساي تاريخي است با آنچه كه مربوط به تاريخ مسيحيت صدر اول است. براي مسيحيت چيزي كه مهم واقع شد تاريخ مسيحيت صدر اوّل بود. و اينكه چه كوششهائي جهت جمعآوري كتاب مقدس و تشكيل كليسا، تحقق يافت. مسيحيت به دنبال شكل خاصي از ايمان بود كه بتواند جماعتهاي مختلف مذهبي را به هم پيوند دهد. اين بود كه الوهيت مسيح و بازگشت وي به زمين جهت استقرار ملكوت آسمان را طرح نمود. در اين ميان شخصيت واقعي مسيح يا به طور كلي مورد غفلت واقع شده يا بهگونهاي ترسيم مييافت كه بتواند با اعتقادات جديد مسيحيت سازگاري يابد. و به اين ترتيب مسيحيت بيش از آن كه به فكر ارائه تصويري واقعي از شخصيت مسيح باشد، به فكر ارائه مذهبي به نوع بشر بود كه بتواند خود را بدون هيچگونه محدوديتي تقديم همه ملل و مذاهب نمايد.[8]
سوم ارائه چهره غير واقعي مسيح از ناحيه پولس، چهرهاي كه پولس رسول از مسيح ارائه نموده شخصيتي افسانهاي برگرفته از اساطير يونان بوده ويل دورانت در اين باره ميگويد: واژة كوريوس (خداوندگار) كه پولس به مسيح اطلاق ميكند، همان عنواني بود كه كشيشهاي سوريه و يونان به ويرنوسوس كه مي مرد و رستگاري را عملي ميساخت داده بودند.[9]
و به اين ترتيب مسيحياني كه هرگز عيسي را در حال حيات نديده بودند، از طريق گفتهها و نوشتههاي پولس با مسيح آشنا شدند. چرا كه رسالههاي پولس حتي پيش از نوشته شدن انجيلها در ميان مسيحيت گسترش يافته بود.[10]
مجموعة اين عوامل موجب پيدايش چهرهاي اساطيري از مسيح گرديد كه بسياري در وجود تاريخي وي شك نمودند در اين ميان نبايد از سهم بسزاي قرآن در اسطوره زدايي از مسيح غافل ماند قرآن در ضمن آيات دلنشين خود با صراحت از ولادت اعجازآميز مسيح سخن به ميان ميآورد كه از همان ابتداء، نبوت خود را اعلام داشته است.[11] و پس از آن معجزات فراواني را براي مسيح نقل ميكند.[12]
و در پايان به رفع يك اشتباه بزرگ دربارة مرگ عيسي پرداخته و اين كه چگونه فرد ديگري اشتباهاً به جاي وي به دار آويخته شده و خداوند مسيح را به آسمان بالا برد.[13]
اين بيانات شيواي قرآن، چهرهاي جذاب و واقعي در ميان مسلمانها به جا گذاشته و تنها سند زنده دربارة پيامبري است كه انجيل را براي هدايت مردم از جانب خدا آورد. و در راه هدايت مردم، سختيهاي طاقت فرسايي را متحمل شد و سرانجام يهود در صدد برآمدند تا با توطئه، اين نشانه الهي را از روي زمين محو نمايند. ولي خداوند توطئه آنها را خنثي و وي را به آسمان برد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم.
2. مسيحيت، عبدالرحيم سليماني اردستاني.
[1] . جان. بي. ناي، تاريخ اديان، علي اصغر حكمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چهارم،1370، ص583.
[2] . همفري كارپشتر، عيسي، حسن كاهشاد، طرح نو، دوم،1375، ص139.
[3] . ويل دورانت، تاريخ تمدن، سازمان انتشارات و آموزشي انقلاب اسلامي، دوم،67، ج3، ص652.
[4] . متي/3: 16.
[5] . لوقا/3: 23.
[6] . ر.ك: متي/1:2 و لوقا/4:2.
[7] . يوحنا/1: 1-3.
[8] . ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج3، ص704-605.
[9] . همان، ص 689.
[10] . گروه نويسندگان، جهان مذهبي، عبدالرحيم قراهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،1374، ص704، و نيز فليين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، منوچهرخدايار محبي، كتابخانه طهوري، دوم، 1355، ص423.
[11] . مريم/16-33.
[12] . مائده/110-115.
[13] . نساء/157-159.
( اندیشه قم )