پرسش :
چه نقدی بر نظريه ى كفاره گناه از ديدگاه مسيحيان وارد است؟
پاسخ :
انديشه ى گناهِ ذاتى، مانند انديشه ى تثليث و تجسّد، در مسير زمان شكل گرفت. با اين تفاوت كه مباحثات مربوط به تثليث و تجسّد كه به شخصيت فوق بشرى مسيح مربوط مى شد، در شرق جهان مسيحيت پى گيرى مى شد و مباحثات مربوط به آموزه ى گناه و فيض الهى در غرب جريان داشت. پرسش مهمى كه ذهن انديشمندان كليساى غرب را به خود مشغول كرده بود، اين بود كه آيا در انسان اراده ى آزاد وجود دارد؟ و آيا انتخاب عمل از خود اوست، يا اين كه اعمال انسان غيرانتخابى و از پيش تعيين شده است؟
پلاگيوس (360ـ 430 م) روحانى بريتانيايى آغازگر اين بحث بود. هنگامى كه وى به روم وارد شد از سستى و پايين بودن سطح معنويت در آن جا نگران شد. او مى ديد كه برخى اين ضعف را ناشى از اراده ى خداوند مى دانند و شرارت را حالتى جدا ناشدنى از سرشت انسانى تلقّى مى كنند. وى به عنوان مبارزه با فساد، شعارِ محورىِ «اگر من موظف هستم پس مى توانم» را مطرح ساخت و اعلان نمود كه فيض خداوند به همه ى انسان ها براى نجات كمك مى كند، به اين شرط كه انسان با تلاش، خود را شايسته ى فيض قرار دهد.[1]
پلاگيوس معتقد بود كه گناه آدم(عليه السلام) تنها در خودش تأثير داشت و از اين ناحيه هيچ ضررى به نوع بشر نرسانده است. روح هر انسانى را خدا مستقيماً آفريده است و اين روح، آزاد از تمايلات فاسد و بدون گناه است و مى تواند مانند آدم از خدا اطاعت كند.
نظريات پلاگيوس موافقت و مخالفت گروهى از روحانيون مسيحى را در پى داشت. در رأس مخالفان او، قديس اگوستين بود. نهايتاً مخالفت ها با نظريه ى پلاگيوس به حدى بالا گرفت كه وى به بدعت كار شناخته و از مقام خود خلع شد.[2]
پلاگيوس، نجات را خارج از مسيح و كليساى او قرار مى داد. و تصويرى كه از مسيح نشان مى داد صرفاً انسانى نمونه بود، نه يك منجى، به گونه اى كه انسان، وابسته به فيض مسيح نبود و اين نظريات را گروهى نمى توانستند تحمل كنند.[3]
بنابراين، نخستين نقدى كه خود مسيحيان به نظريه ى «كفاره بودن مرگ مسيح براى گناه ذاتى» مطرح كردند اين است كه:
به چه دليل انسان هايى كه در ارتكاب گناه اوليه هيچ نقشى نداشته اند بايد عواقب وخيم اين گناه را تحمل كنند و مستحق عذاب خداوند شوند؟
نويسنده اى مسيحى مى نگارد:
آزاد انديشان قرون اخير عموماً اعتقاد به گناه اوليه را رد كرده اند. اين به آن معنا نيست كه آنها از نقايص موجود در انسان ها بى خبرند؛ ولى معتقدند كه بشر به طور ذاتى نقص اصولى ندارد. بين خدا و انسان شكاف عظيمى وجود ندارد؛ زيرا انسان شبيه خداست. انسان با آموزش و پرورش و پيروى از تعاليم عيسى مى تواند از گناه آزاد شود. پيروان سوسينوس[4] نيز معتقدند كه انسان ها مانند حضرت آدم هنوز هم آزادى انتخاب بين نيكى و بدى را دارند و اصولا «گناه ذاتى» آموزه اى خلاف منطق است.[5]
آموزه ى «فدا» كه براى تبيين نقش اساسىِ كشته شدن مسيح در نجات بشر تنظيم شده است، ناخواسته تصويرى از خداوند ارائه مى كند كه براى ارضاى قدّوسيت و عدالت خود چاره اى جز انتقام از گناهكاران ندارد و بخشش و عفو او تنها زمانى ممكن است كه تاوان گناه پرداخت شده باشد. حال آن كه خداى عهد عتيق (كه مورد پذيرش مسيحيان نيز هست) چنين تصويرى از خدا ارائه نمى دهد. خداى عهد عتيق خدايى مهربان و آمرزنده (بدون نياز به تاوان) است.[6]
نويسنده اى كاتوليك به ناصحيح بودن آموزه ى فدا اعتراف مى كند:
متكلمان مسيحى عصر ما نظريه ى «آنسلم»[7] را، كه به نظريه ى «تعويض» شهرت يافته است، مردود مى شمارند، چون تصوير خشن و زشتى از مفهوم صلاح الهى و عدل خداوندى ارائه مى كند. اين نظريه چنين فرض مى كند كه خداوند، خون مسيح را كه بى گناه از هر خطايى بود، تاوان گناه ديگران ساخت و در اين مسير مسيح را به سخت ترين عذاب و به مرگى دردناك گرفتار نمود. هيچ انسانى چنين رفتار وحشيانه و ظالمانه اى را براى رسيدن به مقصود نمى پسندد؛ پس چگونه مى توان چنين كارى را به خداوند نسبت داد.[8]
پی نوشتها:
[1]. جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 178.
[2]. همان، ص 181.
[3]. همان، ص 186.
[4]. Socinus، بنيانگذار مكتب سوسينيانيزم، كه به جرم يكتاپرستى اعدام شد.
[5]. ويليام هورن، راهنماى الهيات پروتستان.
[6]. آيات بسيارى در كتاب مقدس، بخش عهد عتيق و عهد جديد بيانگر رحمت بى پايان الهى است. براى نمونه ر.ك: اعداد، 24: 20، مزامير، 86: 5، و 103: 2، اشعيا، 43: 25، ميكا، 7: 18.
[7]. Anselm (1032، 1142 م)
[8]. توماس ميشل، المدخل الى العقيده المسيحيه، ص 71؛ همو، كلام مسيحى، ص 88.
منبع: مسيحيت، سيد محمد اديب آل على، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم
انديشه ى گناهِ ذاتى، مانند انديشه ى تثليث و تجسّد، در مسير زمان شكل گرفت. با اين تفاوت كه مباحثات مربوط به تثليث و تجسّد كه به شخصيت فوق بشرى مسيح مربوط مى شد، در شرق جهان مسيحيت پى گيرى مى شد و مباحثات مربوط به آموزه ى گناه و فيض الهى در غرب جريان داشت. پرسش مهمى كه ذهن انديشمندان كليساى غرب را به خود مشغول كرده بود، اين بود كه آيا در انسان اراده ى آزاد وجود دارد؟ و آيا انتخاب عمل از خود اوست، يا اين كه اعمال انسان غيرانتخابى و از پيش تعيين شده است؟
پلاگيوس (360ـ 430 م) روحانى بريتانيايى آغازگر اين بحث بود. هنگامى كه وى به روم وارد شد از سستى و پايين بودن سطح معنويت در آن جا نگران شد. او مى ديد كه برخى اين ضعف را ناشى از اراده ى خداوند مى دانند و شرارت را حالتى جدا ناشدنى از سرشت انسانى تلقّى مى كنند. وى به عنوان مبارزه با فساد، شعارِ محورىِ «اگر من موظف هستم پس مى توانم» را مطرح ساخت و اعلان نمود كه فيض خداوند به همه ى انسان ها براى نجات كمك مى كند، به اين شرط كه انسان با تلاش، خود را شايسته ى فيض قرار دهد.[1]
پلاگيوس معتقد بود كه گناه آدم(عليه السلام) تنها در خودش تأثير داشت و از اين ناحيه هيچ ضررى به نوع بشر نرسانده است. روح هر انسانى را خدا مستقيماً آفريده است و اين روح، آزاد از تمايلات فاسد و بدون گناه است و مى تواند مانند آدم از خدا اطاعت كند.
نظريات پلاگيوس موافقت و مخالفت گروهى از روحانيون مسيحى را در پى داشت. در رأس مخالفان او، قديس اگوستين بود. نهايتاً مخالفت ها با نظريه ى پلاگيوس به حدى بالا گرفت كه وى به بدعت كار شناخته و از مقام خود خلع شد.[2]
پلاگيوس، نجات را خارج از مسيح و كليساى او قرار مى داد. و تصويرى كه از مسيح نشان مى داد صرفاً انسانى نمونه بود، نه يك منجى، به گونه اى كه انسان، وابسته به فيض مسيح نبود و اين نظريات را گروهى نمى توانستند تحمل كنند.[3]
بنابراين، نخستين نقدى كه خود مسيحيان به نظريه ى «كفاره بودن مرگ مسيح براى گناه ذاتى» مطرح كردند اين است كه:
به چه دليل انسان هايى كه در ارتكاب گناه اوليه هيچ نقشى نداشته اند بايد عواقب وخيم اين گناه را تحمل كنند و مستحق عذاب خداوند شوند؟
نويسنده اى مسيحى مى نگارد:
آزاد انديشان قرون اخير عموماً اعتقاد به گناه اوليه را رد كرده اند. اين به آن معنا نيست كه آنها از نقايص موجود در انسان ها بى خبرند؛ ولى معتقدند كه بشر به طور ذاتى نقص اصولى ندارد. بين خدا و انسان شكاف عظيمى وجود ندارد؛ زيرا انسان شبيه خداست. انسان با آموزش و پرورش و پيروى از تعاليم عيسى مى تواند از گناه آزاد شود. پيروان سوسينوس[4] نيز معتقدند كه انسان ها مانند حضرت آدم هنوز هم آزادى انتخاب بين نيكى و بدى را دارند و اصولا «گناه ذاتى» آموزه اى خلاف منطق است.[5]
آموزه ى «فدا» كه براى تبيين نقش اساسىِ كشته شدن مسيح در نجات بشر تنظيم شده است، ناخواسته تصويرى از خداوند ارائه مى كند كه براى ارضاى قدّوسيت و عدالت خود چاره اى جز انتقام از گناهكاران ندارد و بخشش و عفو او تنها زمانى ممكن است كه تاوان گناه پرداخت شده باشد. حال آن كه خداى عهد عتيق (كه مورد پذيرش مسيحيان نيز هست) چنين تصويرى از خدا ارائه نمى دهد. خداى عهد عتيق خدايى مهربان و آمرزنده (بدون نياز به تاوان) است.[6]
نويسنده اى كاتوليك به ناصحيح بودن آموزه ى فدا اعتراف مى كند:
متكلمان مسيحى عصر ما نظريه ى «آنسلم»[7] را، كه به نظريه ى «تعويض» شهرت يافته است، مردود مى شمارند، چون تصوير خشن و زشتى از مفهوم صلاح الهى و عدل خداوندى ارائه مى كند. اين نظريه چنين فرض مى كند كه خداوند، خون مسيح را كه بى گناه از هر خطايى بود، تاوان گناه ديگران ساخت و در اين مسير مسيح را به سخت ترين عذاب و به مرگى دردناك گرفتار نمود. هيچ انسانى چنين رفتار وحشيانه و ظالمانه اى را براى رسيدن به مقصود نمى پسندد؛ پس چگونه مى توان چنين كارى را به خداوند نسبت داد.[8]
پی نوشتها:
[1]. جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 178.
[2]. همان، ص 181.
[3]. همان، ص 186.
[4]. Socinus، بنيانگذار مكتب سوسينيانيزم، كه به جرم يكتاپرستى اعدام شد.
[5]. ويليام هورن، راهنماى الهيات پروتستان.
[6]. آيات بسيارى در كتاب مقدس، بخش عهد عتيق و عهد جديد بيانگر رحمت بى پايان الهى است. براى نمونه ر.ك: اعداد، 24: 20، مزامير، 86: 5، و 103: 2، اشعيا، 43: 25، ميكا، 7: 18.
[7]. Anselm (1032، 1142 م)
[8]. توماس ميشل، المدخل الى العقيده المسيحيه، ص 71؛ همو، كلام مسيحى، ص 88.
منبع: مسيحيت، سيد محمد اديب آل على، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم