پرسش :
آيا به ولايت فقيه در قرآن اشاره اى شده است؟[1]
پاسخ :
در پاسخ اين پرسش اساسى، به عنوان مقدّمه، توجّه به يك نكته ى مهم درباره ى مفاهيم و آموزه هاى قرآنى، بسيار مفيد و راه گشاست و آن، اين كه، با توجّه به مسئله ى خاتميّت و اين كه قرآن كتاب هدايت تمامى عصرها و نسل هاست، روش عمومى قرآن در پرداختن به موضوعات گوناگون، ارائه ى رؤوس كلّى برنامه ها و سرفصل ها مى باشد. قرآن، غالباً، وارد جزئيات و خصوصيات ريز مسائل نمى شود، مگر آن كه در آن مسئله ى جزئى و شخصى خصوصيّتى نهفته باشد؛ مثل حرمت ازدواج با همسران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كه ويژگى خاصى دارد. روش قرآن ارائه ى برنامه هاى كلّى است، تا مسلمانان با تأمّل و تدبّر در آيات قرآن و در كنار هم چيدن آيات مختلف، به عنوان ثقل اكبر، بخش هايى از قرآن را مفسّر و توضيح بخش هاى ديگر قرار دهند و با مراجعه به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)و تفسيرى كه ايشان از قرآن ارائه مى دهند، به عنوان ثقل اصغر، نظر قرآن را در هر موضوعى به دست آورند و با راه نمايى او، در ابعاد گوناگون جامعه، به حركت و تلاش بپردازند و از حيرت و ضلالت برهند.
با توجّه به اين مقدّمه، مى گوييم: اگر مقصودمان از پرسش فوق آن باشد كه قرآن، در آيه اى از آيات، صريحاً به موضوع ولايت فقيه پرداخته و از آن نامى به ميان آورده باشد، بى ترديد، پاسخ منفى است و تا كنون هيچ انديشمندى نيز چنين ادّعايى نداشته است و نمى تواند داشته باشد كه در قرآن آيه يا آياتى به موضوع ولايت فقيه اختصاص يافته است؛ چنان كه قرآن كريم، صريحاً ولايت امام على(عليه السلام) و ديگر امامان معصوم(عليهم السلام) را عنوان ننموده است و نامى از ايشان در قرآن مشاهده نمى شود. قرآن در مورد بسيارى از احكام و مقرّرات مسلّم مربوط به مسائل عبادى، اقتصادى و سياسى، با ارائه ى برنامه هاى كلّى، از آنها عبور مى نمايد.
امّا اگر مقصود و هدفمان از اين پرسش، برنامه هاى كلّى و سرفصل هاى اساسىِ قرآن كريم در رابطه با حاكميّت سياسى و ولايت و زمام دارى و شرايط والى و امام مسلمانان باشد، البتّه پاسخ مثبت است. توجّه به ويژگى هاى قرآن كريم در ره يابى به پاسخ مورد نظر راه گشاست چنان كه رسول گرامى اسلام فرمود:
فَاِذا الْتَبَسَت عَلَيْكُم الفِتَنُ كَقِطَعِ اللّيْلِ المُظْلِم، فَعَلَيْكُم بالقرآن فانّه شافِعٌ مُشَفَّع و ماحلٌ مُصدَّق، مَن جَعَلَهُ اَمامه، قادَهُ الى الجنّة وَ مَنْ جَعَلَه خَلْفَهُ ساقَهُ اِلى النارِ وَ هُوَ الدَّليلُ يَدُلُّ عَلى خَيْرِ سَبيل؛[2] هنگامى كه فتنه ها همانند پاره هاى شب تيره شما را فرا گرفت، به قرآن روى آوريد كه قرآن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته است و از بدى ها پرده برمى دارد و گفته اش تصديق مى شود. هر كس قرآن را فرا روى خود قرار دهد، او را به بهشت ره نمون سازد و هر كس آن را به پشت افكند، او را به دوزخ خواهد كشانيد، همانا قرآن راه نماست، به بهترين راه، هدايت مى كند.
با توجّه به اين شأن و منزلت قرآن در جامعه ى انسانى، آيا اين سخن پذيرفتنى است كه جامعه در عصر غيبت امام معصوم (عج) دچار حيرت و سرگردانىِ سياسى باشد و در ميان انبوه انديشه ها و نظرات متناقض، حيران و مبهوت، سردرگم باشد و قرآن كريم كه كتاب راه نمايى و هدايت فرد در جامعه است، او را به حال خود واگذارد و از او دست گيرى ننمايد؟ آيا مى توان قرآن را فاقد انديشه ى سياسى ارزيابى نمود و آن را نسبت به مسئله ى ولايت، كه اساسى ترين مقوله در عرصه ى حيات اجتماعى انسان است و سعادت و شقاوت جامعه در گرو آن است و اساس و پايه و دليل و راه نما براى ديگر فريضه هاى شرعى است، ساكت دانست؟![3]
بى گمان، قرآن انسان را به بهترين راه ها هدايت مى كند و طبق گفته ى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در حديث پيش گفته، انسان در تاريكى و ظلمانيّت فتنه هاى مختلف كه شاخص ترين آنها فتنه هاى سياسى و مسئله ى قدرت و حاكميّت است، بايد به قرآن مراجعه كند و از او استمداد نمايد.
تأمّل و ژرف انديشى در آيات وحى، اين واقعيّت را آشكار مى سازد كه قرآن ره نمودهاى مهم و ارزنده اى را در باب سياست و حاكميّت و شرايط مشروعيّت آن و ويژگى هاى افرادى كه شايسته ى احراز پيشوايى مسلمانان هستند، ارائه نموده است كه تفصيل آن را از منابعِ دست اوّل قرآنى مى توان سراغ گرفت؛ مثلا قرآن كافران را از اين كه بتوانند زمام دارى و رهبرى جامعه ى اسلامى را بر دوش گيرند، ممنوع مى سازد:
(وَلَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِينَ عَلى المَـؤْمِنِـينَ سَبِـيلاً)؛[4] خداوند هرگز براى كافران، سلطه بر مؤمنان قرار نداده است.
و يا قرآن اطاعت و فرمان بردارى از فاسقان و گناهكاران را ممنوع ساخته و به مسلمانان اجازه ى فرمان بردارى از ايشان را نمى دهد:
(وَلا تُـطِـيعُوا أَمْـرَ المُـسْرِفِـينَ الَّذِينَ يُـفْسِدُونَ فِـي الأَرْضِ وَلا يُـصْلِحُونَ)؛[5] از فرمان مسرفان پيروى نكنيد، كسانى كه در زمين فتنه و فساد مى كنند و در انديشه ى اصلاح نيستند.
بنابراين، ولايت به فاسد و فاسق نمى رسد و والى و حاكم سياسى مسلمانان بايد از خصلت عدالت و اجتناب از گناه برخوردار باشد.
در اين ميان، قرآن يكى ديگر از شرايط پيروى و اطاعت از ديگران را، آگاهى كافى و اطلاع دقيق از حق مى شمرد:
(أَفَمَنْ يَهْدِي إِلى الحَقِّأَحَقُّ أَنْ يُـتَّـبَعَ أَمَّنْ لا يَـهِدي إِلاّ أَنْ يُـهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)؛[6] آيا كسى كه به حق راه نمايى مى كند، سزاوارتر است كه از او پيروى شود، يا كسى كه خود راه را نمى يابد، مگر آنكه راه نمايى شود؟ شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟
اين آيه، بر مبناى درك فطرى انسان ها، عقل و وجدان عمومى بشريّت را مورد خطاب قرار مى دهد و از آنان مى پرسد: شما چه كسى را مى خواهيد راهبر خويش قرار دهيد تا به دنبال او راه بيفتيد و از فرمان او پيروى كنيد؟ كسى كه ـ چون راه حق را نمى شناسد ـ براى يافتن مسير درست بايد دست نياز به سوى ديگرى بگشايد؟ يا آن فردى كه راه را يافته است و بدون نياز به ديگران، توان هدايت به سوى حق را دارا مى باشد؟ اين پرسشى است كه قرآن كريم از فطرت انسان ها دارد و پاسخ آن را هر انسانى كه به فطرت خويش توجّه كند، مى يابد و نيازى به استدلال و برهان ندارد.
اين آيه ى شريفه در زمينه ى ولايت و حاكميّت سياسى مطرح مى شود. در آنجا هم به حكم آن كه مردم و شهروندان بايد از الزامات سياسى و حكومت پيروى كنند و دستورات آن را محترم شمرند، قابل جريان است. طبق اين آيه، در مقام مقايسه و سنجش دو فردى كه از نظر ويژگى هاى لازم براى ولايت و رهبرى، مثل كفايت و مديريّت، هيچ كاستيى ندارند، اما يكى داراى فقاهت است (اين توان را دارد كه با مراجعه ى مستقيم به كتاب و سنّت حكم و فرمان الهى را استنباط كند و طبق قانون الهى جامعه را اداره كند) و دومى فاقد آن است (براى فهم حكم خداوند، از مراجعه ى مستقيم به كتاب و سنت ناتوان است و بايد سراغ مجتهدان برود و از آنها استمداد بطلبد) كدام يك بايد عهده دار ولايت شود؟ و خداوند به رهبرى و امامت كدام يك رضايت دارد؟ آيا جز آن است كه تنها فرد اول كه مى تواند مسير هدايت را خودش بشناسد و ارائه دهد، بايد عهده دار ولايت گردد و ديگرى حقّ دخالت در اين حيطه را ندارد؟ در حقيقت، در اين موارد، امر دايرمدار حق وباطل و صواب و فساد است؛ اگر پيروى از فرد اول باشد، به حكم فطرت، راه صواب و حقّ پيموده شده و اگر دومى امام و پيشوا قرار گيرد، راه باطل و فساد طىّ شده است و مورد عتاب قرآن قرار مى گيرد كه (فما لكم كيف تحكمون؟).
نظير اين آيه، كه علم به دين و آگاهى از شريعت را ملاك مشروعيّت و اطاعت قرار مى دهد، آيه ى ديگرى است كه از زبان حضرت ابراهيم(عليه السلام)به سرپرست خود، آزر نقل شده است:
(يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ العِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيّاً)؛[7] اى پدرجان، از علم چيزى به من رسيده است كه تو از آن محروم هستى؛ پس، از من پيروى كن تا تو را به راهى راست راه نمايى كنم.
طبق اين آيه ى شريفه، وجوب تبعيّت و پيروى منوط به علم حضرت ابراهيم(عليه السلام)مى باشد. در اين آيه به علت و سبب پيروى اشاره شده است كه البتّه متكّى به حكم فطرت و وجدان انسانى است، لزوم رجوع جاهل به عالم و دانشمند و پيروى از او، كه در هر زمينه اى، از جمله در زمينه ى ولايت و حاكميّت سياسى مطرح است.
جامعه ى اسلامى كه قوانين كتاب و سنّت را خاصّ سعادت و تعالى خود مى داند، براى اجراىِ دقيق مقرّرات شريعت، بايد به دنبال فردى راه بيفتد كه از اين مقرّرات آگاهى دارد و اهل تقليد در آنها نيست؛ چون مقلّد، كسى است كه نياز به راه نمايى و هدايت مرجع خود دارد. علم و فقاهت در اين زمينه موضوعيّت دارد و در حقيقت، تمام مردم بايد علم و دين شناسى را ملاك تبعيّت قرار دهند و براى آن كه گرفتار گمراهى نشوند و به صراط مستقيم هدايت شوند، بايد به دنبال علم حركت كنند و جاهلان به كتاب و سنّت را امام و پيشواى خود قرار ندهند[8].
بنابراين، طبق آيات قرآن، كسى بايد عهده دار ولايت و زمام دارى مسلمانان شود كه شرايطى، مثل مسلمان بودن، عدالت، كفايت، مديريّت و فقاهت را داشته باشد.
پی نوشتها:
[1]ـ ر.ك: محسن كديور، دغدغه هاى حكومت دينى، ص 165.
[2]ـ كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 599، كتاب فضل القرآن، ح 2؛ سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 12.
[3]ـ در روايات زيادى به جايگاه و منزلت حسّاس امامت و ولايت و رابطه ى آن با ساير فرايض شرعى اشاره شده است، از جمله زراره از امام باقر(عليه السلام) نقل كرده است: «بنى الاسلام على خمسة اشياء، على الصلوة والزكوة والحج و الصوم و الولايه، قال زرارة فقلت واىّ شىء من ذلك افضل؟ فقال: الولاية افضل، لانها مفتاحهنّ و الوالى هو الدليل عليهنّ؛ اسلام بر پنج پايه ى: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت استوار است و برترين اين پنج پايه، ولايت است؛ زيرا كليد چهار ستون ديگر است و زمام دار و حاكم، راه نما به سوى آنهاست». وسائل الشيعه، ج 1، ابواب مقدّمات العبادات، باب 1، ح 2.
[4]ـ سوره ى نساء (4) آيه ى 141.
[5]ـ سوره ى شعراء (26) آيه ى 151 و 152.
[6]ـ سوره ى يونس (10) آيه ى 35.
[7]ـ سوره ى مريم (19) آيه ى 43.
[8]ـ ر.ك: سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج 2، ص 153ـ168.
منبع: ولايت فقيه، مصطفى جعفرپيشه فرد، نشر مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه (1381).
در پاسخ اين پرسش اساسى، به عنوان مقدّمه، توجّه به يك نكته ى مهم درباره ى مفاهيم و آموزه هاى قرآنى، بسيار مفيد و راه گشاست و آن، اين كه، با توجّه به مسئله ى خاتميّت و اين كه قرآن كتاب هدايت تمامى عصرها و نسل هاست، روش عمومى قرآن در پرداختن به موضوعات گوناگون، ارائه ى رؤوس كلّى برنامه ها و سرفصل ها مى باشد. قرآن، غالباً، وارد جزئيات و خصوصيات ريز مسائل نمى شود، مگر آن كه در آن مسئله ى جزئى و شخصى خصوصيّتى نهفته باشد؛ مثل حرمت ازدواج با همسران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كه ويژگى خاصى دارد. روش قرآن ارائه ى برنامه هاى كلّى است، تا مسلمانان با تأمّل و تدبّر در آيات قرآن و در كنار هم چيدن آيات مختلف، به عنوان ثقل اكبر، بخش هايى از قرآن را مفسّر و توضيح بخش هاى ديگر قرار دهند و با مراجعه به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)و تفسيرى كه ايشان از قرآن ارائه مى دهند، به عنوان ثقل اصغر، نظر قرآن را در هر موضوعى به دست آورند و با راه نمايى او، در ابعاد گوناگون جامعه، به حركت و تلاش بپردازند و از حيرت و ضلالت برهند.
با توجّه به اين مقدّمه، مى گوييم: اگر مقصودمان از پرسش فوق آن باشد كه قرآن، در آيه اى از آيات، صريحاً به موضوع ولايت فقيه پرداخته و از آن نامى به ميان آورده باشد، بى ترديد، پاسخ منفى است و تا كنون هيچ انديشمندى نيز چنين ادّعايى نداشته است و نمى تواند داشته باشد كه در قرآن آيه يا آياتى به موضوع ولايت فقيه اختصاص يافته است؛ چنان كه قرآن كريم، صريحاً ولايت امام على(عليه السلام) و ديگر امامان معصوم(عليهم السلام) را عنوان ننموده است و نامى از ايشان در قرآن مشاهده نمى شود. قرآن در مورد بسيارى از احكام و مقرّرات مسلّم مربوط به مسائل عبادى، اقتصادى و سياسى، با ارائه ى برنامه هاى كلّى، از آنها عبور مى نمايد.
امّا اگر مقصود و هدفمان از اين پرسش، برنامه هاى كلّى و سرفصل هاى اساسىِ قرآن كريم در رابطه با حاكميّت سياسى و ولايت و زمام دارى و شرايط والى و امام مسلمانان باشد، البتّه پاسخ مثبت است. توجّه به ويژگى هاى قرآن كريم در ره يابى به پاسخ مورد نظر راه گشاست چنان كه رسول گرامى اسلام فرمود:
فَاِذا الْتَبَسَت عَلَيْكُم الفِتَنُ كَقِطَعِ اللّيْلِ المُظْلِم، فَعَلَيْكُم بالقرآن فانّه شافِعٌ مُشَفَّع و ماحلٌ مُصدَّق، مَن جَعَلَهُ اَمامه، قادَهُ الى الجنّة وَ مَنْ جَعَلَه خَلْفَهُ ساقَهُ اِلى النارِ وَ هُوَ الدَّليلُ يَدُلُّ عَلى خَيْرِ سَبيل؛[2] هنگامى كه فتنه ها همانند پاره هاى شب تيره شما را فرا گرفت، به قرآن روى آوريد كه قرآن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته است و از بدى ها پرده برمى دارد و گفته اش تصديق مى شود. هر كس قرآن را فرا روى خود قرار دهد، او را به بهشت ره نمون سازد و هر كس آن را به پشت افكند، او را به دوزخ خواهد كشانيد، همانا قرآن راه نماست، به بهترين راه، هدايت مى كند.
با توجّه به اين شأن و منزلت قرآن در جامعه ى انسانى، آيا اين سخن پذيرفتنى است كه جامعه در عصر غيبت امام معصوم (عج) دچار حيرت و سرگردانىِ سياسى باشد و در ميان انبوه انديشه ها و نظرات متناقض، حيران و مبهوت، سردرگم باشد و قرآن كريم كه كتاب راه نمايى و هدايت فرد در جامعه است، او را به حال خود واگذارد و از او دست گيرى ننمايد؟ آيا مى توان قرآن را فاقد انديشه ى سياسى ارزيابى نمود و آن را نسبت به مسئله ى ولايت، كه اساسى ترين مقوله در عرصه ى حيات اجتماعى انسان است و سعادت و شقاوت جامعه در گرو آن است و اساس و پايه و دليل و راه نما براى ديگر فريضه هاى شرعى است، ساكت دانست؟![3]
بى گمان، قرآن انسان را به بهترين راه ها هدايت مى كند و طبق گفته ى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در حديث پيش گفته، انسان در تاريكى و ظلمانيّت فتنه هاى مختلف كه شاخص ترين آنها فتنه هاى سياسى و مسئله ى قدرت و حاكميّت است، بايد به قرآن مراجعه كند و از او استمداد نمايد.
تأمّل و ژرف انديشى در آيات وحى، اين واقعيّت را آشكار مى سازد كه قرآن ره نمودهاى مهم و ارزنده اى را در باب سياست و حاكميّت و شرايط مشروعيّت آن و ويژگى هاى افرادى كه شايسته ى احراز پيشوايى مسلمانان هستند، ارائه نموده است كه تفصيل آن را از منابعِ دست اوّل قرآنى مى توان سراغ گرفت؛ مثلا قرآن كافران را از اين كه بتوانند زمام دارى و رهبرى جامعه ى اسلامى را بر دوش گيرند، ممنوع مى سازد:
(وَلَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِينَ عَلى المَـؤْمِنِـينَ سَبِـيلاً)؛[4] خداوند هرگز براى كافران، سلطه بر مؤمنان قرار نداده است.
و يا قرآن اطاعت و فرمان بردارى از فاسقان و گناهكاران را ممنوع ساخته و به مسلمانان اجازه ى فرمان بردارى از ايشان را نمى دهد:
(وَلا تُـطِـيعُوا أَمْـرَ المُـسْرِفِـينَ الَّذِينَ يُـفْسِدُونَ فِـي الأَرْضِ وَلا يُـصْلِحُونَ)؛[5] از فرمان مسرفان پيروى نكنيد، كسانى كه در زمين فتنه و فساد مى كنند و در انديشه ى اصلاح نيستند.
بنابراين، ولايت به فاسد و فاسق نمى رسد و والى و حاكم سياسى مسلمانان بايد از خصلت عدالت و اجتناب از گناه برخوردار باشد.
در اين ميان، قرآن يكى ديگر از شرايط پيروى و اطاعت از ديگران را، آگاهى كافى و اطلاع دقيق از حق مى شمرد:
(أَفَمَنْ يَهْدِي إِلى الحَقِّأَحَقُّ أَنْ يُـتَّـبَعَ أَمَّنْ لا يَـهِدي إِلاّ أَنْ يُـهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)؛[6] آيا كسى كه به حق راه نمايى مى كند، سزاوارتر است كه از او پيروى شود، يا كسى كه خود راه را نمى يابد، مگر آنكه راه نمايى شود؟ شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟
اين آيه، بر مبناى درك فطرى انسان ها، عقل و وجدان عمومى بشريّت را مورد خطاب قرار مى دهد و از آنان مى پرسد: شما چه كسى را مى خواهيد راهبر خويش قرار دهيد تا به دنبال او راه بيفتيد و از فرمان او پيروى كنيد؟ كسى كه ـ چون راه حق را نمى شناسد ـ براى يافتن مسير درست بايد دست نياز به سوى ديگرى بگشايد؟ يا آن فردى كه راه را يافته است و بدون نياز به ديگران، توان هدايت به سوى حق را دارا مى باشد؟ اين پرسشى است كه قرآن كريم از فطرت انسان ها دارد و پاسخ آن را هر انسانى كه به فطرت خويش توجّه كند، مى يابد و نيازى به استدلال و برهان ندارد.
اين آيه ى شريفه در زمينه ى ولايت و حاكميّت سياسى مطرح مى شود. در آنجا هم به حكم آن كه مردم و شهروندان بايد از الزامات سياسى و حكومت پيروى كنند و دستورات آن را محترم شمرند، قابل جريان است. طبق اين آيه، در مقام مقايسه و سنجش دو فردى كه از نظر ويژگى هاى لازم براى ولايت و رهبرى، مثل كفايت و مديريّت، هيچ كاستيى ندارند، اما يكى داراى فقاهت است (اين توان را دارد كه با مراجعه ى مستقيم به كتاب و سنّت حكم و فرمان الهى را استنباط كند و طبق قانون الهى جامعه را اداره كند) و دومى فاقد آن است (براى فهم حكم خداوند، از مراجعه ى مستقيم به كتاب و سنت ناتوان است و بايد سراغ مجتهدان برود و از آنها استمداد بطلبد) كدام يك بايد عهده دار ولايت شود؟ و خداوند به رهبرى و امامت كدام يك رضايت دارد؟ آيا جز آن است كه تنها فرد اول كه مى تواند مسير هدايت را خودش بشناسد و ارائه دهد، بايد عهده دار ولايت گردد و ديگرى حقّ دخالت در اين حيطه را ندارد؟ در حقيقت، در اين موارد، امر دايرمدار حق وباطل و صواب و فساد است؛ اگر پيروى از فرد اول باشد، به حكم فطرت، راه صواب و حقّ پيموده شده و اگر دومى امام و پيشوا قرار گيرد، راه باطل و فساد طىّ شده است و مورد عتاب قرآن قرار مى گيرد كه (فما لكم كيف تحكمون؟).
نظير اين آيه، كه علم به دين و آگاهى از شريعت را ملاك مشروعيّت و اطاعت قرار مى دهد، آيه ى ديگرى است كه از زبان حضرت ابراهيم(عليه السلام)به سرپرست خود، آزر نقل شده است:
(يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ العِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيّاً)؛[7] اى پدرجان، از علم چيزى به من رسيده است كه تو از آن محروم هستى؛ پس، از من پيروى كن تا تو را به راهى راست راه نمايى كنم.
طبق اين آيه ى شريفه، وجوب تبعيّت و پيروى منوط به علم حضرت ابراهيم(عليه السلام)مى باشد. در اين آيه به علت و سبب پيروى اشاره شده است كه البتّه متكّى به حكم فطرت و وجدان انسانى است، لزوم رجوع جاهل به عالم و دانشمند و پيروى از او، كه در هر زمينه اى، از جمله در زمينه ى ولايت و حاكميّت سياسى مطرح است.
جامعه ى اسلامى كه قوانين كتاب و سنّت را خاصّ سعادت و تعالى خود مى داند، براى اجراىِ دقيق مقرّرات شريعت، بايد به دنبال فردى راه بيفتد كه از اين مقرّرات آگاهى دارد و اهل تقليد در آنها نيست؛ چون مقلّد، كسى است كه نياز به راه نمايى و هدايت مرجع خود دارد. علم و فقاهت در اين زمينه موضوعيّت دارد و در حقيقت، تمام مردم بايد علم و دين شناسى را ملاك تبعيّت قرار دهند و براى آن كه گرفتار گمراهى نشوند و به صراط مستقيم هدايت شوند، بايد به دنبال علم حركت كنند و جاهلان به كتاب و سنّت را امام و پيشواى خود قرار ندهند[8].
بنابراين، طبق آيات قرآن، كسى بايد عهده دار ولايت و زمام دارى مسلمانان شود كه شرايطى، مثل مسلمان بودن، عدالت، كفايت، مديريّت و فقاهت را داشته باشد.
پی نوشتها:
[1]ـ ر.ك: محسن كديور، دغدغه هاى حكومت دينى، ص 165.
[2]ـ كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 599، كتاب فضل القرآن، ح 2؛ سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 12.
[3]ـ در روايات زيادى به جايگاه و منزلت حسّاس امامت و ولايت و رابطه ى آن با ساير فرايض شرعى اشاره شده است، از جمله زراره از امام باقر(عليه السلام) نقل كرده است: «بنى الاسلام على خمسة اشياء، على الصلوة والزكوة والحج و الصوم و الولايه، قال زرارة فقلت واىّ شىء من ذلك افضل؟ فقال: الولاية افضل، لانها مفتاحهنّ و الوالى هو الدليل عليهنّ؛ اسلام بر پنج پايه ى: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت استوار است و برترين اين پنج پايه، ولايت است؛ زيرا كليد چهار ستون ديگر است و زمام دار و حاكم، راه نما به سوى آنهاست». وسائل الشيعه، ج 1، ابواب مقدّمات العبادات، باب 1، ح 2.
[4]ـ سوره ى نساء (4) آيه ى 141.
[5]ـ سوره ى شعراء (26) آيه ى 151 و 152.
[6]ـ سوره ى يونس (10) آيه ى 35.
[7]ـ سوره ى مريم (19) آيه ى 43.
[8]ـ ر.ك: سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج 2، ص 153ـ168.
منبع: ولايت فقيه، مصطفى جعفرپيشه فرد، نشر مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه (1381).