پرسش :
شبهه: عرفان شيعي ريشه در عرفان هندي دارد.
پاسخ :
در پاسخ اين مطلب لازم است ابتدا، عرفان شيعي و عرفان هندي مورد بحث قرار گيرد و سپس وجه تمايز اين دو بيان گردد، آن گاه از ارتباط و عدم ارتباط عرفان شيعه با عرفان هندي و تصوّف سخن به ميان آيد.
عرفان شيعه:
در مذهب شيعه گروه خاصي به نام «عرفا» كه داراي فرهنگ و آداب خاص و مخالف عامه مسلمين باشد ديده و همواره در ميان شيعه كساني بوده و هستند كه هيچ امتياز ظاهري با ديگران ندارند. و در عين حال عميقاً خداترس و اهل سير و سلوك عرفاني ميباشند كه بيشتر فقها و مراجع معظم تقليد با پيروي از مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ چنين ميباشند. ولكن برخي از آنها در اين رابطه از ديگران پيشي گرفته و در اوج عرفان به معني دقيق آن قرار دارند. در اين راستا ميتوان به بزرگان ذيل اشاره نمود: علامه طباطبائي صاحب تفسير الميزان، حضرت امام خميني رهبر كبير انقلاب اسلامي، آيت الله شاهآبادي، ميرزا مهدي آشتياني، ميزرا جواد ملكي تبريزي، مرحوم آقا سيدعلي قاضي، آقا محمدرضا قمشهاي، ميرزا ابوالحسن جلوه، بهاري همداني، ملا حسينعلي همداني، سيد احمد كربلايي، و سيد علي شوشتري، هر كدام از اين بزرگان در قله زهد و پاكي نفس بوده و سراسر زندگيشان اُنس با خدا و معنويت بوده و هيچ نقطه ضعفي را كسي در آنان سراغ نداشته و ندارند.
از نظر علمي نيز هر كدام در فقه و اصول مجتهد و در تفسير و فلسفه و كلام يدبيضا داشته اند.
ريشه اينگونه عرفان در تعاليم اسلام و قرآن كريم و حديث ميباشد، مرحوم كليني در كتاب شريف كافي روايتي به اين مضمون نقل كرده است: رسول خدا روزي پس از اداء نماز صبح چشمش به جواني افتاد رنگ پريده، از او پرسيد: كيف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ گفت: اصبحت موقِناً، در حال يقين به سر ميبرم. فرمود علامت يقينت چيست؟ عرض كرد يقين من اين است كه مرا در اندوه فرو برده و شبها مرا بيدار و روزها مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است. گويا عرش خدا را ميبينم كه براي رسيدن به حساب مردم نصب شده و مردم همه محشور شدهاند... رسول خدا به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين شخص بندهاي است كه خداوند دل او را به نور ايمان منور گردانيده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود. جوان گفت دعا كن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد: طولي نكشيد كه غزوهاي پيش آمد و جوان شركت كرد و شهيد شد.[1]
عرفان هندي
محورهاي اصلي عرفان هندي دو چيز است يكي اشراق از طريق رياضت و ديگري وحدت وجود.
اشراق از طريق رياضت از عقايد قديمه و مشهور هنديست و همه كس كم و بيش از رياضتهاي بدني هندوان اطلاع دارند. اما وحدت وجود در عرفان هندي خيلي مهم و قابل توجه است تا جايي كه با ديانت آنان مخلوط شده است. در كتاب مذهبي «ويدا» نوشته شده كه بر همه يعني خدا در موقع خلقت فرموده است: «من واحدم و ليكن بسيار خواهم شد» و در جاي ديگر از همان كتاب ذكر شده كه همان يك خداست كه گاهي به شكل زارع در آمده در زمين زراعت ميكند و آب شده، زمين را سيراب ميسازد و غلّه كشته همه مخلوق را سير مينمايد.»[2] و از عقايد ديگر آنان ميتوان به «فنا» و مقامات هشتگانه اشاره نمود.[3]
از مقايسه بين عرفان شيعه و عرفان هندي به دست ميآيد كه هيچ ارتباطي ميان عرفان شيعي و عرفان هندي وجود ندارد. زيرا اعتقاد به «وحدت وجود» و رياضتهاي آنچناني كه از محورهاي اصلي عرفان هندي ميباشد. از ديدگاه شيعه كفر و نامشروع به شمار ميآيد. تنها چيزي كه باعث توهم ارتباط عرفان شيعه و عرفان هندي شده، جريان تصوف در جامعه اسلامي است. و شباهتهايي كه در باورها و اعمال صوفيه و مرتاضان هندي وجود دارد. البته ما هم قبول داريم كه تصوف ريشه «عرفان هندي دارد و برخي از باورهاي آنان مانند وحدت وجود و رياضتهاي سخت بدني از آنجا نشأت گرفته است.
ولكن بايد دانست كه تصوف هيچ ارتباطي با شيعه ندارد. و در طول تاريخ و حتي در قرن اخير فقهاي عظيمالشأن شيعه سر سازش با صوفيه نداشتهاند. و مبارزات سرسختانه علماي شيعه با جريان تصوف و متصوفه به گونه اي بوده است كه هيچ يك از مذاهب مخالف به اين شدت دنبال نكرده است.
علامه حلّي گفته است: برخي از صوفيان را در كربلا ديدم كه نماز نميخواند و ميگفتند: اينان واصل شدهاند. در حالي كه اينان جاهلترين جاهلان ميباشد و عقايدشان شبيه به عقايد كفار است.[4]
شيخ حرعاملي نويسنده كتاب وسائلالشيعه در كتاب اثني عشريه ميگويد: تمام شيعيان فرقه صوفيه را انكار مينمودهاند».[5]
نتيجه اين كه بين تصوف و عرفان هندي شباهتهاي اساسي و مهم وجود دارد كه بيانگر تأثيرپذيري اين جريان از عرفان هندي است ولكن بين عرفان شيعي و عرفان هندي و تصوف به اصطلاح اسلامي هيچ گونه ارتباط و هماهنگي وجود ندارد. و كاملاً در تضاد هماند.
[1] . كليني، محمد بن يعقوب، كافي، ص 53، دارالكتب الاسلاميه، چهارم، 1365 ه.
[2] . سمعي، كيوان، مقدمه مفاتيحالاعجاز في شرح گلشن راز، ص 36، كتابفروشي محمودي، بيتا، بيجا.
[3] . دكتر غني، قاسم، تاريخ تصوف، ص 165، تهران، زوار، دوم، 1340 ه.ش.
[4] . حلي، ابويوسف حسن بن مطهر، نهجالحق و كشفالصدق، ص 58، دارالهجره، مطبعه صدر، بيتا.
[5] . حرعاملي، الاثنيعشريه، ص 44، قم، دارالكتب العلميه، بيتا.
www.andisheqom.com
در پاسخ اين مطلب لازم است ابتدا، عرفان شيعي و عرفان هندي مورد بحث قرار گيرد و سپس وجه تمايز اين دو بيان گردد، آن گاه از ارتباط و عدم ارتباط عرفان شيعه با عرفان هندي و تصوّف سخن به ميان آيد.
عرفان شيعه:
در مذهب شيعه گروه خاصي به نام «عرفا» كه داراي فرهنگ و آداب خاص و مخالف عامه مسلمين باشد ديده و همواره در ميان شيعه كساني بوده و هستند كه هيچ امتياز ظاهري با ديگران ندارند. و در عين حال عميقاً خداترس و اهل سير و سلوك عرفاني ميباشند كه بيشتر فقها و مراجع معظم تقليد با پيروي از مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ چنين ميباشند. ولكن برخي از آنها در اين رابطه از ديگران پيشي گرفته و در اوج عرفان به معني دقيق آن قرار دارند. در اين راستا ميتوان به بزرگان ذيل اشاره نمود: علامه طباطبائي صاحب تفسير الميزان، حضرت امام خميني رهبر كبير انقلاب اسلامي، آيت الله شاهآبادي، ميرزا مهدي آشتياني، ميزرا جواد ملكي تبريزي، مرحوم آقا سيدعلي قاضي، آقا محمدرضا قمشهاي، ميرزا ابوالحسن جلوه، بهاري همداني، ملا حسينعلي همداني، سيد احمد كربلايي، و سيد علي شوشتري، هر كدام از اين بزرگان در قله زهد و پاكي نفس بوده و سراسر زندگيشان اُنس با خدا و معنويت بوده و هيچ نقطه ضعفي را كسي در آنان سراغ نداشته و ندارند.
از نظر علمي نيز هر كدام در فقه و اصول مجتهد و در تفسير و فلسفه و كلام يدبيضا داشته اند.
ريشه اينگونه عرفان در تعاليم اسلام و قرآن كريم و حديث ميباشد، مرحوم كليني در كتاب شريف كافي روايتي به اين مضمون نقل كرده است: رسول خدا روزي پس از اداء نماز صبح چشمش به جواني افتاد رنگ پريده، از او پرسيد: كيف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ گفت: اصبحت موقِناً، در حال يقين به سر ميبرم. فرمود علامت يقينت چيست؟ عرض كرد يقين من اين است كه مرا در اندوه فرو برده و شبها مرا بيدار و روزها مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است. گويا عرش خدا را ميبينم كه براي رسيدن به حساب مردم نصب شده و مردم همه محشور شدهاند... رسول خدا به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين شخص بندهاي است كه خداوند دل او را به نور ايمان منور گردانيده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود. جوان گفت دعا كن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد: طولي نكشيد كه غزوهاي پيش آمد و جوان شركت كرد و شهيد شد.[1]
عرفان هندي
محورهاي اصلي عرفان هندي دو چيز است يكي اشراق از طريق رياضت و ديگري وحدت وجود.
اشراق از طريق رياضت از عقايد قديمه و مشهور هنديست و همه كس كم و بيش از رياضتهاي بدني هندوان اطلاع دارند. اما وحدت وجود در عرفان هندي خيلي مهم و قابل توجه است تا جايي كه با ديانت آنان مخلوط شده است. در كتاب مذهبي «ويدا» نوشته شده كه بر همه يعني خدا در موقع خلقت فرموده است: «من واحدم و ليكن بسيار خواهم شد» و در جاي ديگر از همان كتاب ذكر شده كه همان يك خداست كه گاهي به شكل زارع در آمده در زمين زراعت ميكند و آب شده، زمين را سيراب ميسازد و غلّه كشته همه مخلوق را سير مينمايد.»[2] و از عقايد ديگر آنان ميتوان به «فنا» و مقامات هشتگانه اشاره نمود.[3]
از مقايسه بين عرفان شيعه و عرفان هندي به دست ميآيد كه هيچ ارتباطي ميان عرفان شيعي و عرفان هندي وجود ندارد. زيرا اعتقاد به «وحدت وجود» و رياضتهاي آنچناني كه از محورهاي اصلي عرفان هندي ميباشد. از ديدگاه شيعه كفر و نامشروع به شمار ميآيد. تنها چيزي كه باعث توهم ارتباط عرفان شيعه و عرفان هندي شده، جريان تصوف در جامعه اسلامي است. و شباهتهايي كه در باورها و اعمال صوفيه و مرتاضان هندي وجود دارد. البته ما هم قبول داريم كه تصوف ريشه «عرفان هندي دارد و برخي از باورهاي آنان مانند وحدت وجود و رياضتهاي سخت بدني از آنجا نشأت گرفته است.
ولكن بايد دانست كه تصوف هيچ ارتباطي با شيعه ندارد. و در طول تاريخ و حتي در قرن اخير فقهاي عظيمالشأن شيعه سر سازش با صوفيه نداشتهاند. و مبارزات سرسختانه علماي شيعه با جريان تصوف و متصوفه به گونه اي بوده است كه هيچ يك از مذاهب مخالف به اين شدت دنبال نكرده است.
علامه حلّي گفته است: برخي از صوفيان را در كربلا ديدم كه نماز نميخواند و ميگفتند: اينان واصل شدهاند. در حالي كه اينان جاهلترين جاهلان ميباشد و عقايدشان شبيه به عقايد كفار است.[4]
شيخ حرعاملي نويسنده كتاب وسائلالشيعه در كتاب اثني عشريه ميگويد: تمام شيعيان فرقه صوفيه را انكار مينمودهاند».[5]
نتيجه اين كه بين تصوف و عرفان هندي شباهتهاي اساسي و مهم وجود دارد كه بيانگر تأثيرپذيري اين جريان از عرفان هندي است ولكن بين عرفان شيعي و عرفان هندي و تصوف به اصطلاح اسلامي هيچ گونه ارتباط و هماهنگي وجود ندارد. و كاملاً در تضاد هماند.
[1] . كليني، محمد بن يعقوب، كافي، ص 53، دارالكتب الاسلاميه، چهارم، 1365 ه.
[2] . سمعي، كيوان، مقدمه مفاتيحالاعجاز في شرح گلشن راز، ص 36، كتابفروشي محمودي، بيتا، بيجا.
[3] . دكتر غني، قاسم، تاريخ تصوف، ص 165، تهران، زوار، دوم، 1340 ه.ش.
[4] . حلي، ابويوسف حسن بن مطهر، نهجالحق و كشفالصدق، ص 58، دارالهجره، مطبعه صدر، بيتا.
[5] . حرعاملي، الاثنيعشريه، ص 44، قم، دارالكتب العلميه، بيتا.
www.andisheqom.com