وجدان برای افراد مبتلا به اختلال شخصیت یک امر نامفهوم و بی معناست.
بازداشتگاه، زندان، دادگاه ...
«این آخرین باری هست که من برای آزاد کردنش از بازداشتگاه سند میارم! یا ازش جدا شو یا دیگه من رو به عنوان پدر فراموش کن» اینا حرفهایی بود که پدرم سه ماه پیش، به من گفت. وقتی که مهرداد برای بار پنجم توسط پلیس دستگیر شده بود و من راهی نداشتم برای آزادیش. هر بار به خاطر ضرب و شتم این و اون، عربده کشی و آسیب زدن به دیگران دستگیر می شد و هر بار من با خواهش از این و اون، پرداخت دیه و گریه والتماس، می خواستم اون رو ببخشند و آزادش کنند.
اما امروز دیگر همه چیز تموم شده بود. قاضی پرونده مهرداد، حکم به اعدامش داده بود. آره! تو یه درگیری مهرداد با چاقو یک نفر رو از پا درآورده بود و فرار کرده بود سمت مرز و پلیس اونجا دستگیرش کرده بود.
دیگه خسته بودم، از همه چیز. از خودم، از انتخابم، از کارهای اون. شروع همه این کارها و شرارت هاش تازه نبود. از اول زندگی هیچ چیزی را مراعات نمی کرد. من که از رفتارهای مشتی بازی اون خوشم میومد و منو یاد فیلم های لات و لوت ها و مرامشون می انداخت، یک توهم بی جایی بود. هیچ کار خلاف قانونی رو نمی تونم تو ذهنم بیارم که مهرداد انجام نداده بود.
یه روز وقتی از دوران بچگیش برای علی پسر کوچکم می گفت، تمام وجودم رو ترس فراگرفت. یه دفعه به خودم اومدم دیدم که داره از زدن هم کلاسی هاش، فرار از مدرسه و خط خطی کردن ماشین آقا معلمشون برای علی می گه و اون هم با ذوق و شوق که انگاری این کارها، کارهای خوبیه، گوش می داد.
تنها تصویری که از مهرداد دیگر در ذهنم بود تصویر مردی بود که به غیر از خشونت هیچی در وجودش نبود، نه احساس، نه وجدان، نه پذیرش قانون و... لاابالی گری و بیکاری چیزی بود که فقط در درونش بود. هیچ وقت به خاطر رفتارهاش نمی تونست شغلی پیدا کنه. چندین بار، پدرم براش کار جور کرده بود ولی به یکی دو هفته نمی رسید که دوباره از کار، بیکار می شد و به خاطر درگیری با بقیه کارگرا، از کار اخراج می شد.
من که دلم خوش بود با یک مرد با غیرت و قوی ازدواج کردم، هر روز با دیدن رفتارهاش نسبت به زندگی ای که داشتم سرد می شدم و اون با زبون چرب و نرمی که داشت من رو دوباره نسبت به زندگی و موندن متقاعد می کرد. این ده سال، با همه زجر و آسیب های جسمی و روانی ای که از دستش دیدم، فقط تحمل کردم.
هیچ وقت یادم نمیاد که به خاطر رفتارهاش، احساس گناه و عذاب کنه.
این خلاصه ای بود از زندگی ده ساله من با مهرداد که قرار بود فردا تموم بشه. فردا قبل از طلوع آفتاب، پرونده این زندگی بسته میشه. من می مونمو و دو پسرم و آثار جسمی و روانی ای که در این ده سال، مهرداد بر جان و روح من به یادگار گذاشته.
اما امروز دیگر همه چیز تموم شده بود. قاضی پرونده مهرداد، حکم به اعدامش داده بود. آره! تو یه درگیری مهرداد با چاقو یک نفر رو از پا درآورده بود و فرار کرده بود سمت مرز و پلیس اونجا دستگیرش کرده بود.
دیگه خسته بودم، از همه چیز. از خودم، از انتخابم، از کارهای اون. شروع همه این کارها و شرارت هاش تازه نبود. از اول زندگی هیچ چیزی را مراعات نمی کرد. من که از رفتارهای مشتی بازی اون خوشم میومد و منو یاد فیلم های لات و لوت ها و مرامشون می انداخت، یک توهم بی جایی بود. هیچ کار خلاف قانونی رو نمی تونم تو ذهنم بیارم که مهرداد انجام نداده بود.
یه روز وقتی از دوران بچگیش برای علی پسر کوچکم می گفت، تمام وجودم رو ترس فراگرفت. یه دفعه به خودم اومدم دیدم که داره از زدن هم کلاسی هاش، فرار از مدرسه و خط خطی کردن ماشین آقا معلمشون برای علی می گه و اون هم با ذوق و شوق که انگاری این کارها، کارهای خوبیه، گوش می داد.
تنها تصویری که از مهرداد دیگر در ذهنم بود تصویر مردی بود که به غیر از خشونت هیچی در وجودش نبود، نه احساس، نه وجدان، نه پذیرش قانون و... لاابالی گری و بیکاری چیزی بود که فقط در درونش بود. هیچ وقت به خاطر رفتارهاش نمی تونست شغلی پیدا کنه. چندین بار، پدرم براش کار جور کرده بود ولی به یکی دو هفته نمی رسید که دوباره از کار، بیکار می شد و به خاطر درگیری با بقیه کارگرا، از کار اخراج می شد.
من که دلم خوش بود با یک مرد با غیرت و قوی ازدواج کردم، هر روز با دیدن رفتارهاش نسبت به زندگی ای که داشتم سرد می شدم و اون با زبون چرب و نرمی که داشت من رو دوباره نسبت به زندگی و موندن متقاعد می کرد. این ده سال، با همه زجر و آسیب های جسمی و روانی ای که از دستش دیدم، فقط تحمل کردم.
هیچ وقت یادم نمیاد که به خاطر رفتارهاش، احساس گناه و عذاب کنه.
این خلاصه ای بود از زندگی ده ساله من با مهرداد که قرار بود فردا تموم بشه. فردا قبل از طلوع آفتاب، پرونده این زندگی بسته میشه. من می مونمو و دو پسرم و آثار جسمی و روانی ای که در این ده سال، مهرداد بر جان و روح من به یادگار گذاشته.
آدم های با اختلال شخصیت ضداجتماعی چه تعدادند؟
میزان شیوع آن در فرهنگ های مختلف، 2/0% تا 3/3 % می باشد. بالاترین شیوع اختلال شخصیت ضداجتماعی (بالاتر از 70% ) در بین شدیدترین موارد از مردان دچار اختلال مصرف الکل و در درمانگاه های سوءمصرف مواد، زندان ها، یا سایر مراجع قضایی دیده شده است. گفتن این سخن نیاز است که شیوع اختلال شخصیت ضداجتماعی در افراد آسیب دیده از عوامل نامطلوب اجتماعی- اقتصادی همچون فقر یا اجتماعی-فرهنگی مانند مهاجرت بالاتر گزارش شده است.[1]
تعریف اختلال شخصیت ضداجتماعی
اختلال شخصیت ضداجتماعی (ASPD)[2] اولین اختلال، از دسته دوم اختلالات شخصیت است. این دسته بسیار نمایشی و دارای مشکلات هیجانی هستند. اختلال شخصیت ضداجتماعی، با اختلالات شخصیت نمایشی، خودشیفته و مرزی هم گروه می باشد.
مبتلایان به اختلالات شخصیت ضداجتماعی که گاه از آن به روان آزاری (سایکوپاتی)[3] یا جامعه ستیز (سوسیوپات)[4] نیز نام برده می شود، احساس گناه و عذاب وجدان نمی کنند. این افراد به شدت قانون شکن، بهره کش، تن آسا، بی مسئولیت و زورگو هستند. زندگی این دست از افراد با جرم و خشونت و آسیب به دیگران آمیخته شده است.[5]
در بررسی های صورت گرفته، تعداد مردان مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی، بیشتر از زنان بوده است که نشان از این دارد که مردان به خاطر داشتن روحیه خشونت گرا، استعداد بیشتری برای مبتلا شدن به این اختلال دارند.
این افراد به راحتی حق دیگران را ضایع می کنند، چرا که برای دیگران حقی را قائل نیستند و رفتار خودمحورانه ایشان باعث شده است، خود را تنها صاحب حق بدانند. قانون، چیزی است که برای این افراد در حد یک شوخی تنزل یافته است و چیزی به نام قانون که بخواهد آنها را در رفتار محدود کند، معنایی ندارد.
کاری که بیشتر از این افراد سر می زند، تخریب اموال، ایجاد مزاحمت برای دیگران، دزدی، یا دنبال کردن مشاغل غیرقانونی است.[6] آنها برای اینکه به راحتی دیگران را در دام خود اسیر کنند، به دروغ و لفاظی های بسیاری متوسل می شوند تا بتوانند فرد به دام افتاده و یا آسیب دیده را متقاعد و راضی نگه دارند. آنها به راحتی دروغ می گویند، برای خود اسامی و القاب دروغین می سازند و به راحتی از دیگران کلاه برداری می کنند.[7]
برخی روان شناسان بالینی دو صفت عمده را در اختلال شخصیت ضداجتماعی بیان کرده اند:
مبتلایان به اختلالات شخصیت ضداجتماعی که گاه از آن به روان آزاری (سایکوپاتی)[3] یا جامعه ستیز (سوسیوپات)[4] نیز نام برده می شود، احساس گناه و عذاب وجدان نمی کنند. این افراد به شدت قانون شکن، بهره کش، تن آسا، بی مسئولیت و زورگو هستند. زندگی این دست از افراد با جرم و خشونت و آسیب به دیگران آمیخته شده است.[5]
در بررسی های صورت گرفته، تعداد مردان مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی، بیشتر از زنان بوده است که نشان از این دارد که مردان به خاطر داشتن روحیه خشونت گرا، استعداد بیشتری برای مبتلا شدن به این اختلال دارند.
این افراد به راحتی حق دیگران را ضایع می کنند، چرا که برای دیگران حقی را قائل نیستند و رفتار خودمحورانه ایشان باعث شده است، خود را تنها صاحب حق بدانند. قانون، چیزی است که برای این افراد در حد یک شوخی تنزل یافته است و چیزی به نام قانون که بخواهد آنها را در رفتار محدود کند، معنایی ندارد.
کاری که بیشتر از این افراد سر می زند، تخریب اموال، ایجاد مزاحمت برای دیگران، دزدی، یا دنبال کردن مشاغل غیرقانونی است.[6] آنها برای اینکه به راحتی دیگران را در دام خود اسیر کنند، به دروغ و لفاظی های بسیاری متوسل می شوند تا بتوانند فرد به دام افتاده و یا آسیب دیده را متقاعد و راضی نگه دارند. آنها به راحتی دروغ می گویند، برای خود اسامی و القاب دروغین می سازند و به راحتی از دیگران کلاه برداری می کنند.[7]
برخی روان شناسان بالینی دو صفت عمده را در اختلال شخصیت ضداجتماعی بیان کرده اند:
- بی تفاوتی، بی احساسی و خودخواهی: افراد مبتلا از کارهای خود احساس پشیمانی نمی کنند و نمی توانند با دیگران همدلی کنند.
- سبک زندگی: این افراد به دلیل آنکه بر روی کارهای خود، فکر نمی کنند، اعمال ایشان یک حالت تکانشی و پرخاشگرانه ای دارد.[8]
در لغت نامه ذهن افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی، کلماتی با عنوان ترس، وجدان، احساسات دیگران، احترام به دیگران، احترام به قانون، تعهد به شغل و ... وجود ندارد.
ادامه دارد...
ادامه دارد...
پی نوشت:
[1] . انجمن روان شناسی آمریکا، راهنمایی تشخیصی و آماری اختلال های روانی، مترجمان: فرزین رضاعی و دیگران، تهران: نشر ارجمند، پنجم، 1395، ص 699.
[2] .Antisocial Personality Disorder
[3] . Psychopathy
[4] . Sociopathic
[5] .جان دابلیو سانتراک، زمینه های روان شناسی سانتراک، مترجم: مهرداد فیروزبخت، تهران: نشر رسا، سوم، 1388، ج 2، ص 223.
[6] . انجمن روانشناسی آمریکا، پیشین، ص 698.
[7] . همان، ص 698.
[8] .مهدی گنجی، آسیب شناسی روانی بر اساس DSM-5، تهران: نشر ساوالان، سوم، 1396، ج 2، ص 312-313.