پرسش :
آيا عشق به شناخت و معرفت نيازمند است؟
پاسخ :
از آنجا كه عشق محبت شديد و قوي است و محبت فرع معرفت است، عشق نيز بي معرفت، عشق نخواهد بود. شناخت هر چيزي، ريشه ميل يا تنفر انسان نسبت به آن چيز است. اگر انسان چيزي را براي خود سودمند بداند، نسبت به آن ميل و محبت پيدا مي كند و براي جلب آن تلاش مي كند. صدرالمتالهين مي گويد:
«عشق در شيء بدون حيات و شعور، صرفا يك نوع تسميه و نام گذاري است» (1)
بر اساس تقسيم قواي ادراكي انسان به حسي، خيالي و عقلي ، مي توان با تسامح گفت كه سه عشق حسي، خيالي و عقلي وجود دارد. «عشق حسي» بر معرفت حسي بنا شده است و تنها قواي حسي (باصرة، سامعه، شامه، ذائقه و لامسه) از آن مبتهج مي گردد. «عشق خيالي»، عشقي است كه از قوه خيال و وهم آدمي نشات مي گيرد و تنها اين قوه را تسكين مي دهد . اما عشق عقلي عشقي است كه از عقل سرچشمه مي گيرد و بر اساس يافته هاي عقل، معشوق و راه وصال به او را مي شناسد. هر چند با شدت يافتن عشق، آدمي عقل خود را نيز پشت سر مي گذارد؛ ولي براي بار يافتن به آن مرحله نيز بايد از مدخل عقل عبور كند.
از آنجا كه قوه خيال از قوه حس در ادراك امور قوي تر است، عشق خيالي از عشق حسي قوي تر است و به دليل آنكه درك عقل قوي تر از خيال و حس است، عشق عقلي به مراتب قوي تر و كامل تر از عشق حسي و خيالي است . (2)
معرفت ، عشق زا و عشق، معرفت افزا است. پس از انعقاد عشق در جان آدمي، در هر مرتبه اي از ظهور، عاشق را در مراحل معرفت و مدارج كمال پيش تر مي برد؛ در نتيجه ادراك آدمي قوي تر و نافذ تر مي گردد و عشق را به چشم دقيقه ياب و بصيرتي پرده شكاف، مي نگرد و آنچه ناديدني است، مي بيند.
پی نوشتها:
1- صدر الدين شيرازي ، اسفار الاربعة، ج 7، ص 152.
2- ر. ك: ابن سينا، رساله عشق، صص 9-24.
از آنجا كه عشق محبت شديد و قوي است و محبت فرع معرفت است، عشق نيز بي معرفت، عشق نخواهد بود. شناخت هر چيزي، ريشه ميل يا تنفر انسان نسبت به آن چيز است. اگر انسان چيزي را براي خود سودمند بداند، نسبت به آن ميل و محبت پيدا مي كند و براي جلب آن تلاش مي كند. صدرالمتالهين مي گويد:
«عشق در شيء بدون حيات و شعور، صرفا يك نوع تسميه و نام گذاري است» (1)
بر اساس تقسيم قواي ادراكي انسان به حسي، خيالي و عقلي ، مي توان با تسامح گفت كه سه عشق حسي، خيالي و عقلي وجود دارد. «عشق حسي» بر معرفت حسي بنا شده است و تنها قواي حسي (باصرة، سامعه، شامه، ذائقه و لامسه) از آن مبتهج مي گردد. «عشق خيالي»، عشقي است كه از قوه خيال و وهم آدمي نشات مي گيرد و تنها اين قوه را تسكين مي دهد . اما عشق عقلي عشقي است كه از عقل سرچشمه مي گيرد و بر اساس يافته هاي عقل، معشوق و راه وصال به او را مي شناسد. هر چند با شدت يافتن عشق، آدمي عقل خود را نيز پشت سر مي گذارد؛ ولي براي بار يافتن به آن مرحله نيز بايد از مدخل عقل عبور كند.
از آنجا كه قوه خيال از قوه حس در ادراك امور قوي تر است، عشق خيالي از عشق حسي قوي تر است و به دليل آنكه درك عقل قوي تر از خيال و حس است، عشق عقلي به مراتب قوي تر و كامل تر از عشق حسي و خيالي است . (2)
معرفت ، عشق زا و عشق، معرفت افزا است. پس از انعقاد عشق در جان آدمي، در هر مرتبه اي از ظهور، عاشق را در مراحل معرفت و مدارج كمال پيش تر مي برد؛ در نتيجه ادراك آدمي قوي تر و نافذ تر مي گردد و عشق را به چشم دقيقه ياب و بصيرتي پرده شكاف، مي نگرد و آنچه ناديدني است، مي بيند.
پی نوشتها:
1- صدر الدين شيرازي ، اسفار الاربعة، ج 7، ص 152.
2- ر. ك: ابن سينا، رساله عشق، صص 9-24.