سه‌شنبه، 15 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

علی اکبر قره باغی

علی اکبر قره باغی
مرحوم آیت الله قره باغی در سال 1315 در روستای قره باغ ارومیه به دنیا آمد و تحصیلات اولیه خود را در این روستا آغاز کرد و همزمان در همان روستا در درس طلبگی نیز حاضر شد. آنچه در پی می آید، زندگینامه این مبارز نستوه به قلم خود اوست: این جانب فرزند مرحوم مبرور میر جلیل فرزند سیّد محمد فرزند میرغفّار فرزند میرقاسم فرزند سیّد ابراهیم در سال 1315 شمسى در روستاى قره باغ ارومیّه متولد شدم. این روستا از بزرگ ترین روستاهاى ارومیّه است و جمعیّتى حدود سه هزار نفر را در خود جاى داده است. مردمان این روستا، انسان هایى فعّال و خوش فکر و قریب به اتفاق آنان، معتقد و متدیّن هستند و از نظر وضع معیشتى مردمانى قانع و پایین تر از حدّ متوسّط مى باشند. حدود سه سال داشتم که عدّه زیادى از کُردهاى مسلّح به روستاى ما هجوم آوردند؛ ولى از آن جایى که مردم روستا به وساطت برخى از اکراد دیگر در جریان این هجوم قرار گرفته بودند، اهالى و احشام را در یک قلعه بزرگ ـ که الان هم موجود است ـ جاى داده و خودشان در برج هاى قلعه و سایر موارد دفاعى سنگر گرفتند و حدود 24 ساعت با مهاجمان مبارزه کردند و سرانجام مهاجمان با تعدادى کشته و مجروح ناچار به عقب نشینى شدند. دوران تحصیل از شش سالگى وارد مدرسه ابتدایى روستاى قره باغ شدم. زمانى که به کلاس چهارم آمدم، با آقاى میرزا عبداللّه یعقوبى ـ که اهل علم فعّال منطقه بود و با آموزگاران مدرسه ارتباط نزدیک داشت ـ آشنا شدم. وى وقتى از وضع درسى من اطلاع یافت و آگاه شد که من از سوى معلمان مورد تشویق قرار مى گیرم و از شاگردان ممتاز هستم و حتى به جاى معلم، گاهى در کلاس هاى پایین تر تدریس مى کنم، به من پیشنهاد کرد تا پیش ایشان درس طلبگى بخوانم. من هم باموافقت پدرم هم زمان با تحصیل در مدرسه، به فراگیرى درس هاى علوم دینى پرداختم و کتاب هاى جامع المقدّمات، سیوطى و بخشى از جامى را نزد ایشان(مرحوم میرزا عبداللّه یعقوبى) و بخشى دیگر را نزد مرحوم شیخ حسین فرقانى نجف آبادى فرا گرفتم. براى من در دو رشته(درس مدرسه اى و درس علوم دینى) درس خواندن مشکل نبود؛ زیرا استعداد هم به گونه اى بود که هر چه گفته مى شد و یا مى خواندم، مى فهمیدم و یاد مى گرفتم. روش من در همان ابتدا بدین صورت بود که درس ها را از پیش مطالعه مى کردم و با آمادگى کامل به درس مى رفتم. زمانى که کلاس ششم را تمام کردم، تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم؛ ولى چون در روستاى قره باغ و اطراف آن استاد نبود، لازم بود به حوزه علمیّه تبریز بروم. براى این امر با دو مشکل اساسى روبه رو بودم: یکى مشکل مالى و دیگرى کمى سن و مخالفت مادر و برادرانم. سرانجام با تلاش فراوان توانستم رضایت مادر و برادرانم را جلب نمایم و با تهیّه امکانات اندک و با راهنمایى بعضى منسوبان به تبریز رفتم و انصافاً مسافرت از قره باغ به تبریز در آن زمان ـ به دلیل کمبود وسایل ارتباطى، خاکى بودن جادّه و مشکلات سخت دیگر ـ دشوار بود. پس از ورود به تبریز در مدرسه طالبیّه حجره گرفتم و کتاب هاى معالم الاصول، حاشیه، مغنى و قسمت هایى از مطوّل و شرح لمعه و کمى از قوانین را نزد استادان آن جا خواندم. شایان ذکر است که در همان زمان بنده ضمن تحصیل، سیوطى، جامى، حاشیه و معالم را تدریس مى کردم. در این دو سالى که در تبریز مشغول تحصیل و تدریس بودم از محضر بزرگانى چون: میرزا على اکبر نحوى قره داغى ـ که مردى ادیب بود ـ مرحوم میرزا رضى، شیخ احمد رهبرى و مرحوم سیّد محمد بادکوبه اى، سیّد حسن انگجى، سیّد مهدى انگجى، شیخ حسین شام قازانى، سیّد على مولانا، سیّد ابوالفضل خسروشاهى و برادرانش سیّد احمد و سیّد ابوالفضل بهره بردم. سرانجام بعد از دو سال اقامت در تبریز، براى ادامه تحصیل به حوزه علمیّه قم آمدم و در مدرسه حجّتیّه حجره گرفتم و مشغول درس خواندن شدم. در همان سال بقیّه شرح لمعه و مطوّل را به اتمام رسانده و قسمت زیادى از رسائل و مکاسب را خواندم. و نیز شروع به تدریس معالم و شرح لمعه نمودم. زمانى که فراگیرى رسائل و مکاسب را به پایان بردم، بلافاصله به تدریس آن ها پرداختم و براى رسائل مرحوم شیخ اهمّیّت زیادى قائل بودم؛ زیرا کتابى منظّم و مسائلى اصولى فراوانى دارد و این اهمّیّت به حدّى بود که تقریباً کلّ متن رسائل را حفظ کرده بودم و طلبه هاى رسائل خوان وقتى که اشکال مى پرسیدند و یکى دو جمله از رسائل را مى خواندند، بنده بقیّه مطلب را از حفظ مى خواندم و شرح مى دادم. در 23 سالگى به تدریس کفایه پرداختم خودم کفایه رانزد مرحوم مبرور آقاى شیخ محمد مجاهد تبریزى و مرحوم سیّد محمد باقر طباطبائى بروجردى معروف به سلطانى قدّس سرّهما خواندم و مرحوم مجاهد با این که بر مطالب کفایه (جلد دوم) مسلّط بود، لکن به علّت ضعف بیان خیلى خودش را خسته مى کرد به گونه اى که در پایان درس رگ هاى گردن و صورت او سرخ مى شد؛ ولى مرحوم سلطانى با داشتن ضعف جسمى، چون بیان خوبى داشت خسته به نظر نمى آمد. جلد اوّل کفایه را نزد مرحوم سلطانى خواندم. بعد از اتمام دوره سطح، وارد درس خارج فقه فقیه جامع، مرحوم مبرور آیة اللّه العظمى حاج سیّد حسین طباطبائى بروجردى که مرجع تقلید مطلق عام تشیّع بودند، شدم و ایشان بحث خمس را تدریس مى فرمودند. بعد از آن، بحث طهارت را شروع فرمودند و یک سال هم در درس طهارت ایشان بودم و با این که تکرار داشت، امّا دریاى موّاجى بود. بعد از تعطیلات که درس را از سر گرفتند، اظهار فرمودند که عمرم با مباحث طولانى کتاب طهارت، هم خوانى ندارد و باید بحثى انتخاب کنم که عمرم وفاى اتمام بحث را بکند، و لذا مبحث قضا و شهادات را شروع فرمودند که بنده فقط دو سه روز شرکت کردم و دیگر نرفتم. از اوّل شروع درس خارج، در درس فقه دو نفر حاضر مى شدم: یکى درس آیة اللّه العظمى بروجردى و دیگرى درس خارج فقه مرحوم آیة اللّه سیّد محمد یزدى معروف به داماد بود که چهار سال در درس خارج ایشان شرکت کردم. هم چنین در درس خارج اصول فقه استاد بزرگ، مجاهد فى سبیل اللّه، رهبر انقلاب اسلامى و مؤسّس جمهورى اسلامى ایران آیة اللّه العظمى حافظ الشّریعة و الدّین و الملة آقاى حاج آقا روح اللّه خمینى شرکت کردم. نخست درس ایشان در مسجد سلماسى برگزار مى شد و پس از فوت مرحوم آیة اللّه بروجردى به مسجد اعظم انتقال یافت. درس ایشان گسترده و بسیار مفید بود. من به درس اصول ایشان زیاد اهمّیّت مى دادم و در این راه تقریباً همه کتاب ها و تقریرات اصولى آن وقت را براى پیش مطالعه مورد دقت و بررسى قرار مى دادم و با حضور ذهن و آمادگى لازم در درس ایشان حاضر مى شدم و درس ایشان را با یکى از فضلاى وقت آقاى سیّد محمد على گرکانى مباحثه مى کردم. بحث هاى معظّم له را تقریر کردم که حاصل آن دو جلد کتاب شد که جلد اوّل آن ـ که بسیار حجیم است ـ شامل بحث الفاظ تا بحث مطلق و مقیّد مى باشد و جلد دوم آن شامل مباحث قطع و ظنّ و برائت و اشتغال است. پس از این که درس مرحوم آقاى بروجردى را ترک کردم، به درس فقه استاد بزرگ خمینى کبیر ـ که خارج مکاسب مى گفت ـ حاضر شدم و تا مدت ها در هر دو درس ایشان حضور یافتم و گاهى در سر درس اشکالاتى مى کردم و ایشان هم مرا زیاد تشویق مى فرمود. در طول مدت تحصیل، نیز افتخار حضور در درس فلسفه مرحوم علّامه طباطبائى را نیز پیدا کردم. فعّالیّت هاى سیاسى پیش از انقلاب بعد از فوت مرحوم آقاى بروجردى چند ماهى نگذشته بود که رژیم شاه مسئله انجمن هاى ایالتى و ولایتى را مطرح کرد و مردم به رهبرى مراجع و بزرگان و علماى و طلّاب به مخالفت بر خواستند و دولت عقب نشینى کرده و لایحه را پس گرفت؛ امّا چندان طول نکشید که شاه با انقلاب سفید خود لوایح شش گانه را ـ که بعدها به دوازده گانه رسید ـ به وسیله اسد اللّه علم به مرحله اجرا گذاشت و این بار نیز بزرگان و مراجع و به تبع آن ها طلّاب و مردم به مخالفت برخواستند و این نقطه آغاز انقلاب اسلامى ایران بود و جدّى ترین مخالفان لایحه دولت در آن زمان مرحوم آیة اللّه العظمى آقاى حاج آقا روح اللّه امام خمینى قدّس سرّه بود. حضرت امام قدّس سرّه با سخن رانى ها و اعلامیه هاى تند خود، به روشن گرى ما و بعضى از دوستان و علاقه مندان از مرحوم امام قدّس سرّه درخواست تعدیل اعتراض مى کردیم و این بدان سبب بود که تقریباً امام را تنها مى دیدیم و از خطرى که ایشان را تهدید مى کرد مى ترسیدیم. و این مرحله آغاز ورودم به مسائل سیاسى بود. گاه گاهى به منزل امام قدّس سرّه مى آمدم و در باره مسائل روز از ایشان سؤالاتى مى کردم و جواب مى فرمود. در یکى از جلسات خصوصى که بعد از حمله به فیضیّه در منزل ایشان برگزار شد، عدّه اى از فضلاى وقت من جمله آقاى میرزا على مشکینى، ناصر مکارم شیرازى، شیخ جعفر سبحانى تبریزى، شیخ صادق گیوى خلخالى، میرزا حسن صانعى، مرحوم حاج سیّد مصطفى و بعضى دیگر حضور داشتند، حضرت امام قدّس سرّه براى حفظ روحیّه حاضران و بالا بردن مقاومت آنان بعد از نقل چند ماجراى تاریخى این جمله رافرمودند: «مطمئن باشید ما همه این ها را به گور خواهیم کرد». وقتى که امام را دستگیر کردند و شایع شد که ایشان در دادگاه نظامى محاکمه خواهد شد و گویا این مطلب را پاک روان رئیس ساواک وقت به زبان آورده بود، قشرهاى مختلف مردم به مراجع و بزرگان وقت فشار آوردند تا در این رابطه براى رفع نگرانى و خطر اقدام مناسب را انجام دهند. بدین منظور، عدّه اى به تهران آمدند؛ از جمله مرحوم آیة اللّه سیّد محمد هادى میلانى هم از مشهد به تهران آمد. حدود بیست روز در تهران از خانه این آقا به خانه آن آقا در رفت و آمد بودیم و پى گیر قضایا مى شدیم و گاهى به قم برمى گشتیم، لکن نگرانى نمى گذاشت آرام باشیم، باز به تهران مى آمدیم و تا این که سرانجام امام را به بورساى ترکیه تبعید کردند. فعّالیّت هاى علمى بنده پس از تبعید حضرت امام، به ارومیّه رفتم و مدت دو سال در آن جا ماندم و تلاش مى کردیم و سپس به قم بازگشتم و تا سال 1350 شمسى در آن جا ماندم. در این مدت مشغول تدریس، مطالعه و اصلاح نوشته هایم بودم از سال 1350 شمسى تاکنون در ارومیّه ساکن هستم. در این جا نیز به مطالعه، نوشتن و تدریس مکاسب و کفایه و درس خارج فقه اشتغال داشته و دارم. عمده فعّالیّت هاى علمى من بعد از مهاجرت به ارومیّه نوشتن کتاب شریف انوارالفقاهه، حاشیه بر العروة الوثقى و تنظیم تقریرات بحث حضرت امام خمینى قدّس سرّه مى باشد. مسئولیّت هاى پس از انقلاب بعد از پیروزى شکوهمند انقلاب اسلامى با همکارى اهل علم و غیره شورایى به نام شوراى انقلاب اسلامى تشکیل دادیم و مردم را مسلّح نمودیم تا جلو شرارت هایى که ممکن بود از ضدّ انقلابیون صورت گیرد گرفته شود. مدتى سرپرستى امور قضایى شهر را عهده دار بودم و بعد از راه اندازى دادگاه انقلاب و دادگسترى از دستگاه قضایى کناره گرفتم؛ چون میل نداشتم کار قضایى کنم. در سال 1359شمسى از سوى مردم شهرستان ارومیّه به نمایندگى مجلس شوراى اسلامى انتخاب شدم. در اوایل شروع به کار مجلس شوراى اسلامى بود که نیروهاى عراق به کشور ما حمله کردند و مشکلات دفاعى آن وقت، بسیار بود. بنى صدر رئیس جمهور وقت که متأسّفانه نیابت فرماندهى نیروهاى مسلّح راهم دارا بود کارشکنى هاى زیادى انجام مى داد و با دولت مکتبى شهید رجایى بناى ناسازگارى داشت و ارگان هاى انقلابى و اسلامى کشور را مرتّب مى کوبید و در جبهه ها عوض هم آهنگى تفرقه ایجاد مى کرد و بالاخره کشور و نیروهاى مسلّح رابه وضع خطرناکى کشانده بود. این جانب اوّلین کسى بودم که در مجلس شوراى اسلامى بر ضدّ بنى صدر صحبت کردم و مسئله عدم کفایت سیاسى ایشان در اداره کشور را مطرح نمودم و با تکبیرهاى بلند و کوبنده نمایندگان مجلس مورد تأیید قرار گرفت و به دنبال آن طرح عدم کفایت سیاسى ایشان به وسیله نمایندگان تهیّه شد و در مجلس به بحث گذاشته شد و بعد از چند جلسه بحث و گفت و گو نمایندگان مجلس قریب به اتفاق رأى به عدم کفایت سیاسى ایشان دادند و به وسیله امام قدّس سرّه از ریاست جمهورى عزل گردید و بعد از چند روز متوارى شدن به همراه سرکرده گروهک منافقین (مسعود رجوى) با وضعى که همه مى دانند از کشور فرار نمودند. از مسئولیّت هاى دیگرم پس از انقلاب، حضور در مجلس خبرگان رهبرى است که در سال 1378شمسى از سوى مردم شریف استان آذربایجان غربى به نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى برگزیده شدم. خدمات اجتماعى البته در ضمن این فعّالیّت ها به مراجعات مؤمنان پاسخ مى دهم و در یکى از مساجد در نمازهاى ظهرین و عشائین شرکت مى کنم. در باره خدمات اجتماعى باید به عرض برسانم که صندوق کمک به مستمندان را با همکارى برخى متدیّنان تأسیس کردیم و حدود چهارده سال است که فعّالیّت دارد و گروهى از فقرا و خانواده هاى نیازمند را تحت پوشش دارد و به آنان کمک مى کند. اقدام دیگرى که بسیار مهم بود، تأسیس بیمارستان 232 تختخوابى سیّدالشّهداعلیه السّلام ارومیّه مى باشد که درشرف اتمام است. بناى این بیمارستان از نظر استحکام بى نظیر و در استان، نمونه است. این بیمارستان خیریّه با هم یارى مردمى با زیربناى 7500 متر مربع در شش طبقه احداث شد و با نظارت هیئت امنا به سرپرستى این جانب در حال تکمیل است. فعّالیّت هاى سیاسى ما همان طورى که قبلاً اشارت رفت از سال 1341شمسى شروع شد و در هر مناسبتى حرکاتى انجام مى گرفت و مردم را با مظالم شاه و رژیم فاسد پهلوى آشنا مى کردیم و گاهى ممنوع المنبر مى شدیم و با دوستان اهل علم و مؤمنان براى هم آهنگى و پیش رفت مبارزات تبادل نظر و مشورت مى نمودیم، لکن از این تبادل نظرها و فعّالیّت ها نتیجه مطلوبى که مورد نظر ما بود حاصل نمى شد و علّت آن را در امورى که به بعضى ازآن ها اشاره مى شود مى توان جست و جو کرد. اوّلاً، مردم استان آذربایجان با بافت جمعیّتى خاصشان و به دلیل هم مرز بودن با شوروى سابق و خسارت دیدن آنان در زمان جنگ جهانى اوّل، داراى روحیّات خاصّى بودند و این امر، عامل عمده در کندى حرکت اسلامى در آن منطقه بود. عدّه اى تصور مى کردند که این حرکت (انقلاب اسلامى) هم ممکن است مشکلاتى در زندگى آن ها به وجود بیاورد، از این رو، انقلاب را باور نمى کردند. عوامل رژیم هم از این موضوع استفاده کرده و بر ضدّ نهضت اسلامى تبلیغ مى نمودند که در بعضى نفوس ضعیف مؤثر بود. ثانیاً، روحانیّت منطقه نیز داراى وحدت نظر نبودند؛ زیرا عدّه اى مقلّد آقاى سیّد محمد کاظم شریعتمدارى بودند و چون ایشان موافق انقلاب نبود، به طرف داران خود توصیه مى کرد که با اهل علمِ طرف دار امام قدّس سرّه که به منطقه مى آیند، همکارى نکنند و این آقایان طرف دار شریعتمدارى باعوامل رژیم شاه در ارتباط بودند و در جلسات آن ها شرکت مى کردند و حتى سال 1356شمسى که محمد رضا شاه به ارومیّه آمد، عدّه اى از این آقایان در فرودگاه ارومیّه، با دعوت عوامل رژیم به استقبال شاه رفتند و در صف مستقبلان گردن ذلّت کج نموده و شاه را تماشا مى کردند. دو روز بعد از این جریان شوم، عدّه اى از اهل علم که در منزل یکى از آقایان جمع بودند، از این افراد دعوت کردند تا توضیح دهند که چرا به این امر حرام و ننگین تن دادند که بعضى ها اظهار ندامت کردند و بعضى هم گفتند: «ما اجازه گرفته ایم» و معلوم بود که از کجا اجازه دریافت کرده اند! ثالثاً، نیروهاى رژیم پهلوى از ساواک، شهربانى، ژاندارمرى و غیره همه جا را زیر نظر گرفته و طورى ایجاد رعب و وحشت ایجاد کرده بودند که وقتى صحبت از حرکت بود و انقلاب مى شد، اکثر روحانیّت با این که قلباً موافق بودند، امّا مى ترسیدند. با در نظر گرفتن امور مذکور و غیره با این که در فواصل کوتاه جلساتى براى زمینه سازى انقلاب داشتیم، ولى نتیجه اى حاصل نمى شد. من مى خواستم با کمک دیگران این حرکت را به وجود آورم، امّا احساس یأس مى کردم و ناامید بودم که در این راه همکارى کنند. وقتى اعلامیه امام قدّس سرّه را دیدم که فرموده بود: «امسال نیمه شعبان جشن گرفته نخواهد شد». بلافاصله اطلاعیه اى نوشتم و در آن از مردم دعوت کردم که به مناسبت میلاد مسعود حضرت ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ پیش از ظهر نیمه شعبان سال 1357شمسى در مسجد اجتماع کنند تا وظیفه اى را که در این زمان به عهده داریم بررسى کنیم و متن اطلاعیه را طورى تنظیم کردم که هیچ گونه اشاره به جشن نیمه شعبان در آن وجود نداشت و براى خواننده گویا بود که دعوت به قیام بر ضدّ رژیم پهلوى است و در همان شب یکى از نزدیکان را به منزل دعوت نمودم و گفتم: این اطلاعیه را به طور محرمانه به چاپ برسانید و بیاورید و او نیز این کار را کرد. پنج شش روز مانده به نیمه شعبان عدّه اى از شاگردان جوان درس تفسیرم را به منزل دعوت کردم و آن ها از منظورم آگاه نمودم و بسیار شاد شدند و اعلام آمادگى کردند. یادآورى مى شود که حدود شش سال بود منبر نمى رفتم و فقط بعد از نماز جماعت مغرب و عشا درس تفسیر قرآن داشتم که حدود دویست نفر شرکت مى کردند و گاهى اوقات که جمعیّت زیاد مى شد، بالاى منبر مى نشستم و درس مى گفتم، درس مفیدى بود و علاقه مندان زیاد داشت. به آن ها گفتم: اطلاعیه ها را یک روز مانده به نیمه شعبان در جاهاى مهم شهر و جلوى مساجد نصب و بقیّه را در سطح شهر ارومیّه پخش و براى تمامى اهل علم هم یک نسخه بفرستید که این کار نیز انجام شد و گفتم: از اوّل صبح نیمه شعبان در مسجد را باز نمایید، ولى برنامه پذیرایى برقرار نکنید و هرگاه که نصف مسجد از جمعیّت پُر شد، به بنده خبر دهید که به مسجد بیایم و اگر دیدید که همان هایى هستند که هر روزه مى آیند، به یک صورتى برنامه را لغو کنید و بگویید: فلانى عذر داشته نمى تواند به مسجد بیاید؛ امّا اگر دیدید جمعیّتى کهآمدند غیر آنانى هستند که هر روزه مى آیند، به من خبر دهید. با این که زمان سخن رانى در اطلاعیه ساعت 30/10 اعلام شده بود، ولى مردم حدود یک ساعت زودتر به مسجد آمده و منتظر بودند. وقتى آمدم به مسجد، دیدم همه جاى مسجد، پر از جمعیّت است و حتى خیابان هاى اطراف نیز نشسته اند و پلیس ها هم اطراف آن ها را محاصره کردند. و این جالب بود که بیش تر علماى شهر و اطراف غیر دو سه نفر همه در آن اجتماع بزرگ مردم حضور داشتند و این اوّلین حرکت اسلامى در آذربایجان غربى بود. در آن اجتماع عظیم مردمى اصل دوم متمم قانون اساسى زمان شاه را عنوان نموده و سخن رانى تندى کردم و کلّ قوانین، دولت و سایر اعمال شاه را زیر سؤال بردم که هر یک از مقاطع صحبت ها، باتکبیر و صلوات مردم تأیید مى شد. اسم امام قدّس سرّه را درسخن رانى مطرح کردن خطرناک و تا آن تاریخ در آذربایجان غربى نام امام قدّس سرّه در هیچ یک از مجامع و اجتماعات برده نشده بود؛ امّا این سدّ را شکستم و در همان اجتماع مردمى، اسم امام را با ذکر القاب مناسب شأن و عظمت ایشان بردم که با تجلیل و تکریم و صلوات بلند مردم همراه شد و کلّ مسائل روز و فلسفه قیام امام قدّس سرّه و علما و ملت را به طور صریح و مشروح بیان کردم و مظالم شاه و عوامل او را متذکر شدم. بعد از اتمام سخن رانى بعضى از دوستانِ اهل علم ضمن تحسین کردن بنده اظهار نمودند که شاید این آخرین دیدار ما با شما باشد و شما با خون خود بازى کردید. من هم باخون سردى گفتم: تکلیف بود، هر چه پیش آید مهم نیست و از مسجد به خانه آمدم و بلافاصله دستگیر شدم، لکن زیاد طول نکشید که آزاد شدم. فرداى آن روز با روحانیان شهر جلسه گذاشتیم و مسائل انقلاب را مورد بررسى قرار دادیم. همه آقایان جلسه معتقد به مبارزه و برنامه ریزى براى ادامه و حرکت بودند. از تصمیمات متّخذه در آن جلسه این بود که در ماه مبارک رمضان، تمام اهل منبر مردم را تشویق کنند که تنها در یک مسجد بزرگ برنامه باشد و اجتماع باشکوهى تشکیل شود. پس از فرارسیدن ماه مبارک رمضان، همه اهل علم طبق تصمیم قبلى مردم را به یک مسجد نسبتاً بزرگ هدایت مى کردند و هر شب یک سخن ران برنامه اجرا مى کرد و بسیار حرکت سازنده اى بود. مردم فروانى از شهرها و روستاهاى اطراف در این اجتماع شرکت مى کردند. پس از پایان ماه مبارک رمضان کم کم تظاهرات خیابانى شروع شد و نخستین گروهى که به روحانیّت پیوست و اعلام هم بستگى کرد معلمان آموزش و پرورش بودند و به دنبال آن بازاریان ارومیّه به جمع انقلابیان پیوستند. هر دو گروه نمایندگانى برگزیدند و به روحانیّت معرّفى نمودند. از میان روحانیّت نیز چهار نفر انتخاب شدیم و با هم تشکیل جلسه مى دادیم و براى مبارزه با رژیم، برنامه ریزى مى کردیم. در همین زمان، وقتى که دیدم روحانیان به دلیل کارهاى مبارزاتى شان از تبلیغ بازماندند و در وضع معیشتى شان مشکل به وجود آمد، بلافاصله صندوق قرض الحسنه امام زمان(عج) را تأسیس کردم و از این راه به آنان کمک مى رساندیم و پس از برطرف شدن مشکلات، صندوق را تعطیل کردم.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما