پرسش :
از ما در مورد ولایت فقیه سوالات زیادی میکنند اما متاسفانه نمیتوانیم با توجه به منابع دینی و عقلی جواب بدهیم. آیا اثبات دینی و عقلی فراخور شرایط فعلی جامعه برای ولایت فقیه موجود است؟
پاسخ :
از آنجا که دین مبین اسلام مبتنی بر وحی است و وحی کلام خداوند حکیم است، مباحث دینی عین مباحث عقلی است و فرقی بین «دین» و «عقل» وجود ندارد و دلایل دینی همان دلایل عقلی است، بلکه میتوانیم بگوییم: «دلایل عقلی» و «دلایل نقلی» که هر دو «دینی» است و لابد منظور از سؤال همین معنا میباشد و البته باید دقت شود که عدم توانایی در پاسخ، به علت نا آشنایی به منابع و دلایل عقلی و نقلی است و نه نبود آنها.
الف – دلایل عقلی:
سادهترین دلیل آن که: هر جامعهای (از جامعهی اعضای بدن یک فرد گرفته تا جامعهی متشکل از افراد) نیازمند به «ولایت» است و در ضرورت این ولایت در عرصهی سیاست و حکومت که به آن «زعامت و ولایت سیاسی» اطلاق میشود شکی نیست که نیاز به اثبات داشته باشد و هیچ جامعهای خود را بینیاز از آن ندانسته است. چرا که یک ضرورت عقلی است. لذا همهی جوامع از حکومت و همهی حکومتها از «ولایت و زعامت سیاسی» برخوردارند.
افراد تشکیل دهندهی یک جامعه (و در نهایت جوامع) از یک سو دارای منافع و نیز علاقهها و سلیقههای متفاوت هستند و به تناسب عقل، علم، ایمان و سایر توانها راهکارهای متفاوتی برای حفظ خود از ضرر و رسیدن به منافع دارند که گاه با هم مخالف و حتی متعارض است (مثل فرد یا جامعهای که منفعت خود را در برخورداری بیشتر از متاع دنیا میداند و فرد یا جامعهای که آخرت و ارزشها معتقد است) و از سوی دیگر دارای منافع و ضررهای مشترک هستند. لذا برای مصونیت از هرج و مرج و نابودی از یک سو و برخورداری از نظام ادارهی جامعه جهت رسیدن به کمال از سوی دیگر، نیازمند به نظام سیاسی یا همان حکومت میباشند. خواه حکومت حق باشد یا باطل و نظام سیاسی ابتدایی باشد یا تکامل یافته و حاکم عادل باشد یا جایر.
خوارج در مقابله با امیرالمؤمنین علیهالسلام با سوء استفاده و تفسیر به رأی، شعار «لا حکم الاّ للّه» سر میدادند و مدعی بودند که حکومت مخصوص الله است. وانگهی نه خدا برای حکومت نیازی به افراد دارد و نه افراد برای اتباط با خدا نیاز به دیگران دارند، پس فقط خداوند باید حکومت کند! حضرت پس از اشاره به این که «لا حکم الاّ للّه» کلمهی حقی است که شما از استناد به آن ارادهی باطل کردهاید فرمود:
«انّه لابد للناس من أمير برّ او فاجر يعمل في إمرته المؤمن» - به ناچار مردم نيازمند وجود حاکم هستند؛ خواه نيکوکار و خواه بدکردار، تا در حکومت او مرد با ايمان، کار خويش (عمل صالح) را به انجام رساند. (نهج البلاغه – ترجمه علامه جعفری، خطبه 40)
بدیهی است که جامعهی مسلمین از میان انواع حکومتهای متعدد و متفاوت، «حکومت اسلامی» را بر میگزیند و مبحث «ولایت فقیه» در این چارچوب تعریف و اثبات میگردد. حال اگر کسی بگوید: من خدا را قبول ندارم چه رسد به اسلام، یا من اسلام را قبول ندارم چه رسد به حکومت اسلامی، یا من حکومت اسلامی را قبول ندارم چه رسد به زعامت آن توسط ولی فقیه، یا اساساً بر این باورم که دین از سیاست جداست و ... مباحث دیگری است. چون او اصل را قبول ندارد و نه «ولایت فقیه» را که در چارچوب اسلام و حکومت اسلامی تعریف میشود.
حال فرق حکومتها با یک دیگر و حکومت اسلامی با دیگر حکومتها چیست؟ آیا تفاوتشان در افراد است یا نگاه و تعریفشان از ارکان جامعه و راهکارهای ادارهی جامعه و تحقق اهداف؟
به طور قطع کار اصلی یک حکومت: اداره احسن جامعه با توزیع قدرت – توزیع ثروت – قضا و عدالت – برقراری نظم عمومی در همهی عرصهها – ایجاد امنیت فردی، اجتماعی، شغلی، سیاسی ...، برنامهریزی و اجرای امور فرهنگی – اقتصادی – نظامی – سیاسی، روابط بینالملل، تصمیمگیری و ادارهی جنگ و صلح و سایر امور مربوط به نیازها و منافع جامعه، کشور و نظام در مسیر اهداف است.
بدیهی است که حکومت اسلامی دیدگاه، تعریف و برنامهاش در موارد فوق بر اساس «احکام الهی در شرع مقدس اسلام» میباشد و نه بر اساس تعاریف سایر جهانبینیها و مکاتب. حکومت اسلامی در اتکاء به غیب و ماوراء الطبیعه و منبع دریافت دستور مانند آمریکا و انگلیس معتقد به شیطان نیست و در چارچوب اوامر «فراماسونی» برنامهریزی و عمل نمیکند. در مسائل سیاسی وابستهی به صهیونیسم بینالملل، باشگاهها و لابیهای آنان نیست. در مسائل اقتصادی نه به مارکسیسم گرایش دارد و نه به امپریالیسم و ...، بلکه معتقد است اگر در اسلام تعریفی برای سیاست و حکومت و مسائل مبتلابه جامعه در عرصههای متفاوت وجود ندارد (یا به قولی دین از سیاست جداست)، پس این دین ناقص است و خدای این دین مردم را به حال خود رها کرده است و هیچ راهکار و باید و نبایدی (قوانین) در این امور مهم ارائه نداده است. که چنین خدایی اصلاً خدا نیست. ولی اگر خدا، خدای واقعی علیم، حکیم و قادر است، دینش کامل است. پس باید به همهی مسائل فردی و اجتماعی از دیدگاه دین و احکام الهی نگاه شود و امور متفاوت (سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی، قضاوت، جنگ، صلح، توزیع قدرت و ثروت و ...) بر اساس آن احکام سیاستگذاری، برنامهریزی و اجرا گردد.
همان گونه که در حکومتی نخبگان ادارهی امور را بر عهدهدارند، در چنین سیاست و حکومتی نیز لازم است که مسلمانان با تقوا، نخبه در اسلامشناسی و دانشمندان و متخصصین در احکام الهی که اصطلاحاً به آنان (فقها) اتلاق میشود، ادارهی جامعه (حکومت) را بر عهده بگیرند. که در غیر این صورت، حکومت اسلامی فقط یک اسم است و مسمایی ندارد. چنان چه در عربستان پادشاهان سعودی حکومت را قبضه کرده و نامش را حکومت اسلامی گذاشتهاند و یا در پاکستان نظامیان یا احزاب سیاسی که شاید نه تنها کمترین اطلاعی از اسلام ندارند، بلکه علاقهای هم به آن ندارند حکومت را در اختیار گرفته و نامش را اسلامی گذاشتهاند و یا طالبان، القاعده و ... که گروهکهای وابسته به سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی غرب هستند، مدعی حکومت اسلامی شدهاند.
بدیهی است که صرف اعتقاد، ایمان، تقوا و علم برای حکومت و ادارهی یک نظام، کشور و جامعه کافی نیست، بلکه قدرت ادراه که مستلزم شرایط دیگری چون: بصیرت، محبوبیت، سعهصدر و ... میباشد نیز لازم است. لذا فقها که وظیفهی اداره حکومت را بر عهدهدارند، از بین خود یک یا چند نفر واجد شرایط را برای این امر انتخاب میکنند که به آن «ولایت فقیه» و به شخص منتخب «ولی فقیه» میگویند.
ب – دلایل نقلی:
واژه «ولی» و مشتقات آن از پر استعمالترین واژههای قرآنی است. محققین علوم قرآنی گفتهاند: این واژه در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است.
اساس و محور توحید و اسلام «ولایت» است و بالاترین مرتبهی ولایت، همان ولایت الله است و مردمان نیز نسبت به چگونگی و تناسب «ولایتپذیری»شان به گروههای مسلم، مؤمن، کافر، مشرک، منافق و ... دستهبندی میشوند. در یک تقسیمبندی کلی، یک گروه ولایت «الله» را میپذیرند و بقیه ولایت «طاغوت»های گوناگون را به گردن میگیرند و حد وسط هم ندارد. چرا که انسان ناقص و نیازمند است و نیازمند حتماً به کسی که او را غنی و قادر به مرتفع نمودن نیازهایش میشناسد تکیه میکند و به ولایت و سرپرستی او گردن مینهد.
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (البقره – 257)
- الله، ولیّ مؤمنان است. ايشان را از تاريكيها به روشنى مىبرد. و کسانی كه كافر شدهاند اولیاءشان طاغوت است، كه آنها را از روشنى به تاريكيها مىكشاند. اینان اهل آتش هستند و همواره در آن خواهند بود.
پس از پذیرش ولایت خداوند متعال، یعنی باور و قبول او به عنوان سرپرست و تصرف کننده در امور، نوبت به پذیرش رسول و فرستادهای او میرسد و بدیهی است که قطع این ولایت پس از رحلت رسول (ص) و رها شدن خلق، نه تنها عقلانی و حکمیانه نیست، بلکه نافی ولایت قبلی نیز میباشد. لذا فرمود:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون (المائده – 55)
- به درستی كه ولىّ شما خداست و رسول او و مؤمنانى كه نماز مىخوانند و هم چنان كه در حال رکوع انفاق میکنند. (که شیعه و سنی اذعان دارند که این آیه در خصوص حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام است).
بدیهی است که ولایت پذیری یک واژه یا لفظ نیست، بلکه یک رفتار و عمل در سراسر وجود فردی و اجتماعی است (چه ولایت پذیری از الله باشد و چه از طواغیت)، لذا لازمهی ولایتپذیری، اطاعت دستورات (رعایت قوانین) است. حال از خداوندی که ولایتاش را پذیرفتیم سؤال میکنیم که چگونه تو را اطاعت کنیم؟ میفرماید: اوامر و دستورات من توسط فرستادهام به شما ابلاغ میشود، پس اطاعت او همان اطاعت من است:
مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا (النساء – 80)
- هر كه از پيامبر اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است. و آنان كه سرباز زنند، پس ما تو را به نگهبانى آنها نفرستادهايم.
وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبين (المائده – 92)
- خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و پروا كنيد. اگر رويگردان شويد بدانيد كه وظيفه پيامبر ما رسانيدن پيام روشن خداوند است.
وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون (آل عمران – 132)
- و از خدا و رسول اطاعت كنيد، باشد که مشمول رحمت شويد.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ (محمد – 33)
- اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت كنيد و اعمال خويش را باطل مسازيد.
از ولیّ خود [الله جل جلاله] سؤال میکنیم که پس از رسول و فرستادهات چه گونه تو را اطاعت کنیم؟ میفرماید:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (النساء – 59)
- اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولی الامر خويش فرمان بريد. و چون در امرى اختلاف كرديد - اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد- به خدا و پيامبر رجوع كنيد. در اين خير شماست و سر انجامى بهتر دارد.
در همین جا به محضر پیامبر اکرم (ص) عرض میکنیم که اولین اختلاف ما در بارهی همین « اولی الامر» است. والیان امر چه کسانی هستند؟ آیا مردمان در زمان شما «ولی امر» معین شدهای داشتند و ما رها شدهایم؟! عدهای از مسلمانان اهل سنت و نیز وهابیها میگویند: هر کس که به قدرت رسید همان ولی امر است و اطاعتش واجب است! حال اگر طاغوت به قدرت رسید چه؟ باید از او نیز اطاعت کنیم؟! آیا هر کافر و ظالمی که قدرت را در دست بگیرد، اطاعتش واجب است؟! آیا این امر ما را به همان اطاعت از طاغوت که رسم کفار بود باز نمیگرداند و با اصل توحید و فرامین قبلی تناقض ندارد؟! حضرت در پاسخ، به امر خدا خطبهی غدیر را میخواند و « اولی الامر» را تا آخرین نفر و تا روز قیامت، تک به تک و به اسم و مشخصات معرفی مینماید. از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام تا حضرت مهدی عج الله تعالی فرجهالشریف.
از ولیامر زمان خود، حضرت مهدی سلام الله علیه (و عج) میپرسیم که در شرایط کنونی که حکومت در اختیار شما نیست و ما دسترسی مستقیم به شما نداریم، چگونه باید در خط اطاعت خدا، رسول و اولیالامر که در زمان ما شما هستید باقی بمانیم؟ میفرماید:
«و اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فیها إلیٰ رواه احادیثنا، فإنّهم حجتی علیکم و انا حجه الله علیهم» (کمالالدین، ج2،ص 441)، (احتجاج، ج2، 470)
و اما در رویدادهای تازه، پس به راویان احادیث (فقهای) ما رجوع کنید، که آنان حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنان هستم.
پس، ادارهی حکومت اسلامی بر اساس براهین عقلی و نقلی، باید بر عهدهی امام معصوم (ع) و در زمان غیبت باید بر عهدهی فقها باشد و این همان اصل «ولایت فقیه» است.
به همین دلیل امام خمینی (ره) بدین مضمون میفرمایند که مسئلهی «ولایت فقیه» آن قدر واضح و ضروری است که عقل به محض تصور، تصدیقش مینماید.
www.aviny.com
از آنجا که دین مبین اسلام مبتنی بر وحی است و وحی کلام خداوند حکیم است، مباحث دینی عین مباحث عقلی است و فرقی بین «دین» و «عقل» وجود ندارد و دلایل دینی همان دلایل عقلی است، بلکه میتوانیم بگوییم: «دلایل عقلی» و «دلایل نقلی» که هر دو «دینی» است و لابد منظور از سؤال همین معنا میباشد و البته باید دقت شود که عدم توانایی در پاسخ، به علت نا آشنایی به منابع و دلایل عقلی و نقلی است و نه نبود آنها.
الف – دلایل عقلی:
سادهترین دلیل آن که: هر جامعهای (از جامعهی اعضای بدن یک فرد گرفته تا جامعهی متشکل از افراد) نیازمند به «ولایت» است و در ضرورت این ولایت در عرصهی سیاست و حکومت که به آن «زعامت و ولایت سیاسی» اطلاق میشود شکی نیست که نیاز به اثبات داشته باشد و هیچ جامعهای خود را بینیاز از آن ندانسته است. چرا که یک ضرورت عقلی است. لذا همهی جوامع از حکومت و همهی حکومتها از «ولایت و زعامت سیاسی» برخوردارند.
افراد تشکیل دهندهی یک جامعه (و در نهایت جوامع) از یک سو دارای منافع و نیز علاقهها و سلیقههای متفاوت هستند و به تناسب عقل، علم، ایمان و سایر توانها راهکارهای متفاوتی برای حفظ خود از ضرر و رسیدن به منافع دارند که گاه با هم مخالف و حتی متعارض است (مثل فرد یا جامعهای که منفعت خود را در برخورداری بیشتر از متاع دنیا میداند و فرد یا جامعهای که آخرت و ارزشها معتقد است) و از سوی دیگر دارای منافع و ضررهای مشترک هستند. لذا برای مصونیت از هرج و مرج و نابودی از یک سو و برخورداری از نظام ادارهی جامعه جهت رسیدن به کمال از سوی دیگر، نیازمند به نظام سیاسی یا همان حکومت میباشند. خواه حکومت حق باشد یا باطل و نظام سیاسی ابتدایی باشد یا تکامل یافته و حاکم عادل باشد یا جایر.
خوارج در مقابله با امیرالمؤمنین علیهالسلام با سوء استفاده و تفسیر به رأی، شعار «لا حکم الاّ للّه» سر میدادند و مدعی بودند که حکومت مخصوص الله است. وانگهی نه خدا برای حکومت نیازی به افراد دارد و نه افراد برای اتباط با خدا نیاز به دیگران دارند، پس فقط خداوند باید حکومت کند! حضرت پس از اشاره به این که «لا حکم الاّ للّه» کلمهی حقی است که شما از استناد به آن ارادهی باطل کردهاید فرمود:
«انّه لابد للناس من أمير برّ او فاجر يعمل في إمرته المؤمن» - به ناچار مردم نيازمند وجود حاکم هستند؛ خواه نيکوکار و خواه بدکردار، تا در حکومت او مرد با ايمان، کار خويش (عمل صالح) را به انجام رساند. (نهج البلاغه – ترجمه علامه جعفری، خطبه 40)
بدیهی است که جامعهی مسلمین از میان انواع حکومتهای متعدد و متفاوت، «حکومت اسلامی» را بر میگزیند و مبحث «ولایت فقیه» در این چارچوب تعریف و اثبات میگردد. حال اگر کسی بگوید: من خدا را قبول ندارم چه رسد به اسلام، یا من اسلام را قبول ندارم چه رسد به حکومت اسلامی، یا من حکومت اسلامی را قبول ندارم چه رسد به زعامت آن توسط ولی فقیه، یا اساساً بر این باورم که دین از سیاست جداست و ... مباحث دیگری است. چون او اصل را قبول ندارد و نه «ولایت فقیه» را که در چارچوب اسلام و حکومت اسلامی تعریف میشود.
حال فرق حکومتها با یک دیگر و حکومت اسلامی با دیگر حکومتها چیست؟ آیا تفاوتشان در افراد است یا نگاه و تعریفشان از ارکان جامعه و راهکارهای ادارهی جامعه و تحقق اهداف؟
به طور قطع کار اصلی یک حکومت: اداره احسن جامعه با توزیع قدرت – توزیع ثروت – قضا و عدالت – برقراری نظم عمومی در همهی عرصهها – ایجاد امنیت فردی، اجتماعی، شغلی، سیاسی ...، برنامهریزی و اجرای امور فرهنگی – اقتصادی – نظامی – سیاسی، روابط بینالملل، تصمیمگیری و ادارهی جنگ و صلح و سایر امور مربوط به نیازها و منافع جامعه، کشور و نظام در مسیر اهداف است.
بدیهی است که حکومت اسلامی دیدگاه، تعریف و برنامهاش در موارد فوق بر اساس «احکام الهی در شرع مقدس اسلام» میباشد و نه بر اساس تعاریف سایر جهانبینیها و مکاتب. حکومت اسلامی در اتکاء به غیب و ماوراء الطبیعه و منبع دریافت دستور مانند آمریکا و انگلیس معتقد به شیطان نیست و در چارچوب اوامر «فراماسونی» برنامهریزی و عمل نمیکند. در مسائل سیاسی وابستهی به صهیونیسم بینالملل، باشگاهها و لابیهای آنان نیست. در مسائل اقتصادی نه به مارکسیسم گرایش دارد و نه به امپریالیسم و ...، بلکه معتقد است اگر در اسلام تعریفی برای سیاست و حکومت و مسائل مبتلابه جامعه در عرصههای متفاوت وجود ندارد (یا به قولی دین از سیاست جداست)، پس این دین ناقص است و خدای این دین مردم را به حال خود رها کرده است و هیچ راهکار و باید و نبایدی (قوانین) در این امور مهم ارائه نداده است. که چنین خدایی اصلاً خدا نیست. ولی اگر خدا، خدای واقعی علیم، حکیم و قادر است، دینش کامل است. پس باید به همهی مسائل فردی و اجتماعی از دیدگاه دین و احکام الهی نگاه شود و امور متفاوت (سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی، قضاوت، جنگ، صلح، توزیع قدرت و ثروت و ...) بر اساس آن احکام سیاستگذاری، برنامهریزی و اجرا گردد.
همان گونه که در حکومتی نخبگان ادارهی امور را بر عهدهدارند، در چنین سیاست و حکومتی نیز لازم است که مسلمانان با تقوا، نخبه در اسلامشناسی و دانشمندان و متخصصین در احکام الهی که اصطلاحاً به آنان (فقها) اتلاق میشود، ادارهی جامعه (حکومت) را بر عهده بگیرند. که در غیر این صورت، حکومت اسلامی فقط یک اسم است و مسمایی ندارد. چنان چه در عربستان پادشاهان سعودی حکومت را قبضه کرده و نامش را حکومت اسلامی گذاشتهاند و یا در پاکستان نظامیان یا احزاب سیاسی که شاید نه تنها کمترین اطلاعی از اسلام ندارند، بلکه علاقهای هم به آن ندارند حکومت را در اختیار گرفته و نامش را اسلامی گذاشتهاند و یا طالبان، القاعده و ... که گروهکهای وابسته به سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی غرب هستند، مدعی حکومت اسلامی شدهاند.
بدیهی است که صرف اعتقاد، ایمان، تقوا و علم برای حکومت و ادارهی یک نظام، کشور و جامعه کافی نیست، بلکه قدرت ادراه که مستلزم شرایط دیگری چون: بصیرت، محبوبیت، سعهصدر و ... میباشد نیز لازم است. لذا فقها که وظیفهی اداره حکومت را بر عهدهدارند، از بین خود یک یا چند نفر واجد شرایط را برای این امر انتخاب میکنند که به آن «ولایت فقیه» و به شخص منتخب «ولی فقیه» میگویند.
ب – دلایل نقلی:
واژه «ولی» و مشتقات آن از پر استعمالترین واژههای قرآنی است. محققین علوم قرآنی گفتهاند: این واژه در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است.
اساس و محور توحید و اسلام «ولایت» است و بالاترین مرتبهی ولایت، همان ولایت الله است و مردمان نیز نسبت به چگونگی و تناسب «ولایتپذیری»شان به گروههای مسلم، مؤمن، کافر، مشرک، منافق و ... دستهبندی میشوند. در یک تقسیمبندی کلی، یک گروه ولایت «الله» را میپذیرند و بقیه ولایت «طاغوت»های گوناگون را به گردن میگیرند و حد وسط هم ندارد. چرا که انسان ناقص و نیازمند است و نیازمند حتماً به کسی که او را غنی و قادر به مرتفع نمودن نیازهایش میشناسد تکیه میکند و به ولایت و سرپرستی او گردن مینهد.
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (البقره – 257)
- الله، ولیّ مؤمنان است. ايشان را از تاريكيها به روشنى مىبرد. و کسانی كه كافر شدهاند اولیاءشان طاغوت است، كه آنها را از روشنى به تاريكيها مىكشاند. اینان اهل آتش هستند و همواره در آن خواهند بود.
پس از پذیرش ولایت خداوند متعال، یعنی باور و قبول او به عنوان سرپرست و تصرف کننده در امور، نوبت به پذیرش رسول و فرستادهای او میرسد و بدیهی است که قطع این ولایت پس از رحلت رسول (ص) و رها شدن خلق، نه تنها عقلانی و حکمیانه نیست، بلکه نافی ولایت قبلی نیز میباشد. لذا فرمود:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون (المائده – 55)
- به درستی كه ولىّ شما خداست و رسول او و مؤمنانى كه نماز مىخوانند و هم چنان كه در حال رکوع انفاق میکنند. (که شیعه و سنی اذعان دارند که این آیه در خصوص حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام است).
بدیهی است که ولایت پذیری یک واژه یا لفظ نیست، بلکه یک رفتار و عمل در سراسر وجود فردی و اجتماعی است (چه ولایت پذیری از الله باشد و چه از طواغیت)، لذا لازمهی ولایتپذیری، اطاعت دستورات (رعایت قوانین) است. حال از خداوندی که ولایتاش را پذیرفتیم سؤال میکنیم که چگونه تو را اطاعت کنیم؟ میفرماید: اوامر و دستورات من توسط فرستادهام به شما ابلاغ میشود، پس اطاعت او همان اطاعت من است:
مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا (النساء – 80)
- هر كه از پيامبر اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است. و آنان كه سرباز زنند، پس ما تو را به نگهبانى آنها نفرستادهايم.
وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبين (المائده – 92)
- خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و پروا كنيد. اگر رويگردان شويد بدانيد كه وظيفه پيامبر ما رسانيدن پيام روشن خداوند است.
وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون (آل عمران – 132)
- و از خدا و رسول اطاعت كنيد، باشد که مشمول رحمت شويد.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ (محمد – 33)
- اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت كنيد و اعمال خويش را باطل مسازيد.
از ولیّ خود [الله جل جلاله] سؤال میکنیم که پس از رسول و فرستادهات چه گونه تو را اطاعت کنیم؟ میفرماید:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (النساء – 59)
- اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولی الامر خويش فرمان بريد. و چون در امرى اختلاف كرديد - اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد- به خدا و پيامبر رجوع كنيد. در اين خير شماست و سر انجامى بهتر دارد.
در همین جا به محضر پیامبر اکرم (ص) عرض میکنیم که اولین اختلاف ما در بارهی همین « اولی الامر» است. والیان امر چه کسانی هستند؟ آیا مردمان در زمان شما «ولی امر» معین شدهای داشتند و ما رها شدهایم؟! عدهای از مسلمانان اهل سنت و نیز وهابیها میگویند: هر کس که به قدرت رسید همان ولی امر است و اطاعتش واجب است! حال اگر طاغوت به قدرت رسید چه؟ باید از او نیز اطاعت کنیم؟! آیا هر کافر و ظالمی که قدرت را در دست بگیرد، اطاعتش واجب است؟! آیا این امر ما را به همان اطاعت از طاغوت که رسم کفار بود باز نمیگرداند و با اصل توحید و فرامین قبلی تناقض ندارد؟! حضرت در پاسخ، به امر خدا خطبهی غدیر را میخواند و « اولی الامر» را تا آخرین نفر و تا روز قیامت، تک به تک و به اسم و مشخصات معرفی مینماید. از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام تا حضرت مهدی عج الله تعالی فرجهالشریف.
از ولیامر زمان خود، حضرت مهدی سلام الله علیه (و عج) میپرسیم که در شرایط کنونی که حکومت در اختیار شما نیست و ما دسترسی مستقیم به شما نداریم، چگونه باید در خط اطاعت خدا، رسول و اولیالامر که در زمان ما شما هستید باقی بمانیم؟ میفرماید:
«و اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فیها إلیٰ رواه احادیثنا، فإنّهم حجتی علیکم و انا حجه الله علیهم» (کمالالدین، ج2،ص 441)، (احتجاج، ج2، 470)
و اما در رویدادهای تازه، پس به راویان احادیث (فقهای) ما رجوع کنید، که آنان حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنان هستم.
پس، ادارهی حکومت اسلامی بر اساس براهین عقلی و نقلی، باید بر عهدهی امام معصوم (ع) و در زمان غیبت باید بر عهدهی فقها باشد و این همان اصل «ولایت فقیه» است.
به همین دلیل امام خمینی (ره) بدین مضمون میفرمایند که مسئلهی «ولایت فقیه» آن قدر واضح و ضروری است که عقل به محض تصور، تصدیقش مینماید.
www.aviny.com