پرسش :
رواياتي در دست است كه از تحريف قرآن بطور كلي سخن گفته يا در آنها آيات بگونهاي ديگر تلاوت شده كه نشان از تحريف قرآن كنوني دارد اين چگونه قابل حل است؟
پاسخ :
اكثر قريب به اتفاق اين روايات كه ادعاي تواتر آنها شده, معتبر نيستند و مجموع روايات معتبر آنها نزديك به چهل روايت است. برخي از اين مجموعه تكراري است. برخي از آنها كاملاً بيارتباط با تحريف است و تعدادي, تغييرات غير موثر در معناي آيات را مطرح ساخته است. بسياري از آنها مطالب تفسيري و ذكر مصداق و شأن نزول و نقل به معنا و اقتباس است و در برخي از آنها نيز تعابيري كلي به كار رفته كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظي نيازمند دليل ديگري است. فقط يك روايت صحيح در اين مجموعه وجود دارد كه ظاهر, بلكه صريح آن حذف شدن نزديك به دو سوم از قرآن مجيد است. به توضيحي فشرده در اين زمينه اكتفا ميشود:
1. از مجموع روايات ذكرشده كه در دليل يازدهم و دوازدهم فصل الخطاب آمده است, حدود چهل روايات معتبر به چشم ميخورد و مجموعه روايات مسند آن(اعم از صحيح, ضعيف و مجهول)بيش از چهارصد روايت است كه ادعاي تواتر اجمالي آنها, سخني گزاف نيست؛ هر چند در مفاد و محدوده تواتر, جاي بحث و مناقشه فراوان وجود دارد و استفاده تحريف مورد نظر مدعيان تحريف, از آن غير ممكن است. از مجموعه روايات مسند نيز تعداد بسيار زيادي (نزديك به دو سوم آن)از شخصي به نام سيّاري نقل شده كه دانشمندان علم رجال او را دروغگو و جعل كننده حديث معرفي كردهاند.
2. در مجموعه روايات معتبر(از نظر سند)چهارده روايات تكراري است؛ به اين معنا كه هر دو روايات راجع به يك آيه سخن ميگويند و در نتيجه از موارد ادعايي تحريف, هفت مورد كاسته ميشود. چهار مورد از اين روايات بيارتباط با بحث تحريف و ذكر آنها در اين مجموعه سوال انگيز, بلكه شگفتانگيز است؛ به عنوان مثال در اين مجموعه روايتي از كامل الزيارات نقل شده كه امام صادق(ع) درباره آيه شريف((واذا المَوؤُدة سئلت بايّ ذنب قتلت)) ميفرمايد ((نزلت في الحسينبن علي (ع) )) روشن است كه به هيچ وجه نميتوان ادعا كرد كه جمله نزلت في الحسينبن علي(ع) ادامه آيه بوده و از قرآنهاي كنوني حذف شدهاست. با توجه به دو نكته پيش گفته, موارد ادعايي تحريف به كمتر از سي مورد تقليل مييابد.
3.هفت روايت كه يكي از آنها مكرر است و نيز صدر سه روايت ديگر مشتمل بر تغيير اندكي در آيه است كه تأثيري در آيه ندارد؛ مانند آنكه در يكي از اين روايات, آيه((فانزل الله سكينته عليه)) ((فانزل الله سكينته علي رسوله)) نقل شده كه تأثيري در معنا ندارد؛ در نتيجه موارد ادعايي به بيست و چند روايت تقليل مييابد.
4.نزديك به نيمي از روايات باقي مانده, در مقام تفسير, ذكر مصداق, شأن نزول و تأويل يا معاني بطني آيات هستند؛ به عنوان مثال در ادامه تلاوت آيه آمده است:
حافظوا علي الصّلوات الصّلوة الوسطي؛
و هي صلوة الظّهر و هي اوّل صلوة صلّاها رسولالله وهي وسط النّهار؛
و آن] نماز ميانه[ نماز ظهر است و اولين نمازي است كه پيامبر آن را به جاي آورده و ]وقت آن[ در ميان روز است.
با اندكي تأمل در روايت ياد شده و موارد مشابه آن روشن ميشود كه اين روايات, درصدد تلاوت آيه نيستند؛ بلكه در مقام تفسير و توضيح آنند و با توجه به اينكه آيه مذكور در اين روايت, در روايات متعددي كه در منابع معتبر شيعه نقل شده, به همان صورت كه در قرآنهاي فعلي آمده, تلاوت شده است, ترديدي باقي نميماند كه نميتوان با استناد به برخي روايات مرسله يا نقل شده در منابع غير معتبر, مدعي شد كه اين آيه تحريف ((صلوة العصر)) از آن حذف شده است. منشأ اشتباه مدعيان تحريف آن است كه آنان با ذهنيت و پيش فرض تحريف به سراغ اين نوع روايات رفتهاند و سوال راوي حديث را كه از مفاد آيه و تفسير آن پرسيده, سوال از تلاوت و قرائت آيه حمل كردهاند و مسلّم پنداشتهاند كه راوي در قرائت آيه ترديد داشته؛ لذا از امام راجع به آن سوال كرده و امام تلاوت درست آيه را براي راوي ارائه فرموده است؛ در صورتي كه هيچ شاهد و قرينهاي بر اين كه مقصود سوال كننده, آيه باشد, وجود ندارد؛ بلكه در همين روايات شواهد روشني بر اينكه سوال از مفاد آيه است يافت ميشود.
5. در تعدادي از اين روايات(چهارده روايت) آيه, نقل به معنا شده و امام به مفاد آيه استناد كرده يا از آيه در بيان خويش اقتباس كرده است؛ مانند روايت نقل شده از كافي كه در آن, راوي از آيه اطيعوا الله و اطيعواالرسول و اوليالامر منكم فان تنازعتم في شيئي فردوده الي الله و الرسول سوال ميكند و امام ميفرمايد:
فان خفتم تنازعاً في امر فردّوه الي الله و الي الرسول و الي اوليالامر منكم كذا نزلت الآيه و كيف يامرهم الله عزّوجلّ بطاعه ولاةالامر و يرخص في مازعتهم؛
پس اگر از اختلاف در امري بيمناك بوديد, آن را به خدا و رسولش و صاحبان امر از خودتان برگردانيد. آيه اينگونه نازل شده است. چگونه خداوند(( عزوجل))] از يك سو[ دستور به اطاعت از صاحبان امر ميدهد و ] از سوي ديگر[ نزاع كردن با آنان را مجاز ميشمرد.
جمله((كيف يامرهم...)) به روشني دلالت دارد كه مقصود پرسش راوي مربوط به چگونگي قرائت آيه وم سأله تحريف نبوده ومقصود امام(ع) از››كذا نزلت الآ يه‹‹آن نيست كه عبارت››فان تنازعتم‹‹ در موقع نزول››فان خفتم تنازعاً في امر‹‹ بوده است؛ بلكه پرسش راوي اين است كه آيا مقصود از ›› تنازعتم فيالامر‹‹ اختلاف مردم با اوليالامر است يا اختلاف مردم با يكديگر است؟ و امام در پاسخ ميفرمايد: مقصود اختلاف مردم با يكديگر است و گرنه چگونه در صدر آيه, دستور به اطاعت مطلق از اوليالامر ميدهد و در ذيل آن اجازه منازعه با آنان را مطرح ميسازد؟ اين نوع برداشت ازآيه به معناي تناقض صدر و ذيل آيه است كه باطل است؛ پس مقصود,نزاع مردم با يكديگر است كه موظفند طبق مفاد آيه به خدا و رسول و پس از وي به اوليالامر براي حل اختلاف رجوع كنند؛ با اين بيان روشن ميشود كه تعبير›› والي رسوله و الي اولي الامر منكم‹‹ نيز از باب بيان مفاد آيه و مقصود از آن است.
6. در ساير روايات به جز دو روايت كه در شماره 7 به آن ميپردازيم, تعابيري كلي آمده كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظيِ مورد نظر مدعيان تحريف, نيازمند دليل و قرينه است و هيچ دليل و قرينه متقني بر آن نيست و يا در آنها مطالبي مطرح شده كه هيچ ملازمهاي بين آنها با تحريف قرآن وجود ندارد؛ مانند:
الف) اگر مردم قرآن را آنگونه كه نازل شده ميخواندند, حتي دو نفر هم با يكديگر اختلاف پيدا نميكردند.
ب)آنگاه كه حضرت مهدي(ع) ظهور كند, قرآن علي(ع) را ميآورد و قرآن را آنگونه كه بايد تلاوت ميفرمايد.
ج)هيچكس جز اوصياي پيامبر نميتواند ادعا كند كه تمام قرآن ظاهر و باطنش را جمع كردهاست.
د) قرآن را تحريف كردهاند و مردم در تمام باور داشتها مباني رفتارشان دچار تحريف شدهاند.
سه نوع روايت نخست, ناظر به قرآن با تفسير و شأن نزول و بيان مصداق و تأويل آن و مطابق با ترتيب نزول است؛ آنگونه كه در بيان تفاوت قرآن علي(ع) با قرآن كنوني ذكر شد و از روايت نوع سوم نيز استفاده ميشود.
روايت چهارم هم ناظر به تحريف معنوي است؛ زيرا دچار تحريف شدن مردم در همه معتقدات, لازمهاش آن است كه آيات مربوط به اصول دين در قرآن تحريف شده باشد يا مردم در اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد نيز منحرف شده باشند؛ بنابراين, هيچ دليلي بر شمول اين روايات نسبت به تحريف لفظي قرآن وجود ندارد و استدلال به آنها براي اثبات اين مدعا از اتقان كافي برخوردار نيست؛ به ويژه كه در روايات ديگر بر تحريف معنوي قرآن و محفوظ و مصون ماندن الفاظ و عبارات آن تأكيد شده است.
7. از دو روايت باقي مانده يكي مربوط به قسمتي از آيه 95 سوره مائده است كه در قرآنهاي كنوني عبارت ((يحكم به ذوا عدل منكم)) است و در روايت(( يحكم به ذوعدل منكم)) خوانده شده است؛ علاوه بر آن كه مصداق ذو عدل را نيز امام ميداند؛ ولي بايد توجه داشت كه در بيشتر رواياتي كه اين آيه در آنها به كار رفته, تعبير ذواعدل(طبق عبارت قرآنهاي موجود) در آمده است و فقط در يك روايت, تعبير ذو عدل ذكر شده و در آن آمده است كه ذواعدل از خطاي نويسندگان است؛ ولي اين روايت نيز به دو صورت نقل شده و در نقل ديگر اين گونه است؛((يحكم به ذواعدل منكم)) فالعدل رسول الله (ص) والامام من بعده يحكم به و هو ذو عدل فاذا علمت ما حكم الله به من رسول الله و الامام فحسبك و لاتسأل؛
عدل رسول الله و امام پس از اوست كه در مورد آن قضاوت ميكند و او(رسول الله يا امام پس از او) صاحب عدل است, پس وقتي از طريق رسول الله و امام آن چه را كه خدا به آن حكم كرده, دانستي تو را كافي است و ديگر سوال مكن.
با توجه به اين روايت روشن ميشود كه نقل ديگر, يا تقطيع شده اين روايت و يا تلخيص نادرست آن است و روايات در مقام توضيح آيه هستند و امام و پيامبر را ((ذوعدل)) ناميدهاند و يادآور ميشوند كه در وقتي يا امام محكمي كرد, كفايت ميكند و نياز به سوال ندارد و ((ذواعدل)) ياد شده در آيه, مقصود دو نفر انسان عادل از مسلمانان نيست؛ بلكه حكم پيامبر با امام است كه دو فرد برجسته ذوعدل هستند و ذواعدل بر آن دو منطبق است.
در روايت دوم آمده است:
ان القرآن الذي جاء جبرئيل(ع) الي محمد(ص) سبعةعشر الف آية
به راستي قرآني را كه جبرئيل به سوي پيامبر آورد, هفده هزار آيه بوده است.
اين روايت نيز در كتاب وافي بدون واژه((عشر)) به اين صورت ((سبعة آلاف آيه)) نقل شده و مفاد آن هفت هزار آيه ميشود كه نزديك به شماره آيات قرآن موجود است؛
افزون بر آن ميتواند مقصود از اين روايت, علاوه بر متن قرآن, توضيح و تفسير آن كه جبرئيل از سوي خدا براي پيامبر(ص) آورده است نيز باشد؛ نظير آن چه مرحوم صدوق در كتاب اعتقادات خود فرموده است كه آن چه از وحي به عنوان غير قرآن نازل شده اگر به وحي قرآني افزوده شود, به هفده آيه ميرسد.
eporsesh.com
اكثر قريب به اتفاق اين روايات كه ادعاي تواتر آنها شده, معتبر نيستند و مجموع روايات معتبر آنها نزديك به چهل روايت است. برخي از اين مجموعه تكراري است. برخي از آنها كاملاً بيارتباط با تحريف است و تعدادي, تغييرات غير موثر در معناي آيات را مطرح ساخته است. بسياري از آنها مطالب تفسيري و ذكر مصداق و شأن نزول و نقل به معنا و اقتباس است و در برخي از آنها نيز تعابيري كلي به كار رفته كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظي نيازمند دليل ديگري است. فقط يك روايت صحيح در اين مجموعه وجود دارد كه ظاهر, بلكه صريح آن حذف شدن نزديك به دو سوم از قرآن مجيد است. به توضيحي فشرده در اين زمينه اكتفا ميشود:
1. از مجموع روايات ذكرشده كه در دليل يازدهم و دوازدهم فصل الخطاب آمده است, حدود چهل روايات معتبر به چشم ميخورد و مجموعه روايات مسند آن(اعم از صحيح, ضعيف و مجهول)بيش از چهارصد روايت است كه ادعاي تواتر اجمالي آنها, سخني گزاف نيست؛ هر چند در مفاد و محدوده تواتر, جاي بحث و مناقشه فراوان وجود دارد و استفاده تحريف مورد نظر مدعيان تحريف, از آن غير ممكن است. از مجموعه روايات مسند نيز تعداد بسيار زيادي (نزديك به دو سوم آن)از شخصي به نام سيّاري نقل شده كه دانشمندان علم رجال او را دروغگو و جعل كننده حديث معرفي كردهاند.
2. در مجموعه روايات معتبر(از نظر سند)چهارده روايات تكراري است؛ به اين معنا كه هر دو روايات راجع به يك آيه سخن ميگويند و در نتيجه از موارد ادعايي تحريف, هفت مورد كاسته ميشود. چهار مورد از اين روايات بيارتباط با بحث تحريف و ذكر آنها در اين مجموعه سوال انگيز, بلكه شگفتانگيز است؛ به عنوان مثال در اين مجموعه روايتي از كامل الزيارات نقل شده كه امام صادق(ع) درباره آيه شريف((واذا المَوؤُدة سئلت بايّ ذنب قتلت)) ميفرمايد ((نزلت في الحسينبن علي (ع) )) روشن است كه به هيچ وجه نميتوان ادعا كرد كه جمله نزلت في الحسينبن علي(ع) ادامه آيه بوده و از قرآنهاي كنوني حذف شدهاست. با توجه به دو نكته پيش گفته, موارد ادعايي تحريف به كمتر از سي مورد تقليل مييابد.
3.هفت روايت كه يكي از آنها مكرر است و نيز صدر سه روايت ديگر مشتمل بر تغيير اندكي در آيه است كه تأثيري در آيه ندارد؛ مانند آنكه در يكي از اين روايات, آيه((فانزل الله سكينته عليه)) ((فانزل الله سكينته علي رسوله)) نقل شده كه تأثيري در معنا ندارد؛ در نتيجه موارد ادعايي به بيست و چند روايت تقليل مييابد.
4.نزديك به نيمي از روايات باقي مانده, در مقام تفسير, ذكر مصداق, شأن نزول و تأويل يا معاني بطني آيات هستند؛ به عنوان مثال در ادامه تلاوت آيه آمده است:
حافظوا علي الصّلوات الصّلوة الوسطي؛
و هي صلوة الظّهر و هي اوّل صلوة صلّاها رسولالله وهي وسط النّهار؛
و آن] نماز ميانه[ نماز ظهر است و اولين نمازي است كه پيامبر آن را به جاي آورده و ]وقت آن[ در ميان روز است.
با اندكي تأمل در روايت ياد شده و موارد مشابه آن روشن ميشود كه اين روايات, درصدد تلاوت آيه نيستند؛ بلكه در مقام تفسير و توضيح آنند و با توجه به اينكه آيه مذكور در اين روايت, در روايات متعددي كه در منابع معتبر شيعه نقل شده, به همان صورت كه در قرآنهاي فعلي آمده, تلاوت شده است, ترديدي باقي نميماند كه نميتوان با استناد به برخي روايات مرسله يا نقل شده در منابع غير معتبر, مدعي شد كه اين آيه تحريف ((صلوة العصر)) از آن حذف شده است. منشأ اشتباه مدعيان تحريف آن است كه آنان با ذهنيت و پيش فرض تحريف به سراغ اين نوع روايات رفتهاند و سوال راوي حديث را كه از مفاد آيه و تفسير آن پرسيده, سوال از تلاوت و قرائت آيه حمل كردهاند و مسلّم پنداشتهاند كه راوي در قرائت آيه ترديد داشته؛ لذا از امام راجع به آن سوال كرده و امام تلاوت درست آيه را براي راوي ارائه فرموده است؛ در صورتي كه هيچ شاهد و قرينهاي بر اين كه مقصود سوال كننده, آيه باشد, وجود ندارد؛ بلكه در همين روايات شواهد روشني بر اينكه سوال از مفاد آيه است يافت ميشود.
5. در تعدادي از اين روايات(چهارده روايت) آيه, نقل به معنا شده و امام به مفاد آيه استناد كرده يا از آيه در بيان خويش اقتباس كرده است؛ مانند روايت نقل شده از كافي كه در آن, راوي از آيه اطيعوا الله و اطيعواالرسول و اوليالامر منكم فان تنازعتم في شيئي فردوده الي الله و الرسول سوال ميكند و امام ميفرمايد:
فان خفتم تنازعاً في امر فردّوه الي الله و الي الرسول و الي اوليالامر منكم كذا نزلت الآيه و كيف يامرهم الله عزّوجلّ بطاعه ولاةالامر و يرخص في مازعتهم؛
پس اگر از اختلاف در امري بيمناك بوديد, آن را به خدا و رسولش و صاحبان امر از خودتان برگردانيد. آيه اينگونه نازل شده است. چگونه خداوند(( عزوجل))] از يك سو[ دستور به اطاعت از صاحبان امر ميدهد و ] از سوي ديگر[ نزاع كردن با آنان را مجاز ميشمرد.
جمله((كيف يامرهم...)) به روشني دلالت دارد كه مقصود پرسش راوي مربوط به چگونگي قرائت آيه وم سأله تحريف نبوده ومقصود امام(ع) از››كذا نزلت الآ يه‹‹آن نيست كه عبارت››فان تنازعتم‹‹ در موقع نزول››فان خفتم تنازعاً في امر‹‹ بوده است؛ بلكه پرسش راوي اين است كه آيا مقصود از ›› تنازعتم فيالامر‹‹ اختلاف مردم با اوليالامر است يا اختلاف مردم با يكديگر است؟ و امام در پاسخ ميفرمايد: مقصود اختلاف مردم با يكديگر است و گرنه چگونه در صدر آيه, دستور به اطاعت مطلق از اوليالامر ميدهد و در ذيل آن اجازه منازعه با آنان را مطرح ميسازد؟ اين نوع برداشت ازآيه به معناي تناقض صدر و ذيل آيه است كه باطل است؛ پس مقصود,نزاع مردم با يكديگر است كه موظفند طبق مفاد آيه به خدا و رسول و پس از وي به اوليالامر براي حل اختلاف رجوع كنند؛ با اين بيان روشن ميشود كه تعبير›› والي رسوله و الي اولي الامر منكم‹‹ نيز از باب بيان مفاد آيه و مقصود از آن است.
6. در ساير روايات به جز دو روايت كه در شماره 7 به آن ميپردازيم, تعابيري كلي آمده كه شمول آنها نسبت به تحريف لفظيِ مورد نظر مدعيان تحريف, نيازمند دليل و قرينه است و هيچ دليل و قرينه متقني بر آن نيست و يا در آنها مطالبي مطرح شده كه هيچ ملازمهاي بين آنها با تحريف قرآن وجود ندارد؛ مانند:
الف) اگر مردم قرآن را آنگونه كه نازل شده ميخواندند, حتي دو نفر هم با يكديگر اختلاف پيدا نميكردند.
ب)آنگاه كه حضرت مهدي(ع) ظهور كند, قرآن علي(ع) را ميآورد و قرآن را آنگونه كه بايد تلاوت ميفرمايد.
ج)هيچكس جز اوصياي پيامبر نميتواند ادعا كند كه تمام قرآن ظاهر و باطنش را جمع كردهاست.
د) قرآن را تحريف كردهاند و مردم در تمام باور داشتها مباني رفتارشان دچار تحريف شدهاند.
سه نوع روايت نخست, ناظر به قرآن با تفسير و شأن نزول و بيان مصداق و تأويل آن و مطابق با ترتيب نزول است؛ آنگونه كه در بيان تفاوت قرآن علي(ع) با قرآن كنوني ذكر شد و از روايت نوع سوم نيز استفاده ميشود.
روايت چهارم هم ناظر به تحريف معنوي است؛ زيرا دچار تحريف شدن مردم در همه معتقدات, لازمهاش آن است كه آيات مربوط به اصول دين در قرآن تحريف شده باشد يا مردم در اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد نيز منحرف شده باشند؛ بنابراين, هيچ دليلي بر شمول اين روايات نسبت به تحريف لفظي قرآن وجود ندارد و استدلال به آنها براي اثبات اين مدعا از اتقان كافي برخوردار نيست؛ به ويژه كه در روايات ديگر بر تحريف معنوي قرآن و محفوظ و مصون ماندن الفاظ و عبارات آن تأكيد شده است.
7. از دو روايت باقي مانده يكي مربوط به قسمتي از آيه 95 سوره مائده است كه در قرآنهاي كنوني عبارت ((يحكم به ذوا عدل منكم)) است و در روايت(( يحكم به ذوعدل منكم)) خوانده شده است؛ علاوه بر آن كه مصداق ذو عدل را نيز امام ميداند؛ ولي بايد توجه داشت كه در بيشتر رواياتي كه اين آيه در آنها به كار رفته, تعبير ذواعدل(طبق عبارت قرآنهاي موجود) در آمده است و فقط در يك روايت, تعبير ذو عدل ذكر شده و در آن آمده است كه ذواعدل از خطاي نويسندگان است؛ ولي اين روايت نيز به دو صورت نقل شده و در نقل ديگر اين گونه است؛((يحكم به ذواعدل منكم)) فالعدل رسول الله (ص) والامام من بعده يحكم به و هو ذو عدل فاذا علمت ما حكم الله به من رسول الله و الامام فحسبك و لاتسأل؛
عدل رسول الله و امام پس از اوست كه در مورد آن قضاوت ميكند و او(رسول الله يا امام پس از او) صاحب عدل است, پس وقتي از طريق رسول الله و امام آن چه را كه خدا به آن حكم كرده, دانستي تو را كافي است و ديگر سوال مكن.
با توجه به اين روايت روشن ميشود كه نقل ديگر, يا تقطيع شده اين روايت و يا تلخيص نادرست آن است و روايات در مقام توضيح آيه هستند و امام و پيامبر را ((ذوعدل)) ناميدهاند و يادآور ميشوند كه در وقتي يا امام محكمي كرد, كفايت ميكند و نياز به سوال ندارد و ((ذواعدل)) ياد شده در آيه, مقصود دو نفر انسان عادل از مسلمانان نيست؛ بلكه حكم پيامبر با امام است كه دو فرد برجسته ذوعدل هستند و ذواعدل بر آن دو منطبق است.
در روايت دوم آمده است:
ان القرآن الذي جاء جبرئيل(ع) الي محمد(ص) سبعةعشر الف آية
به راستي قرآني را كه جبرئيل به سوي پيامبر آورد, هفده هزار آيه بوده است.
اين روايت نيز در كتاب وافي بدون واژه((عشر)) به اين صورت ((سبعة آلاف آيه)) نقل شده و مفاد آن هفت هزار آيه ميشود كه نزديك به شماره آيات قرآن موجود است؛
افزون بر آن ميتواند مقصود از اين روايت, علاوه بر متن قرآن, توضيح و تفسير آن كه جبرئيل از سوي خدا براي پيامبر(ص) آورده است نيز باشد؛ نظير آن چه مرحوم صدوق در كتاب اعتقادات خود فرموده است كه آن چه از وحي به عنوان غير قرآن نازل شده اگر به وحي قرآني افزوده شود, به هفده آيه ميرسد.
eporsesh.com