يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

احمد قوام

احمد قوام
معروف به «قوام‏السلطنه»، در 1252 ش در تهران متولد شد. پدرش میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه از رجال دوره‏ى ناصرى و جدش قوام‏الدوله وزیر دفتر استیفا بود. مادرش طاووس‏خانم دختر میرزا محمدخان مجدالملك سینكى صاحب رساله مجدیه و پدر میرزا على‏خان امین‏الدوله است. قوام تحصیلات مقدماتى را به اتفاق برادرش حسن وثوق نزد معلمین خصوصى فراگرفت، سپس در زمینه‏ى ادبیات فارسى و صرف و نحو عربى، عروض و قافیه و معانى بیان و ریاضیات قدیم ادامه‏ى تحصیل داد و مدتى نیز در مدرسه‏ى مروى به آموزش فلسفه و حكمت اشتغال ورزید. تلاش او در حسن‏خط موجب شد كه در عداد خطاطان درجه‏ى اول روز قرار بگیرد. قوام وقتى به سن رشد رسید، معتمدالسلطنه شمه‏اى از تحصیلات او و نمونه‏اى از خط او را نزد ناصرالدین شاه برد و براى فرزند خود تقاضاى شغل و لقب نمود. شاه وقتى از حسن خط و شیوه‏ى نگارش این جوان واقف شد، او را جزء پیشخدمتان مخصوص قرار داد و ملقب به عنوان دبیر حضور كرد. در سال 1314 ه.ق میرزا على‏خان امین‏الدوله دائى او با پیشكارى ولیعهد به آذربایجان رفت و میرزا احمد دبیرحضور را نیز به عنوان منشى و رئیس دفتر مخصوص با خود به این ماموریت برد. چند ماهى پس از این ماموریت، امین‏الدوله به تهران احضار شد و به جاى میرزا على‏اصغرخان امین‏السلطان به صدارت رسید و قوام را منشى و رئیس دفتر خود نمود. عبدالله مستوفى در تاریخ قاجار درباره‏ى این سمت دبیرحضور چنین مى‏نویسد: «منشى‏گرى صدراعظم در این ایام هم مثل سابق زیبائى خط و انشاء و امانت و صحت و پشتكار و هوش و فراستى لازم داشت كه در همه یافت نمى‏شد زیرا هنوز هم نوشتن نامه به طور مرتجل و بدون پیش‏نویس و قلم‏خوردگى از لوازم كار به شمار مى‏آمد. عهده كردن این كار زیردست نویسنده دقیق و صاحب خطى مانند امین‏الدوله كار هر بافنده و حلاج نبوده و آقاى دبیرحضور تمام مزایاى شغل را از زیبائى خط و انشاء مرتجل و امانت و پشتكار حائز بود». میرزا احمدخان دبیر حضور مادام كه امین‏الدوله صدراعظم بود، در آن سمت حساس قرار داشت. پس از كناره‏گیرى امین‏الدوله، راه اروپا را پیش گرفت و متناوبا قریب 3 سال در اروپا به تكمیل تحصیلات و آموزش زبانهاى خارجى اشتغال ورزید. در 1322 ه.ق عین‏الدوله صدراعظم شد، دبیرحضور را به تهران فراخواند و به او مقام و عنوان وزیر رسائل داد. این سمت در آن ایام در حقیقت معاونت اجرائى و ادارى نخست‏وزیر بود. در سفر سوم مظفرالدین شاه به اروپا در زمره‏ى همراهان قرار گرفت. پس از بازگشت به تهران، با دریافت لقب وزیرحضور، رئیس دفتر مخصوص مظفرالدین شاه شد. او در این سمت توانست اعتماد شاه را نسبت به خود جلب كند. قوام در اثر توقف طولانى در اروپا و مطالعه در نوع حكومتها به حكومت قانون و مشروطیت بستگى داشت و از این رو از سنگر دفتر مخصوص، شاه را تشویق به اعطاى مشروطیت مى‏نمود. اقدامات قوام و اعلم‏الدوله ثقفى پزشك مخصوص در این باره قابل تقدیس است. قوام فرمان مشروطیت را به خط زیباى خود نوشت و آن را براى امضاء نزد مظفرالدین شاه برد و در اثر اصرار سرانجام فرمان را به توشیح رسانید. قوام در 1324 پس از فوت نریمان‏خان قوام‏السلطنه وزیرمختار ایران در اتریش با اهداء 25 هزار اشرفى براى خود از شاه لقب قوام‏السلطنه گرفت. قوام از تاریخ صدور فرمان مشروطیت تا فتح تهران، كار دولتى نداشت و گاهى به عنوان میانجى بین مشروطه‏خواهان و مستبدین مى‏شد و یا بعضى تندروى‏ها را تعدیل مى‏كرد. پس از خلع محمدعلى میرزا و اداره‏ى كشور وسیله‏ى سپهسالار و سردار اسعد از طرف سردار اسعد به معاونت وزارت داخله منصوب شد. ظاهرا مقام وزارت با سردار بود ولى او عملا هیچگونه مداخله‏اى در كارها نداشت. قوام سازمانى بر اساس كشورهاى اروپائى براى وزارت داخله پى‏ریزى كرد و مسئولیتها را مشخص نمود و براى احراز مشاغل ضوابطى تعیین نمود. در مرداد 1289 در كابینه‏ى اول مستوفى‏الممالك، وزارت جنگ را احراز كرد. قوام‏السلطنه در این سمت توانست لایحه‏ى خلع سلاح مجاهدین را از تصویب مجلس بگذراند. همچنین از خودسرى‏هاى بختیارى‏ها و تروریست‏ها جلوگیرى كند. ستارخان و فدائیان او كه مسلح و غالبا موجب بروز حوادث ناگوارى در شهر مى‏شدند، خلع سلاح شدند. در زدوخوردى كه بین قواى دولتى و فدائیان ستارخان در پارك اتابك به وقوع پیوست، ستارخان گلوله خورد. قوام در همین سمت قیمتى براى سلاح مردم تعیین كرد و با قیمتى مناسب آنها را خرید و تحویل انبار مهمات وزارت جنگ داد. در 1290 ش در كابینه‏ى دوم محمدولى‏خان سپهدار تنكابنى به وزارت عدلیه منصوب شد و در مرداد همان سال در هیئت دولت صمصام‏السلطنه بختیارى به وزارت داخله رسید و در هر سه ترمیم كابینه در وزارت داخله باقى ماند. در 1291 در كابینه‏ى محمدعلى‏خان علاءالسلطنه وزارت مالیه را عهده‏دار گردید. در 1296 در نخست‏وزیرى دوم علاءالسلطنه وزیر داخله شد. در كابینه‏ى سلطان عبدالمجید میرزا عین‏الدوله همچنان مقام وزارت داخله را حفظ كرد. در 1296 قوام‏السلطنه به جاى كامران میرزا قاجار به ایالت خراسان منصوب شد. پس از ورود به مشهد، خود را فرمانرواى كل ایالت خراسان و سیستان خواند. در این ماموریت، قوام‏السلطنه اقدامات چشمگیرى براى ایجاد امنیت از طریق تقویت ژاندارمرى و شهربانى به عمل آورد و اعتباراتى از مركز براى تهیه‏ى تفنگ و مهمات دیگر تحصیل نمود. یاغیان و طاغیان را سر جاى خود نشاند و به این استان پهناور امنیت نسبى بخشید. در همین ایام موجبات انتقال كلنل محمدتقى‏خان پسیان را براى ریاست ژاندارمرى خراسان فراهم نمود و ساز و برگى مناسب و در خور یك واحد نظامى قومى براى او تدارك دید و از هر جهت كلنل را مورد تایید و تشویق قرار داد. قوام‏السلطنه تا پایان 1299 در استان خراسان مستقر بود. بعد از كودتاى 1299و نخست‏وزیرى سید ضیاءالدین طباطبائى و صدور ابلاغ اعلامیه‏هاى تازه نخست‏وزیر از مركز توضیح بیشترى خواست ولى سید ضیاء كه از او بیم داشت، دستور توقیف او را به كلنل محمدتقى‏خان پسیان داد روز سیزده نوروز 1300 هنگامى كه قوام با كالسكه‏ى مخصوص خود از باغ ملك‏آباد عازم شهر بود، در مقابل ژاندارمرى توسط ماژور اسمعیل‏خان بهادر معاون كلنل دستگیر و زندانى شد و كلنل عهدشكنى خود را نسبت به ولى نعمت خود كه سوگند وفادارى به او خورده بود شكست. كلنل پس از دستگیرى قوام، اموالش را مصادره كرد و او را تحت‏الحفظ با گارى پستى به تهران فرستاد و تحویل زندان قصر داد. در خردادماه 1300 سید ضیاءالدین از ریاست دولت معزول و به اروپا تبعید شد و شهاب‏الدوله شمس ملك‏آراء رئیس تشریفات سلطان احمدشاه فرمان نخست‏وزیرى قوام‏السلطنه را در زندان قصر به او ابلاغ كرد. قوام در چهاردهم خرداد رئیس‏الوزراء شد. در همین كابینه براى جلوگیرى از تندروهاى سردارسپه، مصدق‏السلطنه را به وزارت مالیه معرفى كرد و از مجلس براى او اختیارات گرفت و در تمام مدت نخست‏وزیرى، وزارت داخله را خود متصدى گردید. قوام پس از نه ماه زمامدارى و یك سلسله اقدامات بنیادى، در بهمن‏ماه همان سال جاى خود را به مشیرالدوله داد ولى مشیرالدوله بیش از چهار ماه نتوانست دولت را اداره كند و كنار رفت و مجلس بار دیگر قوام‏السلطنه را به ریاست‏الوزرائى برگزید. قوام در این دوره از نخست‏وزیرى مورد تایید مدرس و اصلاح‏طلبان بود. در این دوره، قوام لایحه‏ى تشكیل بانك ملى و استخدام مستشاران آمریكائى را براى امور مالى تقدیم مجلس كرد. نخست‏وزیرى دوم قوام‏السلطنه، حدود هشت ماه طول كشید و مستوفى جانشین او شد. قوام در 1302 ظاهرا به جرم توطئه‏اى علیه وزیر جنگ تحت تعقیب قرار گرفت و مدتى توقیف بود تا در اثر وساطت عده‏اى از زندان آزاد و رهسپار اروپا گردید و سالها به صورت انزوا و تبعید در اروپا به سر مى‏برد تا اینكه در اثر وساطت وثوق‏الدوله و ذكاءالملك فروغى به تهران آمد و دور از كارهاى سیاسى در لاهیجان به كشاورزى مشغول شد. بعد از شهریور 1320 بار دیگر قوام وارد صحنه‏ى سیاست شد و خود را كاندیداى نخست‏وزیرى كرد. فروغى براى رهائى از تحریكات قوام، او را به عضویت كابینه دعوت نمود ولى قوام نپذیرفت و همچنان در كمین نخست‏وزیرى نشست. قوام، محمدرضا پهلوى را جز یك بار در دوران خردسالى ندیده بود. در 1301 كه قوام‏السلطنه نخست‏وزیر و سردارسپه وزیر جنگ بود، رضاخان از رئیس‏الوزراء و وزیران براى صرف ناهار در منزل ییلاقى خود كه بعدها سعدآباد نامیده شد، دعوتى به عمل مى‏آورد. در آن روز سردارسپه فرزند سه‏ساله‏ى خود را نزد قوام‏السلطنه مى‏برد و قوام نیز بر حسب رویه رجال و متعینین، كودك را در آغوش گرفته مشتى اشرفى طلا در جیب او مى‏ریزد. دیگر از آن تاریخ به بعد، شاه جدید را ندیده بود. توسط شكوه‏الملك پسرعموى خود تقاضاى ملاقات مى‏كند. شاه او را مى‏پذیرد و قوام وقتى وارد اتاق شاه مى‏شود، بدون رعایت تشریفات مى‏گوید آه چقدر بزرگ شده‏اى. شاه از این جمله كه جنبه‏ى تحقیر در آن نهفته بود، از قوام نفرت پیدا مى‏كند و همیشه انزجار خود را ابراز مى‏كرد. در این ملاقات، شاه از قوام خواهش مى‏كند كابینه را تقویت كند. قوام با صدور اعلامیه‏اى شایعه‏ى نخست‏وزیرى خود را تكذیب مى‏نماید. در مرداد 1321 مجلس سیزدهم به نخست‏وزیرى قوام راى اعتماد مى‏دهد و شاه ناچار فرمان نخست‏وزیرى او را صادر مى‏كند. اشغال ایران از طرف متفقین قحطى و كمبود مواد غذائى، تورم شدید اقتصادى و بیكارى، دولت قوام را با مشكلات بزرگى روبرو ساخت. با وجودى كه از تنى چند از رجال صدر مشروطیت در كابینه‏ى خود دعوت كرد، مع‏الوصف نتوانست به اوضاع كشور سر و صورتى بدهد. در 17 آذر همان سال مردم شورش كردند، به داخل مجلس ریختند، عده‏اى از نمایندگان را مجروح ساختند، دكاكین به غارت رفت، ساختمانها به آتش كشیده شد و حتى خانه‏ى قوام‏السلطنه را آتش زدند و حكومت نظامى تمام مطبوعات را منحل كرد و مدیران آنها را به زندان انداخت، فقط نشریه‏اى به نام اخبار روز از طرف دولت منتشر مى‏شد كه حاوى اخبار جارى روز بود. قوام در محیط اختناق و خفقانى كه به وجود آورده بود، نتوانست ادامه حكومت دهد، ناچار از كار كنار گرفت و مجددا صندلى صدارت را به سهیلى داد. مجلس چهاردهم در روزهاى آخر عمر خود به فكر تعیین نخست‏وزیر مقتدرى افتاد كه بتواند بر مشكلات فائق آید. ماجراى آذربایجان و خراسان و فارس و اصفهان هر كدام در نوع خود مشكل بزرگى بودند. اوضاع درهم‏ریخته‏ى كردستان و تهدید قاضى محمد به استقلال، خود داستانى مفصل بود. در آن ایام موتمن‏الملك ذخیره‏ى سیاسى كشور و قوام‏السلطنه رجل استخواندار، كاندیداى نخست‏وزیرى بودند. پس از اخذ راى، آراء آنها برابرى مى‏كرد و هر كدام پنجاه راى موافق داشتند. سید محمدصادق طباطبائى رئیس مجلس، در راى شركت كرد و به نفع قوام راى خود را در گلدان انداخت و بدین ترتیب با یك راى اضافى، قوام بر رقیب خود موتمن‏الملك فائق آمد و زمام امور را در دست گرفت. قوام، دو تن از نخست‏وزیران سابق یعنى سهام‏السلطان بیات و دكتر احمد متین‏دفترى را به كابینه برد ولى مجلس مخصوصا فراكسیون حزب توده، با عضویت متین دفترى به شدت مخالفت كردند و قوام ناچار از او صرفنظر كرد و دولت و كشور را به دست سهام‏السلطان بیات سپرد و خود با هیئتى از كارشناسان سیاسى و اقتصادى و مطبوعاتى عازم مسكو شد تا قضیه‏ى آذربایجان را حل كند. قریب ده روز در مسكو به سر برد. در نخستین روزهاى اقامت خود به هیچ وجه توفیقى در كار به دست نیاورد، حتى مقامات رسمى شوروى از مذاكره با او خوددارى كردند. قوام در مسكو تصمیم به استعفا گرفت كه از همانجا به اروپا برود ولى همكاران او را به مقاومت بیشترى ترغیب كردند و مراتب را تلگرافى از موتمن‏الملك مشورت نمودند. موتمن‏الملك پاسخ داد قدرى تامل كنید. قوام چند روز توقف خود را در مسكو ادامه داد تا اینكه استالین آمادگى خود را براى مذاكره با قوام اعلام نمود و قرار شد قوام به دیدار استالین برود. قوام این ملاقات را نپذیرفت و پیغام فرستاد كه او در راس هیئتى به مسكو آمده و اگر ملاقاتى مى‏شود بایستى كلیه اعضاء هیئت او حضور داشته باشند. استالین ناگزیر پیشنهاد قوام را پذیرفت و روز بعد قوام‏السلطنه و هیئت او وارد اتاق كار استالین شدند. قوام در صندلى مقابل میز استالین قرار گرفت و بقیه‏ى اعضاء در روى مبلهاى سالن نشستند. در این موقع استالین سیگارى از روى میز برداشته و پس از روشن كردن سیگار، مشغول كشیدن سیگار مى‏شود بدون اینكه به قوام سیگار تعارف كند. قوام بلافاصله از جعبه سیگار خود سیگارى بر لب مى‏نهد و ظاهرا به دنبال فندك در جیبهاى خود مى‏گردد. استالین فندك خود را روشن كرده سیگار قوام را آتش مى‏زند. مذاكرات قوام و استالین رضایت‏بخش بود و قوام با وعده‏ى واگذارى نفت شمال به روسها در صورت تصویب مجلس شوراى ملى، موضوع تخلیه‏ى ایران و خودمختارى آذربایجان را با رهبر شوروى توافق مى‏كند. او پس از مراجعه از شوروى چندى بعد كابینه‏ى خود را ترمیم كرده و سه تن از اعضاء حزب توده را داخل كابینه نمود و حزبى به نام دموكرات ایران تاسیس كرد. شاه را موظف كرد در حدود قانون اساسى سلطنت كند و در امر حكومت مداخله ننماید. حتى قسمتى از اختیارات قانونى شاه را محدود نمود مثلا در فرامینى كه شاه صادر مى‏كرد، همیشه نوشته مى‏شد پیشنهاد نخست‏وزیر، قوام دستور داد تمام فرامین دربار را تعویض نمایند و به جاى پیشنهاد «تصویب و موافقت قوام‏السلطنه» را افزود. به هیچ‏وجه به توصیه‏هاى شاه و خاندان پهلوى ترتیب اثر نمى‏داد، در مجالس رسمى و بازدیدها گاهى دیرتر از شاه حضور مى‏یافت و زمانى جلوتر از او حركت مى‏كرد. پس از حل مسئله‏ى آذربایجان و فارس و كردستان، شاه خدمات او را صادقانه ستود و به او عنوان و لقب جناب اشرف كه قبلا از طرف سلطان احمدشاه هم داده شده بود، اعطاء كرد. قوام قریب بیست‏ماه بلامنازع حكومت كرد تا سرانجام در اثر فشار افكار عمومى انتخابات دوره‏ى پانزدهم را با دخالت كامل حزب دموكرات ایران انجام داد و ظاهرا تمام سرسپردگان خود را به مجلس فرستاد و در آن مجلس فراكسیونى به نام دموكرات ایران با اكثریت قاطع تشكیل شد. لیدر فراكسیون ملك‏الشعراى بهار بود. شاه پس از حل قضیه‏ى آذربایجان از محبوبیتى كه براى او در بین عامه فراهم شده بود، رشك مى‏برد و مى‏خواست اعاده‏ى امنیت در كشور و سایر اصلاحات توسط او انجام گیرد، لذا در مقام مبارزه‏ى پنهانى با قوام برآمد. ابتدا وزراى نظامى را تحریك كرد كه با قوام سرشاخ شوند. قوام هر دو آنها را كه سپهبد احمدى و سرلشكر آق‏اولى بودند، از كابینه خارج ساخت. بعد عده‏اى از وزراء را پنهانى تحریك كرد و آنها به حالت اجتماع استعفا دادند و قوام ضرورتى براى راى اعتماد نمى‏دید، مع‏الوصف به اتفاق تنها وزیر كابینه سیدجلال‏الدین تهرانى كه مستعفى نشده بود، به مجلس رفت و نطق مفصلى ایراد كرد و تقاضاى راى اعتماد نمود. سردار فاخر كه چشم به مقام قوام دوخته بود و با شاه سر و سرى داشت، موجبات سقوط قوام را فراهم نمود و مآلا اكثریت به او راى عدم اعتماد دادند و نخست‏وزیرى او در آذر 1326 ساقط شد. پس از چند روز راه اروپا را پیش گرفت. از آن همه افراد حزب و دوستان و آشنایان، تنها یك نفر در فرودگاه او را بدرقه كرد، آن هم سید جلال‏الدین تهرانى بود. شاه پس از سقوط قوام ساكت ننشست و به وسیله‏ى ایادى خود مشغول پرونده‏سازى شد تا خدمات قوام را از ذهن مردم خارج كند و خود را قهرمانى ملى قلمداد نماید. اعلام جرمهاى متعدد در مجلس و دادگسترى به جریان افتاد ولى چون هیچ كدام محتوا نداشت، به جائى نرسید. قوام مدتها در اروپا باقى ماند تا اینكه شاه تصمیم گرفت به قانون اساسى شبیخون بزند و چند اصل آن را به نفع خود تغییر داده، اختیار انحلال مجلسین را براى خود بگیرد، لذا دستور مجلس موسسان صادر شد. قوام‏السلطنه از اروپا عریضه‏ى سرگشاده‏اى براى شاه نوشت و مدلل ساخت كه تغییر قانون اساسى نه به مصلحت شاه و نه ملت است، این خونبهاى پدران را نباید ملعبه نمود و راهى براى تغییر آن باز كرد. شاه از نامه‏ى قوام برآشفت، جوابیه‏اى تهیه و به امضاى حكیم‏الملك وزیر دربار براى قوام فرستاد و تمام مفاسد كشور را متوجه زمامدارى قوام‏السلطنه ساخت. قوام پس از چندى، پاسخى به نامه‏ى شاه داد. این نامه را فقط روزنامه‏ى داریا به مدیریت حسن ارسنجانى انتشار داد. از نظر ضبط در تاریخ، نامه‏ى قوام عینا در زیر به نظر مى‏رسد. ضمنا شاه عنوان و لقب جناب اشرف را نیز از او سلب نمود. در جواب عریضه‏ى سرگشاده كه چندى قبل به حضور همایونى عرض كرده بودم نامه‏اى به امضاى جناب آقاى حكیم‏الملك به اینجانب رسید كه تاریخ آن 19 فروردین بود و در روزهاى آخرین فروردین كه به دستور طبیب در جنوب فرانسه بودم به اینجانب ابلاغ گردید. در آن موقع به شهادت جمعى از آقایان قریب بیست روز بیمار و بسترى بودم و بعد هم برحسب وقتى كه از جراح متخصص اذن گرفته بودم بایستى روز 27 ماه مه (16 اردیبهشت) براى عمل جراحى به لندن مى‏رفتم این بود كه پس از رفع كسالت براى ویزاى گذرنامه به پاریس آمد و روز 16 اردیبهشت وارد لندن شدم. بدیهى است در جریان عمل جراحى امكان خواندن و نوشتن و فرصت ایراد جواب غیرمقدور بود. اكنون كه از بیمارستان بیرون آمده با حال ضعف و نقاهت تحت‏نظر طبیب و جراح در لندن اقامت دارم و فرصت محدودى براى مطالعه جراید تهران حاصل است با كمال تعجب ضمن شایعات جراید در روزنامه‏ى اطلاعات ملاحظه شد كه اینجانب نامه‏اى به علیاحضرت ملكه مادر به طهران فرستاده و تقاضا كرده‏ام اجازه داده شود به طهران مراجعت نمایم و نیز نوع انتشارات سبب شد كه با حال كسالت اولا شایعات مزبور را تكذیب كنم، زیرا در خود گناه و خطائى نمى‏بینم كه مورد عفو و اغماض ملوكانه واقع شوم و بنابراین هر وقت طبیب اجازه دهد به وطن عزیز خود مراجعت خواهم كرد و ثانیا چنانچه آقاى ابراهیم حكیمى را بى‏جواب مى‏گذاشتم مثل این بود كه مندرجات آن را تصدیق كرده باشم و از مدلول جواب واضح بود كه آنچه را شرح داده‏اند بر حسب ابتكار شخص ایشان نبوده، چه عمرى است با ایشان رفاقت و خصوصیت داشته‏ام و در تمام این مدت كلمه‏اى برخلاف نزاكت و احترام از ایشان نسبت به خود نشنیده‏ام. پس مسلم است كه آنچه را ایشان امضاء نموده‏اند ابلاغ فرمایشات همایونى بوده. بنابراین روى سخن و در عرض جواب به پیشگاه ملوكانه است نه به جناب ابراهیم حكیمى و چون در خاتمه‏ى نامه ابلاغ نموده‏اند كه حسب‏الامر در آتیه از عرض عرایض به حضور همایونى خوددارى شود ناچار جواب تقریرات را به وسیله‏ى رجال خیرخواه و جراید به عرض برسانم تا برخلاف اراده مبارك عمل و اقدامى نكرده باشم. آنچه را در عریضه سرگشاده به عرض رسانده‏ام تنها عقیده فدوى نبوده بلكه نظر علماى اعلام و متفكرین عالیمقام و وطن‏پرستان ایران بوده است كه جز خیر و سعادت مملكت و صلاح شخص شخیص سلطنت نظرى نداشته‏اند و جاى بسى تاسف است كه عرایض خیرخواهانه به جاى حسن قبول تولید ملال و كدورت نموده تا حدى كه قسمت اعظم مشكلات موجود را نتیجه‏ى دوران زمامدارى فدوى دانسته‏اند. اعلیحضرت همایونى اگر اندكى صرف وقت فرموده به تاریخ قرن اخیر ایران مراجعه فرمایند توجه خواهند فرمود كه دوران زمامدارى فدوى از جهانى مشكل‏ترین و هولناكترین ازمنه تاریخ ایران بوده و اگر فدوى به وظیفه‏ى وطن‏پرستى جرات نموده قبول مسئولیت كرده‏ام و مصدر خدمت بوده یا مرتكب خیانت گردیده‏ام تاریخ ایران و بلكه تاریخ دنیا قضاوت آن را كرده و یا خواهد كرد و جاى تعجب و تاسف است كه اعلیحضرت كه حامى و نگهبان مقام و احترام خدمتگزاران كشور هستند به جاى تشویق و تقدیر مى‏فرمایند زندگانى پلید خود را باید در گوشه زندان سپرى نمایم در صورتى كه اگر جسارتى كرده‏ام از این نظر بوده است كه چون مملكت را مشروطه و اعلیحضرت را متجدد و شاهنشاه دموكرات مى‏دانستم لازم دیدم نظریات عموم را در كمال سادگى و صراحت براى خیر مملكت و صلاح شخص اعلیحضرت به عرض برسانم لكن از جوابى كه امر به صدور فرموده‏اند جا دارد تصور شود كه اوضاع امروز با هفتصد سال قبل فرقى نكرده است چنانكه شیخ سعدى گوید «از تلون طبع پادشاهان برحذر باید بود كه وقتى به سلامى برنجد و دیگر وقت به دشنامى خلعت دهند» مى‏فرمایند اگر فدوى فراموش كرده یا تظاهر به فراموشى مى‏نمایم عواقب سوءسیاست و خیانت‏ورزى فدوى به این كیفیت تجلى مى‏نمود كه اگر تفضل خداوند و غیرت ملى افراد آذربایجانى همراهى نمى‏كرد و فداكاریهاى ارتش دلیر این كشور تحت فرماندهى مستقیم اعلى‏حضرت نبود حال نام آذربایجان از تاریخ كشور زدوده شده بود. اگرچه عرض ادب پیش یار بى‏ادبى است زبان خموش ولیكن دهان پر از عربى است پرى نهفته رخ و دیو در كرشمه حسن بسوخت عقل زحیرت كه این چه بلعجبیست هزار عقل و ادب داشتم من اى خواجه كنون كه مست و خرابم صلاح بى‏ادبیست افسوس و هزار افسوس كه نتیجه‏ى جانبازیها و فداكاریهاى فدوى را با كمال بى‏رحمى و بى‏انضباطى تلقى فرموده‏اند پس ناچارم برخلاف مسلك و رویه خود كه هیچ‏وقت دعوى حسن خدمت نكرده‏ام هر خدمتى را وظیفه‏ى ملى و وطن‏پرستى خود دانسته‏ام در این مورد با كمال جسارت و با رقت قلب و سوز دل به عرض برسانم كه به خداى لایزال قسم روزى كه تقدیرنامه اعلى‏حضرت به خط مبارك به افتخار فدوى رسید كه ضمن تحسین و ستایش فرموده بودند سهم مهم اصلاح امور آذربایجان به وسیله‏ى فدوى انجام یافته است متحیر بودم كه چگونه افتخار ضبط و قبول آن را حائز شوم زیرا غیر از خود براى احدى در انجام امور آذربایجان سهم و حقى قائل نبودم و فقط نتیجه‏ى تدبیر و سیاست این فدوى بود كه به حمدالله مشكل آذربایجان حل شد و اهالى رشید و غیرتمند آذربایجان با سیاست فدوى یارى و همكارى نمودند و بعد كه بحمدالله اعلیحضرت با جاه و جلال تشریف‏فرماى آذربایجان شدند- و برخلاف انتظار اعلیحضرت در بعضى نقاط استفاده‏جوئى و غارتگرى شروع شد- با تلگراف رمز عرض كردم اگر نتیجه‏ى زحمات و اقدامات این است، از این تاریخ فدوى مسئول امور آذربایجان نیستم و اى كاش به جاى این تهمتها و بى‏انصافى‏ها كه بر خود اهالى آذربایجان نیستم و اى كاش به جاى این تهمتها و بى‏انصافى‏ها كه بر خود اهالى آذربایجان معلوم است در آبادى و عمران و رفع خرابى‏ها و خسارتها توجه بیشترى مبذول شده بود كه اهالى رنجیده و فلك‏زده‏ى آنجا به اطراف و اكناف پراكنده نمى‏شدند، مال و حشم خود را براى معاش یومیه به ثمن بخس نمى‏فروختند و امروز بعد از چهار سال آذربایجان به صورت بهتر و آبرومندترى عرض‏اندام مى‏نمود. جناب آقاى ابراهیم حكیمى با اطاعت امر ملوكانه انواع تهمت و افترا را نسبت به این فدایى ملت و مملكت ابلاغ نموده‏اند پس چرا تكمیل و تصریح ننموده‏اند كه تعهدات شوم اینجانب در مسكو چه بود یا اینكه گزارش مسافرت خود را به تفصیل در مجلس شوراى ملى قرائت كردم نقشه‏ى تجزیه‏ى آذربایجان چگونه طرح شده و كى و چه وقت در مجلس شوراى ملى لزوم تغییر قانون اساسى را پیشنهاد كرده‏ام و اگر هم وقتى اشاراتى كرده باشم راجع به تفسیر بعضى از مواد قانون اساسى بوده است نه تغییر آن. آن هم به این نظر بوده است كه حدود مسئولیت وزراء دستخوش پاره‏اى مداخلات غیرقانونى نشود و امور حكومت من جمیع‏الجهات به وسیله‏ى وزراء و تحت نظارت دقیق مجلس اداره شود و اینكه مى‏فرمایند دو نفر از وزراى كابینه را براى تغییر قانون اساسى مامور نموده‏ام برحسب و امر و فرمایش همایونى بوده است كه خواستم به عرض برسانند راهى براى تغییر قانون اساسى پیش‏بینى نشده است. آیا تمام این مقدمات دلیل نمى‏شود كه به ترتیبى كه به همه معلوم است جمعى را به نام مجلس موسسان دعوت نموده قانون اساسى را تغییر دهند یعنى همان قانون اساسى كه اعلیحضرت موقع قبول سلطنت حفظ و صیانت آن را تعهد نموده و سوگند یاد فرموده و كلام‏الله مجید را شاهد و ناظر قرار داده‏اند و مرحوم فروغى رئیس دولت وقت تصریح نموده كه اعلیحضرت همایونى طبق قانون اساسى موجود سلطنت خواهند فرمود و اما اینكه مى‏فرمایند در كابینه‏ى اول خود از مقام سلطنت انحلال مجلس را درخواست نموده‏ام اولا در آن موقع اكثریت مجلس طرفدار فدوى بوده است ثانیا البته در نظر مبارك هست كه یك روز فرمودند فلان نماینده‏ى خارجى عرض كرده است فدوى دعوى انحلال مجلس را كرده‏ام و فرمودند اگر اینطور باشد پس من چه كاره هستم فدوى عرض آن شخص را تكذیب كردم و به عرض رساندم نه اعلى‏حضرت همایونى و نه رئیس دولت هیچكدام حق انحلال مجلس را ندارند و با اصرار تمام استدعا نمودم آن شخص را بخواهند و با حضور فدوى مواجهه نمایند تا صحت و سقم مطلب معلوم شود و با اینكه دو مرتبه عرض خود را تجدید كردم اقدامى نفرمودند و استدعاى فدوى به دفع‏الوقت گذشت. در نامه‏ى مزبور نوشته شده است اصلاح و تكمیل قانون اساسى با توجه به سنت طبیعى یعنى اصل تكامل و ارتقاء صورت گرفته فدوى با هوش و ذكاوت فوق‏العاده اعلیحضرت چگونه قبول كنم كه اعلیحضرت همایونى چنین فرمایشى را فرموده باشند زیرا قانون تكامل و ارتقاء را نمى‏توان بدین طریق تاویل نمود كه حقوقى را كه بیش از چهل سال قبل ملت ایران دارا بوده اكنون كه افكار عموم ملل روشن‏تر و مبانى آزادى در همه جا محكم‏تر و كاملتر شده و براى مردم دنیا در تمام ممالك حقوق بیشترى شناخته شده است حقوق مردم ایران را به عنوان اصل تكامل و ارتقاء یعنى به طور معكوس لغو كرده و قانون اساسى كشور را به نفع قوه مجریه تغییر داد و ملت ایران را از حق مشروع و مسلم خود محروم نمود. امر فرموده‏اند در عریضه سرگشاده حقوق و حدود مقام سلطنت را بى‏پایه و مایه و بى‏ادبانه و جسورانه تلقى نموده و اگر این حقوق تشریفاتى مى‏بود اكنون بنیان نظام كشور از بیخ و بن بركنده شده بود. فدوى آنچه را به عرض رسانده‏ام معمول ممالك مشروطه دنیا و مدلول قانون اساسى ایران بوده است و چنانچه عده‏اى از قضات محترم و عالى‏مقام كشور و متخصصین خارجى را مامور مى‏فرمودند كه عرایض فدوى را با قانون اساسى موجود تطبیق نمایند صحت و سقم عرایض فدوى معلوم مى‏شد و نظرى جز این نداشته‏ام كه اعلیحضرت سالهاى فراوان با كمال محبوبیت بر اریكه‏ى سلطنت برقرار باشند و مقام شامخ سلطنت را آلوده امور حكومت نفرمایند و به معمول سلاطین مشروطه و قانون اساسى ایران از مسئولیت و طرفیت با مردم مصون و محفوظ مانند. مى‏فرمایند ضرورت پاره‏اى اصلاحات از قبیل تمدید مدت مجلس براى جلوگیرى از تشنج انتخاباتى كه هر دو سال گریبانگیر كشور مى‏شود و با افزایش عده نمایندگان مجلس براى تقویت بنیان حكومت ملى به حدى روشن است كه محتاج به توضیح نیست. خاطر مبارك مستحضر است كه در قانون اساسى موجود عده‏ى نمایندگان تا دویست نفر پیش‏بینى شده است و براى تمدید مدت مجلس نیز هر وقت از طرف ملت تقاضاهاى تمدید شد و آزادیخواهان و صلحاى قوم تقاضاى مجلس موسسان نمودند و مجلس موسسان در كمال آزادى و بى‏مداخله مامورین دولت تشكیل یافت راجع به تمدید مجلس نیز تصمیم ملت معلوم خواهد شد. مى‏فرمایند كه در دوره‏ى زمامدارى فدوى حبس و زجر عناصر آزادیخواه به حدى بود كه عده‏اى از آنان در توفیقگاه درگذشتند و پاره‏اى دیگر نزدیك به این خطر گردیده بودند. خوب بود یكى از آنان را كه در توقیفگاه درگذشته بودند معلوم فرموده بودند به علاوه ایام زمامدارى فدوى به حدى با پیشامدهاى هولناك مصادف بود كه ناچار از بعضى از دوستان عزیز و حتى منسوبین خود با كمال احترام در عمارت شهربانى پذیرائى نمودم لیكن بر خاطر مبارك پوشیده نیست كه بعد از فدوى هر امرى كه واقع شد اشخاص محترم و آزادى‏خواه را به حبس و زجر محكوم و در محبس شهربانى زندانى نمودند و روحانى بزرگوارى را مانند آیت‏الله كاشانى كه چندى در قزوین با كمال احترام و آزادى مهمان فدوى بودند و با اینكه خودشان میل به توقف فرمودند، تا زنده‏ام از وجود محترمشان خجل و شرمنده‏ام شبانه به آن طرز فجیع گرفتار و از هیچ نوع بى‏احترامى و اسائه ادب به شخص ایشان و مقام روحانیت فروگذار نكردند و ایشان را بدون هیچ دلیل و مدرك گرفتار و تبعید و در قلعه‏ى فلك‏الافلاك زندانى نمودند و بطرزى شرم‏آور از وطن مالوف اخراج و تبعید كردند و چنین فاجعه‏ى بى‏سابقه‏اى را به جامعه و روحانیت وارد ساختند. فدوى عرض نمى‏كنم این جنایت به امر و دستور اعلیحضرت همایونى واقع شده بلكه یقین دارم خاطر مبارك از وقوع آن مكدر و متاثر است لكن عرض مى‏كنم بعد از اطلاع چرا مجرم و مسبب را تنبیه و تعزیر نفرموده از خدمت اخراج ننموده‏اند. مى‏فرمایند مردم به خوبى واقف هستند چه كسانى در مدت حكومت خود میلیون‏ها اندوخته ذخیره كرده و چه اشخاصى نیز میلیونها در راه رفاه عموم صرف نموده‏اند و در جاى دیگر اشاره به جوازفروشى و رشوه‏خوارى فرموده‏اند. اولا اگر اعلیحضرت در تمام اوقات حكومت فدوى چه قبل از سلطنت اعلیحضرت و چه بعد معلوم فرمودند كه فدوى اهل رشوه و استفاده بوده‏ام یا اندوخته و ذخیره‏اى در بانكهاى داخله یا خارجه دارم تمام دارائى خود را به دولت تقدیم مى‏كنم. ثانیا راجع به موضوع جواز چنانكه مكرر به عرض رسانده‏ام در محافل عمومى اظهار داشته و در مجلس شوراى ملى به دفعات تصریح كرده‏ام فدوى چیزى از كسى نخواسته‏ام مقدارى برنج و غیره اضافه بر احتیاجات كشور بود كه اگر خارج نمى‏شد مى‏پوسید و ضرر آن به رعیت و ملاك مى‏رسید و از طرفى براى آسایش مردم و رفع نگرانى‏ها حزب دموكرات ایران تشكیل شده بود و لازم بود با عجله و شتاب پیشرفت كند این بود كه خود مردم براى سرعت جریان و پیشرفت حزب دموكرات ایران و هم براى صرفه دولت و صرفه رعیت و ملاك و پیشرفت امور آذربایجان براى مقدارى برنج و جو با تصویب هیئت وزراء اجازه‏ى صدور گرفته و ارز آن را به دولت پرداختند و هدایائى نیز به حزب دموكرات ایران دادند و اینكه مى‏فرمایند چه اشخاصى میلیون‏ها در راه رفاه عمومى صرف نموده‏اند این قسمت را هم مردم خوب مى‏دانند كه این میلیونها را خود دارا بوده‏اند یا از اموال و املاك مردم فقیر و غنى این مملكت اندوخته و بعد كه خط آن اموال غیرمقدور شد مقدارى از آن را به چه مصارفى رسانده‏اند. در خاتمه عرض مى‏كنم كه اعلى‏حضرت همایونى البته عرایض مكرر فدوى را فراموش نفرموده‏اند كه فدوى با وضع حاضر داوطلب هیچ نوع منصب و مقامى نبوده‏ام و آنچه را با كمال وضوح و خلوص به عرض رسانده‏ام در راه خیر مملكت و صلاح شخص اعلیحضرت بوده و باز هم عرض مى‏كنم كه دوام و بقاى سلطنت، و موفقیت، در حفظ و حراست حقوق ملت و احترام به افكار عامه است و در این موقع انتظار عموم از پیشگاه مبارك این است كه حقوق ملت طبق قانون اساسى موجود محفوظ بماند و امور كشور به مبعوثین ملت و وزراى مسئول واگذار شود و دولتها مانند همیشه با راى تمایل مجلس انتخاب شوند و اعلیحضرت همایونى طبق روح قانون اساسى سلطنت فرمایند و آنچه برخلاف این منظور در بیست سال سلطنت شاهنشاه فقید معمول بوده از جزئى و كلى منسوح و متروك گردد و از آنچه را هم خلف وعده و نقض عهد است اجتناب شود. بدیهى است با پیروى مراتب فوق عموم افراد ملت را به وفادارى و فداكارى تشویق و ترغیب فرموده و قلوب مردم را به مهر و محبت وجود مبارك تسخیر خواهند فرمود برعكس چنانچه حقوق مردم گرفته شود و دلها شكسته و مجروح گردد جز یاس و ناامیدى عمومى كه موجب بغض و عناد و مقدمه مقاومت و طغیان است نتیجه‏اى نمى‏توان انتظار داشت. ما نصیحت به جاى خود كردیم چند وقتى در این بسر بردیم گر نیاید به گوش رغبت كس بر رسولان پیام باشد و بس 25 خرداد از لندن احمد قوام قوام مدتى در اروپا به معالجه پرداخت و در اوایل 1329 به تهران بازگشت و غالبا ملتزم بستر بیمارى بود. در همین سال وثوق‏الدوله برادر او درگذشت. قوام از این حادثه سخت مكدر شد و غالبا وقت خود را در مصاحبت دوستان مى‏گذرانید. در 1331 بین مصدق‏السلطنه و شاه اختلافاتى بروز كرد. مصدق خواهان وزارت جنگ بود ولى شاه از واگذارى آن خوددارى كرد و مصدق از نخست‏وزیر استعفا داد. شاه براى اینكه حریف گردن‏كلفتى در مقابل مصدق بتراشد، سراغ قوام‏السلطنه رفت. در این كار تلاش اشرف پهلوى براى جلب رضایت قوام چشمگیر بود. قوام‏السلطنه جاه‏طلب كه در آن هنگام هشتاد و یك سال از سنش مى‏گذشت، داوطلب نخست‏وزیرى شد و مجلس با اكثریت ضعیفى به او راى اعتماد داد و فرمان با عنوان جناب اشرف براى او صادر شد. به دنبال استعفاى مصدق و روى كار آمدن قوام، مردم به حركت درآمدند. جبهه ملى از یك طرف، آیت‏الله كاشانى و بازار تهران از طرف دیگر مردم را براى یك قیام خونین آماده كردند. مخصوصا اعلامیه‏ى شدیداللحن قوام كه چند بار از رادیو قرائت شد، بیشتر مردم را به حركت درآورد به طورى كه در روز سى تیر 1331 تهران و غالب شهرستانها صحنه‏ى زدوخورد پلیس و مامورین نظامى با مردم بود. در آن روز عده‏ى كثیرى در تهران و شهرستانها كشته و زخمى شدند و ناچار در اثر عقب‏نشینى شاه، قوام از سمت خود استعفا داد و مجددا مصدق با اختیارات نظامى زمام امور كشور را در دست گرفت. شاه در كتاب ماموریت براى وطنم در مورد انتصاب قوام به نخست‏وزیر براى دفاع از خود و رد اعمال خلاف خویش چنین مى‏نویسد: «... من برخلاف نظر باطنى خود احمد قوام را كه در گذشته شاغل مقام نخست‏وزیرى بود به جاى وى به نخست‏وزیر برگزیدم زیرا بزعم عده‏اى قادر بود در برابر دست‏چپى‏ها سخت مقاومت نماید. با روى كار آمدن قوام‏السلطنه حزب توده بلافاصله به طرفداران مصدق پیوستند و دست به تظاهر و آشوب زدند. نظم و قانون مختل گشت و دولت قوام در برابر عناصر اخلالگر و افراطى ناتوان ماند. ضمنا نطقى كه قوام در رادیو كرد و در آن مخالفت خود را با احساسات شدید عامه در مسئله‏ى ملى شدن نفت اظهار نمود، اوضاع را وخیم‏تر ساخت. قوام به علت كبر سن بسیار ناتوان و بیمار شده و غالبا در مذاكرات مهم سیاسى به خواب مى‏رفت هرچند حقیقتا در حل مسائل به اعمال قدرت معتقد بود ولى من وجدانا نمى‏توانستم اجازه‏ى اتخاذ چنین رویه‏اى را به شخص ناتوانى مانند او بدهم، ناچار پس از چهار روز نخست‏وزیرى به صلاحدید من از نخست‏وزیرى استعفا داد». قوام پس از استعفا، مدتى به حالت اختفا مى‏زیست و جانش در خطر بود. مجلس هفدهم لایحه‏ى مصادره‏ى اموال او را تصویب كرد و مامورین دولتى به خانه‏ى او رفته و از اموالش صورت‏بردارى نمودند. قوام بعد از این جریان كاملا تاب و توان خود را از دست داد و غالبا بیمار بود تا اینكه در تیرماه 1334 در سن 82 سالگى درگذشت و در مقبره‏ى خانوادگى در قم مدفون شد. قوام‏السلطنه در سن بیست سالگى با دختر حاجب‏الدوله دولو قاجار ازدواج كرد و تا آخر عمر صاحب فرزندى از او نشد. در 1326 در لاهیجان با دختر یكى از كشاورزان خود عقد ازدواج بست. حاصل این مزاوجت یك پسر به نام حسین بود كه قوام و همسر اصلى‏اش به این كودك علاقه‏ى خاصى داشتند. حسین پس از مرگ پدر، چندى تحت‏نظر دكتر امینى در اروپا تحصیل نمود و با دختر جواد مسعودى ازدواج كرد ولى این ازدواج طولانى نشد و قسمتى از ثروت حسین از بین رفت. او تدریجا به مواد مخدر پناه برد و در استعمال این مواد راه افراط را پیمود تا اینكه در 34 سالگى در اروپا در اثر استعمال مواد مخدر درگذشت. درباره‏ى قوام‏السلطنه سیاستمدار كهنسالى كه قریب 60 سال در صحنه‏ى سیاسى ایران بازیگر ماهرى بود، همه‏گونه سخن رفته است. دشمنان او بیشتر از دوستانش توانسته‏اند درباره‏ى او چیز بنویسند یا حرف بزنند. او مجموعا پنج بار نخست‏وزیر و متجاوز از بیست مرتبه وزیر، یك بار فرمانرواى كل خراسان و یك دوره هم وكیل مجلس بوده است. قوام ذاتا مردى مستبد و قانون‏شكن و جاه‏طلب بود، از جنجال و سروصدا لذت مى‏برد، همیشه دوران صدارت او با هیاهو و سروصدا توام بوده است ولى در عین حال به وطن عشق مى‏ورزید و هرگز خیانتى به زعم خود مرتكب نشد. از تملق لذت مى‏برد، به همین دلیل اطرافیان او را همیشه افرا متملق و چاپلوس تشكیل مى‏دادند. از ریخت‏وپاش دولتى ابائى نداشت. او مردى به تمام معنا دانشمند بود، از ادبیات و فلسفه و عرفان بهره‏ى كافى برده بود، گاهى برحسب تفنن شعر مى‏سرود. اشعار او پرمغز و مشحون از مضامین لطیف ادبى است. البته در سرودن شعر هرگز به پایه و مایه برادرش وثوق‏الدوله نبود. در تحریر واقعا معجزه مى‏كرد. نامه‏هاى او همیشه محكم و مستند و مستدل با كلمات زیباى فارسى و عربى توام بود. معتقدات مذهبى داشت. به اهل علم و روحانیون احترام مى‏گذاشت. درب منزل او به روى همه باز بود. زندگانى او از محل عایدات باغهاى چاى در لاهیجان تامین مى‏گردد. درباره‏ى قوام اظهارنظرهاى متعدد و متضادى شده است كه در اینجا به چند مورد آن اشاره مى‏كنیم. در یادداشتهاى خطى موجود در كتابخانه‏ى مجلس كه ظاهرا تالیف حاج میرزا ابوالحسن علوى است و تاریخ تحریر آن 1336 ه.ق مى‏باشد، درباره‏ى قوام‏السلطنه چنین آمده است: «قوام‏السلطنه (میرزا احمدخان) پسر میرزا ابراهیم‏خان معتمدالسلطنه در ایام جوانى جزء پیشخدمتهاى ناصرالدین شاه و بعد منشى امین‏الدوله میرزا على‏خان در موقعى كه حكومت آذربایجان را داشته بود بعد در موقع صدارت میرزا على‏خان امین‏الدوله در حدود 1315 به منشى حضورى صدراعظم معرفى شد و مدتى گذشت. به مناسبت حسن‏خط و نیكوئى انشاء به منشى حضورى مظفرالدین شاه و از لقب دبیرحضورى كه داشت به وزیرحضورى مفتخر گردید. در دوره مشروطیت پس از فتح تهران (1327) معاون وزیر داخله شد و به واسطه بروز لیاقت زیادى كه در ترتیبات و تاسیسات جدیده به خرج داده به وزارت داخله و وزارت جنگ و وزارت مالیه مدتى مشغول بود و حالیه (1336) در طهران بى‏شغل است. سن او بیش از چهل سال نیست. یكى از رجال قابل ایران است». در كتاب برگزیدگان تالیف امیرمسعود سپهرم درباره‏ى او چنین آمده است: «در نظم و نثر صاحب ذوق و چیره‏دست و جامع كمالات و سیاستمدارى بزرگ بود و خدمات بسیار ارزنده و فراموش نشدنى به ملت ایران و حتى نسلهاى آینده این مملكت انجام داد». (بخش 1) احمد، ملقب به قوام‏السلطنه (و. 1249 ه.ش- ف. تهران 1334 ه.ش) وى در دربار مظفرالدین شاه سمت دبیرى مخصوص و ریاست دفتر را داشت و فرمان مشروطیت به خط او نوشته شده. قوام در دوره‏ى احمد شاه مدتى والى خراسان بود و پس از تشكیل كابینه‏ى سید ضیاء محبوس شد و سپس در زمان شاه مذكور نخست‏وزیر گردید (1301 -1300 ه.ش)، و چون سردارسپه به نخست‏وزیرى رسید، قوام از كار بركنار شد و سپس مجبور به ترك ایران گردید. پس از شهریور 1320 فعالیت‏هاى سیاسى را مجدداً آغاز كرد و مكرر نخست‏وزیر شد (1331 -1326 -1325 -1324 -1321). آخرین بار فقط 4 روز نخست‏وزیر بود و بر اثر حوادث 30 تیر 1331 از كار بركنار شد. وى به بیمارى قلبى درگذشت. (1334 -1252 ش)، خطاط، ادیب و شاعر. ملقب به دبیر حضور، وزیر حضور و قوام السلطنه. وى از رجال نامى عهد مظفرى و عصر مشروطیت است. نخست جزو عمله خلوت و پیشخدمتهاى ناصرالدین شاه بود. در صدارت عین‏الدوله (سلطان عبدالمجید میرزا) منشى بود. پس از آن به تدریج در مقامات دولتى ترقى كرد، چنان كه بارها به وزارت رسید و چندین بار نخست وزیر شد. ژاندارمرى در زمان تصدى او در پست وزارت داخله تشكیل یافت. خروج نیروهاى شوروى از ایران، بعد از جنگ جهانى دوم، و نیز عدم پشتیبانى شوروى از دموكراتهاى آذربایجان، از نتایج اقدامات او دانسته شده است. وى در نظم و نثر صاحب ذوق بود و در خوشنویسى نیز مهارت داشت. فرمان مشروطیت به خط اوست. در تهران درگذشت و در مقبره‏ى خانوادگى خود در قم به خاك سپرده شد. قوام‏السلطنه خط شكسته نستعلیق را استادانه مى‏نوشت و در نستعلیق نیز ماهر بود. از آثار وى: یك مرقع، شامل ده رقعه مناجات حضرت على (ع) كه به شیوه‏ى میرعماد سیفى قزوینى و به قلم دو دانگ و كتابت عالى نوشته شده، با رقم : «... احمد بن معتمدالسلطنه، فى شهر رجب المرجب سنه‏ى 1311»؛ یك مرقع مشتمل بر قصیده‏اى در مدح مظفرالدین شاه، به قلم چهار دانگ خوش، با رقم: «المذنب احمد»؛ دو قطعه نستعلیق سه دانگ خوش، با رقم: «المذنب احمد».[1]


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.