پرسش :
چرا زماني كه خدا به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ دستور دادند كه عصا را بيندازد و ايشان اين كار را انجام داد، بعد از آنكه عصا اژدها شد موسي با اينكه ميدانستند اين يك معجزه است، ترسيدند و فرار كردند؟
پاسخ :
طبق نقل قرآن كريم حضرت موسي ـ عليه السلام ـ در دو موضع ترسيدند:
1 . هنگامي كه ساحران طناب ها و عصاهايشان را انداختند، كه به خاطر سحرشان به نظر ميرسيد كه حركت ميكنند، در اين هنگام «فاوجس في نفسه خيفةً موسي، قلنا لا تَخَف اِنّكَ انت الاعلي»[1] موسي ترس خفيفي در دل احساس كرد، گفتيم نترس تو مسلماً (پيروز) و برتري.
«اَوجس» از ماده «ايجاس» به معناي صداي پنهان گرفته شده است.[2] بنابراين ايجاس به معناي يك احساس پنهاني و دروني است، و اين تعبير نشان ميدهد كه ترس دورني موسي سطحي و خفيف بوده كه آن هم نه به خاطر اين بود كه براي صحنه رعبانگيزي كه بر اثر سحرشان به وجود آمده بود، اهميتي قائل شده باشد، بلكه از اين بيم داشت كه نكند مردم تحت تأثير اين صحنه واقع شوند آنچنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد، يا اينكه پيش از آنكه موسي مجال نشان دادن معجزه خود را داشته باشد، جمعي صحنه را ترك گويند يا از صحنه بيرونشان كنند و حق آشكار نگردد.
چنانكه در خطبه 6 نهجالبلاغه ميخوانيم «لم يوجَس موسي ـ عليه السلام ـ خيفةً علي نفسه بل اَشفَقَ من غلبة الجهال و دول الضّلال» موسي ـ عليه السلام ـ هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نكرد بلكه از آن ترسيد كه جاهلان غلبه كنند و دولت هاي ضلال پيروز گردند.
به هر حال در اين موقع، نصرت و ياري الهي به سراغ موسي آمد و فرمان وحي وظيفه او را مشخص كرد. چنانكه قرآن ميفرمايد: به او گفتيم به خود، ترس راه مده تو مسلماً برتري، اين جمله موسي را در پيروزيش دلگرم كرد و بدين گونه موسي قوت قلبش را كه لحظات كوتاهي متزلزل شده بود، باز يافت.[3]
2 . هنگامي كه عصايش را انداخت و تبديل به اژدها شد.
قرآن ميفرمايد: «فلّما رَآها تَهتزُّ كانّها جانٌّ وليّ مدبراً و لم يَعقِّبْ، يا موسي، لاتَخَف اِنّي لايخاف لديّ المُرسلون»
«هنگامي كه آنرا مشاهده كرد، ديد (با سرعت) همچون مارهاي كوچك به هر سو ميدود (ترسيد) و به عقب برگشت و حتي پشت سر خود را نگاه نكرد، اي موسي نترس كه رسولان در نزد من نميترسند.»
چرا موسي كه از بزرگان و مرسلان بود از عصا كه به صورتي هولانگيز و ترسناك (يعني؛ ماري پر جست و خيز در آمده بود) ترسيد؟
جوابش اين است كه اين اثر طبيعت و سرشت آدمي است كه وقتي به منظرهاي ترسناك آن هم بيسابقه برميخورد كه هيچ راهي به نظرش نميرسد، مگر فرار كردن و قهراً پا به فرار ميگذارد. مخصوصاً كسي كه هيچ سلاحي براي دفاع ندارد، عصايي كه هم تنها سلاح او بود خود به آن صورت هولانگيز درآمده، قبلاً هم از ناحيه خدا دستوري نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شد، فرار مكن، و در جاي خود بايست، بلكه تنها اين دستور رسيده بود كه «الق عصاك» عصايت را بينداز و او هم امتثال كرد و معلوم است كه فرار از خطرهاي بزرگ آن هم از كسي كه دافع و چارهاي جز فرار ندارد، جزو ترس هاي مذموم و ناپسند نيست تا كسي موسي را به داشتن آن مذمت كند.
اما اينكه خداي تعالي به او فرمود: «انّي لا يخافُ لديّ المرسلون»، «انبياء و مرسلين مادامي كه در جوار پروردگارشان هستند از چيزي نميترسند» اين كرامت خودشان و از ناحيه خودشان نيست ـ تا چون موسي نداشت، بگوييم رسولي ناقص بوده ـ بلكه اين فضيلت را به تعليم و تأديب خدا به دست ميآوردند، لذا امنيت او در سايه قرب پروردگار حاصل شد و اين افتخار انس با خدا تعليم و تأديب الهي است نه مذمت و سرزنش.[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. احسن الحديث، علي اكبر قرشي، ج7.
2. قصص الانبيا، قطب الدين راوندي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . طه/67 و 68.
[2] . قريشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج7، ص182، ذيل ماده «وجس».
[3] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ سيزدهم، 1376، ج13، ص 238 و 239، ذيل آيه 68 سوره طه.
[4] . طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، چاپ اول، 1417ه ق، ج15، ص346.
طبق نقل قرآن كريم حضرت موسي ـ عليه السلام ـ در دو موضع ترسيدند:
1 . هنگامي كه ساحران طناب ها و عصاهايشان را انداختند، كه به خاطر سحرشان به نظر ميرسيد كه حركت ميكنند، در اين هنگام «فاوجس في نفسه خيفةً موسي، قلنا لا تَخَف اِنّكَ انت الاعلي»[1] موسي ترس خفيفي در دل احساس كرد، گفتيم نترس تو مسلماً (پيروز) و برتري.
«اَوجس» از ماده «ايجاس» به معناي صداي پنهان گرفته شده است.[2] بنابراين ايجاس به معناي يك احساس پنهاني و دروني است، و اين تعبير نشان ميدهد كه ترس دورني موسي سطحي و خفيف بوده كه آن هم نه به خاطر اين بود كه براي صحنه رعبانگيزي كه بر اثر سحرشان به وجود آمده بود، اهميتي قائل شده باشد، بلكه از اين بيم داشت كه نكند مردم تحت تأثير اين صحنه واقع شوند آنچنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد، يا اينكه پيش از آنكه موسي مجال نشان دادن معجزه خود را داشته باشد، جمعي صحنه را ترك گويند يا از صحنه بيرونشان كنند و حق آشكار نگردد.
چنانكه در خطبه 6 نهجالبلاغه ميخوانيم «لم يوجَس موسي ـ عليه السلام ـ خيفةً علي نفسه بل اَشفَقَ من غلبة الجهال و دول الضّلال» موسي ـ عليه السلام ـ هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نكرد بلكه از آن ترسيد كه جاهلان غلبه كنند و دولت هاي ضلال پيروز گردند.
به هر حال در اين موقع، نصرت و ياري الهي به سراغ موسي آمد و فرمان وحي وظيفه او را مشخص كرد. چنانكه قرآن ميفرمايد: به او گفتيم به خود، ترس راه مده تو مسلماً برتري، اين جمله موسي را در پيروزيش دلگرم كرد و بدين گونه موسي قوت قلبش را كه لحظات كوتاهي متزلزل شده بود، باز يافت.[3]
2 . هنگامي كه عصايش را انداخت و تبديل به اژدها شد.
قرآن ميفرمايد: «فلّما رَآها تَهتزُّ كانّها جانٌّ وليّ مدبراً و لم يَعقِّبْ، يا موسي، لاتَخَف اِنّي لايخاف لديّ المُرسلون»
«هنگامي كه آنرا مشاهده كرد، ديد (با سرعت) همچون مارهاي كوچك به هر سو ميدود (ترسيد) و به عقب برگشت و حتي پشت سر خود را نگاه نكرد، اي موسي نترس كه رسولان در نزد من نميترسند.»
چرا موسي كه از بزرگان و مرسلان بود از عصا كه به صورتي هولانگيز و ترسناك (يعني؛ ماري پر جست و خيز در آمده بود) ترسيد؟
جوابش اين است كه اين اثر طبيعت و سرشت آدمي است كه وقتي به منظرهاي ترسناك آن هم بيسابقه برميخورد كه هيچ راهي به نظرش نميرسد، مگر فرار كردن و قهراً پا به فرار ميگذارد. مخصوصاً كسي كه هيچ سلاحي براي دفاع ندارد، عصايي كه هم تنها سلاح او بود خود به آن صورت هولانگيز درآمده، قبلاً هم از ناحيه خدا دستوري نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شد، فرار مكن، و در جاي خود بايست، بلكه تنها اين دستور رسيده بود كه «الق عصاك» عصايت را بينداز و او هم امتثال كرد و معلوم است كه فرار از خطرهاي بزرگ آن هم از كسي كه دافع و چارهاي جز فرار ندارد، جزو ترس هاي مذموم و ناپسند نيست تا كسي موسي را به داشتن آن مذمت كند.
اما اينكه خداي تعالي به او فرمود: «انّي لا يخافُ لديّ المرسلون»، «انبياء و مرسلين مادامي كه در جوار پروردگارشان هستند از چيزي نميترسند» اين كرامت خودشان و از ناحيه خودشان نيست ـ تا چون موسي نداشت، بگوييم رسولي ناقص بوده ـ بلكه اين فضيلت را به تعليم و تأديب خدا به دست ميآوردند، لذا امنيت او در سايه قرب پروردگار حاصل شد و اين افتخار انس با خدا تعليم و تأديب الهي است نه مذمت و سرزنش.[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. احسن الحديث، علي اكبر قرشي، ج7.
2. قصص الانبيا، قطب الدين راوندي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . طه/67 و 68.
[2] . قريشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج7، ص182، ذيل ماده «وجس».
[3] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ سيزدهم، 1376، ج13، ص 238 و 239، ذيل آيه 68 سوره طه.
[4] . طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، چاپ اول، 1417ه ق، ج15، ص346.