پرسش :
رواياتى كه در تبيين مراد خداوند از آيات قرآن كريم رسيده است، به چند دسته قابل تقسيم است؟
پاسخ :
جواب حجت الاسلام على اكبر بابايى:
اين دسته روايات در كل دوگونه اند:
قسمى كه مى توان آنها را روايات تفسيرى ناميد و در حقيقت بيانگر معناى ظاهر آيات كريمه است، از قبيل رواياتى كه عمومات قرآن كريم را تخصيص مى زنند يا مطْلقات آن را تقييد مى كنند يا مجملات آيات را تبيين مى نمايند و يا به هر نحوى قيد يا قرينه اى براى آيات بيان مى كنند كه به كمك آنها ظاهر آيات كريمه فهميده شود.
قسم ديگر، رواياتى هستند كه ظاهر قرآن كريم را بيان نمى كنند؛ بلكه باطن و تأويل آيات كريمه را بيان مى كنند و ممكن است همه جا قابل تطبيق با اصول عقلايى محاوره نباشد؛ اين دسته از روايات كه روايات تأويلى ناميده مى شود، قابل تقسيم به اقسام ديگرى است:
ـ رواياتى كه بخشى از معانى پنهان آيات كريمه را بيان مى كنند؛
ـ رواياتى كه رمز حروف آيات را بيان مى كنند؛ مثلا در مورد (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)، مى گويد: باء آن بهاء اللّه، سين آن سناء اللّه يا در مورد «صمد» مى فرمايد: صاد آن دليل صادِ بودن خداى ـ عز و جل ـ و صدِ سخن و كلام او است؛
ـ رواياتى كه مصداق فوق عرفى آيات را بيان مى كنند.
پاسخ دكتر محمد كاظم شاكر:
رواياتى كه در تفسير متن آيات قرآن آمده است، به طور كلّى بر دو قسم است:
ـ رواياتى كه معناى ظاهر قرآن را تبيين مى كند؛
ـ رواياتى كه معانى باطنى قرآن را توضيح مى دهد.
همان طور كه در بخش هاى قبل گذشت، قرآن داراى ظاهر و باطن است؛ از اين رو، ما دو تفسير داريم: يكى تفسير ظاهر و ديگرى تفسير باطن. روايات تفسيرى هم يا در قسم تفسير ظاهر قرار مى گيرند و يا در نوع تفسير باطن. در اين جا براى هر يك از دو قسم، مثالى ذكر مى كنم:
مثال تفسير ظاهر: در قرآن كريم در مورد وضو آمده است:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ... )[1].
در مورد معناى اين آيه، دو ابهام وجود دارد؛ يكى اين كه، آيا مسح بر تمام سر لازم است و يا تنها بخشى از سر را بايد مسح كرد؟ ديگر آن كه، آيا (أَرْجُلَكُمْ)عطف بر (برُؤُسِكُمْ) است كه در اين صورت بايد پاها را مسح كشيد يا آن كه عطف بر (أَيْدِيَكُمْ) است كه در آن صورت بايد آنها را شست؟ در روايتى از امام باقر(عليه السلام)هر دو ابهام رفع، و مراد خداوند از اين آيه روشن شده است. زراره مى گويد:
به امام باقر(عليه السلام) عرض كردم: ممكن است بفرماييد به چه جهت، مسح، تنها بر بخشى از سر و پاها لازم است؟ آن حضرت پس از تبسّمى فرمودند: اى زراره، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)اين گونه فرموده اند و خداوند نيز در قرآن كريم اين چنين دستور داده است؛ زيرا خداى متعال مى فرمايد: (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكم) از اين جمله دانستيم كه تمام صورت را بايد شست. سپس فرموده است: (وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ) و آنگاه حكم مسح را چنين بيان كرد: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ). پس ما از كاربرد حرف «باء» در (بِرُؤُسِكُمْ)فهميديم كه مسح تنها بر بخشى از سر واجب است. سپس همان طور كه (أَيْدِيَكُمْ) را به (وُجُوهَكُمْ) وصل كرد، (أَرْجُلَكُمْ)را به (رُؤُسِكُمْ)عطف نمود و فرمودند: (وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ):پس ما دانستيم كه بايد بخشى از دو پا را نيز مسح كرد.[2]
نمونه ى ديگر، آيه ى مربوط به نماز مسافر است كه خداوند مى فرمايد:
(وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ)[3]
گر چه ظاهر بدوى اين آيه، عدم وجوب قصر نماز در مسافرت است؛ امّا از نظر اماميه، همان طور كه در وطن بايد نماز را تمام خواند، در سفر بايد آن را به قصر خواند. وقتى از امام باقر(عليه السلام) سؤال مى كنند: چگونه مى گوييد مسافر بايد نمازش را به قصر بخواند، در حالى كه قرآن مى گويد:(فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا)؟ امام مى فرمايد:
مگر خداوند نفرموده است:(فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ)[4] مگر طواف بر صفا و مروه واجب نيست؟ حكم قصر نماز مسافر هم به همين ترتيب واجب است.[5]
گاهى در برخى از روايات، مصاديق ظاهر آيات بيان مى شود؛ به طور مثال در ذيل آيه ى (وَ يَسْئَلُونَك ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ)[6] رواياتى آمده است كه برخى از آنها تفسير ظاهر و برخى ديگر از باب مصداق براى اين تفسير است. از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرموده است:
العَفْوُ الوَسط.
و نيز در روايتى به «كفاف» و «قصد» تفسير شده است. هم چنين از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند:
«عَفْو» در اين آيه همان است كه خداوند در آيه ى 67 سوره ى فرقان فرمودند: (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِك قَواماً)[7]
اين روايات، همگى از باب تفسير است؛ يعنى تمام مراد خدا را از كلمه ى «عفو» در ظاهر بيان مى كند. امّا روايتى نيز نقل شده است كه امام باقر(عليه السلام)فرمودند:
«عفو» يعنى مازاد بر قوت سال.[8]
علامه طباطبايى در بحث روايى مربوط به اين آيه مى نويسد:
اين روايت از قبيل بيان مصداق است.[9]
نمونه ى ديگر در بيان مصداق، رواياتى است كه در تفسير آيه ى (يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ...)[10] وارد شده است. از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرموده است:
حكمت عبارت است از معرفت و تفقّه در دين.
و نيز در روايتى، حكمت، به اطاعت خدا و معرفت امام تفسير شده است. علامه طباطبايى در اين باره مى فرمايد:
همه ى اين روايات از باب شمارش مصاديق است.
توضيح آن كه حكمت در لغت يعنى «منع در جهت اصلاح». اين معنا شامل هر نوع گفتار، رفتار، دانش و... كه انسان را به صلاح رهنمون مى كند و از فساد باز مى دارد مى شود؛ از اين رو حتّى ممكن است مصاديقى از حكمت نزد كفار و منافقين باشد چنان كه در روايات آمده است:
(الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ المُؤمِن فَخُذِ الحِكْمَة وَ لَو مِن اهْلِ النِفاِ)[11]
بديهى است كه ما معرفت امام يا طاعت خدا يا تفقّه در دين را از منافق و كافر نمى آموزيم؛ بنا بر اين روايات ياد شده، تفسير حكمت نيست؛ يعنى تمام مراد از حكمت را بيان نمى كند؛ بلكه مصاديقى از حكمت را برمى شمرد.
و امّا نمونه هايى از تفسير باطن در روايات: رواياتى كه باطن قرآن را بيان مى كنند، معناى آيه را توسعه مى دهند. همان طور كه در بحث باطن گفتيم، در وراى معانى ظاهرى آيات، معانى وسيع ترى وجود دارد كه بطون قرآن هستند كه از «حد» شروع شده و تا به «مَطْلَع» مى رسند؛ به طور مثال، در روايتى در مورد آيه ى (أَنَّهُ هُوَ أَضْحَك وَ أَبْكى)[12] آمده است:
(ابْكى السَماء بِالمَطر وَ اضحَك الارَضَ بِالنَّبات)[13].
علامه طباطبايى در ذيل اين روايت مى نويسد:
اين از باب توسعه در معناى ابكاء و اضحاك است.[14]
قبلا در بحث ظاهر و باطن، روايتى را نقل كرديم كه در آيه ى 189 سوره ى بقره (وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها)، معناى «ابواب» و «بيوت» را توسعه داده، در آن آمده بود:
(يعنى اَنْ يَأتِى الاَمْر مِن وَجْهِها اىّ الامُورِ كَانَ).
اين توسعه، همان تفسير باطن است. همان طور كه در روايات براى ظاهر آيات مصاديقى ذكر شده است، براى معانى باطنى قرآن هم رواياتى آمده است؛ به طور مثال در مورد آيه ى پيش گفته آمده است:
(آلُ مُحَمَد اَبوابُ اللّهِ وَ سَبيَلُه.)[15]
اين روايت، مصداق را براى معناى قبلى بيان كرده است كه آن معنا خود توسعه ى معناى ظاهر است.
در اين جا ذكر اين نكته لازم است كه، مصاديق، هم در تفسير ظاهر و هم در تفسير باطن دو نوع هستند:
ـ مصاديقى كه اطلاِ ظاهر لفظ و يا معناى باطن، در هنگام نزول قرآن، آنها را شامل مى شده است؛
ـ مصاديقى كه در جريان گذشت زمان به وجود آمده و ظاهر يا باطن آيات بر آنها انطباق يافته اند.
شايد بتوانيم اين قسم را همان «جرى و انطباق » بناميم كه در روايات به آن اشاره شده است. با ذكر مثالى اين دو نوع مصداق را روشن مى كنيم: روايتى از امام باقر(عليه السلام)در تفسير غيب در آيه ى (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ)[16] آمده است كه امام مى فرمايد:
(اَلْغِيبُ ما لَم يَكُن وَ الشَهادَة ما قَد كان.)[17]
اين مصداقى است كه اطلاِ لفظ غيب، آن را شامل مى شود. هم چنين در روايتى آمده است كه امام(عليه السلام)غيب را در آيه ى (يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ)[18] به امام قائم(عليه السلام) تفسير كرده اند.[19] اين مصداقى است كه از باب جرى و انطباق است و در جريان زمان، بعد از نزول قرآن به وجود آمده است.
پی نوشتها:
[1] . سوره ى مائده (5)، آيه ى 6.
[2] . ر. ك: اصول كافى، ج 3، كتاب الطهارة، باب 19، حديث 4.
[3] . سوره ى نساء (4)، آيه ى 101.
[4] . سوره ى بقره (2)، آيه ى 158.
[5] . ر.ك: تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 514.
[6] . سوره ى بقره (2)، آيه 219.
[7] . تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 28، حديث 99.
[8] . ر. ك: تفسير الميزان، ج 2، ص 201.
[9] . ر.ك: تفسير الميزان، ج 2، ص 201.
[10] . سوره ى بقره (2)، آيه ى 269.
[11] . نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 80.
[12] . سوره ى نجم (53)، آيه ى 43.
[13] . على بن ابراهيم قمى،تفسير قمى، ج 2، ص 334.
[14] . ر. ك: تفسير الميزان، ج 19، ص 53.
[15] . مجمع البيان، ج 2، ص 27.
[16] . سوره ى حشر(59)، آيه ى 22.
[17] . تفسير نورالثقلين، ج5، ص 296.
[18] . سوره ى بقره(2)، آيه ى 3.
[19] . تفسير نورالثقلين، ج1، ذيل آيه ى 3، سوره ى بقره.
منبع: باطن و تأويل قرآن، گفتگو با حجت الاسلام على اكبر بابايى و دكتر محمد كاظم شاكر، نشر مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه (1381).
جواب حجت الاسلام على اكبر بابايى:
اين دسته روايات در كل دوگونه اند:
قسمى كه مى توان آنها را روايات تفسيرى ناميد و در حقيقت بيانگر معناى ظاهر آيات كريمه است، از قبيل رواياتى كه عمومات قرآن كريم را تخصيص مى زنند يا مطْلقات آن را تقييد مى كنند يا مجملات آيات را تبيين مى نمايند و يا به هر نحوى قيد يا قرينه اى براى آيات بيان مى كنند كه به كمك آنها ظاهر آيات كريمه فهميده شود.
قسم ديگر، رواياتى هستند كه ظاهر قرآن كريم را بيان نمى كنند؛ بلكه باطن و تأويل آيات كريمه را بيان مى كنند و ممكن است همه جا قابل تطبيق با اصول عقلايى محاوره نباشد؛ اين دسته از روايات كه روايات تأويلى ناميده مى شود، قابل تقسيم به اقسام ديگرى است:
ـ رواياتى كه بخشى از معانى پنهان آيات كريمه را بيان مى كنند؛
ـ رواياتى كه رمز حروف آيات را بيان مى كنند؛ مثلا در مورد (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)، مى گويد: باء آن بهاء اللّه، سين آن سناء اللّه يا در مورد «صمد» مى فرمايد: صاد آن دليل صادِ بودن خداى ـ عز و جل ـ و صدِ سخن و كلام او است؛
ـ رواياتى كه مصداق فوق عرفى آيات را بيان مى كنند.
پاسخ دكتر محمد كاظم شاكر:
رواياتى كه در تفسير متن آيات قرآن آمده است، به طور كلّى بر دو قسم است:
ـ رواياتى كه معناى ظاهر قرآن را تبيين مى كند؛
ـ رواياتى كه معانى باطنى قرآن را توضيح مى دهد.
همان طور كه در بخش هاى قبل گذشت، قرآن داراى ظاهر و باطن است؛ از اين رو، ما دو تفسير داريم: يكى تفسير ظاهر و ديگرى تفسير باطن. روايات تفسيرى هم يا در قسم تفسير ظاهر قرار مى گيرند و يا در نوع تفسير باطن. در اين جا براى هر يك از دو قسم، مثالى ذكر مى كنم:
مثال تفسير ظاهر: در قرآن كريم در مورد وضو آمده است:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ... )[1].
در مورد معناى اين آيه، دو ابهام وجود دارد؛ يكى اين كه، آيا مسح بر تمام سر لازم است و يا تنها بخشى از سر را بايد مسح كرد؟ ديگر آن كه، آيا (أَرْجُلَكُمْ)عطف بر (برُؤُسِكُمْ) است كه در اين صورت بايد پاها را مسح كشيد يا آن كه عطف بر (أَيْدِيَكُمْ) است كه در آن صورت بايد آنها را شست؟ در روايتى از امام باقر(عليه السلام)هر دو ابهام رفع، و مراد خداوند از اين آيه روشن شده است. زراره مى گويد:
به امام باقر(عليه السلام) عرض كردم: ممكن است بفرماييد به چه جهت، مسح، تنها بر بخشى از سر و پاها لازم است؟ آن حضرت پس از تبسّمى فرمودند: اى زراره، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)اين گونه فرموده اند و خداوند نيز در قرآن كريم اين چنين دستور داده است؛ زيرا خداى متعال مى فرمايد: (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكم) از اين جمله دانستيم كه تمام صورت را بايد شست. سپس فرموده است: (وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ) و آنگاه حكم مسح را چنين بيان كرد: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ). پس ما از كاربرد حرف «باء» در (بِرُؤُسِكُمْ)فهميديم كه مسح تنها بر بخشى از سر واجب است. سپس همان طور كه (أَيْدِيَكُمْ) را به (وُجُوهَكُمْ) وصل كرد، (أَرْجُلَكُمْ)را به (رُؤُسِكُمْ)عطف نمود و فرمودند: (وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ):پس ما دانستيم كه بايد بخشى از دو پا را نيز مسح كرد.[2]
نمونه ى ديگر، آيه ى مربوط به نماز مسافر است كه خداوند مى فرمايد:
(وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ)[3]
گر چه ظاهر بدوى اين آيه، عدم وجوب قصر نماز در مسافرت است؛ امّا از نظر اماميه، همان طور كه در وطن بايد نماز را تمام خواند، در سفر بايد آن را به قصر خواند. وقتى از امام باقر(عليه السلام) سؤال مى كنند: چگونه مى گوييد مسافر بايد نمازش را به قصر بخواند، در حالى كه قرآن مى گويد:(فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا)؟ امام مى فرمايد:
مگر خداوند نفرموده است:(فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ)[4] مگر طواف بر صفا و مروه واجب نيست؟ حكم قصر نماز مسافر هم به همين ترتيب واجب است.[5]
گاهى در برخى از روايات، مصاديق ظاهر آيات بيان مى شود؛ به طور مثال در ذيل آيه ى (وَ يَسْئَلُونَك ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ)[6] رواياتى آمده است كه برخى از آنها تفسير ظاهر و برخى ديگر از باب مصداق براى اين تفسير است. از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرموده است:
العَفْوُ الوَسط.
و نيز در روايتى به «كفاف» و «قصد» تفسير شده است. هم چنين از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند:
«عَفْو» در اين آيه همان است كه خداوند در آيه ى 67 سوره ى فرقان فرمودند: (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِك قَواماً)[7]
اين روايات، همگى از باب تفسير است؛ يعنى تمام مراد خدا را از كلمه ى «عفو» در ظاهر بيان مى كند. امّا روايتى نيز نقل شده است كه امام باقر(عليه السلام)فرمودند:
«عفو» يعنى مازاد بر قوت سال.[8]
علامه طباطبايى در بحث روايى مربوط به اين آيه مى نويسد:
اين روايت از قبيل بيان مصداق است.[9]
نمونه ى ديگر در بيان مصداق، رواياتى است كه در تفسير آيه ى (يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ...)[10] وارد شده است. از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرموده است:
حكمت عبارت است از معرفت و تفقّه در دين.
و نيز در روايتى، حكمت، به اطاعت خدا و معرفت امام تفسير شده است. علامه طباطبايى در اين باره مى فرمايد:
همه ى اين روايات از باب شمارش مصاديق است.
توضيح آن كه حكمت در لغت يعنى «منع در جهت اصلاح». اين معنا شامل هر نوع گفتار، رفتار، دانش و... كه انسان را به صلاح رهنمون مى كند و از فساد باز مى دارد مى شود؛ از اين رو حتّى ممكن است مصاديقى از حكمت نزد كفار و منافقين باشد چنان كه در روايات آمده است:
(الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ المُؤمِن فَخُذِ الحِكْمَة وَ لَو مِن اهْلِ النِفاِ)[11]
بديهى است كه ما معرفت امام يا طاعت خدا يا تفقّه در دين را از منافق و كافر نمى آموزيم؛ بنا بر اين روايات ياد شده، تفسير حكمت نيست؛ يعنى تمام مراد از حكمت را بيان نمى كند؛ بلكه مصاديقى از حكمت را برمى شمرد.
و امّا نمونه هايى از تفسير باطن در روايات: رواياتى كه باطن قرآن را بيان مى كنند، معناى آيه را توسعه مى دهند. همان طور كه در بحث باطن گفتيم، در وراى معانى ظاهرى آيات، معانى وسيع ترى وجود دارد كه بطون قرآن هستند كه از «حد» شروع شده و تا به «مَطْلَع» مى رسند؛ به طور مثال، در روايتى در مورد آيه ى (أَنَّهُ هُوَ أَضْحَك وَ أَبْكى)[12] آمده است:
(ابْكى السَماء بِالمَطر وَ اضحَك الارَضَ بِالنَّبات)[13].
علامه طباطبايى در ذيل اين روايت مى نويسد:
اين از باب توسعه در معناى ابكاء و اضحاك است.[14]
قبلا در بحث ظاهر و باطن، روايتى را نقل كرديم كه در آيه ى 189 سوره ى بقره (وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها)، معناى «ابواب» و «بيوت» را توسعه داده، در آن آمده بود:
(يعنى اَنْ يَأتِى الاَمْر مِن وَجْهِها اىّ الامُورِ كَانَ).
اين توسعه، همان تفسير باطن است. همان طور كه در روايات براى ظاهر آيات مصاديقى ذكر شده است، براى معانى باطنى قرآن هم رواياتى آمده است؛ به طور مثال در مورد آيه ى پيش گفته آمده است:
(آلُ مُحَمَد اَبوابُ اللّهِ وَ سَبيَلُه.)[15]
اين روايت، مصداق را براى معناى قبلى بيان كرده است كه آن معنا خود توسعه ى معناى ظاهر است.
در اين جا ذكر اين نكته لازم است كه، مصاديق، هم در تفسير ظاهر و هم در تفسير باطن دو نوع هستند:
ـ مصاديقى كه اطلاِ ظاهر لفظ و يا معناى باطن، در هنگام نزول قرآن، آنها را شامل مى شده است؛
ـ مصاديقى كه در جريان گذشت زمان به وجود آمده و ظاهر يا باطن آيات بر آنها انطباق يافته اند.
شايد بتوانيم اين قسم را همان «جرى و انطباق » بناميم كه در روايات به آن اشاره شده است. با ذكر مثالى اين دو نوع مصداق را روشن مى كنيم: روايتى از امام باقر(عليه السلام)در تفسير غيب در آيه ى (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ)[16] آمده است كه امام مى فرمايد:
(اَلْغِيبُ ما لَم يَكُن وَ الشَهادَة ما قَد كان.)[17]
اين مصداقى است كه اطلاِ لفظ غيب، آن را شامل مى شود. هم چنين در روايتى آمده است كه امام(عليه السلام)غيب را در آيه ى (يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ)[18] به امام قائم(عليه السلام) تفسير كرده اند.[19] اين مصداقى است كه از باب جرى و انطباق است و در جريان زمان، بعد از نزول قرآن به وجود آمده است.
پی نوشتها:
[1] . سوره ى مائده (5)، آيه ى 6.
[2] . ر. ك: اصول كافى، ج 3، كتاب الطهارة، باب 19، حديث 4.
[3] . سوره ى نساء (4)، آيه ى 101.
[4] . سوره ى بقره (2)، آيه ى 158.
[5] . ر.ك: تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 514.
[6] . سوره ى بقره (2)، آيه 219.
[7] . تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 28، حديث 99.
[8] . ر. ك: تفسير الميزان، ج 2، ص 201.
[9] . ر.ك: تفسير الميزان، ج 2، ص 201.
[10] . سوره ى بقره (2)، آيه ى 269.
[11] . نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 80.
[12] . سوره ى نجم (53)، آيه ى 43.
[13] . على بن ابراهيم قمى،تفسير قمى، ج 2، ص 334.
[14] . ر. ك: تفسير الميزان، ج 19، ص 53.
[15] . مجمع البيان، ج 2، ص 27.
[16] . سوره ى حشر(59)، آيه ى 22.
[17] . تفسير نورالثقلين، ج5، ص 296.
[18] . سوره ى بقره(2)، آيه ى 3.
[19] . تفسير نورالثقلين، ج1، ذيل آيه ى 3، سوره ى بقره.
منبع: باطن و تأويل قرآن، گفتگو با حجت الاسلام على اكبر بابايى و دكتر محمد كاظم شاكر، نشر مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه (1381).